پيرو درخواست اکبر گنجی مبنی بر نقد بيرحمانه از او، بنده نيز علاوه بر اعلام مجدد حمايت خويش از اعتصاب غذای پيشنهادی ايشان، ناچارم بعد از سالها حمد و ثنای گويی اکبر گنجی دربند که ورد زبان ما بود، اينک که ايشان ظاهرا آزاد هستند چند سطری را نيز صرف "نقد بيرحمانه" از اين مبارز نستوه بکنم. البته مطمئن هستم که منظور گنجی از کلمه به اصطلاح " نقد بيرحمانه" انتقاد ظالمانه و ستمکارانه نيست. گنجی در طی ساليان دراز رنج و ستم بسياری را متحمل شده است. اينک بر ما روا نيست که خدای ناکرده با گفتار و قلم خويش ظلمی بيشتری را بر او روا داريم. گمان من بر اين است که منظور گنجی از اصطلاح " نقد بيرحمانه" يعنی انتقاد صادقانه و آشکارا، يعنی انتقاد عريان و بدون تعارف.
بنده در اين مقاله کاری به حملات و انتقادات مطرح شده در مورد گذشته گنجی و نقش وی در سپاه پاسداران و نقش سپاه در سرکوب و قلع و قم "ضد انقلاب" ندارم. من حتی به انتقادات بعضی ها در رابطه با زندانی شدن گنجی و مهيا بودن تسهيلات و امکانات در زندان که مثلا چطور می شود در زندان رژيم جمهوری اسلامی ، کتابها نوشت و چاپ کرد و عکس و فيلم تهيه کرد و برای مصرف بين المللی به خارج از کشور فرستاد و حتی مانيفست جمهوريخواهی ضد جمهوری اسلامی چاپ کرد و غيره، کاری ندارم. گنجی در تلويزيون صدای آمريکا در جواب اين سوال که در تابستان ۶۷ کجا بوده است و آيا از قتل عام زندانيان خبر داشته يا نه؟ با نوعی معصوميت و مظلوميت خاص جواب می دهد که: " آن زمان من در ايران نبودم و در ترکيه بودم و وقتی برگشتم به ايران مطلع شدم". بيننده و شنوده وقتی می شنود که گنجی در ترکيه بوده، حالت و سرنوشت هزاران هموطن فراری و آواره در ذهنش تداعی معنی می کند. حال آنکه نه خبرنگار صدای آمريکا از او می پرسد و نه اينکه خود گنجی توضيح می دهد که حضور وی در ترکيه برای تبليغ صلح و حقوق بشر بوده و يا اينکه ايشان آتاشه فرهنگی اطلاعاتی رژيم در سفارت جمهوری اسلامی در ترکيه بوده است و زير دست وزير فعلی منوچهر متکی که سفير ايران در ترکيه بود کار می کرده. اکنون منوچهر وزير خارجه شده و برای ترويج صلح و جلوگيری از تحريم بين المللی و حمله آمريکا به ايران با سران اروپايی ملاقات می کند و اکبر نيز با ماموريتی مشابه با طرفداران صلح و حقوق بشر ملاقات می کند. آيا می توان باور کرد که مثلا گنجی نشريه و يا اعلاميه سازمان مجاهدين خلق و يا ديگر سازمانها را که در آن زمان افشا گری می کردند، نديده باشد؟ آن هم در خارج از ايران. حتما گنجی از پناه جويان ايرانی که با همکاری پليس ترکيه و سفارت جمهوری اسلامی دستگير و به ايران تحويل داده می شدند، خبر نداشت!
عده ای نيز اين سوال را مطرح می کنند که طبق قوانين جمهوری اسلامی زندانی سياسی تا يک سال بعد از آزادی از زندان حق سفر به خارج را ندارد، حال چگونه و چرا اکبر گنجی مشمول اين قانون نشده است؟. سوالات با جواب و بيجواب از اين قبيل فراوان هستند و در اين مقاله کوتاه مرا با اينگونه سوالات کاری نيست؛ اگر چه اين گونه کنجکاوی ها می توانند جايگاه تحقيقی خود را داشته باشند. هدف اين نوشتار کوتاه تجزيه و تحليل و تا مقداری نقد جايگاه اکبر گنجی در صحنه مبارزات اپوزيسيون درونمرزی و برونمرزی است. البته در مورد جايگاه ايشان در اپوزيسيون درونمرزی، خواننده محترم را به " نامه احمد باطبی به اکبر گنجی" رجوع می دهم که با قلم بسيار شيوائی آن را نقد کرده است. نقد و تجزيه و تحليل من بيشتر بروی جايگاه ايشان در درون اپوزيسيون برونمرزی است که در ارزيابی نهايی جدا از جايگاه ايشان در اپوزيسيون درونمرزی نيست زيرا نوعی همگونی و سنخيت پايگاهی و آرمانی بين دور و اطرافيان ايشان در داخل نظير حجاريان و غيره ، و دور و اطرافيان ايشان در مسکو، ايتاليا، فرانسه، آلمان، انگلستان و آمريکا وجود دارد.
گنجی در زندان جمهوری اسلامی چون شيری بود در قفس که تمام جهانيان صدای غرش آزاديخواهی او را شنيدند. نيروهای اپوزيسيون فعال در خارج نيز از وی حمايت کرده و برايش تحصن و اعتصاب می کردند و با تلاش شبانه روزه گنجی را بعنوان سمبل مبارزه ملی به جهانيان معرفی کردند. ثمره تلاش بی وقفه اين فعالان سياسی و حقوق بشری، نه تنها بين المللی کردن شخصيت گنجی که حتی تبديل او بعنوان يک سمبل سازش ناپذير مبارز در سطح ايران و جهان بود. بسياری از نيروهای طرفدار اصلاحات که خود را اپوزيسيون معرفی کرده، اما بند نافشان همچنان به جمهوری اسلامی وصل بود و است، حاضر نشدند که برای آزادی گنجی با بقيه هم آواز شوند. آنها کارهای گنجی را افراطی و ريختن آب به اسياب امپرياليسم و سلطنت طلبان مخالف اصلاحات خاتمی می دانستند. حتی وقتی گنجی انتخابات رياست جمهوری را تحريم نمود، اين آقايان و خانم ها در لندن و پاريس و کلن و برلين با بی اعتنايی کامل به پای صندوق های رای رفتند تا به معين و رفسنجانی ها رای بدهند.
حال تعجب و حيرت من و بسياری از هموطنان در اينجاست که چطور می شود که اکبر گنجی بجای همراهی و همدمی با آنهايی که سالها برای آزادی و تشخص بين المللی او در پاريس و لندن و برلين و واشنگتن مبارزه می کردند، اينک بيست و چهار ساعته يار غار کسانی شده است که تا ديروز او را يک عنصر افراطی می ناميدند و مايل نبودند حتی طومار درخواست آزادی او را امضاء کنند؟ واقعا تعجب آور است که منشی، تدارکاتچی و همه کارهء کارهای گنجی در اروپا شخص و يا اشخاصی هستند که وابستگی آنان به جمهوری اسلامی بر هيچ کس پوشيده نيست. اين ضد و نقيض بودن در گفتار و کردار، اين تناقص و ناهمگونی در غرش ديروز و کرنش امروز برای چيست؟. البته برای رفع هر گونه سوال و يا شبهه ای احتمالی در ذهن هموطنان در اينجا شايد لازم باشد که توضيح کوتاهی ارائه کنم. من بعنوان مسئول کميته حقوق بشر جنبش رفراندم، بارها از گنجی دفاع کرده بودم و در آينده نيز از حقوق ايشان دفاع خواهم کرد. وانگهی من اين امکان را داشتم، که هفته پيش در جلسه شامی که به افتخار ايشان بود شرکت کنم و گنجی را بعد از رهايی از چهارچوب سلول انفراديش آزادانه ببينم. از اينکه گنجی را آزادانه در غرب لندن ديدم، بسياری خوشحال شدم. اما آنچه که بلافاصله بعد از ملاقات با وی ذهن مرا بخود مشغول کرد و تا حدی مرا آزار داد اين سوال بود: آيا گنجی واقعا آزاد شده است؟ آيا اين همان گنجی آزاد منشی است که تا دم مرگ بر عليه فرهنگ و نگرش "محرم خودی و نامحرمان غير خودی" مبارزه کرده است؟ تصويری که من از گنجی داشتم تصوير يک مبارزه ملی بود که سالها پيش با طرز تفکر "خودی و غير خودی" از ته دل وداع کرده بود. اما افسوس ! آن شب ياس تمام وجود مرا فرا گرفت. شايد اين تصور غلط من باشد! قبول دارم که شايد برداشت من اشتباه باشد، اما به هر حال برداشت من است و غير از اين نيست. من احساس کردم که گنجی آزاد نيست! به دور و اطرافيانش که او را احاطه کرده بودند ، نظر کردم. اين احساس که "گنجی هنوز آزاد نيست" در ذهنم تشديد شد. با تنی چند از دوستان که در آنجا حضور داشتند، تبادل نظر کرديم، همگی کم و بيش با من موافق بودند. البته وقتی گنجی در ايتاليا، فرانسه و آلمان بودند، بسياری از دوستان که ايشان را از نزديک ديده بودند، اين هشدار و يا آمادگی دهنی را به ما داده بودند، اما برای من قابل هضم نبود که باور کنم گنجی آن گنجی نيست که ما در افکار خود پرورده بوديم و يا در راديو و تلويزيونها و جلسات سخنرانی می بينيم. بهر حال باورم نمی شد ، مگر آنکه با چشم خود ببينم. و باورم نشد آنچه را که با چشم خود ديدم.
نيروهای دمکرات و آزاديخواه سالها تلاش نمودند تا عليرغم تلاش و تبليغات جمهوری اسلامی، تفکر و تفکيک "خود و غير خودی" را از فرهنگ لغت سياسی خود محو کنند. در اين راستا موفقيت های فراوانی به دست آمده که از جمله آنان می توان جنبش رفراندوم، نشست برلين و نشست لندن را نام برد. جمهوری اسلامی نيک می داند که رمز پيروزی اپوزيسيون در اتحاد آنان است، من و شما نيز اين را می دانيم، و باز هم می دانيم که چه کسی نمی خواهد من و شما "ما" نشويم ! آرزو و اميد من اين بود که وجود مبارک اکبر گنجی به اين پروسه "ما" شدن سرعت ببخشد. اما افسوس که چنين نشد. ما که آرزو داشتيم ايشان برای وصل کردن تلاش کنند ، مايوسانه ديديم که بجای سرود وصل و اتحاد، ايشان بر طبل "دفع" کوبيدند و با ديگران بمثابه "خودی و و غيرخودی" برخورد کردند.
علاوه بر ترويج و تبليغ سهوی و يا عمدی تفکر و برخورد "خودی و غير خودی"، ماموريت دوم ايشان ظاهرا تشکيل جبهه ضد جنگ ( جبهه صلح) است. عليرغم مواضع بسيار آشکار و اعلام شده تمام اپوزيسيون برونمرزی بر عليه هر گونه جنگ و يا حمله نظامی با ايران ، ايشان طوری حرف می زنند که گويا اپوزيسيون برونمرزی و يا حداقل بخشی از آن تمايل به جنگ دارند. اولا بسيار متاسفم که ايشان امکان خواندن اخبار و گزارشات را ندارند. ايشان ظاهرا حتی از نشست برلين و يا نشست لندن اصلا خبر نداشتند. متاسفانه مشاوران و مخبران ايشان نيز دستورالعمل خود را دنبال می کنند. گنجی در مصاحبه اخير خود با راديو فردا و صدای آمريکا گفت که هدفش انعکاس صدای مسلمانان دمکراتی نظير آيت الله منتظری، مجتهد شبستری، کديور، سروش و امثالهم می باشد. او تلويحا به اين موضوع اشاره کرد که آمريکا و غرب بايد به صدای منتظری ها و کديور ها و سروش ها گوش کند نه به صدای ملا عمر ها و القاعده ای داخل و يا جنگ طلبان در خارج. خواننده عزيز ! می بينيد ياس و نوميدی من از کجاست؟ بنده با کمال احترام به مبارزه اين افراد، مدل دمکراسی خود را نه در عبای آيت الله منتظری و نه در شيعگری سروش می جويم.
سه شعار محوری مطرح و مروج شده توسط گنجی، بسيار بحث برانگيز و تا حدی تفرقه برانگيز است. اولا شعار مبارزاتی "خودی و غير خودی" تفرقه برانگيز است. ثانيا شعار صلح و صلح طلبی بايد در چهارچوب مبارزه اپوزيسيون و در راستای آن مطرح شود، و از مخدوش نمودن خط و مرزها و بروز هر گونه شبهه ای که مثلا اين خواست منوچهر متکی است پرهيز شود. وانگهی ما بسياری از اين شخصيت ها و جريانات به اصطلاح صلح طلب در غرب را می شناسيم. بسياری از اينها حداقل متهم هستند که از صدام حسين مبالغ هنگفتی دريافت کردند ه اند. بعدها مشخص شد که هزينه سنگين تظاهرات يک ميليونی ضد جنگ در لندن را چه کسی پرداخته است. گنجی در مصاحبه مطبوعاتی خود در کلوب خبرنگاران خارجی در لندن ادعا کرد که: " بسياری از به اصطلاح دمکراسی های غربی توسط مستبدين فاشيست رهبری می شود". آقای جورج گالاوه ( نماينده مجلس و رئيس صلح خواهان) نيز با صدام ملاقات می کرد و جورج بوش و تونی بلر را فاشيست می خواند. هدف من طرفداری از بوش و بلر نيست؛ هرگز! واهمه من اين است که آقای گنجی خدای ناکرده در سراشيبی خانم شيرين عبادی گرفتار نشود. هر زمان که اين خانم محترم به خارج می آيد، بجای مطلع نمودن اذهان بين المللی در مورد زندانيان سياسی اوين و رجايی شهر و غيره، او اذهان بين المللی را به سوی زندانهای ابوغريب و گوانتانامو به سوق می دهد و همين حرف های آقای گنجی را می زند.
موضوع سومی که گنجی آن را تبليغ می کند، موضوع بخشش و فراموش نکردن است. عليرغم اينکه من نيز شديدا مخالف خشونت و انتقام گيری هستم ، وارد اين مقوله نمی شوم زيرا که جايگاه تجزيه و تحليلی خود را می طلبد. وانگهی بنده چه کاره ام که بايد کسی را ببخشم؟ اين را بايد از آن مادرانی پرسيد که غم فرزندان اعدام شده و يا زير شکنجه کشته شده کمرشان را خورد کرد و درد جانکاه را در قلب شکسته شان ابدی نمود. اين را بايد از پدر نگونبخت دختری پرسيد که قبل از اعدامش صيغه شده بود تا باکره از دنيا نرود؛ و ان هم در زمانی که آقای گنجی يکی از مسئولين دايره سياسی سپاه پاسداران بود. اين را بايد از مادر آن مبارز کرد اسير و زخمی پرسيد که سپاه پاسداران به دستور خلخالی او را بروی برانکارد اعدام کرد. اين را بايد از دهها هزار قربانی پرسيد که ديگر در ميان ما نيستند. اين را بايد از در گور خفتگان گورستان خاوران ( يا به قول دوستان شما قبرستان لعنت آباد) پرسيد. طرح اعتراض و اعتصاب غذای سياسی برای حمايت از سه نفر بعنوان نمادهای زندانيان سياسی نيز سوالات و کنش و واکنش های مختص به خود را دارد. حال چرا و چگونه امير انتظام با بيست و شش سال سابقه زندانی ، نماد زندانی سياسی نيست ولی موسوی خوئينی ها با مثلا شش هفته زندانی شدن، سمبل زندانی زجر کشيده می شود، شرح اين ماجرا بگزار تا وقت دگر.
بسياری از سازمانها و شخصيت های سياسی معروف در درون و برون مرز حقا از اين حرکت حمايت کرده اند، بدون آنکه بپرسند چه کسی و يا چه جناحی در مرتبه اول آن را پيشنهاد کرده است. بهرحال اکنون گنجی بخشی از ما است، جزوی از ما است، و برای ما عزيز است همانند تمام مبارزان راه آزادی و دمکراسی؛ نه فقط بخاطر اينکه در فرهنگ ما "خودی و غير خودی" وجود ندارد بلکه بخاطر گنجی مبارز که در جايگاه ويژه ( جمهوريخواهی دمکرات اسلامی) خود بر عليه جمهوری اسلامی مبارزه می کند اگر چه تا مقصد نهائی شايد با هم نباشيم، اما امروز ما استوار و پايدار در کنار او ايستاده ايم. گنجی می توانست و هنوز هم دير نشده است که به يک شخصيت ملی مبدل گردد. ملی ! يعنی وابسته به تمام ملت ايران اعم از مسلمان و بهائی، چپ و راست، جمهوريخواه و سلطنت طلب، بلوچ و کرد و عرب و غيره.
گنجی از ضرورت شکل گيری يک رهبريت معنوی و اخلاقی برای جنبش اپوزيسيون سخن می گويد ( مصاحبه مطبوعاتی در کلوب خبرنگاران خارجی در لندن). گنجی از گاندی و ماندلا و هاول سخن می گويد. هيچکدام از اين سه تن هرگز سابقه همکاری با رژيم سرکوبگر حاکم و يا استعمار و استبداد و نژادپرستی در کشور متبوعه خويش را نداشتند. هيچکدام از آنها در شکل گيری و تدوين دستگاهای سرکوبگر و ضد مردمی در مملکت خويش دست نداشتند. هيچکس گذشته انها را زير سوال نيرده است. در مورد گنجی حتی اگر ما گذشته او را ببخشيم و حتی فراموش کنيم، اما رفتار و همراهی کنونی و حی و حاضر فعلی ايشان ر ا با عناصر وابسته به رژيم، چگونه می توان فراموش کرد؟ وانگهی اگر گاندی رهبر معنوی و اخلاقی هندوستان شد دليلش آن بود که در فرهنگ گاندی "خودی و غير خودی" وجود نداشت. وقتی از او پرسيدند خودش و جايگاه سياسی عقيدتی خود را معرفی کند. گاندی جواب داد: من يک مسلمان هستم ! ! من يک هندو هستم ! من يک مسيحی هستم! او خود را در يک طيف سياسی عقيدتی خلاصه نکرد. گاندی نه يک قهرمان در بند بود و نه يک انسان خارق العاده، تنها چيزی که گاندی را اسطوره نمود شهامتش بود در چيرگی بر تفکر "خودی و غير خودی". گاندی يک هندو بود! اما شهامتش در اين بود که از حقوق مسلمان و مسيحی و غيره بدون معذوريت و ترس دفاع می کرد، تا انجا که گفت من يک مسيحی هستم ! من يک مسلمان هستم؟ بعضی از هندو های متعصب اين حرف را برنتابيدند، گاندی بخاطر نفی فرهنگ "خودی و غير خودی" توسط افراطيون هندو بقتل رسيد. آری اکبر گنجی عزيز ! ايا شما اين شهامت را داريد که در مقابل صدها تن از جمهوريخواهان اعلام کنيد ! من يک مشروطه خواه هستم ! من يک مسيحی هستم ! من يک بهايی هستم! اگر از تفکر زهدانی "خودی و غير خودی" رهائی گشتی و گاندی وار بر تر و بالاتر از دعواهای حيدری نعمتی ، فرياد برآوردی آنچه را که گاندی فرياد نمود، انوقت می توان تو را گفتن پيشوای آزادی.
دکتر عبدالستار دوشوکی
[email protected]