بهبهانهٔ هشتمين سالگرد ۱۱ سپتامبر
هفت سال پيش در اولين سالگرد فاجعهٔ ۱۱ سپتامبر تعدادی از صاحبنظران سياسی مقالاتی از زاويای مختلف در مورد اين جنايت و پیآمدهای آن منتشر کردند. در آن زمان من دو مقاله را ترجمه کردم. يکی بنام "زمان ترس" از نويسندهٔ سرشناس مراکشی طحا بن جلون و ديگری مقالهای بود از نوآم چامسکی، بنام "چرا آنها از ما متنفرند؟" . اين دو مقاله را بدليل سهل انگاری گم کردم، و هرگز منتشر نشدند. هفتهٔ پيش برحسب اتفاق آنها را يافتم. از آنجائيکه مطالب مطرح شده در آنها کماکان تازگی دارند، آنها را برای درج در وبلاگ در اختيار شما میگذارم، با اين اميد که مفيد واقع شوند.
م. ح. شوشتری
در پاسخ سئوال سوم، عکسالعمل مناسب چه می توانست باشد؟ پاسخ به اين سئوال قابل بحث است. ولی آنچه مسلم است هرگونه عکسالعملی در درجهٔ اول بايد اصول ابتدائی و اساسی برخوردها و نرمهای اخلاقی را در برداشته باشد. دقيقتر بگويم، تنها آن عکسالعملی منطقی و شايسته است که اگر در مورد خود ما آن را بکار گيرند، آنرا میپذيريم. و برخوردی که ما خودمان از آن ناراحت میشويم، نبايد نسبت بديگران روا بداريم. کسانی که برخورد اصولی و انسانی را منکر میشوند، مسلماً تنها استفاده از زور و قدرت را بعنوان تنها راهحل ممکن مطرح خواهند کرد و زبان زور تنها ابزار ارزش گذاری آنها در تعيين خوب و بد خواهد بود. روشن است که هرکسی میتواند از خود سئوال کند که اگر واقعاً اين شرط لازم برخورد به مسئله از طرف ما پذيرفته شود، در آنصورت ديگر جای بحثی در مورد پاسخ به سئوال سوم در خصوص بکارگيری لفظ "جنگ عادلانه" باقی نخواهد ماند.
معمولاً چنين ادعا میشود که حملات تروريستی ۱۱ سپتامبر بگونهای دراماتيک و برگشت ناپذير اوضاع جهان را تغيير داده است. شرايط هرگز بصورت گذشته باز نخواهد گشت. جهان در حال گذار به عصر نوينی است، که عنوان آن را میتوان "عصر ترور" ناميد. اين عنوان مجموعهای از مقالات پارهای از محققين در دانشگاهها نيز میباشد. آنها اين حملات را از شيوع باکتری سياهزخم هم ناميمونتر میدانند.
گستاخی مرگباری که در ۱۱ سپتامبر صورت گرفت، را بايد حادثهای با ابعاد تاريخی تلقی کرد، نه بلحاظ ابعاد آن بلکه متأسفانه از نظر گزينش مردم بيگناه بعنوان قربانی. از مدتها پيش چنين نظری وجود داشت که فنآوری مدرن موجب خواهد شدکه قدرتهای بزرگ صنعتی کنترل و انحصار خود را در استفاده از خشونت و زور از دست خواهند داد و ديگر مانند گذشته نخواهند توانست آنگونه که تشخيص میدهند و دلشان میخواهد از قوهٔ قهر استفاده کنند. آنزمان هيچکس نمیتوانست پيشگوئی کند که اين واقعه به چه شکلی متحقق خواهد شد. ولی همانگونه که شاهد بوديم، اين عمل صورت گرفت.
برای اولين بار در تاريخ مدرن جهان اروپا و متحدش در خانهٔ خودی مورد تعرض دهشتناک قرار گرفت، که معمولاً خاص نقاط ديگری از جهان بود. از وقايع تاريخی بايد درسهای آموزندهای گرفت تا از تکرار تراژيک آنها جلوگيری کرد. اين وظيفهٔ ماست. اگر جهان غرب نمیخواهد از چنين حادثهای درس بياموزد و میخواهد آنرا بفراموشی بسپارد، يقينن خانوادهٔ قربانيان اين حادثه آنرا فراموش نخواهند کرد. تغيير روش راديکال از اشکال سنتی ترور در ۱۱ سپتامبر بدون شک میتواند بعنوان يک حادثهٔ تاريخی تلقی شود، که قطعاً پیآمدهای مهمی نيز در عرصهٔ جهانی بدنبال خواهد داشت. در اين رابطه سئوالهای تعيين کنندهای مطرح است:
۱ ـ چه کسی مسئول اين حملات است؟
۲ ـ علت اين حملات چيست؟
۳ ـ اشکال مناسب عکسالعمل نسبت به آنها چيست؟
۴ ـ پیآمدهای آن در بلندمدت کدامند؟
تا آنجائيکه به مورد اول برمیگردد، دلائل قوی وجود دارد که بنلادن و شبکهٔ القاعده مسئول اصلی اين حملات هستند. هيچکس بهتر از سيا و سازمانهای اطلاعاتی مشابه آن در کشورهای متحد آمريکا نمیداننند که اين آمريکا بود که مسلمانان افراطی را در کشورهای مختلف کمک و سازماندهی کرد، تا تبديل به يک نيروی نظامی و تروريستی بشوند. خود آنها بخوبی میدانند که هدف از اين عمل نه کمک به افغانها در مبارزه بر عليه روسهای اشغالگر، هدفی که ظاهراً در رسانههای گروهی وانمود میشد، بلکه در درجهٔ اول با هدف تسخير قدرت سياسی صورت گرفت، با پی آمدهای وحشتناکی که مردم افغانستان پس از بقدرت رسيدن طالبانها پرداختند. سازمان اطلاعات آمريکا در تمام مدت فعاليت آنها را، از بيست سال پيش که رئيس جمهور مصر سادات را ترور کردند و عمليات بعدی آنها در زمانی که تلاش کردند ساختمان مرکز تجارت جهانی را منفجر کنند و نيز يک رشته عمليات متهورانهٔ ديگر در سال ۱۹۹۳ که دقيقاً توسط شبکهٔ القاعده برنامهريزی شده بود، را تحت نظر داشت و شاهد بود. عليرغم اينکه سيا در تمام اين مدت گستردهترين تحقيقات در طول تاريخ مدرن را در سطح بينالمللی انجام داده بود و شناخت کافی نسبت به القاعده داشت، معهذا در ارائهٔ دليل و مدرک برای اثبات اينکه شبکهٔ القاعده در پس عمليات تروريستی ۱۱ سپتامبر قرار دارد، دچار مشکل شد. تازه ۸ ماه پس از حملات بود که رئيس اف. بی. آی روبرت مولر (Robert Muller) در شهادت خود در کنگرهٔ آمريکا اظهار داشت، سازمان اطلاعاتی آمريکا "فکر میکند" که عمليات در افغانستان طراحی شده است، و ممکن است تدارکات و اجرای آن در نقاطی ديگر از جهان صورت گرفته باشد. و حتی مدتها پس از اينکه ردپای حملات باکتری سياهزخم در آزمايشگاه اسلحه سازی دولت پيدا شد، نتوانستند عامل اصلی آنرا پيدا کنند. بدين ترتيب ملاحظه میشود که در مقابله با عمليات تروريستی که کشورهای غنی و قدرتمند را نشانه گرفتهاند، در آينده تا چه ميزان دشوار و تقريبأ ناممکن خواهد بود. ولی عليرغم ضعف شواهد موجود حکم نهائی که در مورد طراحان اصلی فاجعهٔ ۱۱ سپتامبر صادر میشود درست است.
در مورد پاسخ به سئوال دوم، مجموعهٔ تحقيات آکادميکی که در طی بيست سال گذشته صورت گرفته متفقاً به يک نکته در مورد تروريستها اشاره دارند: هدف و ترمينولوژی آنها بيرون راندن کفار از سرزمينهای مسلمانان و نيز ساقط کردن رژيمهای فاسدی که کفار به آنان تحميل کرده و از آنها حمايت میکنند، و برقراری رژيمهای افراطی اسلامی است. شناخت و درک از سازمانهای تروريستی سابقهٔ و پيشينهٔ آنها برای آگاهی از هدف و پيامی که آنها برای جلب هواداران خود و حتی کسانی که از آنها متنفرند، جهت محدود کردن امکان تکرار حملاتی از اين دست اهميت فوقالعاده دارد.
در پاسخ اين بيان گلايه آميز جورج بوش که "چرا آنها از ما متنفرند؟" بايد گفت: اين سئوال جديدی نيست و پاسخ به آن نيز زياد دشوار نيست. ۴۵ سال پيش آيزنهاور رئيس جمهور وقت آمريکا و مشاوران سياسی او چنين سئوالی را مطرح و به بحث گذاشتند. در آنزمان "جنبش نفرت از ما" در جهان غرب لقب گرفت. علل پايهای آنرا شورای امنيت ملی آمريکا چنين توضيح داد: علت نفرت مردم منطقه از ما، درک و احساس آنها مبنی براينکه ايالات متحده حامی اصلی رژيمهای فاسد و جبار حاکم، که مانع اصلی رشد دمکراسی و توسعهٔ اقتصادی در منطقه میباشند، است. آمريکا اين حمايت را بخاطر "تأمين و حمايت منافع نفتی خود در کشورهای خاورميانه" بعمل میآورد. والاستريت ژورنال نيز پس از جريان ۱۱ سپتامبر بههمين نتيجهگيری رسيد. اين روزنامه علل و ريشهٔ اين امر را در سياستهای آمريکا در قبال مسئلهٔ فلسطينیها و اسرائيل و بعضاً عراق دانست.
در مقابل مفسرين سياسی آمريکائی ترجيح میدهند که توضيحات بمراتب ملايمتری به مردم ارائه دهند: خشم و ناراحتی آنها بيشتر برمیگردد به اينکه آنها آزادیهای فردی جامعهٔ ما و نيز عشق و علاقهٔ ما را نسبت به دمکراسی دوست ندارند. علل آن نيز نارسائیهای فرهنگی آنها که ريشهٔ تاريخی داشته و نيز ناتوانی آنها در درک و قبول پروسهٔ "جهانی شدن" (گرچه آنها با خوشحالی از مزايای آن بهرهمند هستند)، میباشد. اين توضيحات گرچه میتواند بنوعی قانع کننده باشند ولی فوقالعاده احمقانه است.
در پاسخ سئوال سوم، عکسالعمل مناسب چه می توانست باشد؟ پاسخ به اين سئوال قابل بحث است. ولی آنچه مسلم است هرگونه عکسالعملی در درجهٔ اول بايد اصول ابتدائی و اساسی برخوردها و نرمهای اخلاقی را در برداشته باشد. دقيقتر بگويم، تنها آن عکسالعملی منطقی و شايسته است که اگر در مورد خود ما آن را بکار گيرند، آنرا میپذيريم. و برخوردی که ما خودمان از آن ناراحت میشويم، نبايد نسبت بديگران روا بداريم. کسانی که برخورد اصولی و انسانی را منکر میشوند، مسلماً تنها استفاده از زور و قدرت را بعنوان تنها راهحل ممکن مطرح خواهند کرد و زبان زور تنها ابزار ارزش گذاری آنها در تعيين خوب و بد خواهد بود. روشن است که هرکسی میتواند از خود سئوال کند که اگر واقعاً اين شرط لازم برخورد به مسئله از طرف ما پذيرفته شود، در آنصورت ديگر جای بحثی در مورد پاسخ به سئوال سوم در خصوص بکارگيری لفظ "جنگ عادلانه" باقی نخواهد ماند.
برای روشن شدن موضوع میتوانيم نظری به چند مورد تاريخی کاملاً مشخص بيافکنيم: از زمانيکه رئيس جمهور کندی فرمان داد که "ترس و وحشت روی زمين" بايد متوجه کوبا بشود تا زمانيکه رهبران آن کشور از بين بروند، چرا که اين کشور قوانين جاری جهان را با مقاومت موفقيتآميز در مقابل اشغال کامل آن کشور توسط آمريکا، زيرپا گذاشته است، ۴۰ سال می گذرد. ترس و وحشتی که پرزيدنت کندی از آن نام میبرد آنچنان جدی بود، که فشار و تعدی تا دههٔ ۹۰ نيز همچنان ادامه داشت و دارد. بيست سال از زمانيکه پرزيدنت ريگان جنگی تروريستی را برعليه نيکاراگوئه آغاز کرد، میگذرد. جنگی که وحشيانهترين مصيبتها را به آن کشور تحميل کرد. جنگی که ويرانی حاصل از آن چنان عظيم بود که هرگز کشور کوچکی چون نيکاراگوئه به تنهائی قادر نخواهد بود آنرا جبران کند و کشور را بازسازی کند. دهها هزار نفر از غيرنظاميان بیگناه اين کشور کشته شدند. بربريت اين جنگ چنان عظيم و دهشتناک بود که آمريکا توسط يک دادگاه بينالمللی بعنوان تروريسم بينالمللی محکوم شد. شورای امنيت سازمان ملل متحد در قطعنامهای آمريکا را قوياً محکوم کرد. (اگرچه آمريکا بنوبهٔ خود آنرا وتـــو کــرد.) امروز هيچکس فکر نمیکند که آیـــا کوبا و يا نيکاراگوئه حق داشتند تا واشنگتن و يا نيويورک را بمباران کنند، و يا فرمان قتل رهبران سياسی آمريکا را صادر کنند. روشن است که میتوان دهها مورد ديگر به موارد بالا اضافه کرد. مواردی که تا امروز نيز ادامه دارند.
کسانی که معتقد به اصول اوليهٔ اخلاقی هستند، و آنها را میپذيرند، وظيفهای سنگين بعهده دارند تا نشان بدهند که چرا و چگونه آمريکا و بريتانيا اين حق را داشتند تا افغانستان را بمباران کنند، تا از اين طريق آن کشور را مجبور کنند تا کسانی را که آمريکا آنها را مظنونين اصلی فاجعهٔ ۱۱ سپتامبر میدانست، تسليم کنند. دليلی که حداقل علت اصلی و ظاهراً رسمی جنگ از طرف پرزيدنت بوش همزمان با آغاز بمباران و متعاقباً سرنگون کردن حکام آن کشور، همانگونه که چند هفته بعد از شروع بمبارانها اعلام شد، بود.
اين نــُـرمهای اخلاقی در مورد کسان ديگری نيز که پيشنهادات ملايمتری را در مقابله با حملات تروريستی پيشنهاد میکنند، صادق است. از جملهٔ اين افراد میتوان به گفتههای ميکائيل هووارد متخصص سرشناس تاريخ نظامی آنگلوامريکن اشاره کرد، که میگويد"ايجاد نيروی پليس نظامی تحت نظارت سازمان ملل متحد ... که وظيفهاش دستگيری اعضای اين شبکههای جنايتکار و قرار دادن آنها در مقابل يک دادگاه بينالمللی باشد. اين افراد بايد در چنين دادگاهی عادلانه محاکمه و درصورتيکه مجرم تشخيص داده شوند، به مجازات مناسب محکوم شوند. (گاردين، امور بينالمللی). اين پيشنهاد زمانی منطقی است که ما بتوانيم حداقل از خودمان سئوال کنيم که اگر چنين پيشنهادی در عرصهٔ بينالمللی برای همه به يکسان مورد عمل قرار گيرد، عکسالعمل سايرين چه خواهد بود؟ من فکر میکنم اصلاً نمیتوان تصور کرد. اگر چنين پيشنهادی مطرح بشود قدرمسلم اين است که موجب رنجش و بعضاً نفرت از طرف بعضیها خواهد شد.
سئولات مشابهی نيز آنجا که به "دکترين بوش" در مورد "حملات پيشگيرانه" در مقابل تهديدات احتمالی مطرح میشود، نيز مطرح خواهد بود. چنين دکترينی تازگی ندارد. بخش اعظم آن را دولت بوش از دستگاه دولتی ريگان بهارث برده. دولت ريگان مدعی بود که بمباران ليبی بمثابه عملياتی "دفاع از خود" در مقابل "تهديدات احتمالی آينده" و براساس منشور سازمان ملل متحد، حق مسلم آمريکا بود. استراتژيستهای کلينتون نيز مدعی "ضربات پيشگيرانه"، حتی استفاده از سلاح هستهای بودند. اين دکترين مناديان متعددی دارد و ادعای جديدی نيست. شنيدن چنين ادعا و حق و حقوقی ديگر کسی را نمیترساند. امروز ديگر همه میدانند که چنين تهديدی از جانب چه کسی مطرح و متوجه چه کسانی است. دولت بوش و مفسرين سياسی آن همه روزه با صدای بلند فرياد میزنند که قصد دارند چنين دکترينی را در مورد عراق بکار گيرند. جامعهٔ بينالمللی براساس نرمهای ابتدائی در انتظار شنيدن تهديداتی است که از طرف عراق متوجه آمريکاست. طبيعتاً آنها چنين تقاضائی را برآورده نخواهند کرد. باز تکرار میکنيم، اگر ما آمادگی پذيرش اصول اوليهٔ اخلاق هستيم، کماکان سئولات روشن بالا بجای خود باقی است و بايد کسانی که مدافع بکارگيری هر شکلی از دکترين "حملات پيشگيرانه" هستند، که به اعتبار آن به قدرتهای بزرگ اين حق را میدهد که از قدرت خود بر عليه ديگران بدون اينکه ضرورتی احساس کنند که به مردم دنيا توضيح بدهند، پاسخ گويند.
واقعيت اين است که برای آنها ارائهٔ دليل و مدرک در مورد اينکه چه موقع و بر عليه چه کسی زور و يا تهديد ادعائی را به اجرا بگذارند، کار آسانی نيست. البته طبيعی است که يک روش ساده وجود دارد که بکمک آن میتوان اين استدلال ساده را رد کرد، و آن اين است که "ما نيروی خیــر هستيم و آنها نيروی شـــر". با بکارگيری چنين سفسطهای میتوان هر بحث و استدلالی را تخطئه کرد. تجزيه و تحليل دادههای مفسرين سياسی و بخش قابل توجهی از تحقيقات آکادميک نشان میدهد که نقطهٔ حرکت آنها از اين اصل تعيين کننده آغاز میشود که اغلب اوقات آنها حکمی را صادر میکنند، بدون اينکه دليلی برای آن ارائه بدهند. بعضی وقتها، گرچه نه هميشه، اتفاق میافتد که پارهای از چهرههای محرک تلاش میکنند که اين اصل محوری را بجای واقعيتهای تاريخی موجود بگذارند و بجای استدلال تنها به صادر کردن احکام اکتفا کنند. بايد از اين فرهنگ مسلط درسهای لازم را آموخت، و هوشيار بود تا اسير اين سفسطههای رايج نشد.
بگذاريد خيلی خلاصه به آخرين سئوال اساسی باقيمانده بپردازم:
در دراز مدت من فکر میکنم، جنايت ۱۱ سپتامبر موجب تقويت گرايشهای موجود میشود:
دکترين بوش که بيش از اين ذکرش رفت، يک نمونهٔ آنست. بعلاوه تعداد زيادی از دولتهای ديگر در چهار گوشهٔ جهان بلافاصله از ۱۱ سپتامبر بمثابهٔ امکانی در جهت بکارگيری و يا گسترش برنامههای سرکوبگرانه و ظالمانهٔ خود استفاده کردند. روسيه مشتاقانه به "ائتلاف مبارزه با تروريسم" خواهد پيوست، تا شايد چراغ سبزی در مورد عمليات سرکوبگرانهٔ خود در چچن بگيرد، که قطعاً بی نصيب هم نخواهد ماند. چين هم با نيت نسبتاً مشابهی مشتاقانه به ائتلاف فوق ملحق خواهد شد. و بالاخره سنگريز بعدی احتمالاً عراق خواهد بود.
بازنويسی ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۸
م. ح. شوشتری