يازدهم سپتامبر آغاز جديدی است برای حرکتهای ارتجاعی و دستاويزی برای امپرياليسم جهانی به سر کردگی آ مريکا ، برای تجاوزات استعماری و استثماری در سطح بين المللی. يکبار ديگر سرمايه و ارتجاع دست در دست هم محيط هول انگيزی را بوجود آوردند،تا از هويت خدشه پذيرفته و اقتدار رو به زوال خويش در برابر فرايند متحول و الزامات و مبرمات جامعه و انسان دفاع نمايند.فرايند تسلط قهری برای کسب امتيازات بيشتر و حفظ و تاًمين منافع و مصالح ويژه آغاز گرديد. امپرياليسم و ارتجاع اگر چه از لحاظ پايگاه طبقاتی و نگرش و بينش نسبت به هستی جامعه و انسان دارای تفاوتهايی هستند؛ ولی در برا بر تحول، دگرگونی، نوانديشی و نو خواهی، از يک وحدت ماهوی بر خوردار می باشند.هر دو با تکيه بر پندار گرايی و جزم انديشی و ناتوان از تحليل و تبيين وضعيت موجود و فرايند پيش روی و يا ترس از کف دادن بسياری از اکتسابات محيطی ، به سوی تعارض، تقابل، تخريب و خشونتهای نا متعارف روی می آورند.
از گذشته تا حال هر گاه پای چوبين استدلال لنگيده، ارعاب، فشار، و حذف و رد نفس انسانی پا به عرصه نهاده است. همواره در شرايط ناهنجاريهای محيطی چون بحرانهای اقتصادی اجتماعی و مقاطع جهشهای تحولی و دگرگونيهای الزامی، حاکمان انديشه و عمل برای حفظ موقعيت اکتسابی و جلوگيری ازانهدام و فروپاشی ساختارهای مادی و فکری موجود؛ برای دور نگهداشتن اذهان عمومی از حقايق و واقعيتهای مسلط بر حيات اجتماعی،به نا هنجاريهای مداوم محيطی برای التهاب افکار عمومی دست زده اند.اکنون با خدشه پذيرفتن ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سياسی بدليل قد مت و تداوم طولانی حيات تاريخی آنها؛ ترميم و مرمت اين ساختارها متناسب با روند آگاهی و دانايی عمومی، به امری حياتی و حتمی تبديل شده است.توقف و تاً مل در چارچوبهای محدود و محصور ساختارها، قواعد و معيارهای گذشته؛ کميابی، ندرت، نارسايی، تعارضات و تضادهای حاد و مزمن را درسطح جهانی موجب گرديده است. و امروز در هنگامۀ آشفتگی و پريشانی انديشه و عمل نتيجۀ انقطاع و گسستگی تاريخی؛ يکبار ديگر ضعف خرد و انديشه در برابر ضرورتهای مانع و رادع حيات تکاملی جامعه و انسان؛ به پندارهای ايدئولوژيکی امکان داد تا خود را در عرصۀ مطالبات جهانی محق بدانند و به نبردی بی بنياد و بی نتيجه برای تحقق اهداف بی پايه و اساس خويش مبادرت ورزند.
بنابراين سرمايه داران و پندارگرايان در يک جدال ايدئولوژيک و در پس توجيهات بی پايه و اساس خويش،و متناسب با ضعف و ناتوانی در پاسخگويی به معضلات عصر و ايجاد ساختارها و مکانيزمهای مورد لزوم برای برونرفت از بن بستهای اقتصادی، اجتماعی، سياسی و فرهنگی؛ فضای نا امنی را برای زيست انسانی فراهم نموده اند.يکی در چارچوبهای خردگرايانه که تجربۀ شناخت و درک علّی بسياری از فرايندهای دشوار و سخت تاريخی را بهمراه دارد و ديگری در پس تحجر و واپس ماندگی سعی می کند از حصار و حد دانش و خرد آدمی،دستاويزی برای تخاصم،تقابل،تعارض و هجمه با استناد به سياستهای غلط و شبهه بر انگيز سردمداران سرمايه و تکنيک بيابد. زيرا در جدالهای ايدئولوژيکی،مبارزه برای مطالبه است نه مکاشفه،جدال برای خواستن است نه ساختن،بودن است نه شدن،بيان دردهاست نه تسکين و درمان آلام و رنجهای فزايندۀ زندگی،مبارزه برای حفظ معلولهاست و سر پوشی جهت توجيه عملکرد غلط و نا انسانی علتها، جدلی برای مهار است نه بر انگيختن جهت يافتن و پيمودن راهی برای رفع موانع و محدوديتهای کمال و ترقی. در جدالهای ايدئولوژيک امروز با زاویۀ بسته و فردا با چشمان بسته نگريسته ميشود؛ و گذشته مفاخری برای توجیۀروند حال بکار گرفته می شود.مبارزۀ ايدئولوژيک با کلام ناموزون و تکراری حيات می يابد؛ چرا که در کنکاش و تکاپوی يافتن و شدن برای فراگيری کلامی نو و بيانی رساتر و گوياتر حرکت نمی کند. و سرانجام اينکه جدال ايدئولوژيک وعده گاه جبران و غفران تمامی ناکامی ها و شکست های پياپی حيات بی فرجام خويش است و در بن بستها و گذرگاههای مسدود به حيل و ريب و رنگ ماوراء دنيايی چنگ می اندازد تا بيم و هراس خلف وعده اش را توجيه کند و بر نا توانی و جهل و بی مايگی اش پرده بر کشد.
آدمی وقتی به بن بست می رسد و همۀ راهها را به روی خود بسته می بيند ، به هر دستاويزی چنگ می اندازد تا خود را مطرح سازد و حضورش را اعلام دارد. بنياد گرايان دينی و دگم انديشان خردگرا، در برابر شتاب روز افزون دگرگونی های علمی و فنی، خود را در بن بستها ی شکننده می بينند که حيات و ممات شان را نشانه رفته است. ناتوانی در درک و هضم و همراهی با اين روند متحول، آنها را به عصبيت و مقاومت واداشته است. حرکتهای نامتعارفی چون خشونت ،ترور و التهابات مداوم محيطی ، حاصل خشم و مقاومت عوامل واپسگرا در برابر الزامات و مبرمات عصر بوده و ناتوانی شان را در پاسخگويی به نيازهای واقعی جامعه و انسان بيان می دارد.
پس ترور خشم فرو خفته ای است که عصيان می کند، و تروريست عامل عصيانی است که تحت تاًثير عملکرد محيطی، دچار تعدی و تجاوز مادی و معنوی گرديده و يا در فوبيسم عميق گرفتار آمده است.فوبيسمی که يک احساس دائمی هراس و دهشت از دست دادن موقعيت و مناصب اکتسابی وياسقوط و زوال پندارهای ايدئولوژک در وی ايجاد کرده است. و تروريسم محصول فرايند نا متعادل و نا متوازنی است که در يک پروسۀ تاريخی حيات مادی و معنوی شکل گرفته است.پس ترور، تروريست و تروريسم با نا آگاهی، جهالت، ضعف درک و شناخت و همچنين بد فهمی و کج فهمی عملکرد محيطی همراهند. مدافع روابط و مناسبات حاکم بوده و از استقرار مناسبات نوين در هراسند. بنابراين ترور را قواعد کهنه همراهی می کندو قواعد کهنه را اصول انجمادی حيات می بخشند؛ قواعدی که ريشه در تعصبات و تعلقات خشک و بی مغز داشته و بر توجيهات از پيش تعيين شده استوارهستند.
ترور بر خلاف جنگ، نامنتظره و غير مترقبه بوده و دهشت و هراس دايمی را بر جامعه و انسان حاکم می سازد. جنگ روايتی خشمگنانه و غير انسانی همچون يورش، حمله ويا هجوم به ديگران است. در صورتيکه ترور روايتی کور بوده و برای اعلام ناخشنودی و نارضايتی از يک عملکرد، نظام مندی و يا حرکتهای نا متعارف و متعارف مخالف عقيده، سليقۀ فردی و گروهی نمود می يابد.ترور بر خلاف جنگ که با مقاومت و گاهی ضرورت همراه می باشد؛ نه مقاومتی آن را همراهی می کند و نه ضرورتی، بلکه محصول فرايند عدم توازن، تعادل و تعديلاتی است که حقارت، سرخوردگی، ياًس و نااميدی و از همه مهمتر تضييع حقوق اجتماعی و انسانی را با خود دارد.حرکت بد فرجام و نا فرجامی است که نه منافع و مصالح تروريست را در بر دارد و نه بسترهای لازم را برای ممانعت از تعارض و تعدی فراهم می آورد.
پس ترورمحصول بلامنازع دگمهای ايدئولوژيکی وجزميت های دينی می باشد. و تروريسم حاصل بحرانهای فزاينده ای است که خرافه پرستان ومتجاوزان به حقوق انسانی را در دهشت سقوط و زوال فرو برده است. پس با ادعای فلاح و رستگاری بشری ازفنا ونيستی، به تخريب و انهدام مادی و معنوی مبادرت می ورزند. بدينسان تروريسم و امپرياليسم با مقاومت دربرابر واقعيات والزامات عصر، همانند دو تيغۀ يک قيچی تلاش عديده ای را برای قطع روند تکاملی و توسعه و پيشرفت بشری آغازنموده اند. يکی با حربۀ مبارزه با سياستهای تجاوزکارانۀ امپرياليستی به هدم و فنای مردم مبادرت می ورزد وديگری باحربۀ استقرارآزادی ودموکراسی به کشتاروغارت منابع ديگران اقدام می نمايد. هردوبا اقدامات مرگبار،وحشت وتروررا اشاعه داده وبا ايجاد مشغله های فکری مداوم و التهابات محيطی، افکارعمومی را از واقعيت های و الزامات دور نگهداشته اند. پس امپرياليسم و تروريسم ، هر دو مناديان مرگ و هدم دستاوردهای انسانی هستند؛ چرا که مرگ و نيستی ، استمرار حيات شان را تسهيل می کند.
عدم تعادل و توازن در سطح جهانی ، قطب بنديهای اقتصادی و رقابت های مخرب و نامتعارف؛ به تحکيم و تقويت برخی قدرتهای موازی و مخرب در سطح جهان منجر شده است. بعد از دو جنگ جهانی و تقسيم جهان بدو بلوک کاپيتاليستی و سوسياليستی، سياستهای ارتجاعی امپرياليسم بر عليه حرکتهای مترقيانه و انقلابی آغاز شد. پيروزی گسترده و روزافزون انقلابات سوسياليستی که خود محصول عملکرد مخرب و بحران سازسياستهای امپرياليستی در سطح جهانی بود؛ اين فرايند و فوبيسم ناشی از رشد و توسعۀ ابعاد اقتصادی اجتماعی کشورهای سوسياليستی، قدرتهای کاپيتاليستی را به تلاش و تکاپوی شديد برای تضعيف و تخريب سياستهای اقتصادی اجتماعی اينگونه کشورها واداشت. بدينسان با تکيه بر تضاد و دشمنی جزم انديشان دينی با نگرشهای علمی و مترقی؛ به تقويت و بسيج آنها برای مبارزه با اردوگاه سوسياليستی بر آمد. اين فرايند و ضعف اساسی کشورهای سوسياليستی در تحقق آرمانهای خويش، منجر به تقويت و روی کار آمدن حکومت ها و گروههای مسلح بر عليه قطب اقتصادی و فرهنگی بلوک سوسياليستی گرديد. تداوم اين روند و فروپاشی بخش عمدۀ بلوک سوسياليستی و هجمۀ قدرتهای اقتصادی و نظامی کشورهای امپرياليستی به مناطق تحت نفوذ کشورهای سوسياليستی سابق و منطقۀ خاورميانه برای استقرار پايگاهای نظامی بمنظور ايجاد نظم نوين و دخالتهای قيم مآبانه در سر نوشت کشورهای منطقه؛ منجر به تحريک و تحرک بنياد گرايان بويژه بنياد گرايان اسلامی در سطح جهان بويژه منطقۀ خاورميانه گرديد.
بنابراين، بن لادنها و حاميان تروريسم بين المللی فرزند خلف سرمايه و قدرت مبتنی بر آن می باشند؛ که برای گسترش و نفوذ کمونيسم بين المللی، به سلاح و صلاح مجهز شدند و امروز به خطری جدی و بالقوه در مبارزات ، تضادها و تخاصمات جهانی مبدل گرديده اند. اين جريانهای مخرب، با سياستهای غلط وتبهکاريهای امپرياليسم جهانی روز به روز تقويت شده اند. امروز قدرتهای بزرگ اقتصادی با استفادۀ گسترده از ابزارهای ارتباطی، تروريسم را به وحشت و دهشتی مبدل ساخته اند که وحشت و هراس از دست رفتن هويت، اصالت و حيات و ممات بخش عمده ای از جهان با سلطۀ سرمايه و اقتدار ميليتاريستی امپرياليسم جهانی به امری ثانوی و کم اهميت مبدل شده است.بسياری از بيگنا هان هر روز در سطح جهان نيست و نابود می شوند،گرسنگی و فقر بخش عمده ای از جهان بويژه افريقا و تقريباً آسيا را در می نوردد،آلودگيهای زيست محيطی رو به افزايش است، قربانيان ايدز، سرطان، سيل و زلزله و غيره روز به روز فزونی می گيرد،تجاوز و تعدی به حقوق انسانی و اجتماعی وسعت می پذيرد، آزادی و امنيت عمومی تحت دفاع از حريم امن قانونی، ملعبۀ خواست و نيات غير انسانی و غير منطقی افزونخواهان و قدرت طلبان می گردد؛ تمامی اين روند نامطلوب تحت الشعاع مبارزۀ دروغين با تروريسم قرار گرفته است.
پس تروريستها خود قربانی تبهکاريهای امپرياليسم جهانی بوده و در دام اهريمنی سود و سرمايه به اسارت گرفته شده اند. ولی در مبارزه با نوانديشی، نوگرايی و تحول هم جهت و همسو با سياستهای امپرياليستی عمل می کنند. چرا که امپرياليسم و تروريسم هر دو از آگاهی و درک واقعيتهای محيطی مردم در هراسند؛ پس تلاش می ورزند از طريق تشويش اذهان عمومی و التهابات محيطی مداوم از شور و شعور مردم در راستای اهداف واپسگرايانۀ خويش بهره گيرند. اين نقطۀ مشترک و استراتژيک آنها در مبارزه بر عليه انقلابات مترقی در سطح جهان بوده و خواهد بود. اصولاً عوامل ترور بر انگيخته می شوند با اين فکر که می توانند با اتکاء بر سرچشمه های راکد و ايستای جزميت دينی و يا دگمهای ايدئولوژی خلاء ناشی از ضعف خرد و تعقل را پر نمايند. ضعفی که در روند بيمار گون حاکم بر اوضاع جهانی، نبود بازتابهای اصلاح گرايانه و بهبودی بخش در تبادل و تبديلات محيطی و سياستهای هجمه ، تخريب و انهدام امپرياليستی و دگماتيست های خرد گرا حاصل آمده؛ به تعميق و گسترش دامنۀ حرکتهای تروريستی در سطح جهان منجر شده و به حرکتهای تهيجی و نا بخردانۀ تروريستها مشروعيت بخشيده است.
advertisement@gooya.com |
|
خوش باورانی که فکر می کنند، قدرتهای امپرياليستی در تلاش برای ايجاد يک دولت فلسطينی هستند و يا آمريکا و اسرائيل به ايران حمله خواهند کرد، در اشتباه محض بسر می برند. جنگ و اغتشاش در منطقۀ خاورميانه از ابزارهای مهم کاهش يا تعديل بحرانهای رو به گسترش قدرتهای بزرگ اقتصادی جهان است. امروز ترس از قدرت نظامی اسرائيل و بحران مبهم و شبهه بر انگيز هسته ای ايران؛ بهانه ای شده است که منطقۀ خاورميانه بيش ازهرزمانی مسلح ترو نظامی ترشده ؛وقراردادهای خريد تسليحات نظامی و هسته ای و پايگاههای نظامی رو به فزونی گيرد. اکنون سياستهای ايران و امريکا مکمل هم هستند و همديگر را در رسيدن به اهدافشان ياری می رسانند. ايران و اسرائيل هر چه بيشتر منطقه را نا امن می کنند و قدرتهای امپرياليستی هر چه بيشتر منطقه را نظامی تر کرده و برای تخفيف بحرانشان هر چه بيشتر دامنۀ ظرفيتهای توليدی نظامی شان را توسعه می بخشند. اکنون اسرائيل،ايران،عراق، افغانستان و فلسطين مرکز سياست بازيهای امپرياليستی برای پيشبرد اهداف استعماری و استثماری اش می باشند. آری دولت فلسطين تشکيل خواهد شد و آمريکا و اسرائيل به ايران حمله خواهند کرد؛ زمانی که وضعيت منطقۀ خاور ميانه تاًثيرش را در روند بحرانی اقتصاد امپرياليستی از دست بدهد. واين امر در مورد ايران زياد دور نيست. فراموش نکنيم که هر چه قدر منطقۀ خاور ميانه ناامن تر باشد، نظم نوين مورد نياز امپرياليستی آسانتر و با هزينۀ مردم منطقه تحقق می يابد.
تروريسم با مبارزات جعلی و مبتنی بر تعصبات خشک و بی مغز با سياستهای تجاوز کارانۀ امپرياليسم جهانی، و خلاء مبارزات اصولی نيروهای مترقی ، جايگاه خاصی را برای پندارگرايی و خرافه پرستی باز نموده است. اين فرايند تحديد جدی را برای آرمانهای انسانی و الزامات عصر فراهم ساخته است. عملکرد و موضعگيريهای روشنفکران و نيروهای مترقی نيز تحت الشعاع فتنه گريهای مداوم امپرياليسم و تروريسم در منطقۀ خاورميانه و جهان قرار گرفته است. امروز بخش عمده ای از توان علمی و مبارزاتی نيروهای مترقی به سوی معضلاتی هدايت شده اند که توسط امپرياليسم و تروريسم در سطح جهان از جمله عراق، ايران، افغانستان، اسرائيل و فلسطين ايجاد شده است. و مسايل اساسی چون الزامات عصر، مسايل زيست محيطی، فقر و نابسامانيهای اخلاقی و رفتاری و همچنين بن بستها و گره گاههای نزول و سقوط اهداف اهريمنی امپرياليسم و تروريسم تقريباً به فراموشی سپرده شده است. بدينسان جايگاه علوم نظری مخدوش شده و مبانی تئوريک تحت الشعاع تحليلهای سطحی و روزمرۀ رخدادهای محيطی قرار گرفته است.اين فرايند خواست واقعی نيروهای ارتجاعی بوده، که تحقق يافته است.
بايستی به حيات تروريسم پايان بخشيد، و ترور و تروريست را از حيات اجتماعی زدود.چرا که افزايش ترور و تقويت تروريسم به تقويت و تحکيم بنيادگرايی و جزم انديشی منجر شده که فرآيند توسعه و تکامل جامعه و انسان را با موانع جدی روبرو می سازد.ضمن اينکه به هدم و حذف بسياری از دستاوردهای انسانی و منابع ثروتهای عمومی می انجامد که می توانند به منبع و منشاء رفع بسياری از کمبودها، نارساييها و ناهنجاريها در سطح جهانی مبدل گردند. اين مهم با درک واقعيتهای کنونی حاکم بر جهان و دوری از سياستهای غير انسانی امپرياليستی و توهمات کور و نازای تروريسم امکان توفيق دارد. خلع سلاح تروريستها فقط با حمايت افکار و آراءجهانی بويژه کشورهای فقير و عقب مانده و همچنين به بهبود روابط و مناسبات انسانی و تعديل توزيع ناعادلانۀثروت عمومی و کاهش جدی فقر در سطح جهانی وابسته است. هر گونه تحريک، تخريب و انهدام با استفاده از ابزار و سرمايه، به تداوم وتعميق حرکتهای تروريستی درسطح جهان منجرشده وبه پيچيده ترشدن دامنۀ نا امنی ها در گسترۀ وسيع جهانی می انجامد.
اسماعيل رضايی
پاريس
۳/۶/ ۲۰۰۸