از سند سياسی مصوب يازدهمين کنگره سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر)
ما برمبنای آن چه که آمد ادامه تلاش و مبارزه برای هدف هايی که کنگره دهم تعيين کرده بود و با تأکيد بيشتر بر مواردی که درشرايط تازه برجستگی پيدا می کند را،در دستور کارخود قرار می دهيم . يعنی:
۱-پيگيری جستجوی راهها و شيوه های سازمانيابی مناسب کارگران و زحمتکشان وازجمله بخش های غيررسمی نيروی کار.
۲- ياری به گرد آمدن جنبش های اجتماعی ضد نئو ليبرالی و برای آزادی، يعنی فوروم اجتماعی…
۳-حضور و مداخله فعال در صفوف مقدم پيکاربرای آزادی و دمکراسی و کمک به گسترش جنبش عمومی عليه استبداد.
۴-مبارزه نظری عليه سرمايه داری وبرنامه های نئو ليبرالی، که در ايران سرعت می گيرد،و توضيح مواضع سوسياليستی برای پيش بردن مبارزه عملی عليه سرمايه داری وبرای آلترناتيو سوسياليستی و کمونيسم.
۵-همراهی با کمونيست ها و سوسياليست ها ی دمکرات برای حمايت از سازمانيابی کارگران وزحمتکشان و مبارزه باگروه گرايی و سکتاريسم که سازمانيابی طبقاتی را می شکند...
۶-ياری به بلند شدن صدای سوم در مقابل حکومت اسلامی و مداخله گری امپرياليستی وهم گام شدن با همه نيروهايی که عليه اين دو ارتجاع مبارزه می کنند.
۷-تحکيم پيوند ارگانيک با جنبش ضد سرمايه داری جهانی...
۸-تدقيق موضع درمورد فدراليسم و روشن ترکردن سياستهای مربوط به آن
سند سياسی کنگره يازدهم سازمان کارگران انقلابی ايران ( راه کارگر )
اوضاع سياسی و وظائف ما
۱-مبارزه جنبش ما برای آزادی و برابری و سوسياليسم علاوه برتداوم با مسائل تازه ای هم روبروبود.
دردوره اخيرحکومت اسلامی تلاش کرد با استفاده ازافزايش تنش در صحنه بين المللی و بکارگرفتن برگ های ديگری درعرصه داخلی برای خود فرجه بقاء فراهم کند.درعرصه بين المللی برای مقابله با فشاری که مدتهاست نقش مهمی پيداکرده ودردوره اخيربيش ازهرزمان بوده است،همه تلاش خود را براستفاده ازروزنه هائی متمرکزکرده که درنتيجه ضعيف شدن نسبی موضع آمريکا برای به خط کردن کامل همه قدرتهای ديگر به وجود آمده و می آيد. ضعف نسبی آمريکا و بروزرقابت بين قدرتها علاوه بر مخالفتهای درونی ايالات متحده با سياستهای دولت بوش،که درسال گذشته شديد بود،بردوعامل مهم استواراست:زمين گيرشدن برنامه "خاورميانه بزرگ"ومختل شدن سرعت پيش روی برنامه نئوليبرالی سرمايه جهانی.
در خاور ميانه، برنامه جامع"خاور ميانه بزرگ"زمين گيرشده وهمه نشانه ها حاکی از رکوداين برنامه بدليل مشکلات عراق و افغانستان و فلسطين است.در حاليکه يک جانبه گرائی مدل سال ۲۰۰۳،برای حل مسئله اصلی برنامه" خاورميانه بزرگ"يعنی مسئله ايران بدليل مخالفت اتحاديه اروپا ومدعی بودن روسيه و چين کارائی ندارد،بحران اخير و جنگ برنامه ريزی شده اسرائيل در لبنان معنی پيدا می کند.اين جنگ با بهره برداری از اقدامهای ارتجاع اسلامی و به قيمت کشتار وآوارگی کودکان و زنان و مردان بسيار،حرکتی برای پيش بردن برنامه زمين گير شده"خاورميانه بزرگ"است.اين وحشی گری می تواند به گسترش پايه های اجتماعی ارتجاع اسلامی درخاورميانه هم منجرشود،امّا آمريکا برای نتايج عملی خارج شدن ازرکودحساب باز کرده است.مختل شدن سرعت پيش روی برنامه نئو ليبرالی(چنان که در اروپا و آمريکا ی لاتين مشهود است) به نوبه خود زمينه رقابت،نه تنها بين ايالات متحده و اتحاديه اروپا،بلکه برای چين هم به عنوان قطب عروج کننده سرمايه داری، پرورده می کند.چين علاوه برسرعت رشد اقتصادی،با بهره گيری از برده داری عريان، قدرت نظامی خود را گسترش می دهد و با متحد شدن با روسيه در"سازمان شانگهای"زمينه لازم برای اعمال اراده درسياست بين المللی را فراهم می کند.تلاش حکومت اسلامی برای پيوستن به اين قطب و عضويت در سازمان شانگهای چشم گير بود.
۲- حکومت اسلامی در دوره اخيردرصحنه داخلی براين خيال بود که با متمرکز و يک پارچه شدن در بالا و فعال کردن بيشترنيروی سرکوب خود و با بهره بردن از منابع مالی ناشی از افزايش درآمد نفت برای پاسخ فوری به تنگنا های زندگی توده مردم،جنبشهای اجتماعی را درهم شکسته و خاموش کند.امّا تمهيدات حکومتی تا کنون کارآئی لازم را نداشته است.نيروی جنبشهای اجتماعی بيش از آن بوده است که"دستگاه ولايت فقيه"قادربه عقب راندن آن شود و فشار بين المللی با حاد شدن مسئله انرژی هسته ای آن چنان بالا رفته که امکانهای حکومت را کم تر کرده است. به نحوی که حکومت برای مقابله کردن با اين فشاربه امامزاده"ملی گرائی"و ناسيوناليسم متوسل شده است.آنان که دم از"امت اسلامی"می زدند،"ملت بزرگ ايران" و"تاريخ کهن مرز و بوم" راعزيز کردند.امّا پناه بردن ازاين خرافه به آن خرافه عليرغم هر تاثيری، گره کار آنان را باز نمی کند. اضافه بر آن دار و دسته "احمدی نژاد"برای حذب پايه اجتماعی نه تنها به"عدالت طلبی" بلکه به مطالبات اجتماعی هم،بعضا فراتر از حتا اصلا ح طلبان،روی آورد.
سرکوب و فشارچون گذشته تداوم يافت و شدت هم گرفت.دستگيری فعالان جنبشها فراون شد و در مورد مليتها به حد بی سابقه ای رسيد.امّا جنبشهای اجتماعی نه تنها فعال ماندند بلکه مرحله ای را که قبل از شکست قطعی اصلاح طلبان به آن وارد شده بودند پشت سر گذاشته و مراحل تازه ای را آغاز می کنند.درتمام يکسال گذشته اصلاح طلبان و ليبرال ها مدعی بودند که با اخراج اصلاح طلبان حکومتی از حکومت،جنبشهای اجتماعی روبه خاموشی می روند چرا که از امکانهای حکومتی اصلاح طلبان محروم می شوند.امّا تداوم مبارزه عليه استبداد حکومت مذهبی،اين ادعای آنان را باطل کرد و نشان داد که امکانهای اصلاح طلبان هم ناشی از مبارزه مردم بود و نه بالعکس.
شکست قطعی اصلاح طلبی نه تنها قيد و بندهای ناشی ازهرگونه توهم به امکان تغييرشرايط با وجودحکومت اسلامی را کنار زد بلکه زمينه های طرح مطالبات و نگاه کردن به افقهای دورتراز چار چوب ليبرالی را هم در حد معينی فراهم کرد.هم چنين جنبش ما به عنوان بخشی از جنبش ضد سرمايه داری جهانی از فرازهای دوراخيراين جنبش تأثير گرفت.بستر جنبش جهانی ما نشانه های تازه ای بروز داد.دراروپا بدنبال مبارزات فرانسه ورد قانون اساسی اروپا،که نئوليبرالی ترازهمه قانونهای کنونی کشورهاست،و به ويژه بعد از مبارزات دانشجويان و کارگران عليه قانون نخستين استخدام، فضای سياسی تغيير کرده و دولتها قادر به پيش بردن برنامه نئو ليبرالی با سرعت پيشين نيستند.در آمريکای لاتين،از مکزيک تا آرژانتين جنبش های اجتماعی بزرگ در مبارزه با برنامه های نئو ليبرالی دولتها ی حاکم،همه آنها را به تنگنا رانده اند.اغلب اين دولتها درانتخابات درمقابل شعارها وبرنامه های مخالفان نئو ليبراليسم وامی دهند.مهم ترازآن مبارزه وتاثيرآن جنبش های بزرگ اجتماعی است،مثلاٌ در مکزيک،که نهادهای مستقر سياسی و مبارزه پارلمانی را نمی پذيرند ودر پی دگرگونی بنيادی نظام سلطه سرمايه اند.درهمه آمريکای لاتين " صدای چپ" اوج گرفته است .
تجربه مستقيم فعالان جنبش و دريافت تجربه و تأثيرجنبش جهانی ما بر روی آنها درحدی بوده که می توان گفت در مقايسه با چند سال قبل ودوره گفتمان بی چون و چرای ليبرالی و اصلاح طلبی،نسل تازه اين فعالان مسحورايده های ليبرالی نيستند.
آنچه که درحرکتهای جنبشهای اجتماعی دردوره گذشته برجسته شد و نشان ازمرحله تازه دارد، همبستگی و دفاع از يکديگر و شرکت فعالان جنبشهای مختلف درحرکت های يکديگراست که به طور عملی نوعی از گرد هم آمدن و حرکت متحدانه را نمايش داد.گسترش و وسعت پايه ای جنبشهای اجتماعی رشد مثبت داشته و به ويژه در جنبشهای مليتها چشم گيربود. به همين دليل است که بخش های مختلف حکومت،به ويژه دار و دسته احمدی نژاد،و امپرياليسم آمريکا،بيش ازهر زمان ديگر،با دريافت قدرت و نقش جنبشها در صدد سوء استفاده از آنها برای پيش برد هدفهای ضد دمکراتيک و ضد انسانی خود هستند.
در ميان توده های زحمتکشان ومزد وحقوق بگيران هم روی گردانی از برنامه های نئوليبرالی مشهود است.بی جهت نيست که بعد ازآنکه احمدی نژاد و دار و دسته، برای مصادره مقاومت در برابر برنامه های نئو ليبرالی به شعار"عدالت طلبی" روی آورد و رقبا را از ميدان بدر کرد حالا همه به ياد "عدالت اجتماعی" افتاده اند و حتا ليبرالها هم از آن دم می زنند.امّا چون هنوزاين توده ها در کنار تجربه خانه خرابی در اثر برنامه های نئو ليبرالی، نقش آزادی را در مسير رهائی خود در حد لازم در نيافته اند و "شکاف نان و آزادی"پر نشده نيروهای رنگارنگ ارتجاع قادر به بهره برداری اند.
در يک نگاه عمومی باآنکه اکثريت بزرگ مردم عليه حکومت اسلامی اند،امّا هنوز مانند دوره قبل، بخش مهمی از جمعيت آمادگی مبارزه قطعی و سنگين را نشان نداده اند.
۳- نيروی کار و جنبش اجتماعی زحمتکشان دردوراخير نمايشگرکيفيت نوينی ازمبارزه بود.حرکت کارکنان شرکت واحد اتوبوسرانی درتهران اگرچه محدود به يک مؤسسه و يک شهربود اما تأثيرمهمی در صحنه سياسی کشور داشت. چراکه اين مبارزه برای تشکل مستقل بود.خواست سنديکای مستقل در کشوری که زيرسيطره يک حکومت استبدادی مذهبی است که تحمل هيچ حرکتی بيرون از خود را ندارد و اساس برنامه اقتصادی آن بر مبنای" کارارزان"است،مطالبه ای راديکال است.در عين حال اين مطالبه در رشته حمل و نقل پايتخت تأثير مستقيم و بزرگی درهمه فعاليتهای شهرداشت.عليرغم فشاروبگيرو به بندهای حکومت و بيکار کردن بسياری از فعالان حرکت،اين مبارزه ای پيروزمند بود که خود را در سطح داخل کشورو در سطح بين المللی تثبيت کرد و سنديکای شرکت واحد به عضويت فدراسيون بين المللی حمل و نقل در آمده و حمايت گسترده بين المللی کسب کرد.اما بيش از اين، نيروی کاررسمی و دراستخدام،به ويژه درمؤسسات بزرگ هم چون دوره قبلی تحرک بالائی نشان نداد.آنچه مشهود است"مبارزه در محل کار" به نسبت مبارزات همبسته درسطح اجتماعی چندان فعال نيست. اين مسئله که دراغلب کشورها هم مشاهده می شود يکی از مسائل مهم جنبش ماست و بيانگرآن است که در نتيجه تغييرهايی که سرمايه داری در برنامه های خود داده که سازمان نيروی کاروسازماندهی بهره کشی را دگرگون کرده،مبارزه نيروی سازمان يافته و رسمی کار که در محل کاروبه شيوه"اتحاديه ای"پيش می رود،عليرغم نقش برجسته آن ديگر به تنهائی ُبرندگی گذشته را ندارد ومی بايد بدنبال يافتن شيوه های تازه سازماندهی بخشهای متنوع نيروی کاربود، نيروئی که دامنه آن بسيار فراتر از بخشهای رسمی مزد و حقوق بگيران می رود.تا مبارزه عليه سرمايه داری در حوزه اقتصاد کارآتر شود.
۴- جنبش مليتهای ساکن ايران در يکسال گذشته و حوادث خونين بلوچستان،از مهم ترين و تأثير گذارترين مسائل سياسی بود.
کردستان،خوزستان و آذربايجان شاهد اعتراض مردمی بود که سالها ست،علاوه بر ستمی که از جانب يک حکومت سياه استبدادی و نظام بهره کشی وانسان خوارسرمايه داری برآنها هم چون برفارس زبانها می رود،از"ناسيوناليسم ايرانی"رنج برده وتحقير می شوند.آن ها نه تنهامجاز نيستند به زبان مادری خود تحصيل و کار کنند و می بايد همه امور اجتماعی و رسمی را به زبان فارسی انجام دهند و بنابراين زحمت بيشتری ازفارس زبانها بايد متقبل شوند تا عقب نيافتند،بلکه مدام تحقيرشده و مورد تبعيض اند.هميشه به آنها به عنوان"ايرانيان عزيز" تعارف می شود ولی هيچ بخشی از فرهنگ آنها (نه فقط زبان)مانند موسيقی و ادبيات و غيره،به عنوان معرف و نماينده فرهنگی سر زمين"ايران عزيز"در هيچ کجا حضور نمی يابد.همه چيزبرای"دولت – ملت" سازی سرمايه داری حاکم براين سرزمين حول يک زبان و فرهنگ مربوط به آن شالوده ريزی ميشود وهرچيز ديگر به ويژه وقتی که مليتهای مختلف در پی کسب برابری و رفع تبعيض می افتند با چماق تجزيه طلبی و"حفظ تماميت ارضی"کوبيده می شود تا قلمرو بهره کشی سرمايه داری حاکم وحکومت مرکزی آن خدشه دارنشود. مردم زحمتکش و نيروی کارفارس زبان که خود مورد بهره کشی سرمايه داری حاکم و حکومتهای هميشه سياه آن دراين سرزمين اند نه تنها نفعی درهمراه بودن با سرمايه داری حاکم ندارند بلکه همه چيززندگی شان با زحمتکشان مليتها گره می خورد،که آنها هم نفعی در بودن با سرمايه دارهای هم زبان و هم فرهنگ خود ندارند.برای اين زحمتکشان محور بودن زندگی انسان بايداصل باشد و نه حفظ خاک و مرزهائی که حاکمان مختلف بنا بر زور و قدرت بين خود تقسيم کرده اند. آنچه دراين ميان به عنوان يک خطر واقعی در کمين است رو در رو شدن همين زحمتکشان و کارگران مليتهای مختلف و درگيری و جنگ داخلی بين مليتها و نابود شدن همه هستی آنهابه خاطر منافع بهره کشان و سرمايه داران است. وظيفه و راه زحمتکشان،جدا کردن خودازانواع ناسيوناليست ها ومبارزه عليه آنهاست.دراين ميان دردرجه اول بايد با ناسيوناليسم نهادی شده و مستقريعنی"ناسيوناليسم ايرانی"در افتاد تا به توان ناسيوناليسم های مليتها را که در واکنش به اين ناسيوناليسم مستقررشد می کنند واوج می گيرند مهار کرد.برای اين منظورهمان طور که در سند کنگره دهم سازمان ما هم تاکيد شده،نقش کارگران و زحمتکشان و همه انسانهای فارس زبان مخالف تبعيض بسيارحياتی است.چون اين ناسيوناليسم را با استفاده از زبان و فرهنگ آنها به همه حقنه کرده و می کنند.ما ضمن دفاع ازهمبستگی وبا هم بودن همه مليتها و مردم ساکن اين سرزمين،درچهارچوب فدراليسم،برآنيم که مسئله ملی و دفاع از برابری کامل همه مليتها در همه حوزه ها و دفاع ازحق تعيين سرنوشت همه آنها دراين مقطع زمانی ازحساسيت ويژه ای برخوردار است.چرا که امپرياليسم و به ويژه آمريکا برای پيش بردن برنامه های خود در منطقه،بر خلاف دوره جنگ سرد،آتش بيارمعرکه ناسيوناليسم های مختلف شده و می شود.واين ابعاد خطر و بروز جنگ داخلی بين مليتها را بيشتر می کند.همه جنبش های مليتها، هم چون همه جنبشهای اجتماعی ديگر مانند جنبش کارگری، زنان و غيره به عنوان محيط های فعال زندگی اجتماعی به همانگونه که در معرض آسيب از جانب حکومت اند،از جانب آمريکا و ديگران نيز آسيب پذيری دارند واين در مبارزه اجتماعی و سياسی امری قابل پيش بينی وانتظار است.هوشياری و تلاش آگاهانه اين جنبش ها پاد زهراين آسيب هاست و متحد شدن جنبش های اجتماعی و متکی شدن به خودتضمين کننده عبورسالم ازدام هاست.اين بيش ازهرکس برعهده عناصرونيروهای مترقی جنبش مليت ها است که باتأکيد برمطالبات مشترک باسايرجنبش های اجتماعی راه مبارزه مشترک برای رهائی و هم بستگی را هموارکنند.
۵- گسترش مبارزه زنان عليه ستم جنسی در دوره اخير نمايان بود.مبارزه عليه تبعيض جنسی و سنتها،نهادها و قوانين پايدار کننده اين تبعيض،از تأثير گذارترين مبارزه ها درصحنه سياست عمومی بود.مرتجع ترين نيروها هم ديگر نمی توانند حضور و قدرت و تاثيراين جنبش راناديده بگيرند.جنبشی که در"اندرونی" آخوندها هم و لوله انداخته و ديگر"حرم امنی" برای آنان باقی نگذاشته است.تأثيراين جنبش تا جائی است که دولت را مجبور به عبورازموازين شرعی و خط قرمز همه آخوندها،مانند مورد مجازبودن ورود زنان به ميدانهای ورزشی می کند.اگرچه با تشر"آيت اله ها" منتفی اعلام می شود.
موقعيت فرودست زن درجامعه،که تاريخ آن به درازای عمرجامعه طبقاتی است در نظام بهره کشی سرمايه داری حفظ شده است،و سرمايه داری به حفظ بهره کشی از زن در"نظام خانوادگی پدرسالارانه" وکارخانگی،که جزبرده داری عريان نيست،بخش مهمی ازهزينه های خود را حذف کرده است و سلطه و بهره کشی دررابطه مرد و زن را ادامه می دهد.سنتها،موازين اخلاقی رياکارانه و قوانين مرد سالارانه،زن را در موقعيتی می نشاند تا نظام بهره کشی از زن پايدار بماند.اين مسئله درلايه های پائينی جامعه،در ميان زنان زحمتکش با شدت دو چندان آشکارتر است.اگر چه مطالبات حرکتهای زنان کشور بيشتر درحد تغييرواصلاح قوانين است اما رفتن به سوی ريشه ها و مبارزه برای دگرگونی بنيادی در مناسبات زن و مرد ودفاع ازمطالبات زنان زحمتکش و کارگر وارتباط گيری با آن ها، با فعاليت زنان راديکال پر نفس تر می شود .
۶- دانشجويان وجنبش دانشجوئی نشانه های زيادی ازآغاز دوره جديد بروز دادند. نسل تازه دانشجويان که تقريباً بعد از شکست اصلاح طلبی و آشکار شدن تجربه آن به دانشگاه آمده اند، نه تنها نفی کامل حکومت را که تجربه و دست آورد نسل قبلی بود،ادامه دادند بلکه خود با دستاوردهای جديدشان عبور از موازين اصلاح طلبی و گفتمان ليبرالی را آغازوتجربه می کنند.ودلاورانه ازجنبش های اجتماعی دفاع کرده وبا آنان ارتباط می گيرند.بهمين دليل است که علاوه برآن که نهادهای حکومتی را بيش ازهر زمان درمقابل خود دارند،انواع اصلاح طلبان و ليبرالهای بيرون حکومتی را هم در صف سرزنش کنندگان می بينند.اما اين جنبش درحدی ازتوانائی است که بدون واهمه از پذيرش يا رد تشکلهای دانشجوئی توسط مقامهای حکومتی،تشکلهای موجود راحفظ کند و شاهد افزايش چشم گير شرکت کنندگان درانتخابهای دانشجوئی هم باشد.جنبش عمومی ضد استبدادی بويژه فعاليت و مبارزه برای آزادی زندانيان سياسی تداوم داشت و نقش خانواده های زندانيان سياسی چشم گير بود.
۷- طی سال گذشته دگرگونيهای درونی حکومت اسلامی آرايشهای جديدی شکل داده است.برنامه دستگاه ولايت برای بقاء در برابر بحران داخلی،و فشارخارجی متمرکز و يک پارچه شدن دربالا و سرکوب بيشتروآمادگی برای مقابله با تهديدهای نظامی بوده است.برای اين منظور به نسل دوم کادرها و فعالان حکومتی و نهادهای نظامی خود متوسل شد.اين نسل دوم،طی دوره اصلاح طلبان متشکل شده و سهم خواهی می کردند.آنها که هنوز به امتيازهای مالی آن چنانی نرسيده و سنگين وزن نشده اند،با تحرک زياد همه چيزرا زيرسئوال برده وسناريوی قديمی شده نسل اولی های سالهای آغازين انقلاب را تکرار می کنند.درمقابل، نهادهای مستقر بورژوازی و به ويژه روحانيون صاحب امتياز،تاب اين شلوغ کاريها را اگر کنترل شده نباشد ندارند.اما دستگاه ولايت برای بقا در دوران سخت و بحرانی به نيروی نسل دومی ها به عنوان تنها تکيه گاه نيازمند است.همين نياز،در دوران بحران پيچيده به عامل تشديد کننده بحران و نه حل آن تبديل می شود.چون ميدان داری بيش از حد اين نيرو می تواند تکان های زيادی هم به وجود آورد که با برنامه های صاحبان اصلی قدرت سازگار نباشد.اين دارو دسته نسل دومی ها اشتهای زيادتراز حد مورد نظر دستگاه ولايت دارند وحتی می توانند تهديدی برای کانون اصلی قدرت باشند.
نيروهای اصلی نسل اول حکومت اسلامی،از محافظه کاران سنتی تا اصلاح طلبانی که خود را ليبرال دمکرات (کارگزار سازندگی) و باصطلاح سوسيال دمکرات (مشارکتی ها) می نامند،به هم نزديک می شوند تا طرف حساب کاررا بداند.علاوه برآن بخش مهمی از روحانيون قدرتمند هم همانطور که اردوی احزاب "از مؤتلفه تا نهصت آزادی"رفسنجانی را محور خود کرده است،به او متوسل شده اند.بويژه درزمانی که انتخابات مجلس خبرگان"ولايت فقيه"درپيش است رقابت آن ها برای کنترل هرچه بيشتر اين نهاد حادترمی شود.ابلاغ سياستهای خصوصی سازی مصوب مجمع تشخيص مصلحت(در راستای برنامه توسعه ۲۰ ساله اقتصاد نئو ليبرالی حکومت اسلامی) ازجانب ولی فقيه در تيرماه ۸۵ از آخرين اقدامهای کنترلی است.ابلاغ اين"سياستهای کلی بندج اصل ۴۴ قانون اساسی" که يک سال پيش تصويب شده بود در اين مقطع زمانی علاوه بر کنترل هياهوی"عدالت طلبی"،انطباق کامل با هدف اقتصادی"خاورميانه بزرگ" راهم اعلام می کند.حصوصی سازی ۸۰ درصد سهام مؤسسه های اقتصادی دولتی همانطور که مقامهای اقتصادی حکومتی می گويند"انقلاب اقتصادی در تاريخ ايران"است.آنها درست می گويند انقلاب نئوليبرالی اقتصاد ايران و پايان دادن به هياهو ی"عدالت " وبی مهارکردن بهره کشی است. اگرچه رسانه های حکومتی"بره کشان" بخش خصوصی را جشن گرفته اند،اما بخش خصوصی هنوز رضايت و اعتماد کامل ندارد.چرا که معلوم نيست که باوجود درگيری های درون حکومت ومقاومت زحتمتکشان درمقابل اين برنامه ها،اين سياست بکجا بيانجامد.اما درهرحال پيش گرفتن اين برنامه،بحران و فلاکت زندگی تا کنونی بزرگترين بخشهای جمعيت را شديدتر خواهد کرد. نه تنها نانی از بابت " نفت " در سفره ها نيامد بلکه آخرين داشته ها هم ربوده ميشود.
آنچه مشهود است، چه تغيير آرايشها که هنوز هم ادامه دارد و چه برنامه های مختلف قطب های رقيب، پاسخ قطعی برای حل بحران نبوده است .
۸- تنش شديد ناشی از سياست اتمی حکومت اسلامی،نقش تعيين کننده ای در سرنوشت آن پيدا کرده است.ادامه اين تنش می تواند منجر به فاجعه ای برای مردم ايران شود.چه جنگ و چه تحريم اقتصادی،مردم اين سرزمين را قربانی خواهد کرد.هر دو طرف اين ماجرا در پشت آن نفع خود را پی می گيرند.حکومت اسلامی در خيال استفاده از"نيروی باز دارندگی اتمی"برای بقای خود است و آمريکا در پشت مسئله اتمی برنامه اصلی خود تغيير و دگرگونی در آرايش خاورميانه را پی می گيرد.يعنی می خواهد بجای حکومت اسلامی،که دشمن آزادی و نقض کننده تمام عيار حاکميت مردم برسرنوشت خويش است،چنان آرايش حکومتی به وجود آورد که خود تعيين کننده همه چيزشود.اين جابه جا شدن نقض کنندگان"حق تعيين کنندگی سرنوشت خود"،يعنی پايه ای ترين حق انسانی و دمکراسی،برای مردم ايران جز به در آمدن از چاله استبداد ولايت فقيه و افتادن به چاه"تعيين کنندگی هيات حاکمه آمريکا"معنی ديگری نخواهد داشت.ما مردم اين سر زمين که نه نفعی درسلاح اتمی داريم و نه منفعتی درانرژی هسته ای،برای آنکه برسرنوشت خود حاکم شويم چاره ای جز مقابله با هردو طرف،هم با حکومت اسلامی و هم با امپرياليسم به ويژه آمريکا،در اين ماجرا نداريم.يعنی بلند شدن صدای سوم. بلند شدن صدای همه آنها که به پايه ای ترين حقوق انسانی و موازين دمکراسی پای بندند.ما با هر نوع تنش که جز به نفع حکومت اسلامی و جنگ طلبی امپرياليستی تمام نمی شود مخالفيم.نه برنامه انرژی اتمی حکومت اسلامی درجهت منافع مردم است ونه مداخله گری امپرياليستی، بويژه آمريکا.
۹- نيروهای اپوزيسيون حکومت اسلامی درشرايط جديدهم چون خودحکومت،آرايش تازه ای پيدا می کنند.دراين مرحله حساس،تنش درسياست خارجی وبويژه بحران ميان حکومت اسلامی وآمريکا نقش مهمی در صف بندی اين نيروها بازی می کند.اگر اين تنش وبحران حادتر شود،بخش های بيشتری ازنيروهای سياسی اپوزيسيون (بسا بيشترازسلطنت طلبان و مجاهدين وبخشی ازليبرال های بيرون حکومت که در گذشته هم چنين می کردند) به آمريکا و متحدان او نزديکتر ازپيش ميشوند.اين دسته از نيروها فقط به دنبال کسب قدرت و يا شريک شدن در آنند و در متحد شدن باآمريکا،همه موازين دمکراسی و حق"خود تعيين کنندگی سرنوشت"را زير پا می گذارند و دشمنان مردم اند.امکان ديگرجهت گيری ارتجاعی در صورت حاد شدن بحران،روی آوری کسان و نيروهائی از اپوزيسيون بدلائل وبهانه های مختلف، به حکومت اسلامی وملحق شدن به اردوی آن است.بی اعتقادی به اعمال اراده مردم درسرنوشت خود فقط باين دسته نيروها محدود نمی شود.تلاش های مربوط به"ساختن رهبری"برای مبارزه عليه استبداد حاکم که دردوره اخيرشدت گرفته نيزتوسط آن کسان ونيروهائی پيگيری می شود که به دمکراسی کامل ودخالت همه جانبه مردم درسرنوشت خود اعتقادی ندارند.دمکراسی محدود مورد نظرآنها وبرنامه نشاندن"نخبگان" برسرمردم، راه را مستقيم وغيرمستقيم برای"نخبه بزرگ" يعنی آمريکا هموارمی کند. بخش ديگری از نيروهای اپوزيسيون که شامل چپ ها و نيروهای غير چپ هم ميشود و بر قدرت خود مردم متکی اند و هرعمل سياسی را از اين زاويه نگاه می کنند در مقابل مداخله گری امپرياليستی موضع می گيرند و مبارزه قاطع با حکومت اسلامی را پيش می برند.ما خود را در اين صف می بينيم و برای گسترده شدن آن تلاش می کنيم چرا که"چگونگی سرنگونی"حکومت اسلامی از نظرما باندازه خود سرنگونی دارای اهميت است وجدا ازآن نيست.اگر تنش و بحران حادتر شود اين صف بندی ها سايه گستر خواهد شد.درهر حال چپ ها و کمونيست ها هم برای پاسخ دادن به اين بحران و هم برای برهم زدن عدم تناسب بين فعاليت آن ها و زمينه گسترده مبارزه نيروی اجتماعی ما نيازمند همکاری اند. اما پاسخ به اين ضرورت، درگرو دوری از فرقه گرايی است، که در دوره های رونق گرفتن مبارزه،جان ساخت ترهم ميشود .
*******************************
ما برمبنای آن چه که آمد ادامه تلاش و مبارزه برای هدف هايی که کنگره دهم تعيين کرده بود و با تأکيد بيشتر بر مواردی که درشرايط تازه برجستگی پيدا می کند را،در دستور کارخود قرار می دهيم . يعنی:
۱- پيگيری جستجوی راهها و شيوه های سازمانيابی مناسب کارگران و زحمتکشان وازجمله بخش های غيررسمی نيروی کار.
۲- ياری به گرد آمدن جنبش های اجتماعی ضد نئو ليبرالی و برای آزادی، يعنی فوروم اجتماعی.
نيروی عظيم کار چه بخش رسمی و چه غير رسمی و همه زحمتکشان برای آنکه صدا وعمل هماهنگی بيابند نياز به يک فضای عمومی ارتباطی و به ويژه با همه جنبشهای اجتماعی ضد نئو ليبرالی دارند. اين فضا،يعنی جنبش جنبشها،با مرتبط شدن همين جنبشها ی موجود به وجود می آيد.می توان از طريق ديالوگ و بحث به نقشه های عمل مشترک و گوناگون عليه برنامه های نئو ليبرالی حکومت و مبارزه برای وسيع ترين حقوق سياسی و اجتماعی و آزادی و دمکراسی و عليه همه تبعيض ها و تبعيض جنسيتی و عليه جنگ و نظامی گری رسيد.اين فضا برای شنيده شدن وسيع صدای محرومترين بخشها مانند زنان و زحمتکشان و نيروهای کار غير رسمی و حمايت جنبشهای آنها از يکديگر ضروری است. در اين فضا و اين جنبش هر نيروئی جای خود را دارد.لازمه شکل گرفتن و حرکت اين جنبش دوری کردن از"هژمونی" و پذيرش" گوناگونی"است.اين فضا درک و تفاهم بين سوسياليستها را هم ميسر می کند و زمينه مبارزه مشترک برای براندازی سرمايه داری را تقويت می کند. ما با بيشترين نيرو و امکان و با تأکيد بر زمينه های به وجود آمده به شکل گيری و گستری اين فضا ياری می کنيم.
۳- حضور و مداخله فعال در صفوف مقدم پيکاربرای آزادی و دمکراسی و کمک به گسترش جنبش عمومی عليه استبداد.
۴- مبارزه نظری عليه سرمايه داری وبرنامه های نئو ليبرالی، که در ايران سرعت می گيرد،و توضيح مواضع سوسياليستی برای پيش بردن مبارزه عملی عليه سرمايه داری وبرای آلترناتيو سوسياليستی و کمونيسم.
۵- همراهی با کمونيست ها و سوسياليست ها ی دمکرات برای حمايت از سازمانيابی کارگران وزحمتکشان و مبارزه باگروه گرايی و سکتاريسم که سازمانيابی طبقاتی را می شکند.اگر موجوديت کمونيستها جدا از جنبش طبقاتی و پايه های اجتماعی انگا شته نشود و هدف درخود نباشد، و هدف، حرکت و اعتلا جنبش طبقاتی باشد،راه متحد شدن آنها نيز از بستر فعاليت مشترک برای کمک به پيشروی نيروی کار و زحمتکشان می گذرد.
۶- ياری به بلند شدن صدای سوم در مقابل حکومت اسلامی و مداخله گری امپرياليستی وهم گام شدن با همه نيروهايی که عليه اين دو ارتجاع مبارزه می کنند.
۷- تحکيم پيوند ارگانيک با جنبش ضد سرمايه داری جهانی. بويژه در دوره ای که خطر جنگ و تهديد امپرياليستی وجود دارد، تلاش برای موضع گيری جنبش جهانی عليه ارتجاع حاکم بر ايران و چشم نبستن بر ارتجاع فعال درخاورميانه در جريان مبارزه عليه امپرياليسم برجسته ميشود.
۸- تدقيق موضع درمورد فدراليسم و روشن ترکردن سياستهای مربوط به آن.
اوت ۲۰۰۶ - مرداد ۱۳۸۵