[بخش نخست مقاله را از اينجا بخوانيد]
روز پنجشنبه 11 رجب 1327 قمری: «و نیز امروز حاج شیخ فضلالله و ملامحمد آملی و حاج علیاکبر بروجردی را گرفتار کردند. اما حاج شیخ را از خانهاش در آورده در درشکه نشانیده دوسه نفر از مجاهدین اطراف او را گرفته و بردند. حاجعلیاکبر را در حالتی که از حمام بیرون آمده، او را گرفتار نمودند. ملا محمد آملی را در زیرزمین خانهاش مخفی شده بود گرفتار نمودند.»(16) ناظمالاسلام کرمانی نویسندهی تاریخ بیداری ایرانیان در روز شمار رویدادهای همین روز پنجشنبه خبر از اعدام صنیع حضرت میدهد و مینویسد: «در میدان توپخانه طرف غربی که امروزه محل نظمیه است، استنطاق و اقرارهای صنیع حضرت را و فتنه و فسادها و قتل نفوسی که کرده علی روسالاشهاد، قرائت شد و حکم مجازات او به اینکه به دار آویخته شود صادر گشت. مقارن غروب آفتاب او را از محبس نظمیه وارد محضر عام کرده و باز صورت گناههای او را بر او عرضه داشتند و آقا سیدرضا پسر آقا سیدکاظم صراف بر بالای بلندی ایستاد و چنین گفت: بسماللهالرحمنالرحیم قال الله تبارک و تعالی فی کتابه الکریم «انما جزاءالذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا اویصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف، اوینفوا من الارض» الیآخره بر حسب اقرار صنیع حضرت مفسد و مصداق «یسعون فیالارض» بوده مجازات او دار است.»(17) ناظمالاسلام در یادداشتهای روز پنجشنبه و شرح گرفتاری شیخ، زمان و مسیر بردن او را هم یادداشت میکند: «... در حالتی که صنیع حضرت را به دار کشیدند شیخ را از میدان توپخانه مرور دادند. این میدان توپخانه همان محلی است که در ذیالقعده، شیخ و اتباعش با کمال احتشام و جلال ظاهری منزل کرده، گاه بر منبر بالا رفته، گاه بر توپ سوار میشد و میرزا عنایت بیچاره را حکم کرد پاره پاره کردند، فرقی که امسال با پارسال دارد این است که آنوقت صنیع حضرت به حکم شیخ فضلالله بیتقصیران را میکشت، امسال صنیع حضرت را با استنطاق مجازات(دار) زدند.»(18) محمد امين رسولزاده كه پس از فتح تهران، شاهد رويدادها بوده و براي روزنامه «ترقي» در قفقاز گزارش خبري ميفرستاده، ديدهها، تأثرات و انديشههاي خود درباره اين اعدامهاي علني را يادداشت كرده است. درباره داركشيدن صنيع حضرت در ميدان توپخانه مينويسد:
«غلبه انقلاب كه صورت ساكتانة غريبي به خود گرفته بود، امروز تغيير رنگ دادهاست. كمي به غروب مانده، ميدان توپخانه از جمعيت پرشدهبود. چوبي كه براي ژيمناستيك در برابر كميسيون جنگ برپا گرديده بود، تمام انظار را بهخود جلب كرد. محكوم ميانه بالا را كه سرداري خاكستري رنگ و كلاهي سياه رنگ به سرداشت، به پاي چوب ژيمناستيك كه اين بار نقش چوبدار را بازي ميكند، ميآورند. دادن وظايف مختلف به يك چيز در ايران امري عادي است. اين آدم همان بدبختي است كه عامل جنايت شاه عبدالعظيم بود. چراغچي شاه بود و در اواخر به قورخانه نيز نظارتداشت. لقبش صنيع حضرت است. روي چارپايهاي ميايستانندش. سيدي كه عمامه سبزي به سردارد جرمهاي او را يك به يك شمرده، اظهار ميدارد كه نتيجه محاكمه موافق قرآن است... از طرف محكمه نظامي (انقلابي) به اعدام محكوم شدهاست... بي درنگ حلقه طناب را به گردنش مي اندازند و چارپايه را از زير پايش مي كشند... از طنابدار آويزان ميماند و خفه مي شود و رنگش سياه ميشود. حاضران كفزنان فرياد ميزنند «زنده باد قانون» «زنده باد عدالت».(19)
اما در بازخوانی پروندهی این محاکمهها و در جست و جوی فهم سرشت «محکمهی انقلابی» و جایگاه حقوقی آن، دانش قضایی و صلاحیت اعضای «محکمهی انقلابی»، چگونگی تنظیم «ورقهی الزامیه» [امروزه کیفرخواست دادستان] و نیز منبع یا ماخذ قانونی تشخیص نسبت «جرم» و «مجازات»، برگهای تاریخ و اسناد باقیمانده چه میگویند؟
نخست اینکه «محکمهی انقلابی» در شرایطی تشکیل شد که «مجلس عالی» از میان اعضای خود و برای شتاب دادن به روند تصمیمگیری و اجرا، «هیئت مدیره» را برگزیده بود. تصمیمات «هیئت مدیره» همچون تصمیمات مجلس شورای ملی «واجبالاجرا» بود و وزرای کابینه نیز «مکلف» به پیروی از تصمیمات آن بودند. گفتنی است در ترکیب کابینه، فرمانفرما وزیر عدلیه بود. با این همه ماهیت و جایگاه حقوقی «محکمهی انقلابی» و نسبت آن با «وزارت عدلیه» ناروشن است. دربارهی «محکمهی انقلابی» و اعضای آن، ملکزاده چنین مینویسد: «محکمه انقلابی در عمارت توپخانه که در قسمت جنوبی میدان توپخانه بود با عضویت روسای مجاهدین تشکیل گردید و بهمان نحوی که صنیع حضرت و آجودانباشی را محاکمه نمودند شیخ را احضار و به محاکمه او پرداختند. ناگفته نگذارم که اعضای محکمه انقلاب اکثرشان سران مجاهدین تندرو و بقول معروف دوآتشه بودند و روسای معتدل و سرداران از عضویت محکمه سرباز زدند و خود را به آنچه میگذشت نمیخواستند آشنا کنند و حتی از روبرو شدن با جلب شدگان خودداری کردند.»(20) اما باقرعاقلي درباره نسبت و رابطهي اعضاي محكمه با سرداران و سركردگان مشروطيت، اينگونه مينويسد: «هر يك از اعضاء اين دادگاه از طرف يكي از سركردگان مشروطيت تعيين شده بود. شيخ ابراهيم زنجاني از دوستان و نزديكان سيد عبداله بهبهاني بود و نظرات او را در دادگاه اعمال ميكرد. سردار بهادر نمايندگي سردار اسعد و بختياريها را برعهده داشت، اعتلاءالملك پسر عموي سپهدارتنكابني از طرف او ماموریت دادگاه را پذیرفت. میرزا محمدعلی تبریزی [میرزا علیمحمد، درست است. ن] از طرف تقیزاده به دادگاه معرفی شد. سید محمد امامزاده، از طرف سيد محمد طباطبائي و علماي محافظهكار تعيين شد. وحيد الملك و یمین نظام از طرف مشروطهخواهان كاشي كه تعداد آنها زياد بود معين شدند.»(21)
شيخ ابراهيم زنجاني، دادستان محكمه، مجتهد مشروطهخواه، در دورههاي اول و دوم و سوم و چهارم، نماينده مجلس بود. كتاب خاطرات او بنام «سرگذشت زندگاني من» به كوشش غلامحسين ميرزا صالح در 1380 در تهران چاپ شد. بدنبال اعتراضات شديد به چاپ كتاب «قاتل شيخ شهيد» نسخههاي باقيمانده در كتابفروشيها جمعآوري شد. در كتاب هيچ اشارهای به «محكمه انقلابي» نميشود.(22)
اعتلاءالملك، نصراله خلعتبري است كه نزديك پنجاه سال در پستهاي وزارت و سفارت و سناتوري بودهاست و به گفته عاقلي هميشه از عضويت خود در دادگاه انقلاب اظهار ندامت ميكردهاست. دكترعباسعلي خلعتبري فرزند او بود كه به حكم دادگاه انقلاب اسلامي تيرباران شد.
سيد محمد امامزاده را مجلس عالي به امامت جمعه تهران انتخاب كرد. مجلس عالي برادر او سيد ابوالقاسم امام جمعه را كه همراه محمدعليشاه به سفارت روس پناه برده بود از امامت جمعه تهران خلع كرد.
وحيدالملك يا عبدالحسين شيباني در انگلستان زبان انگليسي و حقوق خوانده بود، در سال نخست مشروطيت در دارالفنون زبان و حقوق تدريس ميكرد. از رهبران حزب دموكرات بود. چند دوره وكيل مجلس و چند بار وزير بود. سپس استاد دانشسراي عالي بود. خاطرات او به نام ”خاطرات مهاجرت، از دولت موقت كرمانشاه تا كميته مليونبرلن“ به كوشش ایرج افشار و كاوه بيات در 1378 در تهران منتشر شدهاست. در اين كتاب هم البته هيچ اشارهای به محكمه انقلاب و محاكمه شيخ فضلالله نشده است. در سالشمار زندگاني و احوال وحيد الملك به اين اشاره کوتاه و گنگ بسنده شده است:
1327(قمري.فتحتهران): عضويت محكمهاي كه پس از فتح تهران تشكيل شد.(23)
روایت دستگیری مستبدین و چگونگی بازپرسی و محاکمه در «محکمه انقلاب»نیز پرسش برانگیز است.
ملکزاده دربارهی دستگیری و محاکمه و اعدام سیدهاشم گزارش بسیار کوتاه و تکان دهندهای میدهد. سیدهاشم از «بازیکنان» و «تعزیه گردانان» دورهی سلطنت استبدادی محمدعلیشاه بود و «برای فجایع و جنایاتی که از طلوع مشروطیت تا خلع محمدعلیشاه در آذربایجان و تهران مرتکب شد و قتل نفسهایی که بدست او انجام یافت و خونهائی که به تحریک او ریخته شد باید کتابی نوشت... محمدعلیشاه پس از توپ بستن مجلس اولین تلگراف موفقیت خود را به این مضمون به او مخابره کرد و مژده کامیابیش را پیش از هر کس به او رساند: «مجلس را منهدم کردم. سید عبداله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی را تبعید کردم. ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان را مجازات نمودم.»
با این پیشینه، «محکمهی انقلابی» در رسیدگی پروندهی سید هاشم، کار زیادی نداشت: «گناهان غیر قابل بخشش سیدهاشم بدرجهای زیاد و برجسته و روشن بود که قضات خود را محتاج به بحث و سئوال و جواب زیاد ندانستند و پس از سئوالات مختصری که بیش از یک ساعت بطول نینجامید به مشورت برخاستند و در نتیجه به اتفاق آرا او را محکوم به اعدام نمودند. حکم محکمه پس از چند ساعت اجرا شد و سید را در میدان توپخانه در میان فریاد هلهله و شادی هزارها نفر از اهالی تهران به دار آویختند. میگویند ملت تبریز بدرجهای از دستگیری و اعدام سیدهاشم که بزرگترین دشمن مشروطه بود و بالاترین صدمات را به مردم وارد آورده بود خوشحال شدند که هرگاه قشون روس در تبریز نبود شهر را چراغان میکردند.»(24)
در تاریخ بیداری ایرانیان و در یادداشتهای روز شنبه 13 رجب 1327 قمری چنین میخوانیم: «شنبه 13 رجب 1327 دیشب آتشبازی مفصلی بود. اعلیحضرت شاهنشاه (احمدشاه) در تماشای آتشبازی حاضر بودند. امروز استنطاق حاج شیخ فضلالله تمام شد و بعضی اقرارات نموده که پس از تحصیل صورت استنطاق، اقرارات او را مینویسم. ان شاءالله»(25) از ناروشنیهای «محکمه»ی شیخ فضلالله همین در دسترس نبودن «صورت استنطاق» شیخ فضلالله است. مهدی ملکزاده که ادعانامه یا «ورقهی الزامیه» شیخ ابراهیم زنجانی را و پارهای سئوال و جوابها بین شیخ و اعضای محکمه را چاپ کرده است او هم به همین در دسترس نبودن «صورت استنطاق» اشاره میکند و مینویسد: «در این چند ساله که نگارنده این تاریخ برای جمعآوری مدارک صرف وقت بلکه مجاهدت کردم نتوانستم صورت قطعی و گزارشات کتبی یا صورت مجلس آن محکمه تاریخی را که بطور قطع میتوان گفت در تاریخ چندین هزارساله ایران نظیر نداشته بدست بیاورم.»(26) میتوان تصور کرد که در آن نابسامانیها و تندرویهای پس از فتح تهران، یا صورت جلسهی دقیق و کاملی تهیه نشده است یا به دلایل سیاسی قابل فهم صورت جلسه را از بین بردهاند. همچنین میتوان تصور کرد در اسناد خصوصی نقشآفرینان آن رویدادها، «صورت جلسه» پنهان شده باشد و یا...؟ ادعانامهی شیخ ابراهیم زنجانی دارای «مقدمهی طولانی» است که چون از دید ملکزاده «چیزی بر معلومات خواننده» نمیافزاید آن مقدمه هم در کتاب ملکزاده نیامده است. شیخ ابراهیم زنجانی از مجتهدین طرفدار مشروطه بود که به گفتهی باقر عاقلی، نظرات بهبهانی را در محکمه اعمال میکرد و محاکمهکنندگان شیخ، مصلحت کار در این دیده بودند که در محاکمهی شیخ فضلالله ادعانامه را کسی از خود روحانیون تهیه کند. ادعانامه بیشتر متنی سیاسی - تهییجی است در بازگویی رویدادهای مشروطیت و نقش منفی شیخ،
همراهیهای اولیه و «نقض عهد» بعدی. در ادعانامه از جمله خطاب به شیخ فضلالله گفته میشود: «چرا ... در حضور
کلامالله مجید قسم یادکردی که خیانت به ملت نکرده همیشه موافقت با مشروطه نمائی، مجددا بعد از چند روز قسم را شکسته ندای فساد دادی و چادر مخالفت زدی؟ [...] به چه دلیل اشرار را اغوا
میکردید که مشروطهطلبان را از قتل و ضرب و هر اذیت معاف ندارند؟ [...] بعد از آنکه آن مقدار پولها که گرفتید در حضرت عبدالعظیم به مصرف افساد رساندید و
نمیدانم چه قدر ذخیره کردید[...] در واقعه میدان توپخانه
نمیدانم وجه مأخوذی به چه کثرت بود که به آن شدت اقدامات وحشیانه و متجاهرانه نمودید؟[...] خود را رئیس اسلام نامیده با مهتر و قاطرچی و ساربان [منظور مهترهای دربار محمدعلیشاه است] و کلاهنمدیهای محلات و اشرار همدست شده چادر در میدان زده در حضور مبارک شما آن اشرار مستانه فریاد ما چای و پلو خواهیم مشروطه نمیخواهیم بلند کرده و همه قسم رذالت و فحاشی کردند چند نفر بیگناه را کشتند و به اشاره و سکوت شما از درخت آویخته و چشم مقتولین را با خنجر در حضور عالی در آوردند[...] در بیرون رفتن محمدعلیشاه از شهر به باغشاه و ترتیب مقدمات تخریب مجلس شورا و محل امید ملت ایران، سر سلسله شاپشال و امیربهادر و مفاخرالملک و صنیع حضرت و مجلل و مجدالدوله و حاجیمحمد اسماعیل مغازه [نزدیکان و طرفداران محمدعلیشاه] و امثال ایشان، شما بودید[...] آیا در حبس و زجر سادات و محترمین و به حلق آویختن مظلومان و حبس و زنجیر مردم بیتقصیر و کشتن آن جمع کثیر محمدعلیمیرزا را مصاب میدانستید یا مخطی [خطاکار] میدانستید چرا نهی نکردید. بلکه با کمال خرسندی به تبریک رفته و اظهار شادمانی کردید و تائید شدتهایی که کردند نمودید؟ آیا بقدر سعی، در کشتن ملکالمتکلمین و میرزاجهانگیرخان و قاضی قزوینی اقدامی کردید؟ [منظور جلوگیری از کشتن آنهاست]...» عبارت پایانی ادعانامه چنین است: «... البته به نقشه تو و شرکای تو بود که محمدعلیمیرزا اقدام به جنگ اخیر با ملت کرد و تو بزرگوار دویست تفنگ گرفته بدست اشرار سپرده و دور خانه خودت جمع و سنگر نمودی که ملتیان را بکشی ... به چه دلیل اسلحه ملت را به تصرف اشرار داده و آنها را تحریض به قتل ملت کردی؟...»(27) ناظمالاسلام مینویسد: شیخ را در اطاق خورشید برده در محل استنطاق نشانده و «ورقه الزامیه» را شیخ ابراهیم زنجانی خواند. به گفتهی ناظمالاسلام در تمام مدت قرائت آن نوشته، شیخ ساکت و سرش را روی عصای خود گذارده گوش میداد. شیخ هیچ جوابی به ادعانامه نداد و صحبتی نکرد و زبان به گفت و گو نگشود. ملکزاده اما از قول برخی اعضای محکمه سئوال و جوابهایی از جریان محکمه نقل کرده است: «ابوالفتحزاده سئوال کرد که بر طبق اقرار صریح صنیع حضرت در محکمه، قتل میرزا مصطفی آشتیانی به دستور شما انجام یافته. شیخ این اتهام را رد کرد و گفت مفاخرالملک و مجللالسلطان عامل آن قتل بودهاند و من کوچکترین اطلاعی از آن نداشتم. حاجی طرخان خیاط که در آن جلسه حضور داشته نقل میکرد که مستعانالملک سئوال کرد بر طبق اتهامنامه و مندرجات جراید شما محمدعلیشاه را به کشتن ملکالمتکلمین و میرزاجهانگیرخان و قاضی قزوینی تحریک و تشویق
نمودهاید و موجب قتل آن بیگناهان شدهاید. شیخ این اتهامات را رد میکند و بکلی منکر میشود.»(28) ملکزاده - فرزند ملکالمتکلمین - در اینباره مینویسد: «نگارنده این تاریخ در سهم خود راجع به فاجعه باغشاه تردید دارم که حاجی شیخ فضلالله در قتل شهدای باغشاه شرکت داشته باشد زیرا بعدازظهر 23 جمادیالاول آن مظلومین را به باغشاه بردند و صبح فردا آنها را شهید کردند و فرصت برای اعمال نفوذ کردن شیخ نبوده است مگر آنکه شیخ پیش از جنگ مجلس با محمدعلیشاه گفتگو کرده باشد یا همان شب به باغشاه رفته باشد.»(29) ملکزاده دربارهی سئوال و جوابهای محکمه و در دسترس نبودن صورتجلسهی رسمی و خودداری از نوشتن گفتهها و شنیدههای خود چنین میگوید: «اعضای محکمه هریک بنوبه خود سئوالاتی مینمایند که چون از مضمون و مفهوم آن مدرکی در دست نیست به سکوت میگذرانم.» باری شیخابراهیم زنجانی در ادعانامهی خود اعدام مجرم را از «محکمه» تقاضا میکند. هیچ توضیح روشنی دربارهی اعضای محکمه و میزان دانش و تجربهی حقوقی و قضایی آنان در دست نیست. آنچه روشن است جملگی اعضای محکمه خواهان اعدام شیخ فضلالله بودهاند. سرانجام حکم به اعدام شیخ داده میشود.
صحنهی دار کشیدن شیخ را ناظمالاسلام چنین شرح
میدهد: «طرف عصر یک ساعت به غروب مانده شیخ فضلالله را از بالای عمارت توپخانه پائین آورده با نهایت احترام و وقار او را به طرف دار آوردند از قرار مذکور عدهای از تجار محترم آنجا بودند رو به آنها کرده و گفت ما رفتیم خداحافظ. همگی جواب دادند: به درک اسفل. نزدیک دار یک نفر از مجاهدین عمامه او را از سرش برداشته، طناب دار را انداختند به گردن او. دست خود را آورد و طناب را به دو دست گرفت چون احتمال دادند شاید بخواهد حرفی بزند طناب را سست کردند همین قدر گفت چه خوب و چه بد رفتیم. طناب را کشیدند بالا. چند دقیقه دست و پا را حرکت داده و جان به جان آفرین تسلیم نمود و عالمی را آسوده کرد. در این میدان توپخانه که مملو بود از تماشاچیان احدی به حالت او ترحم نکرده همه از او بد میگفتند. همهی مردم در فرح و سرور و از کشتن او اظهار مسرت و خوشحالی میکردند. اول شب نعش او را پائین آورده تسلیم ورثه نمودند احدی متعرض لباس و ردای او نشد فقط عمامه او را که قیمتی هم نداشت از سر برداشتند.»(30)
ملکزاده در شرح صحنهی دارکشیدن شیخ مینویسد: «وسایل اعدام از چند روز پیش فراهم شده بود و داری که صنیع حضرت و آجودان باشی را با آن آویختند در میدان توپخانه سرپا بود. ماموران اجرا، حکم محکمه انقلاب را به حاجی شیخ فضلالله ابلاغ کردند و بلادرنگ او را در میان گرفتند و از پلههای طبقه فوقانی عمارت توپخانه سرازیر شده وارد میدان شدند. سطح میدان، پشت بامها، ایوانها از هزارها نفر مردم تهران پوشیده بود عده زیادی مجاهد مسلح در دو طرف راهی که محکوم را به طرف دار هدایت میکرد صف کشیده بودند. هیاهو و جنجالی برپا بود که گوش را کر میکرد و صدای زنده باد مشروطه و مرگ بر مستبدین فضای میدان و خیابانهای اطراف را فرا گرفته و برق تفنگ و سرنیزهها در زیر آفتاب گرم تابستان چشمها را خیره میکرد. محکوم فاصله میان محبس و محل اعدام را با خونسردی و متانت پیمود و با کبر سن و پیری، ضعف و ناتوانی از خود نشان نداد و در دقایق آخر عمر ثبات و استقامت خود را بظهور رسانید.»(31)
گفته شده بسیاری پای دار شیخ و هنگام بردار کشیدن او هورا کشیده و کف زدهاند. درباره واکنش حسی مردم و حضور آنان در صحنه این اعدامهای در ملاءعام، تاریخ چه میگوید؟ محمد امين رسولزاده، احوال جماعت گردآمده در ميدان توپخانه و «لذتي» را كه از اعدام مستبدين ميبرند، «حيرتانگيز» ميداند و از خود ميپرسد انسان تا چه اندازه ميتواند سقوط بكند كه شخص داراي حرمت و احترام بزرگ در نزد مردم را در ميان كفزدن همان مردم به دار ميكشند و كسي اعتراضي نميكند.
رسولزاده در گزارش ديگري براي روزنامه «ترقي» مي نويسد:
جماعت تا چه حد تغيير پيدا مي كنند؟ در حاليكه تا چندي پيش ممكن نبودهاست حتي نام درويشي، روضه خواني و معمم دورهگردي را در نزدشان به بي احترامي برد، اينك شخصي را كه تا دوسال پيش عالمترين و فاضلترين علما بهشمار ميرفته (شيخ فضلالله) پيش چشمانشان بهدار ميكشند.
روز 13 رجب، يوم مولود حضرت اميرعليهالسلام، عيد مسلمانان است و اهالي فارغ از كار روزانه در بازارها و ميدانها گردش ميكنند.
طرفهاي عصر است و غروب نزديك ميشود. مردمي كه از گرماي تهران به زيرزمينها پناه بردهبودند، با استفاده از خنكاي عصر از خانهها بيرون آمده و به طرف ميدان توپخانه سرازير ميشوند تا «ببينند امروز ديگر چه كسي را بهدار ميكشند». جمعيت گردآمده در ميدان انبوه است. گردوغبار بلند شده از ميدان هوا را تيره و تار كردهاست و انسان را خفه ميكند. اما جماعتي كه براي تماشا آمدهاند درحاليكه خود خفه ميشوند، مادام كه محكوم خفه نشده، ميدان را ترك نميكنند، تا تماشايشان كامل شود.
تموج غريبي در ازدحام مشاهده ميشود. مثل مورچگان در هم ميلولند. هركس در تقلاي آن است كه خودش را بهسويي بكشاند و بهجايي، جاي بلندي برساند كه برچوبهدار اشراف كاملي داشتهباشد و محكومي را كه بهدار كشيدهميشود بهتر ببيند و چيزي را ناديده نگذارد.
ناگاه مجاهد جواني در كنار چوبهدار بالا ميرود و به معرفي محكوم و قرائت حكم وي ميپردازد. بهمحض خاتمه نطق جوان، فرياد «زنده باد مجازات» به آسمان ميرود. پس از اين فرياد، جنب و جوش جمعيت شدت بيشتري بهخود ميگيرد. كشمكش و بگومگو براي بدست آوردن جاي مناسبتر .... صداي «مي آرند مي آرند» گوشها را تيز ميكند. همه نظرها بهسوي چوبهدار دوخته ميشود. ناگاه فرياد «زنده باد آزادي»، «زنده باد قانون» چنانكه گوئي از يك دهان درآمده، از دهانها در مي آيد.
نگاه ميكنم. ميبينم پيرمردي از دار آويزان است. پيرمردي كه در كنارم ايستاده، احساسات خود را با لحن غيظآلودي بر زبان ميآورد.
ميگويد: «بدبخت، خلقاله را به كشتن دادي، حالا بنگر چه بلائي به سر خودت آوردي؟»(32)
رسولزادهی سوسيال دموكرات، شايد اولين ايراني است كه در تاريخ معاصر، مخالفت اساسي خود را با اعدام اعلام ميكند. مينويسد اساساً با مجازات اعدام مخالف است.
اگرچه ما اساساً با مجازات اعدام مخالف ميباشيم اما در اينجا ناگزير از سكوت هستيم زيرا كه ما را قانع ميكنند كه مشروطهخواهان ناگزير از اجراي اين مجازاتها هستند چاره ديگري ندارند.
با اين همه رسولزاده بار ديگر به اعدامها و سياست و روش اعدامها انتقاد ميكند و سياست «عفوعمومي» را هم مطرح ميكند. در انتقاد از دو رويهگي در سياست اعدامها مينويسد: «حكومت انقلايي ايران را لازم است براي دوام حيثيت كامله خود اندكي جدي باشد و از چنين سياستهاي كهنه و دو رويانه پرهيزنمايد يا عفو عمومي اعلام كند يا اگر ميخواهد اعدام كند كساني اعدام شوند كه مظهر و تجسم عالم استبداد هستند. شروع كردن از مستبدين كوچك نشانه دورويهگي است و برنده آبروي حكومت»
انتقاد رسولزاده ناظر است بر سياست و روش حكومت انقلابي و «محكمه انقلابي»، دورويهگيها و اعمال نظر و قدرت فردي و مصلحت جوئيهاي شخصي سران فاتحين تهران.
گاه «مستبد كوچكي» به دار آويخته ميشود و گاه فرد «محكوم به اعدام»، يك روزه و بيهيچ ترتيب قانوني آزاد ميشود:
«مجدالدوله در محكمه انقلابي محكوم به اعدام بود و به وساطت سپهدار و سرداراسعد، جان دربرد و به شرط آن كه از تهران برود مستخلص گرديد... از روحانيون آخوند ملامحمدآملي و حاجيآقا علياكبربروجردي هر دو معاون و يار شبانهروزي شيخ فضلاله كه مردم آنها را وزير دست چپ و وزير دست راست شيخ مي دانستند، پس از مدتي حبس، حكم به تبعيد آنها داده شد.» ميرزا سيدابوالقاسم امام جمعه تهران از مستبدين معروف و ياري دهنده محمدعليشاه كه به گفته ملكزاده به چوبهدار نزديك بود بطور غيرمنتظره از خطر نجات يافت و به سوريه و لبنان رفت. ناصرالسلطنه مدتي حبس و سپس تبعيد شد.
رسولزاده، همچنین زشتي اعدامهاي علني با حضور تودههاي مردم، زن و مرد و كوچك و بزرگ را بر ميشمرد هم از ديد اخلاقي و هم از منظر منطق حكمراني. با احساسي انساني و با منطق ناظري آگاه و نگران «حكومت مشروطهخواهجوان»، هشدار مي دهد: «اما اجراي احكام در پيش چشم مردم كاري است عبث زيراكه چنين كارهايي در بين مردم ايجاد بداخلاقي ميكند مثلاً وقتي آجودان باشي را به داركشيده بودند، كودكان كوچك آمده پاي اورا گرفته مي كشيدند.
براي حكومت مشروطهخواه جوان لازم است كه خودش را با رحم و مروت معرفي بكند. اين همه آدم وقتي اين چنين آشكارا حلق آويز ميشوند، ضمن ايجاد سوء اخلاق در جماعت، حكومت حاليه را نيز چون رژيم سابق بيرحم معرفي میكند. اكنون عدهاي از جوانان ايراني و حتي بعضي از اجزاي اعضاي حكومت به اين فكر افتادهاند كه اعدامها را همچون اروپا به طرز محرمانه و دور از چشم مردم اجرا بكنند... دوسه روز است كه چوبهدار برداشتهشده و به اعدامها فاصله دادهشدهاست.(33)
رسولزاده دریادداشتهای خود به حضور شیخ مهدی پسر مشروطهخواه شیخ فضلالله به هنگام دارکشیدن او اشاره میکند و با شگفتی و اندوه مینویسد: چه تبديل عجيبي... چه تبديل عجيبي... پسر محكوم نيز از اعدام وي اظهار رضايت ميكند... جوان است... مشروطه پرست است... پس از بمباران مجلس پانزده روز در باغشاه زير غل و زنجير بوده و سرانجام با وساطت پدرش از تهران تبعيد شدهبوده است.
شيخ مهدي مي گويد مجازات اين بدبخت اعدام بوده و اينك حكم اجرا گرديده نمي توانم تحمل كنم كه پس از كشته شدنش مورد بيحرمتي قرار گيرد. خواهش ميكنم جنازه را پائين بياوريد... جنازه بيش از يكساعت از دارآويزان نميماند.(34)
اما ملکزاده روایت حضور شیخ مهدی و کفزدن او را درست نمیداند و با نظر خطاپوش، روایت دیگری را درستتر مینمایاند و میگوید: «گرچه شیخ مهدی با مسلک پدر همراه نبود و با او مراوده نداشت ولی شهرت بالا بکلی خالی از حقیقت و راستی است. میرزا محمد نجات برای نگارنده نقل کرد که همان موقعی که شیخ را اعدام کردند من به عمارت تخت مرمر رفتم و شیخ مهدی را دیدم زیر درخت چناری نشسته و گریه میکند.» روایت دست زدن شیخمهدی پای دار پدر، گرچه در نگاه اول چون نشانهی دوری و گسست او از پدر جلوه میکند اما با نگاهی ژرفتر و به گونهای دردناک بیانگر این حقیقت تلخ است که شیخمهدی پسر چون شیخ فضلالله پدر، گرفتار تعصب کور در عقیده و خشونت در منش و روش است. رفتار شیخمهدی با پدر، یادآور باور و رفتار خود شیخ است با «دشمنان خدا» که هرگز نباید آنان را به دوستی گرفت. هرچند آن «دشمنان»، «پدران یا فرزندان و برادران و خویشان» باشند. یادآور رفتار محمدی گیلانی در حکم اعدام پسر مجاهد خود، یادآور آمادگی آن دیگری در ترور پدر خود، آیتالله .... روایت گریستن شیخمهدی زیر درخت چنار اما گواه پالودگی او از تعصبات مذهبی، عقیدتی و سیاسی، گواه فاصلهگیری واقعی او از پدر و نزدیکی او به اندیشهها و احساسات انسانی. گذر از قبیله و تقاص به شهروندی و منش انسانی.(35)
ناگفته نباید گذاشت که تصمیم دربارهی اعدام شیخ فضلالله، به هیچ روی ساده نبود. در هیئت مدیره میان تندروها و سران معتدل بر سر اعدام شیخ اختلاف نظر جدی و مجادله پیش آمد. تقیزاده به روش محافظهکارانه و پنهانکارانهی خود به کوتاهی به این نکته اشاره میکند. مینویسد: «هیات مدیره [سپهدار، سردارمسعود، وثوقالدوله و مستشارالدوله و غیره. تقیزاده هنوز به ایران نرسیده و عضو هیئت مدیره نشده بود] اینها مملکت را اداره میکردند. در این وقت مستبدین بزرگ [طرفداران رژیم] را میگرفتند. بعضیها را تبعید کردند و بعضی را کشتند. از جمله شیخ فضلالله نوری را محاکمه کردند و گویا در میدان توپخانه دار زدند.
مجاهدین در شهر تسلط عظیم پیدا کرده بودند اختلافاتی هم برای کشتن شیخ فضلالله شد میرزا علیمحمدخان گویا در آن کار اصرار کرد با سپهدار میانشان محاجه و منازعه شد.»(36) در واکنش به اعدام شیخ فضلالله، از تاریخ نگاران معاصر مشروطه، میرزا یحیی دولت آبادی و احمد کسروی اظهار نظر کردهاند. میرزا یحیی دولتآبادی در بازگشت به ایران و در استانبول با مخبرالسلطنه هدایت دیدار میکند و در گزارش این دیدار و گفت و گو نظر و واکنش خود نسبت به شنیدن خبر اعدام شیخ را شرح میدهد: «روزی با مخبر السلطنه و همسفرش نشسته در روزنامه صباح خبر قتل شیخ فضلالله نوری به دست مجاهدین خوانده میشود نگارنده از شنیدن این خبر خوشحال نمیشوم زیرا عاقبت این کار را برای ایران خوب نمیدانم و تصور میکنم اینگونه تندرویها در یک ملت بیسواد متعصب که علی رئوس الاشهاد یکی از روسای اول روحانی را بجرم مخالفت با حکومت بدار بزنند آنهم بدست مجاهدین ارمنی و گرجی و غیره عکسالعملهایی تولید مینماید که بضرر مملکت و ملت تمام میشود. و عقیده خود را به دو شخص مزبور گفته آنها نیز با نگارنده اظهار توافق مینمایند خصوصا که روسها هم از طرفداران محمدعلیشاه خصوصا از شخص شیخ حمایت میکردند و معلوم نیست نتیجه این اقدام بیتفکرانه مجاهدین تهران چه خواهد بود.»(37)
اعدام شیخ فضلالله پس از فتح تهران حرکت ناشایستی بود با انگیزههای سیاسی و در اساس ثمرهی مواضعهی سیاسی و صلاحدید پنهان فاتحین تهران. هدف سیاسی از اعدام شیخ فضلالله آن بود تا در غیاب مجلس و دولت متعارف، اقتدار مجلس عالی و «هیئت مدیره» تثبیت شود، درباریان و مستبدین عقبرانده شوند و روحانیون مخالف وادار به سکوت و تسلیم شوند. به گفتهی ملکزاده پس از انتشار خبر قتل شیخ، روحانیونی که مشروطه را «کفر و زندقه» و مشروطه خواهان را «بیدین و کافر» میخواندند و محمدعلیشاه را «اولیالامر» و «قدر قدرت» و «نایب امام و مجری احکام قران»، و تلگرافها و فتواهای بسیار در اینباره نوشته بودند، اینبار سیلی از تلگراف به تهران سرازیر کردند در تشکر از «برقراری مجدد مشروطه».
باری شیخ فضلالله را با استناد به کدام منبع یا ماخذ حقوقی و به نام و به اتوریتهی کدام قدرت محکوم کردند و به دار کشیدند؟ ملکزاده مینویسد: «در خاتمه جلسه محاکمه، آقا شیخ ابراهیم زنجانی بپا میایستد و بطور صریح چنین میگوید: جناب حاج شیخ فضلالله بر طبق فتوا و حکم حجج اسلام نجف اشرف که سواد آن در همه ایران منتشر شده مفسد فیالارض است و باید بر طبق قوانین اسلام با او همان معاملمای را که خداوند راجع به مفسد فیالارض دستور داده رفتار نمود.»(38)
آن فتوا و سواد آن فتوا دربارهی حکم اعدام هم مستند مشخص تاریخی ندارد. طنز تاریخ و تناقض و در همآمیختگی افکار و نیروهای تاریخ معاصر ایران را بنگریم: شیخ فضلالله در کشمکش مشروطه و مشروعه تمام تلاش خود را بکار برد تا «شرع» را بر قانون اساسی، تحمیل کند و مخالفان سرسخت او پس از پیروزی، او را با توسل و استناد به همان منابع و آرای مورد نظر او به دار کشیدند. «اعضای محکمه تنها پس از یک ساعت مشاوره باتفاق رای میدهند که چون حاجی شیخ فضلاله نوری قیام بر ضد حکومت ملی نموده و سبب قتل هزارها هزار نفوس و خرابی بلاد و غارت و فساد گردیده و حجج اسلام نجف اشرف هم او را مفسد فیالارض تشخیص دادهاند محکوم به اعدام است.»(39)
کسروی که خود در تهران نبوده است در اشاره به «محکمهی انقلابی» عبارت کوتاهی دارد که پرسش تردیدآمیز او را دربارهی سرشت محکمه و شیوهی دادرسی آن بیان میکند. کسروی مینویسد: «ما از این محکمه و داوران آن و چگونگی محاکمه هیچ آگاهی نداریم و این شگفت که با آنهمه روزنامهها که همین هنگام آغاز شده بود و سپس شماره آنها بسیار فزونتر گردید در اینبارهها چیزی نوشته نشده.» کسروی دربارهی دار زدن شیخ و «فتوا»ی علمای نجف مینویسد: «حاج شیخ فضلالله را گویا روز نهم مرداد (فتح تهران 25 تیر 1288) بدار آویختند و اینست روز هشتم سیم تلگراف را میانه تهران و نجف آزاد گزاردند تا هر کسیکه خواستار بود بیآنکه پولی بپردازد به نجف تلگراف کرده و از علمای آنجا درباره شیخ نوری پرسش کند و این از بهر آن بود که مردم عامی نشورند و چنین میگفتند علمای نجف او را بیرون از دین و خونش را هدر گردانیدهاند.» کسروی سندی یا نوشتهای دربارهی «فتوا» یا «حکم» علمای نجف ارائه نمیکند و فقط مینویسد: «چنین میگفتند»، یعنی سندی مکتوب در اختیار نداشته است. شیخ ابراهیم زنجانی هم هنگام قرائت حکم اعدام شیخ هیچ روشن نمیکند «سواد فتوا و حکم علمای نجف که در ایران منتشر شده» کجاست و کدام است؟ آیا حقیقتا در جریان محاکمهی سریع شیخ فضلالله، حکم اعدام او از نجف صادر شده و به دست محکمه رسیده است؟ سندی در دست نیست. اما از پیشینهی نظر «علمای نجف» دربارهی شیخ آگاهی داریم. در دیماه 1286 و در هنگامهی مخالفخوانیهای تند شیخ با مشروطهخواهان، «دو سید (طباطبایی و بهبهانی) در همین روزها از تهران تلگرافی به نجف به آخوند و دیگران فرستاده از حاجی شیخ فضلالله و رفتار او گله کرده بودند از نجف پاسخهایی رسید که در روزنامهها پراکنده شد من اینک یکی را در پایین میآورم: حجتالاسلام بهبهانی و طباطبایی تلگراف ثانی واصل، نوری چون مخل به آسایش و مفسد است تصرفش در امور حرام است محمد حسین نجل میرزا خلیل (طهرانی)، محمد کاظم خراسانی، عبدالله مازندرانی.»(40) بدینسان سند یا تلگراف یا نوشتهای از علمای نجف دربارهی اعدام شیخ در کتابها و اسناد بررسی شده دیده نمیشود. در تلگراف علمای نجف که دو سال پیش از دستگیری و محاکمهی شیخ فرستاده شده، صحبتی از «هدر بودن خون» او نشده بلکه «تصرف» نوری در امور «حرام» خوانده شده است. علمای نجف، نوری را «مفسد» دانستهاند. متن تلگراف خواه «فتوا» یا «حکم» خوانده شود و خواه آنگونه که زنجانی در پایان محکمه گفته هم «فتوا» و هم «حکم» خوانده شود، به هر رو سخنی از «اعدام» نوری در آن نیست.
اکنون میشود «حکم» محکمه را دوباره خواند، پارههای جداگانهی متن را از روی خود متن بازیافت و شگرد محکمه را در ترکیب پارههای متن، بازشناخت.
به نظر میرسد «حکم» محکمهی انقلابی، آمیختن متن «فتوا» یا «حکم» دو سال پیش است با رویداد سیاسی روز و افزودن حکم اعدام و تنظیم متن حکم به گونهای که حکم اعدام هم به «فتوای» علمای نجف نسبت داده شود. حکم محکمهی انقلابی آمیزهای است از «حقیقت» و «مصلحت»، نیاز «حکومت ملی» به «فتوا» و «حکم» کشتن شیخ، توجیه شرعی تصمیم سیاسی. و سکوت از سر مصلحت یا رضامندی همهی دستاندرکاران. این که تقیزاده و میرزا یحیی دولتآبادی، خود از تندروهای اولیه، و بعدها هم، طالقانی و آلاحمد، هرکدام به انگیزهای و به گونهای، کشته شدن شیخ را یکسره به پای تندروهای تهران و مجاهدین «گرجی» و «ارمنی» مینویسند، خود گونهای «فراموشکاری» خودخواستهی همراه با تعصب و تبعیض است در بازنویسی تاریخ. محکوم دانستن یک گرایش و گروه در جنبش مشروطهخواهی و تبرئهی نخبگان سیاسی، مجتهدین و روحانیونی که در زمان حادثه، خواهان کشتن شیخ بودند، یا از سر ترس و مصلحت سکوت کردند، یا سکوت رضامندانه کردند. دار کشیدن شیخ فضلالله نوری مجتهد طراز اول تهران به دست مجاهدین فاتح تهران واکنشهایی را برانگیخت که از مشروطه تاکنون ادامه دارد. بسیاری آشکارا و با تندترین واژهها او را «طعن» و «لعن» کردهاند. در مرگش بعضی «آخوندها مصافحه میکردند و به یکدیگر تبریک میگفتند.» کسانی بر مرگ او گریستهاند و دیگرانی به ستایش او برخاستهاند. آیتالله سید محمود طالقانی در مقدمهی خود بر کتاب تنبیهالامه و تنزیهالمله نوشتهی آقای نائینی، از اعدام شیخ فضلالله و تاثر و دلسردی «علمای طرفدار مشروطه» سخن میگوید. میدانیم نائینی کتاب خود را در دفاع از «مشروطه» در برابر مخالفان مذهبی مشروطه نوشته است. طالقانی مینویسد: «فضلایی که در محضر آن مرحوم بودهاند دلسردی ایشان (نائینی) را نقل میکنند. علت این هم واضح است: چون دیدند با آن کوشش، نتیجه چگونه گردید! طرفداران استبداد کرسیهای مجلس را پر کردند و انگشت بیگانگان نمایان شد. کشته شدن مرحوم آقا شیخ فضلالله نوری بدون محاکمه و به دست یک ارمنی که لکه ننگی در تاریخ مشروطیت نهاد عموم علمای طرفدار مشروطیت را متاثر و دلسرد ساخت.»(41) در جنبش روشنفکری ایران شناخته شدهترین و بحثانگیزترین ارزیابی از نقش شیخ فضلالله نوری و اعدام او، گفتههای جلال آل احمد است در کتاب غربزدگی: «و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.»(42) آل احمد در نسبت شیخ با «مشروطه» و «مشروعه» و با اشاره به گفتهای از دکتر تندر کیا میگوید: «و من با دکتر تندر کیا موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافعش بود - بلکه به عنوان مدافع «مشروعه» باید بالای دار برود و من میافزایم - و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند آنهم در زمانی که پیشوای روشنفکران غربزده ما ملکم خان مسیحی بود و طالبوف سوسیال دموکرات قفقازی.»(43) از طعنهی «تلگرافی» آل احمد به ملکمخان و طالبوف و تاکید او بر «مسیحی» و «قفقازی» بگذریم. طالبوف ایرانی ایرانخواه پس از سالها کوشش صمیمانه و بیچشمداشت در راه مشروطیت، این زمان دلزده و بدبین نمایندگی مجلس اول را نپذیرفت به تهران هم نیامد و این همه با وجود اصرار انتخابکنندگان تبریزی.
ملکم هم سالهای طولانی بود که از ایران دور بود و در رویدادهای مجلس اول نقشی نداشت و در 1326 قمری درگذشت. انتظار فتوا و فتوای نجف هم در مورد مشخص اعدام شیخ دیدیم که محل تردید است زیرا شیخ را روز هشتم مردادماه از خانهاش بیرون آوردند و روز نهم مردادماه به دار کشیدند. آنچه هست شیخ ابراهیم زنجانی گفت علمای نجف هم شیخ را مفسد فیالارض شناختهاند اما سواد فتوا برای اعدام که به گفتهی او در همهی ایران منتشر شده بود در دست نیست. باری پرسش جای دیگری است. با انقلاب اسلامی، آرای شیخ فضلالله در مخالفت با مشروطیت و دفاع از شرع، بر آئین سیاسی و قانونگذاری ایران، حاکم شد. از شیخ تجلیل شد و بزرگترین اتوبان پایتخت به نام او نامگذاری شد. آیا صعود روحانیت سنتی با پرچم «مشروعهخواهی» بر فراز دستگاه دولتی و نامگذاری بزرگراه شیخ فضلالله گرد تهران، «علامت استیلای سنت» بر بام سرای این مملکت است؟ به تقاص آن نعش و به تقاص «استیلای غربزدگی»؟ شاید برای یافتن پاسخی به حقیقت نزدیکتر، نگاهی دوباره به آن «محکمه» و به آن «حکم» اعدام شیخ، بیفایده نباشد. مجاهدین فتحکنندهی تهران، طرفداران «حاکمیت ملی» و «مشروطیت» و «قانونیت»، شیخ «مستبد» و «مشروعهخواه» و «قانون شکن» را در «محکمه»ای محاکمه میکنند که چیزی نیست جز «صورتسازی» و «ادعانامه» یا «ورقهی الزامیه»ای بر شیخ میخوانند که آنهم چیزی نیست جز بیانیهای سیاسی - تبلیغی. بیربط با ادعانامهی قانونی برپایهی حقوق مدرن. سپس، در آمیزهای شگفت از واژهها، باورها و مفاهیم «سنت» و «تجدد»، حکم اعدام شیخ فضلالله قرائت میشود: شیخ به دلیل ضدیت با «حکومت ملی» مجرم است و به «فتوای» علمای نجف، «مفسد» است. قاضی «محکمه»، مجتهد مشروطهخواهی است که مجتهد مشروعهخواه را با همان «احکام شرعی» مورد اعتقاد شیخ، محکوم به مرگ میکند. رئیس نظمیهی کل کشور یفرم به تاکید آل احمد، ارمنی است، تجار مشروطهخواه مسلمان در پاسخ وداع شیخ میگویند به درک اسفل! و غوغای تودهی میدان توپخانه همراه است با سوغات فرنگ: هورا کشیدن و دست زدن. بدینسان «نعش آن بزرگوار» بردار شده به «فتوای شرعی»، علامت استیلای «غربزدگی» بر بام سرای میهن ما نبود. آن نعش، نماد همهی بدفهمیها، تناقضات و تضادهای درونی، پرخاش تند و بیرونی «سنت» و «تجدد» ایرانی و نیز نماد درهمآمیختگی، «همزیستی» و «همخوانی» آرام و مهآلود آن دو در فرهنگ و روان و در نهادها و آئینهای ماست. نه با مشروطه و اعدام شیخ، «تجدد» و «غربزدگی» بر ما استیلا یافت و نه با انقلاب اسلامی، «سنت» بر «تجدد» غلبه کرده است. تاریخ یکصد سالهی ایران، تاریخ چالش پیوستهی «سنت» و «تجدد» هم هست. «نعش آن بزرگوار» را بر فراز دار شاید بشود در چنین متنی از تاریخ هم بازخوانی کرد. هم از موضع «سیاست» و هم از منظر «حقوق بشر».
[بخش نخست مقاله را از اينجا بخوانيد]
منابع و پانویسها:
1- رضوانی، هما- لوایح آقا شیخ فضلالله نوری- ص 19 مقدمه 2- کسروی، احمد- تاریخ مشروطه ایران- ج 2 ص 531 3- ملکزاده، مهدی- تاریخ انقلاب مشروطه ایران- کتاب ششم- ص 1260 4- همان- ص 1257 5- رضوانی، هما- همان 6- آیه 22 سورهی مجادله- مهدی الهی قمشهای این گونه ترجمه کرده است: ای رسول هرگز مردمی که ایمان به خدا و روز قیامت آوردهاند، چنین نخواهی یافت که دوستی با دشمنان خدا و رسول کنند هرچند آن دشمنان، پدران یا فرزندان و برادران و خویشان آنها باشد. 7- رحیمخانی، ناصر- جمهوریخواهی در ایران.پیشینهی تاریخی- نشر باران- ص 28 8- رضوانی، هما- همان- ص 19 مقدمه 9- مومنی، باقر- دین و دولت در عصر مشروطیت- نشر باران- ص 197 10- هدایت، مخبرالسلطنه- گزارش ایران- ج 4- ص 28 11- مومنی، باقر- دین و دولت در عصر مشروطیت- نشر باران- ص 200 12- همان- ص 202 13- همان- ص 203 14- همان- ص 203 15- مجلس عالی پس از فتح تهران از سران جنبش گیلان و اردوی بختیاری، روحانیون، تجار، نخبگان سیاسی و نمایندگان اصناف و قشرهای اجتماعی تشکیل شده بود ترکیب گسترده و ناهماهنگی بود. رهبران و تصمیمگیرندگان اصلی مصلحت در آن دیدند که آن مجلس، اختیارات را به «هیئت مدیره» 12 نفره واگذار کند. هیئت مدیره با همان اختیارات مجلس عالی و تا انتخابات و افتتاح مجلس شورای ملی، کشور را اداره کند. تصمیمات هیئت مدیره همچون تصمیمات مجلس شورای ملی لازمالاجرا و وزرای کابینه ملزم به پیروی از تصمیمات و دستورات هیئت مدیره بودند. اعضای هیئت مدیره: سپهدار اعظم، سردار اسعد، صنیعالدوله، تقیزاده، وثوقالدوله، حکیمالملک، مستشارالدوله، سردار محبی، میرزا سلیمانخان، حاجی سیدنصرالله تقوی، حسینقلیخان نواب، میرزاعلیمحمدخان تربیت. 16- کرمانی، ناظمالاسلام- تاریخ بیداری ایرانیان- پیشگفتار و ویرایش سعیدی سیرجانی- ج 5- ص 530 17- همان- ج 5- ص 530 18- همان- ج 5- ص 530 19- رسولزاده، محمد امین- گزارشهایی از انقلاب مشروطیت ایران، ترجمهی رحیم رئیسنیا ص 253، چاپ اول 1377 تهران
رسولزاده در اوايل 1327 قمري به ايران آمد. گزارشهايي براي روزنامه «ترقي» در باكو تهيه كرد. اندكي پس از رسيدن به تهران تازه فتح شده، در تشكيل و سازماندهي حزب دموكرات ايران و تهيه نظامنامه و مرامنامه و تعيين خطمشی حزبي با سيدحسن تقيزاده و حيدرخان عمواغلي و ديگران همكاري کرد.
سردبيري ارگان حزب، روزنامه «ايراننو» را به عهده گرفت. گذشته از فعاليت در حزب و روزنامه و درج مقالاتي در آن، رسائلي چون تنقيد فرقه اعتداليون و رسائل ديگري را نيز به زبان فارسي انتشار داد و در كمتر از دوسال تأثيري چشمگير از جهت نشر و ترويج انديشههای اجتماعي ترقيخواهانه و ارتقاء سطح مبارزات و مباحثات حزبي و سياسي در جامعه ايران برجاي گذاشت.
رسولزاده پس از انقلاب فوريه روسيه و اعلام جمهوري دموكراتيك آذربايجان در ماه مه 1918، در 34 سالگي نخستين رئيس جمهور آذربايجان شد.
پس از سرنگوني جمهوري ملي آذربايجان در آوريل 1920 بدست ارتش سرخ، رسولزاده دستگير شد اما با پا درمياني استالين از زندان و مرگ نجات يافت. حيدرخانعمواغلي پس از دستگيري رسولزاده به تمام عناصر متنفذ آذربايجان و در رأس آنها نريمان نريمانف مراجعه ميكند و مي گويد يك مو از سر محمدامين نبايد كم شود. (نقل از صص 14ـ9 پيشگفتار رحيم رئيسنيا بركتاب گزارشهايي از انقلاب مشروطيت ايران)
براي آگاهي بيشتر از زندگينامه محمدامينرسولزاده نگاه شود به پيشگفتار كتاب ياد شده.
براي آگاهي از نقش رسولزاده در حزب دموكرات و روزنامه «ايراننو» و ديدگاههاي ترقي خواهانه و سوسيال دموكراتيك او نگاه شود به كتاب فريدن آدميت، ”ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران“، بخش دهم، دموكراسي اجتماعي و همچنین به پژوهش ديگر آدميت، كتاب ”فكر دموكراسي اجتماعي“ بخش ”كارنامه فرقه دموكرات ايران“ و بخشهای ”در دموكراسي“ و ”در سوسياليسم“ كه بررسي این دو رساله رسولزاده و آراء اوست.
20- ملکزاده، مهدی- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران- ج 6- ص 1260 21- عاقلي، باقر روزشمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامي. ج 1 ص 65
22- شیخ ابراهیم زنجانی.نمایندهی مجلس اول از زنجان، مجلس دوم از تبریز و باز در مجلس سوم و چهارم از زنجان. برای آگاهی از زندگینامهی شیخ ابراهیم زنجانی نگاه شود به کتاب خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی(سرگذشت زندگانی من) به اهتمام غلامحسین میرزا صالح انتشارات کویر. تهران.1380. خاطرات زنجانی با شرح انتخاب او به نمایندگی مجلس و رسیدن به تهران پایان مییابد. هیچ اشارهای به رویدادهای بعدی و از جمله محاکمه شیخفضلالله نمیشود.
23- وحیدالملک شیبانی، عبدالحسین- خاطرات مهاجرت، از دولت موقت كرمانشاه تا كميته مليونبرلن، ص 7، به كوشش ایرج افشار و كاوه بيات، تهران 1378
24- ملکزاده، مهدی- همان- ص 1268
25- کرمانی، ناظمالاسلام- همان- ج 5- ص 535
26- ملکزاده، مهدی- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران- ج 6- ص 1255
27- ملکزاده. همان- ص1260 تا 1268
28- همان- ص 1270 29- همان- ص 1270 30- کرمانی، ناظمالاسلام- تاریخ بیداری ایرانیان، ج 5 ص 6-535
31- ملکزاده، مهدی- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران- ج 6- ص 1270
32- رسولزاده، محمدامین – گزارشهایی از انقلاب مشروطیت ایران، ترجمهی رئیسنیا ص 271-270
33- همان، ص 272
34- همان، ص 271
35- شيخ مهدي فرزند شيخ فضلالله نوري، به مشروطه خواهان پيوست، با پدر به مخالفت برخاست، عضو انجمن مخفي كوشندگان مشروطهخواه شد، روز توپ بستن مجلس، پيشاپيش گروهي به یاري مجلس شتافت، مدتي در باغشاه در بند بود، بار ديگر به كوشندگان پيوست، ناظمالاسلام در يادداشتهاي روزشنبه 28 محرم 1327 قمري مي نويسد: ”آقا ميرزا مهدي پسر شيخ فضلالله، اجناس و گندم و برنج املاك پدرش را فروخته، پول نقدي دست آورده، سي نفر تفنگچي مهيا و با خود همدست كرده و مخارج آنها را متقبل شدهاست و آنها را برداشته وارد رشت شدهاست و رفتهاست بالاي منبرو پدر خود را لعن و سب نموده است. و نيز مسموع گرديد از رشت تلفن كردهاند: يا مشروطيت را بدهيد و يا آماده جنگ باشيد“(كرماني، ناظم الاسلام- تاريخ بيداري ايرانيان ج 5 ص 300 )
نورالدين كيانوري، فرزند شيخ مهدي، در خاطرات خود و هنگام گفتگو از خانواده، گفتههاي ناظم الاسلام درباره شيخ مهدي را نقل مي كند اما عبارت بالاي منبر و لعن و سب را تكرار نمي كند. شايد به دلايل عاطفي. كيانوري درباره روايت حضور شيخ مهدي پايدار پدر و كفزدن مي گويد: «اينكه مي گويند پدرم هنگام دار زدن مرحوم شيخ دست ميزده يك دروغ بيشرمانه است. برعكس، او چند روز پيش از بازداشت شيخ به او گفته بوده كه در محافل مشروطهخواهان چنين نقشهاي براي شيخ مطرح است و به او پيشنهاد كرده بود كه به قم برود تا اوضاع كمي آرام شود»(كيانوري، نورالدين، خاطرات نورالدين كيانوري. صص 36-35 )
بدين ترتيب چنين به نظر ميرسد كه نياوردن عبارت ”بالاي منبر” و ”لعن و سب“ بيشتر براي پذيرفتنيتر شدن گفتههاي بالا باشد تا به دلایل عاطفی.
شيخ مهدي در اواخر زمستان 1293 شمسي در تهران كشته شد. به گفته كيانوري، شيخ مهدي، همان روز در خيابان لالهزار بالاي سكويي ميرود و عليه روسيه تزاري كه ارتش آن شمال ايران را اشغال كرده بوده، سخنراني ميكند. شب در كوچهاي نزديك خانهاش از پشت او را با تير ميزنند.
مصاحبه كننده و ويراستار كتاب خاطرات كيانوري، مي پرسد ”ولي قول شايع درباره قتل پدرتان اين است كه مريدان شيخ فضلالله به انتقام قتل شيخ او را كشتند“ و كيانوري پاسخ ميدهد: ”اين فرضيه تنها از احتمالات سرچشمه ميگيرد“. با اين همه كيانوري در رابطه با خانواده پدري نكته قابل تأملي را بياد ميآورد و مي گويد: «ارتباط ما با خانواده پدريمان در حد ناچيزي، بسيار بسيار محدود، بود. تقريباً همه آنها، بويژه در سالهاي اول كودكي من، با ما مانند ”مرتدان“ رفتار ميكردند»
كيانوري همچنين درباره نسبت پدر با پدربزرگش مي گويد: «پدرم بعد از مرگ حاج شيخ اعلاميهاي به روزنامه داد و در آن نوشت كه من از ارث پدرم هيچ چيز نمي خواهم و از آن ارث چيزي نبرد...»
سپس مصاحبه كننده روايت ديگري از قتل شيخ مهدي را به نقل از خاطرات عبداله بهرامي، بيان ميكند. در اين روايت، آقاجان، قاتل شيخ مهدي در بازجوئي تكيه كلامش اين بوده كه به جهت انتقام خون «آقا» (شيخفضلالله)، شيخ مهدي را كشتهاست. يك سال بعد از دستگيري و محكوميت آقاجان، رئيس روسي قزاقخانه، از رئيس الوزراء وقت، درخواست تحويل آقاجان را نمود و او را جزء يكي از هنگهاي قزاق به ولايت فرستاد. بهرامي در روايت خود ميافزايد از سرنوشت آقاجان اطلاعي ندارد و شايد هم نامش را عوض كرده و آدم مهمي شده باشد! مصاحبهكننده روایت بهرامی را پذیرفتنیتر میداند که به کنایه قاتل شیخ مهدی یعنی آقاجان را عامل روسیه تزاری میداند.
36- تقیزاده، سیدحسن- زندگی طوفانی- ص 150
37- دولتآبادی، یحیی میرزا- حیات یحیی- ج 3- ص 111
38- آیهی 33 از سورهی مائده: در قرآن ترجمه بهاءالدین خرمشاهی چنین است: همانا جزای کسانی که با خداوند و پیامبر او به محاربه برمیخیزند و در زمین به فتنه و فساد میکوشند، این است که کشته شوند یا به دار شوند یا دستها و پاهایشان در جهت خلاف یکدیگر بریده شود یا از سرزمین خویش تبعید شوند. این خواری و زاری دنیویشان است و در آخرت هم عذاب بزرگی خواهند داشت.»
39- همان
40- کسروی، احمد- تاریخ مشروطه ایران- ج 2 – ص 528
41- طالقانی، سیدمحمود- مقدمه کتاب تنبیهالامه و تنزیهالمله- ص 21
42- آل احمد، جلال- غربزدگی- ص 78 43- همان، ص 78