بر خلاف آن که بعضي مي گويند و مي نويسند با نزديک شدن تاريخ برگزاری انتخابات رياست جمهوری، اين بار بيش از هر انتخابات ديگری در ربع قرن گذشته، و حتی بيش از انتخابات حماسی دوم خرداد، گفتگوی انتخابات ، بحث اين يا آن دارد وارد خون جامعه می شود. آرام آرام نظر مردم ايران و هم افکارعمومی جهان به انتخابات در ايران جلب می شود. درهمين حال مذاق کلی روشنفکرانه همچنان به تحريم ميل دارد. خطر اين دو گونگی توام با رودربايستی با خود و با واقعيات اين است که بار ديگر حادثه ای را در کشور ممکن می سازد که به نوعی سرنوشت مردم به آن بسته است و باز هم جای روشنفکران و نظريه پردازان در آن خالی می ماند. چه بايد کرد.
صحنه سياسی کشور، هشت سال بعد از تغيير گفتمان جامعه از اقتدارگرائی صرف به آرمان جوئی اصلاح طلبانه، حرکتی که در عمق اثر بسيار داشت گرچه به هدف نهائی و غائی خود نرسيد، اينک سرگردان بين وضعيتی است که از آن می توان به جنباندن حلقه اقبال ناممکن و يا آرمان جوئی صرف از يک سو، دست و پنجه نرم کردن با واقعيت ها از سوی ديگر تعبير کرد. ساده تر بگويم جنبش دوم خرداد به بسياری از اهداف خود نرسيد اما اين قدر بود که ذهن و زبان جامعه را باز کرد و گفتگوی عام را تغيير داد. می بينيد که نامزدهای انتخابات، از آن شعارهای تند و تيزی که ربع قرن بر زبان همه بود دست شسته و برای جلب رای مردم ناگزير به پذيرش خواست های آنان شده اند. خواست هائی از معيشت بهتر، آزاد تر و مدرن تر تا آزادی مطبوعات و پاکسازی عدالتخانه از سياست ورزيدن و تبعيض. در ايران که زندگی کنی اين تغيير که به طفيل رای و خواست مردم به دست آمده به چشم آمدنی است و سخت ترين ها را به نرمی در گفتار واداشته . مرگ بر آمريکا و لزوم صدور انقلاب اسلامی و جنگيدن با جهان را تبديل کرده است به من نظامی نيستم، با آمريکا بايد مذاکره کرد، به حقوق اقوام بايد احترام گذاشت، بايد پاسخ گوی جوانان بود. آنان که تصور می کنند اين ها همه فريب انتخاباتی است و بعد از انتخابات فراموش خواهد شد، به گمانم در اشتباهند.
تفاوتی که در ميانگين خواست مردم داخل کشور و اکثريت مهاجران آزادی خواه ايرانی وجود دارد، بر خلاف آن که خشگ مغزان وانمود می کنند در ناآشنائی و جدائی اين دو از هم نيست. به باورم تنها در آن جاست که گروهی عادت کرده اند که به واقعيت دگرگون های تدريجی تن بسپارند، به قول دکتر سروش [ به نقل از پوپر] وقتی باران می آيد چتری بگشايند. گروه دوم از آرمان ها می گويند و کمتر خود را به امکان پذير بودن رسيدن شتابان به اين آرمان ها دلشمغول می کنند. انگار يکی طرح داخلی بنائی را در نظر گرفته و ديگر نمای بيرونی و کلی آن را. يا انگار يکی چند قدمی را می بيند و ديگری چند فرسحی را. يکی از اين که چه هستيم و چه کنيم که کمی بهتر شود می گويد و ديگری از چه بايد باشيم. گزاف نيست اگر بگويم اختلافی نيست در ذات اين گفتگوها.
آن چه ذهن مرا به عنوان کسی که نزديک چهل سال است به مشاهده و گزارش وقايع مشغولم گرفتار خود می دارد، سرنوشتی است که تکرارش می تواند غم انگيزترين باشد. آيا شرط وفاداری به آرمان های آزادی خواهانه و مردم سالارانه اين است که آن بخش از جمعيت کشور را که اين روزها درگير بحث انتخابات شده اند و می خواهند چتری در حد مقدور بر بالای سر بگشايند تنها گذاشت و فقط با خود سخن گفت. خودی که معتقدست تا استقرار دموکراسی و موازين آن بايد از انتخابات دوری جست و آن را تحريم کرد. آيا اين شرط سياست ورزی است که آدمی خود را در يک بازی بزرگ اجتماعی در يک نقطه قفل کند که آن نکردن کاری و نشستن به انتظار معجزه ای از دور باشد.
جوانی که از تهران آمده چند روز پيش از من می پرسد چرا نبايد بگويم که برای من متفاوت است که چه کسانی بر سر کار می آيند و سرنوشت سال آينده مرا تعيين می کنند. آن ها که معتقدند بايد نفس آمريکا را بريد و با استفاده از پول نفت و امکانات کشور به جنگ با ابرقدرت ها در منطقه رفت، و آرزوی درگيری و عمليات انتحاری و جنگی ديگر را در سر می پزند. آدم هائی که در ذات دشمن جو و دشمن خواهند و بی دشمنی غذار زندگی نمی توانند و اگر نباشد آن را می سازند. به گفته حميد برايش مهم است که چنين آدميانی بر سرکار و قدرت باشند يا کسانی که هر چند کم توان بودند اما نشان دادند که با قتل خبرنگار در اوين و قتل دگرانديشان توسط خشگ مغزان مخالفند و به ما اثبات کردند که پی گير آزادی مطبوعات و بيان بوده اند گرچه نتوانسته اند در پرش اول به آن برسند.
چه بايد به اين جوان که از دل واقعيت ها آمده بود. چه می گفتم جز تکرار آن که چون درانتخابات تمامی شرايط دموکراسی فراهم نيست بايد از آن دوری جست. او برايم ده ها مثال دارد از اطرافش از دانشکده شان، از محله شان، ازانجمن دانشجويانشان، از مردم خيابان و کوی که گرفتار روزمرگی اند و گرفتار مصائبی که هر کدام می تواند فاجعه ای تلقی شود. می پرسد هر که در اطراف می بينم و از جمله خود ما که چند سالی است با سياست و مسائل جدی وداع گفته و در پی سرگرمی و گذران عمر برآمده ايم، ديگر غم دموکراسی و آزادی مان نيست، اما غم زندگی روزمره مان هست و فراوان هست.
جوان دست آخر از دستم عصبانی می شود و می گويد نسل شما در پی سراب هائی به راه افتاد. خود را و فرزندانش را به گرفتاری دچار کرد، می خواهيد ما را هم به همان سراب برانيد تا ما نيز ندانيم به نسل بعدی چه بگوئيم. نه، اين بار تا قانع نشويم که جامعه آمادگی ساختن دارد و تا مطمئن نشويم که می توانيمش ساخت، به وعده و به شعار چيزی را خراب نمی کنيم. شما بی هوده در اين خياليد.
اين ها را گفت و با من وارد بحث قاليباف يا هاشمی. معين بهترست يا احمدی نژاد شد.