در آستانه تشکيل گردهمايی سراسری سوم «جنبش جمهوريخواهان دموکرات و لاييک ايران» قرار داريم. گردهمايی سوم پس از يک دوره افت تلاش های مبارزاتی و ريزش نيروهای ما برگزار می شود.
در يک سال گذشته، به همت و ابتکار چند تن از همراهان، شش ماه به بحث و تبادل نظر بر سر «بحران» در «جنبش جمهوريخواهان دموکرات و لائيک ايران» پرداختيم تا بتوانيم مسايل اصلی يی که ريشه های اين بحران هستند را بيابيم و با تدارک نظری بيشتری برای حل اين مسايل در گردهمايی سراسری سوم شرکت کنيم.
در روزهای اخير و در گفت وگوهايی با برخی از همراهان، همگی بر اين باور بوديم که گردهمايی سراسری سوم از اهميت ويژه ای برخوردار است. حتا کسانی اهميت آن را از گردهمايی سراسری اول بيشتر می دانستند و معتقد بودند که تصميم گيری ها و مصوّبه هایِ گردهمايی سوم اگر به مسايل اصلی يی که افت مبارزاتی و ريزش نيرو را در جنبش ما باعث شد پاسخ بدهد، می تواند زمينه ی تولدی دوباره را برای «جنبش جمهوريخواهان دموکرات و لاييک ايران» فراهم کند و برعکس اگر گردهمايی سوم پايان يابد بی آن که بتواند پاسخی برای اين مسايل پيدا کند، «جنبش جمهوريخواهان دموکرات و لاييک ايران» به زوالی تدريجی و دستِ بالا تبديل شدن به محفل يا سازمانی چند ده نفره در کنار ديگر محفل ها و سازمان ها محکوم خواهد بود.
در اين جا من کوشش خواهم کرد در حد توانم و در حد حوصله یِ اين زمانِ کم تا گردهمايی، با طرح دو پرسش و دادن پاسخ به آن ها، در تولد دوباره «جنبش جمهوريخواهان دموکرات و لائيک ايران» پس از گردهمايی سراسری سوم سهم کوچکی داشته باشم. اين دو سئوال عبارتند از :
۱- چرا بايد «جنبش جمهوريخواهان دموکرات و لائيک ايران» تداوم و گسترش يابد؟
۲- چگونه می توان به اين مهم دست يافت؟
در اين مقاله من به پرسش اول خواهم پرداخت.
چرا بايد «جنبش جمهوريخواهان دموکرات و لائيک ايران» تداوم و گسترش يابد؟
پاسخ درست به اين سئوال که چرا بايد «جنبش جمهوريخواهان دموکرات و لائيک ايران» تداوم و گسترش يابد، در گرو پاسخی درست و جدی به اين سئوال است که چرا «جنبش جمهوريخواهان دموکرات و لائيک ايران» به وجود آمد.
در پاسخ هايی که به سئوال اخير داده می شود، گه گاه نظراتی نه چندان جدی، طرح می شوند نظير اين که اين حرکت از روی چشم و هم چشمی با «اتحاد جمهوريخواهان ايران»(برلن) شروع شد، و يا کسانی که اين حرکت را آغاز کردند و يا به آن پيوستند دقيق نمی دانستند دارند چه می کنند و برنامه روشنی برای يک کار مبارزاتی دراز مدت نداشتند، و يا عده ای که از گروه های سياسی خود بيرون آمده و يا بيرون رانده شده بودند برای خود بساطی تازه پهن کردند و ...
اين ها پاسخ هايی سَبُک، ناجدی و نادرست به چرايی به وجود آمدن حرکتی است که با همه کاستی هاياش، در چهار سال گذشته در صحنه مبارزه سياسی عليه جمهوری اسلامی حضور داشته و گام های موثری، هرچند کوچک، در پيشبرد اين مبارزه برداشته است.
در حقيقت، برای پاسخ به چرايی یِ به وجود آمدن «جدل»، بايد آن را در پرتو بررسی مبارزه و تلاش پيوسته ای که مردم و نيروهای مخالف جمهوری اسلامی از همان فردای استقرارش، برای پيداکردن راه جايگزين کردن آن با نظامی ديگر آغاز کردند، قرار داد.
به وجودآمدن «جدل»، در مقطع تاريخی یِ معينی از اين مسير طولانی مبارزه، و در پاسخ به ضرورت هايی مشخص بود. ضرورت هايی که پس از چهار سال، نه تنها همچنان به قوت خود باقی هستند، بلکه بيشتر از گذشته و با روشنی بيشتری طرح می شوند و پاسخ روشنی را می طلبند. پاسخی که ضرورتِ تداوم و گسترش «جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لاييک ايران»، خود را در آن می يابد. برای روشنکردن آن چه که می خواهم بگويم، صورت مسئله را به گونه ای ديگر و فرمولوار طرح می کنم.
در فردای انقلاب ۱۳۵۷، نظامی تئوکراتيک، واپسگرا و ضد مردمی با نام «جمهوری اسلامی» در ايران روی کار آمد. در اين جا، پرداختن به اين که چرا و چگونه اين امر رخ داد، موضوع مورد بحث ما نيست. ما برای طرح صورت مسئله یِ بحث خودمان، در اين جا تنها به بيان اين واقعيت که جمهوری اسلامی پس از انقلاب ۱۳۵۷ در ايران مستقر شد، بسنده می کنيم.
از همان فردای انقلاب، بخشی از نيروهای سياسی ايران در اپوزيسيون قرار گرفتند. زمان کوتاهی نگذشت که کشتار هزاران مبارز سياسی، سرکوب جنبش های کارگری، دانشجويی، زنان، اقليت های قومی و مذهبی، ماهيت سرکوبگر، واپسگرا و انحصارطلب جمهوری اسلامی را بر بيشترين بخش نيروهای سياسی و بخش عظيمی از مردم ايران روشن کرد و می توان گفت که چند سال بيشتر از انقلاب ۱۳۵۷ نگذشته بود که برداشتن جمهوری اسلامی و جايگزين کردناش با نظام سياسی ديگری، به خواست بخش اصلی نيروهای سياسی و بخش عظيمی از مردم ايران تبديل شد.
تا آستانه اولين انتخاب محمد خاتمی به رياست جمهوری، گرچه خواست تغيير در جامعه و به ويژه در ميان جوانان و زنان به شدت وجود داشت، جمهوری اسلامی همواره توانسته بود نيروهای سياسی و جنبش های اجتماعی را به رغم مقاومت قهرمانانه شان سرکوب کند، به گونه ای که اميد به سرنگونی جمهوری اسلامی و جايگزينی اش با نظامی ديگر به آرزويی دور از دسترس تبديل شده بود.
شايد بتوان گفت که دليل اصلی رويکرد بخشی از نيروهای سياسی و بخش عظيمی از مردم و به ويژه جوانان و زنان به خاتمی، و در کل به پروژه «اصلاح از درون»، نبودن چشم انداز روشنی برای برچيدن کامل نظام جمهوری اسلامی و روی کارآمدن نظامی ديگر به جای آن بود.
انتخاب خاتمی به رياست جمهوری با حضور گسترده مردم و به ويژه جوانان و زنان ممکن شد. رویِ کارآمدن خاتمی و پروژه «اصلاح از درون» شرايطی را فراهم آورد که حضور گسترده جوانان و زنان در صحنه سياسی کم و بيش تا پايان دوره اول رياست جمهوری او ادامه يابد. پس از سالهایِ سکوتِ سرد و سياه، دوباره مردم در عرصه سياسی حضور يافته و با اِشرافی که به قدرت خود پيدا کرده بودند، در زمينه های مختلف با خواست هايشان به ميدان آمدند.
انتخاب خاتمی جمهوری اسلامی را از انزوای سياسی اش در جهان کمی بيرون آورد و غرب را برای مدتی اميدوار کرد که جمهوری اسلامی سياست خارجی معتدل تری در منطقه داشته باشد و با ايجاد ثبات سياسی در کشور، بازار بزرگ ايران را برای کالاها و سرمايه های غربی بگشايد. اپوزيسيون کم ترين اميدی را هم که به حمايت جهانی در جهت تغيير نظام سياسی در ايران داشت، با گرم شدن روابط رژيم با غرب از دست داد.
اما در پايان اولين دوره چهارساله رياست جمهوری خاتمی، شرايط به گونه چشمگيری نسبت به شرايط ابتدای انتخاب او تغيير کرده بود. مهم ترين تغيير در ميان جوانان و زنان و نيروهای سياسی متوهم به «اصلاح از درون» بود. کم وبيش برای همه روشن شده بود که انتظار هرگونه تغيير کيفی و بنيادی در جمهوری اسلامی از راه «اصلاح از درون»، توهمی بيش نيست و آن جا که اين انتظار، آگاهانه تبليغ و به آن دامن زده می شود، خيانت و خاک پاشيدن به چشم مردم است.
تغيير کيفی مهم ديگر در ميان نيروهای سياسی ايرانی (چه در داخل، چه در خارج و چه متشکل، چه منفرد)، در زمينه توجه و اِشراف به نيروی جوانان و زنان و به طور کلی حضور دموکراتيک مردم در صحنه مبارزه سياسی بود.
بخش بزرگی از نيروهای سياسی، کيفيت جديدی که در صحنه مبارزه سياسی ايران پديدار شده بود، يعنی آگاهی به حقوق شهروندی و خواست برخورداری از اين حقوق در ميان مردم و يا به عبارت ديگر حضور شهرونديیِ ايرانيان در جامعه را ديده و اهميت آن را درک کرده بود.
می توان گفت در پايان دوره اول رياست جمهوری خاتمی، در عرصه مبارزه سياسی کارت ها دوباره تقسيم می شدند :
۱- شکست پروژه «اصلاح از درون»، دوباره جايگزين کردن نظام جمهوری اسلامی را با نظامی ديگر در دستور کار نيروهای سياسی و مردم ايران قرار می داد.
۲- به صحنه آمدن مليون ها شهروند ايرانی اميد به اين تغيير را از آرزويی دور به امکانی در دسترس تبديل می کرد.
۳- تحول در بخشی از نيروهای متشکل و به ويژه طيف وسيعی از منفردين سياسی، امکان طرح پروژه جايگزين و پيشبرد آن را ممکن می کرد.
تحول در نيروهای سياسی در دو زمينه یِ خواستِ سياسی و شکل سازماندهی رخ می داد :
از طرفی، در زمينه خواست سياسی، اين نيروها با کنکاش در مبارزات ۱۵۰ سال اخير مردم ايران، توجه به دگرگونی های بنيادی در عرصه جهانی و ارزيابی از آرايش نيروهای اجتماعی در ايران، به اين نتيجه می رسيدند که مرحله کنونی تحول در ايران مرحله ای دموکراتيک است. به عبارت ديگر خواست بيواسطه یِ مردم در مرحله کنونی یِ تحول در ايران، جايگزين کردن جمهوری اسلامی با نظامی شهروندی بر مبنای دموکراسی، حقوق بشر و لائيسيته است.
و از طرف ديگر، ۲۲ سال ناکامی در مبارزه برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی، ناکارآيی شکل هایِ مبارزهیِ تجربه شده تا کنون و ناتوانی سازمان های سياسی موجود را برای براندازی جمهوری اسلامی آشکار می کرد و يافتن شکل تازه ای برای سازماندهی گسترده نيروهای سياسی و مردم را در دستور کار قرار ميداد.
انتشار بيانيه «جمهوری اسلامی، جمهوری لائيک و جايگاه ما» در چنين شرايطی يک رخداد مهم سياسی است. در بيانيه عصاره آن چه که به عنوان شرايط نوين در پايان دور اول رياست جمهوری خاتمی برشمردم آمده است :
۱- بن بست اصلاحاتِ حکومتی برای هرگونه دگرگونی یِ بنيادی در حمهوری اسلامی،
۲- تکيه بر ضرورت حضور گسترده زنان و مردان آزاديخواه ايرانی در عرصه مبارزه برای برچيدن بساط جمهوری اسلامی،
۳- تکيه بر دمکراسی به عنوان هدف اصلی مرحله کنونی تحول در ايران.
هم چنين، در بيانيه آمده است که يک جمهوری لائيک و دموکراتيک مناسب ترين جايگزين جمهوری اسلامی است و خواستِ امضاکنندگان بيانيه اين است که طيف گستردهای از آزاديخواهان، از افق ها و خاستگاه های گوناگون، پيرامون اين اصول و مواضع گرد هم آيند تا بتوانند به سهم خود زمينه ی شکل يابی جمهوری دموکراتيک و لائيک در ايران را هموار سازند.
نکته ی مهمی که بايد يادآوری کرد اين است که امضاکنندگان بيانيه اصول و مواضعی را که طيف وسيعی از مبارزين و مردم، در ايران و در کشورهای مختلف جهان، به آن رسيده بودند، بيان می کردند و به همين دليل هم بيانيه مورد استقبال واقع شد و در ادامه یِ کوشش هايی که بر محور آن صورت گرفت به «سمينار مردمسالاری و جمهوری لائيک در ايران» در ژوئيه ۲۰۰۳ در پاريس منجر شد. پيآمد طبيعی تصميماتِ اين سمينار که با شرکت طيف وسيعی از مبارزان ايران تشکيل شد، گردهمايی سراسری پاريس و شکل گيری جمهوريخواهان دموکرات و لائيک ايران در سپتامبر ۲۰۰۴ بود.
در فاصله انتشار بيانيه «جمهوری اسلامی، جمهوری لائيک و جايگاه ما» و گردهمايی سراسری پاريس، دستآورد مهم گفتگوها، نوشته ها و بحث های گروهای کار و سمينارها در زمينه سياسی رسيدن به اين موضع مشخص و روشن بود که در سند سياسی پيشنهادی به گردهمايی سراسری پاريس متبلور شده است :
«گذار دموکراتيک به نظام جانشين را مستلزم فراخواندن مجلس موسسان می دانيم که منتخب همه مردم است و بر مبنای انتخابات آزاد، رای مخفی همگانی و در شرايط آزادی کامل مطبوعات، رسانه های گروهی، احزاب و سازمان های سياسی تشکيل می شود. مجلس موسسان، نوع نظام آينده را تعيين، قانون اساسی آن را تدوين و به همه پرسی عمومی واگذار می کند.»
البته همانجا تاکيد می شود که : «در اين کارزار، ما برای استقرار جمهوری مبارزه خود را به پيش می بريم»
در زمينه سازماندهی هم دستآورد اصلی اين دوره، طرح شکل جنبشی مبارزه و شرکتِ فردی اعضای سازمان های سياسی و منفردين در آن است. گرچه هنوز ويژگی های اين شکل جنبشی به طور کامل روشن نيست، ولی کم و بيش همه قبول دارند که جنبش يک سازمان و حزب سياسی و يا جبهه و ائتلافی از سازمان های سياسی نيست.
خلاصه کنم. به باور من، تغيير شرايط عينی و ذهنی در جامعه ما تعدادی از فعالان سياسی را در سپتامبر ۲۰۰۴ در پاريس گرد آورد تا برنامه عمليیِ شرکت جمعی یِ خود را در مبارزه یِ مردم ايران برای جايگزين کردن جمهوری اسلامی با نظامی لائيک و دموکراتيک، از راه فراخواندن مجلس موسسان منتخب مردم، تدوين کنند و شکل مناسب اين شرکت جمعی را طراحی نمايند.
خواست و مبارزه اين فعالان سياسی که نام «جمهوريخواهان دموکرات و لائيک» را بر خود نهادند در اين راستا قرار داشت که در عرصه مبارزه سياسی ی جامعه ما، نيروهای جمهوريخواه تبديل به بزرگترين نيروی سياسی شوند و خواست جمهوريخواهی گسترده ترين بخش مردم ايران را فراگيرد تا بيشترين نمايندگان جمهوريخواه به مجلس موسسان فرستاده شوند و نظام جمهوری لاييک و دموکراتيک، نظام برگزيده ی اين مجلس باشد.
پس از گذشت چهارسال از گردهمايی سراسری اول در سپتامبر ۲۰۰۴، شرايط در جهت مناسبِ با اين هدف تغيير يافته است:
- دوره دوم انتخابات خاتمی با شکست کامل پروژه «اصلاح از درون» پايان يافته و فکر عبور از جمهوری اسلامی و نه ولايت فقيه، فکر حاکم در ميان نيروهای ايرانی و مردم ايران شده است.
- در عرصه جهانی هم، سياست های ماجراجويانه دولت احمدی نژاد همگان را به اين واقعيت رسانده است که تنها جايگزين شدن نظامی دموکراتيک و لائيک به جای جمهوری اسلامی می تواند به اين نابهنگامی تاريخی در ايران پايان دهد.
- به رغم سرکوب و جو پليسی حاکم پس از انتخاب احمدی نژاد، حضور و مبارزه مردم در عرصه های مختلف اجتماعی به شدت جريان دارد و مبارزات زنان، کارگران، دانشجويان، معلمان و ... گسترش بيشتری می يابد.
با توجه به اين واقعيت ها، ضرورت وجود «جنبش جمهوريخواهان دموکرات و لائيک ايران» و هر حرکت جمعی ديگری که در راستای تغيير نظام جمهوری اسلامی به نظامی دموکراتيک مبارزه می کند از گذشته هم بيشتر است.
بايد توجه داشت که اين مبارزه دو ويژگی مهم دارد.
۱- عرصه های مختلف را در بر می گيرد. فعاليت های فرهنگی، افشاگری جنايات جمهوری اسلامی، پشتيبانی از مبارزات مردم، گفتمانسازی، برپايی سمينار و بحث سياسی بر سر مسائل گِرهی ی تحول دموکراتيک جامعه ايران، و ... همه و همه عرصه های گوناگون اين مبارزه یِ همه جانبه هستند.
۲- مبارزه ای طولانی است و مجموعه یِ تلاش ها همواره در راستای هدف نهايی يعنی برچيدن نظام جمهوری اسلامی و تشکيل مجلس موسسان قرار می گيرند.
در اين مبارزه طولانی، جايگاه «جنبش جمهوريخواهان دموکرات و لائيک ايران»، در کنار ديگر نيروهای سياسی جمهوريخواه و به ويژه در کنار صدهاهزار نفر از هموطنان جمهوريخواهمان در ايران، تقويت قطب جمهوريخواهی از راه شرکت در همه عرصه های مبارزه است تا در تلاش های پس از جمهوری اسلامی برای تشکيل مجلس موسسان، باور و خواستِ جمهوری يی بر مبنای دموکراسی و لائيسيته، باور و خواست غالب در عرصه مبارزه سياسی ايران باشد.
بهمن امينی