یکشنبه 27 آبان 1386

حدود جهانی شدن ما، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
ما هر کدام می توانيم برای کاری که در تخصص يا علاقه مان است بيشتر فعال باشيم اما، در عين حال، نمی توانيم از کنار اعمال و رفتار و تلاش های فعالين ديگر حقوق بشر بی تفاوت بگذريم. بی تفاوتی نسبت به هر امر مربوط به حقوق بشر خود نقض آگاهانه حقوق بشر و نقض تفکر جهانی بودن ارزش های والای انسانی است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

در مسير مطرح شدن مفهومی به نام «جهانی شدن»، ما ايرانی ها نيز، چه آن ها که در داخل ايران و چه آن ها که به صورت پراکنده در سراسر جهان زندگی می کنيم، خواسته و ناخواسته به اين ميدان وارد شده ايم و، به اين ترتيب، مدتی است که، سخن گفتن از «جهانی شدن» در بين ما هم متداول شده است و به نظر می رسد که هر چه پيش می رويم بيش از پيش به بحث درباره ی اين روند و به حضور داشتن در آن تمايل پيدا می کنيم.
درباره تعريف جهانی شدن، و ويژگی های روند آن، اهل تخصص کتاب ها و مقالات زيادی نوشته و گفتارهای بسياری داشته اند که، البته مثل همه ی امور ديگر، سهم و دهش متخصصين فارسی زبان در اين جريان بسيار اندک است. با اين همه و به هر حال، واقعيت اين است که اکنون اين مفهوم، و روند تحولی آن، برای آدم های غير متخصص علاقه مند نيز تا اندازه ای روشن شده است.
جهانی شدن، از نقطه ی نظر اجتماعی و فرهنگی نام روند و حرکتی است که در ابتدا سرشتی اقتصادی و بازرگانی داشته و از طريق آن اطلاعات، کالاها، و تصاويری که در نقطه ای از جهان توليد می شدند در سطح گسترده ای از جهان قابليت پخش شدن می يافتند. اين روند، در واقع، از طريق پيدايش و رشد شرکت های چند مليتی، شبکه های توزيع جهانی و، در کنار آن، تلويزيون های ماهواره ای، و امروزه نيز، از طريق اينترنت عمل کرده و می کند.
اين روند، حتی تا يک دهه پيش نيز، بيشتر حاوی همان معنا و مفهومی اقتصادی بود و سکان آن در دست خدايان سرمايه ای قرار داشت که در کمپانی های عظيمی، ايستاده بر فراز دست آوردهای شگرف تکنولوژی مدرن، برای فتح حوزه های مواد خام و کارگر ارزان و نيز بازارهای فروش کالاهای خود، به رقابتی سهمگين با يکديگر مشغول بودند و تنها به توسعه ی شيوه های سرمايه داری و انباشت سرمايه تا بی نهايت جهان می انديشيدند و می پرداختند و برايشان هم فرقی نمی کرد که اين جهانی شدن يا، در واقع، گسترش نفوذ استثماری محصولات آنها به سراسر جهان، چه به روز اکثريتی از مردمان ديگر نقاط جهان می آورد و آن ها را به چه فقر و فلاکتی می رساند. همين مساله همواره سبب شده است که در برابر جهانی شدن اقتصاد و بازار کالا و کار مقاومتی عمده وجود داشته و به اين روند به عنوان نوع جديدی از استعمار نگاه شود.
اما همين حرکت اقتصادی ـ به دلايل کارکردها و روندهای درونی آن از يکسو و، از ديد برخی صاحب نظران، به دلايل سياسی روز مثل تروريسم و غيره، از سوی ديگر ـ به سرعت تبديل به روندی فرهنگی شده و روی ديگری نيز پيدا کرده است. يعنی، اگر انتقال کالايی از اين سر دنيا به آن سر دنيا برای فرستنده اش سرمايه می آورد، برای گيرنده اش نيز تأثيری فرهنگی با خود دارد و به صورت های مختلفی فرهنگ های محلی متفاوت با فرهنگ فرستنده را تحت تأثير قرار داده و موجب پيدايش تغييراتی در آنها می شود. اين تغييرات نيز نمی توانسته که چندان مورد علاقه مردمان سرزمين های دريافت کننده باشد؛ چرا که اساساً فرهنگ از آن مقوله هايی است که در برابر تغيير آن هميشه مقاومت وجود دارد و آدميان حاضر نيستند داوطلبانه به تغيير سنت و فرهنگ خود تن در دهند.
نخستين مخالفان «جهانی شدن فرهنگی» می گفتند که اين روند، در واقعيت خود، نوعی تحميل فرهنگی هم هست و تفاوت های فرهنگی را از بين می برد و انسان ها را مجذوب فرهنگی واحد می کند و باعث نابودی فرهنگ ها به نفع فرهنگ مجهز به تکنولوژی غربی می شود. آن ها می گفتند که اين روند جهانی شدن چيزی نيست جز يک امپرياليسم فرهنگی توقف ناپذير که هيچ اعتباری برای انواع زندگی سنتی و فرهنگی نمی شناسد.
اما در جريان همين دهه ی گذشته بود که يک جنبه ی درخشان نيز برای روند «جهانی شدن» کشف شد. يعنی، آشکار شد که اگرچه سرمايه داری با ورود کالاهای خود فرهنگ صاحبان خود را هم صادر می کند اما ـ و همه ی نکته در اينجاست که ـ چه بخواهد و چه نخواهد، در درون اين فرهنگ صادراتی غربی، غير از کفش و تی شرت و کامپيوتر و اتومبيل و هر کالای مادی ديگر، مفاهيم و فکر دموکراسی هم هست، معنا و مفهوم آزادی هم هست، شيوه های زندگی انسانی غربی هم هست. يعنی همه ی آن دست آوردهايی که انسان منتشر در سراسر جهان و در طی قرن ها برايشان تاوان های سختی پرداخته و اکنون به صورت آفتاب «حقوق بشر» افق درخشان و حسرت برانگيزی در زندگی غرب شده است نيز به کشورهای توسعه نيافته وارد می شود. و تعجبی نيست که اکنون می بينيم در اين کشورها، و در هر کدام به نوعی، اميد و مژده و عطر اين دست آوردهای بشری حس می شود.
اما در برابر همه ی اين ارزش های گسترده ی بشری نيز در جهان دريافت کننده انواع مقاومت ها را می توان مشاهده کرد. اولين آن حکومت های ديکتاتوری هستند که تحمل ديدن هيچ رنگی از رنگين کمان آزادی را ندارند. و به پيروی از آن ها بايد از روشنفکرانی ياد کرد که به اين نوع حکومت های توتاليتر سنتی وابسته اند. اکنون می بينيم که اينگونه روشنفکران وابسته و سنتی با همين ارزش های فرهنگی است که به مخالفت می پردازند. آنها، مخالفت خود را با اختراع مفهومی به نام «نسبيت فرهنگی» توجيه کرده و توضيح می دهند که ارزش های فرهنگی مطلق نيستند و در نتيجه نمی توان مثلاً حقوق بشر را امری يکسان برای همه ی مردم جهان تلقی کرد و در همه ی جهان همانگونه پذيرايش شد که در غرب عمل شده است.
در جهان غرب نيز، سرمايه دارانی که به دنبال دردسر نمی گردند و يکی شدن صدور ارزش های مهم فرهنگی با صدور کالاهايشان برايشان چيزی جز دردسر بهمراه ندارد، در نظريه ی «نسبيت فرهنگی» راه حل مناسبی يافته و از طريق روشنفکران وابسته به خود به آن دامن می زنند.
و چنين است که می بينيم آن ها، با زبانی کاملا روشن، و به استناد نظريه هايی همچون «نسبيت فرهنگی»، به من و شمای اهل کشورهای در حال توسعه و محروم از حقوق بشر می گويند که: «ما می توانيم از شما بهره های مالی فراوان و متنوعی ببريم، می توانيم شما را حتی استثمار اقتصادی کنيم، می توانيم شما را با قدرت اقتصادی و تکنولوژيک خود از نظر سياسی زير نفوذ بگيريم، اما شما نمی توانيد مثل ما زندگی اجتماعی و فرهنگی مدرن و امروزينی داشته باشيد. چون فرهنگ شما با ما فرق دارد. زنان شما اگر حق و حقوقی ندارند مربوط به فرهنگ شماست، حکومت های شما اگر دموکراتيک نيستند مربوط به فرهنگ شما است. استبداد در جان و خون شما ريشه کرده و تبديل به فرهنگ شما و، در نتيجه، غير قابل تغيير است. و...»
به راستی از اين نگاه غير انسانی تر می شود سراغ داشت؟
اگرچه ما، يعنی چه آن هايی که به جنبه های مثبت جهانی شدن معتقد هستيم، و چه آن ها که فقط بر اساس حساب و کتاب های سياسی و اقتصادی متوجه آن هستند اصرار داريم که جهانی شويم اما بيشترمان به اين جهانی شدن به صورتی «نسبی» نگاه می کنيم. از حکومتی های های مسلط بر ما گرفته تا اپوزيسيون حکومتی و تا انديشمندان مان.
منظورم آن است که اگرچه به نظر می رسد هر چه اهميت جهانی شدن در کل جهان بيشتر می شود ما نيز نسبت به آن بيشتر تمايل پيدا می کنيم اما، در عين حال، هر کدام از ما، بدون توجه به مفهوم و تعريف روند «جهانی شدن» و داشتن و شناختی عينی و علمی از آن، اين روند را درست به همان گونه می بينيم که می خواهيم. مثلاً، برای بخش اصلی حکومت اسلامی و وابستگان و همبستگانش «جهانی شدن» به معنای يکی شدن ديگران با جهان اسلام است. يا بخش ديگرش، که ظاهراً می خواهد کمی امروزی تر فکر کند، جهانی شدن را در معنای تبادل معنويات در بين فرهنگ ها می شناسد که در انتها به پيروزی ارزش های اسلامی می انجامد. بخش های مختلف اپوزيسيون حکومت اسلامی هم هر يک نوعی «جهانی شدن» خاص خود را دارند که بستگی به باورها و اعتقاداتشان دارد: اعتقادشان به پادشاهی يا جمهوری، به انديشه چپ يا راست، به مذهبی بودن يا لاييک بودن، و به نگاهشان نسبت به «امپرياليسم آمريکا» يا «اتحاد اروپا» و يا «سوسياليسمی نو». هر کسی به نسبت باورهايش می خواهد بگويد جهانی شدن و بودن يعنی آنچه که ما می گوييم. يا همين که ما هستيم و عمل می کنيم.
اما خوشبختانه، در مسير گسترش جنبه های انسانی «جهانی شدن»، در برابر جنبه های صرفاً مالی و سياسی و استعماری آن، می بينيم که حتی تئوری غير انسانی و غير دموکراتيک «نسبيت فرهنگی»، از هر نوع آن که باشد، نيز به مرور رنگ می بازد؛ و لازم است بگويم که اين رنگ باختگی البته به خاطر تلاش انديشمندان ما (از هر طيف و دسته ای که باشند) پيش نيامده و، آن را بايد ثمره تلاش روشنفکرانی در اين طرف دنيا دانست که خود مفهوم جهانی شدن و جنبه ی فرهنگی آن، هر دو، از ميان آن ها برخاسته و اکنون می رود که به جنبش عدالت خواهانه قرن بيست و يکم مبدل شود؛ جنبشی که برای توسعه و اعمال روش های دموکراتيک در همه ی امور بشری، اعم از اقتصادی، سياسی، اجتماعی و فرهنگی در سراسر جهان تلاش می کند.
در مورد سرشت اين جنبش جهانی شدن می توان گفت که اگر بخواهيم هدف و اميدی برای آينده ی زندگی بشر پيدا کنيم نمی توانيم آن را جز در «خواستاری اجرای مفاد حقوق بشر و همه ی پيوست های آن که در کنوانسيون های مختلف که در طی نيم قرن گذشته به آن اضافه شده است برای همه و در کل جهان» بدانيم.
يعنی، جهانی شدن با هر قصد و منظوری که آغاز شده باشد، و جدا از هر گونه تلاشی که برای گسترش آن و يا جلوگيری از گسترش آن بعمل آيد، اين روند، در انتها، رو به سوی تاکيد دوباره بر مرکزيت انسان و سماجت او بر اجرای حقوق بشر به صورتی جدی و همه گير دارد. و به همين دليل هم هست که حکومت های خودکامه و گروه ها و سازمان های انحصار طلب، با اين روی سکه ی جهانی شدن به شدت مخالف هستند. اما اگر ما جزو کسانی باشيم که جهانی شدن را برای آرامش و آسايش و نيکبختی انسان در گستره جهان بخواهيم و از آن به معنای اتحادی انسانی بين ملت ها توجه داشته باشيم، فقط بايد برای پيوستن به جهان در دفاع از اين روی سکه جهانی شدن اقدام کنيم.
در عين حال، ما نمی توانيم با آن بخش از فرهنگ خود به ميدان جهان برويم که در چارچوب جهانی (که اندازه اش را اندازه های حقوق انسان تعيين می کند) جای نمی گيرند. نيز نمی توانيم با مسايل حقوق بشری به شکل سليقه ای يا بومی برخورد کنيم و، مثلاً، بگوييم که بخش «برابری زن و مرد» را که در بيانيه حقوق بشر آمده قبول داريم اما بخش « آزادی مذاهب» آن بيانيه را نمی پذيريم. يا بخش «حق آموزش و پرورش را برای همه ی انسان ها» آن را قبول داريم اما «ساعات متناسب کار و دستمزد مناسب برای کارگران» را تصويب نمی کنيم. يا ما به «حق هر شخص در اداره ی امور عمومی کشور خود و انتخابات آزاد» اعتقاد داريم اما با حق «تبليغات مساوی بيان بدون ملاحظات مرزی» اعتقاد نداريم. يا «حقوق سياسی » افراد را قبول داريم اما اهميتی به «حقوق فرهنگی» آن ها نمی دهيم و ويران سازی «ميراث های فرهنگی و تاريخی» آن ها چون ربطی شخصی با ما ندارد پس مساله ما هم نيست.
البته می شود اين گونه هم انديشيد و اين گونه هم عمل کرد. اما در آن صورت بايد اين نکته را هم بپذيريم که ما ديگر برای خودمان زندگی می کنيم و علاقه ها و سليقه های خودمان را داريم و خيال داريم که جهانی خاص بر مبنای خواست ها و گرايش های خود بنا گذاريم؛ و اين يعنی حرکت کردن در خلاف جهت روند جهانی بودن و جهانی شدن.
ما اگر می خواهيم انسانی باشيم وابسته به کل جهان و حاضر در آن، چاره ای نداريم که هم جهانی فکر کنيم و هم در ساختن جهان امروز و فردا شرکتی فعال داشته باشيم. چاره ای نداريم جز آن که ابزار روند جهانی شدن فرهنگ عام بشری را، که تا اکنون و تا اين لحظه بر اساس نيازها و حقوق انسان متمدن شناخته شده، بپذيريم، همه ی قوانين وابسته به آن را رعايت کنيم و به آن، هم در انديشه و هم در عمل عميقاً احترام بگذاريم. همه ی اين ها اجزايی هستند که کليتی را به نام ارزش های بشری تشکيل می دهند و ما نمی توانيم بر اساس سليقه های خودمان آن را کم و زياد کنيم.

مثلاً، من کوشنده ی راه حفظ و بزرگداشت ميراث های فرهنگ بشری يا محيط زيست ـ نمی توانم بگويم که چون اکنون وضعيت ميراث فرهنگی و تاريخی ما در ايران در خطر لحظه به لحظه نابودی است، و چون محيط زيست ما در وضعيت حساس و خطرناکی است پس نبايد از حقوق زنان و يا مشکلات کارگری سخن گفت و حتما فعال حقوق کارگری يا حقوق زنان نيز نمی تواند بگويد که چون در ايران حقوق زنان يا کارگران را به بدترين شکلی ضايع می کنند وقت سخن گفتن از ميراث فرهنگی يا محيط زيست نيست.
ما هر کدام می توانيم برای کاری که در تخصص يا علاقه مان است بيشتر فعال باشيم اما، در عين حال، نمی توانيم از کنار اعمال و رفتار و تلاش های فعالين ديگر حقوق بشر بی تفاوت بگذريم. بی تفاوتی نسبت به هر امر مربوط به حقوق بشر خود نقض آگاهانه ی حقوق بشر و نقض تفکر جهانی بودن ارزش های والای انسانی است.
فراموش نکنيم که تنها با جهانی شدن و گسترش ارزش های عام بشری بر سراسر جهان است که امکان رسيدن من انسان محروم از حقوق بشر به جايگاه انسان سرزمين هايی که اين حقوق را، حداقل از نظر قوانين خود، دارند ميسر می شود. و اين امکان پذير نيست جز با تلاشی بدون توقف در جزء جزء اين ارزش ها. سخنانی چون: «چرا فعاليت های فمنيستی در کشورهای پيشرفته ای چون آمريکا و اروپا نيست» و يا «هيچ کدام از اين کشورهای غربی يک هزارم ما درباره ميراث فرهنگی و تاريخی نمی گويند و اين همه هم پيشرفته اند.» نشانه ی بی اطلاعی کامل گوينده از وضعيت اجتماعی و فرهنگی اين سرزمين هاست. ما اگر می بينيم که در، مثلاً، اروپا يا آمريکا جنبش های فمنيستی کار چندانی ندارند، اين واقعيت به اين معناست که زن ها در اين سرزمين ها به حداکثر خواست خود، (لااقل )از نظر قانونی رسيده اند. و، در نتيجه، اکنون اين ما هستيم که بايد با تلاش و زحمتی شبانه روزی به آن ها برسيم.
و يا اگر، مثلاً، می بيينيم که در آمريکا يا اروپا مساله حفظ و نگاهداری از ميراث تاريخی و فرهنگی کاری است که بی سر و صدا انجام می گيرد، به اين معنا نيست که اين مردم به مسايلی اين گونه اهميت نمی دهند. نگاهی کوتاه به آمار (فقط ۲۱ هزار موزه در آمريکای چهارصدساله) و هزارها هزار بنياد و سازمان و دانشکده و کتابخانه ی به شدت فعال که فقط مربوط به ميراث های تاريخی و فرهنگی در اروپا و آمريکا است نشان می دهد که، با وجود اين زيربنای مستحکم که سال ها برای ساختنش رنج برده شده، مردم آن ها نيازی به تلاش برای حفظ ميراث تاريخی و فرهنگی خود ندارند. خيالشان راحت است. مثل ما نيستند که حکومت شان خود همراه و همدست ويرانگران ميراث فرهنگی و تاريخی شان باشد. خب ما چاره ای نداريم جز اين که را ه بيفتيم و به هر دری بزنيم تا هم مردمان خود را از ظلمی که بر آن ها می رود با خبر کنيم و هم فرياد «حقوق بشر» ی خود را به گوش مردمان جهان برسانيم.
ما در اين موارد هنوز در ابتدای راه هستيم و نه تنها مردم عادی که حتی ناچاريم تحصيل کرده ها و برخی از سياستمداران و روشنفکران خود را نيز متوجه کنيم که چه چيزهايی جزو حقوق بشر است. و طبعا رسيدن ما به سرزمين های پيشرفته، در ارتباط با شناخت و توجه به اين مسايل، معنايی ندارد جز درک حقوق بشر در همه ی ابعاد آن و درک اهميت روند فرهنگی جهانی شدن.
و چنين است که مقاومت در برابر جهانی شدن در ارتباط با اموری که مربوط به ارزش های والای بشری است همچون مسايل زنان، کارگران، آموزش و پرورش، محيط زيست، فرهنگ، دموکراسی، آزادی، سکولاريسم، و هر آنچه که من انسان خاورميانه ای و آفريقايی و آسيايی از آن محروميم، شايسته نيست. اين ارزش ها خود ثمره ی خود به خودی جهانی شدن اقتصادی و تکنولوژيک بشمار می رود، و هر نوع مقاومتی در برابرشان جز افزودن بر ميزان اين محروميت و دور افتادگی از همه ی دست آوردهای حقوق بشر، چه در جنبه های اقتصادی و سياسی، و چه در جنبه های فرهنگی و اجتماعی نتيجه ای ندارد.
در واقع، اندازه و معيار سنجش ميزان نزديک شدن ما به جهان و روند جهانی شدن را همين حرکت های جزء به جزء به سوی نهادينه کردن حقوق بشر و خواستار شدن کليت اين گونه ارزش های عام تمدن انسانی، و احترام عملی نهادن به آنها تعيين می کند و بس.

هفدهم نوامبر ۲۰۰۷
[email protected]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'حدود جهانی شدن ما، شکوه ميرزادگی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016