۱. اقدام سمبليک و فراخوان آقای گنجی برای آزادی ۳ زندانی سياسی آقايان جهانبگلو ، اسانلو و موسوی خوئينی ابتکار با ارزش و قابل حمايت بود و ما نيز در حد بضاعت خود در آن حضور يافتيم. اينجانب يکی از ستايشگران فرهنگ مبارزاتی ايشان بودم و برای آزادی وی لحظه ای از پا ننشستم. با شعار زندانی سياسی آزاد بايد گردد از او حمايت کردم و به شهادت و ياری بسياری از ياران جمهوری خواه و سلطنت طلبان مشروطه خواه برای آزادی او نيز کوشيديم. ايشان که امروز آزادند و به يمن اين مبارزات نفسی تازه ميکشند جا دارد که از تلاش همه اين نحله ها سخن بميان آورند و خود نيز به صفوف آزاديخواهان مستقل از فرهنگ " ما " و "شما " بپيوندند. امروز تعجب من اينست، شما که طعم شکنجه و هزاران حقارت را از دشمنان آزادی چشييديد، چه شد که فراخوان آزادی تنها ۳ تن از زندانيان سياسی ، عقيدتی را صادر کرديد، به اعتقاد من اين عملی غير قابل دفاع بوده و بايد آسيب شناسی شود. عليرغم آنکه آقای گنجی در صحبتهای بعدی خود سعی کردند اين اشتباه را تصحيح کنند و به ساير زندانيان نيز اشاراتی داشته باشند اما باز در پايان سخنان خود دچار خطای ديگری شدند و آن اين بود که گفتند ـ در نشستهای اعتراضی در سراسر جهان تنها عکس ۳ نماد يعنی جهانبگلو و اسانلو و موسوی برداشته خواهد شد ، يعنی اگر دختر زرافشان و يا طبر زدی ، پسر داراب زند و فرزند محمد جانی زندانی کرد و يا فرزند ابوالحسن موحدی زندانی ترک خواستند عکس پدرشان را بلند کنند معلوم نيست از چه کسی بايد کسب اجازه کنند.
من پاسخی برای اين پرسش که چرا اکبر گنجی در وهلهٌ اول خواستار آزادی سهتن معينی شده و سپس ديگران را مشمول اين آزادی کرده، نمیيابم. واقعيت آنست که موضوع آزادی زندانيان سياسی مسئله ای همگانی است و مربوط به تمامی زندانيان سياسی با هر عقيده و مرامی و در اين خواست تقسيم خودی و غير خودی خلاف عدالتی است که آقای گنجی خواهان آنند.
ايشان بدليل طرح برخی مواضع باعث عدم شکل گيری يک اتحاد وسيع و فراگير حول شعار "زندانی سياسی آزاد با يد گردد" شدند.
همه ما ميدانيم، همانقدر که برخی نيروها به اين فراخوان لبيک گفتند به همان اندازه نيز ايشان واکنشهای مخالفی را توليد کردنند.
مبارزه برای آزاديهای مدنی ديگر جمهوری خواه ، مشروطه خواه ، روشنفکر مذهبی و غير مذهبی ندارد ، در يک امر مدنی همه نيرو های خواهان احقاق حقوق بشر ميبايست مشارکت داده شوند و اين همان اتفاقی است که در اين حرکت نيافتاد. ايشان بايد سعی ميکرد که خواست آزادی زندانی سياسی را بشکل عام مطرح کند و همه نيرو های سياسی را از نحله های مختلف مخاطب قرار دهد تا که با اتکا به تجميع نيروی وسيع دموکراسی خواه بر بستر يک همبستگی ملی اين خواست را به يک خواست ملی ارتقا داد. روشهای و نوع گفتمان ايشان به گسترده شدن اين حرکت لطمات جدی زد.
تمام تجمعاتی که بوده چه در ايران دفتر تحکيم وحدت و چه در خارج کشور از ۵۰ ـ ۲۰ نفر عبور نکرد و بسياری از شخصيتهای شاخص در ايران و خارج از اين حرکت حمايت نکردند.
در عين حال شکی نيست که اين حرکت گامی در راستای همکاری ميان مبارزان داخل و خارج می باشد . اين گونه وحدت عمل را بايد گسترش دهيم.
۲. آقای گنجی بارها اشاره کردند که ما بايد:
افکار عمومی داخل و خارج از کشور را هر چه بيشتر از سمت توجه به موضوع مناقشه هسته ای ايران که امروز در راس و مرکز توجه جهانيان قرار گرفته به سمت نقض گسترده حقوق بشر در ايران جلب نمائيم.
ايشان در مصاحبه با آقای شهران طبری ( راديو فردا ) چنين گفتند:
گنجی معتقد است بايد توجه جهانيان را از مساله هسته ای به حمايت از اين جنبش معطوف کرد که به تبع پيروزی جنبش دموکراسی خواهی در ايران که صلح طلب است، مساله هسته ای به خودی خود حل خواهد شد.
آيا با اتخاذ چنين سياستی ، آقای گنجی ميتواند عواقب حاصل از تجهيز حکومت اسلامی به سلاح هسته ای و ضمانت امنيتی مردم ايران و جهان را پاسخگو باشد. آيا با چنين پيامی به دول جهان عواقب سياستهای جمهوری اسلامی را از دوش او بر نداشته اند و فشار را از او کم نکرده اند؟
آيا بهتر نبود که ايشان بگويند که ما از دول خارجی ميخواهيم که نه تنها در مقابل پرو ژه هسته ای حکومت اسلامی بايستند بلکه نقض دائمی حقوق بشر در ايران را قربانی مصالح ديگر نکنند و اين موضوع را همواره در زمره الويتهای سياسی خود قرار بدهند.
آيا فکر نميکنيد از طرح موضوع به اين شکل ميشود برداشتها و قرائتهای ديگری نيز داشت ، قرائتهای که ميتواند ما را ماهيتا مورد سوال قرار دهد ؟
۳. موضوع ديگر که موجب محدود شدن امکان مانور گنجی ميشود همانا تعلق او به جنبش روشنفکری دينی است ، اگر استقامت و شجاعت او در زندان نبود ،شک ندارم که او حتی با مانيفست جمهوری خواهی و تز های ۲۰ گانه قادر به ايجاد اين ميزان توجه و شهرت نبود. برخی ميگويند از انجا که او به سکولاريزم اعتقاد دارد بنابر اين از پروژه روشنفکری دينی فاصله گرفته و اينرا بايد مورد تقدير قرار داد. بديهی است که بر بستر رشد گفتمان دموکراسی خواهی و آهنگ شتابان رشد تفکر سکولاريزم در ايران ، روشنفکران دينی نيز تاثيرات قابل توجهی برگرفته اند و در اين ميان ميتوان بجرات گفت که در نوع گفتمان و تفکر آنان يک رنسانس جدی صورت گرفته است .
اما در آنجا که روشنفکران دينی سعی ميکنند که از سکولاريزم ، ترجمان اسلام دموکراتيک را نيز بگنجانند بايد گفت که دوستان سخت در اشتباهيد.
اسلام و سکولاريزم هيچ سنخيتی با هم ندارند و هيچ ربطی هم بهم ندارند. بر اساس انديشه دينی مبتنی بر دستورات و احکام دين اسلام ولايت فقيه بر آن ديار مهد کورش ، حافظ و فارابی حاکم شد . پوشش اجباری اسلامی بر اساس احکام قرآن بر زنان ما تحميل شد ، بر اساس احاديث حضرت محمد که ميگويد " به زنان نيکی کنيد ، چه آنها اسير مردانند و اختياری از خود ندارند " امروز زنان در قانون اساسی ايران " بردگانی بيش نيستند " . در فرمانی که آيت الله خمينی برا ی کشتار دست جمعی زندانيان سياسی صادر کرد اينطور گفت : اميدوارم با خشم و کينه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوند متعال را جلب نمائيم. آقايانی که تشخيص موضوع را بعهده دارند وسوسه و شک و ترديد به خود راه ندهند و اشد مجازات را بکار گيرند. ترديد در مسائل قضای اسلام ناديده گرفتن خون پاک مطهر شهداست. ( نقل قول از کتاب خاطرات حسين منتظری صفحه ۳۵۱ )
روح الله خمينی نيز در تاريخ ۳۰ آذر ۱۳۶۳ فرمود :
يوم الله ، روزيست که امير المومنين شمشيرش را کشيد و خوارج را از اول تا به اخر درو کرد و تمامشان را کشت. امر المومنين اگر قرار بود مسامحه بکند شمشير نميکشيد تا هفتصد نفر را بکشد . در حبس ما هم بيشتر اين افراد مفسدند ، اگر ما آنها را نکشيم هر کدامشان که بيرون مروند آدم ميکشند ، آيات قتال را بخوانيد ، قران ميگويد بکشيد ف بزنيد ، حبس کنيد مفسدين را!
بله آقای گنجی ، دين اسلام تنها از رحمت ، مهرورزی و قرائتهای رويايی سخن نميگويد؛ تمامی اديان بدليل کهنه بودن خود دارای چنين جنبه های غير بشری و واپسگرايانه ای هستند لذا بديهی است که اگر شما و يارانتان ديگر قرائتی انسان دوستانه از اين مذاهب ميدهيد جای بسی خرسندی است اما خود بخوبی ميدانيد که اين قرائت علمی نيست!
به باور من ، باورمندی به اديان حال هر چه که باشد، اسلام، بهائيت، يهوديت، سنی، شيعه، مسيحی و ... قابل احترام است و تمامی مذاهب به نوبه خود رسميت دارند و در وقت خود ميتوانند موجب سلامت روح باورمندان باشند اما در حوضه سياست اين مقولات به گونه ديگری معنی ميشود.
در عصر اينفورماتيک و پيشرفته امروزی استفاده از اصول شريعت اسلام در تدوين قوانين بشری ، واپسگرائی محض است چرا که شريعت اسلام سعی دارد جزييات زندگی افراد را در قانون اسلام تايين کند و هر گامی که برداشته ميشود ميبايست با اراده الله آنهم نه بر اساس باور قلبی انسان بلکه بر اساس تفسير علما تنظيم شود.
اسلام هيچ تطابقی با اعلاميه جهانی حقوق بشر و ملحقات آن و اصول دموکراسی ندارد ، چرا که شريعت اسلام حقوق زنان و اقليتهای غير مسلمان را انکار ميکند . اسلام در برابر مشرکين و کافران ، هيچ نرمشی نشان نميدهد و اين افراد يا بايد به اسلام گرايش يابند و يا کسته شوند. جامعه اسلامی به يهوديان و مسيحيان به عنوان شهروندان درجه دوم نگاه ميکند. چون شريعت اسلام، باور دارد که محمد آخرين پيامبر بر حق خداست و اسلام کاملترين و اخرين کلام خدا ، بر اين اساس حتی فرقه ها و دراويش نيز از فشار و سرکوب و پيگرد در ايران بدور نماندند.
مراد از طرح اين موضوعات نه آنست که دين باوران به خطايند و يا من خدای ناکرده دين ستيزم ، بهيچ روی چنين نيست بلکه مراد اينست که بگويم که ما قرائت سياسی از دين را بر نميتابيم ، دين و سياست دو مقوله جداست ، ما سياست دينی و دين سياسی نميخواهيم ، دين ما را در انحصار سياست ما و سياست ما را در انحصار دين ما قرار ندهيد ، سياست عرصه تاخت و تاز دينی نيست ، دين عرصه بازی سياسی نيست ، باور ما را به سياست آلوده نکنيد ، باور های ما درقواعد بازيهای سياسی نميگنجد ، باور ما به ما مربوط است لطفا سياست را با سکه دين ما تاخت نزنيد!
قانون شريعت را هر کس ميپسندد ميتواند در حوزه زندگی فردی خود بکار بگيرد اما در حوزه زندگی اجتماعی ميبايست در يک ايران دموکراتيک تنها و تنها قانون اساسی کشور مبتنی بر اعلاميه جهانی حقوق بشر و ملحقات ان حاکم باشد. اين قانون سکولار است و قابل تفسير نيست ، شفاف است و قابل اجرا . در چنين قانونی يک فرد مسلمان حق دارد که مذهب خود را تغيير دهد بدون آنکه به مرگ تهديد شود ، در اسلام مجازات برگشتگی از دين مرگ است !
۴. آقای گنجی در در گفتگو با صادق صبا ، بی بی سی به نقد عملکرد دنيای غرب در برجسته کردن " بنياد گرائی اسلامی " پرداخت و گفت : بسياری افراد هستند که اسلامشان دموکراتيک است و صدايشان صدای صلح و مدارا و دوستی است. من ميخواهم اين صدا در غرب شنيده شود و جدی گرفته شود .
سپس در مصاحبه با راديو فردا شهران طبری گفتند : تغيير سياسی در ايران بايد از درون کشور صورت گيرد. اکبر گنجی به نقش آيت الله منتظری به عنوان يک مرجع سنتی ولی به شدت آزادی خواه و آقايان شبستری و کديور به عنوان مراجع اصلاح طلب، مدرن و همچنين آزادی خواه تاکيد کرد و عبدالکريم سروش را به همراه آنان از پيش کسوتان تفکر نو در ميان روشنفکران مذهبی خواند.
خوب منظور ايشان از اين سخنان چيست ؟
اينبار نکند خواب ديگری برايمان ديد ه اند ؟!! ما جمهوری اسلامی دموکراتيک نميخو اهيم ، اين ره به ترکستان است !
مردم ايران به جمهوری اسلامی دموکراتيک نه خواهند گفت ، صبر داشته باشيد و در يک انتخابات آزاد امتحان کنيد.
۵. آقای گنجی در جزوه خود با عنوان "سکه دين را در ايران با قدرت تاخت می زنند " در تز های ۲۰ گانه خود مينويسند :
۱۴. تحول خواهی دموکراتيک در ايران در عرصه سياست به معنای جمهوری خواهی است. حکومت سلطنتی همانند حکومت فقاهتی مبتنی بر تبعيض است........اساس جمهوری برابری و علنيت کامل در عرصه سياست است. شرط تحقق ايد ه ی برابری اين است که هيچ منصبی حق ويژه ی کسی يا گروهی نباشد.
ايشان نوشتند : وجه اصلی صلحخواهی ما در داخل کشور، جمهوری خواهی ماست ، ما جمهوری خواهان خواهان صلحيم .........
من خود بعنوان يک جمهوری خواه از چنين دفاعی از انديشه جمهوری خواهی و چنين ادعائی که تحول خواهی دموکراتيک در عرصه سياست در ايران يعنی جمهوری خواهی ،جدا نگران و متاسف
ميشوم !!
از اينکه آقای گنجی حکومت فقهی واپسگرای فقاهتی را با نظام سلطنتی يکی ميداند جدا در تعجبم. البته ايشان مرتبا ميگويد نظا م سلطنتی ،حال من نميدانم آيا ايشان اشراف دارند که نظام سلطنتی مطلقه کلاسيک با مشروطه سلطنتی مدرن دو مقوله جداگانه است يا نه.
در اينجا تعريف مدرن از مقوله دموکراسی را لازم ميدانم يادآوری کنم :
تعريف مدرن ازمقوله دموکراسی :
مقوله دموکراسی و ارزشهای آن در فرهنگ سياسی به اشکال مختلفی تعريف و بيان شده. در مقابل فرآيند دموکراسی ميتوان آلترناتيو های زير را برشمرد:
اليگارشی ( عده معدودی قدرت را بدست دارند) ، مريتوکراتی ( نخيگان حاکمند)،
آريستوکاتی ( اشراف حاکمند)، مونارکی غيرمشروطه ( پادشاهی موروثی با اختيارات نامحدود سياسی)، تئوکراتی ( ولايت فقيه و يا رهبر مذهبی که قدرت را در انحصار دارد) و درآخر پاتريارکی ( پدرکيايی ويا قدرت در انحصار مردان ) .
ريشه کلمه دموکراسی از کلمه يونانی "دموس" بمعنای مردم و" کراتين " بمعنای حکومت کردن و يا حکمفرما بودن است. از پيوند دو کلمه دموس کراتين ، معنای حکومت مردم استخراج ميشود.
درپلاتفرم سياسی احزاب مدرن و فرهنگ لغت " بونييرز" دموکراسی چنين تعريف ميشود:
" دموکراسی يعنی، قدرت گردانندگان و هدايت کنندگان جامعه از مردم سرچشمه ميگيرد بنابراين تمامی شهروندان و اعضای جامعه ميبايست دارای حق برابر برای تاثيرگذاری ومشارکت باشند. تنها تصميم و آراء اکثريت در تمامی ارگانها معتبر است اما حقوق اقليت محترم شناخته شده و امکان بروز بيرونی آن نيزميبايست فراهم باشد. دموکراسی بعبارتی حکومت اکثريت است." ( بر گرفته از مقاله نگارنده بتاريخ ۲۰۰۵.۰۵.۲۶ ـ اخبار روز)
نظام پادشاهی مشروطه بعبارتی نهادی است که نه مديريت سياسی ميکند و نه مقام کنترل کننده است و نه اداره دولت را بعهده دارد ، تنها نمادی است سمبليک که جنبه سنتی و فرهنگی و تاريخی دارد. به نظام های سلطنتی مشروطه امروزی مثل سوئد , اسپانيا، انگليس، نروژ، دانمارک، هلند و....نگاه کنيد در اين کشورها پادشاه و يا ملکه نقشی نهادی و نماد وحدت ملی و قومی کشور ند. در اين کشورها هر ساله در پارلمان ارزيابی ميشود که آيا ادامه مونارک بنفعشان هست يا نه ؟ آيا مردم هنوز تمايل به ادامه ساختار مونارکی دارند يا نه ،علاوه بر آن هر سالانه از مردم نظر سنجی ميشود که آيا مونارک ميخواهند يا جمهوری. کجای اين پروسه غير دموکراتيک است ؟!!؟ عليرغم اينکه يک حق ويژه خاص به خانواده پادشاه و يا ملکه داده ميشود اما اين مورد پذيرش مردم است و در يک فرآيند دموکراتيک مردم به آن رای ميدهند ، حال اگر نتيجه رای گيری مورد پسند ما نيست ، خوب بايد مثل جمهوری خواهان سوئدی ، نروژی، انگليسی دندان بر جيگير نهيم و مردم را به غير دموکراتيک عمل کردن محکوم نکنيم چون آنها در اکثريتند . البته آقای گنجی بارها گفته اند که به رای مردم گردن ميگذارند و من بعنوان يک جمهوری خواه از اين بابت از ايشان خرسندم. اينهم نشان ديگريست از شجاعت و درايت ايشان.
به اعتقاد من يک تبليغ نادرست از يک پروژه درست ، موجب شکست آن پروژه خواهد شد. بايد در تاييد يک نظر عنصر منطق و ايجابی آن چنان قوی باشد که رقيب را مات کند. متاسفانه برخی استدلات در باب پروژه جمهوری خواهی چنان اغراق آميز است که ديگر نميشود از آن پروژه دفاع کرد.
به باور من در ايران استبداد زده ما همان ميزان که يک نظام جمهوری ميتواند به توتاليتاريسم منجر شود به همان ميزان نيز ميتواند يک نظام مونارک (سلطنتی) مشروطه به استبداد ختم گردد. بنابراين تا آنجا که در توان داريم ميبايست پروسه انتقال قدرت و گذار را دموکراتيزه کنيم. کسب قدرت سياسی دغدغه امروز ما نيست ، آن حق مسلم مردم ايران است که ساختار سياسی مورد پسندشان را برگزينند. در آن روز به آنها ما ميگوييم جمهوری را برگزينيد و شما بگوييد مشروطه را برگزينيد !
اما يادتان باشد که جمهوری فرانسه و نظام سلطنتی هلند هر دو دموکراتيک و پيشرفته اند ! بنا براين برای استقرار دموکراسی تنها رئيس کشور نيست که تايين کننده است ، فاکتورهای بيشمار ديگری همچون تاريخ سياسی يک کشور، فرهنگ، اقتصاد ، موقعيت سوق الجيشی ووو در پروسه دموکراتيزه شدن يک کشور تاثيرگذار است.
در پايان بياد شما عزيزان می آورم که اين تنها جمهوری خواهان نيستند که صلح طلبند کما اينکه همگی ميدانيم و شنيديم که برخی از رفقای جمهوری خواهمان بارها گفته اند که حل مسئله ايران چاره ای جز حمله موشکی امريکا به تاسيسات اتمی آن ندارد.
با بهترين آرزوها برای آقای اکبر گنجی و خانم معصومه شفيعی عزيز و فرزندان دلبندشان
اتحاد مبارزه پيروزی
ويکتوريا آزاد