تهران- خبرگزاری کار ايران
سيدمحمد خاتمی، رييسجمهوری سابق ايران با حضور در دانشگاه ويرجينيا و پس از ملاقات با مسؤولين دانشگاه، به ايراد سخن پرداخت. پيش از سخنان خاتمی، رييس و دو تن از اساتيد برجسته اين دانشگاه ضمن خوشامدگويی به معرفی سيدمحمد خاتمی و ديدگاههای وی برای حاضرين در جلسه پرداختند.
به گزارش "ايلنا"، متن کامل سخنرانی خاتمی در اين دانشگاه به اين شرح است:
چرا «خشونت» مسأله مهم جهان ما است؟ و چگونه میتوان در نظر و عمل دامنههای اين خطر را محدود کرد؟ سخن من جستجويی برای پاسخ به اين دو پرسش است:
اگر به رويه تاريخ بشر بنگريم، میتوانيم آن را بستر سير خشونت در گونههای مختلف آن و در ادوار گوناگون زندگی بشر بدانيم.
خشونت آشکارترين وجه حيات جمعی انسان است که در دوران ما صورتی وحشتانگيزتر و نفرتآورتر از گذشته يافته است.
دو جنگ جهانی، جنگهای مختلف منطقهای، جنگ سرد و بروز و ظهور اَشکال دهشتآوری از تروريسم، مهمترين وقايعی بودند که زندگی انسانِ قرن بيستم را در شرق و غرب از خشونت بینقاب پر کردند. خشونتی که با کمال تأسف در قرن جاری نيز به گونهايی ديگر تداوم دارد.
انسان غربی وقتی به دوران «مدرن» پا نهاد، شايد میپنداشت که با پشت سر گذاشتن عهد اسطوره و متافيزيک، میتواند به مدد دانش و بينش علمی به همه ناکامیها، رنجها و اسارتهای خود پايان دهد و اميدوار باشد که بهشت موعود اديان را نه در جهانی ديگر که در همين جهان مستقر سازد. اما اين تصور به واقعيت نپيوست و ديری نپاييد که خشونت در ابعادی وسيعتر فراگير و جهانگستر شد. اختلاف شديد طبقاتی برآمده از متن نظامهای نوين سياسی - اجتماعی - اقتصادی در درون و پديده زشت استعمار در بيرونِ مرزهای ملی غرب بشر را در چنان کوره جهنمی گداخت که تصوير آن حتی در تراژيکترين داستانهای مخلوق زبردستترين نويسندگان نيز وجود نداشت.
در قرن نوزدهم از جمله در واکنش به وضع ناگوار بشر، ايدئولوژیهايی ظهور کردند که با وجود اشتراک در نگرانی از وضعيت جديد در ارائه تصويری مطلوب از زندگی تفاوت داشتند. مشهورترين آنها همان بود که توسط مارکس و همراهان و همرأيان او عرضه شد. مارکس را میتوان آسيبشناس جهان سرمايهداری دانست، هرچند که در درمان درد طبيب حاذقی نبود.
نسخه مورد نظر مارکس با تغييراتی به تناسب زمان و مکان در روسيه و چين مورد آزمايش قرار گرفت، اما حاصل آن پيدايش قطببندیهای جديدی در صحنه جغرافيای سياسی و جغرافيای راهبردی جهان بود که دوره تازهای از تنش و دلهره را پديد آورد.
آنچه در ايدئولوژیهای نوآيين در برابر خشونت بیحساب مدعيان آزادی در درون و بيرون مرزهای جهان مدرن مورد توجه و حتی تقديس قرار گرفت باز هم خشونت بود که به نام انقلاب سرنوشت ديگری را برای انسان به ستوه آمده از خشونت و محروميت رقم زد.
مارکسيسم در عمل برخلاف پيشبينی بنيانگذاران آن در پيشرفتهترين جوامع صنعتی و بورژوازی محقَّق نشد، اما آنان را به خود آورد تا هوشيارانه بتوانند بخشی از عوامل نابودی خود را از ميان بردارند و با اصلاح سيستم اقتصادی، سياسی، حقوقی و حتی مدنی خود، دوام ليبرال-دموکراسی را تضمين کنند. در عين حال استثمار همچنان به صورتی تازه و عمدتاً با انتقال از عرصه روابط دوجانبه استثمارگر و استثمارشده در عرصه ملّی به عرصه نظام نوين بين الملل انتقال يافت. امری که رقيب تازة بورژوازی نيز به جای آزادسازی ملتها، در چنبره آن گرفتار شد و کشورهای پيرو را به مناطق تحت نفوذ استثماری- استعماری خود تبديل کرد.
از سوی ديگر کشورهای تحت سلطه به سائقه آزادیخواهی که در فطرت بشر نهفته است و نيز تحت تأثير ايدئولوژیهای مدرن نظير ناسيوناليسم و سوسياليسم به پاخاستند و قرن بيستم را به قرن مبارزات آزادی بخش مبدل کردند، اما آنچه در اين ميانه بيشتر قدر ديد و بر صدر نشست باز هم خشونت بود.
با فرو نشستن طوفان جنگ جهانی دوم و ظهور دو قطب بزرگ ميراث خوار استعمار قديم، تاريخ بشر تجربه دوران پر دلهره جنگ سرد را آغاز کرد.
در اين ميان در بسياری از کشورهای جهان جنبشهای گوناگونی شکل گرفت، اما در برابر تحقيری که از سوی استعمارگران و سلطهطلبان تحمل کرده بودند و نيز با مشاهده تاراج همه منابع مادی و معنوی و آزادی و استقلال خود، صدای مظلوميت آنها غالباً با خشونتی نفسگير درآميخت که احياناً رنگ ايدئولوژی نيز میگرفت و گاه از دين نيز سوءاستفاده میکرد، دايره بسته خشونتِ دوجانبه به صورت سرکوب از يک سو و تروريسم از سوی ديگر، جهنم خشونت را بازهم سوزانتر کرد.
با فروپاشی اردوگاه شرق که میتوانست پايان دوران جنگ سرد باشد، نايره اين نبرد خاموش نشد. از آن پس به صراحت از سوی يکجانبهگرايان که مدعی رهبری جهان بودند، دوران جنگهای تازهای در جهت جهانی کردن قدرت، سرمايه و منطق خاص آنان به راه افتاده، محرکههای اين جنگ از تسلط بر منابع جديدی از خشونت در پندار، گفتار و رفتار فرهنگی و سياسی تأمين میشود و از سوی ديگر پيدايش اشکال دهشتآوری از خشونت و تروريسم به عنوان عکسالعملی از اين وضع لحظه به لحظه امنيت بشر را در شرق و غرب عالم بيش از پيش تهديد میکند و اينک ناامنی و خشونت وارد مرحله تازهای شده است که به مراتب ويرانگرتر و نگرانکنندهتر از آن است که در گذشته تجربه شده است.
خشونت، صرف نظر از عوامل تاريخی، اقتصادی، سياسی و روانی خود، حاصل نوعی منطق است که امروز بلندتر از هر زمان ديگر در اردوگاه همه خشونتطلبان با همه اختلافهای ايدئولوژيک و سياسی شنيده میشود. منطقی که بر اساس آن جهان به دو اردوگاه «ما» و «ديگری» تقسيم میشود و اثبات ما در گرو نفی ديگری به حساب میآيد و اعلام میشود که «هرکس با ما نيست، بر ما است» و اين «ما» که دايرهای بسيار تنگ دارد، حق دارد که نسبت به آنکه او را غير و دشمن میشمارد هر تصميمی را اتخاذ کند يا او را تسليم مطامع خود کند يا از ميان بردارد. آنکه قدرت دارد همه قدرت را در اين مسير به کار میگيرد و آنکه قدرت ندارد میکوشد تا ابزار قدرت را به هر قيمتی به دست آورد و اين منطق وحشتناک مخالف منطقی است که همه پيامبران خدا، همه اديان بزرگ و همه مصلحان، منادی و معلم آن بودهاند.
از شگفتیهای تاريخ بشر اينکه خشونتطلبان حتی پيام محبت و صلح اديان و فرهنگها را نيز در مسير اهداف ويرانگر خود تحريف میکنند و اعمال زور و خشونت را رسالت الهی و انسانی خود تلقی میکنند و میکوشند تا افکار عمومی پيروان خود را به سوی اين هدف هراسانگيز بسيج کنند. خشونت اکنون در دو سوی عالم، همه منابع نهفته در سنت و مدرنيته را در جهت تئوريزه کردن مسابقه قدرت به کار گرفته است، چگونه میتوان اين منابع و ابزارها را در سویة ديگر حيات بشر که صلح و عدالت و پيشرفت است، به کار گرفت؟
به نظر میرسد آنچه امروز بر عهده همه خيرخواهان و صلحطلبان جهان است، تلاش برای تغيير گفتمان و تحول پاردايمهای جهانی است. نه تنها برای رهايی همه بشريت در شرق و غرب از جهنم خشونت و جنگ و ترور بايد کوشيد، بلکه بيش و پيش از آن بايد علم و دين را از سلطة سياستمدارانِ قدرتطلبِ نابردبار آزاد ساخت و اين دو را به قدرت معنوی برای مهار قدرتهای خشونتگرا مبدل ساخت.
انجام اين مهم در جهان کنونی ناشدنی نيست، امروز گرچه خشونت و جنگ و ترور همه جا گير شده است، ولی خوشبختانه شاهد ظهور نوعی احساس مشترک در همه جای دنيا هستيم. هيچگاه در تاريخ، چون امروز وحدت نظر نسبت به امور اساسی و عموم بشری وجود نداشته است. برخی از اين مواردِ مورد اتفاق را میتوان به سادگی فهرست کرد:
۱- ناامنی مشکل بزرگ بشر امروز است.
۲- امنيت امری جهانی و بشری است؛ اگر برای همه نباشد، هيچ جا نخواهد بود.
۳- خشونت اگر مورد تقديس قرار گيرد، ويرانگرتر خواهد بود.
۴- عدالت، مطلوبِ گمشده انسانی است که تا پايدار و همه جا گير نگردد، انتظار جهان امن، انتظاری بيهوده است.
۵- حق حاکميت انسان بر سرنوشت خود و آزادی در اِعمال اين حق بايد برای همگان به رسميت شناخته شود.
بر اين فهرست میتوان موارد ديگری را هم افزود اما برای نيل به همين مشترکات بينالاذهانی و بينالاجتماعی میتوان به برنامههای عملی مشخصی در سطوح ملی و بينالمللی دست يافت.
جهان برای نجات از وضعيت ناگوار کنونی در انتظار مبارزه نوينی است که قهرمانان آن ديندارانی هستند که به انسان و کرامت او احترام میگذارند و نيز روشنفکران و انديشمندان و هنرمندانی که عزت و امنيت و پيشرفت را برای همه انسانها میخواهند.
ميدان اين مبارزه نيز افکار عمومی بشری است تا به منطق صلح، که بر پايه رواداری و اخلاق و معنويت بنا شده است، آشنا شود و آن را به گفتمان غالب در همه جای جهان مبدل سازد. گمشده معنوی بشر انگيزه او را برای روی آوردن به منابع اصيل معنويت و اخلاق يعنی اديان بزرگ الهی بيشتر کرده است، از ياد نبريم که همه دينهای بزرگ در اصول و معيارهای اساسی مشترکند، هر چند در شرايع و آداب مختلفند و اين اختلاف نه تنها نبايد منشاء ستيز گردد، که تنوع و اختلاف در اين زمينه -اگر هدف مشترک گم نشود- میتواند موجب تکامل بيشتر جامعه بشری گردد. پروژه عقلانيت و معنويت را در جهان کنونی میتوان و بايد به طور همزمان پيش برد و اگر پيروان همه اديان با صداقت و جديت اين دو را در مذاهب خود پی بگيرند، فرهنگ واحد معنوی و عقلانی دست يافتنیتر میشود. انسانها تا بر روی زمين و در دامنهاند، با همديگر فاصله دارند، اما وقتی به سوی قله واحد راه میافتند، به هم نزديکتر میشوند.
اگر ما در روند اين تلاش جديد پيروز شويم، بزرگترين ابزار موفقيت خشونتطلبان، يعنی افکار عمومی را از آنان خواهيم گرفت و طبيعی است که در اين مسير مجامع بينالمللی که با هدف صلح و امنيت و پيشرفت بشری پديد آمدهاند و متأسفانه تحت تأثير يا مرعوب قدرتهای بزرگاند بايد با همت جامعه بشری تغيير ساختار و کارکرد پيدا کنند.
گفتوگوی تمدنها که من از آن به وفور و اصرار سخن گفتهام، کوششی در ميانه همين راه است. اين نظر در چنين فضايی پيشنهاد شد تا پارادايم جديدی باشد برای جهانی که روز به روز به هم پيوستهتر و اجزاء آن به هم نزديکتر و سرنوشت ساکنان آن در هم گرهخوردهتر میشود. پارادايمی در برابر پارادايم حاکم و جاری که زور و خشونت را تقديس میکند و بر غيريت تأکيد دارد و منافع و ارزشهای بخشهای خاصی از جامعه بشری را که احياناً با منافع اکثريت جامعه بشری نيز تعارض و تضاد دارند، منافع و ارزشهای بشری میداند و برای تأمين آن به هر کاری از جمله به هر جنايتی دست میزند.
گفتوگوی تمدنها افق جديدی برای گشودگی دايره معنويت و عقلانيت در برابر زور و خشونت است، در اين منطق گفتوگو میتوان به ارزشهای عموم بشری بازگشت و به گستره «ما» وسعت داد.
گفتوگوی تمدنها که به ياری خداوند از اين پس در صورت نهادی غيردولتی، اما بينالمللی تلاشهای جديدی را سامان میدهد، میکوشد تا:
۱- ديالکتيک ميان فرهنگها و تمدنها را به ديالوگ تبديل کند، يعنی تأثير و تأثر ناخودآگاه ميان اديان و فرهنگها و تمدنها و بده بستانهای جدی ميان آنها را به سطح تعامل و تبادل آگاهانه بر اساس احترام متقابل ارتقاء بخشد و فرهنگها و تمدنها را به صورت آيينههايی پيش روی پيروان هرکدام قرار دهد تا از يکديگر بياموزند و در جهت اهداف مشترک تشريک مساعی کنند.
۲- با تکيه بر مشترکات فراوان جامعه بشری بهخصوص اصول و موازين بنيادين اديان بزرگ الهی به سوی هدف مشترک که صلح و امنيت جهانی در رأس آن است فراخواند.
۳- عدالت را به عنوان رمز عبور از جهان نفرت و ستيز به جهان رواداری و محبت برگزيند.
۴- آزادی برای همگان را هديه بزرگ الهی بداند و همه جوامع را به استقرار نظامهای دموکراتيک که بارزترين مظهر حق حاکميت بشر بر سرنوشت خويش است، فراخواند.
۵- در تبيين مسائل مبتلابه بشر و تدوين راه حلهای مناسب برای رفع آلام اجتماعی گام نهد و از همه ظرفيتهای ملی، منطقهای و بينالمللی بهره گيرد.
۶- در ارتباط تعريف شده و مدون با سازمانهای مؤثر بينالمللی نظير سازمان ملل متحد، سازمان يونسکو، سازمان کنفرانس اسلامی و حتی اتحاديههای گوناگونی که بحمد الله در شرق و غرب پاگرفته يا در حال پاگرفتن هستند تصميمات روشنگرانه خود را ضمانت اجرای محکمتری ببخشد.
۷- با ارتباط با همه سازمانها و مؤسساتی که برای صلح، امنيت، حقوق انسان و محيط زيست و مبارزه با فقر و جهل و تحقير ملتها تلاش میکنند و ايجاد هماهنگی ميان آنها، حرکتی کارساز را از متن جوامع و با تکيه بر نيروهای مردمی آغاز کند تا قلههای قدرت و سياست را که حکومتهای توسعهطلب و يکجانبهگرا يا خودکامه و نيز جنبشها و حرکتهای تقديسکننده خشونت هستند، در برابر اراده مردم خاضع سازد.
اين آغازی ديگر در جهانی آزرده از «خشونت» اما در جستجوی «مدارا» است. سرآغازی برای به متن آمدن صداهای حاشيه است. میتوانيم در جهان کنونی، صدای عقلانيت و معنويت را نيز بشنويم.
پس به آن تکيه کنيم و گامی در گفتوگو فراپيش نهييم.