چهارشنبه 30 فروردین 1385

نسل جوان امروز و نوعی ناامیدی و یاس، گفتگوی عرفان قانعی قرد با عطاالله مهاجراني

عطالله مهاجرانی
هر چند او در "جمهوری اسلامی" کاره ای بود و من، یک دانشجوی ساده و آزاد از هر تقیدی، اما در دیداری اتفاقی، از سر کنجکاوی، درباره ادبیات، با هم وجه اشتراک برای صحبت یافتیم! همین و بس!... بحث بی پرده درباره ادبیات و فرهنگ با یک دولتمرد، شاید جالب باشد، و گرنه قصد من، تبلیغ اندیشه یک "کار به دست دولتی" نبوده و نیست!.... ولی شنیدن حرف های پنهان یک "سیاست پیشه"، برایم جالب بود، که چگونه می نگرد؟ فقط تصمیم گرفتم آن را در معرض دید همگان بگذارم

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

مقدمه:

مهاجرانی را در سال های آخر دهه شصت شناختم ، هنوز دیپلم نگرفته بودم،از سر شوق مقاله هایی کوتاه ترجمه می کردم وبه مجله اطلاعات علمی ارسال می کردم وآنها هم ، گاه به گاه چاپ می کردند، آن هنگام، مهاجرانی درهمان ساختمان روزنامه اطلاعات ، دفتری جداگانه داشت . ودرواقع اولین ترجمه های من درآنجا چاپ شد . تقریبا ً 14 سال سن داشتم . و از این لحاظ ورودم را به " ترجمه و نوشتن " در همان ساختمان رخ داد.
ماجرا گذشت تا سال 1376 که به عنوان وزیر فرهنگ وارشاد اسلامی منتخب شد ، روند نشرکتاب در ایران به ظاهر و کم کم تغییر یافت وبسیاری ازکتابهای مشهور به ممنوعه ، به زعم دولت وحکومت ، اجازه انتشار یافت – حال از روی چه برنامه ای بود و سیاستی ، نمی دانم - و مدتی بود دریازده شهریور همان سال گروه فشارــ چماق به دست ــ به اوو وزیر کشور درمراسم سنتی وهدف دار تشیع شهدا پس از نماز جمعه حمله کردند وهیات دولت واکنش نشان داد و آنگاه پس ازتوقیف روزنامه توس ، ماجرای قتل های زنجیره ای مجید شریف ، محمد جعفرپوینده، محمد مختاری ، فروهرها وناپدید شدن پیروزدوانی ــ دبیرسازمان اتحاد برای دمکراسی ــ وآنگاه افشای نقش سعید امامی (اسلامی) ،ماجرای عباس امیرانتظام ــ سخنگوی دولت بازرگان، برنامه چراغ درتلویزیون لاریجانی ،اعتراض ها، به آتش کشیدن ها ،خشونت ها و انفجار بمب صوتی درروزنامه خرداد، حمله به اتوبوس جهانگردان آمریکایی وبرای خالی نبودن عریضه توقیف روزنامه زن و...... طرح استیضاح مهاجرانی ازسوی جناح اکثریت مجلس پنجم پیشنهاد شد، همان افرادی که درمجلس ششم گروهی اقلیت شدند وگروهی مستقل مآب ، که دیگر کسی نپرسید استقلال براساس قدرت مداری چه نمایی دارد ؟
که عاقبت مهاجرانی در یازدهم اردیبهشت سال 78 از استیضاح جان سالم به در برد. درآن بحبوحه، در آبان 77 درتهران ،زمانی که جایزه کتاب سال دانشجویی راازدست او می گرفتم ، دوباره ازنزدیک باوی روبرو شدم . پس ازآن به خاطر انتشار اولین فرهنگ دانشگاهی فرانسه ـ فارسی وماجرای ورشکستگی مالی ناشر، دردفتر کارش بااو ملاقات کردم تاشاید فرجی حاصل شود ، که نشد.. . ماجراگذشت تا صبح روز چهارشنبه 23 مرداد 1381 که برای مراسم جشن فرهنگ وهنر، از لندن به ایران آمده بودم ودردفترکارش بااو دیدارکردم ،در آن وقت رئیس مرکزگفت وگوی تمدنها بود . ساعتی به صحبت گذشت وازتعطیل کردن انستیتو تحقیقاتی ــ پژوهشی کرد درتهران توسط وزارت ارشاد ونماینده ای درمجلس گله مند بودم ،که البته پذیرفت ولی باصراحت گفت که کاری ازاو برنمی آید و بهتراست بیشتر به تحصیل وادامه تحقیقاتم بپردازم ، چون درباره " کردها " نوشتن و ترجمه کردن دردسر ساز است !

در بازگشتم به اروپا دردانشگاه ، دیدم که برای سخنرانی به آنجا دعوت شده است ، وحمایت ودفاع اواز هاشمی رفسنجانی و...... . وسپس تفسیر صاحب نظران مبنی براین بودکه او خود را برای نقش آفرینی های دیگری در دولت آینده آماده می سازد .
( حتی صادق صبا در تحلیلی ، اظهار داشت که : عطاء الله مهاجرانی، مشاور رييس جمهوری ايران، روز شنبه (31 اوت) در کانون توحيد لندن، وابسته به انجمن اسلامی دانشجويان، تحت عنوان "حرکت اصلاحات و چالش های فراروی آن" سخن می گفت تخريب چهره اکبر هاشمی رفسنجانی، ريس جمهوری پيشين، را يکی از خطاهای بزرگ اصلاح طلبان دانست.آقای مهاجرانی در تعريف اصلاحات آن را فرصت و امکانی دانست برای اجرای کامل قانون اساسی جمهوری اسلامی. او گفت بخش هايی از قانون اساسی به ويژه در زمينه تامين آزادی های مردم به خوبی اجرا نشده و محمد خاتمی، رييس جمهوری ايران، به تعبير او، صرفا در صدد است تا قانون اساسی را تحقق بخشد.آقای مهاجرانی که رييس مرکز گفتگوی تمدن هاست برداشت کسانی را که حرکت اصلاحات را تغيير نظام تعبير می کنند نادرست دانست.او در ادامه سخنرانی که با حضور بيش از يکصد و پنجاه نفر صورت گرفت اظهار داشت که حرکت اصلاحات با چهار چالش عمده روبرو است. او چالش اول را شرايط و مقتضيات تاريخی ايران و از جمله استبداد دير پا دانست.. او گفت که در سالهای اخير اصلاح طلبان با طرح موضوعاتی همچون رفراندوم، اصلاح قانون اساسی، مذاکره با آمريکا و خروج از حاکميت در جامعه موج ايجاد کردند، ولی چون برنامه ای نداشتند اين موج ها پس از چندی فروکش کرد.او افراطی گری و شتابزدگی را ضعف بزرگ ديگر جبهه اصلاحات دانست. آقای مهاجرانی که همچنان خود را وابسته به جبهه اصلاحات می داند در انتقاد از ياران سياسی اصلاح طلبش گفت که آنها توجهی به خواسته های عامه مردم ندارند و بيشتر فعاليت خود را به مباحث سياسی در بين نخبگان جامعه متمرکز کرده اند.). بهرحال ماجرا گذشت وبازهم اورا درایران ، درروزسه شنبه 5 اسفند 1382 درهمان دفترکارش درمرکز گفتگوی تمدنها، دیدم، اما این بار ، فقط نقش مشاور راداشت . چون با تا خیر رسیده بودم ، عذرخواهی کردم وبادریافت رمان تازه انتشار یافته اش ،بهشت خاکستری ، خداحافظی کردم وماجرا به دعوت ناهار درروزدوشنبه 18 اسفند 1382 درروزنامه اطلاعات ،نماینده تهران ، ختم شد .
آخر الامر ، در حین بازگشت از ایران شنیدم و خواندم که او هم بنا به شکایت " مهسا یوسفی " در بند گرفتار شد و کسی هم از وی دفاع نکرد.هر چند دراین اواخر- موثق و غیر موثق - شنیدم که در لندن سکنی گزیده است ! و دیگر او را ندیدم... ولی به هر حال این گفتگوی منتشر نشده را در اینجا منتشر می کنم .

قانعی فرد: آقای مهاجرانی! این اواخر چی شد که به سلک رمان نویس ها پیوستید؟
مهاجرانی: دراین جهنم آشنا وبهشت غریبه ، ندیدم کسی کارخلاقانه ای بکند .

قانعی فرد: آیا می شود شما را با روشنفکران دولتی ،مانند خانلری و فروزانفر، مقایسه کرد؟
مهاجرانی: ببینید ، حضور خودم درکاردولتی به شیوه معمول بود وشباهتی به آن دو بزرگوار ندارد . ازجوانی بااین انقلاب همراه شدم وبادولت یار؛ انگیزه یا حب جاه هم نداشتم ، تلاشی هم دراین باره نداشته ام ؛
دانشجو بودم وهمراه این انقلاب بالا آمدم . وقتی که نماینده شیرازدرمجلس بودم ،درست 25 سال سن داشتم ،حتی ازشما هم دوسالی کوچکتر بودم .
پس دردوره ای به دولت وحکومت درایران وارد شده ام که آشنایی بسیارنزدیک با افراد ، موجب شدکه به عنوان معاون نخست وزیر ، به شکل رسمی درمهر 1364 ( زمان آقای میر حسین موسوی ، که 29 سال سن داشتم ) کارم را آغازبکنم وتاسال 68 ادامه داشت . وبعد 8سال معاون رئیس جمهور بودم و4 سال وزیر فرهنگ وارشاد اسلامی ویکی ازافتخارهای من هم وزارت فرهنگ وهنرایران است که مدتی خدمتگذار آن بوده ام . دراین دوره ها ، مدیریت سیاسی مبتنی برباورهایم بر فرهنگ و مباحث نظری بود . مدیریت سیاسی رابارویکرد نگاهم می دیدم و از فرصت مقتضی اجرا می کردم .

قانعی فرد : چرا دوره وزارت فرهنگ رادوست دارد ؟ البته درزمان شما واقعاً فضا بازشد ،واکثر نویسندگان ومترجمان ازدوران مدیریت شما رضایت دارند ،حال به من ارتباطی ندارد که بگویم سیاست خاصی درکاربود ، ولی بهرحال نتیجه وظاهر قضیه بسیار مثبت بود.

مهاجرانی : بله دردوران معاونت هم با خیلی از نویسندگان وسایل نشرو مجوز کتابهای آنها آشنا بودم . درواقع باجامعه روشنفکری درارتباط بودم . وهیچگاه دراتاق من به روی کسی بسته نبود . هرچه بعضی از جناح ها متهم بودند، اما من ملاحظه ای نداشتم . هیچوقت موقعیت سیاسی من مانع ارتباط با روشنفکرها نشد ، وهیچوقت هم موقعیت سیاسی من ، مانع کاروپژوهش وتحقیق من نشده است که نتوانم کار دلخواهم را انجام بدهم . وقت خودم را درهرحالتی صرف این علاقه ام کرده ام وجریان مستمرآن راهم در روزنامه اطلاعات ادامه داده ام . حدود 21 سال است در"نقد حال" مطلب می نویسم ، چاپ اول اکثر کتابهای من هم در روزنامه اطلاعات بوده است . پس موقعیت سیاسی ودولتی من ، برکار نوشتن وافکارم وعلایقم مزاحمتی ایجاد نکرد.

قانعی فرد : یعنی به راحتی بپذیریم که تأثیر دولت برآثارش وجود ندارد؟

مهاجرانی : بله تأثیر نگذاشته است . حتی وقتی که وزیر ارشاد بودم ،خود رادرتقابل بانظریات خودم می دیدم ،که انتظاراتم به عنوان یک نویسنده ازوزیر فرهنگ چیست ؟ همه آنها راسعی می کردم رعایت کنم .

قانعی فرد : خوب این نوع ملاحظه واندیشه راچگونه آموخته اید؟

مهاجرانی : بخش عمده اندیشه ام مرهون تربیت دوران کودکی ونوجوانی است که بنیاد شخصیتی وعلمی هرکسی درآن زمان ریخته می شود.
خصوصا ً دردوره لیسانس که دراصفهان بودم ، احساسم با همه دوران دانشگاه فرق داشت ؛ بهترین فرصت نکته آموختن بود، با پشتوانه وفاز فکری که داشتم که زیاد مرتبط به دانشگاه وکارها نیست ، برای نیمه دوم عمرم اندوخته کردم . وبعد دردهه سوم ، باآن پایه واساس طبعا ً برداشت ودریافتم بیشتر بود . مثلا ً گاهی درآن دوران نمایندگی مجلس درباره نطق های پیش ازدستورم ، مردم می پرسیدند ،خودت نوشتی یا کسی نوشته وشما حفظ کردید ؟ وکسی اصلا ً باورنمی کرد این حرفها مربوط به جوانی 26 ساله باشد . وبعد شخصیت های روحانی روستای خودم وشهراراک بود ونیز بودن درمیان هنرمندان درجه اول وسخن دان : که مجموعه فضاها را تشکیل دادو اندکی ذوق آموختن دروجود من که وجود داشت .
زمانی که دانش آموز بودم ، فقه ، اصول وادبیات عرب راهم می خواندم ،در واقع پشتوانه واطلاعات مذهبی خوبی داشتم . بعدها که درکانون ومرکز خاص وجریان سیاسی خاص قرارنگرفتم دردوره نمایندگی 25 تا 29 سالگی ، مقالاتی دارم ونقد جریان لیبرالیسم وحتی نهضت آزادی رادرهمان دوران نوشتم : که نهضت آزادی (وابسته ، بازرگان ) ولیبرالیسم . (وابسته به بنی صدر) متهم خیانت ووابستگی و.... نیست؛بلکه دیدگاه منطبق برخط مشی انقلاب نیست . با بعضی ازرفتارهایم دراین دوران ، دچار یک تغییر مسیر یادگرگونی عقیده ای نشدم . توانستم همیشه تعادل را حفظ کنم وسط لحاف سرما نخورده ام ؛ حتی دردوران معاون نخست وزیری، تلاش می کردم که استادهای اخراجی و به اصطلاح تسویه شده دردوران انقلاب فرهنگی را دوباره به سرکارشان برگردانم . به عنوان نمونه عرض کنم که ؛
درزمان معاونت ریاست جمهوری آقای دکترعباس زریاب خویی ممنوع الخروج بودند ؛ چنین دانشمندی با 70 سال عمر وتلاش علمی وسرمایه ای غنی ؛ به فرودگاه رفته بود تابایک سک معمولی به سفر علمی برود اما نگذاشته بودند واورا بازگرداندند . من هم که به هزاره فردوسی درتاجیکستان دعوت شده بودم ،ایشان را به همراه خودم بردم وسعی کردم تااین مسأله ایشان حل وفصل شود .

قانعی فرد : پس ازعملکرد خودتان رضایت دارید؟

مهاجرانی : بله در عوض خطایی قرار نگرفته ام تا بعداً عذرخواهی کنم.

قانعی فرد: آقای مهاجرانی ،عملکرد شما دردوران وزارت ارشاد نسبت به کانون نویسندگان جالب بود درواقع تنها کسی بودید که با افراد کانون همکاری می کردید حتی از دکترکاظم کردوانی درآلمان شنیدم که چند بار برای مقدمات نزد شما آمدند. وحتی درمراسم پیوند ومختاری هم حضور پیدا کردید ،حالا دیدگاه شما رامی خواستم راجع به کانون نویسندگان ایران بدانم .

مهاجرانی : به کانون نویسندگان اعتقاد داشتم . چون ابتدایی ترین حق نویسندگان هرکشوری است ودرکشورماهم ،لاجرم باید یک کانون داشته باشیم . همه صنف ها اتحادیه دارند مانندانجمن بازاریان واصناف درکارهای سیاسی مثلا ً باید حق بیانیه داشته باشند اما بگویم که کانون نویسندگان را نمی پذیریم . حرف عقلایی نیست ؛ چون وظایف اصلی نویسندگان را باید ــ چه بپسندیم وچه نپسندیم ــ قبول کنیم . به خاطر احترام واعتقادی که به آنها داشتم برایم مهم بود اتحادیه داشته باشند چون به عنوان یک نهاد به امر ارتقا فرهنگ وادب کشور کمک می کرد وتشکیل جلسات آنها ، فضای عمومی رشد بیشتری را ایجاد خواهد کرد . یا فضایی فردی را برای خلاقیت به وجود می آورد ،چون کار ادبی ــ فرهنگی کاری است فردی وخلاقیت فردی درآن نقش به سزا دارد . وقتی که وزیر فرهنگ بودم، درسوریه به محمل اتحادیه نویسندگان دمشق رفتم ؛ ساختمانی عظیم با 10 تا 12 طبقه ؛ که حافظ اسد هدیه داده بود به اتحاد نویسندگان وآنها هم 2 طبقه را به امور کانون نویسندگان اختصاص داده بودند ومابقی را اجاره داده بودند .
دردوران ارشاد ، دوست داشتم ازخود کانون عمل بکنند و من حمایتشان کنم . اما بحث کانون در بحث های فرسایشی وفلسفی خود کانون نویسندگان گرفتار شد ؛ بعضی ها می گفتند آیا لزوم مثبت کانون وجود دارد ؟ اصلا ً سیستم ونظام چرا باید قانون به رسمیت بشناسد؟ نامه ما " به نام خدا " داشته باشد یا نداشته باشد؟ و.....
همین بحث ها دوسال طول کشید . حتی یکی ازنویسندگان وقتی مردم هوشنگ گلشیری صورتجلسه راخوانده بود و به نام خدا گفته بود ، اعتراض کردکه آقا ایدئولوژیک نکنید ؛ که درپاسخ گلشیری گفته بود ؛ اشکال ما ازهمین جاست ، آخرچه ضرری می کنیم بگوییم به نام خداوند جان وخرد ؟ این بحث ها موجب تضییع وقت شد وفرصت هاازدست رفت . حتی مجمع عمومی آنها وتشکیل جلسه آنها مورد تأیید وزارت ارشاد بود وقتی هم گلشیری نامه تأیید وزارت ارشاد را گرفت ، خیلی خوشحال ومسرور بود . همانطور که می دانید چاپ آثار بعضی از نویسندگان مانند شاملو، دولت آبادی ، درویشان و... آثارشان دردوران قبلی به کلی ممنوع شده بود ،اما در زمان وزارت من ، مجوز گرفته و منتشر شدند.

قانعی فرد: اما آقای مهاجرانی ؛ بسیاری از روزنامه ها، ناجوانمردانه تعطیل شدند، اعضای تحریریه وخبرنگارها با ضرب وشتم وفشار ازگرفتن وثیقه تعطیلی وپلمب گرفته ،تاحبس وفراخوانی به دادگاه های انقلاب ودادگاه ویژه روحانیت ودادگاه های مطبوعات برون هیأت منصفه روبرو شدند با مدیر ومسول سردبیر ونویسنده وعکاس وطنز نویس وکاریکلماتوریست وگزارشگر همه درموضع خطر قرار گرفته وسراسیمه از گلوله ای ناقابل بودند. همه محکوم به توهین به مقدمات ونظام وآیات عظام وانبیاء وائمه ورهبری می شدند وکوچکترین بهانه ای کافی بود تا سراززندان درآوردند واز حرفه خود محروم شوند؛ درکمتر از4سال حدود 80 نشریه ، مجله ، ماهنامه ، و روزنامه یا توقیف شدند یا با احضار وزندان ومحاکمه وجریمه روبرو شدند ؛
افرادی مانند رضا انصاری ، غفور گرشاسبی ، یداله اسلامی ، اکبر گنجی ، عبداله نوری ، احدزید آبادی، مسعود بهنود ، محمد قوچانی ، عماد باقی ، ابراهیم نبوی ، عزت اله سحابی ، لطیف صفری ، شمس الواعظین ، بهروز بهزادی ، رضا علیخانی ، بنفشه سام گیس و..... .
و حتی وضعیت به گونه ای شد که سراسیمگی دامن گیر همه شده بود و کار به جایی رسید که دیگر تعطیلی مطبوعات را در خارج به عنوان ابزار سازمان ترور و سرکوب می نامیدند و در داخل قضیه لوث شده بود. اوایل با فاراد و گردون شروع شد؛ عباس معروفی رفت آلمان، ماجرای فرج سرکوهی و... و حتی بعضی ها در انجمن مطبوعات، مانند منصور کوشان، هم با سرخوردگی سوار موج شدند و رفتند!.... و مردم مانده بودند در بحر تفکر و تأمل. طفلک! نیک آهنگ کوثر جرمش کاریکلماتور مشابه مصباح یزدی بود ..... مصاحبه جنجالی بنفشه سام گیس ، یکی کاریکلماتور حیات نو، آنهم مربوط به زمان قرن 18 که شباهتی اتفاقی با آقای خمینی داشت ، یکی پیام نوروزی فرح پهلوی در زن روز، و ده ها مورد دیگر؛ حتی یکی دو جا غارت شد و بمب گذاری کردند.


مهاجرانی : بله مشکل مطبوعات ما همان نفرین ارسطو است که گریبانگیر ایرانیان شد. هرگاه جامعه بین استبداد وهرج ومرج گرفتار باشند وبسته؛ اگر فضا بازشود ، تند روی می بینیم نه تعادل ؛ مثل ساختمانی که کل پنجره ها بسته اند واگر دریچه ای بازشود هرچه گردوغبار وخاشاک وموجودی می توانند وارد شوند ، وطبعا ً نشاط بیش ازاندازه مطبوعاتی باسرعت زیاد ، موقتی خواهد شد،ما به سرعت متعادل نیازداریم ؛ آزادی گرفتنی نیست ،یادگرفتنی است؛ باهیجان واحساسات وغلیان درست نمی شود . واین گرفتاری ها طبیعی بود .برای تندروی یک تمثیل به کار می برم: فرضا ً ازتهران به چالوس تشریف ببرید ،ابتدای جاده هزار پیچ وخم دارد، سربه هوا نباید رفت به مطبوعات درآن زمان حتما تبدیل شد به پرچم افکار عمومی ، مثلا ً لیست روزنامه نگارها مقبول مردم واقع شد وآنها رای آوردند ، خوب ،بخش های دیگر حاکمیت تحمل نکردند وابزارها وبهانه های لازم را هم داشتند .

قانعی فرد : ولی آقای مهاجرانی ، لیست صادرکردن کارکودکانه ای است ، درانتخابات مردم باید درکنار رشد فکری ، آزاد باشند؛ همان افرادکه لیست صادرفرمودند،الان کجا هستند؟ مردم ما هم شناخت پیدا کردند ، خیلی راحت تحریم می کنند ، چون باور ندارند!

مهاجرانی : خطی عمل شد وگرنه شاهکاری رخ نداد . ......بله ضروری نبود ، اما جامعه ما هنوز سنتی است . مثلا ً درازدواج ـ که البته هنوز شما شرف یاب حضور نشده اید ! ( خنده ) ـ باید یا شناخت مستقیم وجود داشته باشد یا بنا به رسم عرفی وسنتی ما ، ازمنابعی شناخت لازم را بدست آوریم . شما ممکن است چند نفر ازنمایندگان را نشناسید ، خوب مطبوعات معرف بودند . خوب حرف شما صحیح است، لیست اجباری پذیرفتنی نیست ، اما لیست معرف اشکالی ندارد. ودرانتخابات هم پذیرش آن منطقی وعادی است .

قانعی فرد : درچند شاخه مختلف تا بحال کار کرده اید . ازرمان تا نقد؛ مخصوصا ً رمان های اخیر شما، سهراب کشان و بهشت خاکستری که با استقبال هم مواجه شد و یا نقد شما از سلمان رشدی نویسنده آیات شیطانی که تقریبا ً همزمان با نقد جهانگیر الماسی، هنرپیشه تلویزیون، به چاپ رسید؛ خودتان چه توضیحی دارید؟

مهاجرانی : کارهای من را می شود تقسیم بندی کرد والبته درهر حوزه باید توضیح داد:
یکی پژوهشی دینی است به عنوان شخصی معتقد به باورهای دینی وعقیدتی ام آنها را انجام داده ام مانند انقلاب وعاشورا . سلمان فارسی ، پیام آورعاشورا، نقد آیات شیطانی ، اسلام وغرب . وبرای همان انگیزه های دینی است که ازباورهای دینی خودم دفاع می کنم و قرایت های دینی ، برداشت های متفاوت از متن دینی را جزو قسمت دوم پژوهش ها دینی ام محسوب می کنم .

قانعی فرد: که درآلمان ترجمه ،روشنک ، توسط یکی از انتشارات های ایرانی دردوجلد منتشر شد وترجمه ای بسیار زیبا و خواندنی هم است .

مهاجرانی : بله درست است ! دوم حوزه نقد وادبی است مانند حماسه فردوسی (درگزند باد ) افسانه دینی وسوم بخش سیاسی است که آنها هم به خاطر مسولیت های سیاسی که داشته ودربحبوحه اختلاف نظرهایی که قرار گرفته ام ؛مانند حکایت همچنان باقی است و استیضاح .
وبخش چهارم هم ادبیات داستانی ورمان نویسی است که جدیدا ً به آن علاقه مند شده ام وعالم بسیار شیرینی هم دارد . ودرهمین سال 82 بهشت خاکستری وسهراب کشان منتشر شده اند . که البته به لحاظ شخصیتی اعتقاد دارم واحساس می کنم که درهرحال امری است که به شناخت خودم وشناخت بهتر جامعه کمک می کند . شخصیت واقعی خودم را بهتر می بینم . هرچه که سعی برای نمایاندن شخصیت واقعی خودم نکردم . طبعا ً رمان نویس شخصیت هایی در رمان را آفرینش می کند وبه شکل خود آگاه وناخودآگاه جلوه هایی ازخودش راهم نشان می دهد .

قانعی فرد : البته درآن رمان بهشت خاکستری شخصیت ها قبل پرورده شده اند و با اندکی اطلاعات عمومی می توان برداشت ها راهم حدس زد ، شخصیت ها داستانی هستند تا رمانی ، ولی می خواستم بدانم در نوشته داستان پیرو سبک چه کسی هستید ؟

مهاجرانی : پیرو سبک کسی نبوده ام یعنی تابع ومقلد کسی هم نبوده ام . رمان برای من مانند زندگی است درزندگی که نمی شود مانند ومثل دیگری زندگی کرد . شاید گاهی درزندگی روزمره به یک نوع تقلید وجود داشته باشد مثلا ً دررفتاری شبیه کسی باشد ،امادرنوشتن رمان هایم سعی کردم ازتجربه داستان نویسان دیگر استفاده نکنم ودریک سبک خاص خودم را قرار ندهم .

قانعی فرد : در میان داستان نویسان ایران معاصر سبک چه کسی را دوست دارید؟ مثلا ً محمد علی جمالزاده ، محمد هجازی ، یحیی دولت آبادی ، بزرگ علوی ، صادق هدایت، صادق چوبک ، جلال آل احمد ، سیمین دانشور، بهرام صادقی ريال غلامحسین سامری ، احمد محمود ، علی محمد افغانی ، اسماعیل فصیح ، هوشنگ گلشیری ، محمود دولت آبادی ، منصوریاقوتی ، محمد بهرنگی ، عباس سووفی ، جمال میرصادقی و.... که دیگر یادم نیست .

مهاجرانی : البته خیلی بشتر از این افراد هستند، ولی برای من دو نفر اهمیت دارند، یکی دولت آبادی یکی هم گلشیری این دو سبک را برای بیان داستان می پسندم . از دیگران هم می شود به احمد محمود اشاره کرد . احمد محمود در قلمرو داستان امروز ، زبان داستانی خودش را یافت حتی به نظرم اگر داستانی از هر یک از این سه نفر را بدون ذکر اسم چاپ کرد می شود نویسنده را حدس زد .

قانعی فرد: اما من اول مهشید امیرشاهی را دوست دارم ، کوچه بن بست ، ساربی بی خانم ، بعد از روز آخر ،ضمیر اول شخص مفرد و مصاحبه هایش را ، دوم سبک مسعود بهنود را دوست دارم، بعد تقی مدرسی و خصوصا ًغزاله علیزاده و کمی هم شهریار مندنی پور - آنهم به خاطر رفاقت - بعد هم ابراهیم گلستان، ناصر تقوایی، نسیم خاکسار، علی اشرف درویشيان، فریده رازی و بهرام بیضایی از ابراهیم یونسی هم فقط "تا فردا خدانگهدار" را دوست دارم ، چون همیشه معتقد بوده ام مترجم خوبی است نه داستان نویس .

مهاجرانی : البته درمورد مسعود بهنود با شما مخالفم ،چون نوعی تشتت آرا دارد؛ ولی ابراهیم یونسی را بیشتر می پسندم و نه به خاطر اینکه، چون همشهری شماست، براستی هنر داستان نویسی او خیلی قشنگ است. و بعد احمد محمود را دوستش دارم.

قانعی فرد : روز چهارشنبه 20 شهریور 1381 با او تماس گرفتم که درمورد ادبیات داستانی مصاحبه ای داشته باشم ، به خاطر مریضی عذرخواهی کرد و به بعد موکول نمود که اجل مهلتش نداد و دیگر ندیمش !

مهاجرانی : یادش گرامی باد. آدم خیلی نازنینی بود .

قانعی فرد : در ترجمه هم به گمانم یک بار زور آزمایی کرده اید؟

مهاجرانی : بله، یک کتاب به اسم "هنر جنگ" علاقمند شدم تا ترجمه و چاپ شود اما دیگر فکر آن پیش نیامد، هرچند دکتر حسن حبیبی ترجمه کرده بود و احساس کردم نیازی به ترجمه مجدد هم نیست و رهایش کردم.

قانعی فرد : تحصیلاتتان رادرکجا گذرانده اید؟

مهاجرانی : مثل شما خارج برو نیستم ! (خنده !)....دراصفهان لیسانس تاریخ گرفتم درسال 1359 دردانشگاه پهلوی سابق فوق لیسانس تاریخ را اخذ کردم ودکترا را هم دردانشگاه تربیت مدرس گذراندم . دانشجوی منظبط ومرتبی هم نبوده ام ، خصوصا ً دروقت نمایندگی مجلس تخصص من هم تاریخ اسلام وایران درقرون اول تا چهارم هجری است .

قانعی فرد : چه افرادی دراین زمینه بیشتر صاحب نظرند؟

مهاجرانی : متاسفانه دراین حوزه خیلی شاهد مورخ درجه اول نبوده ایم که پژوهشهای تاریخی صرفا ً به عنوان تاریخ انجام داده باشد . برای نگارش تاریخ ، زمینه ودانش آن لازم است فقط علم نیست به سختی می توانم کسی رانام ببرم چه درحوزه تاریخ معاصر وچه حوزه اندیشه .
دکترحائری راداشتیم، که فوت کرد درباره رویارویی ایران با تمدن غرب به تحلیل مبانی نظری وفکری پرداخت وبعدهم دکتر فریدون آدمیت را هم می توانم اسم ببرم که دربعد اندیشه توانا بود وصا حب نظر وقایع تاریخی ، اندیشه وخون وعصب تاریخ است ازمورخین دیگر هم می توانم به عبدالحسین زرین کوب ادیب معاصر اشاره کنم .

قانعی فرد : (در آن لحظه ناگهان "اسماعیل را یین " به ذهنم خطور کرد اما فراموش کردم دوباره افشاگری های اورا بپرسم . کسی که حقوق بگیران انگلیسی را افشا کرد وسرانجام سرش را زیر آب کردند) خوب با وجودی که درتاریخ انقلاب ایران پس از سال 57 ، حضور داشته اید ، ورشته شماهم تاریخ است ، پس چرا لااقل تاریخ این 25 سال بعداز انقلاب رانمی نویسید؟ مانند مرحوم سرهنگ غلام نجاتی که زحمت وافری کشید.

مهاجرانی : درست می فرمایید ،همه فعالیتم درتاریخ معاصر بوده است وبه قول شما درتاریخ معاصربیشتر حضور داشته ام . ).....17 سال عضو دولت بوده ام اما نویسنده تاریخ نبوده ام فقط دردانشگاه تربیت مدرس تاریخ را تدریس می کنم .

قانعی فرد : اگر الان به جوانی بازگردید آیا دوباره همین راه ها را خواهید رفت ؟

مهاجرانی : ازپیشامدها وتجربه هایم راضی هستم . معتقدم که این سیردرکارهای سیاسی واجرایی لازم بود واگر یکباردیگر به سن مثلا شما برگردم ـ هرچند که درسن وسال شما نماینده شیرازدرمجلس بودم ـ همین مسیر را طی می کنم . انتخاب من درست ومنطقی بود ، پس دوباره همین را پس می گرفتم و همین راه را می رفتم....امادر حوزه دانشگاهی ازتأثیرهایم ناراضی نیستم .

قانعی فرد : خوب نسل جوان امروز ایران را چگونه می بینید، یا قشر دانشجو را؟

مهاجرانی : در دانشگاه با نسل جوان در ارتباطم و درباره آنها مقاله می نویسم کاملا ً با این نسل در ارتباط هستم چه در دانشگاه و چه در محیط های دیگر علمی وفرهنگی . و تصور نمی کنم در نسل جوان یک نظر یا اعمال سلیقه ساده داشته باشم ؛حال شاید آنها مرا قبول کنند ویا نکنند ،اما بهرحال ازارتباط با آنها لذت می برم . درنسل جوان دانشگاهی ، دانشگاه تربیت مدرس را مثال می زنم ؛ چند ویژگی خاص دارندکه باید درباره آنها فکری کرد واصلا ً هم قابل دفاع وتوجیه کردن نیست . اول اینکه دانش وعلم را جدی نمی گیرند واقعا ً زمان ما جور دیگری درس می خواندیم . ودیگر اینکه نوعی ناامیدی ویاس وجود دارد . به نظرم باید دانشجو وجوان ،تمام وجودش امید وآرزو عصیان واراده باشد تا به هدف های متعالی دسترسی پیدا کنند . ولی دلایل بهانه هایی هم دارند ؛که به گمانم باید به فکر یافتن جایگزین های بهتر برای آنها باشند .

قانعی فرد : بهانه نیست ، دارند خفه می شوند ، با واقعیت های تلخ دارند دست و پنجه نرم می کنند.

مهاجرانی : خودشان باید راه حلی پیدا بکنند.

------------------

دراین قسمت؛ بخشی ازنوشته معروف سید عطااله مهاجرانی می آید:

آقای - یوسف علی میر شکاک - صریح و صمیمانه حضور شما و خوانندگان عزیز عرض می کنم که چنین قصدی رانداشته و ندارم! بلکه برعکس می اندیشم که ازحد لازم بیش ازآنچه که شایسته بوده است عمر خودرا صرف سیاست کرده ام . هفتم خردادماه ،درست بیست سال است که یکسره درکاراجرایی وسیاسی وحکومتی بوده ام . به نظر شما کافی نیست !؟
اگر کارسیاسی به قول شما هوس هم باشد ، بیست سال بس است .
مطمئن باشید که وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی آخرین حلقه سلسله کار اجرایی وسیاسی اینجانب است . نه ریاست جمهوری ونه وزارت ووکالت وریاست دیگری هیچگونه جذابیتی برایم ندارد . بحمدالله شیوه تعامل درساختار حکومت ما به گونه ای است که حب جاه رااز ریشه می سوزاند ! اگر ازعمرم ،دودهه برجای ماندهم باشد. باتوجه به معدل عمر وامید به آینده درسرزمین ما این یک یادودهه یا حتی یکی دوسال را صرف کار اجرایی وسیاسی نخواهم کرد.
تابه حال هم همواره به دوستان یا دانشجویان گفته ومی گویم ، که مقرما دانشگاه وخانه مانوشتن است . اما مفرما سیاست ودامگه ما وزارتخانه است و صدالبته مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش ! اصلا ً چرا با یوسفعلی میرشکاک که قلندراست ومرید حیدر وگاه آنچنان مست که سرودستارنداند که کدام اندازد راحت تر صحبت نکنم . سیاست درکام من دراین میانسالی طعم شیر درازگوش می دهد ! که جرعه هایی ازآن رادردهه اول عمر نوشیده ام وپیرزنی کولی وطالع بین ،درجام جهان نمای چشمان کبودش انگار مثل پیری که نقش خشت خام رامی خواند ازپیشانی ام خواند که وکیل ووزیرمی شوم ! کلاس پنجم دبستان بودم . خواهری داشتم مثل برگ گل ، پر طراوت ونازنین . شش ساله بود . سیاه سرفه سختی گرفته بود . دوا ودرمان چاره سازنبود . نفس کشیدن برای خواهرم سخت شده بود . چهره اش ازدرد نیلی می شد وچشمان میشی اش پراشک . یکی ازهمسایگان سفارش کردکه خوب است یک لیوان شیرخر برایش تهیه کنیم . گفت سرفه های خواهرم سرفه سرد است وممکن است نفسش هم سرد شود . البته سفارش های دیگری هم داد. صبح زود مادرم بیدارم کرد که بروم منزل گلباغ شیر بگیرم .خانه ما در حاشیه شهر بود.در واقع در آخرین خانه های شهر در کنارمزارع و رودخانه ای خشک و بعد باغها تا دامنه کوه.خانه ای که هنوز بحمدالله برجا وبرپاست وپدرومادرم درآن زندگی می کنند .
یک لیوان فلزی دسته دار که لعاب شیری رنگ داشت ودربدنه اش از پس لعاب ها پریده بود شطرنجی شده بود . یک کاسه مسی برداشتم . قرار شد یک کاسه شیر گاو بگیرم ونیز یک لیوان شیرخر. گلباغ مثل همیشه باروی خوش وخندان ، کاسه ولیوان را ازدستم گرفت . درلیوان تانیمه ازشیر خر دوشید . وظرف مسی پر ازشیر گاو بود درراه که می آمدم هم دراندیشه بودم که شیر لب نزند ونریزد وهم اندوه می خوردم که چرا باید به خواهرم که از برگ گل نازکتر است واین روزها مثل نیلوفر ، چهره اش آبی می شود ، شیر خر داد؟ پیرزن همسایه ،زن عمو صفر که شوهرش باچرخ دستی باربری می کرد ویکپارچه صفا بود، درس دکتری کجا خوانده است؟
به نظرم آمد ، شیر خر رادرکنارکوچه برخاک بریزم ودرعوض قدری ازشیرگاورادرلیوان، ازطرفی ،گلباغ باچه مهروتوجهی شیر خررادوشیده بود. تاگفتم برای اکرم می خواهم ،برق اشک درچشمانش درخشید وگفت خداوند انشاءالله شفایش بدهد . چگونه می توانستم اینهمه مهروتوجه را نادیده بگیرم ؟ فکردیگری به خاطرم آمد. خوب است شیرخرراخودم بخورم ! باقدری احتیاط ،لیوان راجلو دهانم بردم . قدری مزه مزه کردم یک جرعه خوردم چشمانم رابستم ولیوان به انتها رسید! ازکاسه درداخل لیوان قدری شیرگاو ریختم وبه خانه رفتم . انگار یک درازگوش درذهنم جست وخیز می کرد . طعم شیر دردهانم مانده بود . مثل طعم سیاست که این روزها دردهانم مانده است . دوهفته بعد کولی ها به محله مان آمدند . بالباس های رنگی و رشته گیس های بافته ، آویزان برشانه ها،یاکنارگوش ها سربندهایی که بخش قابل توجهی ازکاکل آنها را بیرون قرار می داد . باغربیل وقیچی وقند شکن و سیخ وقرقروی چوبی برنگ زرد وسرخ وسبز ، که داخل مجمع بزرگ مسی به چرخش درمی آوردیم ورنگها درهم وبرهم می شد . جلو درخانه جمع شده بودیم . مرد غربتی ، یک گرگ راکه داخل آن انباشته ازکاه بود داخل کیسه ای قرارداده بود. پیرزن غربتی ـ کولی ـ گفت طالع هم می گیرد.
مادربزرگم که هروقت سخن می گفت ،تمثیلی ، شعری یاخاطره ای به همراهش به میان می آورد . گفت سن سال من که ازطالع گذشته ، طالع این پسرم را بگیر.
پیرزن کولی دستم راگرفت . حال چهره اش را بادقت بیشتری می دیدم چشمان کبود وعمیق ، گیسوان قرمز رنگ . تمام پیشانی وچانه اش را ـ خال کوبیده بود، حتی دور لبهایش ، گفت این پسر سیاستمدارمی شود. مادربزرگم پرسید یعنی چه کاره می شود؟
ـ وزیر و وکیل می شود .
پرسیدم چرا؟ گفت : برای این که شیرخرخورده ای !
زبانم راگازگرفتم . ولبهایم را جویدم . ازچشمان پیرزن چشم برنمی داشتم . هیچکس نمی دانست شیرخر خورده ام !
آینده بینی یا طالع بینی پیرزن رهایم نمی کرد. یک روزنامه دیواری درمدرسه خیام داشتیم ، به نام نوردانش. ناظم مدرسه مان هم گاهی برای روزنامه ما طنز می نوشت . رفته بود مسافرت . به گروه تهیه کننده روزنامه دیواری گفتم من خودم می نویسم . یادداشت کوتاهی نوشتم . عنوانش این بود که (( سیاستمداران شیرخر خورده اند! )) این عنوان به سرعت تبدیل به مضمونی دربین بچه ها شده بود . یک نفر که روزنامه راندیده بود پیدا می کردند، می گفتند حالا برو روزنامه دیواری را بخوان !
آقای خان محمدی ،فراش مدرسه مان باعجله به سراغم آمد که آقای ناظم کارت دارد. زود بریم دفتر. به محض اینکه وارد دفترشدیم ،آقای ناظم بدون اینکه جواب سلامم را بدهد یک سیلی قایم توی گوشم زد و گفت :
ـ بچه مگر شیرخر خورده ای که این مطالب را نوشته ای !
یوسفعلی عزیز ،اگرکفاره آن چند جرعه شیرخراین باشد که بیست سال ازگل عمرم را صرف سیاست کرده ام ، به گمانم کافی است . خیالت راحت راحت باشد ، که دندان طمع سیاست وقدرت را کنده ام . وبیش ازهمیشه به اعتبار معلمی ونویسندگی اعتقاد دارم . اصلا ً آینده آرمانی ام ورؤیایم درهمه سالهای کودکی ، نوجوانی وجوانی این نبوده است که سیاستمداربشوم،همیشه در ذهنم یک نویسنده یا یک قصه نویس که اورا درقفس محبوس کرده ام فریاد می زند که رهایش کنم . این قفس را می شکنم ونویسنده راآزاد می کنم وکارتابل را مثل پرنده ای به پرواز درمی آورم که برهربام ودری که می خواهد برود وبنشیند


وبلاگ قانعی فرد: www.hasbohal.blogspot.com

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نسل جوان امروز و نوعی ناامیدی و یاس، گفتگوی عرفان قانعی قرد با عطاالله مهاجراني' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016