عالی جنابان؛
پاپ اعظم
دبير کل محترم سازمان ملل متحد
رياست محترم پارلمان اروپا
سازمانها و نهادهای محترم
ديدهبان حقوق بشر
عفو بينالملل
دادگاه لاهه
روشنفکران و آزادیخواهان و مبارزان راه دموکراسی
با تقديم سلام و بهترين آرزوها برای شما به عرضتان میرسانم که :
اينجانب جوانی و عمر خود را در راه تبليغ “دين اصيل” و نفی “اسلام سياسی” گذراندم که با استقبال عمومی مواجه شده است ولی پاداش وزارت اطلاعات و مراجع قضائی ايران به بنده، انواع جنايات و آزارهائی بوده که بخاطر بايکوت خبری، فقط بخشهای کوچکی از آن در يکسال اخير انعکاس يافته است. بدون هيچ چشمداشت مالی و سياسی خدمتگزار هموطنان تحت ستم بودم و عشق به آنها مانع خروجم از کشور شد، در دوران فعاليت خود تفاوتی بين اديان و مذاهب مختلف قائل نبودم و به حضور پيروان ديگر اديان در جلساتم مباهات میکردم و دور از هر تعصبی آنها را به نسخههای اخلاقی و اجتماعی پيشوايان خودشان سفارش میکردم.
همانطور که میدانيد فلسفهی اديان الهی ترويج مساوات و عدالت و معنويت بوده آن هم به روش تبليغ نه تحميل و زور، "دين سنتی" مخالف ترور و خشونت و اعدام و حد زدن و سنگسار و زندان و سرکوب و استراق سمع و تفتيش عقائد و محدود کردن اقليتهای مذهبی و تبعيض بين زن و مرد و سانسور اخبار است. آموزههای الهی، تعالیبخش جامعه است نه ابزار و بهانهای برای حکومت، آنکه مذهب را وسيلهی استبداد خويش قرار میدهد، به نسل آدم و حوا خيانت میکند و قداست پيامبران را به زير چکمه میبرد و وجدان بشری را نابود مینمايد.
بار ديگر با همهی گرفتارانِ زندگی در فضای مسموم ارتجاعی که از حقوق انسانی يا مطالبات خود محرومند، همدردی میکنم، و اين کلام حکيمانه را متذکر میشوم که: "وجود اقشار محروم در جوامع صاحب ثروت طبيعی، نشانگر خيانت حاکمان آن مناطق است". پيشوايان آسمانی در توزيع بيتالمال تفاوتی بين مؤمن و بیدين قائل نبودند و رعيت را درجهبندی نمیکردند. همچنين به آن دسته از هموطنانی که هنوز اميدوار به ظهور روزهای بهتری تحت توليت "حکومت دينی" هستند هشدار میدهم که سرنوشت اين مرجع و روحانی و از تبار پيامبر در حکومتِ مدعی تشيع چنين بوده، پس وای به حال ديگران.
از روشنفکران و انديشمندان و نخبگان و مغزهای متفکر که مجبور به ترک ايران شدند و با فقدانشان کشور به فقر علمی و فرهنگی مبتلا شد میخواهم در حالی که ضايعهی اسفناک حرمتشکنی ايران و ايرانيان در سطح جهانی را نظاره میکنند و برای احياء آبروی به ناحق پايمال شده تلاش مینمايند، به دنيا اعلام کنند که: بلايای اين ۲۸ سال را به حساب تز ناهنجار "سياست ما عين ديانت ماست" بگذارند نه دين و مذهب و تودههای ملت.
از همهی سازمانها و شخصيتهائی که جهت برقراری حقوق اوليهی بشری در ايران زحمت میکشند و همچنين از کسانی که برای آزادی من و يارانم تلاش میکنند تشکر مینمايم و يادآور میشوم که چند هفته قبل از هجوم گستردهی عوامل حکومتی و گروههای فشار در نيمهی مهرماه در سال گذشته، وقوع قريبالوقوع آنرا به استناد تهديدهای سران وزارت اطلاعات، به خبرگزاريها و سازمانهای قضائی بينالمللی هشدار داده بودم و از نهادها و چهرههای معتبر جهانی، استمداد طلبيده بودم، ولی متاسفانه جوابی نيامد و خبرگزاريهای داخلی نيز احتمال وقوع آن حمله را شايعه ناميدند، و حالا، تاريخ به شکل ديگری در حال تکرار است، فلذا از اين آخرين فرصت ممکن استفاده کرده و بدينوسيله بار ديگر از پاپ اعظم و دبير کل سازمان ملل متحد و رياست پارلمان اروپا و نهادهای مدافع حقوق بشر و تشکلات دموکراسیخواه تمنای کمک فوری دارم، خواستهی من آن است که تدابيری برای آزادی عقيده و قلم و بيان در ايران اتخاذ شود، و ناظرينی بیطرف از نهادهای بينالمللی بر اجرای قوانين حقوق بشر در ايران نظارت کنند و همچنين ادامهی دادگاه من، علنی و با حضور نمايندگان خبرگزاريهای بينالمللی برگزار شود تا بتوانم حرفهای ناگفتهی خويش را در مصونيت کامل به سمع جهانيان برسانم.
به همهی مجامع رسانهای و کسانی که پرچم حمايت از مقاومت در برابر ظلم و استبداد و ديکتاتوری را در اهتزار دارند ولی به هر دليل ساکتند هشدار میدهم که در دادگاه وجدان، مسئول خواهيد بود، چراکه خصومت نظام با اين سرباز جانباز وطن، شخصی و خصوصی نمیباشد بلکه اعتقادی است، زيرا همگام با سلسلهی اجدادم "حکومت دينی" را غير قانونی و نامشروع میدانم و به "ولايت فقيه" اعتقادی ندارم، و در سال ۱۳۷۴ و ۱۳۷۹ نيز به همين علت زندانی شدم در حالی که دلايل کافی برای اثبات آراء و عقايد خود داشتهام و بارها تقاضای مناظرهی رسمی يا برگزاری دادگاه علنی با حضور وکيل را طرح نمودهام.
ارديبهشت ۱۳۸۶، شکنجهگاه اوين، زير تيغ جلاد
سيدحسين کاظمينی بروجردی