جمعه 24 آذر 1385

آقای ف.م. سخن به کجا چنين شتابان، اين نقد، مدنی نيست، مرتضی معادی

مقاله آقای ف.م. سخن با تيتر "آقای نگهدار باز هم اشتباه می کنيد" مقاله ای است که از آن با همه زبان نرمش خشونت و تعصب و خودمحور ديدن و اجازه نظر به ديگران ندادن و ايجاد خفقان می بارد. اشتباه نکنید ادعا ندارم که نويسنده اين مقاله می تواند اختناق ايجاد کند، می دانم نمی تواند، اما می گویم با اين بيان و با اين همه خود پيروز بينی و خود به حق بينی لامحاله کارش اگر قدرت داشت به آن جا می کشيد. عصبانی است و به همين جهت تاريخ پنجاه سال را در دو فراز خلاصه می کند تا طرف را کاملا منکوب کند و لابد به خصيصين هم که می دانند او نويسنده اين مطلب است بگويد ديديد بالاخره انتقامم را گرفتم. ربع قرن بود که در گلویمان مانده بود.

اول سخنم اين است که "مرتضی معادی" نام واقعی من نيست و اسم مستعارست، اما ربط کوچکی به من دارد مانند اسم مستعار آقای ف.م. سخن که من هم مانند ايشان محذور دارم از نوشتن نام خود. مهم ترينش اين که در تهرانم. می ترسم.

موضوع اين است که آقای فرخ نگهدار که من چندان با روش های سياسی ايشان موافق نيستم، مقاله ای پرداخته و در آن با قلمی احساساتی نوشته دلم می خواهد صندوق های انتخابات شوراها را فرشتگان از رای اصلاح طلبان پرکنند تا اين خجالت را که با رفتار احمدی نژاد ملت می کشد کمی کم شود. اشاره آقای نگهدار به فرشتگان یعنی از امر محالی سخن می گويم، اين را آقای ف. م. سخن می داند، اهل بخيه است، اما الان لازم دارد که به فراموشی سپارد تا بتواند شعار بدهد که ای بابا سال هاست کار اين ملت از فرشتگان و ملائک گذشته است. لابد الان هم من اگر بخواهم سبک آقای ف. م. سخن را دنبال کنم بايد بنويسم "ای بابا نه تنها نگذشته بلکه تازه دارد جاده می کشد به جمکران اگر میخواهی ملت را بشناسی شب جمعه برو جمکران تا بفهمی که ملائک رفته اند یا نه". اما اين نوع مکالمه و مناظره در شان نويسندگان سياسی صاحب ادعا و منقد نيست. آقای سخن در نقد نوشته آقای نگهدار اگر می نوشت که به اين دلایل من معتقدم نبايد رای داد و نبايد در انتخابات شرکت کرد، دلايل قوی می آورد. چنان که اين روزها عارف و عامی چنين می گويند، نه که جای ايراد نداشت بلکه بايد از وچود محترمشان تشکر می کرديم. اما حالا نمی کنيم. چون حالا در نقش حسين شريعتمداری وارد شده، پرونده رو می کند. تو دهان اين دولت و هر کس که نظرش مانند ايشان نيست می زند. می تازد. خط و نشان می کشد. و من معتقدم که اين شيوه مدنی نيست.

من که به هر دليل جرات ندارم و مصلحت خود نمی دانم که هويتم را فاش کنم و دارم با اسم مستعار می نويسم حق نيست که به کسانی که شناسنامه دارند تنه بزنم و متلک بگویم. در حالی که معلوم نيست کارنامه خودم چيست. اين اولين ايراد من است به نوشته آقای ف. م. سخن. به باورم اين شيوه در عين آن که مدنی نيست، جوانمردانه هم نيست. چرا که طرف نقد نمی تواند بپرسد ببخشید شما کجا تشريف داشتید.

می دانم که شبیه گرفتن نويسنده به حسين شريعتمداری سربازجوی دادستانی انقلاب در زمان اعدام های دهه شصت، اتهام سخت و سخيفی است که دارم به ايشان می زنم. اما اولا مقصودم شباهت دادن به آن شخص در زمانی که بازجو بوده نيست بلکه حالاست که نويسنده شده و از قضا ادعای طنزنویسی هم دارد و هزل هم می فرمايد. مقصودم اين سال هاست که ديگر بازجوئی نمی کند و به خيال خود نيمه پايان مردم را افشا می کند. آقای سخن هم يک آدم صاحب نام و نشانه را هدف می گيرد و خطاهای يک تاريخ پنجاه ساله [از خيانت حزب توده به مصدق] تا امروز را به او حواله می دهد چرا که آقای نگهدار نوشته دلم می خواهد در انتخابات شوراها اصلاح طلبان برنده شوند.

نه ببخشيد، اين شرط مروت و شرط مدنيت نیست. اين با آن ادعا ها که معمولا در مقالات بيش تر افراد و از جمله نويسنده ف.م. سخن وجود دارد نمی خواند. چه رسد که جنابشان از اين فرصت قرار داشتن در تاريکی و روپوشيده قضاوت کردن و ديگران را در مقام متهم نشاندن حداکثر استفاده را می کند و به ديگران هم لگد ها می پراکند. از جمله آن نويسنده ای که گفته بايد به حزب رستاخيز هم رای می داديم. از جمله به نويسنده آزاد ديگری که گفته برويم رای بدهيم که رويشان کم شود.

به نظر آقای ف. م. سخن همه اين آقايان که با نام حقيقی خود در ميدانند و مینويسند اشتباه می کنند و فقط ايشان که از مردم بازار و کوچه نظرسنجی کرده درست می گويد. با همين نظرسنجی [لابد علمی] حتی لحظه ای فکر نمی کند که کسانی مانند نگهدار و آن روزنامه نگاران آزاد مگر در مقابل همين مردم قرار ندارند، پس چرا با اسم و رسم و تابلو، نظری جز نظر و عقيده مردم می گويند. مگر اين ها قرار نيست با همين مردم کار کنند چرا خاک به چشم خود می پاشند و لگد به بخت خود می زنند. اگر آقای ف.م. سخن اين سئوال را از خود بکند حتما پاسخش يکی است. نمی فهمند چون که به آن مردم که گفتم دسترسی ندارند . اصولا همه به جز من نمی فهمند.

اتفاقا بدبختی از همين مدال دادن های به خود و نظرسنجی های ميدانی و از همين استناد کردن به موهومات [مانند استناد به راننده های آژانس که مستند همه پيرزن های سلطنت طلب و اهل قمار تهران هستند که تمام تفسيرهای سياسی خود را از قول آن ها نقل می کنند] به خصوص در مورد کسانی است که خودشان هم در تاريکی هستند و بعدا هم قرار نيست به کسی جواب پس بدهند. در غبار گم می شوند.

خلاصه کنم. من نويسنده اين سطور، در انتخابات مجلس خبرگان و شوراهای روز جمعه رای نمی دهم. من هم مثل جناب ف. م. سخن معتقدم به اين نظام نبايد رای داد و رای را نبايد خرج اين خرابات کرد. گيرم جنابشان آرزوی تکرار سال 56 [ و لابد بهمن 57 ] را دارند و من اگر ناسزايم نگویند از اين يکی می ترسم و همان يک را که ديديم برای هفت پشت خود و بچه های هنوز به آب و گل نرسيده ام بس می دانم. از رها شدن دوباره ميليون ها لمپن در خيابان ها، از روزهای فرياد "اعدام بايد گردد" چندشم می شود و می لرزم. ولی به هر حال رای نمی دهم و به انتخابات جمهوری اسلامی هم اعتقادی ندارم. اما در عين حال اين کار را هم غلط می دانم که در تاريکی بنشنيم و با تندترين کلمات و پرده دری های بدون استناد، به هواداران رای دادن ناسزا بگوئیم تا مردم نظرشان را از ترس نيش چاقو [ ببخشيد قلم طناز] ما ابراز نکنند.

جمله "آقای نگهدار و تمام کسانی که برای کشور دل می‌سوزانند بايد مردم و خواسته‌هايش را باور کنند." خطرناک است. یعنی من از مردم و خواسته هايشان با خبرم و و همين است که دارم می گويم. آقای سخن، برادر عزيز باور کنيد که اين عقيده خطرناکی است. باور کنيد که خمينی و خامنه ای و احمدی نژاد هم همين طور فکر می کنند. و مدام هم که ديده ايد از همه دعوت می کنند به دريای خروشان مردم بپیوندند.

ولی باز اگر همه اين ها را ف. م. سخن می نوشت اما اين جمله در مقاله اش نبود. من در اين نيمه شب جمعه سرد تهران دست به قلم نمی شدم. جمله ای که اولش اين است "حزب و فدائيان، اشتباه کردند. اشتباهی که حزب يک بار در سال‌های ۲۴-۲۵ مرتکب شد، يک بار در مرداد ۳۲، يک بار موقع انقلاب شاه و ملت، يک بار سال ۵۷، و اکنون دو تشکيلات به هم پيوسته باز اذعان می‌کردند که در رابطه با جمهوری‌اسلامی و خط امام اشتباه کرده‌اند."

و بعد به اين جمله می رسد "قصد ندارم وارد جزئيات شوم، ولی به اين نتيجه می‌خواهم برسم که اين اشتباهات را يک فرد مرتکب نمی‌شد که هزينه‌ی آن متوجه خودش شود؛ يک حزب و گروه مرتکب می‌شد که هزينه‌ی آن، جان هزاران جوان بی‌گناه بود؛ هزينه‌ی آن، سرنوشت تيره و تار يک ملت بود؛ هزينه‌ی آن ده‌ها سال سلطه‌ی استبداد بود. و اين هزينه‌ی کمی نبود".

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

بعد از خواندن اين جمله بود که ديدم نه يک کسی بايد ترمز دستی اين نويسنده خوش قلم را بکشد که دارد بد جائی می رود. "خونخواهی شهيدان، انتقام سرنوشت تيره و تار یک ملت"، پشت آدمی می لرزد. اين همان قضاوت های بندتنبانی از تاريخ است که خمينی در بهشت زهرا کرد. با عرض معذرت.
از نويسنده بايد پرسيد اگر اين اشتباهات [به قول وی] از يک نفر نیست و از يک حزب است چرا در مقاله ای که نقد مقاله يک نفرست آورده می شود. آيا برای ترساندن و زهره تکاندن است يا تهديد به افشاگری بيش تر. هر کدام باشد مدنی نيست برادر.

نويسنده اگر کمی به دانسته های خودش رجوع می کرد و اين عصبيت را مهار می کشيد می دانست که فدائیان امروز [اکثريت را می گويم ها] با آقای نگهدار در موضوع هواداری از اصلاحات و تغييرات آرام موافق نيستند. حتی متحدان جديدشان [ اتحاديه جمهوری خواهان] هم هر روز از اين موضع دورتر می شوند. اما به نظر می رسد که آقای ف.م .سخن با ديگران کاری ندارند [که نبايد هم داشته باشند]، از نظرش لابد آن ها در اين "هزينه ای که کم نبود" دخالتی نداشته اند چون که امروز در موضع سياسی نويسنده يکه تاز ما همعقیده اند. اما امان از کسی که با "من" بزرگ شده و متورم من نظرش مخالف باشد. همين جاهاست که پرده از نظر نويسنده خوش ذوقی که ما خواننده اش بوديم می افتد. کاش اين طور نبود روزگار.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'آقای ف.م. سخن به کجا چنين شتابان، اين نقد، مدنی نيست، مرتضی معادی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016