پس از انتشار مقاله "مرگ در اوين" در ستون ديدگاههای خبری پيک نت که به چگونگی شرح قتل مخالفين و منتقدين سياسی در زندانهای ايران به ويژه شرح مرگ مرحوم اکبر محمدی، پرداخته شد پيامدهايی از دو سو در بر داشته است.
از سويی خيل عظيمی از مشتاقان دانايی و دفاع از تنوير ابعاد تاريکخانه های خلوت مرگ که اينجانب را در آگاهی بخشی مصممتر نمود و از سويی ديگر ديو فربه تهديد و تعقيب و بازداشت رژيم يکدست که اين روزها ترمز بريده يکطرفه در کوچه و خيابان آزاديخواهی ايرانيان می تازدمرا دربرابر دو راهی سکوت و عافيت طلبی از يکسو و يا ادامه اطلاع رسانی از سوی ديگر چند روز متوقف نمود تا اينکه بازداشت برادر بزرگورامان عماد باقی اين آخرين پناه زندانيان سياسی در زندانهای سراسر کشور، ضرب و شتم سه يار دبستانی پلی تکنيک دربند ۸ اوين و ادامه حبس غريبانه و مظلومانه دوست عزيز و هم بند دوران ۲۰۹ جناب آقای صالح کامرانی در ۲۰۹، حجت را بر ضرورت ادامه راه تمام کرد. حال خوانندگان را به شرح ادبيات مجعول و کاذب و واهی و حيرت آور از سوی دستگاههای امنيتی و به ويژه بازداشتگاه مهيب و مخوف خاورميانه بنام ۲۰۹ اوين دعوت می نمايم.
همان بازداشتگاهی که هيچ کسی از صاحب منصبان و نمايندگان مردم در مجلس را توان بازديد از آن نبود و نيست. بطور خاص و عمده دستگير شدگان حوزه عقيده و انديشه و عرصه سياسی را در آنجا به بند می کشند و زير فشار های روحی و جسمی اعترافات خود ساخته و از پيش تعيين شده ميگيرند و به تناسب وزن سياسی و اجتماعی زندانيان و در ظرفيتهای زمانی لازم و مورد نظر سلطان فقيه از طريق سربازان گمنام امام زمان، در رسانه رسوا و هويت ساز به حراج می گدارند و در بازار النصر بالرعب به ملت مظلوم و منتظر ايران می فروشند.
نگارش جزئيات در اين مقال جهت آگاهی بخشی و انتقال تجربيات به فعالين مدنی و حقوق بشری از سوی نگارنده ضروری دانسته شد.
ساعت ۳۰/۶ بامداد بهاری فروردين ۸۵ که در واقع بهار بازداشتها نام گرفت و آنهم تازه چند ماه پس از استقرار نظاميان موسوم به مهر ورز بود، تلفن ناشناسی، بدون پيش شماره و صرفا با جمله انگليسی private number با تلفن ثابت منزل تماس گرفتند و به محض شنيدن "الو" و اطمينان از حضور قربانی در خانه، پس از ده دقيقه گارد عمليات در ساعت ۴۰/۶ به منزل هجوم آوردند.
وقتی درب را باز نکردم به همسايه ها زنگ زدند و خود را ماموران مبارزه با مواد مخدر ناميدند. ۱۲ نفر همگی مسلح با يک دستگاه دوربين فيلمبرداری و مقادير متنابهی تجهيزات نظامی وارد شدند. يکديگر را حاجی، سيد و اخوی صدا می کردند.
چهره هايشان بنابر تعقيب و مراقبتهای شبانه روزی آشنا می آمد. در ميانشان جوانان ۲۵ تا ۳۰ سال، ورزشکار، بدنساز ، مدلهايی از جوانان مدرن، جين پوشيده و ژل کشيده هم بودند تا به زعم خود فعال سياسی را در رهگيری و شناسايی فريب دهند. پس از سه ساعت بازرسی ار کتاب و مقالاتم، گفتند حوله و کمی هم پول بردار! گفتم:" چرا؟" گفتند:"چند روزی ميهمان مايی"! پرسيدم:" کجا و يا کدام هتل؟!" گفتند:"اوين"!
به محض ورود به تونل تاريک و کريدور باريک آن ميهمانخانه مرگ، يعنی بازداشت گاه ۲۰۹ ميزبانان نا مهربان با چشم بند ابتدا چشمهايم را بستند و روبه ديوارم نمودند تا کسی از آن مردان گمنام امام زمان ساکن چاه جمکران را نبينم و شايد هم کسی از ساير ميهمانان دربند را نبينم. صدای بلندی به کسی می گفت:" ميهمان جديدی آورده ايم!"
بازجوييهای شبانه روزی اغاز گرديد. هيچکدام از بازجويان را نمی ديدم. گويا آن مردان نامريی از چاه ظهور کرده باشند. البته در تمام طول مدت بازجويی چشمها بسته بود و اما در يکی از روزهای ميهمان در اوين ، پذيرايی عجيب و غريبی شدم. يکی از آن مردان نامرئی خود را نماينده ويژه دادستان تهران ناميد، ابتدا شروع کرد به قران خواندن و من هم در اين ميان از ترس مرگ محفلی و قتل مبهم، زير لب تشهد خواندن! چراکه ديدن کليپهای قتل سربازان آمريکايی توسط نيروهای القاعده که همگی به اين شيوه صورت می پذيرفت، بر وحشتم افزوده بود. چرا که القاعده هم چشمان قربانيان را می بستند و رويشان را هم می پوشاندند و با صدايی رسا قران می خواندند و سپس سر می بريدند. خلاصه قرآن خواندنش که تمام شد پرسيد:" زير لب چه می گفتی؟!"
گفتم:" تشهد". پرسيد: " چرا؟" گفتم:" مگر نمی خواهيد مرا بکشيد؟!" با خشونتی خصومت آميز گفت": مگر ما که را کشتيم؟" گفتم:" زهرا کاظمی را!"
اينجا بود که ميهمانی شکل عجيب و معکوسی به خود گرفت و بيشتر به گروگان گيری نزديک بود. پذيرايی از جنس اوين شروع شد. ضربات مشت و لگدش بر سر و رويم فرود آمد. در پايان عمليات ايذايی که من بدون رمق و بی نای گوشه ای منتظر حوادث بعدی بودم و نماينده موسوم به دادستان هم خسته از کتک کاری ام، در کمال قباحت به به زندانبان گفت:"اذان نزديک است و برای امروزش کافی است."آری! هموطنان :
آنجا بود که خوب دريافتم جمهوری اسلامی ايران جه ماهرانه و درهمه زمينه ها به فريب و قلب و جعل امور می پردازد.
در بدو انقلاب ۵۷ ، بردار و خواهر راه انداختند. معترضين و منتقدين سياسی را اراذل و اوباش می خوانند.
دانشجويان جوان ۱۸ تا ۲۰ ساله منتقد احمدی نژاد را مزدوران ساواک می نامند!
تقسيم و توزيع فقر را سهام عدالت، تکثير خشونت و خصومت را مهرورزی و خلاصه زندانی را ميهمان می نامند و چشم بسته شکنجه می کنند.
حقيقتا صعب روزی، بوالعجب کاری , پريشان عالمی است.