( يادداشت روز )
در سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، اينكه مردم پاي كار انقلاب باشند، هماره براي عده اي ترساننده بوده است. اين عده عموما كساني هستند كه هركدام در مقطعي و به شكلي توسط مردم به شيوه هاي مجاهدانه (جنگ، درگيري مسلحانه و...) يا به شيوه هاي دموكراتيك (پاي صندوق هاي رأي)، حذف شده اند. اما به جاي اينكه صادقانه با خود و دلايل واقعي شكست شان مواجه شوند، آن را به گردن ديگري- و اغلب چيزي به نام ساختار سياسي- انداخته و خويش را كاملا بي تقصير نمايانده اند.
گروه هاي تروريستي كه در نخستين سال هاي پس از انقلاب، اسلحه به كف گرفتند و در خيابان به روي مردم عادي آتش گشودند و سپس وقتي مقاومت و پايمردي، همين مردم عرصه را بر آنها تنگ كرد، ننگ فرار از وطن و صدقه خوري اجنبي را بر خود هموار كردند؛ اكنون به لحاظ ادبيات سياسي در كنار گروه هايي ايستاده اند كه زماني خود را نماينده مطالبات اكثريت خاموش در اين مملكت ناميدند وراي حدودا صفردرصدي، پاسخ مردم به آنها در انتخابات دور دوم شوراهاي اسلامي شهر و روستا- كه خود آن را «رفراندوم» و «آزادانه ترين انتخابات در تاريخ سياسي ايران» نام نهادند- بود. هر دو اين گروه ها امروز هواخواه دموكراسي شده اند و همنوا با غولي شاخ شكسته به نام آمريكا از لزوم بسط آزادي هاي دموكراتيك و «حق انتخاب مردم» سخن مي گويند.
واقعيت اين است كه درست اگر بنگريم، جرياناتي از اين دست همواره در قالب ماموري كه مشغول انجام وظيفه خود است عمل كرده اند، نه به عنوان نيروهاي سياسي كه قصد دارند وارد يك رقابت جدي با حريفان خود بشوند و امكانات و توانايي هاي خود را به محك اقبال و اعتماد مردم بسنجند. اينان هرگز تلاشي براي فهم اين نكته نكردند كه بسياري از آنچه اتفاق افتاده درواقع شكست هاي سياسي خود آنها بوده است نه بن بست ساختار سياسي نظام. گويي ماموريت اين جماعت همه اين است كه هرچه ناكارآمدي و ناتواني مخصوص خودشان است به كليت نظام سياسي نسبت بدهند و خود را با همه خطاهاي بزرگ و كوچكشان در اين ميانه «بي گناه ترين» وانمود كنند.
يك نظام سياسي پويا (ديناميك) و منعطف (الاستيك)، نظامي نيست كه نيروهاي سياسي در آن شكست نمي خورند، كاملا برعكس، در چنين نظامي شكست ها و ناكامي هاي سياسي امري عادي و بسا جزيي از زندگي روزمره اهل سياست است. اما آنچه اين نظام سياسي را از انواع به بن بست رسيده آن متمايز مي كند، همچنان كه ساموئل هانتينگتون جايي گفته اين است كه چنين نظامي همواره يك «آلترناتيو» در آستين دارد و اين امكان را براي مردم فراهم مي آورد كه نيروهاي سياسي شكست خورده را با نيروهاي سياسي تازه نفس جايگزين سازند.
به اين ترتيب در نظام هاي سياسي پويا و خوداصلاحگر، در همان حال كه بعضي گروه هاي سياسي به دليل ناتواني در عمل به وعده هاشان مشروعيت خود را از دست مي دهند و از اريكه قدرت به زير كشيده مي شوند، كليت نظام سياسي از راه فراهم آوردن امكان جابه جايي آنها با ديگر نيروهاي سياسي بر مشروعيت خود مي افزايد. منتها شرط اينكه اين چرخه به طور طبيعي عمل كند اين است كه نيروهاي سياسي لااقل با خودشان روراست باشند، اشتباهات خود را بپذيرند و امكاناتشان را به جاي تلاش براي اصلاح خود، صرف متهم كردن اين و آن نكنند.
بر اين مبنا، اكنون به سادگي قابل فهم است كه چرا بعضي جريان هاي سياسي كه شنيدن چند «نه» از مردم روحيه آنها را سخت درهم شكسته، به تازگي دوره افتاده اند و نظام را از عواقب عدم حضور مردم پاي صندوق هاي رأي مي ترسانند.
اما آنان كه درواقع بايد بترسند خود اين جريان ها هستند. سابقه سياسي اينان به خوبي نشان مي دهد كه از افول روحيه مشاركت سياسي نزد مردم بيش از هركس ديگري خوشحال مي شوند و حتي حاضرند از راه تبديل شدن به چوب و درگيرشدن با چرخ نظام، براي حاد شدن درد مزمن ناكارآمدي در حد خود تلاشي بكنند تا شايد بالاخره چيزي از اين باور كه در ساختار فعلي بن بستي وجود دارد، در اذهان مردم شكل بگيرد.
آنچه گروه هاي به اصطلاح اصلاح طلب- به قرائت دوم خردادي آن- در نهادهايي چون شوراهاي اول شهر و روستا و مجلس ششم و در بخشي از دو دوره دولت اصلاحات انجام دادند اساسا چيزي جز اين نبود:
نفوذ در حاكميت، دربركردن رداي اپوزيسيون، استفاده از امكانات نظام عليه آن و نهايتا تلاش براي نهادين ساختن اين باور كه ساختار فعلي به نحو اصلاح ناپذيري، ناكارآمد است. اما روندهاي سياسي طي شده از زمان روي كارآمدن نيروهاي خادم مردم در انتخابات دوم شوراها به اين سو، آشكارا شكست اين پروژه را نشان داده است.
مردم در اثر دهن كجي هايي كه از شورانشينان دور اول ديدند و به قصد تنبيه آنها در انتخابات دور دوم به هيچ يك از شعارهاي راديكال آنان وقعي ننهادند و شوراهاي دوم به دست كساني افتاد كه از اساس گفتماني متفاوت از اسلاف خود در سر مي پروردند.
مشاركت كمرنگ مردم در آن انتخابات را اصلاح طلبان اگرچه مي دانستند به كسي جز خود آنها مربوط نمي شود، به نااميدي مردم از نظام تعبير كردند و گفته ها و نوشته هاشان نشان مي داد كه انتظار دارند اين روند ادامه پيدا كند و هر روز جدي تر از روز قبل شود.
همين اميدواري بود كه باعث مي شد بعضي از آنها همان چراغ بي جان از عقلانيت را كه گاه جايي در ميان اصلاح طلبان سوسو مي زد، پاك بميرانند و مدعي شوند مردم در انتخابات بعدي نيز- و در هيچ انتخابات ديگري-پاي صندوق هاي رأي نخواهند آمد. اما عملكرد مؤمنانه نيروهاي تازه وارد به عرصه مديريت شهري و بعد انتظامي هرچه از اين توهمات را كه آنها رشته بودند؛ پنبه كرد. برخلاف پيش بيني و انتظار اين جماعت مردم با درصدي معقول در انتخابات مجلس هفتم شركت كردند و بابي اعتنايي كامل به اصلاح طلبان حاضر در آن انتخابات و نهادن رأيشان در سبد اصولگرايان، يك بار ديگر نشان دادند كه از ديد آنها مشكلي اگر هست در مدعيان بي عمل اصلاح طلب است نه نظام سياسي جمهوري اسلامي ايران.
اصلاح طلبان اين بن بست تحليلي را هرگز نگشوده اند و مادام كه لااقل با خود صادق نباشند نخواهند گشود. ترس از حضور مردم پاي صندوق هاي رأي آنها را سزاست كه به اعتماد مردم خيانت كرده اند، كساني كه به مردم توهين كرده و ملت را «گرسنه مرگ موش» و «شكست طلب» ناميده اند، جماعتي كه درازي زبان خود را در تيره بختي و رنج مردم مي بينند و مي دانند كه در آرامش و سلامت مجالي براي عرض اندام آنها نيست، جرياناتي كه با سرمايه اميد مردم بازي كرده اند، آنها هرگز مرزي روشن ميان خود و دشمنان اين مردم ترسيم نكردند و بالاخره كساني كه مردم از آنها حرف شنيده و كار نديده اند.