شنبه 6 مهر 1387

خط فاصله ما و حاکمان ايران، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
اين دروغگويی "مشروع" (از نگاه فقهی) که "تقيه" نام گرفته، چندين سال است که نقش عظيمی را در سياست های داخلی و خارجی حکومت اسلامی بازی می کند و روز به روز هم، به ويژه در دوران آقای احمدی نژاد و اوج گيری مقام و منزلت ولايت فقيه، تکامل و تحول پيدا کرده است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

اين روزها آقای محمود احمدی نژاد نامی، که به عنوان رييس جمهور، بر ايران ما حکومت می کند تصويری از يک ايرانی را در آمريکا ـ و بهتر است بگويم در جهان ـ به نمايش گذاشت که اگر مايه ی شرم ما ايرانيان نباشد و استدلال کنيم که او به ما ربطی ندارد، باز هم با شکستن رکورد دروغگويی در جهان، عنوان شرم آوری را نصيب جمهوری اسلامی، که متاسفانه نام ايران را به دنبال خود دارد، کرده است. اکنون، در آمريکا، دوست و دشمن اين رييس جمهور قبول کرده اند که او به راحتی نفس کشيدن دروغ می گويد؛ بسياری از اين حيرت می کنند که، معمولاً، يک سياستمدار، هر قدر هم که دروغگو باشد، سعی می کند در مقابل چشم مردمان دروغ هايی را نگويد که به راحتی بتوان ماهيت شان را کشف کرد. و حيرت آنگاه زيادتر می شود که او مدعی است بر اساس قوانينی مذهبی بر کشورش حکومت می کند. در چشم مردمان، معتقدان به يک مذهب به اولين چيزی که بايد وفادار باشند راستی و درستی است. و چگونه است که ايشان به اين راحتی دروغ می گويند؟

برای من، حيرت هر غير ايرانی، و به خصوص کسانی که از چگونگی واقعی اعتقاداتی که حاکمين سرزمين ما بر اساس آنها عمل می کنند خبر ندارند، حيرتی معقول و منطقی و بجا است؛ اما واقعا درک نمی کنم که چرا ما ايرانی ها و به خصوص اهل قلم و رسانه ها و احزاب اپوزيسيون در برابر اين دروغ ها اين چنين حيرت زده شده و مرتب خطاب به جهانيان اعلام می کنيم که: «باور کنيد؛ اين آقای احمدی نژاد ربطی به ما ندارد و آنچه می گويد دروغی بيش نيست». به نظرم می رسد که ما، با اعلام اين مطلب، می خواهيم بگوييم که جهانيان با يک «شخص دروغگو» روبرو هستند و آنچه او می گويد به خودش مربوط می شود.
اما کافی است که هر کدام از ما، چه به عنوان اهل قلم و رسانه و چه به عنوان افرادی علاقمند به مسايل سياسی، هر روز ساعتی از وقت مان را به خواندن و شنيدن نوشته ها و گفته های مسئولين دولتی ايران صرف کنيم تا متوجه شويم که اين دروغ گويی خاص رييس دولت اسلامی نيست، و از بالاترين رده های حکومتی که ولايت فقيه باشد گرفته، تا امام جمعه ی فلان مسجد دهکده ی هپروت، يا رييس سازمان ميراث فرهنگی حکومت اسلامی، و وزير کشور و رييس دانشگاه و هر مصدر کار مهم ديگری که تصور کنيد بخشی از حرف ها و گفته های روزانه اش دروغ است. يعنی، کافی است که گفته ای را انتخاب کرده و در مورد ريشه های آن تحقيق کنيد تا گغته ای کاملاً خلاف آن را از دهان همان گوينده در جايی ديگر و وقتی ديگر پيدا کنيد.
هنگامی که شيوع اين بيماری مزمن دروغگويی را در در بين همه ی دست اندر کاران حکومت اسلامی مشاهده کرديم، آنگاه ديگر نه تنها از دروغگويی های آقای احمدی نژاد تعجب نمی کنيم بلکه آن را امری عادی می بابيم.
به راستی اين فرهنگ دروغگويی و دروغ پراکنی نهادينه شده در نزد افراد سياسی و مذهبی وابسته به قدرت در حکومت اسلامی از کجا می آيد؟ اگر آن ها هم نام ايرانی دارند و اکثر شان در ايران زاده شده و بزرگ شده اند، بايد نتيجه گرفت که ما ايرانی ها اساساً مردمانی دروغگو هستيم؟ و اگر هستيم چرا چنين شده ايم؟ و اگر نيستيم چرا حاکمان بر کشور ما يک پارچه دروغگو از آب درآمده اند؟ و چگونه می شود که بين ايرانی ها خطی بکشيم و بگوييم که فقط گروهی از آنها دروغگو هستند؟ چه چيزی مشخصات اين گروه دروغگو را می سازد؟ و به چه دليل بقيه نياز به دروغگويی ندارند يا دروغگويی را دوست نمی دارند؟
به نظر من، با يک نگاه گذرا حتی به سراسر تاريخ و ادبيات و فرهنگ خودمان، چه در نوشتارها و چه در گفتارها، می بينيم که يکی از صفات زشت و نکوهيده در سرزمين ما دروغ گويی بوده است. از شعرها و داستان ها و سنگ نوشته ها و کتيبه هامان گرفته تا قصه هايی که سينه به سينه به نسل های بعدی منتقل شده و معمولا از دهان مادران و مادر بزرگ ها برای بچه هايی گفته می شده که آماده ی ساختن فردای جامعه می شده اند. در همه ی اين «آموزش» ها، بدون ترديد، راستی ستايش و دروغ ملامت شده است. حتی سياست مداران دوران های باستانی ما، در لوحه هايی هنوز موجود خود، در نيايش هاشان آرزو کردند که سرزمين شان از خشکسالی و دروغ در امان باشد. يعنی خطرات و بدبختی های ناشی از دروغ را با خشکسالی ـ که در آن زمان ها با مرگ و نيستی و بيماری و هزار بدبختی توأم بود ـ برابر می دانسته اند. در خانواده ها و مدارس هم، حتی تا نسل ما، و با هر مذهب و مرامی که بزرگترهامان داشتند، از اولين آموزش هايی که می گرفتيم اين بود که: «دروغ گويی از زشت ترين اعمال است». آنها، در ارتباط با دروغ گويی، توضيحات خود را با نکته هايی بسيار ساده و همه فهم همراه می کردند: «دروغ مادر همه ی مفاسد و زشتی های جهان است. آن که دروغ می گويد قابليت انجام همه ی بدی ها و زشتی های جهان را دارد؛ چرا که در هر مرجع و دادگاهی، چه شخصی و چه اجتماعی، می تواند منکر همه ی زشتی ها و بدی هايی شود که انجام داده است يا می خواهد انجام دهد». و برای اين که اندازه ی فراخ و هراسناک دروغ را حالی بچه ها کنند می گفتند که: «دروغگو دشمن خداست!» يعنی، دشمنی با خدا تنها وقتی صورت می گرفت که پای دروغی در ميان می آمد. در جهان کودک و در جامعه ای مذهبی، آيا از «دشمنی با خدا» هم کار بزرگ تری وجود دارد؟ هيچ کدام از آدم های مذهبی ما ـ يعنی يا اصالتاً ايرانی بودند و يا با فرهنگ ايرانی درآميخته بودند ـ نمی گفتند که اگر نيايش نکنی و يا اگر به کليسا و کنشت و مسجد نروی «دشمن خدا» هستی. دامنه ی «گناه» در همه ی مذاهب بسيار فراخ است و از دزدی گرفته تا نوشيدن الکل و انجام زنا و فحشا و تن نمايی و غيره همگی گناه محسوب شده و هر يک تاوانی سخت داشته اند اما هيچ کدام «دشمنی با خدا» محسوب نمی شده اند. اين مقام تنها از آن «دروغ» است و بس.
البته در بين شيعيان، که اکثريت جمعيت ايران را تشکيل می دهند، اصطلاحی مذهبی وجود داشت که نوعی دروغ گويی را، با عنوان «تقيه»، مجاز می شمرد اما، تا قبل از رسيدن حکومت اسلامی، اين کلمه در زندگی روزمره ی مردمان عادی مفهوم خاص و جايگاه ويژه ای نداشت و حتی در تعليمات مذهبی مدارس هم از آن سخن به ميان نمی آمد. واژه ای بود که بيشتر اهل فقه از آن سخن می گفتند و آنها هم «تقيه» را صرفاً برای مواقعی توصيه می کردند که واقعاً پای مرگ و زندگی شخص در ميان باشد.
بنياد فقهی «تقيه» (به معنی روزمره ی «پوشاندن») نيز بر احاديثی گذاشته شده بود که باز مردم با آنها آشنايی چندانی نداشتند. به خصوص که اين کلمه در قرآن هم به شکل روشنی نيامده است. مثلاً، در آيه ی ۲۸ سوره ی آل عمران می خوانيم که: «لا يتخذ المؤمنون الکافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلک فليس من الله فی شی‏ء الا ان تتقوا منهم تقاة» (يعنی، اهل ايمان نبايد به جای مؤمنان، کافران را دوست خود بگيرند و هر کس چنين کند، در هيچ چيز، از خدا نيست، مگر اين‏که از آنان به نوعی، تقيه کنيد). و يا در آيه ی ۱۰۶ سوره نحل می خوانيم که: «من کفر بالله من بعد ايمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالايمان» (هر کس پس از ايمان آوردن به خدا، کفر ورزد [کيفری بزرگ در انتظار او است] مگر آن کس که به اين کار اکراه شود، در حالی که قلبش به ايمان اطمينان دارد...)
می بينيم که توصيه قرآنی بر پوشاندن عقيده ی واقعی خود از دشمن فقط در شرايطی استثنايی و برای افرادی استثنايی آمده است و برای «پنهان کاری» (که مسلماً با «دروغ گويی» متفاوت است) لازم است دلايل محکمی وجود داشته باشد. همانطور که اصطلاح عاميانه ی «دروغ مصلحت آميز» در نزد شيخ سعدی هم اشاره به همان توضيح قرآنی باشد که موردی خاص را که در آن پای مرگ و زندگی در ميان باشد در نظر دارد. در واقع، اين دروغگويی بيشتر حکم انکار و کتمان و مخفی کاری را در برابر دشمن دارد و نه دروغگويی آنگونه که بوسيله ی مردم از اين کلمه فهميده می شود.
بهر حال تا قبل از برقراری حکومت ولايت فقيه، دروغ و دروغگويی در جامعه ی ما اگرچه مثل هر جامعه ی ديگر بشری وجود داشت اما ـ درست مثل همان جوامع ديگر ـ گفتنش با شرم و يا با احساس گناه توام بود و قطعاً مايه ی افتخار و سربلندی نبود. چرا که هم در چهارچوب فرهنگی ما و هم در چهارچوب مذاهب موجود در ايران دروغگويی گناه کبيره محسوب می شد.
اما، پس از انقلاب، و به خصوص با مطرح شدن افکار و آموزه های آيت الله خمينی، ناگهان پديده ای به نام «تقيه» از معنای محدود خود بيرون آمد و تبديل به نوعی فريضه ی مذهبی دروغگويی، ابتدا برای مومنين و سپس برای عموم، شد. درست مثل پديده ی «صيغه» که ابتدا در حوزه ی فقها و مومنان مذهبی مطرح بود و سپس وقتی به سطح جامعه رسيد چنان پيش رفت که تبديل به فحشا شد.
در رساله ی آقای خمينی فصلی وجود دارد به نام «مبحث تقيه» که خواننده را با با اين نوع تلقی از دروغگويی تا اندازه ای آشنا می کند و برخی از نکاتی را در مورد لزوم «تقيه » پيش می کشد که، در واقع، درست همان وزن و مفهوم دروغ و فريب را دارد و نه وزن و مفهوم «تقيه» ی سنتی را ـ به معنای پنهان کاری در مواقع اضطراری. در رساله ی ايشان مواقع لزوم دروغ گفتن و فريب دادن و انواع آن اين گونه ليست شده است:
خوف‏از وقوع ضرر بر جان ‏يا آبرو يا مال‏خود
خوف از وقوع ضرر بر ديگر مؤمنان‏
خوف از وقوع ضرر بر حوزه اسلام‏
تقيه به حسب ذات آن‏
تقيه به حسب متّقی (تقيه کننده)
تقيه سران دينی و غير دينی جامعه‏
تقيه از کفار و نامسلمانان‏
تقيه از سلاطين و حاکمان اهل ‏سنت‏
تقيه در انجام حرام‏
تقيه در ترک واجب
تقيه به حسب متقی فيه‏ ‏
و...........
يعنی، در واقع، در تمام موارد زندگی می شود به دليل ترسيدن از وضعيتی که حتی لزوماً خطرناک هم نيست و تنها ضرری را متوجه خودمان يا نزديکان عقيدتی مان می کند دروغ بگوييم و فريب دهيم.
به اين ترتيب، مساله ترس از جان تبديل شد به موارد متفاوت و گسترده زيان های شخصی و سياسی. به خصوص وقتی که در مقابل ما کافران ايستاده باشند. حالا اين کافران چه آمريکايی مسيحی باشند، چه اسراييلی يهودی، و چه آن خيل از ايرانيانی که به دلايل مختلف ـ از تفاوت مذهبی گرفته تا تفاوت سياسی و عقيدتی، تا لباس پوشيدن و شيوه ی زندگی ـ کافر و مفسد خوانده می شوند. پس، با اين حساب، جز در حلقه ی تنگ «خودی ها»، به همه می شود دروغ گفت و اين دروغ ها نه تنها اشکالی شرعی ندارد بلکه اغلب سخت لازم و ضروری اند و اجر دنيا و آخرت را هم با خود دارند.
آنچه نوشتم نه اغراق است، نه شعاری سياسی، و نه تهمت زدن به کسی. و تنها از سر آشنايی با گوهر وجودی اعتقادات جماعتی است که دروغگويی نه تنها جزو عادات روزمره، و به نوعی ابزار کارشان، است بلکه از فرايض دينی شان به حساب می آيد. مثلاً وقتی آقای احمدی نژاد در مقابل «لاری کينگ» همانگونه که به راحتی اظهار می کند که «همجنس گرايی در مذهب ما حرام است و عملی زشت و کريه است»، می تواند ـ به همان راحتی ـ بگويد: «در مذهب و قانون حکومتی ما دروغ و دو دوزه بازی کردن و معلق زدن امری مذهبی و لازم و ضروری و واجب است.»
اين دروغگويی «مشروع» (از نگاه فقهی) که «تقيه» نام گرفته، چندين سال است که نقش عظيمی را در سياست های داخلی و خارجی حکومت اسلامی بازی می کند و روز به روز هم، به ويژه در دوران آقای احمدی نژاد و اوج گيری مقام و منزلت ولايت فقيه، تکامل و تحول پيدا کرده است. به طوری که حتی در سازمان ها و وزارت خانه های اسلامی شان ـ از سازمان ميراث فرهنگی گرفته، که در چند ساله ی اخير الگوی روشنی برای اين کار است، تا بخش های اداری دانشگاهی و راديو تلويزيون ها، و تا وزارت امور خارجه و ادارات مهم مملکتی، برای آموزش دروغگويی به افراد مهم، کلاس هايی وجود دارد و در اين «آموزشگاه ها» راه و رسم و دلايل ضرورت «تقيه» با دقت و تفصيلی فقيهانه تدريس می شود.
بايد توجه داشت که مواد درسی اين آموزش ها نه از قران و کتب دينی ديگر، بلکه صرفاً از احاديثی گرفته شده که نه تنها اعتباری به عنوان اسناد تاريخی ندارند بلکه تا قبل از جمهوری اسلامی نيز جز در بين متعصبين شديد تشيع پس از دوران صفويه علاقمندانی نداشته اند. بهر حال، آن چه که در زير می خوانيد اندکی از آنچه هايی است که در اين آموزشگاه ها ـ و يا در حوزه های مثلاً علمی ـ به دانشجويان خودی درباره تقيه آموخته می شود.
مهمترين منبع اين آموزش ها روايت نقل شده از امام جعفر صادق است که از نگاه تاريخی مطرح شدن «تقيه» به عنوان يک ابزار سياسی را به ايشان نسبت می دهند و حتی برخی از تاريخ شناسان اعتقاد دارند که دليل عزل اسماعيل، پسر اول ايشان، از امامت شيعه و انتصاب «موسی کاظم»، پسر ديگر ايشان، که موجب شد تشيع اسماعيلی (يا هفت امامی) بوجود آيد مخالفت اسماعيل با اين فتوای پدر بود. او معتقد بود که نبايد به هيچ دليلی دروغ گفت و تقيه تنها در موارد خاصی ضرورت می يابد. اسماعيل در اين راه سر خود را بر باد داد و پيروان رزمنده اش هم به مصر گريختند و امام صادق همچنان بر ضرورت استفاده از «تقيه» پای فشرد. از ايشان تا بخواهيد احاديث مبنی بر تحسين و لزوم «تقيه» (که ديگر آشکارا معنای «دروغگويی» بخود گرفته) وجود دارد. مثلاً، مسعدة بن ‏صدقه، در کتاب «وسايل الشيع» (ج‏۱۱ ، ابواب «الأمر بالمعروف»، باب ‏۲۵، ح‏۶) از ايشان نقل می کند که گفت: «فکل شی‏ء يعمل المؤمنون بينهم لمکان التقیة مما لا یؤدّی الی الفساد فی الدين فانه جائز». (يعنی: هر کاری که اهل ايمان به منظور تقيه، در ميان خود انجام می‏دهند، در صورتی که سبب تباهی در دين نشود، جايز است). يا ابوعمر اعجمی باز از امام صادق روايتی نقل می کند به اين مضمون که: «لا دين لمن لا تقیة له» (يعنی: کسی که اهل تقيه نيست، دين ندارد!)
«وسايل الشيع» حتی کار را به حضرت علی هم که سال ها قبل از حضرت صادق و فتوای تقيه زندگی می کرده کشانده و رواياتی هم از ايشان نقل می کند. مثلا: «التقیة من افضل اعمال المؤمنين يصون بها نفسه و اخواته عن الفاجرين». (يعنی: تقيه، در زمره ی بهترين کارهای مؤمنان است و مؤمن با آن، خود و هم مذهبی‏ های خود را از آزار فاسقان حفظ می‏کند). و يا روايتی هم از امام پنجم، محمد باقر، دارد مبنی بر اينکه: «التقیة فی کل شی‏ء يضطر اليه ابن‏آدم فقد احلّه الله له». (يعنی: تقيه در هر چيزی است که آدمی به آن مضطر شود، خداوند چنين کاری را برای او حلال نموده ‏است». و در روايتی ديگر حکمی عجيب و گسترده می آورد که: «التقیة فی کل ضرورة». (يعنی: تقيه در هر مورد ضرورتی است!)
شيخ مفيد، از نخستين «علمای» شيعه، که به شدت مورد علاقه و احترام آقايان دست اندر کار حکومت اسلامی است، نيز در مورد «تقيه» حرف و سخن های فراوان دارد. مثلاً، در کتاب «تصحيح الاعتقاد» او (در صفحه ۱۳۷) می خوانيم که: «التقیة کتمان الحق و ستر الاعتقاد فيه و مکاتمة المخالفين و ترک مظاهرتهم بما يعقب ضرراً فی الدين و الدنيا». (يعنی: تقيه، به معنی پنهان داشتن حق و اعتقاد به حق و مخفی کاری کردن با مخالفان و ابراز نکردن آن‏چه که ابراز نمودنش، موجب زيان به دين و دنيا می‏شود است).

اين رشته سر بلند دارد و همه ی اهل فقه می دانند که در اين مورد بی اغراق ده ها حديث و گفته از به اصطلاح علمای دينی وجوددارد.
اگر چه صفويه تشيع امامی را در ايران رسمی کرد و علمای جبل العاملی همه ی اين احاديث را در آموزش های خود برای تبديل ايرانی سنی مذهب به شيعه مرتضی علی در جان فرهنگ ما تزريق کردند اما ـ به دلايلی که بحث آن خارج از گستره ی اين مقاله است ـ نتوانستند اين رفتارها را در حدی همه گير گسترش دهند. شايد در آن زمان عاقل تر از اکنون بودند و از توسعه ی تقيه در بين مردم می ترسيدند و ترجيح می دادند که اين دروغزنی ها خاص فقط چند حاکم و حکومت کننده باشد. بهر حال، به نظر من، جا نيافتادن دروغگويی به عنوان يک ارزش فرهنگی در بين ايرانيان، به ريشه های احترامی بر می گردد که آنها برای راستی و راستگويی قايل بودند.
حکومت اسلامی اما با دروغگويی آغاز شد، از همان زير درخت سيب نوفل لوشاتو که امام جديد وعده داد که آورنده ی آزادی فکر و بيان عقيده و رفاه و عدالت اجتماعی است و با اين وعده های شيرين هرگونه مقاومتی را در برابر خود از ميان برداشت. از آن پس، در اين دوران سی ساله، آموزش دروغ، پنهان کاری، و فريب به شدت گسترش پيدا کرده و، قبل از مردم عادی، دامن مسئولان درجه ی يک مملکت را گرفته است که ـ بر اساس احاديثی غير علمی و غير تاريخی و به خصوص با تکيه بر نظريات پنج آيت الله؛ يعنی آيت الله خمينی، آيت الله لنکرانی، آيت الله سيستانی، آيت الله مکارم شيرازی، آيت الله تبريزی ـ به شدت به کار تکامل بخشی به فنون دروغگويی مشغولند.
در اين جا من فقط تکه ای از آن چه را که به طور رسمی در سايت فقه و حقوق تبليغات اسلامی تحت عنوان «دولت اسلامی و تقيه» منتشر شده است می آورم تا روشن سازم که چرا حداقل ما ايرانی ها نبايد از دروغ های بی شاخ و دم نه تنها آقای احمدی نژاد که کل حکومت اسلامی حيرت کنيم بلکه، بجای حيرت، بايد سعی کنيم تا اين نکات را هم به گوش مردمان سرزمين خودمان که از اين مسايل آگاه نيستند برسانيم و هم به گوش جهانيان نشسته در برابر تلويزيون ها و تماشا کننده ی احمدی نژادها!

«دولت اسلامی و تقيه: نتيجه‏ای که می‏توان از عمومات و اطلاقات ادله ی تقيه گرفت اين است که: دولت اسلامی نيز می‏تواند، در صورت نياز و ايجاب کردن مصالح مهم‏تر اسلام و مسلمين، در مقابل جبهه ی کفر و استکبار، تقيه نمايد و به خاطر مصالح اهم، با کافران مماشات کند و در برخی زمينه‏ها، با آنان ابراز هم ‏آهنگی و موافقت نمايد. و اگر در شمول عمومات و اطلاقات مزبور نيز ترديد داشته‏باشيم - به اين سبب که به حسب ظاهر، مورد همه ی آن‏ها، اشخاص حقيقی و مکلفين است - در اين جهت ترديدی نيست که می‏توان نسبت به مورد مفروض، تنقيح مناط نمود؛ زيرا همان‏گونه که اشاره رفت مناط در اين قاعده، قانون اهم و مهم است که در فرض مزبور نيز جاری است، بلکه می‏توان گفت: اگر افراد برای حفظ مصالح شخصی خود بتوانند تقيه کنند، به طريق اولی، دولت اسلامی می‏تواند برای حفظ مصالح اسلام و مسلمين، تقيه نمايد؛ چون قانون اهم و مهم، در اين مورد، نمود و بروز بيش‏تری پيدا می‏کند. برخی روايات نيز اين نکته را تأييد می‏کنند، مانند روايت زيراز امام مجتبی -عليه‏السلام-: «ان التقیة يصلح الله بها امة لصاحبها مثل ثواب اعمالهم، فان ترکها، اهلک امة، تارکها شريک من اهلکهم»(يعنی: خداوند به وسيله ی تقيه، امتی را اصلاح می‏کند، برای تقيه کننده پاداشی، مانند پاداش کارهای آن امت است. در صورت ترک شدن تقيه، امتی تباه می‏شود و ترک‏کننده ی تقيه - در گناه - شريک تباه ‏کننده آن امت است». در اين روايت، سخن از صلاح و هلاکت يک امت به خاطر تقيه و ترک تقيه است، و روشن است که بارزترين نمود اين مسئله، در مورد دولت و نظام اسلامی است و شايد بتوان مماشات پيامبر -صلی‏الله عليه و آله- با کافران قريش در صلح حديبيه و حذف تعبير «بسم‏الله» و نوشتن «بسمک اللهم» به جای آن را -که خواسته ی کفار بود - نيز نوعی تقيه دولت اسلامی با جبهه ی کفر به حساب آورد.»

در اين جا لازم می دانم نکته ای را مطرح کنم: امروزه، اگر در ميان ما بسيار کسانی هستند که همچنان ميانه ای با دروغگو و دروغگويی ندارند و ـ خوشبختانه ـ هنوز نتوانسته اند دروغگويی را چون امری ارزشی، يا حتی عادی، بپذيرند و به آن خو کنند، تنها دليلش را بايد در قدرت و اعتبار فرهنگی ديد که از آن برآمده ايم؛ فرهنگی که در آن همه ی خدايان استوره ای و پيامبرانش ـ از ميترا گرفته تا آناهيتا و اهورامزدا و مهر و زرتشت و مانی و مزدک ـ و همه ی آن چه که از قول آن ها نقل شده حاکی از زشت دانستن دروغ و کژی است و آنها توسل به دروغ را در تحت هيچ شرايطی توصيه نکرده اند.
پس، به جای آن که در مقابل خودمان و در مقابل غير ايرانی ها قسم و آيه بخوريم که «ما چون آقای احمدی نژاد و رحيم مشايی و ولی فقيه دروغ نمی گوييم» و با اين گفته بخواهيم در مقابل ديگران خودمان را توجيه کنيم، بهتر است بگوييم که: «صاحبان حکومت اسلامی مسلط بر ايران در احکام اعتقادی شان دروغ را امری عادی و لازم می دانند اما اکثريت ايرانی ها، که به فرهنگ ايرانی و زمينی خود معتقد هستند همچون آن ها نمی انديشند و عمل نمی کنند. ما همچنان که آب را، پاکيزگی را، نور را، زيبايی و طبيعت را، عشق و مهربانی را دوست می داريم راستی را نيز ـ که از جنس همان هاست ـ می ستاييم و به آن باور داريم.
نتيجه اين که، به باور من، تنها خط فاصل و تنها وسيله ی جدا ساختن ما از اين همه فريب و دروغ، پناه بردن به فرهنگ ايرانی مان است ـ فرهنگی که هم می تواند از توسعه ی بيشتر بيماری مهلک و کشنده ی دروغ در بين مردم جلوگيری کند و هم ما را در نظر جهانيان از دروغگويان حاکم بر ما جدا سازد. درغير اين صورت، همگی و همواره و همچنان بايد از شرم دروغگويی مزمن و عقب ماندگی از جهان متمدن، که در جامعه ی ما رسوخ کرده، سر به زير افکنيم و شرمسار همه ی نسل های خود و جهان باشيم.

بيست و پنجم سپتامبر ۲۰۰۸
[email protected]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'خط فاصله ما و حاکمان ايران، شکوه ميرزادگی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016