در مقاله پيشين ، جنبش ملی رفراندم را طرحی ناميديم که ابتدا علنی شد ( به ميان مردم برده شد ) و سپس به جلب حمايت نيروها و شخصيتهای سياسی ( اتحاد ) پرداخت ، نشست برلين و نشست لندن را می توان از جمله تلاشهايی نام برد که بر خلاف جنبش ملی رفراندم ابتدا به ميان نيروهای سياسی برده شد و سپس به ميان مردم برده خواهد شد ، جنبش ملی رفراندم ، اعتبار و مشروعيت اوليه خود را از حضور مردم ( بوسيله جمع آوری گسترده امضا ها ) کسب می کرد اما نشست لندن اعتبار و مشروعيت اوليه خود را از " حضور و مشارکت نيروهای سياسی متنوع " کسب می کند و سپس به ساير تلاشها دست می زند .
سه تفکر حاکم بر نشست برلين و لندن را می توان به شرح زير نام برد ، منتهی قبل از آن لازم است يادآور شوم که در خلال شرح اين تفکرات ، مسائلی ديگر را نيز باز خواهيم کرد که ديد بيشتری را پيش روی ما خواهد گذاشت ، سه تفکر حاکم بر برگزار کنندگان نشست برلين و لندن را می توان به شرح زير نام برد :
يکم : اهداف کلی اين نشستها مشخص است ( استقرار يک حکومت دمکراتيک ) اما طرح پيشبرنده ( پارلمان در تبعيد يا کنگره ملی و . . . ) و کم و کيف آن می بايد با مشارکت همگانی انتخاب گردد .
در واقع پيام اين استراتوژی اينست : ما خودمان از قبل هيچ چيز را برای شما نبريديم و ندوختيم و راه برای مشارکت همه شما در انتخاب مسير و چگونگی طی آن فراهم است ، ما تنها آمده ايم دور هم بنشينيم تا ببينيم چه کاری بايد انجام دهيم ؟ اجازه بديد قبل از پرداختن به اين موضوع مسئله مهمتری را مطرح سازم ، يک حساسيت يا هيستری خاصی که در اپوزوسيون ايران وجود دارد اينست که قالب نيروهای سياسی تا زمانی که از ابتدای يک طرح تا انتهای آن حضور نداشته باشند به سختی در يک طرح مشارکت می کنند ، در واقع کمتر کسی مايل است در طرحی مشارکت کند که مبتکرين يا موسسين آن اشخاص ديگری باشند .
به عبارت ساده تر بيشتر شخصيتها و گروهها ، سهم مساوی از پيروزی احتمالی يک طرح در آينده می خواهند و کسی مايل نيست کمتر از کسی ديگر سهم داشته باشد ، بنابراين بحث توازن قوا همواره در اين طرحها مطرح است و گويا همه نيروها سعی دارند با يکديگر ، همزمان از يک در عبور کنند و کسی راضی به پشت سر کسی قرار گرفتن برای عبور از يک در نيست ، متاسفانه اين خصلت بعضی از نيروهای اپوزوسيون بجای اصل ساده رقابت بر سر پيشبرد طرح برای کسب سهم بيشتر ( هر کسی کارکرد بيشتری داشت سهم بيشتری ببرد ) به يک اقدام زياده خواهی خودخواهانه بدل گشته و اکثر حرکتهای گروهی اپوزوسيون ( بر سر تقسيم جايگاه افراد و گروها در يک طرح ) متوقف شده است .
تاسف آورتر اينکه اکثر فعاليتهای مشترک اپوزوسيون بجای طرد چنين تفکراتی ، آن را به عنوان يک اصل اساسی پذيرفته اند و اکثر کوششهايشان را بر اين اساس کاملا اشتباه تعريف کرده اند ، قصد نداريم به اين موضوع بپردازيم اما راه حل اين مسئله به غير از " مسائل فرهنگی " در وحله اول شناخت چنين خصلتهايی است و ثانيا محکوميت آن در نزد افکار عمومی . ( بايد اين تفکرات بجای ارزش ( يا اصل ) به ضد ارزش تبديل شود )
بحث اين بود که ما خودمان از قبل همه چی را نبريديم و ندوختيم و راه برای مشارکت همه گروهها ( در انتخاب مسير و چگونگی طی آن ) فراهم است ، در واقع يکی از سياست های غير هوشمندانه که بر اين نشست ها سايه انداخته است همين رعايت اصل توازن قواست که برگزار کنندگان اين نشستها تلاش می کنند ابتدا همه گروها و شخصيتها حضور داشته باشند تا سپس به اتفاق آنها طرحی را انتخاب نمايند ( تا توازن قوا بهم نخورد ) ، تجربه ثابت کرده در غالب حرکتهای اپوزوسيون به محض اينکه چنين توازنی به هم می خورد ( ابتکار عمل از دست عده ای خارج می شود و به دست کسانی ديگر می افتد ) جمع يا اتحاد ها از هم می پاشد و ادامه کار متوقف می شود ، نمونه اين رويداد را می توانيم در جنبش ملی رفراندم ببينيم که در اواخر کار چون ابتکار عمل بدست نيروهای مشروطه خواه افتاد و توازن قوا به نفع آنها گردش کرد نيروهای جمهوری خواه ، آن را ترک کردند و ادامه کار را با مشکل روبرو ساختند .
نشست لندن تا به امروز با تکيه بر اصول کلی و همه پسند سعی نموده حدالمقدور از طرح موضوعاتی که ممکن است اختلاف برانگيز باشد يا توازن قوا را به نفع عده ای خاص تغيير دهد دوری نمايد و توازن قوا و رضايتمندی همگانی را حفظ نمايد و اين در حالی است که اصولا عدم طرح بسياری از اين مسائل اجتناب ناپذير و منجر به ناميدی بيشتر خواهد شد واقعيت اينست که نمی توان منتظر همه شد تا با حضور همه آنها ، يک طرح و چگونگی رسيدن به اهداف آن را انتخاب و طی کرد .
برای بسياری از حاميان نشست لندن سوال چنين مطرح می شود که در آستانه سومين نشست اپوزوسيون ، چه لزومی دارد سر اصول بديهی و کلی ، بدون هيچ خط و مشی ، نشست پشت نشست برگزار کنيم ؟ چرا هنوز يک راه مشخص انتخاب نشده و به بسياری از ابهامات برای رسيدن به دمکراسی آينده پاسخ داده نشده ؟ در واقع همانطور که می بينيد سياستی که در نشست لندن به منظور جلوگيری از بروز اختلافات و بهم نخوردن توازن قوا حاکم شده بود به نوعی کليات اين نشست را زير سوال برده و ادامه نشستها را با بحران مشروعيت ( و حفظ آن ) روبرو ساخته ، در واقع تطابق نداشتن دستاورده های اين نشست همزمان با گذشت زمان نيز بر اين فضا افزوده و ادامه کار را با مشکل روبرو ساخته است ( در طی گذشت زمان حرف جديدی برای گفتن نيست )
پيشنهاد مقطعی نگارنده برای توقف اين وضعيت ؛ وارد عمل شدن هيات هماهنگی نشست لندن به انتخاب نقشه راه ( کنگره ملی ، دولت موقت و . . . ) و تاباندن نور بر زوايای تاريک و مبهم نقشه راه و ارايه يک طرح کامل و مشخص برای طی طريق در نشست آينده است . پيشنهاد اين است که اعضای هيات هماهنگی منتظر نشست بعدی نشوند تا به اتفاق همه شرکت کنندگان ، تازه اين سوال را مطرح سازند که چه بايد انجام دهيم و چه راهی را بايد انتخاب کنيم ؟ اعضای هيات هماهنگی به عنوان منتخبين اين نشست ها بايد شجاعت به خرج داده و با مسئوليت پذيری از تکرار نقدهايی که بر جنبش ملی رفراندم رفت درس عبرت بگيرند و در روی ميز نشست آينده ( پاريس ) کارنامه درخشانی برای اجرا و پيگيری و نه طرح اوليه بگذارند .
دو : نشست لندن سعی می کند توقعات را پايين نگه دارد تا در آينده در صورت موفق نشدن جو نا اميدی و ياس حاکم نگردد .
از جمله ويژگيهای دنيای ايرانی ، هيجان زدگی و عجولانه برخورد کردن او با مسائل است ، به محضی اينکه چند نفری دور هم جمع می شويم ، توقعاتمان به شدت بالا می رود و در بيان ايده الها يکی از يکی جلو تر می زنيم ، خلاصه چنان سنگی را برای برداشتن انتخاب می کنيم که هيچ کس را يارای بلند کردن آن نيست ، بنابراين سرخورده و مايوس می شويم و از پيگيری کار خودداری می کنيم . نشست لندن در همين راستا بسيار محتاطانه و سختگيرانه عمل نموده و از طرح شعارها و ترسيم نقاشی های زيبا برای برانگيختن حمايتهای نيروهای اجتماعی و سياسی دوری کرده و به عقيده نگارنده در اين کار راه به افراط نهاده ، چنانچه از پی نشست لندن که پاريس است شايد هيچ حرف جديدی برای گفتن نباشد و هيچ افقی ترسيم نشده و اين به علت ترسی است که بر غالب گردانندگان اين نشستها برای ورود به " فاز اجرايی و پرداختن به اختلاف نظرها و اقدامات ملموس عملی " مستولی شده است .
البته پاک به انصافی رفته ايم اگر نقطه تاريخی ورود نشست لندن به باب جديدی که تا به امروز به روی اپوزوسيون باز نشده ( اقدامات عملی و پرداختن به اختلافها ) را مشکل خاص برگزارکنندگان اين نشست ها بناميم ، اين معضل به نظر من ريشه ای تاريخی و فرهنگی دارد و منهی عدم وجود تهيجات انقلابی از همان جنسی است که جنبش مشروطه را به شکست کشانده است ، واقعيت اينست که تمرين دمکراسی و کار گروهی نداريم ، هر چند بر خلاف گذشته می توانيم دور هم بنشينيم و به صحبتهای يکديگر گوش کنيم اما نمی توانيم اختلاف نظرها را مطرح و چاره ای برای آنها بيابيم يا اقدام به کار اجرايی نماييم ، يکی از علل غافل مانده در اين مقاله نسبت به جنبش رفراندم نيز ، شکست جنبش رفراندم در پشت همين بابی است که هرگز باز نشده ( اقدامات اجرايی و گذر از اختلافات موجود ) ، مجمع پيوند دمکراسی خواهان برای تشکيل کنگره ملی نيز جرات نموده و به همين موارد پرداخته اما اندرباب فدراليسم گرفتار آمده ، هر چند که برای گذر از اين باب چند صباحی بيش نمانده است.
تاسف از اين است هر چه در اين مسير جلو رويم باز موارد مورد اختلاف ( تضادهای موجود بين اپوزوسيون مانند بحث جمهوری يا مشروطه خواهی ، فدراليسم يا تمرکزگرايی، سوسياليسم يا ليبراليسم ، انقلاب سرخ يا انقلاب نارنجی و . . . ) بيشتر خواهد شد ، به نظر من چاره اين تضادها تنها عبور از يک بزنگاه تاريخی و فرهنگی است ، تصور غالب اين است که از رويارويی با اين اختلافها بايد پرهيز کرد اما نگارنده را نظر بر خلاف اينست ، اول بايد همت کرد و حداقل موارد تضادها را حل کرد و دوم منتظر توافق و رضايت همه نيروها نشد ، بگذاريد از زوايه ای ديگر مسئله را باز نمايم ، واقعيت اينست که بسياری از گروهها و شخصيتهای اپوزوسيون شرط مشارکت خود در حرکتهای جمعی را تضمين خواسته ها و مطالبات خود در همان ابتدای کار می دانند .
جالب اينجاست همين مطالبات آنها دقيقا همان موارد مورد اختلاف است بنابراين سوال چنين پيش می آيد که چرا اين گروهها و شخصيتها شرط حضور خود را در يک اتحاد يا اقدام مشترک تضمين اين حقوق در همان ابتدای کار می دانند ؟ پاسخ به اين سوال شايد جواب بسياری از علتهای به شکست کشيده شدن چنين تلاشهايی باشد ، واقعيت اينست که الگوی مشروعيت يابی نه تنها نشست لندن بلکه بسياری از تلاشهای اپوزوسيون ( مجمع پيوند و . . . ) تا به امروز اشتباه و وابسته به حضور طيفهای متنوع سياسی در يک نشست يا يک مجمع بوده ، بنابراين بسياری از گروهها که مطالبات بزرگ و مورد اختلافی را طلب می کنند در موضع ناز و اين نشستها و مجمع ها در موضع نياز هستند ، يعنی اين تلاشهای اپوزوسيون ( نشست لندن يا مجمع پيوند ) وابسته به مشارکت اين گروهها و اشخاص بوده و بدون مشارکت آنها مشروعيت اوليه آغاز به کار خود را ( که در قسمت اوليه مقاله به تفضيل به آن پرداخته شد ) بدست نخواهد آورد . بنابراين سوال اين است که در چنين شرايطی چه بايد انجام داد ؟
به نظر من اساس اينکه يک نشست يا يک اقدام ملی مشروعيت خود را وابسته به حضور گروهها و شخصيتها متنوع و مختلف کند بسيار اشتباه و نادرست است ، در " چنين شرايطی " نمی توان منتظر دور هم نشستن همه گروهها و شخصيتها شد تا بعد از آن ، يک راه يا يک روش را برای رسيدن به يک حکومت دمکراتيک و مدرن انتخاب کرد ، اگر هم چنين شود به هر روی ، روزی بايد به تضادها و موارد مورد اختلاف پرداخته شود که در اين صورت باز هم جمع ( بخاطر پايين بودن ظرفيت دمکراتيک ) از هم می پاشد و انرژی لازم برای ادامه کار به وجود نخواهد آمد ، بنابراين پيشنهاد تام نگارنده بر اينست که طرح بايد از انتها به ابتدا نگاشته شود و الگوی کسب مشروعيت اوليه اين تلاشها به کلی دگرگون شده و خصوصا بر پايه " برنامه ريزی از پيش تعيين شده و عمل به آن " استوار باشد ، يعنی پيش برندگان طرحها يا نشستها با " پيشرفت طرح و اقدامات ملموس عملی " انرژی لازم را برای بقا و ادامه کار خود توليد کنند .
می توان نام اين روش را روش کسب مشروعيت تدريجی نام گذارد ، يعنی در طول زمان طرحها ، با کارکردهای مناسب و پيشرفت در برنامه ها اعتماد عمومی را به خود جلب می کنند و به مرور گروهها سياسی را نيز با خود همراه می کنند ، اين کار کمک شايانی می کند که چنين طرحهايی ، از موضع قدرت نسبت به مشارکت گروهها سياسی وارد عمل شده و آنها را از طرح بی موقع مطالبات اختلاف بر انگيز دور سازند ( يا به نوعی راه حلی را برای حل آنها بيابد ) ، به عبارتی ساده تر ، زمانی که نشستی يا مجمعی لياقت خود را برای پيشبرد يک طرح نشان نداده ( چيزی در چنته نداشته باشد ) گروهها و شخصيتها نيز جرات به خرج داده و هر کسی ساز خود را می زند ( چرا که اصولا چيزی برای از دست دادن وجود ندارد و کاری انجام نشده است ) .
بگذاريد صحبت ها را کمی صريحتر کنم ، به نظر من چاره کار کمی اقتدار است ، نبايد منتظر همه گروهها و شخصيتها شد تا شروع يک حرکت ملی را آغاز کرد ، طرح بايد از انتها به ابتدا نگاشته گردد ( برنامه کلی تا انتها مشخص باشد ) و بسياری از مسائل مورد اختلاف با ارائه يک کارکرد مناسب و پيشرفت در امور برنامه ريزی شده بر ديگران حکم گردد ، بايد جا انداخته شود که توان عبور همه خواسته ها و همه کسان به يکباره از درب ناممکن است ( همه با هم نمی توانيم از يک درب رد شويم و يا همه را نمی توان راضی نگه داشت ) ، بايد از بعضی از خواسته هايمان دست شسته تا به ديگر خواسته هايمان دست يابيم ، بايد قبول کنيم آن دمکراسی و باغ سر سبزی که ما برای ايران در نظر داريم تنها در ذهن هايمان متصور است ، چه زيبا می گويد " آيزايا برلين " که < دمکراسی يعنی انتخاب ، انتخاب يعنی اينکه نمی توان همه چيز را يکجا داشت ، ضرورت انتخاب يعنی ضرورت قربانی کردن برخی از ارزشهای اساسی به نفع ارزشهای ديگر > البته غرض اين نيست که که بجای ملت تصميم گرفت بلکه غرض اينست که تصميمات ( مورد اختلاف ) را تا زمان انتخاب ملت به عقب انداخت .
برگرديم به بحث اصلی ، نشست لندن با سياست “ کاهش توقعات “ و متاسفانه “ عدم پيشرفت مناسب در طول زمان “ بسياری از حاميان خود را رنجور کرده ، هر چند نشست لندن بر خلاف ادعاهای خود عمل نکرده ( قبلا قولی نداده ) اما واقعيت اينست که توقعات حاميان نشست لندن ، هرگز تطابقی با ادعاهای نکرده ( قولهای داده نشده ) ندارد ، به عبارتی ديگر نشست لندن قبلا قولی نداده که اجرا نکند اما اين دليل نمی شود حاميان نشست که به منظور تحولات دمکراتيک دور هم جمع شده اند به اين امر رضايت دهند ( و سر اصول کلی از دوباره دور يک ديگر بنشينند )
سوم : رعايت عرصه نيمه خصوصی در نشست لندن
يکی از سياستهای تجربی و شايد غير هوشمندانه ای که پيگيران اين نشست ها دنبال کرده اند ، فراخوان عمومی ندادن برای حضور عموم مردم ( و نيروها ) برای شرکت در اين نشست هاست ( به عرصه عمومی نکشيدن طرح ) ، يعنی تنها از بعضی از نيروهای سياسی برای مشارکت دعوت گرديد ( ايجاد عرصه نيمه خصوصی ) ، همانطور که گفته شد در جنبش ملی رفراندم بعد از يک توافق نسبی ابتدا ، طرح به عرصه عمومی کشيده شد ( علنی شد ) و سپس از اين رهگذر مشارکت ساير نيروها جلب شد ( عرصه خصوصی ) ، من به دلايل مختلف با سياست کشاندن هر طرحی به عرصه عمومی قبل از " کسب نتايج اوليه و حداقل “ مخالفم ، دلايل اين مخالفت به شرح زير است :
الف : مطرح کردن طرح قبل از " کسب ضمانت های لازم برای موفقيت " ، در صورت شکست خوردن ، باعث ياس و سرخوردگی ( مردم ) از مشارکت در چنين طرحهايی " حتی در آينده " می شود . ( اعتبار را می سوزاند )
ب : کشيدن زود هنگام طرح در عرصه عمومی ( به ميان مردم بردن طرح ) جز به تهيج کشيدن کاذب و بالا بردن افراطی توقعات هيچ سودی به همراه نخواهد داشت .
ج : با علم به اينکه گير اين طرحها برای کسب موفقيتهای لازم ، معمولا در عرصه خصوصی حل می گردد بنابراين هميشه کار از اين ناحيه آسيب می بيند پس بهتر است بدون حل گره ها در عرصه خصوصی ( مابين سياسيون ) از طرح پروژه در عرصه عمومی خوداری کرد .
د : چهارمين دليل برای حمايت از عرصه نيمه خصوصی در اين نشست ها (دعوت تدريجی و محدود نيروها برای مشارکت ) نگه داشتن ابتکار عمل در دست هدايتگران اصلی نشست است ، در واقع به عرصه عمومی کشيده شدن طرح و يا بيش از اندازه وارد کردن نيروها در هر يک از نشست ها ممکن است توازن قوا را به ضرر مبتکران و خلاقان طرح به هم زده و ابتکار عمل را بدست افراد بی ابتکار و ناتوان واگذار نمايد . ( شايد توجيح ناعادلانه ای به نظر برسد اما واقع بينانه است )
بهرحال تفکر حاکم بر نشست لندن ، سياست حفظ عرصه خصوصی و کنترل توسعه آن بوده است که بنا به دلايل ذکر شده از نظر نگارنده در چنين شرايط بسيار مناسب است هر چند که ارائه اين نسخه همواره درست نخواهد بود .
همانطور که گفته شد يکی از بزرگترين عيوبی که نه تنها بر اپوزوسيون ايران بلکه بر کل مردم ايران حاکم است ناتوانی در کار جمعی و پيشبرد آنست ، واقعيت اينست که پيشبرد فعاليتهای جمعی برای هر يک از افراد گروه انگيزه لازم را نسبت به کارهای فردی ( و نفع فردی ) ايجاد نمی کند بنابراين در کارهای جمعی ما با جمعی روبرو ميشويم که هر يک از اعضای گروه احساس مسئوليت مناسبی برای پيشبرد کار گروهی ندارد ، در واقع انتظارات از ساير اعضای گروه نقش فرد را در گروه کم رنگ می کند و نهايتا کار گروهی خصوصا در ايران را بسيار کم بازده تر از کار فردی می کند ، اين ويژگی يک خصيصه فرهنگی است و حل آن نياز به گذشت زمان ، تجربه و تمرين دارد برای حل اين مورد من به حالت ايده الی کاری ندارم ( که می گويد بايد چنين باشد و چنان باشد ) بلکه به يک اقدام عاجل مبتنی بر وضعيت موجود و و اقعی کار دارم .
بر همين اساس دوباره موضوع اقتدار را مطرح می کنم و می گويم در شرايطی که نه شرايط برگزاری انتخابات وجود دارد ( برای انتخاب نمايندگان ) ، نه روحيه کار جمعی و روحيه دمکراتيک وجود دارد و . . . نبايد منتظر دمکرات شدن ديگران و حل معضلات فرهنگی شد ، اگر ما در شرايط ايده الی بوديم وضعيتمان چنين نمی شد ! در واقع ما می خواهيم از شرايط کنونی به وضعيت ايده الی برويم نه اينکه در چنين شرايطی قرار داريم ، بنابراين به نظر من بايد از تفکراتی که می خواهد تمام مراحل يک کار را دمکراتيک جلوه داده و چنين نشان دهد که مو لای درز هيچ کدام از قسمتهای يک پروژه ( در دمکراتيک بودن آن ) نمی رود دست برداريم ، نمی توان پز دمکراتيک داد بدون اينکه ملزومات يک اقدام دمکراتيک وجود داشته باشد .
پر واضح است اگر يک طرح يا يک پروژه ملی مورد حمايت مردم و گروههای سياسی نباشد مردم و گروههای سياسی در آن شرکت نمی کنند بنابراين لازم نيست مدام سند بياوريم که ما از طرف مردم و گروههای سياسی يا به نمايندگی آنها اين کارها را انجام می دهيم . متاسفانه اکثر فعاليتهای اپوزوسيون در اين مرحله و در مرحله فراهم کردن اين سندها متوقف شده است ، من قصد داشتم اين استراتوژی را استبداد در طرحها عنوان کنم اما دوستانم در حزب دمکرات ايران بدرستی آن را اقتدار در طرحها ناميدند که بسيار وزين و صحيح است . ما بايد در طرحها اقتدار داشته باشيم و به ياد داشته باشيم که در کار گروهی مشکل داريم به نظر من اگر ابتکار عمل در پروژه های ملی بدست چند نفر انسان عملگرا و موجه بيافتد بسيار بهتر است که بدست جمعی بزرگ و ناهمگون بيافتد . ادامه دارد
کاوه شيرزاد سخنگوی حزب دموکرات ايران
www.kavehsh.mihanblog.com
[email protected]