به دنبال انتشار نامه فرزاد کمانگر معلم محکوم به اعدام، به دانش آموزانش، از سوی اين دانش آموزان دو نامه خطاب به معلم خود نوشته شده است. متن اين دو نامه به شرح زير است:
نامه ی اول
سلام ای خواسته ی شگرف، عزيز رويايی، همه می گويند شکی نيست تو با پرستو همراه بهار ميايی
باغبان باغ عشق سلام، امروز که فرسخ ها از وجود نازنينت دورم احساس می کنم به اندازه ی شاهرگ حيات به من نزديکی چون طنين صدايت را همواره در گوش دارم واندرزهايت را حلقه ای آويز گوشم کرده ام. بهترين درودها را به وسعت لحظات شاد باهم بودن برايت ارمغان دارم. ديشب نامه ات (بابا آب داد) را خواندم و اطمينان پيدا کردم هنوز بچه هايت را فراموش نکرده ای و با گريه به خواب رفتم خوابی از جنس بلور، خوابی به اميد فردا. بازهم در کلاس حاضر شويد سرحال اميدوار با يک دنيا آموختنی ها.
آقای کمانگر عزيز، هرگز فراموش نخواهم کرد زمانی که خبر از مرگ همکلاسيمان کوروش را شنيدی چه بر سرت آمد و چگونه برايش گريه کردی و اکنون هم هنوز در غمش برايش می نويسی و يا روزی که سرگل دختر بيچاره ای را که به زور از نيمکت های شکسته ی کلاس سرد وتاريکش جدا کردند واو را به خانه نابخت شوهر فرستادند، بگذار از سرنوشتش برايت بگويم هر چند که مطمئن هستم بسيار اندوهگين ات می کنم. او را نيز مانند کوروش با جسدی بی جان به همان روستا بازگرداندند، اما با ۹۰% سوختگی ناشی از خود سوزی. آقای معلم عزيزم بدان که بسياری از بچه هايت به نوعی کوروش و سرگل می شوند. همين را بگويم که همه آرزوهايی را که از ما می پرسيدی می خواهيد آينده چگونه باشد، در حد يک آرزو ماند. فقط خوشبختانه يک آرزوی من که هنگام خردسالی داشتم که کاش می شد فرشتگان را ديد به حقيقت پيوست ومن يکسال تجربه با فرشته بودن را داشتم..
ای بهترين، هيچگاه کلمه ی خدا حافظی برايم خوشايند نخواهد بود چون يادآور خاطره تلخ پايان سال تحصيلی را با تو در ذهنم تداعی ميکند. چه سخت از ما دور شدی و ما همه بخاطر آخرين روز ديدار کنارت گريه کرديم. مطمئن هستم که همه را بياد داری. من ليلا ۲۱ ساله هستم و در دوم دبيرستان ازدواج کردم و اکنون بچه ای سه ساله دارم که آرزو داشتم که روزی فرزندانمان نيز پشت همان نيمکت ها را با تو تجربه کنند. من هنوز بعد از گذشت نه سال کلاس درسم را با تو تجسم ميکنم و به آن روز ها غبطه می خورم اما اکنون چگونه برای فرزندم از تو بگويم؟ بگويم خوب بود عاشق و دلسوز بود. او چه جواب خواهد داد؟ مطمئن می گويد مادر بيا تا خوب نباشيم، هيچگاه عاشق و دلسوز نباشيم. پس کجائيد آن خوب…؟
به اميد رهايی و آزادی معلم و برادر خوب و هميشگی و سر مشق زندگيمان فرزاد کمانگر
ليلا دانش آموز کلاس چهارم نسترن، نيمکت سوم
نامه دوم: نگذاريد بر خاطرات رنگارنگ کودکيمان رنگ سياهی بنشيند
ما خواهان آزادی بی قيد و شرط آموزگار دلسوزمان آقای فرزاد کمانگر هستيم. ما از ستم، از رنج، از زندان، از بايدها و از هر که و هر آنچه تو را در بند می کشد بيزاريم. ما از معلممان آموختيم برای آزادی و شرافت انسانيت فرياد بر آوريم، زندگی را با تو ميخواهيم و ما با اميد به ورزيدن نسيم صلح و آزادی در هر کوی و برزن زين مرز و بوم صبحگاهان که گل های شقايق در بستری از خون تولدی ديگر می يابند با خطی سرخ بر سينه سفيد دفترمان بنگاريم:
تا شقايق هست زندگی بايد کرد
امروز می خواهيم خاطرات شيرين و لطيف کودکيمان را که با معلم عزيزمان داشتيم بر روی کاغذ بکشيم تا بدانيم ما نيز تو را همواره در ياد خود سر بلند می دانيم و فراموش نخواهيم کرد. در اين لحظه که برای تو می نويسيم چشمانمان پراز اشک با هم يک صدا فرياد می زنيم (ما خواهان رهايی معلممان هستيم) بگذاريد خاطرات دوران کودکيمان خاطراتی همراه با حسرت نباشد. اگر هر کدام از ما هم به اندازه ی اين معلم دلسوز برای جامعه ای که در آن زندگی می کنيم از خودمان گذشت داشتيم بخاطر ترقی ديگران مسلماَََُُ جامعه ی عدالتمندی داشتيم. کدام معلم است که هر ماه حق و حقوقش را با ديگران تقسيم کند و کتاب بچه هايش رااز روی نيمکت بردارد و دزدکی پولی لای آنها بگزارد و کدام است که به اندازه ی فرزاد کمانگر شوق درس خواندن و اميد به زندگی را به دانش آموزانش بدهد، معلمی که به ما آموخت به سرزمين مان عشق بورزيم و برای سربلنديش بکوشيم و در مدحش سرود بخوانيم. پس ما به چه شوقی بتوانيم درس بخوانيم وقتی که برادرمان را در کنج زندان پرپر می کنند چگونه به آينده ی خويش اميدوار باشيم. آيا اين انصاف است کسی را که هنوز دانش آموزانش به اميد حرفهای او درس می خوانند تا به هدفشان برسند اين گونه مجازات کنيد؟ کسی که دانش آموزانش هنوز چشم به راه آمدنش هستند. کسی که خدمت را افتخار می دانست، او که نحوه زندگی کردن را به ما آموخت اکنون حق زندگی را از خودش می گيريد؟
ما با چه اميدی درس بخوانيم تا مفيد باشيم در حالی که يکی از بهترين الگوهايمان را به دار ميکشند. کسی که هر لحظه زندگيمان با او خاطره ايست، ما زندگی را با او ميخواهيم، ما منتظر دستان پر مهرش هستيم، ما به قيمت جانمان او را می خواهيم چون او بسيار به آينده ی ما اميدوار بود، پس بگذاريد آينده را نيز با او تجربه کنيم.
از طرف دانش آموزان معلم سر بلند فرزاد کمانگر - رويا، صنوبر و…
فعالان حقوق بشر در ايران