در اولین روزهای فروردین مقاله ای تحت عنوان "ماهیان تشنه! نقدی بی پروا از گنجی و شیدائیان گنجی"، از آقای داریوش سجادی را خواندم و آن را قابل نقد یافتم. نه از آنجهت که ایشان از گنجی انتقاد کرده است بلکه از آن جهت که نقد او بیشتر از آنکه گنجی را نقد کند ، بی پروا مردم ایران را نقد کرده است. و باز هم نه از آن جهت که مردم ایران غیر قابل نقد باشند، بلکه از آن جهت که این گونه نقد که نگاهی ناامیدانه به این مردم و تغییر ناپذیری آنها دارد توسط کسی انجام می گیرد که کارش به نوعی آموزش مردم است چه به عنوان یک نویسنده و چه به عنوان مجری برنامه های تلویزیونی که هدفی جز آموزش نباید داشته باشد. من به عنوان یک معلم چندین ساله می توانم بگویم که اگر یک معلم امیدی به یادگیری محصلین خود نداشته باشد و بدتر از آن این ناامیدی را به محصلین هم منتقل کند دیگر نمی تواند معلم باشد و وجودش به عنوان یک معلم تقریبا بی حاصل خواهد بود .
چون در آن روز قصد سفر به شهرهای کوچک و دهاتی که پرورشگاه همین مردم است که به قول آقای سجادی در طول شش هزار سال تغییری نکرده اند داشتم، تصمیم گرفتم بعد از سفرنقد خود را بنویسم . البته من هم از بد روزگار اشخاصی مثل آقای سجادی را فقط از طریق خواندن اتفاقی بعضی از مقالات ایشان و تماشای یکی از مصاحبه های تلویزیونی اش می شناسم و هدف از این نقد ، نقد ایشان نیست بلکه هدف نقد فردی است در موقعیت ایشان . با توجه به اینکه در دهاتی که من رفتم آثاری از ابزار تمدن امروزی مثل اینترنت و ماهواره نبود ، این چند روز را سعی کردم به جای خواندن مقالات و گوش دادن به گفته ها و اخبار فقط به مردم و طبیعت نگاه کنم و روی آنها و تغییرات احتمالی در آنها تمرکز کنم . حالا که برگشته ام و نگاهی به صفحات اینترنتی کرد م دیدم دیگرانی هم نقدهایی بر مطالب ایشان نوشته اند ، هر یک از زاویه ا ی متفاوت . و باز آزرده شدم که چرا ما عادت کرده ایم نقد یکدیگر را که باید با هدف تکمیل نظرات همدیگر باشد، آغشته به کلماتی می کنیم که بوی نامهربانی می دهد . آن هم در زمانی که ما به مهرورزیدن به یکدیگر نیاز داریم . عقیده دارم که به عنوان انسان حتی دشمنان یکدیگر هم قبل از اینکه کارشان به دعوا و زد و خورد بکشد، باید مجادلات و مرافعات و مذاکراتشان در خور انسانیت و آری از کلمات رنجش آور باشد تا پیش از آنکه به احساسات میدان عمل بدهیم ، سعی کنیم با استفاده از عقل و علم اختلافات را رفع کنیم . و باید قبول کنیم که هیچ یک از ما عقل کل نیستیم ولی هر کدام ذرات کوچکی از حقایق را درک کرده ایم و زمانی می توانیم به طرف کمال برویم که این حقایق را از همدیگر یاد بگیریم و به دیگران هم یاد بدهیم تا در سایه ی درک حقایق مسیر تکامل خود را طی کنیم و اگر چنین می کردیم و می کردند حالا مجبور نبودیم بگوییم که در طول شش هزار سال تغییر نکرده ایم.آری در اینکه بگوییم تغییری نکرده ایم حقیقتی نهفته است ولی نه اینکه هیچ تغییری نکرده باشیم، بلکه به اندازه ی کافی تغییر نکرده ایم . ولی افرادی که به گونه ای نقش آموزشی در جامعه بازی می کنند و در گفته ها و نوشته های خود مردم را مورد خطاب قرار می دهند باید به این فکر کنند که چرا مردم به اندازه ی کافی تغییر نکرده اند . آیا نمی شود مردم را تغییر داد و اصولا تغییرات مورد نظرما در مردم چگونه باید جلوه گر شود . شاید تغییراتی صورت گرفته ولی زمینه ی بروز وجود ندارد . در این چند روز مسافرتم سعی کردم به این موضوع ها بیشتر توجه کنم در دهات و شهرستانهای کوچکی که من در این چند روز مسافرت کردم یعنی جایی که من و امثال من از آنجا برخاسته ایم فرهنگی حاکم بوده و هست که زندگی اغلب ما ایرانیان متاثر از همین فرهنگها می باشد .باید بگویم که تغییر صورت گرفته است و هر جا زمینه ای وجود داشته بسیار زیاد هم تغییر کرده است . همانطور که من و امثال آقای سجادی هم تغییر کرده ایم. آقای سجادی می توانند به سیر تحولات در افکار خود از بدو زندگی تا کنون مراجعه کنند که بنده از آن بی خبرم ولی زمانی که خودم و افراد مثل خودم را با آنچه قبلا بوده ایم مقایسه می کنم ، تغییرات عمده ای می بینم . تغییراتی که در نسل قبل از ما به این وضوح دیده نشده و نسل بعد از ماهم که در بعضی جهات کاملا با ما متفاوتند . و شاید بتوان گفت که شخصیتهایی مثل صمد و عین الله و باقر زاده که به عنوان نمونه ی ایرانیان از آنها نام برده اند مربوط به نسل قبل از ما هستند. باید به ایشان عرض کنم که بله حتما تا کنون تغییرات زیادی انجام شده و حالا با امکانات امروزی بسیار ممکن می باشد که حتی در طول یک هفته تغییراتی بتوان در مردم ایجاد کرد که در طول شش هزار سال نشده باشد . همین مردم ساده ی ایران فعلی را هم که نگاه می کنی ، بسیار مستعد تغییرات بزرگند و این را به تجربه در صحبت هایم با همین مردم متوجه شدم . باید ببینیم چه چیز مردم را آنطور که اشخاصی مثل آقای سجادی می خواهند تغییر می دهد . آیا اقداماتی از جمله آنچه آقای گنجی کرد موثر است ؟ آیا نوشتن مانیفست و گفته های دیگر ایشان و اعتصاب غذای ایشان بدون تاثیر است ؟ اگرچنین است پس چه چیز موثر است ؟ زمانی که یک صحبت دو سه دقیقه ای می تواند نظر و رای افرادی را تغییر دهد ، چگونه می شود اینگونه اقدامات بی تاثیر باشد . مهمترین علت کندی تغیییرات در جوامعی مثل جامعه ی ما سانسور است . و چه چیز بهتر از اقدام آقای گنجی می تواند سانسور را بشکند ؟ و شما آقای سجادی وظیفه دارید که در راه شکستن این سانسور کوشا تر باشید و بسیار امیدوارانه تر با مردم صحبت کنید. این وظیفه ی افرادی مثل ایشان است که مردم را امیدوار کنند به تغییرات ولی متاسفانه ایشان در نوشته هایشان که پیرامون آقای گنجی انتشار داده اند سعی نمی کنند این امیدواری را تقویت کنند و گاهی به عکس عمل می کنند . در اینجا مایلم به بعضی از مطالب اشاراتی داشته باشم.
نوشته اند که مردم ایران همیشه می دانسته اند که چه نمی خواهند ولی نمی دانند که چه می خواهند . و مثالهایی از دوران مشروطه ، انقلاب اخیر ، انتخابات 76 و غیر آوردند . من می خواهم عرض کنم که این گفته ها همه ی حقیقت نیست . مردم اگر استبداد نمی خواهند ، حکومت غیر استبدادی می خواهند چون می دانند بهتر است. اگر با جمهوری اسلامی موافق شدند برای این بود که بنا بر باور آنها جمهوری اسلامی یعنی عین عدالت . اگر در انتخابات 76 خاتمی را انتخاب کردند برای این بود که خاتمی شعار آزادی ، قانون و مردمسالاری می داد . خوب در تمام دنیا آنجا که مدعی آزادی و انتخاب مردم هستند هم مردم بر اساس شعارها رای می دهند و کمتر در جزئیات این که چگونه این شعارها جامه ی عمل می پوشند کاوش می کنند .
و اغلب فقط بر اساس تجربه ای که از رژیم ها و یا احزاب و عملکرد آنها دارند تصمیم می گیرند. مشکل همیشگی مردم ایران وجود جو اختناق و سانسور و نداشتن حق انتخاب بوده است که نتوانسته اند خود را نجات بدهند و مملکت را مستعد تغییرات اساسی نمایند . هر جا و هرزمان که سانسور کمتر بوده و اطلاع رسانی بیشتر ، تصمیم مردم بهتر بوده است . در انتخابات اخیر هم ، تجربه ی گذشته به مردم آموخت که در انتخابات شرکت نکنند ولی حکومت با تقلب برای شخص مورد نظرش رای ساخت . حالا اگر من وشما هم که خود را تغییر یافته می دانیم بگوییم هفده میلیون به احمدی نژاد رای دادند ! تقصیر مردم بیچاره چیست ؟
نوشته اند نارسایی سنتی حاکم زمینه ساز آفت قهرمان پروری شده و قهرمان در چنین جامعه ای آفت جامعه است. خوب در اینجا نیز نمی توان مردم را آنقدر مقصر دانست که دیگر آنها را رها کنیم و به خاطر اینکه نکند آفت جامعه شویم اقدامی موثر انجام ندهیم.و نمی توانیم بگوییم که هر قهرمانی آفت جامعه می شود که در این صورت دیگر قهرمان نخواهد ماند . و اصلا چرا باید اقدام آقای گنجی و توجه مردم به این موضوع را قهرمان پروری نامید ؟ اگر مردم به این موضوع ها توجه می کنند نمی توانند گفت دارند قهرمان می پرورند . چرا نگوییم دارند دنبال سازماندهی خود می گردند ؟ بلی اگر مردم بخواهند تغییرات در جامعه ی خود پدید آورند احتیاج به سازماندهی دارند و این است که به هر اقدام ضد رژیمی روی خوش نشان می دهند . ولی از آنجا که دیگر اعتماد کامل به کسی نمی کنند و از طرفی هم جو سانسور مانع هماهنگی آنان می گردد ، با اقدام تنها یک فرد مثل آقای گنجی جنبش همگانی ایجاد نمی شود . و تا مردم سازمان پیدا نکنند هیچ کاری نمی توانند انجام دهند . در اینجا لازم می دانم به قسمتی از پاسخ ایشان به یکی از منتقدانشان اشاره کنم، آنجا که گفته اند نخستین رئیس جمهور ایران در پاسخ به سئوال خبرنگاری که علت فرارشان را جویا شده بود پاسخ داد "من به زودی به ایران بر می گردم چون نود درصد مردم ایران طرفدار من هستند" و خبرنگار زیرک هم مجددا پرسید " یعنی رئیس جمهور تنها از ترس ده درصد از کشور گریخته اند ؟" و اینگونه استدلالها را محیر القول نامیده اند . آیا شما نمی دانید که حتی یک درصد مردم هم اگر سازماندهی داشته باشند می توانند بر نودو نه درصد بی سازمانها غلبه کنند ؟ مگر در کودتای 28 مرداد چند درصد مردم بودند که کودتا کردند ؟ و فکر می کنید آقای بنی صدر می بایست چه جوابی می دادند ؟ آیا می بایست می گفتند این مردم قابل من را ندارند و تغییر نمی کنند و بهتر است همان دیکتاتورها بر آنها حکومت کنند ؟! بله وظیفه ی کسانی که خود را در موقعیت رهبری مردم می بینند این است که آنان را امیدوار کنند و در عین امیدواری به آنها یاد بدهند که چگونه همه باید رهبر خود بشوند و وظیفه ی رهبری را به عهده بگیرند و به اینگونه افراد دیگر قهرمان نمی گویند . شاید بتوان آنان را مصلحین جامعه نامید که جوامعی مثل ما به اینگونه مصلحین نیاز دارند . ولی از آنجا که نگاه مردم هر جامعه بیشتر به نخبگان آن جامعه است ما هم به نخبگانی نیاز داریم که مصلحین را خوب تشخیص بدهند و به آنان روی بیاورند تا عموم مردم هم زمانی که دیدند نخبگان جامعه پیرامون یک ایده ، یک مانیفست ، یک حزب و یا هر شخص و سازمانی اتفاق نظر دارند به اعتمادی که نخبگان کرده اند احترام می گزارند و طرفداری می کنند . و این می شود یک سازماندهی برای ایجاد تغییرات اساسی . اولین ایراد به جامعه ی ایرانی را باید متوجه ی نخبگان این جامعه کرد که هنوز راه یادگیری و یاددادن را خوب نیافته اند و اگر این نخبگان درست عمل می کردند شاید اولین رئیس جمهور ایران نیز مجبور به فرار نمی شد و زمانی هم که شد می توانست باز گردد .
در نوشته ی خود ، مردم و یا گروهی از آنان را خود فریب ، خود شیفته ، ضعیف البنیه، متکثرالاضلاع ، بی عمل، ستایش طلب ، هذیان گو، ترش رو، هتاک، پرده در ، مسئولیت گریز، فریب ده ، نا بالغ ، فاقد حس دوستی ، بی بهره از خرد ، تنها ، مهجور، ذوب در مرجع و بی شخصیت معرفی می کنند و همه را در زمره ی شخصیتهایی مثل صمد و عین الله و باقر زاده قرار داده اند . وظاهرا به همه هم توصیه می کنند که دل به آنها نبندند و خود را به خاطر این مردم به زحمت نیاندازند . اولا این صفات ناپسند که برشمرده اند ، می توانند در وجود هر فردی ظهور پیدا کنند و چنانچه کسی درصدد اصلاح این مفاسد بر نیاید می توانند جامعه ای را هم فرا بگیرند . و این وظیفه ی معلمین و مصلحین یک جامعه است که از بروز آنها جلوگیری کنند . شاید آن کسی هم که شخصیتهایی مثل صمد و عین الله و باقر زاده را آفریده هدفش اصلاح افراد اینچنین ، در قالب طنز بوده است . در ثانی اگر شما چنین تلقی از جامعه ی ایرانی دارید ،چه هدفی از اجرای برنامه های تلویزیونی و نوشته های خود دارید ؟ و فایده ی آن را در کجا می یابید ؟ در نوشته ی خود به گونه ای به مردم عادی ، مردم بی سواد، روشنفکران نیمه سواد و تحصیل کرده ها اشاراتی داشته اند که خواننده با یکی دو بار خواندن هم متوجه نمی شود که به علت نقص در کدام یک از این اقشار هست که امثال آقای گنجی را از هر گونه اقدامی که انعکاسش احساس نوعی خشونت بر علیه خود بشود برحذر می دارند . اصلا مگر هر اقدامی باید به خاطر کسی باشد؟ این عقیده و وجدان خود اشخاص است که آنان را وادار به برخورد با آنچه ناحق می دانند می کند .
در جایی از نوشته چنین توصیه می شود که هیچکس نباید نسخه های ملی بپیچد و مثالهایی از اشخاص مختلف می آورند که چنین کرده اند . اینکه افراد به قول ایشان نسخه های ملی می پیچند نیز علتش در عدم وجود سازمانها ی گسترده ی سیاسی می باشد . ولی هر وقت چنین سازمانهایی وجود ندارد چه اشکال دارد که افرادی پیشنهادات مورد نظر خود رابدهند تا با تبادل افکاربه راه حلها نزدیک شویم . و اگر مردم به پیشنهادات پراکنده پاسخ مثبت نمی دهند به خاطر همان عدم اعتماد است ولی تصور می شود اگر نخبگان شناخته شده در جامعه در موردی به اجماع برسند و هماهنگ گردند می توانند به اندازه ی کافی جلب نظر نمایند ولی همانطور که از قول سی سال پیش دکتر شریعتی نوشته اند درد ما بی سوادی مردم ما نیست بلکه نیم سوادی روشنفکران و تحصیل کرده ها ی ما است . از طرفی دیدیم که در دوران انقلاب هم با وجود همین دردها چون نوعی اجماع در بین همین روشنفکرها و تحصیل کرده ها بوجود آمد مردم هم پیروی کردند وآن جنبش بوجود آمد و آنچه بعد از انقلاب اتفاق افتاد و جنبش را از مسیر عدالت منحرف کرد داستانیست که در این مقوله نمی گنجد . و نتیجه ی منطقی آن هم این نیست که دیگر همه دست روی دست بگذارند و نظاره گر اوضاع جاری باشند .
در جایی می نویسند " درصدد توجیه رفتارهای ناصواب حکومت ورهبری حکومت در پاره ای از مواضع نبوده و نیستم " . آیا رفتار حکومت و رهبری حکومت فقط در پاره ای از مواضع ناصواب بوده است ؟! حکومتی که یک ملت امیدوار را ناامید کرده است گناهش بسیار بیشتر از اینهاست .
در جایی دیگر به آقای گنجی توصیه می کنند که حال که توانسته است با این گروه مردم به موانست برسد دستشان را بگیرد . این نوع توصیه ها را با این روش ، هر فرد خیر خواهی فقط به صورت خصوصی ارائه می دهد . ولی به صورت اعلام عام ، آنهم زمانی که آقای گنجی را شکست خورده اعلام می کنید و سعی می کنید او را از همه ی اقداماتش باز دارید ، دیگر این نوع توصیه ها چه معنی دارد .
می گویند گنجی پرومته نیست ، سیاوش نیست . درست می فرمایند گنجی اینها نیست ولی دوران هم دوران پرومته و سیاوش نیست . حتی اگر بخواهیم به عقب برگردیم و مقایسه ای انجام دهیم باید در نظر بگیریم که آن درصد کوچکی از مردم ایران که هنوز به خامنه ایها اعتقاد دارند آنهایی هستند که امثال خامنه ای را به اشتباه با امامان علی و حسین و رضا و صادق مقایسه می کنند . و فقط کافی هست متوجه بشوند که قضیه درست برعکس آن است . و این خامنه ای ها هستند که به جای معاویه و یزید و هارون و امین نشسته اند و امثال گنجی ها کسانی هستند که از علی و حسین و رضاو صادق درس آموخته اند . یعنی از آنچه در مورد آنها شنیده و خوانده اند . البته باید توجه کرد که امروزه دیگر دوران این شخصیتهای مذهبی هم نیست . چرا که آنان خلق شدند تا درس اخلاق بدهند . و انسان امروز اگر بخواهد از بشریتی که خلیفه الله باید گردد عقب نیافتد ، باید همه ی آن درسها را حد اکثر تا اوایل سن بلوغ جسمی یاد گرفته باشد و از آن پس به سایر علوم الهی از جمله خلاقیت بپردازد . و یکی از عوامل عقب ماندگی جامعه ی ما این است که هنوز معلمینشان نیمچه سواد دارانی هستند که درس اخلاق را هم عوضی فهمیده اند و از مذهب هم چیزی جز غسل و طهارت و ازاله ی عین نجاست نمی دانند و هر گاه به منبر می روند مردم را با همین چیزها سرگرم می کنند . فقط کافی است که مردم مذهبی هم این را متوجه شوند که مذهبی هم که آنها خود را به آن منتسب می کنند اینها نیست بلکه چیز دیگری می تواند باشد که اجازه نمی دهند آن را متوجه شوند و یکی از علل سانسور دگر اندیشان برای همین است. مردم امروزه هم دیگر احتیاج به پرومته و دیگران ندارند . فقط کافی است سانسور از بین برود ، بسیار از مسائل حل می شود و امثال آقای گنجی را هم باید سانسور شکن قلمداد کرد.
در پایان هم شعری منتسب به آقای خمینی آورده اند که او نیز خود ناامید کننده ی کبیر ملت ایران شد .
به امید روزی که حس خود باوری در همه تقویت شود و نخبگان جامعه در راه نجات آن کوشا تر گردند و زمینه ی رشد همه جانبه فراهم شود.
در اين زمينه:
[ماهيان تشنه! نقدی بی پروا از گنجی و شيدائيان گنجی، داريوش سجادی]