این مقاله توسط لارنس ای هاریسون با عنوان culture matters نگاشته شده و در تابستان سال 2000 در مجله The National Interest به چاپ رسیده است .آقای هریسون عضو برجسته آکادمی مطالعات منطقه ای و بین المللی دانشگاه هاروارد می باشد.
اصل مقاله را در آدرس www.arakpmg.com.ph/Content/cultur20%matters.pdf می توانید مطالعه نمایید. عنوان این مقاله به سلیقه مترجم جهت نزدیکی به معضلات کشور و اهمیت موضوع و همچنین بعضی از قسمتها جهت درک و قابلیت چاپ هنگام ترجمه تغییر داده شده اند، هر چند هنوز هم به فارسی روان در نیامده است.
مترجم : کاوه آهنگر
دهه ها جنگ در فقر و دیکتاتوری در کشورهای فقیر آفریقا ،آسیا و آمریکای لاتین بیش از آنکه پیروزی داشته باشد باعث ایجاد دلسردی و نا امیدی شده است. یِِأس و محرومیتی که در اواسط قرن بیستم بر این کشورها مسطولی شد حتی یک دهه بعد از پیروزی ایدئولوژیک کاپیتالیسم بر سوسیالیسم در این کشورها باقیمانده است. رؤسای انتخاب شده جمهور جای رژیمهای دیکتاتوری سنتی را گرفته اند الگویی که بیشتر در امریکای جنوبی جالب توجه است،که تجربیات ضعیفی هستند ، و دموکراسی یک ذره بیش ازانتخابات دوره ای معنی می دهد. چه چیزی تداوم فقر و دیکتاتوری را توضیح می دهد؟چرا این مشکلات ثابت کرده اند که غیر قابل حل هستند؟ چرا هیچ کشوری در افریقا ، آسیا و آمریکای جنوبی به غیر از اژدهاهای آسیای شرقی راهشان را به سمت گروههای قدرتمند از کشورهای ثروتمند نکشیده اند؟ تشخیص عرفی که درنیمه دوم قرن گذشته ارائه شد استثمار، امپریالیزم، آموزش و کمبود دانش، فقدان فرصتها و کسری سرمایه، بازارهای کوچک و نهادهای ضعیف و ناکافی بودند.
رکن مهمی که به شدت از آن چشم پوشی شده است فرهنگ می باشد: که می شود آنرا به عنوان ارزشها و شیوه رفتاری که در راه ترقی بنیان نهاده شده بیان کرد. بعضی از فرهنگها، فراتر از همه در شرق آسیا و غرب، خودشان را بیشتر مستعد پیشرفت کرده اند.موفقیت آنها وقتی که مردمشان به دیگر کشورها مهاجرت می کنند تکرار می شود، همچون انگلیسیها در امریکا ، کانادا ، استرالیا و نیوزلند و چینیها، ژاپنیها وکره ایها که هر کجا مهاجرت کردند شکوفا شده اند.
نتیجه اینکه ماهیت فرهنگ به شدت در حال کم اهمیت شدن می باشد. آن با نسبیت گرایی فرهنگی اختلاف دارد، نظریه ای که در فضای دانشگاهی بطور گسترده ای پذیرفته شده، و میگوید که هر فرهنگی باید با زبان خودش مورد ارزیابی قرارگرفته و قضاوت ارزشی توسط بیگانگان ممنوع می باشد. استدلالشان هم این است که همه فرهنگها به یک اندازه ارزشمند هستند، و به کسانیکه در برابر اینها بحث می کنند اغلب برچسب طرفداری از برتری نژادی، متعصب و حتی نژاد پرست زده می شود.مشکل مشابهی هم گریبانگیر اقتصاددانانی است که معتقدند فرهنگ ربطی به اقتصاد ندارد و مردم بدون توجه به فرهنگشان بطور مشابهی به علامتهای اقتصادی جواب می دهند.
اما تعداد رو به رشدی از دانشگاهیان ، روزنامه نگاران و سیاستمداران در حال نگارش و بحث از فرهنگ به عنوان یک عامل مهم در توسعه اجتماعی بوده، و نمونه های جدیدی از پیشرفتهای انسانی در حال پدیدارشدن می باشند.آلن گرین سپن رییس فدرال رزرو بتازگی در یک تغییر موضع در زمینه شرایط اقتصادی روسیه بیان کرد ، که او تا آن زمان می پنداشته که سرمایه داری "طبیعت انسان" است.اما در پی فروپاشی اقتصاد روسیه، او نتیجه گرفت که " سرمایه داری اصلا ً طبیعت انسان نبوده بلکه یک فرهنگ می باشد." یک بیان مجدد از فرضیه ماکس وبر درکتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری.
تاریخچه ای نگران کننده
در دهه 1950 دنیا توجهش را از بازسازی خرابه های جنگ جهانی دوم بسوی خاتمه دادن به فقروجهل و بی عدالتی معطوف کرد که بیشتر مردم آفریقا، آسیا و امریکای لاتین در آن می زیستند.پس از موفقیت خیره کننده طرح مارشال در بازسازی و ترقی اروپای غربی وژاپن برخاکسترهای شکست بر تعداد خوشبینها افزوده شد.به ویژه پس از ناپدید شدن یوغ استعمار، توسعه اجتناب ناپذیر می نمود.کتاب بسیار تأثیرگذار والت روستو بنام مراحل رشد اقتصادی که در دهه 1960 بچاپ رسید ، اظهار داشت که پیشرفت انسان با موتور دیالکتیکی حرکت می کند که می تواند بر سرعتش بیافزاید. پیمان برای پیشرفت(طرح آلیانس) ، جواب جان ای کندی به انقلاب کوبا ، خوشبینهای موجود را مجذوب کرد.آن تکراری از موفقیت طرح مارشال میبود، و امریکای لاتین می بایست در عرض ده سال در راهش بسوی کامیابی و دموکراسی به مقصد می رسید.
اما در حالی قرن تمام شد،که با وجود توافق بر روی اقتصاد بازار و دموکراسی، خوشبینها جایشان را به نا امیدها و بد بینها داده بودند. اسپانیا، کره جنوبی، تایوان، سنگاپور،و مستعمره پیشین انگلیس هنگ کنگ خط سیر روستو را به سمت جهان اول در پیش گرفتند، و تعداد کمتری از بقیه بعنوان مثال، شیلی،چین،مالزی و تایلند تجربه رشد سریع بدون کاهش را داشته اند.اسپانیا و پرتغال در نهایت درهای درک و شناخت را به روی خود بازکردند،انقلاب صنعتی و ارزشهای غربی که مدرنیته را در کشورهای همسایه در اروپا به پیش رانده بود.و اژدهاهای آسیای شرقی برخصوصیاتی از اخلاق کنفوسیوسی نظیر پروتستانیسم سوار شده و همچون ژاپن قبل از آنها ، با تقویت صادرات بسوی موفقیت تاختند.
اما تعداد زیادی از کشورها هنوز عقب افتاده هستند.از شش میلیارد مردمی که در دنیا ساکن هستند، کمی بیش از یک میلیارد را می توان یافت که در دموکراسی های پیشرفته باشند.بیش از چهار میلیارد در کشورهایی ساکن هستند که بانک جهانی آنها را به عنوان " کم درآمد" و یا "درآمد متوسط به پایین" طبقه بندی کرده است.
کیفیت زندگی در این کشورها وحشت آور است:
- بیش از نیمی از افراد بالغ بیست و سه کشور اغلب افریقایی، بیسوادند. کشورهای غیر افریقایی شامل افغانستان ، بنگلادش ، نپال و پاکستان و هاییتی می شوند.
- بیش از نیمی از زنان سی و پنج کشور بیسوادند، که نه تنها شامل لیست بالا می شود بلکه الجزایر ، مصر ، گواتمالا، هند، لائوس،مراکش، نیجریه و عربستان سعودی رانیز در بر می گیرد.
- امید به زندگی در چهل و پنج کشور دنیا زیر شصت سال می باشد، اغلب آنها در افریقا بوده، کشورهای افغانستان ، کامبوج، هاییتی،لائوس وپاپوا گینه نو راهم در بر می گیرد.
- امید به زندگی در هیجده کشور دنیا زیر پنجاه سال می باشد، که همه در افریقا هستند. این امید در سیررالئون فقط سی و پنج سال است.
- نرخ مرگ و میر کودکان زیر پنج سال در سی و پنج کشور بالای ده درصد می باشد.اغلب آنها ، دوباره، در افریقا هستند. کشورهای دیگر شامل بنگلادش، بولیوی، هاییتی،لائوس، نپال ، پاکستان ، و یمن می شوند.
- نرخ رشد جمعیت در فقیر ترین کشورها سالانه 2.1 درصد میباشد، سه برابر نرخ رشد جمعیت در کشورهای پر درآمد.رشد جمعیت دربعضی از کشورهای اسلامی به طرز حیرت انگیزی زیاد می باشد: پنج درصد در عمان، چهار و نه دهم درصد در امارات، چهار و هشت دهم درصد در اردن، سه و چهار دهم درصد در عربستان سعودی و ترکمنستان.
وانگهی، بیشترین الگوی نا متعادل درآمدی در میان کشورهایی که چنین داده هایی را به بانک جهانی عرضه می کنند،( همه این کار را نمی کنند)، از میان کشورهای فقیر پیدا می شوند، بویژه در امریکای لاتین و افریقا. ده درصد از ثروتمندترین جمعیت برزیل بیش از 48 درصد از درآمد کشور را در اختیار دارند. کنیا، افریقای جنوبی و زیمبابوه در مراتب پایین تری قرار می گیرند.
در افریقا ، خاور میانه و باقی آسیا نهادهای دموکراسی اغلب ضعیف بوده و یا اصلا ً وجود ندارند. در امریکای لاتین دموکراسی در 15 سال اخیر بوجود آمده و در حال رشد می باشد. بنظر می رسد آرژانتین ، برزیل ، و شیلی در امتداد ثبات سیاسی همراه با دموکراسی بعد از دهه ها حکومت نظامیان پیش می روند. اما شکنندگی تجربیات دموکراسی با اتفاقات اخیر در چند کشور نمایان شده است: در کلمبیا ، چریکهای چپ ، که اغلب با قاچاقچیان مواد مخدر همکاری می کنند، بخشهای وسیعی از کشور را کنترل کرده و تهدید می کنند که دولت مرکزی را ساقط نمایند.در اکوادور، که عدم تخصص و فساد اداری در آندین مرکز کوئیتو باعث یک رکود عمیق و ایجاد جدایی طلبان احساساتی در گوایاکوئیل ساحلی شده است.در ونزوئلا،که هوگوچاوز، افسری که در اوایل دهه نود دو بار کودتا کرد ، اکنون رییس جمهور است و طوری رفتار می کند که این حیرت باقی می ماند که آیا او ، و نه فیدل کاسترو، ممکن است ثابت کند که آخرین دیکتاتور نظامی امریکای لاتین باشد. و یک سؤال بزرگ باقی می ماند : چرا بعد از صد و پنجاه سال از استقلال امریکای جنوبی، که گستره ای از مغرب زمین می باشد ، در تقویت نهادهای دموکراتیک شکست خورده است؟
در مجموع جهان در آستانه قرن بیست و یکم خیلی فقیرتر، نا عادلانه تر، و دیکتاتورتر از آن چیزی بود که مردم در نیمه قرن گذشته انتظارش را داشتند ، و میوه های پیش بینی شده ایده های مورد توافق سرمایه داری - دموکراسی ، با تعداد کمی استثناء ، هنوز زمان زیادی نیاز دارد تا چیده شوند.
توضیح شکست: وابستگی و استعمار
کاملا ً واضح بود که مشکلات توسعه نیافتگی رام نشدنی تر از آنچیزی بودند که متخصص ها پیش بینی می کردند، دو تفسیر با ریشه های مارکسیستی- لنینیستی آمدند تا بر علوم سیاسی مربوط به کشورهای فقیر و دانشگاههای کشورهای ثروتمند چیره شوند: استعمار و وابستگی .
لنین امپریالیسم را بعنوان آخرین مرحله حتمی از سرمایه داری تشخیص داد که منعکس کننده آنچه بود که او در ناتوانی کشورهای انحصارگر سرمایه داری در یافتن بازارهای داخلی برای تولیدات و سرمایه هایشان می دید.
برای مستعمرات اولیه ،کشورهای تحت تصرف و یا تحت قیمومت که بتازگی مستقل شده بودند، امپریالیسم واقعیتی بود که اثر عمیقی بر روح ملی آنها گذاشت و توضیح آماده ای را برای توسعه نیافتگی بویژه در افریقا ، ارائه می کرد، که خطوط مرزی اغلب بطور تصادفی و بدون توجه به هماهنگی و وابستگیهای قبیله ای کشیده شده بودند. برای کشورهای جهان سوم در حالیکه که بیش از یک قرن است که مستقل شده بودند، همانند کشورهای امریکای لاتین ، امپریالیسم شکلی از وابستگی به خود می گیرد- تئوری می گوید سر کشورهای فقیردر "حاشیه " بوسیله کشورهای ثروتمند در "مرکز " کلاه گذاشته می شود. این کشورها بقول معروف قیمتهای جهانی کالاهای اساسی را کاهش داده و قیمتهای کالاهای صنعتی را افزایش میدهند، و شرکتهای چند ملیتی را در غارت سودهای هنگفت توانا می سازند.
بی عدالتی ناشی از وابستگی توسط نویسنده اروگوئه ای ادواردو گالی آنو، در کتاب واقعا ً موفقش ، شریانهای باز امریکای لاتین ، که اولین بار در 1971 انتشار یافت ، عمومی شد.(این کتاب تا کنون 67 دفعه تجدید چاپ شده است ). مغز کلام این کتاب به این صورت آمده است:
"امریکای لاتین ناحیه شریانهای باز است. از زمان اکتشاف تا کنون ، ثروتهای ما اول توسط پایتخت اروپاییها و سپس توسط پایتخت امریکاییها از ما گرفته شده و در آن مراکز دور قدرت جمع شده است.... تقسیم بین المللی نیروی کار شامل چند کشور می شود که در ثروتمندشدن تخصص یافته اند و کشورهایی که در فقیر شدن ."
ریشه های مارکسیستی- لنینیستی تئوری وابستگی در یک کتاب پر فروش دیگرظاهر شده اند که در همان سال با عنوان وابستگی و توسعه در امریکای لاتین چاپ شد. نویسندگان فرناندو هنریکو کاردوسو، رییس جمهور فعلی برزیل ، و انزو فالتو آرژانتینی بودند.
کتاب در یک تضاد آشکار با رییس جمهور کاردوسوی میانه روی امروزی، وبا سیاستهای سرمایه داری – دموکراسی ای که از سال 1993 در پی گرفت، نتیجه گیری کرد :
"این واقعگرایانه نیست که تصور کنید که توسعه سرمایه داری مشکلات اساسی بخش اعظمی از جمعیت را می تواند حل کند. در انتها، اینکه چه چیزی بعنوان جانشین باید بحث شود تقویت دولت و یا سرمایه داری مستقل ، نمی باشد بلکه اینست که آنها چگونه باید جانشین شوند. پس سؤال مهم اینست که چگونه مسیرها را به سمت سوسیالیسم هموار نماییم ."
نه تئوری "استعمار" و نه فرضیه " وابستگی" امروزه اعتبار زیادی ندارند. برای خیلیها، از جمله بعضی از افریقاییها ، قانون محدودیتهای استعماری بعنوان توضیحی بر توسعه نیافتگی از خیلی وقت پیش مردود شد. وانگهی ، چهار مستعمره قبلی ، شامل دو انگلیسی ( هنگ کنگ و سنگاپور ) و دو ژاپنی (کره جنوبی و تایوان) ، با یک حرکت به سمت جهان اول پریده اند. دیگر امروزه ، حتی در دانشگاههای امریکا، که در گذشته های نه چندان دور این تئوری آنچنان متعارف بود که هیچ عقیده مخالفی را بر نمی تافت، کمتر درباره "وابستگی" چیزی شنیده می شود. کمک به خاتمه تئوری وابستگی، در میان دیگر عوامل ،باعث شکست کمونیسم در اروپای شرقی ؛ و انتقال چین از سیستم کمونیستی به دیکتاتوری فزاینده بازار آزاد؛و شکست اقتصاد کوبا در پی قطع کمکهای قابل ملاحظه روسیه ؛ و موفقیت اژدهاهای شرق آسیا در دنیای بازار؛ و پیروزی نهایی ساندینیانیستها در انتخابات 1990 نیکاراگوئه و سپس برنامه جدید ضد یانکوای مکزیک برای پیوستن به کانادا و ایالات متحده در نفتا شد و اینچنین یک خلاء تشریحی در آخرین دهه قرن ایجاد شد.
تشریح شکست: فرهنگ
درقلمرو دانشگاهی ایالات متحده بطور سرزده مدلهایی با دید به درون که بر روی ارزشهای فرهنگی و نحوه رفتارتمرکزمی کنند، بتدریج خلاء توضیحی بعد از شکست تئوری وابستگی را پر می کنند.
اخیرا ً ، امریکای لاتین رهبری ارائه مدل وابتکار طرح ریزی در انتقال آن بصورت طرح عملی نه تنها برای سرعت بخشیدن به رشد اقتصادی بلکه در تقویت نهادهای دموکراتیک و ترقی در عدالت اجتماعی را بدست گرفته است. مدل فرهنگی در افریقا و آسیا نیز طرفدارانی پیداکرده است.
البته، خیلی از تحلیلگرانی که درسه دهه اخیردرباره معجزه اقتصادی آسیای شرقی مطالعه کرده اندنتیجه گرفتند که ارزشهای "کنفوسیوسی" همچون تأکید آن بر آینده، کار ، آموزش ، شایستگی و صرفه جویی نقش مهمی در موفقیت آسیای شرقی بازی کرده است.اما درست همانقدرکه ترقی شرق آسیا در دنیای بازار- که در تناقض با تئوری وابستگی است- توسط خردمندان و سیاست مداران اروپای لاتین تا همین چند سال پیش برسمیت شناخته نشده بود، توضیح فرهنگی آن شگفتیها بود.امروزه امریکای لاتین برای خیلی از بخشها درسهایی از سیاستهای اقتصادی شرق آسیا را پذیرفته است،اکنون یک سؤال پیش روست: اکنون که تئوری وابستگی و امپریالیسم جوابگوی عدم توسعه اقتصادی ما، سنتهای تمرکز سیاسی قدرت مرکزی ما، و بی عدالتی اجتماعی بسیار زیاد ما نیست، پس چه توضیحی می تواند جوابگوی آن باشد؟
این سؤال توسط نویسنده اهل ونزوئلا کارلوس رانگل در کتابی که در اواسط دهه هفتاد با عنوان اهالی امریکای لاتین: نسبت عشق –نفرت آنها به ایالات متحده بچاپ رساند مطرح شد.رانگل اولین کسی نبود که در امریکای لاتین نتیجه گیری کند که ارزشها و رفتارهای سنتی ایبرو- امریکایی ، و نهادهایی که منعکس کننده و تقویت کننده آنها بودند ، عمده ترین عامل "شکست" امریکای لاتین بودند، کلمه ای که اوآنرا با " موفقیت" ایالات متحده و کانادا مقایسه کرد.نتایج مشابهی توسط سایمون بولیوار، فرانسیسکو میراندا ،در میان دیگران، در آخرین سالهای قرن هیجدهم؛توسط بزرگان آرژانتینی همچون خوان باتیستا آلبردی و دومینگو فاوستینو سارنینتو و از اهالی شیلی نیز فرانسیسکو بیلبائو در نیمه دوم قرن نوزدهم؛ و بوسیله خردمند نیکاراگوئه ای سالوادور مندیتتا اوایل قرن بیستم ثبت شد. با پیش دستی در تفسیرهای مشابهی توسط آلکسیس دتوکیوویلدر بیست سال بعد ، بولیوار در سال 1815 این را داشت بگوید که :
تا زمانی که هموطنان ما نتوانند توانایی خود را در انجام صحیح کارهاوپاکدامنی سیاسی که برادرانمان در شمال با آن متمایز شده اند بدست آوردند، سیستمهای سیاسی بر پایه دموکراسی ، بدور از اینکه کمکی به ما بکند، فقط نابودی و خرابی ببار می آورد. متأسفانه، این کیفیتها در مقادیر مورد نیازش دور از ما می باشد. بدیهایی از اسپانیاییها ،همچون خشونت ، غرور بسیار زیاد ، جاه طلبی ، کینه جویی و طمع بر ما مسلط شده است.
کتاب رانگل برای او دشمنیهای زیادی را در میان اغلب روشنفکران امریکای لاتین بوجود آورد و اساسا ً در میان متخصص های امریکای لاتین در امریکای شمالی و اروپا جایی پیدا نکرد.اما کتاب ثابت کرده است که تأثیر گذار می باشد.در 1979 برنده جایزه نوبل اکتاویو پاز تضاد بین دو امریکا را چنین بیان می کند:" یکی، با گویش انگلیسی، دختر سنتهایی است که دنیای مدرن را پیدا کرده است: اصلاحات ، با نتایج سیاسی و اجتماعی اش ، دموکراسی و سرمایه داری. و دیگری، با گویش اسپانیایی و پرتغالی ، دختر سلطنت جهانی کاتولیک ها و ضد اصلاحات می باشد."
ولیز در کتابی که در 1994 با عنوان دنیای جدید روباه متوهم چاپ کرد، تضادهای میراث آنگلو- پروتستان و ایبرو- کاتولیک را در دنیای جدید مقایسه می کند.ولیز جریانهای فرهنگی جدید را با جملاتی از نویسنده گرامی پرویی ماریو وارگاس لوسا، که اثبات می کند که اصلاح اقتصادی ، آموزشی و قضایی جهت مدرنیزه کردن امریکای لاتین لازم می باشد می آورد:
نبودجز اینکه آنها دراصلاحات در رسومات و عقاید، در کل سیستم پیچیده عادتها، دانش ، تصورات و شکلهایی که ما به عنوان "فرهنگ" می شناسیم بر ما مقدم و ثابت قدم تر بودند.فرهنگی که ما اکنون در امریکای لاتین در آن زندگی کرده و عمل می نماییم نه تنها لیبرال نیست که ریهمرفته دموکراتیک هم نمی باشد.دولتهایمان دموکراتیک است ، اما نهادهایمان ، عکس العمل هایمان، و طرز تفکر ما خیلی از دموکرات بودن دور است.از واقعیت ها ست که آنها عامه گرا ، ا لیگارشی ، یا مطلق گرا ، اشتراکی ویا جزمی و متعصب ، معیوب با پیشداوری های سوسیالیستی و یا رادیکالی ، بینهایت بی تحمل در برابر نظرسیاسی مخالف ، و علاقمند به امتیازات انحصاری بر همگان باقی مانده اند.
کتاب پرفروشی که اخیرا ً در امریکای جنوبی چاپ شده است ، راهنمایی بسمت امریکای لاتین کاملا ً احمق ، که توسط نویسندگانش، پلینیو آپولیو مندوزا . پسر وارگاس لوسا،آلوارو ؛و تبعیدی کوبایی کارلوس آلبرتو مونتانر به رانگل پیشکش شده، هر سه نفر خود را "احمق " هایی در منتها الیه چپ در دوران ابتدایی اش خوانده اند. این کتاب از همه روشنفکر های امریکای لاتین در این قرن که این دیدگاه را ترویج می کنند که منطقه شان قربانی امپریالیسم شده است انتقاد می کند. در میان آنها گالیانو، فیدل کاسترو ، چه گوآرا ، رییس جمهور فرناندو هنریکو کاردوسو ، گوستاو گوتیرز مؤسس یزدان شناسی آزادگر می باشند.مندوزا، مونتانر و وارگاس لوسا به قدرت نشان دادند که عوامل واقعی توسعه نیافتگی امریکای لاتین در تفکرات امریکای لاتینی نهفته است.
در واقع، وقتی که دستگاههای تلوزیون ژاپنی داشت جای مدلهای امریکایی را می گرفت هیچ چیزی، به غیر از عوامل فرهنگی ، مانع مکزیک نسبت به آن کاری که ژاپن انجام می داد، نبود.
در چاپ 1998، کتاب کارخانجات میسری، نویسندگان اثر فرهنگ سنتی را بر رفتار شش گروه از نخبگان بررسی کردند: سیاستمداران ، نظامیان ، بازاریها ، روحانیان ، روشنفکران و انقلابیون ، همه آنهایی که به نوعی با رفتارشان جلوی پیشرفت در جهت دموکراسی – سرمایه داری را گرفته اند.یک سال بعد، شخصیت سرشناس و معروف آرژانتینی ، ماریانو گروندونا، کتاب شرایط فرهنگی توسعه اقتصادی را منتشر کرد، که در آن فرهنگهایی که قابلیت توسعه پذیری دارند (نظیر کانادا و امریکا ) و فرهنگهایی که در برابر توسعه مقاومت می کنند ( نظیر امریکای لاتین ) تشریح و با هم مقایسه شده اند.در میان تفاوتهایی که بیشتر بر روی آنها تأکید شده می توان از خلاقیت ، نوآوری، اعتماد ، آموزش و شایسته سالاری در میان گروه اول نام برد.
مطمئن باشید که از پانزده سال قبل که انتقال به سیاستهای دموکراتیک و اقتصاد بازار ارائه شده اند، ارزشها و رفتارهای اهالی امریکای لاتین در حال تغییر می باشند، چندین نیرو در حال اصلاح فرهنگ منطقه هستند، در میان آنها جریان روشنفکری جدید ، جهانی سازی اقتصاد و ارتباطات ، و رشدی سریع در فرقه هایی از پروتستانیسم را می توان ذکر کرد. پروتستانها اکنون بیش از سی درصد از مردم گواتمالا ، و پانزده تا بیست درصد از مردم برزیل ، شیلی و نیکاراگوئه را تشکیل می دهند.
کتابهای جدید و ستونهای هفتگی مونتانر (او بیشترین خواننده را در میان نویسندگان اسپانیایی در ستونهای هفتگی دارد.) اثرات بسیار زیادی بر امریکای لاتین گذاشته اند.
اما در ایالات متحده ، کانادا و اروپای غربی به آنها توجهی نشده است . یک گروه از کسانی که به تئوری وابستگی معتقد هستند و همچنین طرفداران این دیدگاه کم اهمیت تر که معتقدند راه حل مشکل امریکای لاتین بستگی به چراغ سبز و رفتار ملایم تر امریکا نسبت به این منطقه دارد، استدلالهای بر پایه فرهنگ را پیچیده و غیر قابل هضم می دانند.
هر چند ، یک امریکایی مکزیکی الاصل، بازاری مقیم تگزاس لیونل سوسا ، به جریان جدید ( فرهنگ گراها ) پیوسته است . در کتابی که در سال 1998 منتشر شد، بنام رؤیای امریکایی ، یکسری از ارزشها و رفتارهای اسپانیایی را که مانعی بر سر رسیدن به یک حرکت رو به رشد در امریکای لاتین می باشد فهرست کرده است:
- فقر گرایی(درویشی) :"فقیر باش تا بهشت را بدست آوری، و اگر ثروتمند شوی جهنم از آن تو خواهد بود. رنج این جهانی خوب است چرا که در زندگی اخروی پاداش بیکران خواهی یافت."
- اولویت ندادن به آموزش :" دخترها به واقع به آن نیازی ندارند، آنها به هر صورت ازدواج می کنند و می روند. و پسرها چه ؟ بهتر است که سر کار بروند و به خانواده هایشان کمک کنند."(نرخ ترک تحصیل اسپانیولی زبانها از دبیرستانهای ایالات متحده به سی درصد می رسد، بسیار بیشتر از سفید و سیاه پوستان.)
- جبرگرایی :" خلاقیت فردی ، موفقیت ،اعتماد به نفس ، بلند همتی و پشتکار همه درگرایشهایی که می گویند ما نباید خواست خدا را به چالش بکشیم ، بی فایده هستند.... چنین رفتارهای والایی که برای موفقیت در ایالات متحده بسیار مهم می باشند، توسط کلیسای امریکای لاتین گناه شناخته شده اند." حداقل در کالیفرنیا ، نرخ خوداشتغالی اسپانیایی تبارها کاملأ زیر نرخ متوسط ایالتهای امریکا می باشد.نا اطمینانی و بی اعتمادی به هرچه که خارج از خانواده و فامیل است باعث حجم کوچک تجارت اسپانیایی تبارها شده است.
حداقل یک افریقایی به نتایج مشابهی درباره رشد کند در قاره خود رسیده است. دانیل اتونگا-مانگویلا یک کامرونی که دکترای اقتصاد و برنامه ریزی اش را از دانشگاه سوربن فرانسه گرفته است و رییس یک شرکت مشاوره ای بسیار مهم در افریقا می باشد. در سال 1990 او یک کتاب با عنوان آیا افریقا به یک برنامه اصلاحات فرهنگی نیاز دارد؟ به فرانسوی نوشت . که در آن او فقر، دیکتاتوری و بی عدالتی اجتماعی را اساسأ به ارزشها و فرهنگ سنتی نسبت داد. کتاب ، یادآور نوشتجات جدید فرهنگ گرایانه در امریکای لاتین می باشد.
تحلیلهای اتونگا-مانگویلا از فرهنگ افریقایی، یک حکمرانی بسیار متمرکز و سنت از بالا به پایین حکومت را پررنگ می کند، توجه و تمرکز بر گذشته و حال و نه بر آینده، پذیرش "ظلم زمانه" ، بی رغبتی به کار (برای افریقایی کار برای زندگی است نه زندگی برای کار) فرونشانی و جلوگیری از خلاقیت فردی ، موفقیت ، صرفه جویی و پس انداز ( که نتیجه دیگر آن حسادت به موفقیت دیگران می باشد.) اعتقاد به جادوو سحر که جبرگرایی و نامعقولی را پرورش می دهد.
برای آنها ، بویژه در انجمن توسعه بین المللی ، که " نهادسازی" را بعنوان راه حل مشکلات جهان سوم دیده اند، اتونگا-مانگویلا چشم اندازی را ارایه می دهد که : " فرهنگ مادر و نهادها فرزندانش هستند."
اتونگا-مانگویلا نتیجه می گیرد که افریقا یا باید تغییرکند و یا نابود شود.اصلاحات فرهنگی کافی نیست. آنچه که احتیاج است انقلاب فرهنگی می باشد که روشهای سنتی استبدادی تربیت کودکان را که "گوسفند تولید می کند." ، تبدیل به آموزشی شود که بر روی فردیت ، قضاوت مستقل و خلاقیت شخصی تأکید می کند، افرادی به وجود بیاورد که با هم کار می کنند تا جامعه ای پیشرفت کند، نخبه ای ایجاد کند که دغدغه اش خوب شدن جامعه اش باشد، و اقتصاد سالمی را بر پایه کار اخلاقی ترویج دهد، سود انگیزه بخش و شخص خلاق است.
ایده " پیشرفت " برای آنهایی که طرفدار نظریه نسبیت فرهنگی هستند مشکوک است . بعضی از انسان شناسها این دیدگاه را دارند که غرب با این تئوری می خواهد بر فرهنگهای دیگر اثر بگذارد ( تهاجم فرهنگی ). در نهایت ، طرفداران نسبیت فرهنگی ممکن است استدلال کنند که غربیها حق ندارند از نهادها و رسمهایی نظیر ختنه آلت تناسلی زنها انتقاد کنند؛ ساتی، رسمی برای زنان بیوه هندو تا در مراسم آتش زدن مردگان به شوهر مرده خود بپیوندند. بعضی از انسان شناسهای غربی با بیانیه جهانی سازمان ملل در ارتباط با حقوق بشر مخالفند.
اما بعد از نصف قرن از انقلاب ارتباطات ، واضح است که پیشرفت در نوع غربی و شرق آسیایی آن تقریبا ً یک خواسته جهانی شده است . من از پیشرفت بعنوان جوامع مصرفی ثروتمند صحبت نمیکنم، اگر چه خاتمه فقر به روشنی یکی از اهداف جهانی است ، و آن مطمئناً به معنی سطح بالاتری از مصرف می باشد. بعد از نزدیک به دو دهه که من درباره رابطه بین ارزشهای فرهنگی و پیشرفت بشر مطالعه میکنم و می نویسم ، من ده ارزش، رفتار یا خصوصیات غیر قابل تغییر شخصیتی یافته ام که بعنوان فرهنگهای پیشرو تمیز داده شده اند. فرهنگهایی که موفقیت در رسیدن به اهداف بیانیه سازمان ملل را آسان می کند نسبت به فرهنگای ایستا که مانعی بر این موفقیت هستند:
1- گرایشات زمانی : فرهنگ پیشرو بر آینده تأکید می کند، فرهنگ ایستا بر حال یا گذشته. تمایل به آینده یک جهانبینی پیشرو را ایجاب می نماید: تأثیر بر سرنوشت فردی، پاداش در این جهان برای رفتارهای خوب، و اقتصادهایی با جمع مثبت در ثروتهایی که گسترش می یابند، در مقایسه بااقتصادهایی با جمع صفر که به طور مشترک در کشورهای فقیر پیدا می شوند.
2- کار و موفقیت در یک فرهنگ پیشرو نقش مرکزی دارند، اما در فرهنگهای ایستا اهمیتشان کمتر می شود. در گروه اول ، کار زندگی روزانه را شکل می دهد، و پشتکار ، خلاقیت و موفقیت نه تنها بصورت مالی پاداش داده می شوند، بلکه باعث احساس رضایت ، کرامت نفس ، عزت و آبرو هم می شوند.
3- صرفه جویی، مادر سرمایه گذاری و امنیت مالی در فرهنگهای پیشرو می باشد؛ و تهدیدی برای تساوی طلبی در وضع موجود در فرهنگهای ایستا با جمع صفر که در آن سود یک نفر به بهای زیان و ضرر سایر افراد حاصل می شود.
4- آموزش کلید ترقی در فرهنگهای پیشرو است اما بجز نخبگان، از آخرین ضروریات در فرهنگهای ایستا می باشد.
5- لیاقت و شایستگی بعنوان نقطه مرکزی برای ارتقای شغلی در فرهنگهای پیشرو در نظر گرفته می شود ؛ روابط و فامیل گرایی چیزی است که در فرهنگهای ایستا بر روی آن حساب می شود.
6- احساس تعلق به جمع ( جمع گرایی): شعاع تشخیص هویت و اعتماد افراد به هم در فرهنگهای پیشرو ورای خانواده به اجتماع وسیعتری گسترش می یابد، در صورتیکه در فرهنگهای ایستا شما فقط به خانواده تعلق داشته به آن اعتماد دارید. جوامعی با شعاع باریک از تشخیص هویت و اعتماد متقابل برای فساد ، رشوه خواری ، پارتی بازی ، فامیل بازی و فرار مالیاتی مستعدتر بوده و احتمال درگیر شدن افراد در کارهای بشر دوستانه کمتر می باشد.
7- کد های اخلاقی در جامعه در فرهنگهای پیشرو گرایش به شدیدوسخت تر شدن دارند. تمام دموکراسی های پیشرفته به غیر از بلژیک، تایوان، ایتالیاو کره جنوبی در میان 25 کشور با کمترین میزان سوء استفاده از قدرت دولتی و رشوه خواری در شاخص سازمان مشاهدات فساد بین المللی دیده می شوند.شیلی و بوتسوانا تنها کشورهای جهان سوم هستند که در میان این 25 کشور دیده می شوند.
8- عدالت ، انصاف و شرایط برابر در فرهنگهای پیشرو عمومی ، همگانی ، و بدون توقع و چشم داشت شخصی وجود دارند. در فرهنگهای ایستا، عدالت، نظیر پیشرفت فردی، تابعی است از اینکه چه کسی شما را می شناسد و یا اینکه شما چقدر توانایی پرداخت دارید.
9- قدرت در فرهنگهای پیشرو گرایش به پراکندگی و افقیت دارد، بطوریکه عقاید مخالف را تشویق و دلگرم می کند؛در مقایسه با تمرکز گرایی و حالت عمودی قدرت در فرهنگهای ایستا ، که فقط رفتارها و سلوک و عقاید سنتی را ترغیب می نماید.
10- عدم دخالت دین در سازماندهی جامعه: تأثیر نهادهای دینی بر زندگی اجتماعی در فرهنگهای پیشرو کم می باشد؛ اما اثر آنها در فرهنگهای ایستا زیاد است. نپذیرفتن عقاید و نظریات معمول و عرف جامعه و عقاید مخالف در گروه اول حمایت ، ترغیب و تشویق می شوند در حالی که همشکلی و مطابقت با عقاید و رفتارهای سنتی و عرفی در گروه دوم مورد تشویق و ترغیب قرار می گیرند.
بدیهی است که، این ده عامل عمومی و ایده آل هستند، و واقعیت فرهنگهای گوناگون سیاه و سفید نبوده بلکه رنگارنگ می باشد، در رنگهایی که در همدیگر محو شده اند. کشورهای کمی در همه عوامل نمره بیست خواهند گرفت همانطوری که کشورهای کمی در همه آنها نمره صفر میگیرند. با این وجود ، تقریباً تمام دموکراسیهای پیشرفته و گروههای نژادی و مذهبی موفق نظیر فرقه مذهبی مورمن ، مهاجران آسیای شرقی، یهودیها ، سیکها و باسکها نمره بیشتری نسبت به تقریباً تمام کشورهای جهان سوم می گیرند.
این نتیجه این استنتاج را می طلبد که آنچیزی که واقعاً نقش بازی می کند توسعه است، و نه فرهنگ .استدلال مشابهی را هم در ارتباط با شاخص فساد در مؤسسه شفافیت بین الملل می توان بکار گرفت.رابطه پیچیده ای بین عوامل و اثرات فرهنگ و پیشرفت وجود دارد.اما قدرت فرهنگ- برای مثال، در کشورهایی که موفقیت اقتصادی اقلیت های قومی خیلی بیشتر از اکثریت می باشد، مانند وضعیت چینیها در تایلند ، اندونزی، مالزی ، فیلیپین و حتی ایالات متحده - قابل توضیح می باشد.
ده فاکتوری که ذکر شد قطعی نیستند. اما آنها حداقل در گستره فرهنگ عناصری را پیشنهاد می کنند که ممکن است بر راهی که منجر به نمو جامعه شود تأثیربگذارند. بعلاوه ، نویسندگان فرهنگ گرا در امریکای لاتین و افریقا حرکت آهسته مدرنیزه شدن جامعه در کشورهایشان را به میزان زیادی به بعضی از رفتارها و ارزشهای سنتی نسبت می دهند. دیدگاههای آنها یادآور متخصص هایی نظیر آلکسیس توکواویل،ماکس وبرو ادوارد بنفیلد می باشد.کتاب دموکراسی در امریکای توکواویل بویژه مناسب آنهایی است که تعاریف نهادی و جغرافیایی را برای توسعه دموکراتیک ارائه می دهند:
اروپاییها بر روی اثر موقعیت جغرافیایی بر ماندگاری نهادهای دموکراتیک مبالغه می کنند. اهمیت زیادی به قوانین داده شده و توجه کمی به آداب و رسوم و عادات کرده اند... اگر من در جریان کتاب موفق نشوم به خواننده این حس را منتقل کنم که چقدرتجربیات عملی امریکاییها ، عاداتشان ، عقایدشان ، و در یک کلام آداب و رسومشان در برقراری قوانینشان اهمیت داشته ، در هدف اصلی کارم شکست خورده ام .
تغییر در فرهنگ سنتی
تا حدی، بخاطر تأثیر نویسندگان فرهنگ گرا ، اما در بعضی موارد بخاطر تجربیات زندگی که نتایج متشابهی برای آنها آورده است ، تعداد رو به رشدی از اهالی امریکای لاتین و دیگران شروع به فعالیتهایی کرده اند که باعث ترویج ارزشها و رفتارهای مترقی می شوند.
اکتاویو ماویلا برای سه دهه نماینده و توزیع کننده شرکت هندا در پرو بود. یک مرد قوی و خودساخته و سالم در دهه هفتم زندگی، ماویلا در طول سالها چندین دفعه از ژاپن بازدید کرده است.او به این نتیجه رسید که تنها چیز مهمی که بین ژاپن و پرو متفاوت است این است که کودکان ژاپنی ارزشهای مترقی را یاد می گیرند در حالیکه بچه های پرویی نه. در1990 او مؤسسه توسعه انسانی را در لیما تأسیس کرد تا " ده فرمان توسعه" را ترویج نماید: نظم ، نظافت ، وقت شناسی ،احساس مسؤلیت ، موفقیت ، درستکاری ، احترام به حقوق دیگران ، احترام به قانون ، وجدان کاری و صرفه جویی. (در کتاب رؤیای امریکایی ، لیونل سوسا برنامه مشابهی را بر پایه " دوازده ویژگی امریکای لاتین موفق " ارائه کرد.) بیش از دو میلیون دانشجوی پرویی در کلاسهایی که توسط مؤسسه ارائه شد شرکت کردند.
ده فرمان توسعه در خارج از پرو هم موعظه می شوند. هامبرتو بلی ، وزیر آموزش و پرورش نیکاراگوئه در دو حکومت ، آنها را بعنوان اهداف برنامه اصلاحات آموزشی ارائه داد.
رومن د لا پفیا، رییس دانشکده منتری از انستیتو تکنولوژی و مطالعات برتر منتری، هم این ده فرمان را ترویج می کند. تأثیر روش بشارت و موعظه برای تغییرات فرهنگی نیاز به ارزش یابی دارد. طبق گفته لوییس یوگالد ، یک یسوعی که که رییس دانشگاه کاتولیک کاراکاس می باشد، اگر کودکان در مدرسه، اخلاقی مترقی بیاموزند ولی درزندگی بیرون از مدرسه، آنها را بی ربط بیابند آنگاه اثر آنها ممکن است که کم شود. چرا که یوگالد،که متقاعد شده که ارزشها و رفتارها مهمند، درحال ترویج اقدامات بر ضد فساد مالی و دولتی ، طرفدار شایسته سالاری در دولت ، کسب و کار و حرفه های گوناگون می باشد.
فساد دولتی یکی از بخشهای مهم پدیده فرهنگی می باشد، مربوط می شود به عواملی نظیر شعاع محدود هویتی و اعتمادی که به احساس محدود تعلق اجتماعی و کد های اخلاقی انعطاف پذیرمنتقل می شوند. فساد دولتی تبدیل به یک مبحث قابل توجه در امریکای لاتین شده است . در سال 1998 سازمان دولتهای امریکایی کنوانسیون داخلی امریکاییها را در برابر فساد دولتی بکار گرفت . تعداد کمی انتظار داشتند که خود کمیسیون بتواند بمیزان قابل توجهی از فساد دولتی در پنج کشور امریکای لاتین ( پاراگوئه ، هندوراس، کلمبیا، ونزوئلا و اکوادور) که در میان ده کشور با بیشترین میزان فساد اداری با توجه به شاخصهای سازمان شفافیت بین الملل قرار دارند، بکاهد. اما واضح است که به فساد دولتی امروزه خیلی بیش از اوایل بخصوص توسط بانک جهانی در میان بقیه سازمانها توجه می شود.
امروزه همچنین مباحث مربوط به جنسیت اهمیت یافته اند، به چالش کشیدن فرهنگ مرد سالاری سنتی. زنان امریکای جنوبی بطور روز افزونی از یکسان سازی حقوق زنان و مردان که در دهه های اخیر، بخصوص در کشورهای جهان اول ، اتفاق افتاده است ، با خبر می باشند، و بطور فزاینده ای اقداماتی را شروع و سازمان دهی می کنند تا جنسیت گرایی که آنها را بطور سنتی شهروند درجه دو کرده است درست نمایند. در چند کشور، قوانین مربوط به والدین و حقوق مالکیت و طلاق به نفع زنان آزاد تر شده است و نه کشور صلاحیت زنان را در کاندیداتوری انتخابات به رسمیت شناخته اند. تا زمانی که این قوانین بطور یکپارچه مؤثر نباشند، آنها یادآور این هستند که انقلاب جنسیتی، و همه چیزهایی که تداعی کننده انتقال ارزشهای سنتی می باشند، دارند به امریکای لاتین می رسند.
ترکیب شدن ارزشها و رفتارها بسوی توسعه
جدای از آسیای شرقی و ایبریا، پیشرفت انسانی در طول نصف قرن بعد از جنگ جهانی دوم دلسرد کننده بوده است . دلیل اصلی آن بی توجهی به قدرت فرهنگ بعنوان تسهیل کننده و یا مانعی بر پیشرفت می باشد . برای مثال این تضاد فرهنگی بین اروپای غربی و امریکای لاتین است که بطور وسیعی موفقیت طرح مارشال و ناکامی نقشه آلیانس برای پیشرفت را توجیه می کند.
البته منظور این نیست که توجه به فرهنگ همه مشکلات را حل خواهد کرد. فرهنگ یکی از چند عامل تأثیر گذار است. بقیه شامل موقعیت جغرافیایی و آب و هوا، ایدئولوژی، سیاستها، جهانی سازی، رهبری و اتفاقات غیر قابل کنترل تاریخی می باشد که بر روی پیشرفت اثر می گذارند. محدودیتهای استدلالهای بر پایه فرهنگ بخصوص وقتی کسی اختلاف غیر عادی در پیشرفت بین کره شمالی و کره جنوبی و یا بین آلمان شرقی و غربی را در نظر می گیرد ، قابل مشاهده است. اما به ویژه وقتی ، دوره های زمانی طولانی تر را در نظر می گیریم، قدرت فرهنگ بیشتر قابل درک می باشد.
در نشست تخصصی سال 1999 دانشگاه هاروارد با نام "ارزشهای فرهنگی و پیشرفت انسانی" ، ناتان گلیزر بیان کرد که مردم اغلب توسط توجیه فرهنگی اینکه چرا بعضی از کشورها یا اقلیت های قومی بهتر از سایرین پیشرفت می کنند نارحت و عصبانی می شوند. اما در عوض- مشاهده یک فرد یا یک گروه بعنوان قربانی- بدتر می باشد.همانطور که برنارد لوییس اخیراً در مقاله امور خارجیها درباره کشورهای اسلامی مورد توجه قرار داده است، وقتی مردم تشخیص می دهند که یک امری یا مسئله ای اشتباه است دو سؤال پیش روی آنها می تواند قراربگیرد. یکی اینکه ما کجای کار اشتباه کردیم؟ و دیگر اینکه چه کسی این بلا را سر ما آورد؟ دومی منجر به تئوری توطئه و پارانویا می شود. سؤال اول منتج به سؤال دیگری می شود که : حال چگونه می توان آنرا درست کرد؟
عقیده ای در میان همه اعضای نشست هاروارد به وجود آمد که ما نیاز داریم بخشهای مختلف ارتباطی بین فرهنگ و پیشرفت را بهتر بفهمیم و اینکه چه کاری باید در جهت تقویت ارزشهای مترقی انجام شود. یک لیست از عناوین تحقیقاتی در مورد راهنمایی مؤسسات توسعه ای و دولتهاایجاد شده است. لیست شامل 1) تعریف ، تحلیل و وزن هر یک از ارزشهایی که می تواند بر توسعه مؤثر باشد 2) به درک رابطه پیچیده بین ارزشها، سیاستها ، نهادها و توسعه کمک کند.3) به درک نقش عوامل انتقال فرهنگی مانند والدین، گروههای همسن و سال، مدارس و تلویزیون کمک کند. لیست تحقیقاتی همچنین نظرسنجی ارزشهای جهانی را که هم اکنون شصت و پنج کشور را پوشش می دهد، بیشتر به سمت کشورهای فقیر توسعه داده و آنرامنطبق بر نتایج تحقیقاتی بر روی ارزشهامی نماید.
در انتها بایستی یک ارزشیابی از تمام فعالیتهایی که در زمینه ترویج ارزشها و رفتارهای مترقی صورت می پذیرد انجام شود. بخصوص در بخش آموزش، تربیت مؤثرتر فرزندان، حمایت از کارآفرینی، حمایت از مسؤلیت پذیری مدنی ، کاهش فساد دولتی و گسترش اقدامات بشر دوستانه.
فرهنگ تنها نیرویی نیست که سرنوشت ملتها را شکل می دهد، بویژه در کوتاه مدت. بعلاوه فرهنگ تغییر می کند. یک نظر توسط دانیل پاتریک موینیهان درخورتوجه می باشد:" اصلیترین حقیقت محافظه کارانه این است که ، این فرهنگ و نه سیاست، می باشد که موفقیت یک جامعه را تعیین می کند. و اصلیترین حقیقت لیبرال اینست که سیاست می تواند فرهنگ را تغییر داده و آنرا از شر خودش محفوظ دارد."