رييس موسسهي بينالمللي گفتوگوي فرهنگها و تمدنها "داستان پر جاذبه انسان شناسي و ماجراي «معرفت نفس» را از مهمترين مباحث فلسفي در سراسر تاريخ فلسفه برشمرد و خاطرنشان كرد كه بخشي از اين داستان در شرق و بخش ديگر آن در غرب سروده شده است.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) حجتالاسلام و المسلمين سيدمحمد خاتمي طي سخناني در كليساي ملي واشنگتن در عين حال اظهار داشت: اما نكته مهم اين است كه قصه هاي شرقي جانب شرقي وجود و جوهر انسان را توضيح ميدهد و قصههاي غربي جانب غربي وجود را. انسان ملتقاي مشرق جان و مغرب عقل است. انكار هر بخش از وجود انسان، فهم ما را از معناي وجود او ناقص و نارسا مي كند.
وي خاطرنشان كرد: بزرگترين و بلكه تنها داعيه اديان بزرگ نيز هدايت انسان و شخصيت بخشيدن به او در عرصه بيانتهاي هستي بوده است. قرآن كريم آنگاه كه از آفرينش انسان سخن ميگويد خداوند را با صفت كريم توصيف ميكند و آنگاه كه از علم و معرفت آدمي سخن به ميان ميآورد، به خداوند صفت «اكرم» ميدهد. همچنانكه در يكجا و فقط يكجا خداوند به خود آفرين ميگويد و آن هنگامي كه خلقت آدمي تمام ميشود و خداوند از روح خود در آن ميدمد. و به خود به عنوان برترين آفريننده، آفرين ميگويد « فتبارك الله احسن الخالقين».
وي ادامه داد: وحي الهي كه به نظر ما پيروان اديان، بر قلب مبارك پيامبران فرود آمده است نيز درباره انسان و براي انسان است. همچنانكه مخاطب كلام خدا انسانها هستند و در قرآن كريم و كتاب مقدس و بسياري از متون معتبر ديني خطاب «اي انسان» را مكرر ميبينيم. به نظر من با اين خطاب «فرد» آدمي به «شخص» تعالي مييابد. در نظريه خطاب ديني البته وقتي كه انسان مورد خطابات عام شامل كلام الهي واقع مي شود، نه آن هنگام كه حكمي شرعي و قانوني و اجتماعي به او تعليم ميشود هيچ صورت و حيثيتي از صور رواني، اجتماعي و تاريخي وي مورد خطاب نيست. آنچه مخاطب است عبارت است از جوهر حقيقي، غيرتاريخي و واحد انسان و به خاطر اين است كه اديان الهي در گوهر و ذات خود اختلاف ندارند و اختلافات در شرايع و احكام و مقرراتي است كه ناظر به زندگي اجتماعي و حقوقي انسانهاست. بخش متغير اديان نيز با تغيير صور رواني، تاريخي و اجتماعي زندگي ايشان، همين بخش شرايع است كه البته با اجتهاد سازگار با زمان و مكان ميتوان آن را پويا و متناسب با شرايط و احوال و مصالح تنظيم كرد و معالاسف، گاه صورت پرستي، ظاهربيني و عادتزدگي در جوامع ديني سبب جمود و انجمادي ميشود كه به خاطر آن حقيقت دين كه متعلق و متوجه جوهر آدمي است مورد غفلت قرار ميگيرد و صورت پرستي به جاي حقيقت دين عرصه را بر زندگي پوياي آدمي تنگ ميكند و چه جنگها و ستيزها و كشتارهايي كه ناشي از چنين انحرافي در دين موجود است.
خاتمي با طرح اين سوال كه " اين «شخص» كه مورد خطاب واقع مي شود كيست؟" خاطرنشان كرد كه " مي دانيم كه بخش بزرگي از كوشش فيلسوفان از آغاز تاكنون صرف پاسخ گفتن به اين پرسش شده است." و ادامه داد: در فهم معناي شخص نبايد در دام اصالت فرد (Individualism) يا اصالت جمع (collectivism) فرو غلطيم. البته همه گفتهاند كه در جامعه مدرن فرد انسان ملاك و محور همه نهادها، قوانين و مناسبات اجتماعي قرار ميگيرد و حقوق مدني و حقوق بشر در واقع حقوق همين «فرد» است. از طرف ديگر جمعگرايي كه در مقابل فردگرايي مطرح شده است، در حقيقت از تكثير همين فرد حاصل شده است و از اين رو مبناي فلسفي هردو يكي است و اگر عميق نگاه كنيم تعارض ميان ليبراليسم فردگرايانه با سوسياليسم جمعگرايانه را سطحي و عارضي ميبينيم. اما نظريه شخص در حكمت معنوي ما و با بيان عارفان بزرگ به خوبي قابل تفسير و توجيه است.
وي گفت: عارفان مسلمان انسان را يك «عالم» مي دانند. اصالت انسان نه به دليل فرديت اوست و نه به دليل جمعيت او. بلكه به خاطر اين است كه او و فقط اوست كه مخاطب صداي قدسي است. با اين خطاب است كه جان آدمي تعالي مييابد و با تعالي جان او جهان او نيز جهاني زيبا، با معني، عادلانه و انساني ميگردد.
به گزارش ايسنا به نقل از سايت سيد محمد خاتمي، وي ادامه داد: هر كس تاملي ولو كوتاه در سير فلسفه از آغاز تاكنون داشته باشد، به وضوح حركت متفكران را از قطب افراط به قطب تفريط در شناخت و معرفي انسان مشاهده ميكند و آخرين حلقه از اين حلقهها «مدرنيته» است. اين كلمه شامل مفاهيم متعدد فلسفي، هنري، علمي، تاريخي و اخلاقي است، ولي وجه جامع اين مفاهيم عبارت است از زلزلهاي كه در اركان وجود متفكران در اواخر قرون وسطي اتفاق افتاد و مدار حركت انسان و جهان را عوض كرد. اين مدار مدرن كه ما آن را رنسانس ميناميم، كه علاوه بر اينكه خواستار تجديد حيات فرهنگ غرب در يونان و رم بود، مقصد اصلي آن عبارت بود از مطرح كردن دين با زباني تازه و فكري جديد.
وي خاطرنشان كرد: رنسانس، انسان را به شكلي تعريف مي كرد كه به جاي عزلت گزيدن در جهان و تحقير و سركوب آن، به آن روي آورد. وجود انسان، ديني مورد قبول رنسانس بر جهان گشوده است، چنانچه جهان نيز آغوش خود را بر او ميگشايد و اين گشايش و گشودگي متقابل جهان و انسان اصليترين نكته رنسانس است كه بالذات حادثهاي ديني و براي اصلاح و اشاعه دين، نه حذفيت و مخالفت با آن است. اما اين حادثه در ادامه مسير تاريخي خود سرنوشتي كاملا مغاير با نيت اوليه خود پيدا كرد.
رييس موسسهي بينالمللي گفتوگوي فرهنگها و تمدنها با بيان اين كه " گشايش جهان تبديل به قهر و غلبه و سلطه بر آن شد." افزود: قهر و غلبهاي كه محدود به طبيعت نماند و آتش آن دامن جوامع انساني را نيز گرفت. آنچه در تاريخ اجتماعي و سياسي اروپا استعمار نام گرفت نتيجه تسري نسبت سلطهجويانه انسان از طبيعت و علوم طبيعي به انسان و علوم انساني است. تفريط قرون وسطي در مورد انسان و نفي انديشه و آزادي آن در برابر مرجعيت بيچون و چراي كليسا و برابر قرار دادن عقل و ايمان و تحقير عقل آدمي به افراط دوران مدرن انجاميد كه در آن عقل ابزاري خود را در برابر وحي ديد و همه توان عقلي خود را در جهت سلطه بر طبيعت و از آنجا سلطه قدرتمندان بر انسانها و جوامع انساني به كار گرفت.
وي ادامه داد: بعد از استقرار تمدن غرب، شاهد ديدگاهي هستيم که معتقد به برتري مطلق اين تمدن و لزوم ادغام و حل ديگر تمدنهاي موجود يا بقاياي تمدن هاي ديگر در تمدن واحد غرب است. چنين ديدگاهي را به وضوح در آثار بزرگاني چون آرنولد توينبي، تاريخنگار شهير انگليسي ميبينيم، آنجا که مي گويد؛ «ما فرزندان تمدن غربي، امروز تنها به پيش ميرويم و هيچ چيز جز تمدنهاي فرو ريخته در اطرافمان نيست و ...» چنانکه متفکران بزرگ غربي از ولتر تا مارکس از پيدايش تمدن علمي و صنعتي بزرگ و واحدي سخن گفتهاند. در اين بينش همچنانکه از لحاظ مادي تمدنهاي کشاورزي جاي خود را به تمدن صنعتي و فراصنعتي داده اند، از لحاظ معنوي نيز تمدنهاي سابقهدار، بايد جاي خود را به تمدنهاي عقل پايه و علم پايه بدهند. اما اين خوش باوري امروز اندک اندک از ميان بر ميخيزد و جاي خود را به ترديد جدي، حتي در ميان خود غربيان ميدهد و عليرغم تلاش براي خلاصه کردن همه تمدن غرب به ليبرال دموکراسي و دفاع همه جانبه از آن و در سرپروراندن خيال پايان تاريخ، بحران عقلانيت مدرن و تجدد از يک سو و مقاومت برخي ملتهاي صاحب تمدن ديگر با خرده تمدنهاي دين پايه، و حتي پيدايش جنبشهاي سنتگراي تجددستيز در قرن بيستم موجب شده است انديشه غلبه نهايي تمدن عقلي مدرن مورد ترديد قرارگيرد.
وي خاطرنشان كرد: اين نکته را نيز ناگفته نگذارم که انتقاد از مدرنيته از موضع و زاويهاي که من مطرح ميکنم، عميقا با آنچه منتقدان معروف آن در غرب، مخصوصاً در حوزه فلسفه مطرح کردهاند تفاوت دارد. ايشان با نفي هرگونه حجيت عقل آن را به سلاحي تبديل ميکنند که همه چيز، از جمله خودش را در هم ميشکند و يا آن را به سلاحي زنگزده و فرسوده تبديل ميکند که فقط ميتواند ارزش موزهاي داشته باشد. بدون حجيت عقل و البته بدون شناخت حدود آن نميتوان از عقل به مثابه سلاحي انتقادي استفاده کرد. بدون حجيت عقل نميتوان از حياتيترين مسائل نظير حقوق بشر، صلح، عدالت و آزادي تصور و تصويري درست داشته باشيم و در راه استقرار آن بکوشيم.
خاتمي تاكيد كرد: اين سخن به معني دعوت به عقل گرايي (Rationalism) و Logocenterism اروپايي قبل از پست مدرنيسم نيست. غرب که خود بزرگترين قرباني تکيه بيانتها بر عقلانيت است، امروز به دست متفکران و فيلسوفان خود مشغول سلب هر نوع اعتبار و حيثيت از عقلانيت خويش است. شرق (Orient) که از حيث ريشه لفظ به معني جهت دادن و نظم بخشيدن است، ميتواند در يک گفتوگو و مفاهمه تاريخي، اروپا و آمريکا را به تعادل و آرامش فراخواند. اکنون زمان آن رسيده است که غرب يک گام به جلو بردارد و خود را از چشم ديگري ببيند. اين البته به معني چشمپوشي از ميراث عظيم فرهنگ و تمدن اروپايي و غربي و نيز دعوت به نوعي تاريک انديشي (Obscurantism) نيست، بلکه تشويق به کسب تجربههاي تازه و شناخت دقيقتر جغرافياي فرهنگي جهان است.
وي ادامه داد: اما از سوي ديگر شرق و بخصوص شرق اسلامي ميتواند با تکيه بر ميراث معنوي و حکمت انسي خود خلاء بزرگ معنويت و غفلت از حقيقت هستي که بشر امروز دچار آن شده را پر کند و اديان بزرگ، بخصوص اسلام و مسيحيت و يهوديت يا بازگشت به سرچشمههاي جوشان و يگانه و هميشه جاري خود ميتوانند به بشر براي رفع مشکل جهان امروز کمک کنند، به شرط آنکه ظاهرپرستي را حقيقت آيين خود نداند. او بايد از ياد نبرد که با مددگيري از عقل و تدبير غربي براي اداره زندگي اين جهاني بايد نوسازي بزرگي را در سنت به عمل آورند. امروز راهي جز تن دادن به حق مسلم بشر براي حاکميت بر سرنوشت خود و تجلي اين حق در نظامهاي دموکراتيک که البته نبايد در صورت ليبرال دموکراسي خلاصه شود و نيز بهرهوري از علم و تکنيک وجود ندارد و اين شرق است که بايد حکمت معنوي خود را به گونهاي بفهمد تا بتواند به درستي از آنچه غرب براي بخشي از هستي آدمي به ارمغان آورده بهره بگيرد، بيآنکه بخش ديگر و مهمتر وجود آدمي که در حکمت معنوي شرق همواره مورد توجه بوده است مورد غفلت قرار گيرد.
خاتمي خاطرنشان كرد: تجربه تاريخ به ما نشان ميدهد که شرق و غرب، هنگامي که به يک وجه از وجود تکيه افراطي کرده و وجه ديگر را ناديده گرفتهاند، براي خود و ديگران مصيبتهاي بزرگي را به ارمغان آوردهاند. زمان آن رسيده است که در هنگامه هياهوي جنگ و خشونت و ترور و ناامني از يک سو، و فقرو جهل و عقب ماندگي از سوي ديگر، به آيندهاي بنگريم که در آن صلح و معنويت و اخلاق و پيشرفت، براي همه بشر وجود داشته باشد.
رييس موسسهي بينالمللي گفتوگوي فرهنگها و تمدنها اظهار داشت: طرح گفتوگوي فرهنگها و تمدنها در اين فضا مطرح ميشود؛ براي تحقق گفتوگوي واقعي ميان تمدنها لازم است شرق به جاي آنکه موضوع شناخت (Object) باشد- چنانکه در شرق شناسي رخ داد - به شريک بحث و طرف گفتوگو و مکالمه تبديل شود و شرق نيز در عين پايبندي به ميراث گرانسنگ معنوي خود، با تفکيک ميان وجه سياسي تمدن غرب، که به صورت استعمار به او نمايانده شده است، با وجه عقلاني آن زمينه رواني اين گفتوگو را فراهم آورد و هر دو طرف قضيه با نقد منصفانه مدرنيته و سنت، راه را به سوي آيندهاي بهتر بگشايند و ميدان زندگي را از چنگ خشونت آفرينان و ظاهرپرستان بيرون آورند و چنين باد!