در شماره پيشين نشريه چاربرگ مطلبي با نام "وطن يعني همه دنيا "منتشر شد كه در ظاهربه نقد ناسيوناليسم پرداخته بود،كه به گمانم در اين مورد واقعيت امر بر نويسنده آن مطلب مشتبه شده بود.به اين بهانه لازم دردم نكاتي را پيرامون پديده ناسيوناليسم به اجمال بيان كنم ،هم به سبب روشن شدن ذهن نويسنده آن مطلب و هم به جهت طرح اين موضوع براي مخاطبين محترم اين نشريه.
1- هويت هر انساني در بستري تاريخي و فرهنگي شكل مي گيرد كه فرد در آن رشد يافته ،افكار و انديشه اش و رفتار فردي و اجتماعي اش در آن پرورش پيدا كرده است.هر فرهنگ نيز شامل دو بخش مادي و معنوي است كه فرهنگ مادي شامل ابزار و صورتهاي مادي هنر همچون بناها، آثار معماري ، صنايع دستي و پيكر تراشي است و فرهنگ غير مادي كه زير بناي انديشه را تشكيل مي دهد ،مشتمل بر زبان،ادبيات ،موسيقي، آيين ها و انديشه هاي فلسفي و نوع نگرش به جهان ،مي باشد. بنابراين براي تحليل هويت فردي و اجتماعي يك انسان ،تنها استناد به يك بخش فرهنگ - فرهنگ مادي – كه روبناي كليت فرهنگ را تشكيل مي دهد ،خطاي بزرگي است كه فرد را به ارائه تحليلهاي سطحي و غير قابل قبول مي كشاند.
2- در نقد پديده ناسيوناليسم راههاي بسياري از چپ و راست رفته اند وهر يك به دليلي بر خود واجب دانسته در مذمت آن برهاني حاضر و آماده كند.اما در يك مورد همه آنها مشترك هستند و آن اينكه ناسيوناليسم ابزاريست ساخته دست امپرياليسم براي مرزبندي كاذب ميان انسانها و گمراه كردن آنها از تضادهاي واقعي و اصلي زندگيشان براي چپاول بيشتر سرمايه هايشان .
به نظر مي آيد مجموعه اين دلسوزان انسانها ،براي ارائه تحليلي بر مبناي شواهد تاريخي تا حدود زيادي از ذهنيت خود براي ساختن يك روند تاريخي دلخواه كمك گرفته اند(البته نمي گويم كه اطلاعات تاريخي شان در اين زمينه ياريشان نمي كند)،شايد اينان فراموش كرده اند كه پديده ناسيوناليسم ،در طول حيات خود نه تنها باعث گمراهي ملتهاي ضعيف نشده ،بلكه در طول يك قرن گذشته عمده جنبشهاي ضد استعماري و رهايي بخش كه در كشور هاي جهان سوم به راه افتاد يا بطور مستقيم بر آمده از انديشه هاي ملي گرايانه بود و يا وجه زيادي از حركتشان با توجه به آزاد سازي منافع ملي شان از چنگ استعمارو استبداد بوده است.و اتفاقا استعمار گران سعي داشتند با استفاده از ترفندهاي مختلفي ،اين حركتها رابه بيراهه بكشانند و وحدت ملي آنها را خدشه دار كنند.
در واقع ناسيوناليسم رابايد تنها جرياني دانست كه در كارنامه اش لكه سياهي وجود ندارد.حال در شرايطي كه نداي جهان وطني از سوي كشورهاي سلطه گر بلند است اين نهايت خام انديشي است كه خود و سرنوشت خود را به دست آنها بسپاريم.شعار "وطن يعني همه دنيا "تنها يك آرمان است،همين و بس.آرماني كه حكم عالم مُثل افلاطون را دارد .نه،دست يافتني است و نه واقع بينانه.جالب آنكه هويت ملي كه برگرفته از واقعيتهاي تاريخي است ازنگاه نويسنده مطلب مورد بحث ،انتزاعي و ذهني خوانده مي شود در حاليكه چنين شعاري كه تصويرش در ابرهاي خيال و اوهام محو و ناپيداست ،عيني و واقعي است!
3- به يك واقعه تاريخي چند گونه مي توان نگريست.به عنوان نمونه وقتي به يكي از آثار به جا مانده از گذشته هاي بسيار دور ،همچون تخت جمشيد ،نگاه مي كنيم ،حسي كه در ابتدا القا مي شود تجمل و تفاخر پادشاهان است كه براي خودم بسيار تنفر آور است.اما اين تنها يك نوع نگرش است كه مي توان به اين بناها داشت.اگر واقعي و منطقي نگاه كنيم ،مي توانيم شكوه و عظمت هنر وفرهنگ مردمان چند هزار سال پيش اين سرزمين را در آن نظاره كنيم.ارج گذاشتن به اين آثار ،نه توجيه و تقديس تفاخر و جاه طلبي پادشاهان است،كه قدر داني از هنر و فرهنگ مردمانيست كه نفي كنندگان اين آثار ،سنگ آنها را به سينه ميزنند.آنكه تخت جمشيد را شرم تاريخ ميداند ،فراموش كرده است در پشت ستونهاي اين بناي سترگ سرمايه هاي فرهنگي و تاريخي مردان و زنان اين سامان نهفته است.اما او اين سرمايه ها را به راحتي به تمسخر مي گيرد،چرا كه اساسا آنكس كه بخش قابل توجهي از فرهنگ را قلم بگيرد،مي تواند به سادگي از انسانهاي پرورش يافته در آن فرهنگ نيزبگذرد.(وقتي جمله "تخت جمشيد شرم تاريخ است"را در مطلب آقاي شمس خواندم به ناگاه به ياد خاطره اي افتادم كه بسياري از كساني كه اتفاقات سال 58 را به ياد دارند برايم نقل مي كردند به اين ترتيب كه پس از استقرار نهادهاي انقلابي ،آقاي خلخالي معروف!عزم ويراني تخت جمشيد را مي كند به اين بهانه كه نماد طاغوت است و بايد از روي زمين محو شود! و اگر دلسوزان فرهنگ اين مملكت تعلل كرده بودند اكنون آقاي شمس دغدغه شرمندگي تاريخ را نداشت. ) بايد دانست هرچند اين آثار به فرمان پادشاهان بنا شده است اما آنها را بايد نماد هنر مقاطع مقتلف تاريخي دانست ،و هنر هيچگاه به اجبار هيچ پادشاهي شكل نگرفته كه حتي در مواردي به دستور حكومتگران به محاق رفته است.
و اين توده هاي مردم هستند كه اينگونه واقعيات را شكل مي دهند ،نه حكام و قدرتمندان.
تاكيد مي كنم ارج گذاشتن به اين آثار به مفهوم تاييد نظام خود كامه شاهان و حكومتگران نيست ،كه تكريم دست و پنجه معماريست كه آنرا خلق كرده است.
4-ناسيوناليسم در ايران كه مي توانست ،اژدهاي استعمار و ديو استبداد را از هستي ساقط كند ،به ميزاني كه از جرياناتي مانند جريان چپ ضربه خورد،به همان ميزان هم از نژاد پرستان شاه پرست ،سرسپردگان مذهب سنتي و شوريدگان مكتب فرنگي آسيب ديد ،و ماكت آن تبديل به ابزاري شد براي تحميق ملت توسط حكومتي كه تا ديروز مصدق- نماد ناسيوناليسم و مبارزه ملي - را لعن و نفرين مي كرد و امروز براي توجيه قدرت طلبي هاي خود به حركتهاي مردمي او استناد مي كند.
* "ملتي كه تاريخ خود را نداند، محكوم به فناست"؛ جمله ای است از يك مستشرق آلماني
مرتضي اسدي
ارديبهشت 85