پنجشنبه 20 تیر 1387

خداوند چه داور خوبی است! آيت الله شريعتمداری و آن چه بر او گذشت (بخش دوم)، عبدالرحمن راستگو

[بخش نخست مطلب]


قم سنه زنداندی شريعتمدار!
معظم‌له بعد از وقايع آذر و دی‌ماه سال ۵۸، عملاً خانه‌نشين شدند و به‌غير از ادامۀ تدريس خارج فقه خويش که در مسجد اعظم می‌فرمودند، در مسائل سياسی روز هيچ‌گونه اظهارنظری هم نمی‌نمودند؛ هرچند پس از معلوم شدن حقايق، بسياری از کسانی‌که تحتِ‌تأثير تبليغات يک‌جانبۀ رسانه‌های گروهی رژيم قرار گرفته بودند، از محضر معظم‌له عذرخواهی و طلب حلیّت نمودند که در اين‌جا، پاسخ ايشان به جمعی از پشيمان‌شدگان ذکر می‌شود:
باسمه تعالی
۱۴/۳/۵۹
غيبت کردن، تهمت زدن و اهانت به مرجع تقليد، يعنی اهانت و توهين به مقام نيابت حضرت ولیِ عصر ـ ارواحنا فداه ـ و از هرکسی اين‌کارها سربزند، از سئیّات بزرگ محسوب است که در بعضی از روايات در حدِّ شرک به خداوند می‌باشد. بنابراين توهين و تهمت به يک مرجع تقليد، آن‌هم به‌شکل يک توطئۀ وسيع و نقشۀ حساب‌شده، جهت هتک حرمت مقام مرجعیّت، گناهی بس عظيم و سنگين است. لذا، اين‌جانب از نظر شخصی از شما گذشت می‌کنم، اما از جنبۀ عمومی و دينی مسئله لازم است که شما اولاً به درگاه خداوند عالم استغفار و توبه کنيد. ثانياً چنان‌چه در اين رابطه، شخصی يا اشخاصی را گمراه و بدبين ساخته‌ايد، برويد و آن‌ها را روشن کنيد و اشتباهی را که کرده‌ايد به آنان بگوييد و حرف‌های‌تان را پس بگيريد و آنان را از گمراهی درآوريد تا اين‌که رضايتِ خاطر مبارک امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشريف را به‌دست آورده و از عذاب و سخط الهی نجات يابيد.
۲۰ رجب آلمرجب ۱۴۰۰
سیّد کاظم شريعتمداری

جنگ ايران و عراق
روز ۳۱/۶/۱۳۵۹، با تجاوز جنگنده‌های عراقی به چند پايگاه هوايی و تأسيسات نفتی ايران، جنگ ايران و عراق شروع شد که مرحوم آيت‌الله العظمی شريعتمداری در روز ۴/۷/۱۳۵۹، با صدور اعلاميه‌ای، تجاوز عراق به خاک ايران را محکوم نمودند و از مردم خواستند که از کشور خود در مقابل تجاوزات و تعديات محافظت نمايند.
معظم‌له امر به تشکيل ستادی برای کمک‌رسانی به آوارگان جنگ در دارالتبليغ اسلامی فرمودند که کمک‌های خالصانه و شايان توجهی انجام داده شد.

کودتا يا پرونده‌سازی؟
در اواسط فروردين سال ۱۳۶۱، آقای صادق قطب‌زاده که در روز ۱۲ بهمن ۵۷، همراه آيت‌الله خمينی از پاريس به ايران آمده بود و از نزديک‌ترين ياران ايشان بود، به‌اتهام «توطئه برای براندازی رژيم»، دستگير و زندانی شد.
روز ۲۷/۱/۶۱، آقای فخرالدين حجازی در نماز جمعۀ تهران، و آقای حاج شيخ علی مشکينی در نماز جمعۀ قم، ضمن مرتبط ساختن جريان قطب‌زاده به آيت‌الله العظمی شريعتمداری، عليه اين مرجع مظلوم، گستاخانه، به هتاکی و فحاشی پرداختند و مردم را تحريک نمودند و بعد از نماز جمعۀ قم، مأموران دولتی همراه با عده‌ای از مردم تحريک‌شده، به بيت معظم‌له و دارالتبليغ اسلامی هجوم بردند و آن محل‌ها را محاصره و اشغال نمودند و اطرافيان ايشان را بازداشت و زندانی کردند.
شب ۳۱/۱/۶۱، اعترافات صادق قطب‌زاده که در زندان بازجويی شده بود، از تلويزيون پخش شد که در آن، ضمن اعتراف به طرح براندازی، اظهار داشت که: آيت‌الله العظمی شريعتمداری هم باواسطه از اين قضيه مطلع بود، هرچند که موافق نبود.
آيت‌الله منتظری در بارۀ اين جريانات می‌گويند:
روزی، آقای حاج احمد آقا [خمينی] در قم، به منزل ما آمد و در حالی که آقای حاج سیّد هادی [هاشمی] نيز حضور داشت، به‌نحو تهديدآميز گفت: «امشب قطب‌زاده در تلويزيون مطالبی را راجع‌به آقای شريعتمداری می‌گويد. شما مواظب باشيد حرفی نزنيد و چيزی نگوييد!»
بعد، شب، مصاحبۀ آقای قطب‌زاده از تلويزيون پخش [شد] و در اين راستا بود که به سراغ آقای شريعتمداری رفتند... بعداً شنيدم آقای حاج احمد اقا در زندان، سراغ آقای قطب‌زاده رفته و به او گفته است: «شما مصلحتاً اين مطالب را بگوييد و اقرار کنيد و بعد امام شما را عفو می‌کنند.» ولی بالاخره او را اعدام کردند.
و باز بعدها، از طريق موثقی شنيدم که جريان ريختن مواد منفجره در چاه نزديک محل سکونت مرحوم امام به‌کلی جعلی است و واقعیّت نداشته اشت و منظور فقط پرونده‌سازی برای مرحوم آقای شريعتمداری بوده است. (۱۶)
به‌دنبال گفته‌های قطب‌زاده، با برنامه‌های هماهنگ‌شدۀ جامعۀ مدرسين قم (که همگی از طرفداران ايت‌الله خمينی بودند) اعلامیۀ بدون امضائی را در محکومیّت آيت‌الله العظمی شريعتمداری صادر و از رسانه‌های گروهی پخش کردند و جوّ بسيار شديدی را عليه آن مرجع مظلوم عالم تشیّع که هيچ‌گونه امکانی برای تکذيب اتهامات وارده نداشت به‌وجود آوردند و با گماشتن پاسدارانی از جانب رژيم، معظم‌له را در خانه‌اش رسماً زندانی کردند.
با پخش اين اعلاميه، بدعت سخيف خلع مرجعیّت توسط تعداد انگشت‌شماری از آخوندهای طرفدار رهبر انقلاب و به‌اصطلاح «جامعۀ مدرسين قم» که برخی از آن‌ها اصلاً جُزءِ مدرسين حوزۀ علمیۀ قم نبوده‌اند و برخی نيز نياز به تکميل تحصيلات خود داشته‌اند، در روزنامه‌ها و رسانه‌های گروهی پايه‌گذاری شد. در حالی که بسياری از افرادی که نام و عکس آنان در روزنامه‌ها چاپ شده از متن آن خبر نداشتند و آن را امضا نکرده بودند، ولی به‌جهت جوّ رُعب و وحشت هولناکی که رژيم حاکم ايجاد کرده بود، امکان تکذيب علنی را نداشتند، ولی کراراً در محافل و مجالس خصوصی تکذيب نمودند.
البته علی‌رغم ايجاد جوّ خفقان و استبدادی مطلق، علما و مدرسين والامقامی که در حوزۀ علمیۀ قم از نظر علم و تقوا به‌مراتب برتر از آقايان جامعۀ مدرسين بوده و به‌هيچ‌وجه وابسته به رژيم نبوده و مستقل بودند، مانند حضرات آيات آقای ستوده، آقای کوکبی، آقای موسوی تهرانی، آقای حاج شيخ يدالله دوزدوزای، آقای پايانی، آقای اعتمادی و.... مراجع بزرگی چون مرحوم آيت‌الله العظمی خويی و آيت‌الله العظمی حاج آقاحسن قمی و آيت‌الله العظمی حاح سیّد محمّد روحانی و آيت‌الله العظمی حاج سیّد صادق روحانی و... تقليد از آيت‌الله العظمی شريعتمداری را بلامانع اعلام نمودند و حتی آيت‌الله العظمی خويی در پاسخ استفتائی، اين مطلب را کتباً مرقوم فرمودند. (۱۷)
رژيم با به‌کارگيری تمام امکانات تبليغاتی کشور، تبليغاتی يک‌طرفه و سراسر مغرضانه و با ايجاد جوّ وحشت و ارعابی بی‌نظير، به هتاکی و تحريک مردم عليه آن مرجع مظلوم شيعه پرداخت.
رژيم نيروهای ضدشورش و انتظامی خود را به‌حال آماده‌باش کامل درآورده بود و در آذربايجان شرقی و غربی، به‌ويژه تبريز، حالتی شبيه حکومت نظامی ايجاد کرده بود و عده‌ای را دستگير و زندانی کرد.

نامۀ چهارصفحه‌ای
حضرت آيت‌الله العظمی شريعتمداری در ۱/۲/۶۱، نامه‌ای را در تکذيب اظهارات قطب‌زاده و ديگران به مردم و مسؤلان امر نوشتند که عيناً چنين است:
بسم الله الرحمن الرحيم
در اين چند روزه، آقای فخرالدين حجازی و گويندگان راديو تلويزيون و روزنامه‌ها تهمت‌هايی در بارۀ اين‌جانب عنوان کرده‌اند و اخيراً جامعۀ مدرسين قم بدون امضا، با بعضی از طلبه‌های آذربايجان شرقی و غربی که شناخته‌شده‌اند، اعلاميه‌ای صادر کرده و از راديو منتشر کرده و آن‌چه شايستۀ آن‌ها نبوده، از کلمات بی‌حقيقت و باطل و اهانت و هتک حرمت زياد و فراوان نوشته و گفته‌اند و به اين‌جانب حق دفاع از خود و آبروی خود را نداده، حتی اين‌که با تلويزيون، بنابه درخواست خودشان، مصاحبه کرديم و حقايق را آشکار گفتيم، و با اين‌که قول داده بودند، ولی منتشر نکردند و پاره‌ای از اين مطالب در ضمن سه فقره تلگراف به حضرت آيت‌الله خمينی معروض گرديد و علاوه از تهمت‌های مندرج در روزنامۀ کيهان و اطلاعات جواب تلگراف داده نشد و برخلاف قانون مطبوعات، جواب‌های ما در روزنامه منتشر نگرديد و رونوشت به آقای حاج احمد آقا خمينی و رئيس‌جمهوری و رئيس مجلس شورای اسلامی و رئيس وزرا مخابره گرديد، ولی هيچ‌کجا اجازۀ چاپ و انتشار داده نشد. (۱۸) بنابراين، هر تهمتی که به اين‌جانب بزنند و هر نسبتی را بدهند، امکان دفاع از خود و بيان حقيقت را ندارم و اکنون منزل اين‌جانب در محاصرۀ کامل و رفت و آمد ممنوع است و اگر اين تبليغات برعليه اين‌جانب ادامه پيدا کند و در نمازهای جمعه و رسانه‌های گروهی و روزنامه‌ها، مردم تهييج و تحريک شوند، حيات و زندگی ما و خانواده بيش از پيش مورد هجوم و تهديد قرار خواهد گرفت و به آقايان اعلام خطر می‌کنم و الی الله المشتکی.
اکنون به اطلاع تمام ملّت مسلمان می‌رسانم که خدا فرموده است:
«اِنّ جاءَکُم فاسِقّ بِنبا قَتَبَیّنُوا اَن تُصيبوا قَوماً بِجَهاله.» (۱۹)
يعنی: «به قول فاسق نبايد ترتيب اثر دهيد، والا کارهايی می‌کنيد که موجب پشيمانی بعدی خواهد بود.»
اکنون شما آقايان کارهايی کرديد که موجب پشيمانی است و بنابه اظهار خودتان، مدرک، اظهارات آقای قطب‌زاده است که مرد فاسقی بيش نيست.
اکنون ببينيد که قطب‌زاده چه گفته است. او می‌گويد که: ارتباط مستقيم با ما نداشته است و به‌وسيلۀ دو نفر، يکی حجازی و ديگری آقای مهدوی، ما را مطلع ساخته است و ما قول موافقت نداده‌ايم و وعده کرده‌ايم که اگر نیّت سوءِ خود را عملی کردند، آن‌وقت تأييد خواهيم کرد.
اين‌جانب اين اظهارات را به‌کلی تکذيب می‌کنم؛ اما حجازی ابداً در اين خصوص مذاکره نکرده و نظرخواهی ننموده است.
و اما مهدوی. او در اين اواخر، طبق معمول اهل عام، منزل ما آمد و در ضمن، مطالبی را از بعضی از گروه‌ها نقل کرد و اسم قطب‌زاده را نياورد و اين‌جانب ابداً موافقت نکردم و قول تأييد بعدی را ندادم، بلکه نهی کردم و گفتم خلاف شرع است. و علاوه، گفتم نمی‌توانند اين‌کار را انجام دهند و نهی کردم.
در جواب گفت که: «آن‌ها از شما اطاعت نمی‌کنند.»
و دو سه روز بعد، کارشان کشف گرديد.
حالا، آقايان انصاف کنند که آيا اين تهمت‌ها صحيح است؟
جواب خداوند را چه خواهند داد؟!
آقايان مدرسين به‌مدرکیّت قول فاسق چه‌طور به خود اجازه دادند که اين بهتان عظيم را به اطلاع جهانيان برسانند؟ و چه‌طور به خود ما مراجعه نمی‌کنند و جواب‌های ما را اجازۀ انتشار نمی‌دهند؟! «وَ بَعمَ الحَکَم الله.»
اين وضع موجب تفرقۀ شديد بين مسلمان‌هاست که قطعاً ضررش به انقلاب اسلامی و حکومت جمهوری اسلامی بيش از نیّت خبيث قطب‌زادۀ کذائی است و موجب بهانه و سوءِاستفادۀ تبليغات خارجی است و اگر اين رویۀ تحريک مردم به‌وسيلۀ رسانه‌های گروهی و گويندگان و نويسندگان و روزنامه‌ها و نمازجمعه‌ها ادامه پيدا کند، ممکن است که مردم تحريک شده و موجب قتل و جرح عده‌ای شده و حيات و زندگی ما را در خطر بيش‌تر قرار دهد.
اگر آقايان تخفيف نخواهند داد، بهتر است گذرنامه بدهند و هر کشوری را که صلاح می‌دانند اختيار کنيم. بالاخره، خدا را در نظر بگيريد.
«وَ حَسبِی الله وَ نِعمَ الوَکيل.»
۲۶/ج۲/۱۴۰۲
سیّد کاظم شريعتمداری
رژيم برای وادار ساختن اين مرجع مظلوم به اعتراف و اقرار به توطئۀ خودساخته به غوغاسالاریِ طبقِ معمول روی آورد و با به راه انداختن عده‌ای بی‌خبر از خدا و بی‌اطلاع از واقعیّت امور، شعارهای تند و تهديدات جانی را به کار گرفت که در اين شرايط رعب و وحشت، آن مرجع بی‌مدافع نامه‌ای را در روز ۴/۲/۶۱، خطاب به شخص آيت‌الله خمينی مرقوم فرمودند که اهل دقت به علل نوشته شدن آن نامه توجه دارند.

نامۀ شش‌صفحه‌ای مرجع دورانديش به رهبر انقلاب
۲۹ جمادی‌الثانی ۱۴۰۲
تلگراف فوری
بسمه تعالی
حضرت مستطاب آيت‌الله العظمی آقای حاج آقا روح‌الله موسوی خمينی دامت برکاته
با ابلاغ سلام و تحیّات، جناب حجت‌الاسلام آقای صانعی را فرستاده بوديد و ضمناً برای حفظ امنیّت ما از طرف پاسداران اظهار اطمينان فرموده بوديد. بی‌نهايت متشکر شدم. ضمناً مطالبی را به‌وسيلۀ ايشان به‌حضور عالی معروض داشتيم که اميدوارم مورد لطف و عنايت مخصوص قرار بگيرد. برای توضيح و تأکيد بيش‌تر، مجدداً مزاحم می‌شوم که وضع فعلی ما قابلِ بيان نيست و عبارتی حاضر ندارم که مقصود را روشن کند. همين‌قدر بگويم که کارد به استخوان رسيده است! زيرا از آقايان وعاظ و سخنران‌ها در نمازجمعه‌ها و غيره و در مجلس شورای اسلامی و در روزنامه‌ها، مطالبی گفته می‌شود که مردم را تحريک می‌کند و وضعی را ايجاد می‌کند که خطر قريب‌الوقوع است. همين امروز عصر، عدۀ زيادی با شعارهای مخصوص، قصد هجوم به خانۀ ما را داشتند که پاسدارها مانع شدند و تا نزديکی منزل آمده بودند.
خانواده و بچه‌ها و نوه‌ها نالان و گريان، در حال اضطراب و ناراحتی کامل به#سرمی‌برند و خود حقير مبتلا به مرض مهمی هستم که معلوم نيست بالاخره نجات حاصل شود؛ اغلب خونريزی مفصلی دارد که خود آن ممکن است باعث خطراتی شود و دائماً با دکتر و دوا و پرستار مشغول بودم و اکنون با اين سخت‌گيری فوق‌العاده نسبت به رفت و آمد که حتی خويشان نزديک هم مجاز نيستند، ادامۀ معالجه ممکن نيست و معلوم نيست عاقبت چه خواهد شد.
اکنون، شما را قَسَم می‌دهم به خدای لايزال و ارواح رسول اکرم و ائمۀ طاهرين و به روابط حسنۀ پنجاه‌ساله و ارادت قبلی که ادامه دارد، توجه فوری به حال ما بفرماييد و زکات قدرت و مقام را در اين موقع، ادا فرماييد! بحمدالله شما رهبر هستيد و ولايت فقيه داريد و می‌توانيد امر صادر فرماييد که اين تحريکات را در مجلس و نمازجمعه‌ها و در روزنامه‌ها و در مجالس، به‌کلی موقوف کنند.
اگر مقصود بی‌آبرو کردن بوده، به‌کلی حاصل گرديد و اگر مقصود سلب مرجعیّت است، به مقصود رسيدند. و اکنون، ادامۀ اين تبليغات دو ضرر مهم دارد:
اول، توليد ناامنی و هرج و مرج و مخاطرۀ ما و مربوطين است.
و دوم، استفاده‌های راديوهای کذائی خارجی است که به‌نفع خود سوءِاستفاده می‌کنند و هر دو مطلب ملال‌آور و رنج‌افزاست. پس خواهش می‌کنم که امر فرماييد اين تبليغات را به همين مقدار اکتفا کنند که ديگر حاصلی جز ضرر ندارد.
امروز، نقل کردند که آقای رفسنجانی گفته است که حقير در سه سال پيش از آمريکا پول برای انقلاب خواسته‌ام.
بوالله العلیّ العظيم، دروغ محض است. پس چرا در اين سه سال، اظهار نمی‌کردند؟!
آقای مهدوی [کنی] اظهار کرده است که در صدد تجزیۀ آذربايجان بوده‌ام!
بوالله، دروغ است. پس چرا تا به‌حال، مدرکی ارائه نداده است؟ اکنون که اين آقايان با اين حرف‌های بی‌حقيقت، تبليغات و تحريکات می‌کنند. ببينيد نتيجه چه خواهد شد؟!
شما را به‌خدا، ما را به اين‌ها واگذار نکنيد!
جناب‌عالی خودتان تحقيق فرماييد و هرچه ثابت شرعی شود، بفرماييد.
عرض دوم اين‌که امر کنيد صحبت محاکمۀ ما را راکد بگذارند و اگر لازم باشد، خودتان شخصاً در وضع ما دخالت فرماييد. چنان‌چه قبلاً معروض کردم، فقط مهدوی آمده و چيزهايی به اين‌جانب گفته است و حقير نهی کردم. گفت: «از حرف شما اطاعت نمی‌کنند.» و اين‌جانب حرف‌های او را جدّی و قابل تصديق نگرفتم، زيرا خيلی احمقانه بود. لذا، در ذهنم ايجاد حالتی نکرد و متوجه لزوم اطلاع دادن نشدم. از اين اراجيف را مکرر در افواه شنيده بودم. مع‌ذالک، اگر قصور و تقصيری شده است که اطلاع نداده‌ام، استغفار می‌کنم و معذرت می‌خواهم و انشاءالله تعالی ديگر مشابه اين واقع نخواهد شد. در آينده منتظر دستورات جناب‌عالی در هر موردی که لازم باشد هستم که اطاعت شود.
اولاً، حقير در اين مدت، نسبت به شخص جناب‌عالی و مقام شامخی که داريد، وفادار بوده و هيچ مخالفتی نکرده‌ام و نخواهم کرد و انتقادهايی که از بعضی از گروه‌ها داشتم، موجب سوءِتفاهم قرار دادند.
ثانياً، امر فرماييد که محاکمۀ اين‌جانب که گفت‌وگو می‌کنند، راکد باشد؛ زيرا که در خصوص خود، هيچ اطمينانی ندارم که رسيدگی تحقيقی گردد. و علاوه، با اين‌که ما را خلع مقام کردند، ولی فتح اين باب به‌ضرر مقامات عالیۀ روحانیّت و به‌ضرر جمهوری اسلامی است و به‌نفع تبليغات خارجی و موجب اختلاف داخلی است.
و اگر زياد لازم می‌دانيد، جناب‌عالی خودتان شخصاً اين‌جانب را احضار فرماييد و رسيدگی کنيد و در مورد تمام اين اتهامات تحقيق فرماييد.
ثالثاً، رفت و آمد نزديکان ما را زياد سخت‌گيری می‌کنند و موجب اختلال امور داخلی می‌شود. دستور فرماييد که به‌اعتدال، رفتار و رفع کنند.
بالاخره اين‌جانب در ختيار جناب‌عالی هستم و هر امر و فرمايشی باشد، اطاعت کامل خواهم کرد، ولی به‌طوری‌که معروض شد که کارد به استخوان رسيده است، الغوص، الغوث، منتظر مراحم هستم که به‌وسيلۀ مطمئنی اجابت آن‌ها را اعلام فرماييد. اطال الله بقائکم والسلام عليکم و رحمته الله.
سیّد کاظم شريعتمداری
رونوشت: حجت‌الاسلام جناب آقای حاج سیّد احمد خمينی
۲۹/ج۲/۱۴۰۲
سیّد کاظم شريعتمداری
ناگفته نماند که آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطرات سال ۶۱ خود در صفحۀ ۶۵، به ارسال اين تلگراف از سوی آن مرجع بی‌مدافع به رهبر انقلاب اشاره کرده و رونوشت آن را هم ديده است.
مرحوم آيت‌الله حاج آقا رضا کرراً برای رفع حبس نظری آيت‌الله العظمی شريعتمداری و يا حداقل اجازه دادن رهبر انقلاب برای معالجۀ آن مرجع مظلوم و نجات جان‌شان از بيمارستان که مستلزم مداوا و عمل در خارج از کشور بود توسط آيت‌الله آقای حاج سیّد عبدالکريم موسوی اردبيلی و آيت‌الله آقای حاج سیّد محمّد صادق لواسانی به آيت‌الله خمينی که جريان برخورد با ايشان را هدايت می‌نمود. (۲۰) پيغام می‌دادند، اما پاسخ منفی بود و بنابه نقل آيت‌الله صدر، حتی يک مرتبه، آقای خمينی گفته بود: «شريعتمداری بايد در خانه‌اش محبوس باشد تا با مرضش بپوسد و بميرد!»

مصاحبۀ اجباری و کتبی
آيت‌الله العظمی شريعتمداری در نامۀ خود که در روز ۱/۲/۶۱ نوشته بود، اشاره می‌کند که «علاوه‌بر انجام يک مصاحبه، سه فقره تلگراف به آيت‌الله خمينی و تلگرافات ديگر در ردّ اتهامات به مسؤلين امر مخابره کردم، ولی مورد توجه قرار نگرفت.»
آقای محسن رضايی، فرمانده سابق سپاه پاسداران، می‌گويد: «با آقای شريعتمداری چهار ساعت مصاحبۀ ويدئويی صورت گرفت.» (۲۱)
آقای محمّد محمّدی ری‌شهری، حاکم شرع سابق دادگاه ويژۀ روحانیّت و ارتش، می‌گويد: «آقای شريعتمداری طی سه جلسه، مانند همۀ متهمين، مورد بازجويی قرار گرفت.» (۲۲)
آيت‌الله العظمی شريعتمداری در روزهای آخر عمرش، در حالی که روی تخت در بيمارستان مهراد بستری بود، يادداشتی از خود به‌يادگار گذاشت که می‌تواند فصل‌الخطاب اين ماجرا باشد.
ايشان در مقدمۀ کتاب القضا خود چنين می‌نويسد:
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و الصلواه والسلام عَلی محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنته الله عَلی اعدائهم اجمَعين.
و بعد، يقول العبد المفتقر الی رحمه ربه، الرّاجی توفيقه و تسديده، السیّد کاظم الشريعتمداری: قد منّ الله علی حيث جعلنی من اهل بيت العلم و الفقه فربیّت فی حجر الفقاهه من صاحب العلم و الدرسه... فقجئت ببلیّه ما اعظمها من مصيبه ما کانت تختلج ببال احد، الا و هی بلیّه نَشر امواج التّهم المولمه علی اساس دعاوی مختلفه من اهلها فنشر وهافی حقّی مع الحکم علی بالمنع مِنَ الدفاع فهجموا علی داری بشکل فجيع ثمّ حَبَسونی فی بيتی سلب جميع الاختيارات منّی و تصرّ فوا ماکان لی من المتصرّفات العامه و الخاصه و حکموا علی بمنع الملاقات مطلقاً الا اشخاص قليله معدوده من اقربائی.
و ممّا يجب ان يبکی عليه بکاء الثکلی انّهم سالوا عنّی سؤالات واجبرونی علی الجواب عنها و نشر فی التلفيزيون و لکنّهم مع ذالک اسقطوا نصف ما اجيرونی علی الجواب عنها و حصل من ذالک کلّ التحريف و التغيير و کانی قلتُ «لاالله الا الله» و نشروها بکلمه «لا الله» و اسقطوا کلمه «الا الله» و العجب انّه اعترف القاضی انه امر بذالک الاسقاط، فبعين الله و نعم الحک الله.
ترجمۀ جملات آخر اين متن چنين است:
از چيزهايی که می‌بايست بر آن، چون مادران جوان‌مُرده گريست، اين است که [مسؤلان رژيم جمهوری اسلامی ايران] سؤالاتی از من کرده و مرا بر پاسخ آن‌ها اجبار کردند و بعد از اين‌که من به آن‌ها پاسخ دادم، آن را از تلويزيون پخش کردند، وليکن نيمی از آن‌چه را که مرا بر پاسخ آن اجبار کرده بودند، سانسور کردند که در اثر اين‌کار، موضوع کاملاً تحريف‌شده [و عوضی جلوه نمود]. اين بدان می‌مانَد که من گفته باشم: «لا الله الا الله» [يعنی: «من موّحدم.»] و آنان «لا الله» را پخش کنند و«الا الله» را پخش نکنند [يعنی: «من مشرکم و ملحدم.»] و جای شگفتی اين‌جاست که خود قاضی [آقای ری‌شهری] پيش من اعتراف کرد که: «من چنين سانسورکردنی را دستور داده‌ام.»
من هم می‌گويم: «همۀ اين‌ها را خداوند می‌بيند و خداوند چه داور خوبی است [در روز دادگاه].»

در زندان خانگی
آيت‌الله العظمی شريعتمداری بعد از اتهام شرکت در توطئۀ قطب‌زاده و خلع شدن از مرجعیّت توسط کسانی که يارای ديدن عظمت علمی و اجتماعی ايشان را نداشتند، تا آخر عمرش، در خانۀ خويش زندانی شد و چه رنج‌هايی را در آن حبس نظری متحمل شد!
آن مرجع مظلوم در فراز اول اين نوشتۀ يادگاری (۲۳) خود می‌گويد:
من با گرفتاری غيرمترقبه‌ای روبرو شدم و آن پخش امواج اتهام دردآور براساس ادعاهای مختلف از سوی اهل تهمت [تهمت‌زنندگان] بود که آنان در بارۀ من پخش کردند و مرا از دفاع کردن از حيثیّت خويش بازداشتند و به‌شکل دردناکی به خانۀ من حمله کردند و سپس مرا در خانۀ خود زندانی کردند و تمامی اختيارات را از من سلب کردند و در تمامی متصرفات عمومی و خصوصی من تصرف کردند و مرا از ملاقات اشخاص، به‌جُز عده‌ای انگشت‌شمار از نزديکان خود، ممنوع کردند... چه دردناک است اين وضعیّتی که بر من در اين زندان خانگی [حبس نظری] می‌گذرد و چه مصيبت‌ها و دردها در اين شرايط بر من فرود آمده و بيماری‌ها مرا فراگرفته و ناراحتی‌های ديگری هم بر آن‌چه که قبلاً داشتم، بر من عارض گشته است.
آيت‌الله العظمی شريعتمداری سپس می‌افزايد:
مرا از حق معالجۀ اساسی و مراجعه به پزشکان متخصص بازداشتند که من هم صبر کردم و دردها را تحمل کردم. «رِضی بِقَضاءِ اللهِ وَ تَسليماً لامرِه» چون‌که آن‌چه که از رنج‌ها و محت‌ها بر من فرود آمد، همه در برابر ديدگان خدای متعال «جَلّت عَظَمَته» می‌باشد و همو مرا بس است.

رحلت مظلومانه
آيت‌الله العظمی شريعتمداری روز ۵/۱۲/۶۴ که به‌خاطر شدّت يافتن بيماری‌اش در شرف مرگ قرار گرفته بود، به بيمارستان مهراد در تهران منتقل شد و در آن‌جا نيز بيش از آن‌چه که تحت معالجه باشد، تحت نظر مأموران رژيم بود تا مبادا يکی از علاقه‌مندان اين مرجع مظلوم به عيادتش بيايد و سلامی به او بدهد!
بعد از اين‌که آن فقيه دورانديش و مظلوم و اولين زندانی ولايت فقيه در عالم تشیّع، در هنگام غروب روز پنج‌شنبه ۲۳ رجب ۱۴۰۶ هـ.ق (۱۴/۱/۶۵) از دنيا رفت، مأموران رژيم شبانه او را به قم منتقل کردند و برخلاف وصيتش، نه اجازۀ نماز میّت خواندن به آيت‌الله صدر دادند و نه او را در يکی از دو محل مورد وصيتش دفن کردند، بلکه او را نصفِ شب، با چند مأمور که چهار طرف تابوتش را گرفته بودند، در قبرستان ابوحسين قم، غريبانه دفن کردند.
مرحوم آيت‌الله العظمی گلپايگانی با ارسال تلگرامی به جماران، خواستار تدارک [جبران] اهانت‌های انجام‌شده به آيت‌الله العظمی شريعتمداری و مقام مرجعیّت ايشان از سوی آيت‌الله العظمی خمينی شد، ولی ظاهراً پاسخ مناسبی دريافت نکرد، جُز اطلاع از ربوده شدن خواب از چشم رهبر در آن شب!
قم ـ تهران ـ شمارۀ ۱۳۴ ـ ۱۲۸ ـ ۱۵ ـ ۱
تهران ـ جماران
حضرت مستطاب آيت‌الله آقای خمينی دامت برکاته
با ابلاغ سلام، مزيد توفيقات را مسئلت دارم. آن‌چه بين حضرت‌عالی و آيت‌الله شريعتمداری ـ طاب ثراه ـ واقع شده، حکومت واقعی با خداوند متعال و ظاهراً هم با تاريخ می‌باشد. اميد است مصداق آیۀ کريمۀ «وَ نَزَعنا ما فی صُدُورِ هِم مِن غِلّ اِخواناً عَلی سُرُر مُتقابلين» (۲۴) بشويد. فعلاً که خبر تأسف‌انگيز رحلت ايشان منتشر شده است، لازم دانستم ضمن ابراز نگرانی و تسليت، از جريان تجهيز که بدون تشييع و احترامات لازمه و تدفين مخفيانه در محل غيرِمناسب واقع شده، ابراز تأسف شديد بنمايم. انتظار دارم اکنون هم در حد ممکن، اهانت‌هايی را که به ايشان و مقام مرجعیّت شده، شخصاً تدارک فرماييد. اعلاءِ کلمۀ اسلام و مسلمين را از خداوند متعال مسئلت دارم. والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته.
۲۴ رجب ۱۴۰۶
الگلپايگانی (۲۵)
آيت‌الله منتظری در اين باره می‌گويد:
يک روز، آقای ری‌شهری (آن‌وقت که وزير اطلاعات بود) آمده بود اين‌جا. گفت: «من الان منزل آقای گلپايگانی بوده‌ام. اين مطلب را به آقای گلپايگانی گفته‌ام، به شما هم می‌گويم: آقای شريعتمداری همين دو سه روز رفتنی است. مبادا عکس‌العملی از خودتان نشان بدهيد.» در حقيقت، آمده بود تهديد کند. من به او گفتم: «بالاخره آقای شريعتمداری يک مرجع است که تعداد زيادی از تُرک‌ها به ايشان علاقه دارند. من اگر جای امام بودم، در صورتی که آقای شريعتمداری فوت می‌شد، در مسجد اعظم يک فاتحه برای او می‌گذاشتم. با اين‌کار، مردم خوشحال می‌شدند و احساس می‌کردند که مسائل شخصی در کار نيست. به‌نظر من، فاتحه گرفتن برای ايشان يک کار عقلايی است.» گفت: «اين نظر شما را به بالا بگويم؟» گفتم: «بگو.» اين قضيه تمام شد. آقای ری‌شهری رفت. بعد هم آقای شريعتمداری از دنيا رفت. جنازۀ او را که شبانه آورده بودند، آقای حاج آقا رضا صدر خواسته بود بر او نماز بخواند، نگذاشته بودند. بعد از چند روز من رفتم جماران. ديدم آقای شيخ حسن صانعی و احمد آقا اين مطلب را دست گرفته‌اند که: «بله، منتظری می‌گويد امام برای شريعتمداری فاتحه بگذارد!» و اين‌کار را مسخره می‌کردند! تا اين‌که يک شب که ما با امام جلسه داشتيم، در آن جلسه همۀ مسؤلين، آقای هاشمی، آقای خامنه‌ای، آقای موسوی اردبيلی، آقای موسوی نخست‌وزير و احمد آقا هم بودند. در ضمن صحبت‌ها، من اين مطلب را به امام گفتم که: «چه اشکال داشت طبق وصیّت آقای شريعتمداری که به آقای صدر گفته بودند تو بر من نماز بخوان، در آن نيمه‌شب اجازه می‌دادند آقای صدر بر آقای شريعتمداری نماز بخواند؟ اين به کجای انقلاب لطمه می‌زد؟ ولی حالا که نگذاشته‌ايد، آقای صدر همۀ اين جريانات و جريان بازداشتش را در يک جزوۀ هفتاد هشتاد صفحه‌ای نوشته است؛ خيلی هم محترمانه نوشته؛ به کسی هم توهين نکرده است. اما اين نوشته در تاريخ می‌ماند و بعد در آينده، حضرت‌عالی را محکوم می‌کنند، می‌گويند آقای خمينی نگذاشت به يک نفر مرجعی که رقيبش بود، نماز بخوانند.» (۲۶)
وقتی من اين حرف را زدم، امام ناراحت شدند و جملۀ تندی به آقای شريعتمداری گفتند.
آقای منتظری در حضور آقای صدر گفته بود که آقای خمينی گفت: «مگر شريعتمداری به نماز عقيده داشت؟!»
آقای خمينی مشابه همان جمله‌ای را گفته بود که وقتی حضرت علی(ع) در کوفه هنگام نماز به شهادت رسيد، برخی در شام گفتند: «علی در مسجد چه‌کار می‌کرد؟ مگر علی نماز می‌خواند؟!»
مرحوم حضرت آيت‌الله حاج سیّد رضا صدر تفصيل ماجرا را در سال ۱۳۶۵، در جزوه‌ای به نام در زندان ولايت فقيه، نوشته و منتشر کردند که قسمت‌هايی از آن در اين‌جا آورده می‌شود:

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

عيادت از آيت‌الله العظمی شريعتمداری
ديدگان دورانديش و روشن‌بين بيمار رویِ‌هم بود، ولی به خواب نرفته بود؛ شايد ديگر نمی‌خواست جهان و جهانيان را ببيند!
آقای سیّد جواد حائری برادر را صدا زد و گفت: «آقای صدر آمده‌اند...»
ديدگانش باز شد و با لبخند شيرينی که ويژۀ حضرتش بود، سلام مرا پاسخ داد. مبلی که در گوشۀ اتاق قرار داشت به کنار تخت کشيده شد. بر آن نشستم. از عيادت کردن من خشنود شد، چون غريب بود و ارادتمندان و دوستانش از عيادتش ممنوع بودند؛ با آن‌که عيادت مريض در اسلام محمّدی مستحب است و از سنن اکيدۀ اين دين است.
چرا چنين کردند؟ چرا عيادتش را ممنوع ساختند؟ اگر مردم از او عيادت می‌کردند، چه می‌شد؟ او که قدرت بر سخن نداشت... چرا نگذاشتند پسرش در دقايق واپسين عمر پدر، چند گلمه‌ای با پدر سخن بگويد؟ اگر اين پسر با اين پدر سخن می‌گفت، چه می‌شد؟ آيا اين عدل اسلامی است؟
سخنم را با بيمار معظم چنين آغاز کردم: «اجازه بدهيد هفت سورۀ حمد برای شفای شما بخوانم.» و «حمد»ها را خواندم، ولی از شفا اثری نديدم و معجزه‌ای لازم بود که از دست من و امثال من ساخته نيست. سوره‌های حمد که به پايان رسيد، با چهره‌ای گشاده، به من اظهار مهر کرد و فرمود: «خيلی ممنونم.» بدين بسنده نکرد و گفت: «خيلی مرحمت فرموديد.» آن‌گاه سخن از سفر درمانی به اروپا با نزديکان ايشان به ميان آمد. معلوم شد رهبر موافقت نکرده است.
چرا؟! اگر می‌رفت به اروپا، چه می‌شد؟ او ديگر تاب و توان مصاحبه و ملاقات نداشت.
از سنن اسلام محمّدی است که عيادت‌کننده نزد بيمار کم‌تر بماند، مگر آن‌که بيمار خودش بخواهد ملاقات طول بکشد، ولی پزشکان اجازه نمی‌دهند که کسی در سی.سی.يو از بيمار ملاقات کند، چون به سود بيمار نيست. پس با طولانی شدن ملاقات صد در صد موافقت نداشتند.
بر سر دوراهی قرار داشتم: از نظری، بيمار معظم دوست می‌داشت نزدش بمانم، ولی بيماری او چنين اجازه‌ای نمی‌داد.
به‌هرحال، مصلحت را بر عواطف ترجيح دادم و برخاستم از نزد بيمار بيرون شدم و ديگر برای هميشه او را نديدم.

جلوگيری از معالجه
سال‌ها بود که حضرتش را نديده بودم. او در خانه‌اش زندانی شده بود و کسی حق ملاقات با وی را نداشت و اگر از کوچه‌اش می‌گذشت، ديوارهايش سر می‌شکست.
او در زمان خود، پناه بی‌پناهان بود و اميد اميدواران. چه بسيار زندانی را از زندان نجات داد! چه تيره‌بختانی را سفيدبخت ساخت!
پس از زندانی شدن، قائم‌مقامی نداشت و پناهی برای بی‌پناهان در کار نبود. گاه، پناه خاندان و بستگانش من بودم و من قدرتی نداشتم تا پناه آنان بشوم. وای به‌حال مردمی که بی‌پناهی پناه آنان بشود!
برای نجاش از زندان بسيار کوشيدم.
نخست، به‌وسيلۀ آقای موسوی اردبيلی، به هبر انقلاب پيام دادم که: «من آمادۀ حل اين مشکل هستم. نظرتان را بگوييد.»
سپس، پيام‌های من به‌وسيلۀ آقای سیّد محمّد صادق لواسانی بود. اين مرد پيام‌های مرا با خوش‌رويی استقبال می‌کرد و می‌رسانيد و پاسخ می‌آورد، ولی نتوانستم برای رهايی آن مرد بزرگ کاری کنم. تقدير با تدبير هماهنگ نبود و کوشش ثمر نداد.
يک سال پيش، دکتر باهر بيماری کليه راست را تشخيص داده بود و اگر در همان موقع، آوردن بيمار به تهران مجاز بود و يا بردنش به خارج از کشور ازاد بود، از رشد و نموّ بيماری جلوگيری می‌شد و شايد چند سالی بر عمرش افزوده می‌گشت. ولی نه تهرانش آوردند و نه به خارج از کشورش بردند! چرا؟!
پس از گذشت يک سال، بيماری سخت شد و درد دل شديد بيمار را آزار می‌داد.
با کوشش بسيار و التماس‌های بی‌شمار، به تهران آورده شد؛ ولی نوشدارو به‌وقت نرسيد.

پيروزی ويرانگران
ندانستم زيست بيمار گران‌قدر در بيمارستان چه‌قدر طول کشيد. حضرتش را که به بيمارستان بردند، دارندگان پاس [پاسداران] در حضور او، تلفن را از اتاقش برداشته و بيرون بردند! چرا؟!
«بيمار حق تلفن زدن به کسی را ندارد! زندانی نبايستی با کسی سخن گويد!»
ايا سفارش حضرت علی (ع) را در بارۀ قاتلش که زندانی بود فراموش کردند؟ ايا تصرف در مال کسی را بدون اجازۀ صاحبش جائز می‌دانستند؟!
اسلام محمّدی چنين اجازه‌ای را نمی‌دهد.
بستری شدن او در بيمارستان برای پزشکان سرفرازی و برای پرستاران دل‌خوشی بود. همگی ارزوی بهبودی او را داشتند، ولی کدام ارزومندی به ارزوی خود رسيد؟! ارادتمندان می‌رفتند در پشت در و ديوار بيمارستان و يا در کنار آسانسور می‌نشستند تا شايد لحظه‌ای او را ببينند.
او سازنده بود و آينده‌نگر و سازندگان در جامعه‌های عقب‌افتاده، در زمان حيات خود، خيری نمی‌بينند و اين جهان از پاداش آن‌ها ناتوان است و موفقیّت از آن ويرانگران است!...

جلوگيری از تشييع جنازه
شام پنج‌شنبه ۲۳ رجب (۱۴۰۶) بود. می‌خواستم برای نماز شام و خفتن، وضو بسازم که خبر آوردند: «آن مرد بزرگ اين جهان را بدرود گفت»
وَه، چه مرگ مقدسی! در شب جمعه! در ماه رجب! پس از بيماری دردناک! پس از زندان طولانی! آن‌هم در ولايت غربت! و در حال غربت!
نمازهای دوگانه را بهر يگانه به‌جا آوردم و به سوی بيمارستان رهسپار شدم.
بيمارستان مهراد در خيابان ميرعماد قرار دارد و از خيابان‌های فرعی جنوبی ـ شمالی تهران می‌باشد. کسانی را ديدم که برای تشييع امده بودند، ولی درب بيمارستان را به‌روی آن‌ها بسته بودند. آن‌ها هم اتومبيل‌های خود را در خيابان پارک کرده و خود در پياده‌رو، با غمی آلوده به خاموشی، در انتظار به‌سر می‌بُردند.
چرا درب بيمارستان را به‌روی تشييع‌کنندگان بسته بودند؟ مگر تشييع از مؤمن سیّد غريب در اسلام حرام است؟!
از نخستين درب بيمارستان گذشتم. دومين درب به‌روی من بسته شد! درد پای من اجازۀ ايستادن پشت در را نمی‌داد. دوستان صندلی آوردند. بر آن نشستم. نشستن من در آن‌جا، انعکاس خوبی برای آن‌ها نداشت. اصرار مردم هم برای بازکردن در بر ان افزدوه شد. سرانجام در را باز کردند و من به درون شدم.
سکوتی آميخته به اندوه پزشکان و پرستاران و کارمندان را فراگرفته بود. در اين هنگام، ضجه‌ای همگانی از خيابان بلند شد و سکوت شکست. بانويی از اين خاندان آمده بود و می‌گريست و خانم‌ها هم با او هماهنگی می‌کردند. در را باز کردند و آن بانو به درون آمد.
ديری نپاييد که خبر يافتم می‌خواهند جنازه را از درب مخفی بيمارستان به‌وسيلۀ آمبولانس خارج کنند و مشايعين را در برابر عملی انجام‌شده قرار دهند و چنين کردند!
چرا؟! مگر تشييع در اسلام گناه است؟! آن‌هم جنازۀ الم! سیّد! پسر فاطمه؟! جنازۀ زندانيان و اعداميان را به بستگان تحويل می‌دهند، ولی اين جنازه استثنائی بود!
آمبولانس با سرعت شديد، يه‌سوی قم به‌راه افتاد و ما هم در پی جنازه روان شديم. ماشين ما سرعتی نداشت، در نتيجه، از آمبولانس عقب افتاديم و ندانستيم جنازه را کجا بردند.

فرمان هجده‌مادّه‌ای
نمی‌دانم اين فرمان هجده‌مادّه‌ای از سوی چه‌کسی صادر شده بود:
۱. جنازۀ شريعتمداری به بازماندگانش تحويل نشود!
۲. از جنازه‌اش تشييع نشود!
۳. به وصیّت او عمل نشود!
۴. در حسينيه‌اش غسل داده نشود!
۵. سیّد رضا صدر بر او نماز نخواند!
۶. در حرم قم دفن نشود!
۷. در حسينيه‌اش دفن نشود!
۸. از اقامۀ عزا و مجالس ختم برای او ممانعت شود!
۹. اگر کسی برای او اقامۀ عزا کرد، زندانی شود!
۱۰. کسی که روز وفات امام هفتم (ع)، پيراهن سياه بر تن داشت، دستگير گردد!
۱۱. سیّد رضا صدر که برای تسليت مصيبت‌زدگان رفته، زندانی شود!
۱۲. پسر شريعتمداری در دم مرگ پدر، حق سخن با پدر ندارد!
۱۳. تلگراف‌های تسليت به مخاطبين نرسد!
۱۴. کسی حق ندارد به خانۀ مصيبت‌زدگان برود!
۱۵. مجلس هفت و چهل نبايستی برای او تشکيل شود!
۱۶. صدای گريه نبايستی از خانه‌اش بلند شود!
۱۷. روضه‌خوانی نبايد برای مصيبت‌زدگان روضه بخواند!
۱۸. مصيبت‌زدگان اگر نزد کسی شکايت کنند، ضدانقلاب خواهند بود!
آيا اين فرمان صد در صد مطابق اسلام است؟!

غسل غريبانه
نيمه‌های شب بود که به قم رسيديم. يکسره به خانۀ بی‌صاحب رفتيم. خبر دادند جنازه را آمبولانس به غسالخانۀ بهشت معصومه برده تا در آن‌جا غسل دهند و گفته‌اند: «نبايد سیّد رضا صدر بر آن نماز بخواند!»
آقای امامی که از داماد گذشتهف فرزند به‌حق آن مرد بزرگ به‌حساب می‌امد، پيشنهاد کرد: «به آقای گلپايگانی تلفن کنيد تا وساطت کند و به وصیّت عمل شود و شما بر جنازه نماز بخوانيد.»
گفتم: «کار صحيحی نيست. اين‌کار ممکن است برای آقای گلپايگانی ناراحتی ايجاد کند.»
باری، با کسانی که از بستگان و نزديکان متوفی برای شرکت در مراسمف از تهران آمده بودند، به‌سوی بهشت معصومه رهسپار شديم.
باران بند آمده بود و هوا کمی رطوبت داشت و ماه تازه می‌خواست نيمرخی از خود نشان دهد و تماشاچی باشد؛ چون بيدار بود و کسانی که صلاحیّت برای تماشا داشتند، همگی در خواب بودند!
بهشت معصومه در کنار راه تهران ـ قم قرار دارد و مسافری که از قم به تهران می‌رود، در دست راست خود آن را می‌بيند.
سرِ دوراهی رسيديم که به‌سوی راست منحرف شده، به بهشت معصومه وارد شويم. دارندگان پاس راه را بر ما سدّ کردند و نگذاشتند بدان‌جا برويم! چرا؟! اگر چند تن انگشت‌شمار در پشت ديوار غسالخانه، در آن تاريکی شب، به انتظار جنازه می‌ايستادند، چه می‌شد؟!
در اين هنگام، ماشين بنز ۶۰۰ بی‌نُمره‌ای رسيد و به‌سوی بهشت معصومه دويد و از رفتن آن جلوگيری نشد.
ما بنز نداشتيم!
اندی گفت‌وگو شد و مذاکراتی به‌وقوع پيوست و نتيجه نداد و ممانعت برداشته نشد.
سرانجام، به ما چنين گفتند: «ما جنازه را غسل داده، به منزل می‌اوريم.»
و ما رفتيم، ولی آنان چنان نکردند.
آيا در اسلام، دروغ جائز است؟! آيا هتک مسلمان رواست؟!

مصادرۀ نماز
جنازه غسل داده می‌شود و به آقای امامی پيشنهاد می‌شود که بر جنازه نماز بخواند.
او نمی‌پذيرد و می‌گويد: «برحسب وصیّت، آقای صدر بايستی نماز بخوانند.»
می‌گويند: «او نبايستی نماز بخواند و اگر تو نماز نخوانی، کس ديگر را می‌گوييم نماز بخواند!»
سرانجام، آقای امامی نماز می‌خواند.
مصادرۀ اموال را شنيده بوديم، اما مصادرۀ نماز را نديده بوديم؛ مصادرۀ وصیّت را نيز نشنيده بوديم، ولی به چشم خود ديديم!
نماز میّت در اسلام محمّدی، بايستی بااجازۀ ولی میّت باشد، اگر وصیّت در کار نباشد. در صورت وصیّتف بايستی بدان عمل شود، چون اجرای آن واجب است.

تدفين شبانه
جنازه را پس از غسل، به قبرستان ابوحسين می‌برند و در غرفه‌ای که دو روز پيش از مرگ تعيين شده، به خاک می‌سپارند.
اگر جنازه را در آن تاريکی شب، به بازماندگان تحويل می‌دادند، چه می‌شد؟!
جنازۀ شهيد ما ـ مرحوم سیّد محمّد باقر صدر ـ را صدام پس از اعدام، به بستگان تحويل داد.
حضرت صادق (ع) بر جنازۀ عمويش، زيد، که بر سر دار بود، نماز خواند و بنی‌اُمیّه از نمازش جلوگيری نکردند.
در آن شب که شب جمعه بود، مردم بسياری نماز ليله الدفت خواندند و در شب شنبه نيز، از نظر احتياط که شايد دفن پس از سپيده‌دم باشد.

گريه کردن ممنوع!
بامداد جمعه، برای شرکت در مصيبت، به‌سوی بازماندگان رفتم. درب خانه بسته بود. چرا؟! زنگ در را به‌صدا درآوردم. پاسخی نشنيدم. دگرباره، زنگ در را به‌صدا درآوردم. بازهم پاسخی نشنيدم. ولی از کوبيدن در دست برنداشتم تا عاقبت در باز شد و به درون راه يافتم. سوته‌دلان را ديدم گردِهم نشسته و به قرآن پناه برده‌اند و شصت‌پارۀ قرآن را در ميان نهاده بودند. يکی قرآن می‌خواندف ديگری می‌گريست، سومی در سکوت فرورفته بود، ان‌يکی سر به‌زير انداخته، به زمين نگاه می‌کرد. هرکس حالتی به‌خود گرفته بود، ولی همگی در غم به‌سر می‌بردند. آری، نمود غم رنگ‌ها دارد.
گفتم: «روضه‌خوانی خبر کنيد تا روضه بخواند و خانم‌ها بگريند.»
گفتند: «ممنوع است! فرمان صادر شده نبايستی صدای گريه از خانه بلند شود!»
آيا گريه کردن برای مصيبت‌زدهف در اسلام محمّدی حرام است؟! اگر مصيبت‌زدگان ناله می‌کردند و زاری می‌زدند، چه زيانی به دستگاه می‌رسيد؟! شايد هم به سود دستگاه بود؛ چون خودداری از گريه، ايجاد عقده می‌کند و انفجار عقده خطرناک خواهد بود...
بهره‌ای از زمان با مصبيت‌زدگان شرکت کردم. نمی‌دانم توانستم دلی به‌دست بياورم و دل‌شکستگان را آرامشی بخشم؟

اقامۀ مجلس ختم جُرم است!
سراغ يکی از دوستان را گرفتم. گفتند: «به منزل آقای رستگار رفته است، چون ايشان مجلس ختمی برقرار کرده.»
بنا شد ما هم برويم در آن مجلس شرکت کنيم.
آقای رستگار از فضلای مازندرانی حوزۀ علمیۀ قم است و تفسيری بر قرآن، به‌زبان عربی، نوشته است. نامبرده در مجلس درس آقای شريعتمداری حاضر می‌شد و نسبت به او عشق می‌ورزيد و پس از زندانی شدن «آقا»، در تفسيرش، از او ياد کرده و انتقاد کرده و همين موجب شد که چند ماه زندانی گردد.
اکنون، اقامۀ مجلس عزا کرده است و همين سبب شد که دگرباره برای مدتی نامحدود، زندانی شود.
آيا اقامۀ مجلس عزا در وفات مرجع تقليد گناه است؟! و استحقاق زندان نامحدود دارد؟!
آيا اسلام چنين حکم می‌کند؟!
ای اسلام! به نام تو، چه‌ها می‌کنند!
در بيرون خانۀ آقای رستگار، جمعيتی انبوه ديدم که در دو کنار کوچه، با ديده‌های اشکبار، ايستاده بودند چون در خانه جا نبود. فضای حياط از کثرت جمعیّت پر بود. همگی ايستاده بودند و باصدا می‌گريستند. در اثر کثرت مردم، کسی نمی‌توانست بنشيند و يا عبور کند. قطره‌های اشک همچون باران می‌باريد، ولی به زمين نمی‌رسيد و بر تن‌ها و لباس‌ها می‌ريخت. روضه‌خوانی در کار نبود. خود مردم نوحه‌گری کرده و زاری می‌کردند. ضجّه و زاری از در و ديوار بلند بود. هرکسی برای خود آهنگی داشت و نوايی در کارش بود و در عين حال، همه باهم هماهنگ بودند. مردم راه دادند و کوچه‌ای باز کردند؛ کوچه‌ای که ديوارهايش گوشتی بود؛ ديوارهايی که چشم داشتند، گوش داشتند، زبان داشتند، سخن می‌گفتند، می‌فهميدند، می‌دانستند چه شده، چه می‌بينند، چه می‌شنوند و چه بايد بکنند...
از فضای حياط گذشتم، از پله‌ها بالا شدم و به درون کتابخانه قدم نهادم. همه‌جا از سوگواران پر بود: پله‌ها پر، اتاق‌ها پر، چشم‌ها از اشک پر، قلب‌ها از خون پر. شيون بلند بود. همگی می‌گريستند و می‌زاريدند. من هم با آن‌ها هماهنگ شدم و خودداری نتوانستم؛ گريستن آغاز کردم.
وًه که گريه چه چيز خوبی است! غم را تسکين می‌دهد؛ آتش دل را خاموش می‌کند؛ خون دل را از ديده بيرون می‌ريزد تا از انفجار جلوگيری کند. نيروها اگر متراکم شوند، خطر انفجار دارند. اشک نمی‌گذارد نيروی دل زندانی گردد؛ راه را برايش باز می‌کند تا هرکجا می‌خواهد برود.

عزاداری ممنوع!
قرآن‌ها که خوانده شد، پيشنهادی کردند بدين مضمون: «اجازه می‌دهيد دسته‌جمعی حرکت کنيم و به‌سوی منزل آقای شريعتمداری برويم؟»
در شرق اسلامی، از ديرزمان، رسم شده که دسته‌های عزا راه می‌اندازند و در وفات علما و دانشوران، از واجبات احترام می‌باشد.
اجازه ندادم؛ چون می‌دانستم که مأمورين انتظامی دستور جلوگيری دارند و من احساس خطر کردم مبادا جمعیّت مقاومت کنند، که می‌کردند، و قطره خونی ريخته شود و من مسؤل خون در برابر خدا باشم. مردم بسيار داغ بودند و به‌حدّ اعلاء عصبانی و خشمناک و آمادۀ هرگونه مقاومت. اگر اين پيشنهاد عملی می‌شد، نمی‌دانم چه می‌شد... مسؤلیّت با کسی بود که اجازه داده بود. آن‌ها هم خوب پاداش مرا دادند! شايد سزاوار چنان پاداشی بودم!

بازگشت به بيت مرجع مظلوم
برخاستم، از منزل آقای رستگار بيرون شدم. مشاراليه بيش از مقدار انتظار، مراسم احترام را به‌جا آورد که حُسن اخلاق را نشان می‌داد.
گروهی در پی من روان شدند. رفتيم تا به نخستين زنجير منزل آقای شريعتمداری رسيديم.
در آن‌جا، روی به مردم کرده، گفتم: «خواهش می‌کنم آقايان در پی کار خود بروند و به‌دنبال من نيايند...»
اطاعت کردند و پراکنده شدند و به‌دنبال کار خود رفتند.
دگرباره نزد مصيبت‌زدگان شدم و در سوگ آن‌ها شرکت کردم.
اندی به ظهر مانده بود که رخصت گرفته، از آن‌جا بيرون شدم و نياز به استراحت داشتم.
در قم، يکی دو ساعت به نماز شام مانده، وقت پذيرايی من از آقايان است. در خانه باز است و صلای عام برقرار.
آن روز عصر، بسياری از آقايان آمدند که سوگوار بودند، ولی مُستی نمی‌کردند. دل‌های ارادتمندان آن مرد بزرگ آکنده از غم بود و سينه‌ها پر از اندوه. هرکدام سورۀ «حمد»ی قرائت می‌کردند و پيامی برای جسمی که تبديل به روح شده، می‌فرستادند. چه پيام لطيفی! برای زنده، آرامش و برای مُرده، آمرزش. لبخندی بر لبان کسی نديدم، ولی اشکی بسيار در ديده‌ها می‌درخشيد. از اقامۀ مجالس عزا جلوگيری شد.
اگر مجالس عزا اقامه می‌شد، چه می‌شد؟! قرآن خوانده می‌شد و اشکی جاری و دل‌هايی از غم خالی می‌گرديد.

روز شهادت امام کاظم (ع)
روزِ دگر شد؛ روز شنبه؛ روز شهادت حضرت موسی کاظم (ع). عجب تصادفی!
آيا ميان اين «کاظم» و آن «کاظم» رابطه‌ای برقرار بود؟ آيا حيات‌شان به يکديگر شباهت داشت؟ آيا ممات‌شان همانند بود؟
حضرت کاظم (ع) را خليفۀ وقت، به‌نام «اسلام»، دستگير کرد و سال‌ها به زندان انداخت و سرانجام شهيد کرد. حضرتش ششمين زادۀ پيامبر اسلام و هفتمين وصیّ آن حضرت و پيشوای بزرگ انسان‌ها بود. پاکيزه‌ترين فرد زمان و دانشورترين مرد روزگار.
اقای شريعتمداری هم نامش«کاظم» بود. از سلالۀ پيغمبر اسلام بود. شايد حکومت وقت وجودش را برای اسلام زيان‌بخش می‌ديد که سال‌ها وی را زندانی کرد و سرانجام، چنان‌چه می‌دانيد، به خاک سپرد و از اقامۀ مجلس ترحيم و عزا برای او جلوگيری شد!
در آن روز، بسياری از مردم از دگر شهرها به قم آمدند، چون شهر قم مزار دخت حضرت کاظم (ع) می‌باشد، تا سال‌روز شهادت آن حضرت را زنده بدارند و از روان پاک و روح مقدسش بهره‌ای برگيرند...

پوشيدن لباس سياه ممنوع!
آن روز، سال‌روز وفات حضرت موسی بن جعفر (ع) بود. بسياری از مردم پيراهن سياه بر تن داشتند. شنيدم هرکس پيراهن سياه بر تن داشت، دستگيرش می‌کردند، چون سوگوار آقای شريعتمداری‌اش می‌پنداشتند!
چرا؟!
مگر عزاداری برای شريعتمداری در اسلام گناه است؟!
مگر پيراهن سياه پوشيدن گناه است؟!

پخش خبر زندان
خبر وصیّت نماز خواندن من بر آن مرد بزرگ پخش شد؛ چنان‌چه خبر جلوگيری از نماز من نيز برملا گرديد. خبر زندانی شدن من نيز انتشار يافت و همان شب، راديوهای خارج خبر دادند.
از کجا اين خبر به اين زودی به آن‌ها رسيد؟! آيا در ميان مأمورين انتظامی ما، خبرنگار و يا گزارشگر دارند؟!
در همان شب، تلفن‌های احوال‌پرسی دوستان و اشنايان از قم و غيرِ قم شروع شد.
روز ديگر، آمد و رفت به خانۀ من بيش‌تر شد. ولی از سوی شبان حوزۀ علمیۀ قم (۲۷) از اين فرد ربوده‌شده از گله، اظهار مهری پديد نگشت! واکنشی هم از طرف مردم قم ديده نشد! شايد من لياقت چنين واکنشی را نداشتم!
روزنامه‌ای در لُبنان چنين نوشت و سخنوری در اجتماعی چنين گفت:
«قذافی امام موسی صدر را زندانی ساخت و حکومت ايران برادر بزرگ‌تر او را!»

تلگراف تسليت، ممنوع!
تلگراف‌هايی از داخل و خارج از کشور بدين‌جا مخابره شد، ولی هيچ‌کدام به دست من نرسيد. چرا؟! مگر ايصال امانت در اسلام واجب نيست؟! مگر مزد گرفتن و کار را در برابر مزد انجام ندادن گناه نيست؟!
حضرت اقای حاج ميرزا حسن سعيد از تهران تلگرافی مخابره کردند که نرسيد. اقای سیّد علی باقری، مدير مجلۀ پيام صلح که در دهلی منتشر می‌گردد، تلگرافی مخابره کردند و نرسيد و مرجوع شد که: «آدرس شناخته نشد!»

تلگراف آيت‌الله حاج سیّد حسن طباطبائی قمی
حضرت آقای قمی از مشهد، تلگرافی مخابره کردند که به دست من نرسيد، ولی رونوشت آن را برای من فرستادند؛ بدين مضمون:
قم
حضرت آيت‌الله آقای صدر، دامت برکاته!
از پيشامد بد و بی‌شرمانه و ظالمانه‌ای که نسبت به جناب‌عالی انجام شد، فوق‌العاده موجب تأثر و تألم گرديد. عجبا، در کشوری که به نام جمهوری اسلامی نامگذاری شده، برای تشييع جنازۀ رهبر شوروی کافر که دشمن خدا و منکر خدا بوده، هيئتی فرستاده می‌شود، ولی عالم دينی و مرجعی که عدۀ زيادی در داخل و خارج کشور مقلد و پيرو دارد، رحلت می‌نمايد، جنازۀ آن عالم بدون تشريفات لازمه حمل می‌شود و مانع می‌شوند از نماز خواندن جناب‌عالی بر جنازۀ آن مرحوم که برطبق وصیّت خود رحوم، لازم بوده شما انجام دهيد و مصداق «یَنهَونَ عَن المَعروف» (۲۸) ظاهر می‌شود. عجبا! عجبا! عجبا!
بالاتر آن‌که شما برطبق اداءِ وظيفۀ تسلّی دادن به مصيبت‌زدگان، برای تسليت دادن به بازماندگان، در منزل آن مرحوم تشريف می‌بريد، باکمال بی‌شرمی، جناب‌عالی را بازداشت نموده و مدتی در بازداشت نگاه‌می‌دارند. دردی بزرگ برای اهل دين اين است که همۀ اين اعمال و کارهای ديگر که آن‌ها هم خلاف شرع انور است، به اسم دين و مذهب انجام می‌شود.
«انّا لِله و انّا اليه راجعون» الی الله المُشتَکی. ونسئل الله تعالی ان يفرّج عن ولبَه ويصلح به کلّ فاسد من اُمور المسلمين و اسئل الله لکم النصر و العزّ و التأييد.
القمی
*
در آخر، اميدوارم آقای ری‌شهری و همفکرانش با خودداری از تحريف حقايق و واقعيات مربوط به ايت‌الله العظمی شريعتمداری و با تلاش بر جبران گذشته‌ها، مشمول آیۀ شريفۀ «یَومَ لایَنفَعَ الظّالمين مَعذِرتُهُم و...» (۲۹) نگردند انشاءالله.
قال الصادق (ع): مَن اَکرَم فَقيها مُسلِماً لَقی الله یَوم القيامَهِ وَ هُوَ عَنهُ راض. وَ مَن اهان فَقيها مُسلماً لَقی الله یَومَ القيامَهِ وَ هُوَ عَلَيهِ غَضبان.
حضرت امام صادق (ع) فرمودند: «هرکس به فقيهِ مسلمان احترام نمايد، خداوند در روز قيامت، از او راضی خواهد بود. و هرکس به فقيهِ مسلمان بی‌احترامی نمايد، خداوند را روز قيامت، هنگامی ملاقات می‌نمايد که از او غضبناک می‌باشد.» (۳۰)

تهران
عبدالرحمن راستگو
۵/۹/۱۳۸۳

[بازگشت به بخش نخست مطلب]

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زيرنويس

۱ . خاطرات سفر آيت‌الله شريعتمداری به مشهد مقدس، ص ۱۲۰.
۲ . پيکار در راه آزادی و آرمان انسانی، ص ۱۱۷.
۳ . مجلۀ باد، پاييز ۶۶.
۴ . خاطرات دکتر مهدی حائری يزدی، صص ۹۴ و ۹۵.
۵ . ديوان شهريار، جلد ۲، ص ۲۳۳، چاپ سال ۱۳۴۹، انتشارات معرفت و سعدی.
۶ . گنجينۀ دانشمندان، جلد ۲، ص ۱۴.
۷ . هفته‌نامۀ شما، شمارۀ ۲۶۰، پنج‌شنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۸۱، ص ۱۲.
۸ . روزنامۀ اطلاعات، دوشنبه ۱۴/۳/۱۳۵۸، ص ۸.
۹ . هفته‌نامۀ شما، شمارۀ ۲۶۴، پنج‌شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۱، ص ۸.
۱۰ . نهضت روحانيون ايران، جلد ۷، صص ۱۳۵ و ۱۳۶.
۱۱ . ۲۷۵ روز با بازرگان، ص ۱۲۹.
۱۲ . هفته‌نامۀ شما، شمارۀ ۲۹۰، پنج‌شنبه ۷ آذر ۱۳۸۱، ص ۸.
۱۳ . هفته‌نامۀ شما، شمارۀ ۲۹۱، پنج‌شنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۱، ص ۸.
۱۴ . روزنامۀ اطلاعات، ۲۰/۱۲/۵۸، ص ۱.
۱۵ . روزنامۀ اطلاعات، ۶/۸/۵۸، ص ۱.
۱۶ . هفته‌نامۀ شما، شمارۀ ۲۸۷، پنج‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۱، ص ۹.
۱۷ . تربت پاکان، قم، جلد ۲، ص ۲۲۹۲.
۱۸ . متأسفانه آقای ری‌شهری هيچ‌کدام از اين تلگرافات و نامه‌ها را که آن مرجع مظلوم قبل از اين تاريخ ۱/۲/۶۱ نوشته و مخابره کرده بود، در کتاب خاطره‌های خود نياورده است و اين خود قرينۀ توطئۀ رژيم عليه يک مرجع پُرمنطق است.
۱۹ . حجرات: ۶.
۲۰ . نقش آقای سیّد احمد خمينی در عزل‌ها و خلع‌ها و... در خاطرات آقايان منتظری و موسوی اردبيلی و رفسنجانی و موسوی تبريزی و... مشهودتر از خاطره‌های آقای ری‌شهری است.
۲۱ . کيهان، ص ۴، پنج‌شنبه ۲/۲/۶۱.
۲۲ . کيهان، ص ۱۸، دوشنبه ۱۳/۲/۶۱.
۲۳ . کتاب القضا در بعضی از کتابخانه‌های شخصی و عمومی قم موجود است.
۲۴ . حجر، ۲۷.
۲۵ . تربت پاکان، قم، جلد ۴، ص ۲۳۳۵.
۲۶ . هفته‌نامۀ شما، شمارۀ ۲۸۷، پنج‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۱، ص ۸.
۲۷ . اشاره به آيت‌الله گلپايگانی است.
۲۸ . سورۀ توبه، آیۀ ۶۷.
۲۹ . سورۀ عاد، آیۀ ۵۲.
۳۰ . بَحارالانَوار، جلد ۲، ص ۴۴.

Copyright: gooya.com 2016