[email protected]
[email protected]
خلاصه
اصلی ترين پيش نياز دولت مدرن، تمايزيافتگی و خودبسندگی نهادهای آن است که در جامعه شناسی به سکولاريسم شهرت يافته است. موتور توسعه، وقتی در يک جامعه روشن می شود که پهنه های مختلف، استقلال يکديگر را به رسميت بشناسند و از دخالت در کار يکديگر و به عهده گرفتن "نقش برادر بزرگ تر" دست بشويند، از اين منظر، دولت مدرن پذيرش مفهوم شهروندی که آدميان را برابر و آزاد می داند و می خواهد به نهانی ترين شکل خود برمی گردد.
سکس و دمکراسی دو ميوه ی ممنوعه ای هستند که با وجود جاذبه های خيره کنند، به واسطه ی حضور قدرت مند انسان شناسی ها و روانشناسی های اسطوره ای، به پر هزينه ترين تعارض های روانی و اجتماعی ما تعلق دارند. اگر گفت و گوی جدی از سکس بسيار پرهزينه است و مخالفان بالقوه ی فراوانی را می تراشد، شايد از آن روست که دانش های انتقادی روانکاوی و نشانه شناسی، در جامعه ايرانی پا نگرفته اند و کسی نمی تواند به مخالفان هشدار دهد: پمپاژ سکس و محدويت های سکسی در ايران، دو روی يک سکه اند و لفاظی های ضد سکس گسترده شايد واکنش وراونه ی عدم ارضای مناسب تمايلات جنسی گسترده باشد. از اين رو، در انداختن گفتمانی پويا، انسانی و رهايی بخش از سکس، از ضروريات گذار جامعه ی ايران از دهليز سنت و جايگاه شهربندی به فراخنای تجدد و مقام شهروندی است که بدون آن، رحم ايرانی تاب و تحمل حمل رويان دمکراسی را نخواهد داشت. مطالعه ی تاريخ معاصر نشان می دهد که هر گونه مبارزه و تلاش برای گسترش و استقرار دمکراسی و نيز نهادينه شدن حقوق بشر در ايران، در گرو آسيب شناسی و بازسازی حق حاکميت و تسلط آدمی بر بدن خويش است. به عبارت روشن تر آزادی های اجتماعی به ويژه آزادی جنسی مقدمه ی ناگزير آزادی سياسی اند.
گذشتن از اين وضعيت رقت بار، بيش و پيش از هر اقدامی در گرو دست شستن از اسطوره هايی است که بر اين پهنه مستوليند و با پمپاژ اطلاعات مخدوش به جامعه، سرمايه های اجتماعی ما را به مرز ورشکستگی کامل کشانده اند. ايديولوژی حاکم برآن است که برشی از تاريخ را به جای واقعيت و طبيعت بنشاند و با صرف هزينه های فراون و کنترل صداهای مخالف تلاش می کند، مردم بپذيرند مناسبات تبعيض آميز، غيرانسانی و تحميلی حاکم، بديهی و طبيعی اند.
گزاره های دينی و ايديولوژيک با همه ی دک و پزی که ممکن است برای خود به هم بزنند، در نهانی ترين و نهايی ترين استدلال های خود گزاره هايی برآمده از تاريخند و معنای خويش را از تاريخ می ستانند. اما تاريخ با همه دبدبه و کبکبه ای که دارد، دانشی ظنی و تاريخمند است. از اين رو تاريخ، اگر چه نيای مشترک و بزرگ اديان و ايديولوژی هاست، اما برای اخلاف ناخلفی که ادعای جاودانگی و قطعيت بافته اند، نمی تواند پدر ايدآل، قابل قبول و رضايت بخشی به حساب آيد. بنابراين فرزندان دست به کار می شوند، پدرکشی می کنند و تصوير پدر را آن چنان که خود می پسندند و خوش می دارند تصوير می کنند و تاريخ را بازسازی می کنند.
اسطوره سازی از هنجارهای سکسی در اين معنا، نوعی سرقت رندانه از زبان دين است که به باور من در نهايت بيش از همه به زيان دين خواهد بود و از اين منظر، مومنان بايد در صف نخست مبارزه با چنين اقداماتی باشند و از دين، هم چون گفت و گويی بی پايان دفاع کنند.
سکس و دمکراسی
مقدمه
بی شک عنوان سکس و دمکراسی، عنوان اغوا کننده و عجيب و غريبی است. ملاحظه ی آماری تعداد بازديد کنندگان اين مقاله، می تواند جان مايه ی کلاف سر در گمی را نشان دهد که نويسنده سر پيدا کردن آن را دارد. سکس و دمکراسی از اين نظر که در جامعه ی ايرانی هم پر طرفدارند و هم ممنوع، خيلی شبيه به يکديگرند. اين دو ميوه ی ممنوعه، با وجود جاذبه های خيره کننده ای که دارند، به واسطه ی حضور قدرت مند انسان شناسی ها و روانشناسی های کمال کج و موج، به پر هزينه ترين تعارض های روانی و اجتماعی ما تعلق دارند؛ با اين تفاوت آشکار و ظاهری، که اولی در پهنه ی نظر مظلوم است و دومی در پهنه ی عمل.
می گويم "ظاهری"، زيرا بر اين اعتقادم که پهنه ی نظر و عمل در امتداد و ادامه ی يکديگرند. و اين به اين معنا است که فقر رفتارهای دمکراتيک در پهنه ی آرمان، استراتژی و تاکتيک در جامعه ايرانی بازتاب فقر انديشه ی دمکراتيک و درک از مناسبات دمکراتيک در ايران است؛ يا ناهنجاری های سکس در ايران را می توان به روشنی بازتاب ناهجاری های سکسی در پهنه ی انديشه و فقر گفتمان مربوط به سکس در ايران قلمداد کرد.
کافی است برای مثال بسامد اين دو کليد واژه و واژه های اقماری آن ها - در نوشته ها و گفته های جريان های مختلف فکری، فرهنگی، سياسی و اجتماعی يکصد سال اخير ايران – را مقايسه کنيد با هر کليد واژه ی ديگر. با آن که استفاده از از اين واژه ها به گونه های مختلف در نوشته های وطنی به طور چشم گيری بالاست، اما در همان حال، يافتن متن هايی قابل دفاع و نيز گزارشاتی قابل اعتنا، سخت مشکل و غيرممکن به نظر می رسد. اگر ايرانی ها عادت کرده اند در طول سال ها، کمتر از سکس به صورت جدی صحبت کنند و گفتمان سکس را به حاشيه ی (و حالا ديگر متن) طنز و هزل تبعيد کنند، می تواند جلوه ی ديگری از محدويت ها و ممنوعيت هايی باشد که از پهنه ی تحقيق، مطالعه و آمار به پهنه ی سکس تحميل می شود. و نيز اگر گفت و گوی جدی از سکس در جامعه ی ايرانی می تواند بسيار پرهزينه باشد و مخالفان بالقوه ی فراوانی را بتراشد، شايد از آن روست که دانش های به شدت انتقادی روانکاوی و نشانه شناسی، در جامعه ايرانی پا نگرفته است و نمی تواند به مخالفان گفت و گو از سکس هشدار دهد: لفاظی های ضد سکس و سکس هراسی شايد واکنش وراونه ی عدم ارضای مناسب تمايلات جنسی باشد، يا پمپاژ سکس و محدويت های سکسی، دو روی يک سکه اند و از اسطوره سازی در پهنه ی سکس آب می خورند. من همچنان که در نوشته های ديگر مطرح نموده ام (۱) ، بر اين باورم که باز کردن باب گفت و گو، تحقيق و مطالعه پيرامون سکس و در انداختن گفتمانی جدی، پويا، غنی، انسانی و رهايی بخش از سکس، از ضروريات گذار جامعه ی ايران از دهليز سنت به فراخنای تجدد و پيشرفت است که بدون آن، رحم ايرانی تاب و تحمل حمل رويان دمکراسی را نخواهد داشت.
سکس و توسعه
به نظر می رسد، هسته ی اصلی دعواهای سياسی - فرهنگی يکصد سال اخير ايران را بايد در مساله ی "زن" و مسايل مستقيم يا غير مستقيم مربوط به آن جستجو کرد. از اين رو می توان تاريخ سياسی ايران را تاريخ تلاش برای آزادی زنان خوانش کرد. نمی خواهم ادعا کنم سکس علت همه چيز است، اما با اين وجود نمی توان از حضور اين همه شاهد، که با صدايی بلند، حضور رانه های سکس را در بسياری از مناقشات سياسی و فرهنگی فرياد می کنند بی تفاوت گذشت. نمی توان از رابطه ی سکس و قدرت در تاريخ معاصر ايران، که جا ن های پاک بسياری را خوراک ماشين ترور جنسی کرده است به راحتی عبور کرد!
يک صد سال پس از مشروطه، صف بندی مشروطه خواهی – مشروعه خواهی (اصلاح طلبی – محافظه کاری) آرام آرام به نهايی ترين و نهانی ترين وضعيت خود نزديک می شود و کم کم جای خود را به صف بندی طرفداری از دولت مدرن – طرف داری از دولت پيشا مدرن (جبهه ی دمکراسی خواهی – جبهه ی استبداد) می دهد. دولت مدرن، پيش نيازها و پيش شرط های فراوانی دارد، که در اين جا فرصت پرداختن به همه ی آن ها نيست. يکی از اصلی ترين و اساسی ترين پيش نيازها و در همان حال نمودهای دولت مدرن، تمايزيافتگی و خودبسندگی زير سيستم های، هر سيستم اجتماعی است، که به طور کامل در انگاره ی سيستم ها به آن پرداخته می شود (۲) . تفکيک، تمايز و خود بسندگی در انگاره ی سيستم ها معادل خوانشی از سکولاريسم در پهنه ی جامعه شناسی سياسی است. و بدان معنا خواهد بود که در مسير توسعه، فرآيند اندام زايی آرام آرام جامعه (سيستم) را به پهنه های مختلف (زيرسيستم ها) تقسيم می کند. اين پهنه های مختلف، آرام آرام در جهت انجام اعمالی خاص، ويژه و متمايز می گردند. يکی از ويژگی های اين تمايز، تفکيک کارکرد اندام ها و پهنه های مختلف است و معنايش اين است که پهنه های مختلف اجتماعی (زيرسيستم ها يا اندام ها)، کارکردهای ويژه ای دارند و برای انجام آن کار خود بسنده اند. در اين انگاره به خوبی توضيح داده می شود، که دخالت يک پهنه (برای مثال پهنه ی قدرت) در پهنه ی ديگر (برای مثال پهنه ی هنر) نه تنها مفيد نيست، بلکه به علت ايجاد تنازع کارکردی، به مختل شدن عملکرد کل سيستم می انجامد. از اين رو، از اين نوع دخالت ها، که از ويژگی های جوامع توسعه نايافته به حساب می آيد، د ر فرآيند توسعه و جوامع توسعه يافته به شدت پرهيز می شود. "دولت کوچک"، بازار آزاد، تجارت آزاد، حريم خصوصی، جدايی نهاد دين از نهاد قدرت، نظارت دولتی به جای دخالت دولتی و ... اشکال متنوع اين ايده اند (۳) .
تا آن جا که به بحث پيش رو مربوط می گردد، دخالت پهنه ی دين در پهنه ی قدرت و نيز دخالت پهنه ی قدرت در پهنه ی اخلاق، حريم خصوصی و سکس، در طول يکصد سال اخير، که جامعه ايرانی به سمت توسعه و ترقی خيز برداشته است، يکی از نمودها و نيز دلايل ناکامی ملت ايران در پيشبرد مطالبات اصلاح طلبانه ی خود است. معنای ديگر اين جمله می تواند اين باشد: موتور توسعه وقتی در يک جامعه روشن می شود، که پهنه های مختلف آن جامعه - فارغ از آن که چه ميزان برای خود ادعای حقانيت دارند – استقلال يکديگر را به رسميت بشناسند و از دخالت در کار يکديگر بپرهيزند و به قول ارول از "نقش برادر بزرگ تر" دست بشويند. در دنيای کوچک و پخ شده ی هزاره ی سوم و در عصر اطلاعات و ارتباطات، که نيم عمر اطلاعات به کسری از ثانيه تبديل کرده است، ديگر به هيچ روی قابل قبول نيست که برای مثال، صاحبان قدرت برای هنرمندان، هنرمندان برای انديشمندان، فقها برای حقوق دان ها، حقوق دان ها برای فقها، نهاد دين برای نهاد قدرت، نهاد قدرت برای نهاد دين و ... تعيين تکليف کنند (۴)
ادعای من در "سکس و دمکراسی" آنست که دمکراسی نه تنها، تنها راه حل شناخته شده ی قابل قبول، برای عبور مسالمت آميز از تنازع قدرت، در جامعه ايرانی است، که تنها راه حل عبور از بحران های متعددی است که بر پهنه ی سکس در ايران حاکم است.
تنها بايد نيم نگاهی به زير جلد شهر بيندازيم! تا از انبوه توليد سياهی، حقارت و نفرت دچار وحشت شويم. در چرايی اين حجم عظيم سکس وحشی (۵) که به تار پود اجتماع ما تنيده شده است دلايل و عوامل متعددی قابل طرح است، اما اين همه ما را بی نياز از آن نمی کند که انگشت اتهام خود را به طرف متهم رديف اول اشاره نرويم. به باور من، دخالت نهاد دين در نهاد قدرت و پيامد آن، دخالت پهنه ی قدرت در پهنه ی سکس ،به ريشه ای ترين آسيب شناسی سکس وحشی، در ايران اشاره می کند، که هم يکی از عومل توسعه نايافتگی است و هم نمود توسعه نايافتگی. آن چه در تاريخ معاصر ايران - به علت درهم تنيدگی نهاد دين و نهاد دولت - هزينه ی راهبردهای وارونه ی سکسی شده است و می شود، کم از ميلياردها دلار پول نفتی ای نيست که از جيب ملت ايران به جيب استبداد و استعمار سرازير شده است. اين که سرنوشت دلارهای نفتی و نيز داستان آن چه که زير پوست شهر، گرد سکس می گذرد به تاريکی می رسد و خودآگاه جمعی ما درک مناسبی از آن ندارد، بی حکمت نيست؛ چه، ريشه های درهم و قطور استبداد، استعباد و استعمار از تاريکی برمی آيد و جز تاريکی نمی زايد. اگر ما به واقع طالب توسعه، استقرار دمکراسی و نهادينه شدن حقوق بشريم، کافی است پنجره ها را باز کنيم و کنار هر پنجره شمعی بيفروزيم.
سکس و اخلاق
پا نگرفتن دانش روانکاوی در فرهنگ ما، به واسطه ی جان مايه ی انتقادی آن، يکی از دلايل آشکار هرج و مرج اخلاقی ای است، که جامعه ی ما را در خود گرفته. برای مثال در پهنه ی سکس، که به صورت بيمار گونه ای به اخلاق گره خورده است، نمی توان روشن کرد که چه اندازه از گرايشات ضد سکس جامعه – فارغ از درست يا غلط بودن شان – از گره های ناخودآگاه مردم در ارضای جنسی خود آب می خورد و چه مقدار از نگرانی های اخلاقی و انسانی آنان. بر خلاف اسطوره های رايج، به قول بری ريچاردز "فرهنگ، يک دستاورد متعالی انسانی نيست که درست مقابل سرشت حيوانی انسان تلقی شود، بلکه فرهنگ، عبارتست از فرآيند مبارزه ی دايم و تاثير متقابل نيازهای بدوی و ممانعت های اجتماعی". و تازه نبايد فراموش کرد که ارزش های فرهنگی و اجتماعی به عنوان دستاوردهای متعالی انسانی در جامعه ای محترمند که آدمی و خواست هايش در آن محترم باشد.
با اين وجود بايد از خود بپرسيم، تاکيد غيرعادی و رياکارانه ای که بر هنجارهای سکسی و اخلاق سکسی- در جامعه ای مثل ايران، که به شدت از نظر اخلاقی سقوط کرده است - می رود، ناشی از چيست؟ چيست آن سندرمی که آشکارا در برابر هرگونه تغييری مقاومت می ورزد؟ و بسياری از گروهای انسانی، حتی آن هايی که از مرزهای دينی و عقيدتی عبور کرده اند و قربانيان ايديولوژی حاکم بر پهنه سکس شده اند را به صف مقاومت در برابر تغيير می کشاند؟
چرا در فرهنگی که آدمی و حقوق اش جايگاه مناسبی ندارد، رعايت هنجارهای سکسی - حداقل در پهنه ی نظر _ به عنوان صف مقدم مقاومت در برابر هجوم به انسانيت و اخلاق ترجمه شده است؟
سکس در جامعه ايرانی هم به شدت از پهنه ی اخلاق آسيب می بيند و هم به آن آسيب می رساند. آسيب می بيند، زيرا اخلاق در فرهنگ فاربی (فارسی – عربی) آکنده از مفاهيم دينی - عرفانی خود ستيز و معطوف به بقا، به شدت سنتی، ريا کارانه و محافظه کارانه است. چنين چيدمانی، علاوه بر آن که نمی تواند خودبسندگی و تمايز خود را از پهنه ی دين و قدرت اعلام و محافظت نمايد، امکان توسعه و اصلاح بازخوردی خود را نيز از دست می دهد. در چنين فضايی اخلاق - به عنوان يکی از منابع اصلی وجدان فردی و اجتماعی – آرام آرام اتوريته و نفوذ خود را از دست می دهد. فروپاشی روايت های کلان اخلاقی را – فارغ از پشتوانه هايش، که می تواند، دين، عقل يا علم باشد – اگرچه می بايست به واسطه ی ظهور اتيک های پست مدرن به جشن نشست، اما داستان افول اخلاق در جامعه ايرانی، داستان ديگری است که از خاکستر آن به هيچ روی، اميد برخاستن ققنوسی نمی رود. افول اخلاق در جامعه ايرانی، افول انسانيت است. افول اخلاق در جامعه ايرانی افول جذابيت ها و برانگيزانندگی های روانسناسی ها و انسان شناسی های کمالی است که سترونند و در سنگينی سکوت و سکون و سانسور به حاکميت بلامنازع خود ادامه می دهند. افول اخلاق در فرهنگ فاربی، افول انسانيت است در منجلابی که در پهنه سکس به نام نامی انسان و در حمايت از وی برپا شده است.
شايد لازم باشد بی هيچ شرمندگی ای اعتراف کنيم، که ما هم، مثل همه ی انسان ها به سکس نيازمنديم و فرهنگ ما که به شدت در چمبره ی سنت اسير است، کالاهای لازم و مناسب برای عرضه به اين نيازها را ندارد! ما در گستره ای از رانه های جنسی طبيعی که غير طبيعی خوانده شده اند، شناوريم و به همين لحاظ، بايد در برابر کشش هايی که طبيعيند، اما به غلط غير طبيعی خوانده شداند، مقاومت کنيم و با انسانيت خود مبارزه کنيم. اين راهبرد غلط جنسی ما را، هم در گستره ی درون به بند کشيده و در برابر تمايلات انسانی خود آسيب پذير ساخته است و هم در گستره بيرون، که ماشين ترور جنسی را به طور دايمی روشن نگاه داشته و آزادی را از ما ستانده است. اين نگاه تحقيرآميز و غيرانسانی به سکس و نيازهای سکسی آدميان، آن چنان در تا رو پود فرهنگ ما تنيده شده است که با خروارها حرافی و مقدس نمايی پاک نمی شود. سهم بسياری از تعارض های فرهنگی - اجتماعی خودمان نظير تعارض بين نسل ها را بايد در پهنه ی سکس دنبال کرد.
ارزش های اخلاقی و راهبردهای سکسی در اين جامعه ی درحال سقوط هم از آن رو که برآمده از ارزش های معطوف به بقايند و هم از آن رو که به ارزش های معطوف به بقا ختم می شوند، می توانند هم چون سد محکمی در برابر هر خيزشی به سمت دمکراسی و حاکميت انسان ها بر سرنوشت خويش مقاومت کنند. به ويژه، آن که اين ارزش ها در سطح نظر تغيير چهره داده اند و به واسطه ی فرآيند پيش رونده ی قدسی شدن، برآنند که که خود را هم چون ارزش های الهی و ابدی به نمايش بگذارند.
راهبردهای سنتی حاکم بر پهنه ی سکس در ايران - به واسطه ی چيرگی بی چون چرای نقد قياسی (سنت) و غيبت طولانی نقد ترکيبی (قياسی – استقرايی) - نه تنها به گريز روزافزون مخاطبين از هنجارهای سکسی می انجامد، که با شکسته شدن قبح هنجار شکنی، تمام بايدها و نبايدهای اخلاقی را در می نوردد.
لازم به يادآوری است که منظور از سکس تنها ارتباط جنسی ميان آدميان نيست. گفتمان جنسيت يا سکسواليته به پهنه ی بسيار گسترده ای باز می گردد؛ دوران کودکی (پيرامون بدن کودک، تربيت جنسی کودک، رابطه ای که کودک با اطرافيان خود - از والدين گرفته تا مربی، پزشک، رسانه های ارتباط جمعی و به ويژه آن چه امروز به عنوان E-sex در پهنه ی جهان مجازی قابل طرح است – دارد) سکس زنان، روش های محدود سازی زاد و ولد و ... همگی به پهنه ی سکس اشاره دارند (۶).
سکس و تاريخ
رويکرد مطالعه ی تاريخ معاصر ايران با محوريت تحولات فکری و عملی مربوط پهنه ی سکس هم اهميت فراوان دارد، هم بسيار پرمخاطره است. اهميت دارد، زيرا استقرار دمکراسی در ايران، بدون نهادينه شدن حقوق زنان يا ممکن نيست، يا بسيار پرهزينه خواهد بود و صد البته، نهادينه شدن حقوق زنان نيز بدون حل و فصل مسايل مربوط به سکس در ايران شدنی نخواهد بود. اما وارد شدن به اين پهنه، پرمخاطره و نگران کننده نيز هست، زيرا توسن گفت و گوهای پردامنه ی داخلی و نيز همه ی چالش ها ريز و درشت سياسی و فرهنگی ما را به پهنه ای می کشاند که در آن - به طور سنتی و هميشگی - مزيت نسبی با سنت گرايان و جريان های زن ستيز بوده است. در آمدن به گستره سکس در ايران، هم چون راه رفتن در يک زمين مين گذاری شده است، که با امکان و انتظار انفجار گره خورده است. از اين رو غلطيدن به ورطه ی محافظه کاری کمترين خطری است که محققان اين پهنه را تهديد و تحديد می کند. عجيب نيست اگر فتيله ی همه ی چراغ هايی که برای زنان، آزادی، دمکراسی و حقوق بشر روشن شده است، به هنگام گام گذاشتن به وادی ناايمن گفت و گو از "زن"، "آزادی زن"، "سکس" و "آزادی جنسی" پايين بيايد. به همين دليل ساده است که زن ستيزان ترجيح می هند هرگونه گفت و گويی از توسعه، آزادی، دمکراسی و حقوق بشر به زن و بحث شيرين سکس ختم شود.
به علاوه نبايد فراموش کرد که ارزيابی اصلی از سپاه سياه استبداد می بايست در اين آوردگاه انجام بگيرد، چه، بسيارند کسانی که خود را – به واسطه ی گفتمان غالب روزگار- در جبهه ی دمکراسی خواهی و حقوق بشر قرار داده اند، اما وقتی به پهنه سکس وارد می شوند، خيلی راحت به خيل سپاه استبداد بپيوندند (۷) . تاريخ يکصد سال اخير ايران – به جز چند استثنا - به گونه ای آشکار نشان می دهد که وقتی چالش های اجتماعی و سياسی به پهنه ی زن و سکس کشيده می شود، همه چيز برای زن ستيزان ختم به خير می شود و اين راز اشتياق وافر جريان های واپس گرا و زن ستيز به سکس و مباحث اقماری آن است. البته با اين توضيح مختصر که:
اول: تعلق خاطر زن ستيزان به پهنه ی گفت و گو از سکس، حاشيه ای و ابزارانگارانه است. حاشيه ای است، زيرا آنان به فراصت در يافته اند که هرگونه گفت و گوی جدی از سکس، می تواند به نتايج نامطلوبی برای زن ستيزان و از دست رفتن حوزه ی نفوذشان بينجامد و به همين خاطر تلاش بسيار دارند که همه چيز در پهنه ی سکس دست نخورده و در حد تابو باقی بماند. و به همين دليل، عصاره ی گفت و گوهای آن ها از سکس، پس از ستايش از خانواده و نقش زن در آن، از چند جمله ی قالبی سلبی فراتر نمی رود. زن ستيزان در پهنه ی تجويز و گفت و گوهای ايجابی، از چهارچوب های به ظاهر فقهی همراه با دار و درفش، که می تواند بازتاب کج و معوج عرف زمان های گذشته باشد، فراتر نمی روند و به اين لحاظ، اين گفتمان به شدت ايستا، گذشته گرا، غير انسانی و تبعيض آميز است.
گفت و گو از سکس برای آنان ابزار نيز هست، زيرا زن ستيزان از فقر انديشه در پهنه ی سکس، اصلی ترين ماشين ترور خود را ساخته اند و از اين نظر به جرات می توان گفت که ماشين ترور جنسی، دوشا دوش ماشين ترور عقيدتی، پرکارترين سازو کارسپاه سياه استبداد در طول يک صد سال اخير ايران بوده است.
برای روشن شدن مطلب، کافی است به يک مورد تازه اشاره ای کوتاه داشته باشم.
با آن که ايران در پرونده ی هسته ای در شرايط بسيار نگران کننده ی "بودن يا نبودن" قرار گرفته و برای انتخاب بين "بد و بدتر" به شدت تحت فشار است، اما هم رهبران ايران، هم دولت ايران، هم نمايندگان پارلمان و هم همه ی تريبون هايی همسو با آن ها، بخش عمده ای از هم خود را برای سامان بخشيدن به مساله ی حجاب و ... به ميدان آورده اند و هر روز بر نگرانی های خود و جامعه در اين زمينه می افزايند!
دوم: به باور من با توجه به نتايج نهايی، نهانی و نيز زمينه های علت شناختی زن ستيزی، زن ستيزی عنوان دقيقی برای آن نيست، چه، زن ستيزی يا هر گونه رفتار غير انسانی ديگر بر عليه ديگر گروه های انسانی به لحاظ پويايی (ديناميسم) ذاتی پيش رونده ای که دارد، می تواند به زودی و به راحتی به ديگر گروها وساحت های انسانی نيز سرايت کند، يا حداقل نتايج آن می تواند ديگر گروه ها و ساحت های انسانی را به شدت زير تاثير خود قرار دهد. به عبارت ديگر، زن ستيزی جلوه ی ديگری از انسان ستيزی است که ريشه در تباهی و فقر انديشه دارد. با اين وجود انتخاب عنوان زن ستيز برای گروه های سنتی، محافظه کار و ارتجايی، در پهنه ی مسايل زنان و آزادی، به صورت واکنشی و از آن روست که اين گروها به شدت علاقه مندند خود را از حاميان اصلی زنان جا بزنند. ترجيع بند ادبيات آن ها حفظ کيان خانواده و شرافت زنان است. فقر انديشه، يا دغل کاری آنان وقتی در برابر آفتاب قرار می گيرد، که با همه جاروجنجال ها و هزينه های مادی، اجتماعی، اخلاقی، دينی و تاريخی ای که صرف پروژه های خود می کنند، حاضر نيستند، پاسخ گوی اقدامات و مديريت خودکامه ی خود در پهنه ی سکس باشند؛ و به اين لحاظ، از هرگونه شفاف سازی، مطالعه، آمار و گفت و گويی که امکان نقد عملکرد آنان را در اين پهنه ها فراهم آورد می گريزند.
برای مثال اين گروها حدود سه دهه است که همه ی امکانات کشور را در راستای آرمان های خيالی خود در پهنه ی سکس هزينه می کنند (و حتی تا مرزهای طرح انگاره ی شهرهای همگن (۸) هم پيش رفتند)، اما با اين وجود هيچگونه امکان عملی برای منتقدان يا حتی طرفداران خود نگذاشته اند که بشود عملکرد و نتايج رفتار آنان را ارزيابی يا اصلاح کرد. به تعبير دقيق کلمه عملکرد آنان به غايت ابتدايی، غيرمسوولانه، غيرمديريتی و غيرانسانی است. سرکوب، سانسور، فقدان شفافيت، فقدان پاسخگويی و فقدان مديريت بازخوردی هميشه امکان کمدی تکرار را برای آنان فراهم آورده است و به همين دليل است که پس از سه دهه، هنوز بدون ارزيابی آنچه انجام شده است، زن ستيزان می توانند بر طبل های پوشالی خود بکوبند و جان های شيفته را آشفته کنند. زن ستيزان که خود ام المسايل ناهنجاری های سکسی و رواج سکس سياه در ايرانند، با رفتن انگشت اشاره به برخی از نتايج رفتار خود، به جامعه هشدار می دهند که چه نشسته ايد (۹) ، فاجعه در راه است و بايد کاری کرد! زن ستيزان در سرکوب، سکوت و سانسور به اقدامات خود ادامه می دهند و در حلقه ای معيوب، فاجعه را تکميل می کنند (۱۰).
با اين برآورد، ممکن است کسی بپرسد: خب، حکمت اين عنوان، يعنی سکس و دمکراسی در چيست؟
به باور من پاسخ در چند استثنايی است که در سال های اخير روی داده است.
الف) در جريان حماسه ی دوم خرداد، جريان های زن ستيز در تيراژی ميليونی از مجله ی "يالثارات الحسين" گفت و گوهای انتخاباتی را به پهنه زن و سکس کشيدند. و تلاش بسيار کردند نشان دهند که حضور خاتمی در کله ی شاکله ی سياسی کشور، می تواند به رواج فحشا و بی بند وباری و تاراج ناموس مردم بينجامد. اما اين معرکه گيری بر خلاف هميشه، انتخابات را برای زن ستيزان ختم به خير نکرد!
ب) در دوره ی نهم انتخابات رياست جمهوری، نه تنها مهره های چشم گير زن ستيز سپاه استبداد، ادبيات متفاوتی از سلف خود در دوم خرداد را به نمايش گذاشتند، که حتی در نشان دادن نرخ بالای رواداری و تساهل خود در نمايش مظاهر بی غيرتی – به قول خودشان- به مسابقه برخواستند.
اين دو واقعه و وقايعی از اين دست، نشان می دهد که جهانی شدن و زيستن در دهکده ی جهانی، آرام آرام پيامدهای ميمون خود را آشکار می کند. از همين رو، به باور من پهنه ای که تا کنون پهنه ی دلخواه زن ستيزان برای هماوردی با رقبای خود بود، به آسيب پذيرترين آورددگاه آنان تبديل شده است. به بيانی ديگر هم از آن رو که مساله زن و سکس ام المسايل ايران است و بدون مکالمه و مفاهمه ی شفاف و عميق در پيرامون آن نمی توان از گذشته ی تيره و تار خود به آينده ای روشن و اميد آفرين گام نهاد، و هم از آن رو که اين پهنه، اگر به درستی و با ظرافت درک، تحليل و مديريت گردد می تواند ابزارهايی بديع و شگفت انگيز برای توفيق در خدمت جبهه ی دمکراسی خواهی و حقوق بشر قرار دهد، زمان گام نهادن جدی و پرتوان به اين گردنه ی جانکاه فرارسيده است.
و نبايد فراموش کنيم که گريز انديشمندان از وارد شدن به پهنه سکس به اين معنا نخواهد بود که روند امور در اين پهنه ها دست نخورده باقی خواهد ماند. آن چه در عمل شاهد آنيم تغييرات شگرف و سريع در اين پهنه هاست. رفتارهای تازه، هنجارهای تازه، خورده فرهنگ های تازه، فضاهای تازه، صداهای تازه و باورهای تازه همه و همه در راهند تا آن جا که يک ژورناليست غربی به ظرافت از اين پديده ی در راه، به عنوان "انقلاب ريملی در ايران" ياد کرده است. انديشمندان و روشنفکران - به ويژه آنان که دل مشغول داستان استقرار دمکراسی و نهادينه شدن حقوق بشر در ايرانند- بايد بيش و پيش از گروه يا دسته ای به تغييرات و تحولات در پهنه ی سکس حساس باشند و پيش از آن که "خورشيد گونه ای" غافله ی جوان و جوانان غافله ی ما را به بی راهه بکشاند با صدايی بلند بگويند: "خورشيدشان کجاست".
داستان "سکس و دمکراسی" را برای من اسطوره های جمهوری اسلامی کليد زدند. داستان سکس و دمکراسی برای من از زمانی شروع شد که به عنوان يک ايرانی مسلمان و از خانواده ای مذهبی و انقلابی به دبيرستان های جمهوری اسلامی پا گذاشتم و در حالی که فجايع دهه ی ۶۰ يکی پس از ديگری در حال وقوع بود و کشتار دهشتناک سال ۶۷ در راه، در کلاس "تاريخ معاصر ايران" که به قلم زن ستيزان جمهوری اسلامی روايت می شد، می آموختم: دليل اصلی شکست انقلاب مشروطه ی ايران، روشنفکران غرب زده ای بودند که به روحانيت پشت کرده و با شعار آزادی و جمهوری بر آن بودند که ناموس ما را به باد دهند.
پذيرفتن و نوشيدن اين گزاره، برای يک نوجوان ايرانی که در کوران تعصب ها و تعارض های جنسی زيست می کرد، خيلی بديهی بود: خدا گفته است حجاب واجب است. حجاب برتر يعنی چادر. پس همه کسانی که در برابر چگونگی و چرايی حجاب انگشت پرسش گر نهاده اند، بی غيرت، بی دين و ... می باشند. و به من يادآوری کردند گره اصلی داستان در پهنه ی سکس گذاشته شده است، و هرگونه تلاشی برای توسعه بدون باز کردن اين گره، نافرجام خواهد بود.
اما داستان به همين جا ختم نشد. ما شاهد آن بوديم و هستيم که: سه دهه تلاش برای پالايش جنسی جامعه ، تاثيری به وضوح منفی بر اخلاق جنسی جامعه نهاد. بسياری از کسانی که خود، معلم اخلاق جنسی بودند، چون به خلوت رسيدند آن کار ديگر کردند. رواج سکس وحشی و نيز رواج روابط خارج از هنجارهای قانونی و دينی، روز به روز بيشتر و بدتر از ديروز شد. پديده های سکسی جديد و هراس انگيزی در جامعه پيدا شد که در جوامع غربی کم نظيرند (مثل مزاحمت های خيابانی، خفاش های شب و بيجه ها). دختران ايرانی در کشورهای حاشيه خليج فارس به حراج گذاشته شدند. سن شروع به تن فروشی به رقم تکان دهنده ی ۱۰ – ۱۲ سال نزول کرد. ۶ ميليون معتاد متولد شدند که به گونه ای مستقيم يا غير مستقيم به ناهنجاری های سکسی مربوط می گردند. ما به تجربه دريافتيم راهبردهای جنسی سنتی (آنچه مبلغان هنجارهای سکسی سنتی، در قالب ادبيات رياکارانه و فانتزی ای چون "غرب زدگی" و "فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی" مطرح می کردند) علاوه بر آن که نمی توانست پاسخ گوی مسايل متعدد و ناگزير جديد باشد، آدمی را به دشمن خويش تبديل می کند و در طوفانی از مازوخويسم، احساس حقارت آدميان را شعله ور می کند و بر خود فرمان فرمايی که می بايست آرمان هر پروژ ه ی انسانی باشد، خط بطلان می کشد. آموزه های جنسی سنت که از پدرسالاری، مردسالاری و فقر فاحش انديشه ريشه می گيرد، در پوششی از باورهای مذهبی کم مايه و گاهی بی پايه، هرگونه تلاش برای بهبود وضعيت زنان را اقيم و ابتر گذاشته است، تا جايی که طرح بعضی از مواد قانون مدنی کنونی ايران را در سطح جهان شرم آور و رقت انگيز ساخته است. هزاران کودک ايرانی در سنين کودکی و در چهارچوب های قانونی به ازدواج های دهشتناک مجبور می شوند و ميليون ها جوان در بهترين ساليان عمرخويش و در زايا ترين برهه های زندگی خويش در ماليخوليايی از نياز، درد و توهم در دشمنی و دژخيمی خويش به سرمی برند (۱۱) !
ساده نيست ديگری را به مرگ محکوم کردن، ساده نيست قطره قطره چشيدن مرگ را در ديگری مزمزه کردن، ساده نيست فرمان کشتن ديگری را اجرا کردن، ساده نيست با مرگ و جنايت رفاقت کردن و ...
اما برای کسانی که سال ها در دشمنی خويش زيسته اند، با خويش مهربانی را تجربه نکرده اند، با نيازهای خود صادقانه و شجاعانه خلوت نکرده اند، مرگ را ستوده اند و از زندگی به بهانه ی رياکارانه ی پاک دامنی گذشته اند و مرگ خويس را قطره قطره به نظاره نشسته اند، فرمان مرگ ديگری را دادن و به انتظار مرگ ديگری رفتن و در مرگ ديگری پايکوبی و دست افشانی کردن، چندان عجيب نيست! اينان انسان های حقيری هستند که در مرگ ديگری، پايان زندگی نکبت بار خويش را به انتظار نشسته اند.
زن ستيزی در فرهنگ سنتی تلنبار شده از عناصر اصلی مرگ پرستی، چهره ديگری از دشمنی با خود است، چهره ديگری از خود کشی گروهی است.
زن ستيزی و توسعه نايافتگی
زن سيتزان ايرانی را به دو دسته عمده می توان تقسيم کرد:
۱- زن ستيزان آگاه به زن ستيزی خود: اينان کم شمارند و به طور عمده کسانی را شامل می شود که زن ستيزی آنان، ترجمان موقعيت آنان در جنگ قدرت است. به عبارت ديگر همه کسانی که نسبتشان به جريان های زن ستيزی باز می گردد و به نوعی از اين نسبت و فرصت در دستيابی به قدرت، ثروت يا يرخوردارهای ديگر بهره می برند و به همين دليل با زن ستيزان همراهی می کنند و در برابر آنان سکوت می کنند به اين دسته تعلق دارند. اين گروه به زير گروه های کوچک تر قابل تقسيم اند. برخی از رهبران سياسی و نيز برخی از رهبران مذهبی و نويسندگان و هنرمندان به اين گرو تعلق دارند.
۲- زن ستيزان ناآگاه به زن ستيزی خود: اينان بسيارند و به طور عمده کسانی را شامل می شود، که به ظاهر، حتا دغدغه ی خدمت به زنان و جامعه را در سر می پرورانند. کسانی که به علت آسيب های شناختی، تبليغات مذهبی سطحی و رسمی، فشار اجتماعی و نيز مشکلات روانی – جنسی ای که در ارتباط با جنس مقابل يا چگونگی اتفا نيازهای جنسی خود تجربه کرده اند، به درجاتی از مازوخيسم و ساديسم مبتلايند.
به عبارت ديگر، به نظر می رسد، زن ستيزی گروه نخست دليل دارد و زن ستيزی گروه دوم علت. گروه نخست، به وقت نياز، با انگشت گذاشتن بر حساسيت های جنسی گروه دوم، همواره از آنان در منازعه ی قدرت - به عنوان سربازان بی مزد و مواجب – استفاده برده و با دميدن بر نگرانی های ناموسی شان، گفتمان آزادی، دمکراسی و حقوق بشر را در بزنگاه های سياسی به هراس از آزادی، هراس از دمکراسی و نيز هراس از حقوق بشر تبديل کرده و از رسيدن اين ميوه های ميمون جلوگيری کرده اند. استفاده ی وافری که اينان از اين ابزار چندکاره می برند، آن چنان برايشان شيرين و مرقون به صرفه است، که با تمهيدات مختلف از هرگونه تلاش کارشناسانه و علمی برای باز شدن اين کلاف سر در گم ممانعت به عمل می آورند.
برخی از زن ستيزان گروه دوم - که به علت فشار گريزناپذير گفتمان غالب زمانه، يعنی دمکراسی و حقوق بشر- که به ناچار در جبهه ی دمکراسی خواهی و حقوق بشرخواهی قرار گرفته اند، ممکن است استدلال کنند، که طرح چنين گفت و گوهايی نقض غرض است و به سپاه سياه استبداد فرصت می دهد فضا را مشوه و از آب گل الود ماهی بگيرد. در پاسخ بايد گفت:
اول: چگونه می توان تصور کرد، جامعه ای که برای شهربندان خود حتی در شخصی ترين انتخاب های خود آزادی عمل قايل نيست، بخواهد و بتواند به آنان برای حضور و مشارکت در عرصه های سرنوشت ساز سياسی و فرهنگی آزادی بدهد؟ چگونه می توان تصور کرد که جامعه ای به شهربندان خود حتی حق تسلط بر بدن خويش را ندهد، اما در همان حال آنان را حاکمان جامعه بداند؟ چگونه ممکن است جامعه ای به شهربندان خود حق جستجو و انتخاب زندگی سعادتمندانه را - آن چنان که خود می فهمد، می خواهد و می تواند – ندهد و در همان حال آنان را حاکم بر شرنوشت خويش و شهروند تلقی کند؟
وقتی دفاع از حق حضور زنان در ورزشگاه ها برای ديدن مسابقات ورزشی تا اين اندازه پرهزينه و دست نايافتنی است، نبايد حضور زنان را در پای صندوق های رای، جدی گرفت و اصلن، نبايد صندوق های رای را جدی گرفت.
نمايش انتخابات و رقابت در کشورهايی مثل ايران در واقع ادامه ی مستقيم اعمال اراده ی مستبد است و چنانچه وی اين نمايش مسخره را نپسندد می تواند آن را نيز تعطيل کند.
دوم: عدم شفاف سازی و فقدان نوعی مديريت مسوولانه و پاسخ گو در پهنه ی سکس، علاوه بر آن که گروهی از دهشتناک ترين رفتارهای مغاير با استانداردهای حقوق بشر در ايران را ماندگار می کند، هميشه اين امکان را به سپاه سياه استبداد می دهد که با پمپاژ مشکلات اين پهنه به پهنه های ديگر، مردم را متقاعد کند که اعطای دمکراسی را به لقای آن ببخشند. به عبارت ديگر، ادعای مصلحت در نزديک نشدن به پهنه ی سکس، در شرايط کنونی هم از هراس از آزادی آب می خورد و هم به هراس از آزادی می انجامد.