یکشنبه 26 شهریور 1385

انقلاب انفجار سازماندهی شده خشم طبقاتی است، کورش عرفانی

[email protected]

خشم طبقاتی جوهره ی هر حرکتی است که بتوان به آن صفت انقلابی داد. انقلاب از نفرت مظلومین نسبت به ظالمان تغذیه می کند. انقلاب از خشم سازماندهی شده ی توده ها در قبال غارتگرانشان زاده می شود. پس چون خشم طبقاتی موتور انقلاب است هر انقلابی با خود رادیکالیزم و تخریب بنای ظلم را دارد. سخن از ?انقلاب دمکراتیک? گفتن بیشتر نوعی سوء استفاده ی از زبان است تا اشاره به واقعیتی محتمل.[1] این ترکیب واژگانی که در ذات خود تناقض دارد. نه به این معنا که نمی توان به صورت دمکراتیک انقلاب کرد به این معنا که علت انقلاب نبود دمکراسی نیست.انقلاب به طور ریشه ای ناشی از نبود یا کمبود دمکراسی نیست، ناشی از نبود عدالت اجتماعی و برابری شانس هاست. بدیهی است می توان از ?جنبش دمکراتیک? یا ?اصلاحات دمکراتیک? به عنوان پاسخ مناسب به شرایط استبداد و خفقان سخن گفت. اما اگر صفتی بخواهد به معنای واقعی کلمه بار محتوایی واژه ی ?انقلاب? راهمراهی کند به طور قطع ?دمکراتیک? نیست.زیرا که توده ها برای داشتن دمکراسی دست به جنبش و حرکت های جمعی و اعتراضی می زنند اما انقلاب خیر.

تدقیق در تعریف انقلاب

انقلاب را به طور سنتی حرکتی رادیکال و سریع می دانسته اند که می تواند نظم سیاسی یا اجتماعی حاکم را به هم ریزد. [2]اما به مرور زمان و با توجه به تجربیات مشخص تاریخی ناموفق و نیز با توجه به جهانی شدن سرمایه سالاری و محدود شدن حاشیه ی عمل رژیم های سیاسی، تعریف انقلاب در بعد سیاسی خود جای خویش را به جنبش، اصلاحات و از این قبیل واژه ها داده است . بدین صورت بیش از بیش تمایل به این سمت است که از واژه ی انقلاب در معنای اجتماعی آن استفاده شود و تغییر سیاسی را از این چارچوب تعریفی متمایز سازند. مثال آنچه انقلاب ایران می نامند برای ما نمونه ای است بارز از بی ربط بودن بار محتوایی واژه ی انقلاب و واقعیت تغییری که جامعه ی ایران پس از سال 1357 شاهد آن بود.

در تعریفی دقیق ترانقلاب حرکتی است رادیکال از جانب محرومان جامعه برای پایان بخشیدن به نظام طبقاتی که آنها را در محرومیت نگه داشته است. چنین حرکتی در درجه ی اول به سوی شکستن ساختارهای حاکم پیش می رود و در این مسیر، دستگاه های نظامی، امنیتی، اطلاعاتی و نیز دستگاه های اداری و تبلیغاتی دشمن طبقاتی را درهم می شکند. چنین حرکتی شامل پادگانها و پایگاه های امنیتی دشمن و نیز شامل ادارات و رادیو و تلویزیون و مساجد نظام حاکم نیز می شود. در انقلاب هدف، زیر سوال بردن مجموعه ی نهادهایی است که به سلطه ی طبقات برتر امکان فعالیت و بقاء می بخشد. به همین دلیل نیز در ظاهر، انقلاب می تواند با معیارهای دمکراتیک تفکراتی که آلوده به درک طبقاتی از جامعه هستند جور درنیاید. چندان به مذاق کسانی که می خواهند با استقرارباصطلاح دمکراسی، ساختار طبقاتی و منطق بهره کشی حاکم بر آنرا دست نخورده بگذارند، خوش نیاید. اما به هر روی این دگرگون سازی بنیادهای روابط اجتماعی در ذات انقلاب است. حرکتی است که ساختارهایی را فرو می پاشد که نظم اجتماعی نابرابر بر آن استوارست، همان نظم اجتماعی که دمکراسی طبقاتی می خواهد هر طور شده و بنا بر ترس محافظه کارانه ی خود، سالم نگه دارد تا مبادا جایگاه طبقات برتر زیر سوال رود. انقلاب فروپاشی ترس از تغییر است. نمود دگرگون سازی شجاعانه است.

اما انقلاب که رویای محرومان است کابوس مرفهین است. کابوس کسانی که آزادی و دمکراسی را برای بقای شرایط کلان می خواهند نه برای تغییر آن. پس تلاش برای انقلاب دمکراتیک مثل تلاش برای پرورش ببر بی دندان است. تضاد ماهوی دارد. انقلاب نمی تواند با دمکراسی، آنگونه که در جهان امروز و نزد مدافعان روشهای تغییر غیر رادیکال مصطلح و مروج است، همخوانی داشته باشد. انقلاب چون حاصل خشم اجتماعی است نخست بناهای کهن جامعه را ویران می کند، خلع مالکیت می کند، خلع ثروت می کند، محاکمه می کند، مجازات می کند و هنگامی که امکان مادی بازتولید نظم ضد بشری مبتنی بر بهره کشی انسان از انسان را از میان برد، بر روی ویرانه ی نطم کهن، نظم انسانی عادلانه برقرار می کند و این بار دمکراسی به معنای حقیقی آن بروز می کند. آن نوع از دمکراسی که به همه ی انسان ها شانس برابربرای دخالت ورزی در تعیین سرنوشت خویش را می دهد. انسان هایی که برای کسب آگاهی و توان مادی تحقق اراده ی ناشی از آگاهیشان، از موقعیت های متعادل و شانس های برابر برخوردارند. حال آنکه در دمکراسی طبقاتی، اقلیت مرفه برتر راهبر و بازیگر اصلی صحنه ی سیاست است و توده ها تنها وسیله ای برای مشروعیت بخشیدن به آن. این دمکراسی که به ظاهر با اصطلاح مسخره ی ?انتخابات آزاد? نیز معرفی می شود چیزی نیست جز روش دیگری از استبداد طبقاتی حاکم با روش مسالمت آمیز. اما این دمکراسی به نفع مردم نیست. زیرا بازیگران واقعی آن سلطه ورزان بر مردمند نه خود آحاد مختلف جامعه. دمکراسی واقعی تنها در یک جامعه ی رها شده از روابط طبقاتی ممکن است. یک دمکراسی مستقیم مبتنی بر اراده و خرد جمعی. جامعه ای که از اسارت کار انسان برای انسان رها شده و به جامعه ی متشکل از انسانهای برابر، برادر و آزاد و آگاه تبدیل شده است. این دمکراسی زاینده ی جامعه ای خواهد بود که در آن انسان ها در خدمت سیاست نیستند بلکه سیاست در خدمت انسان ها خواهد بود.

بسیاری می توانند در این باره باز کلیشه های همیشگی را مطرح کنند که : ? در کُورانِ مبارزات طبقاتیِ...رژیمِ آخوندی دست نخورده باقی خواهد ماند!?، این حرفها رویاپردازی است، همین قدر که بتوانیم از شر رژیم خلاص شویم کافیست باقیش پیشکش، اول باید دمکراسی بیاوریم و بعد به انقلاب سوسیالیستی بپردازیم و?

خشم طبقاتی در ایران

لیکن در ورای این نگرش های محافظه کارانه و یا منفعت جویانه، در درون جامعه ی ایران خشم طبقاتی به گونه ای بی سابقه در حال رشد است. در سایه ی سیاست های ضد مردمی دولت احمد نژاد و دستور خصوصی سازی صادره از جانب ولی فقیه و گسترش نابسمانی های اقتصادی و اجتماعی این خشم به سرعت به سوی افزایش کمی می رود و در زمان مناسب خود به جهشی کیفی تبدیل خواهد شد. تا زمانی که چنین خشمی در حال انباشته شدن در بطن جامعه است انقلاب ممکن خواهد بود و برای یاران محرومان و نیروهای براستی انقلابی، دلیلی برای رفتن به سوی برنامه های محافظه کارانه مانند ? انقلاب دمکراتیک? یا پیشنهاد نظام ?بازار آزاد? برای آینده ی ایران وجود ندارد. نفرت توده ها امروز در حال گذر از رژیم است و دربرگیرنده ی دشمن طبقاتی نیز می شود. برای اثبات این مدعا مثال فراوان است. دراینجا از گزارشی که از جانب یک از گزارشگران خبرگزاری کار(ایلنا) منتشر شده است به عنوان یک نمونه استفاده می کنیم تا تصویری از ستم اجتماعی-اقتصادی و خشم طبقاتی ناشی از آنرا ترسیم کنیم. چند نمونه از گفته های زیر راببینیم و بعد قضاوت کنیم که مشکل نخست این کارگران اخراجی محروم چیست. این گزارش درباره ی کارگرانی است که در شهر قائمشهر از صنایع نساجی به اجبار باز خرید و در واقع اخراج شده اند :

?قائمشهر، شهر کارگران صنعتی است. آنها طی سالیان به دور کارخانجات نساجی سقفی برای زندگی زدند و اینجا " شهر " شد. سه نسل از کارگرانِ ماهر صنعتی (تکنسین) هر صبح با صدای سوت کارخانه که در تمام شهر می‌‏پیچید، از خواب بیدار می‌‏شدند و حالا که دیگر، دمِ صبح صدایی از کارخانه‌‏ها به گوش نمی‌‏رسد، مردم در ادامه کابوسشان زندگی می‌‏کنند و شاید به این طریق زجر بیکاری و گرسنگی و آوارگی و ویرانگرتر از همه، درد فرزندانشان را تاب می‌‏آورند .?

?یکی از کارگران که بیست سال سابقه کار در کارخانه شماره یک نساجی را دارد می‌‏گوید" من از شانزده سالگی که پدرم مرد به جای او به سرکار آمدم و هر ماه حق بیمه دادم. حالا در چهل سالگی که به من کار دیگری نم‌‏یدهند تا بیمه‌‏ام کنند. کی حاضر است من چهل ساله را استخدام کند که سابقه بیمه‌‏ام تکمیل شود؟ می روم عملگی سر ساختمان‌‏ها... یکی دیگر از کارگران که هجده سال در کارخانه شماره سه نساجی کار کرده می‌‏گوید: ?صبح زود میرویم دور میدان برای کارگری ساختمان... شاید در هفته دو روز کار گیرم بیاید.? می‌‏گویم ? اینطور اگر خوش شانس باشید شاید هفته‌‏ای ده هزارتومان دربیاورید. چطور زندگی می‌‏کنید؟ ? همان کارگر می‌‏گوید ?پول نان زن و بچه ام هم نمی‌‏شود. من چهار تا بچه دارم که سه تایشان محصل‌‏اند. بزرگ شده اند، قد کشیده‌‏اند. خجالت می‌‏کشند روپوش‌‏ها و مانتوهای مدرسه‌‏ی سه ـ چهار سال پیش را بپوشند. کفش و لباس معمولی هم که تکلیفش روشن است .?

و اما ببینیم که در بطن خانواده ی این بیکارشدگان چه می گذرد. نخست درباره ی همسرانشان :

?زن میانسالی کمی آن‌‏سوتر کنار شوهرش ایستاده. ابتدا آرام اما همینکه توجه من را می‌‏بیند با شرم می‌‏گوید ?پنجشنبه غروب‌‏ها میروم میدان میوه و تره بار سبزی‌‏ها و میوه‌‏های لهیده و گندیده را جمع می‌‏کنم و می‌‏آورم برای بچه‌‏هایم... بچه‌‏ند. چه می فهمند نداری یعنی چی؟? شوهرش چشم غره میرود تا ساکتش کند. توجه زن را به همسایه‌‏ها که دورتادور ایستاده اند جلب می‌‏کند. یکی از همین همسایه‌‏ها می‌‏گوید ?چه کارش داری آقا رحیم؟ مگر زن من چه کار می کند؟ هر پنجشنبه آخرشب میرود بازار روز میوه جمع می‌‏کند. همه ما مثل همیم.? "آقا رحیم" می گوید ?این حرفها گفتن ندارد.? به من می‌‏گوید ?بنویس من که بیست سال توی کارخانه کار کردم چرا حالا باید لنگ نان شبم باشم و از روی زن و بچه ام خجالت بکشم؟??

?زنی که کنار شوهرش ایستاده بود از میان جمع زن دیگری را نشان می‌‏دهد. ?شما چرا حرف نمیزنی؟ مگر شوهرت تو و بچه‌‏هایش را نگذاشته و رفته؟? زن از این خطاب نامنتظره جا می‌‏خورد. با لکنت شروع می‌‏کند ?بیست و یکسال توی نساجی شماره دو کار کرد بعد بازخرید شد و یک پولی بهش دادند. همان پول را کم کم خوردیم و هی گفتیم امروز کارخانه راه می‌‏افتد و فردا راه می‌‏افتد... پارسال دم عید یک میلیون تومان از پول مانده بود. برداشت و گفت میروم تهران برای کار. رفت و از آن موقع به بعد هیچ خبری ازش نشد. نمی‌‏دانیم زنده اس یا مرده. من ماندم و چهار تا دختر دم بخت...? به گریه می‌‏افتد و به سختی از میان جمع خودش را رد می‌‏کند. یکی از کارگرها آهسته میگوید ?چهارتا دختر جوان... از هفده سال دارد تا بیست و دو سال. دیروز همینجا داشت خودش را میزد که دختر کوچکم دو شب است که خانه نیامده و به ما میگفت برویم دنبالش. من نمی‌‏توانم همه چیز را بگویم ...?


و بعد در مورد فرزندانشان :

? کارگرها راه می دهند که یکی از همکارانشان جلو بیاید. او بیست سال در کارخانه شماره دو نساجی کار کرده و پس از بازخریدی و عدم تمدید اعتبار بیمه‌‏اش با بیماری دخترش مواجه شده: ?یک دختر شانزده ساله دارم. کمردرد دارد. نمی‌‏دانیم از چیست? دکترها می‌‏گویند باید آزمایشات دقیق انجام بدهد اما این کارها هزینه دارد و من با پول عملگی شکم پنج تا بچه ام را هم نمی‌‏توانم سیر کنم. پول ندارم معالجه اش کنم. بردمش دکتر و پنج ـ شش هزارتومان ویزیت دادم. گفتند باید برود "ام آر آی" اما ندارم. شب و روز به پشت افتاده. پاهایش اختیار بدنش نیست... شب و نصف شب دردش که شروع می‌‏شود گریه میکند "بابا من را ببر دکتر." میروم توی حیاط می‌‏نشینم که صدایش را نشنوم... با کدام پول ببرمش؟ از کی قرض بگیرم؟ از همسایه‌‏ام که وضعش از من بدتر است؟ بیایید خانه ما را ببینید. یک پتو انداختیم و رویش نشستیم. هرچه داشتم در این چهار سال بیکاری فروختم. خانه‌‏ام را هم فروختم و آمدم چند کوچه بالاتر مستاجری. به صاحبخانه‌‏ام گفته‌‏ام که پول اجاره خانه‌‏های عقب افتاده را از روی پول پیش خانه کم کند و باقی‌‏اش را بدهد که یک‌‏جور این بچه را درمان کنم. بعدش کجا آواره شویم خداعالم است .?

? کارگر دیگری که شانزده سال در کارخانه شماره دو نساجی کار کرده می‌‏گوید: ?پسر دوازده‌‏ساله‌‏ام پارسال افتاد و دستش شکست. دکتر برایش گچ گرفت اما استخوان بچه ام بد جوش خورد... حالا می‌‏گویند باید دکتر متخصص دست بچه را عمل کند که آن هم پانصد هزارتومان خرج دارد. اگر مسئولین چنین اتفاقی برایشان بیافتد... هاشمی، خاتمی، احمدی‌‏نژاد یا هرکسی که الان هست به فکر دوا و درمانش نیستند؟ ببینید من چه دلی دارم که جلوی چشمم دست بچه‌‏ام دارد برای همه عمر فلج می شود و به خاطر پانصد هزارتومان نمیتوانم... یا همین همسایه‌‏ام. شب تا صبح دخترش از درد به خودش می‌‏پیچد. دیوار به دیواریم. انگار توی خانه ما ضجه می‌‏زند .?

و در این بخش از گزارش شاهد آگاهی اجتماعی این افراد هستیم : ? کارگر دیگری می‌‏گوید ?خیال می‌‏کنند ما گدائیم. وعده و وعید صندوق قرض‌‏الحسنه و وام می‌‏دهند... وام مهررضا و فلان و بیصار. وام برای خودشان خوب است که بگیرند و بخورند و راست راست راه بروند و شعار بدهند. ما کار میخواهیم. شغل میخواهیم. ما اگر کار داشته باشیم از زور بازویمان خرجمان را درمی‌‏آوریم و به هر حقوق بخور و نمیری راضی هستیم. چرا بیست هزار کارگر را از کارخانه انداختند بیرون؟ انداختند بیرون که بیایند دستشان را مثل گداها دراز کنند و از اینها وام بگیرند؟ نساجی را تکه تکه کردند. کوچک کردند و حالا فقط سیصد ـ چهارصدتا کارگر را نگه داشته‌‏اند اما آنها را هم مثل ما تحت فشار گذاشته‌‏اند و بهشان حقوق نمی‌‏دهند تا بروند و از اساس کارخانه را خراب کنند. هر روز هم اسم کارخانه را عوض می‌‏کنند تا کارگران امیدی به بازگشت به کار نداشته باشند. یک روز تابلو میزنند "طبرستان" یک روز تابلو "سایپا" را میزنند و خودشان هم نمی‌‏دانند که می‌‏خواهند با این کارخانه چه کار کنند. امروز تابلواش را می‌‏کنند و فردا باز یک تابلو دیگر نصب می کنند.. همه کاری میکنند غیر از راه‌‏اندازی کارخانه. همین حالا بروید یک پارچه فروشی در خودِ قائم شهر که یک روزی به همه ایران پارچه می‌‏فرستاد. یک نمونه پارچه ایرانی هم پیدا نمی‌‏کنید. همه وارداتی است. اینها چرا به جای واردات کارخانه را راه نمی‌‏اندازند؟ حتما آقایانی که توی تهران نشسته‌‏اند یک نفعی از این واردات می‌‏برند .?


در بخش زیر به خوبی می توانیم چرخه ی فقر را که با بیکاری آغاز و به آوارگی خانواده می انجامد ببینیم :

? مردی که برای فروش خانه اش آمده بود، بعد از بیست و یک سال کار کردن در نساجی شماره دو قائم‌‏شهر، تحت فشار مدیرانش به اجبار زیر برگه بازخریدی اش را امضا کرده بود و اینک او بود که در آستانه چهل و پنج سالگی، با بیست و یک سال سابقه بی‌‏ثمر بیمه تامین اجتماعی به کارگر ساده ساختمانی بدل شده بود. پرسیدم: ?بعد از چهارسال بیکاری چرا حالا به فکر فروش خانه‌‏ات افتادی؟? با مکث و تردید حرف می‌‏زند... انگار که بغض راه گلویش را گرفته باشد ?گرفتاری، پسرم...? همکارش که بهت من را می‌‏بیند می‌‏گوید: ?دور از جان، هم سن شماست.? دست می‌‏گذارد روی شانه‌‏ی مرد و دلداریاش می‌‏دهد: ?شفا می‌‏دهد به حق ابوالفضل.? مرد برای انکار بغضش سمت دیگری را نگاه میکند و همکارش رو به من می‌‏گوید: ?بعد از دانشگاه رفت سربازی و هنوز یک ماه از پایان خدمتش نگذشته بود که فهمیدند مریض است. "مریضی بد". هر بار شیمی درمانی اش هشتصدهزارتومان خرج دارد.? مرد بی آنکه روبرگرداند، بی حواس و پراکنده خاطر مثل اینکه با هوا حرف بزند می‌‏گوید ?فقط شیمی درمانی نیست که... کلی داروی دیگر... اصلا باید بستری شود. سه میلیون تومان به مردم بدهکارم. ماهی صدهزارتومان قسط وام دارم. همین یک خانه مانده بود. دیروز یکی از نزول خورها جلوی زن و بچه گرفتم به باد کتک... کلافه‌‏ام. صبحی آمدم بنگاه و گفتم هرچقدر می‌‏خرند بفروش. نامرد به نصف قیمت می‌‏خواهد بفروشد... زن و بچه‌‏ام را به خاطر هفت میلیون تومان دارم آواره می‌‏کنم? دستش را می‌‏گذارد روی صورتش. دیگر کار از کار گذشته شانه‌‏هایش میلرزند ?بچه‌‏م جلوی چشمم ...?

در اینجا بخش دیگری را می آوریم تا کسانی که در نمی یابند فرایند بروز مسخ اجتماعی، یعنی پذیرش بدیها به دلیل ناتوانی کاذب، چگونه روی می دهد، مثال مشخصی را در اختیار داشته باشند :

?از اوضاع زندگی اش سئوال می‌‏کنم ?دلم آنقدر از درد پر است که نمی‌‏دانم چطور بگویم... دخترم دانشجوی دانشگاه آزاد است. هر روز می رود سوادکوه. روزی سه هزارتومان کرایه ماشین دارد. در این دوسالی که دانشجو شده من حتی نتوانستم کرایه ماشینش را بدهم چه رسد به شهریه... نمی‌‏دانم از کجا...؟? خودش را کنترل می‌‏کند. آهسته‌‏تر، حرف‌‏های پراکنده‌‏ای میزند اما تاب نمی‌‏آورد ?می‌‏بینم که دخترم پنهانی کجا میرود. چه کنم وقتی نمیتوانم حتی شکمش را سیر کنم...؟ خدا میداند که گناه نیست اگر هم او را بسوزانم و هم خودم را.? به گریه می‌‏افتد ?این درد را به کی بگویم؟ به من میگوید تو نمی‌‏توانی شکم من را سیر کنی... من چطور از او انتظار نجابت داشته باشم؟ ?

چندین بار صدای ضبط شده‌‏اش را می‌‏شنوم تا کلمات را از میان گریه‌‏اش تشخیص بدهم: ?من می‌‏دانم. گفته‌‏اند. دیده‌‏ام. دخترم سوار ماشین? دختر من! می‌‏برندش بیرون ازش استفاده می‌‏کنند. این برای چیست؟ برای فقر است. دانشجویان را یک آدم همسن خودت می‌‏برد و ازش استفاده می‌‏کند. این وقتی شکمش گرسنه است من بهش چه بگویم؟ وقتی اینها کارم را از من می‌‏گیرند یعنی می‌‏خواهند دختر من که یک عمر کارگری کرده ام به لجن کشیده شود. وقتی داریم توی لجن زندگی می‌‏کنیم معلوم است پای من هم گیر می‌‏افتد. اینطوری است که جامعه ما می‌‏شود لجن‌‏زار و دختر من می شود همه کاره. حالا فلان حاج‌‏آقا که میرود بالای منبر می گوید دلیل فساد فلان است و فلان است؛ اما من که دارم توی این لجن زندگی می‌‏کنم می‌‏بینم همه اینها به دلیل نداشتنم است. نداری. بیکاری. کی باید جواب بدهد؟ !?

و در نهایت برای اینکه ببینیم رژیم جمهوری اسلامی با این مظلومین و محرومین چگونه رفتار می کند این قسمت پایانی را ببینیم :

?ما برای اعتراض به وضعمان به فرمانداری قائمشهر رفته بودیم که ناگهان دیدیم نیروی انتظامی و ضد شورش آمدند و برای ترساندن ما رگبار هوایی بستند. بعد ماشین‌‏های ارتشی آمدند و با یک "تورهای" مخصوصی ما را مثل حیوان جمع کردند و تحویل دادند. چرا؟ من رفته بودم که بگویم نان ندارم. که زن و بچه ام گرسنه‌‏اند. من که بی‌‏سوادم جریانات سیاسی چه می‌‏فهمم چیست؟ من با یک عمر کارگری عامل بیگانه‌‏ام؟ می‌‏خواهم براندازی کنم؟! من میگویم نان ندارم آنها مثل حیوان می‌‏اندازندم داخل تور .? [3]

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

آری، با درکنارهم گذاشتن این قسمت ها می بینیم که در جامعه ی ایران و در میان ستمدیدگان جامعه چه می گذرد. به عمق زجر و رنجی پی می بریم که این محرومین تحمل می کنند و به نیز به عمق خشمی که از مسئولان این وضعیت دارند. و آیا خشم آنها با یک جابجایی سیاسی منجر به تغییر رژیم خالی می شود ؟ آیا جایگزین ساختن این موقعیت با موقعیتی که قرار باشد باردیگر وبه شکلی دیگر این چرخه ی باطل تداوم یابد، درد تاریخی این رنجبران دوا می شود ؟ شاید برخی بگویند که آری، اما تجربه ی تاریخی نشان می دهد که قول و وعده ها هرگز دردی را از این طبقات دوا نکرده است.

زمانی که بیلان حکومت جمهوری اسلامی، که به اسم مستضعفین و برقراری حکومت عدل علی و قسط اسلامی روی کار آمد این باشد، کارنامه ی حکومت کسانی که حتی شعار دفاع از محرومین را نمی دهند چه خواهد بود ؟ مگر نمی بینیم چگونه در صحنه ی اپوزیسیون سرنوشت سیاه چنده ده میلیون تن از فقرا و رنجبران و زحمتکشان دیگر جز به صورت آمار و اخبار گذرا مطرح نمی شود ؟ مگر نمی بینیم که چگونه آرمان گرایی برای دفاع از منافع این محرومان به عنوان رویاپردازی و خیالبافی و ?انحراف در مبارزه برای براندازی? قلمداد می شود ؟ مگر نمی بینیم که دفاع از نظام استثمارگرانه ی بازار آزاد به عنوان ضمانت همسویی با سرمایه داری جهانی ارائه می شود ؟ چگونه ممکن است از دل یک چنین اپوزیسیونی، به طور معجزه وار، آینده ای عاری از ستم طبقاتی و بهره کشی سرمایه داری بیرون آید ؟ زهی خیال باطل.

به عنوان نتیجه گیری

افرادی که در گزارش بالا از آن یاد شد در صورت تجهیز به خودآگاهی طبقاتی و سازماندهی درونزا مهمترین و قویترین پتانسیل برای یک حرکت انقلابی هستند، یک انقلاب به معنای ضد طبقاتی و ضد سیستم بهره کشی. به همان میزان این افراد از طرح های سیاسی بخش مهمی از اپوزیسیون که در پی جلب نظر آمریکا و اسرائیل و اروپا برای کسب قدرت از بالا است دور هستند.

این در حالیست که اگر قرار باشد رژیم تا دندان مسلح جمهوری اسلامی را روزی سرنگون سازیم تنها و تنها این نیروی مجهز به خشم طبقاتی است که می تواند عمل کند و نه اقشار متوسط جامعه که شجاعت رویاروی قهرآمیز با نیروهای رژیم را ندارند. پس باید جدی بود. یا باید برای سرنگونی رژیم بر روی هواپیماهای آمریکایی و موشک های اسرائیلی حساب باز کرد و یا باید به سراغ آن نیروهای اجتماعی رفت که در سایه ی روشنگری می توانند از مسخ اجتماعی خویش رها شده و با چشمانی باز دشمن طبقاتی خویش را شناسایی کرده و برای هجومی سرنوشت سازبه کنش سازماندهی شده ی انقلابی روی آورند. چنین حرکتی زمان و تلاش بسیار می خواهد. این کار از پایین و در دل جامعه آغاز می شود و به تدریج به تناسب توان توده ها در سازماندهی مقاومت اجتماعی و پیشبرد مبارزه ی سیاسی وسیعتر و گسترده تر می شود. انقلاب به صورت ناگهانی بروز می کند اما شکل دهی به آن ناگهانی نیست ؛ برعکس، با صبر و تلاش بسیار و در گستره ی زمانی به نسبت طولانی انجام می شود. زیرا یک انقلاب توسط تشکل هایی سازماندهی می شود که باید محصول مستقیم آگاهی طبقاتی توده ها و توان سازماندهی آنها برای حرکت خودرهاساز باشد. سازمان های سیاسی انقلابی تنها وظیفه ی زمینه سازی، بستر سازی، روشنگری و انتقال دانش و تجربیات را دارند. اما حرکت انقلابی باید نیروی محرکه ی اصلی خویش را ازمیان طبقات غارت شده ی جامعه ی پیدا کند. باید فرایند تولید بازیگر انقلابی در میان نیروهای اجتماعی فراهم شود و یک سازمان انقلابی نمی تواند این نقش را به تنهایی به عهده گیرد. نیروی انقلابی به انقلابیون آینده یاری می رساند اما جای آن انقلابیون را نمی گیرد. زیرا انقلابی که توسط توده های آگاه و سازماندهی شده صورت نگیرد نه دوام دارد و نه کارآیی. انقلابی ماندگار خواهد بود که به دست خود مردم ستمدیده صورت گیرد. تنها در این صورت است که انقلاب آزادی کل جامعه و دمکراسی واقعی همگانی را به همراه خواهد داشت. انقلابی که قرار باشد به کفالت از جانب مردم و توسط یک تشکل سیاسی محدود به ثمر برسد نه دمکراسی که دیکتاتوری را با خود خواهد آورد. آزادی جامعه در گرو حضورآگاهانه، سازماندهی شده و مسلح مردم است.

فراهم ساختن انقلابی با این شرایط نیاز به نیروی سیاسی مدافع محرومین و انقلابی دارد. نیرویی که هست و نیست خود را روی سرنوشت پرونده ی اتمی رژیم و زد و بست های سیاسی دیگر هدر ندهد . نیرویی که فقط و فقط به مردمش حساب پس بدهد و فقط روی آنها حساب باز کند.

چنین نیروی انقلابی کجاست ؟

نگارنده بر این باورست افراد و تشکل هایی از این دست کم نیستند اما باید به مسولیت خویش پاسخ دهند و وارد صحنه ی عملی مبارزه برای زمینه سازی انقلاب اجتماعی توده های ستمدیده شوند. نیروهایی که نمی توانند نسبت به سرنوشت رنجبار مظلومین جامعه بی اعتناء بنشینند وعلاقمندند که توده ها به خودرهایی بنیادین و نهادینه دست پیدا کنند. نیروهایی که قبل ازهر چیز دیگر به انسان می اندیشند و به پایان دادن به دردهای او، دردهایی مانند دردهای کارگران بازخرید شده ی قائم شهر.

**

www.korosherfani.com

17 / 09 /2006



--------------------------------------------------------------------------------

[1]Abus de langage (fr)

[2] http://en.wikipedia.org/wiki/Revolution

[3] گزارشی از کارگران بازخریده شده : عدالت خواهان چه منصف ناظرانی در به مسلخ رفتن شرافت شریف ترینها هستند؟! ایلنا: اسماعیل محمد ولی ( برگرفته شده از سایت اخبار روز : http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=5647

در همين زمينه:

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'انقلاب انفجار سازماندهی شده خشم طبقاتی است، کورش عرفانی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016