مسعود لقمان
«ريچارد رورتی» نامدارترين فيلسوف امريکايی که در زمره ی انديشمندان پراگماتيست (کنش گرا) قرار می گيرد، درگذشت.
آشنايی من با ريچارد رورتی برمی گردد به کتاب "اولويتِ دموکراسی بر فلسفه" که خشايار ديهيمی آن را ترجمه کرده بود. در آن کتاب برای نخستين بار ديدم که فيلسوفی با خروج از بحث های انتزاعی، به جست و جوی عينيت می پردازد.
به ياد دارم در سال ۱۳۸۳ که رورتی به همت رامين جهانبگلو به ايران آمده بود، در خانه ی هنرمندان گفت: «در سده ی هژدهم، در عصر روشنگری اروپايی، تفاوت های موجود بين نهادهای سياسی و جنبش های برخوردار از آرا و عقايد سياسی، منعکس کننده تفاوت های موجود بين ديدگاه های فلسفی بود. ديدگاه های همنوا با سامانِ سياسی سابق، در مقايسه با مردمی که خواهان تغييرات اجتماعی انقلابی بودند، کمتر به الحاد ماترياليستی گرايش داشتند. اما حال، ارزش های عصر روشنگری در سرتاسر غرب بديهی و مسلم فرض می شوند و روشنگری ديگر مسئله روز نيست» و با بيان اين که «فلسفه نردبانی است که غرب از آن بالا رفته، سپس کنارش گذاشته است» منظور خود را آشکارتر بيان کرد. پس از خارج شدن از سالن، نگاه های باشندگان برايم جالب بود و فهميدم از اين که فيلسوف امريکايی به جای بازی با کلمات، واضح و روشن ديدگاه های خود را بيان کرده، آنها را متعجب نموده است. برخی هم براين باور بودند که رورتی، ايرانيان را دستِ کم گرفته و بعضی از فيلسوف مآبان نيز ناراحت شدند که چرا رورتی به فلسفه تاخت ولی آنان لختی با خود نيانديشديند که آن جمله را کسی گفت که خود از پله های آن نردبان بالا رفته است.
***
پرفسور ريچارد رورتی، چهارم اکتبر سال ۱۹۳۱ در نيويورک زاده شد. در دانشگاه شيکاگو به تحصيل پرداخت و دکترای فلسفه خود را از دانشگاه ييل گرفت. رورتی فعاليت خود را با چپ های ميهن پرستی که معتقد به کنش اجتماعی بودند و با باورهای کمونيستی و استالينيستی سر ستيز داشتند، آغاز کرد.
رورتی مبانی فلسفه خود را وامدارِ ويليام جيمز، ديويی، ويتگنشتاين، هايدگر، جفرسون، سلرز، ديويدسون و راولز است اما بدون دلبستگی به هر کدام از اين انديشمندان، راهی متمايز در فلسفه پيمود.
رورتی نخست به فلسفه تحليلی گرايش يافت اما پسين تر با نوشتن کتاب"فلسفه و آيينه طبيعت" به نقد فلسفه تحليلی پرداخت و به سوی فلسفه پراگماتيسم (کنش گرايی) تغيير جهت داد.
پراگماتيسم در انديشه ی رورتی به معنای گزينش ديدگاهی است که بيشترين سود را برای جامعه دارد در عين حالی که بايد در عرصه ی تئوريک، معتقد به احترام به همه ی باورها و ديدگاه ها بود.
رورتی هر چند در آغاز يک سوسياليست بود اما کم کم رو به سوی ليبرال _ دمکراسی آورد و اندک اندک به اين باور رسيد که سوسياليسم می تواند از ليبراليسم پراگماتيستی او سر برآورد.
از نوشته های مهم رورتی می توان به «چرخش زبانی» (۱۹۶۷)، «فلسفه و آيينه طبيعت» (۱۹۷۹)، «پيامدهای عملگرايی» (۱۹۸۲) و «پيشامد، همبستگی و کنايه» (۱۹۸۹) اشاره کرد.
اين فيلسوف پراگماتيست يکی از منتقدان سرسخت پست مدرن ها و در عين حال وامدار انديشه های آنان بود، اما همواره مرزبندی خود را با آنها حفظ کرد. رورتی خود، در اينباره می گويد: «امروزه متفکران به دو دسته تقسيم می شوند، دسته يی که معتقدند چيزی جديد و حائز اهميت به نام پست مدرن در حال وقوع است و دسته ديگری که مانند هابرماس می پندارند انسان ها هنوز در حال دست و پنجه نرم کردن با وظايف شناخته شده يی هستند که جنبش روشنگری برايشان مقرر کرده است. آنهايی که مانند من با هابرماس موافقند، معمولاً عرفی کردن زندگی عمومی را ره آورد اصلی جنبش روشنگری می دانند و نقش ما را همانند پيشينيانمان ترغيب افراد جامعه ی خود، برای اتکای کمتر به سنت و تمايل بيشتر برای تجربه کردن آداب و رسوم و نهادهای جديد تعريف می کنند.»* و همچنين در کتاب فلسفه و اميد اجتماعی خويش که عبدالحسين آذرنگ و نگار نادری ترجمه کرده اند، می نويسد: «جبهه راست کيش در نبرد مهم و جبهه پسامدرن در نبرد بی اهميت، هر دو مرا مشوش می کنند، زيرا که فکر می کنم پسامدرن ها از نظر فلسفی خطا می کنند، همچنان که از حيث مسائل سياسی بلاهت دارند و راست کيش ها از نظر فلسفی خطا می کنند، همچنان که از حيث مسائل سياسی خطرناکند.»
رورتی اعتقادی به اتوپيا و حقيقتی واحد ندارد. در انديشه ی رورتی در آن جامعه يی که آزادی، پاس داشته می شود حقيقت مجال ظهور می يابد. او بر اين باور بود در جوامعی ديکتاتوری که گفت و گوهای آزاد وجود ندارد، طبعا چون تعاملی نيز حاصل نمی گردد پس حقيقتی که همان تعامل و توافق است رخ نمی دهد، در صورتی که در جوامع آزاد با بحث ها و تبادل نظرهای آزاد، تعاملی به وجود می آيد که آن، نقش حقيقت را در جامعه بازی می کند.
***
انديشه های رورتی برای ايرانيان می تواند بسيار کارا باشد چون آنان را به گونه يی رهنمون به سنت روشنفکری مشروطه شان می کند.
ايران، اندکی پيش و پس از خيزش مشروطه شاهد روشنفکرانی بود که با مفاهيم و اصول دوره ی روشنگری غرب آشنا بودند. هرچند بسياری از مفاهيم دوران روشنگری غرب به خاطر عبور از فيلترِ ذهن روشنفکر ايرانی، بارِ معنايی خود را از دست داده بود و برخی از مفاهيم آن در ذهن و ضمير آنان، عقيم شد ولی بسياری از دستاوردهای دوران مشروطه در حکومتِ مدرنی که برآمده از خيزش مشروطه بود به کار گرفته شد. در اين دوران کم کم زير ساخت های يک جامعه مدرن و دمکراتيک مانند آموزش و پرورش، دانشگاه، دادگستری، ارتش ملی و ... شکل گرفت. روشنفکران آن دوره به ساخت نهادهای دمکراتيک بيش از خود دمکراسی اهميت می دادند و به مانند رورتی براين باور بودند که نهادهای دمکراتيک، نگهدارنده ی سامان دمکراتيک يک جامعه هستند و هر چه آن نهادها قويتر باشد، دمکراسی در آن جامعه نهادينه تر خواهد شد. اما پس از گذر از عصر رضاشاهی به خاطر قدرت گرفتن انديشه های تجدد ستيزی چون مارکسيسم در انديشه و کنش روشنفکران ايرانی، آنان کم کم به سوی راه حل های سريع و انتزاعی گام برداشتند و با آفرينش آرمان شهرهای خيالی و پشت پا زدن به ميراث روشنفکریِ روشنفکران مشروطه، کوشش های آنها را نيز عقيم گذاشتند و خود نيز ره به جايی نبردند و اين همان چيزی است که رورتی به شدت آن را نفی می کند و معتقد است روشنفکرانی که برای پشتيبانی از آزادی و عدالت و همدردی با مردم چنين راه کارهايی اتخاذ می کنند خود بدل به ضدمردمی می شوند که سودای رهايی آنان را دارند.
اکنون که جامعه ی ايران در برزخ سنت و تجدد دست و پا می زند بهتر است انديشمندان ايرانی با رجوع به سنت روشنفکری مشروطه و به جای رويکرد به فلاسفه و انديشمندان تجددستيز و ضد مدرن از نيچه، هايدگر و فرانکفورتيان گرفته تا اسلاوی ژيژک و ... اندکی نيز توجه خود را معطوف شناخت انديشمندانی چون ريچارد رورتی نمايند.
پی نوشت
رورتی، ريچارد، «دين يعنی ختم گفت و گو»، مسعود خيرخواه، ماهنامه ناقد، شماره سوم. صفحه ۱۴۹.
برای بررسی بيشتر نگاه کنيد به: رورتی، ريچارد، "پيشامد، همبستگی و کنايه"، ترجمه ی پيام يزدانجو، نشر مرکز، چاپ نخست، ۱۳۸۵