شنبه 18 شهریور 1385

محمد خاتمی در دانشگاه ويرجينيا: بايد علم و دين را از سلطه سياستمدارانِ قدرت‌‏طلبِ نابردبار آزاد ساخت، ايلنا

تهران- خبرگزاری کار ايران

سيدمحمد خاتمی، رييس‌‏جمهوری سابق ايران با حضور در دانشگاه ويرجينيا و پس از ملاقات با مسؤولين دانشگاه، به ايراد سخن پرداخت. پيش از سخنان خاتمی، رييس و دو تن از اساتيد برجسته اين دانشگاه ضمن خوشامدگويی به معرفی سيدمحمد خاتمی و ديدگاه‌‏های وی برای حاضرين در جلسه پرداختند.

به گزارش "ايلنا"، متن کامل سخنرانی خاتمی در اين دانشگاه به اين شرح است:
چرا «خشونت» مسأله مهم جهان ما است؟ و چگونه می‌‏توان در نظر و عمل دامنه‌‏های اين خطر را محدود کرد؟ سخن من جستجويی برای پاسخ به اين دو پرسش است:
اگر به رويه تاريخ بشر بنگريم، می‌‏توانيم آن را بستر سير خشونت در گونه‌‏های مختلف آن و در ادوار گوناگون زندگی بشر بدانيم.
خشونت آشکارترين وجه حيات جمعی انسان است که در دوران ما صورتی وحشت‌‏انگيزتر و نفرت‌‏آورتر از گذشته يافته است.
دو جنگ جهانی، جنگ‌‏های مختلف منطقه‌‏ای، جنگ سرد و بروز و ظهور اَشکال دهشت‌‏آوری از تروريسم، مهمترين وقايعی بودند که زندگی انسانِ قرن بيستم را در شرق و غرب از خشونت بی‌‏نقاب پر کردند. خشونتی که با کمال تأسف در قرن جاری نيز به گونه‌‏ايی ديگر تداوم دارد.
انسان غربی وقتی به دوران «مدرن» پا نهاد، شايد می‌‏پنداشت که با پشت سر گذاشتن عهد اسطوره و متافيزيک، می‌‏تواند به مدد دانش و بينش علمی به همه ناکامی‌‏ها، رنج‌‏ها و اسارت‌‏های خود پايان دهد و اميدوار باشد که بهشت موعود اديان را نه در جهانی ديگر که در همين جهان مستقر سازد. اما اين تصور به واقعيت نپيوست و ديری نپاييد که خشونت در ابعادی وسيع‌‏تر فراگير و جهان‌‏گستر شد. اختلاف شديد طبقاتی برآمده از متن نظام‌‏های نوين سياسی - اجتماعی - اقتصادی در درون و پديده زشت استعمار در بيرونِ مرزهای ملی غرب بشر را در چنان کوره جهنمی گداخت که تصوير آن حتی در تراژيک‌‏ترين داستان‌‏های مخلوق زبردست‌‏ترين نويسندگان نيز وجود نداشت.
در قرن نوزدهم از جمله در واکنش به وضع ناگوار بشر، ايدئولوژی‌‏هايی ظهور کردند که با وجود اشتراک در نگرانی از وضعيت جديد در ارائه تصويری مطلوب از زندگی تفاوت داشتند. مشهورترين آنها همان بود که توسط مارکس و همراهان و هم‌‏رأيان او عرضه شد. مارکس را می‌‏توان آسيب‌‏شناس جهان سرمايه‌‏داری دانست، هرچند که در درمان درد طبيب حاذقی نبود.
نسخه مورد نظر مارکس با تغييراتی به تناسب زمان و مکان در روسيه و چين مورد آزمايش قرار گرفت، اما حاصل آن پيدايش قطب‌‏بندی‌‏های جديدی در صحنه جغرافيای سياسی و جغرافيای راهبردی جهان بود که دوره تازه‌‏ای از تنش و دلهره را پديد آورد.
آنچه در ايدئولوژی‌‏های نوآيين در برابر خشونت بی‌‏حساب مدعيان آزادی در درون و بيرون مرزهای جهان مدرن مورد توجه و حتی تقديس قرار گرفت باز هم خشونت بود که به نام انقلاب سرنوشت ديگری را برای انسان به ستوه آمده از خشونت و محروميت رقم زد.
مارکسيسم در عمل برخلاف پيش‌‏بينی بنيانگذاران آن در پيشرفته‌‏ترين جوامع صنعتی و بورژوازی محقَّق نشد، اما آنان را به خود آورد تا هوشيارانه بتوانند بخشی از عوامل نابودی خود را از ميان بردارند و با اصلاح سيستم اقتصادی، سياسی، حقوقی و حتی مدنی خود، دوام ليبرال-دموکراسی را تضمين کنند. در عين حال استثمار همچنان به صورتی تازه و عمدتاً با انتقال از عرصه روابط دوجانبه استثمارگر و استثمارشده در عرصه ملّی به عرصه نظام نوين بين الملل انتقال يافت. امری که رقيب تازة بورژوازی نيز به جای آزادسازی ملت‌‏ها، در چنبره آن گرفتار شد و کشورهای پيرو را به مناطق تحت نفوذ استثماری- استعماری خود تبديل کرد.
از سوی ديگر کشورهای تحت سلطه به سائقه آزادی‌‏خواهی که در فطرت بشر نهفته است و نيز تحت تأثير ايدئولوژی‌‏های مدرن نظير ناسيوناليسم و سوسياليسم به پاخاستند و قرن بيستم را به قرن مبارزات آزادی بخش مبدل کردند، اما آنچه در اين ميانه بيشتر قدر ديد و بر صدر نشست باز هم خشونت بود.
با فرو نشستن طوفان جنگ جهانی دوم و ظهور دو قطب بزرگ ميراث خوار استعمار قديم، تاريخ بشر تجربه دوران پر دلهره جنگ سرد را آغاز کرد.
در اين ميان در بسياری از کشورهای جهان جنبش‌‏های گوناگونی شکل گرفت، اما در برابر تحقيری که از سوی استعمارگران و سلطه‌‏طلبان تحمل کرده بودند و نيز با مشاهده تاراج همه منابع مادی و معنوی و آزادی و استقلال خود، صدای مظلوميت آنها غالباً با خشونتی نفس‌‏گير درآميخت که احياناً رنگ ايدئولوژی نيز می‌‏گرفت و گاه از دين نيز سوءاستفاده می‌‏کرد، دايره بسته خشونتِ دوجانبه به صورت سرکوب از يک سو و تروريسم از سوی ديگر، جهنم خشونت را بازهم سوزان‌‏تر کرد.
با فروپاشی اردوگاه شرق که می‌‏توانست پايان دوران جنگ سرد باشد، نايره اين نبرد خاموش نشد. از آن پس به صراحت از سوی يک‌‏جانبه‌‏گرايان که مدعی رهبری جهان بودند، دوران جنگ‌‏های تازه‌‏ای در جهت جهانی کردن قدرت، سرمايه و منطق خاص آنان به راه افتاده، محرکه‌‏های اين جنگ از تسلط بر منابع جديدی از خشونت در پندار، گفتار و رفتار فرهنگی و سياسی تأمين می‌‏شود و از سوی ديگر پيدايش اشکال دهشت‌‏آوری از خشونت و تروريسم به عنوان عکس‌‏العملی از اين وضع لحظه به لحظه امنيت بشر را در شرق و غرب عالم بيش از پيش تهديد می‌‏کند و اينک ناامنی و خشونت وارد مرحله تازه‌‏ای شده است که به مراتب ويرانگرتر و نگران‌‏کننده‌‏تر از آن است که در گذشته تجربه شده است.
خشونت، صرف نظر از عوامل تاريخی، اقتصادی، سياسی و روانی خود، حاصل نوعی منطق است که امروز بلندتر از هر زمان ديگر در اردوگاه همه خشونت‌‏طلبان با همه اختلاف‌‏های ايدئولوژيک و سياسی شنيده می‌‏شود. منطقی که بر اساس آن جهان به دو اردوگاه «ما» و «ديگری» تقسيم می‌‏شود و اثبات ما در گرو نفی ديگری به حساب می‌‏آيد و اعلام می‌‏شود که «هرکس با ما نيست، بر ما است» و اين «ما» که دايره‌‏ای بسيار تنگ دارد، حق دارد که نسبت به آنکه او را غير و دشمن می‌‏شمارد هر تصميمی را اتخاذ کند يا او را تسليم مطامع خود کند يا از ميان بردارد. آنکه قدرت دارد همه قدرت را در اين مسير به کار می‌‏گيرد و آنکه قدرت ندارد می‌‏کوشد تا ابزار قدرت را به هر قيمتی به دست آورد و اين منطق وحشتناک مخالف منطقی است که همه پيامبران خدا، همه اديان بزرگ و همه مصلحان، منادی و معلم آن بوده‌‏اند.
از شگفتی‌‏های تاريخ بشر اينکه خشونت‌‏طلبان حتی پيام محبت و صلح اديان و فرهنگ‌‏ها را نيز در مسير اهداف ويرانگر خود تحريف می‌‏کنند و اعمال زور و خشونت را رسالت الهی و انسانی خود تلقی می‌‏کنند و می‌‏کوشند تا افکار عمومی پيروان خود را به سوی اين هدف هراس‌‏انگيز بسيج کنند. خشونت اکنون در دو سوی عالم، همه منابع نهفته در سنت و مدرنيته را در جهت تئوريزه کردن مسابقه قدرت به کار گرفته است، چگونه می‌‏توان اين منابع و ابزارها را در سویة ديگر حيات بشر که صلح و عدالت و پيشرفت است، به کار گرفت؟
به نظر می‌‏رسد آنچه امروز بر عهده همه خيرخواهان و صلح‌‏طلبان جهان است، تلاش برای تغيير گفتمان و تحول پاردايم‌‏های جهانی است. نه تنها برای رهايی همه بشريت در شرق و غرب از جهنم خشونت و جنگ و ترور بايد کوشيد، بلکه بيش و پيش از آن بايد علم و دين را از سلطة سياستمدارانِ قدرت‌‏طلبِ نابردبار آزاد ساخت و اين دو را به قدرت معنوی برای مهار قدرت‌‏های خشونت‌‏گرا مبدل ساخت.
انجام اين مهم در جهان کنونی ناشدنی نيست، امروز گرچه خشونت و جنگ و ترور همه جا گير شده است، ولی خوشبختانه شاهد ظهور نوعی احساس مشترک در همه جای دنيا هستيم. هيچ‌‏گاه در تاريخ، چون امروز وحدت نظر نسبت به امور اساسی و عموم بشری وجود نداشته است. برخی از اين مواردِ مورد اتفاق را می‌‏توان به سادگی فهرست کرد:
۱- ناامنی مشکل بزرگ بشر امروز است.
۲- امنيت امری جهانی و بشری است؛ اگر برای همه نباشد، هيچ جا نخواهد بود.
۳- خشونت اگر مورد تقديس قرار گيرد، ويرانگرتر خواهد بود.
۴- عدالت، مطلوبِ گمشده انسانی است که تا پايدار و همه جا گير نگردد، انتظار جهان امن، انتظاری بيهوده است.
۵- حق حاکميت انسان بر سرنوشت خود و آزادی در اِعمال اين حق بايد برای همگان به رسميت شناخته شود.
بر اين فهرست می‌‏توان موارد ديگری را هم افزود اما برای نيل به همين مشترکات بين‌‏الاذهانی و بين‌‏الاجتماعی می‌‏توان به برنامه‌‏های عملی مشخصی در سطوح ملی و بين‌‏المللی دست يافت.
جهان برای نجات از وضعيت ناگوار کنونی در انتظار مبارزه نوينی است که قهرمانان آن ديندارانی هستند که به انسان و کرامت او احترام می‌‏گذارند و نيز روشنفکران و انديشمندان و هنرمندانی که عزت و امنيت و پيشرفت را برای همه انسان‌‏ها می‌‏خواهند.
ميدان اين مبارزه نيز افکار عمومی بشری است تا به منطق صلح، که بر پايه رواداری و اخلاق و معنويت بنا شده است، آشنا شود و آن را به گفتمان غالب در همه جای جهان مبدل سازد. گمشده معنوی بشر انگيزه او را برای روی آوردن به منابع اصيل معنويت و اخلاق يعنی اديان بزرگ الهی بيشتر کرده است، از ياد نبريم که همه دين‌‏های بزرگ در اصول و معيارهای اساسی مشترکند، هر چند در شرايع و آداب مختلفند و اين اختلاف نه تنها نبايد منشاء ستيز گردد، که تنوع و اختلاف در اين زمينه -اگر هدف مشترک گم نشود- می‌‏تواند موجب تکامل بيشتر جامعه بشری گردد. پروژه عقلانيت و معنويت را در جهان کنونی می‌‏توان و بايد به طور هم‌‏زمان پيش برد و اگر پيروان همه اديان با صداقت و جديت اين دو را در مذاهب خود پی بگيرند، فرهنگ واحد معنوی و عقلانی دست يافتنی‌‏تر می‌‏شود. انسان‌‏ها تا بر روی زمين و در دامنه‌‏اند، با همديگر فاصله دارند، اما وقتی به سوی قله واحد راه می‌‏افتند، به هم نزديک‌‏تر می‌‏شوند.
اگر ما در روند اين تلاش جديد پيروز شويم، بزرگ‌‏ترين ابزار موفقيت خشونت‌‏طلبان، يعنی افکار عمومی را از آنان خواهيم گرفت و طبيعی است که در اين مسير مجامع بين‌‏المللی که با هدف صلح و امنيت و پيشرفت بشری پديد آمده‌‏اند و متأسفانه تحت تأثير يا مرعوب قدرت‌‏های بزرگ‌‏اند بايد با همت جامعه بشری تغيير ساختار و کارکرد پيدا کنند.
گفت‌‏وگوی تمدن‌‏ها که من از آن به وفور و اصرار سخن گفته‌‏ام، کوششی در ميانه همين راه است. اين نظر در چنين فضايی پيشنهاد شد تا پارادايم جديدی باشد برای جهانی که روز به روز به هم پيوسته‌‏تر و اجزاء آن به هم نزديک‌‏تر و سرنوشت ساکنان آن در هم گره‌‏خورده‌‏تر می‌‏شود. پارادايمی در برابر پارادايم حاکم و جاری که زور و خشونت را تقديس می‌‏کند و بر غيريت تأکيد دارد و منافع و ارزش‌‏های بخش‌‏های خاصی از جامعه بشری را که احياناً با منافع اکثريت جامعه بشری نيز تعارض و تضاد دارند، منافع و ارزش‌‏های بشری می‌‏داند و برای تأمين آن به هر کاری از جمله به هر جنايتی دست می‌‏زند.
گفت‌‏وگوی تمدن‌‏ها افق جديدی برای گشودگی دايره معنويت و عقلانيت در برابر زور و خشونت است، در اين منطق گفت‌‏وگو می‌‏توان به ارزش‌‏های عموم بشری بازگشت و به گستره «ما» وسعت داد.
گفت‌‏وگوی تمدن‌‏ها که به ياری خداوند از اين پس در صورت نهادی غيردولتی، اما بين‌‏المللی تلاش‌‏های جديدی را سامان می‌‏دهد، می‌‏کوشد تا:
۱- ديالکتيک ميان فرهنگ‌‏ها و تمدن‌‏ها را به ديالوگ تبديل کند، يعنی تأثير و تأثر ناخودآگاه ميان اديان و فرهنگ‌‏ها و تمدن‌‏ها و بده بستان‌‏های جدی ميان آنها را به سطح تعامل و تبادل آگاهانه بر اساس احترام متقابل ارتقاء بخشد و فرهنگ‌‏ها و تمدن‌‏ها را به صورت آيينه‌‏هايی پيش روی پيروان هرکدام قرار دهد تا از يکديگر بياموزند و در جهت اهداف مشترک تشريک مساعی کنند.
۲- با تکيه بر مشترکات فراوان جامعه بشری به‌‏خصوص اصول و موازين بنيادين اديان بزرگ الهی به سوی هدف مشترک که صلح و امنيت جهانی در رأس آن است فراخواند.
۳- عدالت را به عنوان رمز عبور از جهان نفرت و ستيز به جهان رواداری و محبت برگزيند.
۴- آزادی برای همگان را هديه بزرگ الهی بداند و همه جوامع را به استقرار نظام‌‏های دموکراتيک که بارزترين مظهر حق حاکميت بشر بر سرنوشت خويش است، فراخواند.
۵- در تبيين مسائل مبتلابه بشر و تدوين راه حل‌‏های مناسب برای رفع آلام اجتماعی گام نهد و از همه ظرفيت‌‏های ملی، منطقه‌‏ای و بين‌‏المللی بهره گيرد.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


۶- در ارتباط تعريف شده و مدون با سازمان‌‏های مؤثر بين‌‏المللی نظير سازمان ملل متحد، سازمان يونسکو، سازمان کنفرانس اسلامی و حتی اتحاديه‌‏های گوناگونی که بحمد الله در شرق و غرب پاگرفته يا در حال پاگرفتن هستند تصميمات روشنگرانه خود را ضمانت اجرای محکم‌‏تری ببخشد.
۷- با ارتباط با همه سازمان‌‏ها و مؤسساتی که برای صلح، امنيت، حقوق انسان و محيط زيست و مبارزه با فقر و جهل و تحقير ملت‌‏ها تلاش می‌‏کنند و ايجاد هماهنگی ميان آنها، حرکتی کارساز را از متن جوامع و با تکيه بر نيروهای مردمی آغاز کند تا قله‌‏های قدرت و سياست را که حکومت‌‏های توسعه‌‏طلب و يک‌‏جانبه‌‏گرا يا خودکامه و نيز جنبش‌‏ها و حرکت‌‏های تقديس‌‏کننده خشونت هستند، در برابر اراده مردم خاضع سازد.
اين آغازی ديگر در جهانی آزرده از «خشونت» اما در جستجوی «مدارا» است. سرآغازی برای به متن آمدن صداهای حاشيه است. می‌‏توانيم در جهان کنونی، صدای عقلانيت و معنويت را نيز بشنويم.
پس به آن تکيه کنيم و گامی در گفت‌‏وگو فراپيش نهييم.

در همين زمينه:

Copyright: gooya.com 2016