هوشنگ بوذري
هوشنگ بوذري دكتراي فيزيك هسته اي از دانشگاه تورينوي ايتاليا، با پيروزي انقلاب بهمن به تهران بازگشت، به درون كارهاي دولتي لغزيد، از دالان مجلس و صدا و سيما به وزارتخانه نفت رسيد و سرانجام از شكنجه گاه توحيد سر درآورد. به گفته ي خودش زماني خطبه هاي نماز جمعه آقاي هاشمي رفسنجاني را مينوشت و ديرتر مجبور به پرداخت مخارج زن بارگي مهدي هاشمي شد و هنگامي كه از پرداخت 50 ميليون دلار به مهدي هاشمي 21 ساله سرباز زد به تاريكخانه اوين و سپس توحيد گرفتار شد.
يك قاضي در دادگاه صالحه در كانادا ادعاهاي وي را مورد تاييد قرار داد اما از آنجا كه دکتر بوذري عليه دولت ايران شكايت كرده بود و طبق قوانين كانادا دول خارجي در مقابل شكايت در دادگاههاي كانادا بجز مواردي استثنايي مصون هستند، پس دادگاه خود را از رسيدگي به شكايت معذور اعلام کرد. فرجام هاي بعدي هوشنگ بوذري تا حد دادگاه عالي كانادا بي نتيجه ماند. در آخرين مرحله، دادگاه عالي حق فرجام خواهي را از بوذري سلب كرد و تاييد كرد كه دولتهاي خارجي كه به شكنجه ي افراد دست ميزنند اگر اين عمل آنها در كانادا انجام نشده باشد از تعقيب در دادگاههاي كانادا مصون هستند.
بوذري در ژانويه 2005 پس از اعلام تصميم دادگاه عالي در گفت و گويي به شهروند اظهار داشت: "از پاي نخواهم نشست." او به قول خود وفا كرد. در آپريل 2005 يعني دو ماه و نيم پس از تصميم دادگاه عالي از دولت كانادا به سازمان ملل شكايت برد و سازمان ملل به او حق داد و كانادا را موظف به تغيير قانون خود كرد. يكي از وكلاي بوذري آقاي ديويد ماتس در گفت و گويي اظهار داشت اكنون ما چشم به قانونگذاري در كانادا دوخته ايم. الان نوبت آنهاست. اما بوذري ميگويد: "من منتظر نميمانم."
آنچه در زير ميخوانيد نتيجه ي ساعتها گفت و گو با دكتر هوشنگ بوذري است. او در اين گفت و گو جمهوري اسلامي ايران را به طور عام و خانواده ي آقاي هاشمي رفسنجاني را به طور خاص به فساد و پول پرستي متهم ميكند و مشاهدات و تجربيات خود را براي اولين بار با يك رسانه ايراني در ميان ميگذارد.
از ايشان براي وقتي كه سخاوتمندانه در اختيار ما گذاشتند سپاسگزاريم.
خ. ش
آقاي بوذري لطفا قدري درباره مناصب خود در جمهوري اسلامي ايران بگوييد.
ــ من قبل از انقلاب در دانشگاه "تورينو"ي ايتاليا فيزيک هسته اي خواندم و از همان دانشگاه در همان رشته دکترا گرفتم. پس از انقلاب به استخدام دولت درآمدم و به عنوان رئيس دپارتمان علوم دانشسراي تربيت معلم زاهدان به آنجا اعزام شدم. تا آغاز انقلاب فرهنگي در آنجا بودم. با سيدمحمد خامنه اي آشنا شدم. از طريق وي که نايب رئيس مجلس بود به استخدام پيماني مجلس درآمدم. ديرتر مديرکل امور بين الملل مجلس و پس از آن همين سمت را در صدا و سيما داشتم. اين زماني بود که محمد هاشمي رياست صدا و سيما را به عهده داشت.
اواخر سال 1362 وقتي که غرضي وزارت نفت را به عهده داشت مرا به آنجا برد. دستيار مديرکل امور بازرگاني بودم. در مجلس يکي از وظايف من تهيه گزارشات مربوط به امور بين الملل براي رفسنجاني، رئيس مجلس بود.
ديرتر، او از من خواست که يکي از دو خطبه ي نماز جمعه که تحليل سياست داخلي و سياست خارجي را در بر ميگرفت تهيه کنم. اطلاعات او در عرصه جهاني بويژه کم بود. گاه حتي اسامي روساي دولتها و وزيران خارجه کشورهاي بزرگ را نميدانست. البته در اين مشخصه بسياري از دولتمردان با او سهيم بودند.
به اين ترتيب وارد قبيله آقاي رفسنجاني شديد؟
ــ بله همينطور است. زيرا پس از اين محمد هاشمي مرا به صدا و سيما دعوت کرد. قرار شد دفتر صدا و سيما در آمريکاي لاتين به مرکزيت کاراکاس ــ ونزوئلا به من سپرده شود. در همين دوره به عنوان معاون دبيرکل امور بين الملل صدا و سيما عمل ميکردم. آن زمان تعداد دفاتر خارج بسيار معدود و در حال شکل گيري بود.
همزمان در اوايل 62 از سوي ولايتي براي سفارت ونزوئلا کانديد شدم. محمد حسن قديري ابيانه به ولايتي گفته بود که من توده اي هستم و به اين ترتيب گزينش نشدم. محمد هاشمي هم با وجودي که حکم من براي رياست دفتر کاراکاس صدا و سيما تصويب شده بود از رفتن من جلوگيري کرد. سپس توسط غرضي به شرکت نفت خوانده شدم. تا سال 1364 به عنوان سرپرست دفتر مشاورت امور بازرگاني و بين الملل وزارت نفت کار کردم. پس از غرضي، آقازاده آمد. او از قبل مرا ميشناخت و مرا به عنوان مشاور خود برگزيد و تا 1367 در اين مقام بودم.
اين آخرين پست دولتي من بود. در همين پست بارها در جلسات اوپک با غرضي و آقازاده شرکت کردم. به دليل اينکه با روند موجود در حکومت اسلامي سازگار نبودم بارها استعفا کردم اما تا جنگ بود با استعفاي من موافقت نميشد. بلافاصله پس از قبول قطعنامه در تابستان 1367 به بهانه بيماري همسرم يک سال مرخصي بي حقوق گرفتم و با خانواده ايران را ترک کردم و پس از يک سال استعفا کردم که اين بار پذيرفته شد.
پس از خروج از مسئوليت های دولتي و اسكان در ايتاليا چه كرديد؟
ــ من با دوست زمان تحصيل خودم شركتي به ثبت رسانيديم كه به شركتهاي فعال در صنايع نفت مشاوره ميداد. اين كاري بود كه من در آن طي سالهاي فعاليت در وزارت نفت تخصص پيدا كرده بودم.
من ميدانستم كه در كار فروش نميتوانم وارد شوم چون حيطه ي اختصاصي آقاي رفسنجاني بود. در عين حال صنايع نفت ايران در تمام طول جنگ تخريب شده بود و هيچ سرمايه گذاري و تعميرات در آن صورت نگرفته بود.
كار ما اين بود كه شركتهاي خارجي مناسب را پيدا ميكرديم و پروژه هاي مشخصي را در ايران به آنها معرفي ميكرديم آنها خود با دولت ايران وارد مذاكره و معامله ميشدند. هرگاه معاملات آنها به نتيجه ميرسيد ما 2 درصد حق كميسيون دريافت ميكرديم.
پروژه هاي مشخص شما كدام بودند؟
ــ من از سال 1988 تا 1992 در شش پروژه شركت داشتم: پالايشگاه اراك 9، پالايشگاه هشتم بندرعباس، بازسازي پالايشگاه تبريز، پتروشيمي تبريز، پروژه پتروشيمي اراك و پتروشيمي ماه شهر و . . .
و آخرين پروژه ناتمام شما . . .
ــ بله آخرين پروژه كه قيمت گراني بابت آن پرداختم "گنبد شمالي قطر" نام داشت كه به پيشنهاد من "پارس جنوبي" نام گرفت. يعني آغازگر و حتي نام دهنده به اين پروژه كه بزرگترين ميدان گازي ــ نفتي خاورميانه است من بودم. اين سفره را ميتوانيد مثل يك ليوان تصور كنيد. آن موقع قطري ها با استفاده از يك ني به نوشيدن از آن مشغول بودند. اگر ايران شروع به استفاده از آن نميكرد، با توجه به شيب ميدان به سمت جنوب، قطري ها ميتوانستند آن را تا قطره آخر بنوشند.
شركتهاي خارجي كه در پروژه هاي شما شركت داشتند كدام بودند؟
ــ بسياري از آنها ايتاليايي بودند Sipem-Italia, GPL-Italia, Agip Italia و Technic France كه همانطور از نام آن پيدا است فرانسوي بود و يك شركت بزرگ انگليسي ــ آمريكايي .
شما با "هاليبرتون" هم كار كرديد؟
ــ نه خير من با شركتي كار كردم كه هاليبرتون زير مجموعه آن بود.
غول هاليبرتون زير مجموعه يك شركت ديگر؟
ــ بله بله! چون هاليبرتون خود محدوديتهاي جدي براي كار در ايران داشت. به عنوان Subcontractor يك شركت ديگر در پارس جنوبي فعال شد. هاليبرتون در حقيقت به عنوان ساب-کنتراکتور شركت روسي ــايتاليايي Sowitex و شركت روسي GasProm Export انجام كار كوچكي را در پارس جنوبي تقبل كرد. تا سال 1991 شركت ما موفق شده بود در مجموع 8/3 ميليارد دلار قرارداد براي تاسيسات و صنايع نفتي را به انجام برساند كه بيش از نود درصد آن در ايران بود و كمتر از ده درصد در كويت و عربستان سعودي و شيخ نشين ها قرار داشت. در اين روزها شركتها . . .
اسم اين شركت شما چه بود.
ــ "شركت توسعه اقتصادي صنايع نفت و پتروشيمي". در ايتاليا ثبت بود و ما از همانجا عمل ميکرديم
بله مي فرموديد . . .
ــ شركت ما در آن روزها اسم و رسمي براي خود به دست آورده بود. "پارس جنوبي" پروژه اي بود كه قطري ها به عنوان "گنبد شمالي قطر" قبل از جنگ آغاز كرده بودند و با شروع جنگ كارها خوابيده بود. تحقيقات هاليبرتون در آنجا نشان ميداد كه اين يكي از سفره هاي بسياري غني جهان است.
از طرف ديگر بالا بردن ذخائر نفت هر كشور در درون اوپك يكي از معيارهاي قدرت و پرستيژ محسوب ميشد.
موقعيت ايران بر اثر جنگ در اوپك تضعيف شده بود. افزايش ذخائر ايران نكته مهمي محسوب ميشد. معلوم شد كه در پارس جنوبي دنيايي از گاز و مقادير متنابهي نفت مرغوب خوابيده است.
در سال 1988، پس از جنگ ايران قطر در بخش خود پروژه Qatar North Dom را آغاز كرد. آنها "ني" را وارد ليوان كرده و مينوشيدند. وضع ايران خراب بود. از يك سوي به لحاظ جهاني منزوي بود و از سوي ديگر پول براي سرمايه گذاري نداشت. سپردن انحصار نفت به خارجي ها نيز طبق قانون ممنوع بود. از اين زمان بود كه قراردادهاي Buyback آغاز شد.
نژاد حسينيان در اين روزها معاون وزارت نفت در امور بين الملل بود. قراردادهاي كوچكي امضا شد و شناسايي صورت گرفت. سرانجام در اپريل 1992 يك كنسرسيوم از 5 شركت بزرگ و بيش از ده شركت كوچك قرارداد پارس جنوبي را امضا كرد.
در طرف ايراني وزارت نفت به رياست آقازاده قرار داشت و در سمت كنسرسيوم شركتهاي (Japon Gas Company) JGC, GPL, Sipem ، Sowitex (شوروي ــ ايتاليا) ، Technic France (فرانسه) شركتهاي اصلي بودند.
حجم قرارداد 8/1 ميليارد دلار بود و با اين مبلغ بايد كار تا به آخر انجام ميشد. در دوازده نقطه استخراج گاز آغاز ميشد و به بندر عسلويه منتقل ميشد. در آنجا تاسيس يك پالايشگاه كه جزو قرارداد نبود در نظر گرفته شده بود (مبلغ آن نيز 200 ميليون دلار پيش بيني شده بود).
همچنين تعبيه ي سيستم هاي پمپاژ مثلا در گچساران، جزيي از قرارداد بود. سيستم پمپاژ براي بهره برداري ميدانهاي نفتي فرسوده از اهميت حياتي برخوردار است و آنها را احيا ميكند.
از همين زمان داستان درگيري هاي شما آغاز شد . . .
ــ بله من تا اين لحظه مهدي هاشمي را تنها گذري در مجلس ديده بودم. او يك جوان 21 ساله بود تجربه ي انفجار اسكله سپاه و "تبعيد" استراليا را پشت سر گذاشته بود و در بسياري قراردادهاي كوچكتر دله بازي ميكرد.
داستان انفجار اسكله سپاه و "تبعيد" استراليا چيست؟
در سال 90ــ 1991 مهدي هاشمي همراه با عباس يزدان پناه در دانشکده اي وابسته به وزارت پست و تلگراف مشغول تحصيل شد. اين خود يکي از مدارس عالي است که قاعدتا نورچشمي ها به آن وارد ميشوند و مدرک پاياني يک مدرک مهندسي است. آن اوايل رياست اين مدرسه را فردي به نام قندي به عهده داشت.
در همين دوره عباس يزدان پناه فردي که همواره مهدي خود را پشت وي پنهان ميکرد، شرکتي تاسيس کرد که نام آن را به خاطر نمي آورم اما دفتر آن در يکي از فرعي هاي جردن روبروي دفتر يک شرکت مشاوره نفتي به نام "تهران جنوب" واقع بود سالهاي اول پس از پايان جنگ بود و بسياري از اسکله ها در جنوب کشور صدمه ديده بود. فردي از جايي سربرآورد که مسعودي نام داشت. او ادعا ميکرد که اسکله هاي خاکي با مخارج بسيار پايين تاسيس ميکند. مثلا ادعا ميکرد اسکله 200 ميليون دلاري را با 2 ميليون دلار به پايان ميرساند.
در ضمن طرح اتصال درياي خزر به خليج فارس که در همان سالها توسط اکبر هاشمي رفسنجاني مطرح شد از همين آقاي مسعودي بود.
به هر روي مهدي نزد پدر خود که رئيس جمهوري کشور بود رفت و براي تاسيس اسکله هاي خاکي از او حمايت خواست. محلي که براي تاسيس اولين اسکله خاکي توسط مهندس مسعودي به مهدي هاشمي پيشنهاد شده بود در شرق بندر شاهپور (امام خميني) قرار داشت و در حقيقت اسکله صدمه ديده اي بود که هنوز قابل بهره برداري بود و سپاه پاسداران از آن استفاده ميکرد. رئيس جمهوري (رفسنجاني) با سپاه در اين رابطه مشورت کرده و آنها زير بار بستن قرارداد با فردي که شارلاتان ميناميدند(مهندس مسعودي) نرفتند.
مهدي هاشمي و عباس يزدان پناه براي رسيدن به مقصود تصميم به ايجاد عمل انجام شده گرفته و شبانه با کمک افرادشان در سپاه اسکله مذکور را منفجر کردند.
در رسانه ها اين طور مطرح شد که انفجار به دست نيروهاي ضدانقلاب صورت گرفته است اما تحقيقات ضداطلاعات سپاه نشان داد که ريشه قضيه به مهدي هاشمي و دوست وي يزدان پناه بازميگردد. تمامي افرادي که در انفجار بودند دستگير شدند و رفسنجاني اين دو نفر را براي "تنبيه" به استراليا "تبعيد" کرد.
او همزمان آقاي محمدحسن قديري ابيانه يکي از چاکران درگاه خود را براي مراقبت از نورچشمي به عنوان سفير استراليا به آن کشور اعزام کرد.
گرچه ظاهرا عباس و مهدي براي درس خواندن به استراليا فرستاده شده بودند اما در آنجا نيز وارد "تجارت" شدند و با يکي از بزرگترين شرکتهاي فعال در تاسيسات دريايي و اسکله سازي در تماس قرار گرفتند.
عباس و مهدي هر دو برايم تعريف کردند که با کمتر از 8 تا 10 درصد حق کميسيون براي هيچ شرکتي کار نميکردند.
مهدي و عباس پس از 9 ماه به ايران بازگشتند و رفسنجاني خود دوباره مهدي را براي درس خواندن به استراليا فرستاد. اين بار خواهرزاده خود که او نيز مهدي هاشمي (با پسوند رستم آباد) نام داشت را با فرزند همراه کرد. مهدي هاشمي رستم آباد در عين حال در بنياد مستضعفان معاون محسن رفيق دوست بود.
بگذاريد به داستان درگير شدن خودتان بازگرديم ...
ــ بله بله! در همين روزها يكي از دوستانم كه قبلا رئيس كارمندان مجلس و به اين ترتيب رئيس من نيز بود و سپس رابطه دوستي ميان ما ايجاد شده بود، با من كه در اروپا بودم تماس گرفت و گفت كه فرد مهمي ميخواهد مرا ببيند. با اكراه به ايران رفتم معلوم شد فرد مهم فرزند رئيس جمهوري آقاي مهدي هاشمي رفسنجاني است.
در آن روزها قرارداد پارس جنوبي به شدت سر و صدا كرده بود. من با توجه به شناختي كه از سيستم ايران داشتم حداكثر تلاش را كرده بودم كه در ايران اسم در نكنم. ما در ايران يك دفتر كوچك داشتيم كه تنها رتق و فتق امور ميهمانان خارجي را به عهده داشت. ولي خوب بزرگ بودن پروژه مشام بعضي را تيز كرده بود. مهدي جوان كه هنوز ريش درست و حسابي نداشت و هنگام حرف زدن گوشه لبش كف كرده و حالت زننده اي به او ميبخشيد به عنوان پسر رييس جمهوري "تقاضاي" ملاقات از ما كرده بود. به من گفتند كه ميخواهد از تجربيات ما استفاده كند. پيغام داد كه در بنياد مستضعفان در هتل اوين دفتري دارد كه ميتوانم به آنجا مراجعه كنم. هر چه تلاش كردم از زير آن در بروم نشد.
بالاخره ملاقات و گفت و گو كرديد؟
ــ بله! گفتند ميخواهند از تجربيات من در هتل سازي استفاده كنند. گفتم تخصص من نيست. پرسيدند كه تخصص من كدام است؟ شوخي و جدي را مخلوط کردم وگفتم من دكتراي فيزيك دارم. بالاخره بحث سرمايه گذاري در صنايع نفت شد. گفتند بياييد براي بنياد مستضعفان اين كار را كنيد. گفتم كار من به درد بنياد نميخورد.
بالاخره هر دو مهدي هاشمي (يعني فرزند و خواهرزاده ي رئيس جمهوري) چندين و چند بار، بيشتر اوقات به تنهايي و عملا پنهان از يكديگر با من قرار گذاشتند. هر يک ميخواست سر ديگري را کلاه بگذارد و خودش با من شريك شود. اما من به شريك نياز نداشتم.
يك پسر رئيس جمهوري به عنوان شريك نميتوانست براي شما حامل عوايد باشد؟
ــ بيشتر از آنكه داشتم؟ من به مبلغ 8/3 ميليارد دلار با حق كميسيون 2 درصد كه كاملا قانوني و Clean بود قرارداد به نتيجه رسانده بودم. 8/1 ميليارد دلار قرارداد منعقد شده بود. تميزكار ميكردم و از كمكهاي آنچناني پسر رئيس جمهوري و هر كس ديگري بي نياز بودم.
رابطه شما با اينها در اين فاصله چگونه بود؟
ــ اوايل مرتبا عباس يزدان پناه پيغام ميداد که مهدي اين و آن چيز را لازم دارد. معمولا چيزهاي كوچك بود در حد چند صد دلار. بعد مخارج سفر به آن اضافه شد.
چرا پرداخت ميكرديد؟
ــ ببخشيد من كه ديوانه نبودم. او پسر رئيس جمهوري بود و علاقمند بود با من شريك شود، من شركت را رد كرده بودم. ميخواستم دستكم او را با هداياي كوچك سرگرم نگه دارم البته مبلغ هدايا روز به روز افزايش مييافت. اولين سفر به مادريد و از آنجا به سيويل بود. به خاطر نميآورم جام جهاني بود يا مناسبت ديگري به هر حال يك واقعه مهم جهاني در سال 1992 بود. از من پرسيد كه آيا آشنايي دارم كه برايش بليت هواپيما تهيه كنم. خوب براي من روشن بود كه پول آن را نيز بايد بپردازم. اين كار را كردم و سفرهاي بعدي به دنبال آن آمد. هميشه با پاسپورت سياسي و First Class سفر ميكرد.
از كجا ميدانيد؟
ــ پاسپورتش را ديده بودم. علاوه بر اين با اسم خودش مسافرت نميكرد.
چه اسمي استفاده ميكرد؟
ــ مهدي بهرماني.
مگر اين اسم او نيست؟
ــ اسم كامل او مهدي هاشمي بهرماني است.
آيا استفاده او از پاسپورت سياسي قانوني نبود؟
ــ نخير! پاسپورت سياسي به اعضاي خانواده رئيس جمهوری و به دليل اين نسبت تعلق نميگيرد. در ضمن او مقام سياسي نداشت كه بتواند قانونا از پاسپورت سياسي استفاده كند.
موارد ديگر سفر؟
ــ يك بار از استراليا زنگ زد و بليت خواست. اين در اكتبر 1992 بود. البته دو سفر پيش از اين داشت كه هر دو به اسپانيا بود. يكي در ژوئيه و ديگري در سپتامبر. بعد از سفر استراليا به ژنو بليت براي لندن خواست من مجبور بودم تمام مخارج سفر و هتل را پرداخت كنم.
برگرديم به بحث پارس جنوبي.
ــ در سفري كه از استراليا به ژنو آمد. من هم در ژنو بودم. ديگر رويش باز شده بود و مرتب تكرار ميكرد كه پدرش گفته است كه چه كار از دست ايشان برميآيد تا پارس جنوبي خوب پيش برود.
واقعيت اين بود كه قرارداد اين پروژه بسته شده بود و شركتها كار خود را آغاز ميكردند. از جمله مداوما ميگفت "بابام از اين طرح خيلي خوشحال است و آن را براي اسلام و مسلمين مثبت ميشمارد. مرا مامور كرده است كه مواظب پيش رفت آن باشم." سرانجام اين بحث را آغاز كردكه پدرش ميخواهد تا او با روساي كنسرسيوم ملاقات كند.
سرانجام من به اجبار با يكي از شركتهاي عضو كنسرسيوم صحبت كردم و در ايران قرار گذاشتيم. من خود مترجم اين ملاقات بودم. مهدي به هيچ زبان خارجي وارد نبود. در اين ملاقات او به آنها گفت كه پدرش از اين پروژه راضي است و ميخواهد كه پيشرفت بدون اصطكاك باشد.
چرا اين قدر با اين جوان بيست و يكي دو ساله راه ميآمديد؟
ــ اين جوان بيست و يكي دو ساله پسر رئيس جمهوري و مرد اول ايران بود. فراموش نكنيم خامنه اي تازه رهبر شده بود و در اين راه خود را مرهون رفسنجاني ميدانست. اگر به خاطر بياوريم او حتي تا اوايل دوران دوم حكومت رفسنجاني هيچ گونه ابراز وجود نميكرد. در عين حال اين پسر دردانه بابا و مامان بود و من از اين امر اطلاع داشتم.
آيا هيچ يك از افرادي كه در آن نشست بودند حاضرند حرفهاي شما را تاييد كنند؟
ــ آنها همه از روساي TPL بودند. به ترتيب رئيس هيئت مديره، مديرعامل و مدير بازرگاني TPL در اين نشست حضور داشتند. دو نفر از آنها يكي به دليل سكته و ديگري، كبر سن فوت كردند. سومي الان بايد 68 ساله باشد و شايد حاضر به شهادت باشد.
نشست كجا و كي بود؟
ــ اواخر اكتبر 1992 در خانه من در تهران!
آيا آقاي مهدي هاشمي هيچ وقت مستقيما از شما درخواست پول كرد؟
ــ پس از اين نشست عباس يزدان پناه كه زبان مهدي بود يك بار ساعت 2 شب به من مراجعه كرد و پرسيد كه چه سهمي براي مهدي قائل ميشوم؟ گفتم هيچ سهمي. گفت مهدي 50 ميليون دلار ميخواهد. خنديدم اما بعد ديدم جدي ميگويد. گفتم بايد خودش با من صحبت كند. بعد مهدي خودش زنگ زد. پاي تلفن صحبت مستقيم از پول نميكرد اما ميگفت آنچه عباس ميخواهد بايد به او بدهم. گفتم ندارم و نميتوانم پرداخت كنم. اواخر نوامبر مهدي از لندن به من زنگ زد. من در ژنو بودم. گفت به لندن بروم با من كار دارد. و در ضمن گفت چهار پنج هزار پوند هم پول برايش بفرستم. هتل را من برايش در لندن رزرو كرده بودم. به لندن رفتم و به هتل مراجعه كردم. گفتند كه چك آوت كرده است. تعجب كردم. بعدتر فهميدم از من قهر كرده است و ترك هتل به اين دليل بوده است. پس از اين كه او را پيدا كردم خواستم پول نقد را كه خواسته بود به وي بدهم، اما نگرفت.
عباس يزدان پناه هم در اين روزها در لندن بود. به هتل هيلتون رفته بود و هتل را به حساب شركت ما رزرو كرده بود. با من تماس گرفت و پيش من آمد. گفت كه مهدي دلخور است. پرسيدم چرا؟ گفت به اين دليل كه من زيربار نميروم و همكاري نميكنم. پرسيدم چه همكاري، دوباره بحث 50 ميليون دلار را مطرح كرد. گفتم واقعيت اين است كه من از كل اين پروژه 36 ميليون دلار ميگيرم چگونه ميتوانم 50 ميليون به شما بدهم؟ حرف مرا باور نميكرد. ميگفت كه وقتي با مهدي در استراليا بود هشت تا ده درصد براي هر پروژه اي ميگرفته اند. گفتم در يك معامله تميز اين مقدار كميسيون پرداخت نميشود و دو درصد نرم است.
كلي فكر كردم. ميخواستم هر طور شده از شر آنها خلاص شوم. يك روز به يزدان پناه گفتم به مهدي بگو من 2 ميليون دلار پرداخت ميكنم ولي او بايد مرا كاملا رها كند. گفت نميدانم بپذيرد ولي با او در ميان ميگذارم. محض خاطر اطمينان كه پيغام من حتما به مهدي برسد از طريق واسطه اي كه در تهران داشتم به مهدي هاشمي همين پيغام را رساندم.
آيا او پذيرفت؟
ــ مهدي در ماه دسامبر به مخارج شركت ما با Al Italia First Class به ايتاليا آمد. زنگ زد و گفت كه منزل هدايت زاده سفير ايران در ايتاليا است. خيلي خوش برخورد بود. گفت ميخواهد مرا ببيند. خوشحال شدم فكر كردم دو ميليون مرا پذيرفته است.
در عين حال از چند شركت عضو كنسرسيوم با من تماس گرفتند و گفتند پسر رئيس جمهور آمده و ميخواهد از تاسيسات و امكانات آنها بازديد كند. از من پرسيدند چه بكنند. طبيعتا من نميتوانستم بگويم پسر رئيس جمهور را راه ندهيد گفتم، مانعي ندارد.
خود ما هم ملاقاتي داشتيم و اما دو ميليون را قبول نكرد و مسئله ادامه پيدا كرد.
مهدي ديگر با من تماس نگرفت اما يزدان پناه مرتب تماس ميگرفت و تهديدميكرد. تهديدها در آغاز با لحني دوستانه و با كنايه ابراز ميشد و آهسته آهسته مستقيم تر شد تا جايي كه وقتي كه من در ماه مارچ 1993 در تهران بودم به من گفت اگر مهدي عصباني شود اين پروژه را "سوراخ" ميكند. بخشهاي كوچكي از پروژه كه مربوط به برآورد و غيره بود آغاز شده بود و اصل پروژه حداكثر طي چهار پنج ماه آينده آغاز ميشد. باور نميكردم كه يك الف بچه بتواند يك پرژه بزرگ كه اهميتي حياتي براي اقتصاد كشور به طور كلي و صنايع نفت به طور اخص داشت برهم بريزد.
حوالي دهم ــ دوازدهم مارچ و چندروز مانده به عيد بود ميخواستم چند خرده كاري را در تهران انجام داده و براي شب عيد در ايتاليا نزد همسر و بچه هايم باشم.
حسين فريدون كه با نام حسين روحاني معروف است معاون وزارت اطلاعات بود. ( او برادر حسن فريدون است که با نام حسن روحاني مذاكرات اتمي ايران و اروپا را هدايت ميكند.) به هر حال حسين فريدون (روحاني) نزد من آمد و گفت كه در دفتر فلاحيان روي ميز او يك برگه فكس ديده است كه از خارج فرستاده شده بود. حسين فريدون گفت كه متن فكس حاكي از آن بود كه من و شريكم در پروژه ها دزدي ميكنيم و در پارس جنوبي هم مشغول دزدي هستيم.
به هر حال به رئيس جمهوري اعلام مراتب شده بود و او زير فكس نوشته بود كه آقاي مهدي هم چنين مطلبي را براي وي توضيح داده بوده است و بهتر است تفحص شود. وي گفت فلاحيان اين قضيه را به تعقيب و مراقبت سپرده بود. معني اين امر اين بود من ممنوع الخروج هستم.
چرا معاون وزارت اطلاعات اين مطلب را براي شما تعريف ميكرد؟
ــ حسين فريدون ادعاي دوستي داشت در ضمن به كمك من نيازمند بود. دختر بيماري داشت كه قرار بود من مخارج مسافرت او و دو دختر و همسرش را به انگليس بپردازم. و خرج مداواي دخترش را در آنجا تامين كنم. تعريف اين ماجرا ميتوانست نشانه اي براي "جبران لطف" باشد و يا حتي حركتي حساب شده باشد كه از سوي مهدي برنامه ريزي شده بود.
مخارج مسافرت او چقدر بود؟
ــتنها 6500 پوند براي دو هفته اقامت او در لندن پرداخت كردم. مخارج پزشك دختر بيمار زياد سنگين نبود چون خوشبختانه بيماري او جدي تشخيص داده نشد.
نكته ي جالب اينكه براي جلوگيري از دريافت مستقيم پول از من درخواست كردكه مبلغ را به حساب صادق خرازي واريز كنم. اين مبلغ براي پول بليت بود. كه تقريبا 5000 دلار آمريكايي بود.
شايد به عنوان معاون وزارت اطلاعات برايش مشكل به وجود ميآورد كه مستقيما پول از من بگيرد. در ضمن 2000 پوند پول نقد هم از دفتر ما در لندن دريافت كرد.
براي شب عيد به همسر و فرزند رسيديد؟
ــ خيلي معمولي به فرودگاه رفتم و بي هيچ مانعي خارج شدم هنوز نميدانم داستان از چه قرار بود.
از مهدي ديگر خبري نشد؟
ــ پس از عيد دوباره مهدي تماس گرفت. مجدداخيلي خوش برخورد بود و گفت كه پدرش دستور داده است كه بهتر است آقاي آقازاده وزير نفت يك شرکتی احداث كند كه وظيفه آن پيگيري پارس جنوبي باشد. او گفت كه پدرش توصيه كرده است من (يعني بوذري) مديريت را به عهده بگيرم. و مهدي معاون من باشد. البته در عين حال از قول پدرش خيلي هندوانه زير بغل من ميگذاشت.
پذيرفتيد؟
ــ در ابتدا خير. گفتم كه من مدتهاست از كار دولتي بيرون آمده ام و علاقه اي به آن ندارم. اما اواخر فروردين در ونيز بودم كه به موبايل من زنگ زد. و همان داستان را تكرار كرد در ماه مي از رم به دفتر لندن زنگ زد و من در لندن بودم. در آنجا به او گفتم كه شركت را ترتيب بدهد خودش هم مديرعامل آن بشود من به عنوان مشاور غيرموظف (يعني بدون حقوق) به او كمك خواهم كرد. خوشحال شده گفت كه بايد با پدرش صحبت كند.
از عباس يزدان پناه يزدي چه خبر؟ مدتي است غايب شده است؟
ـ پس از ملاقات من از تهران در ماه مارچ ديگر از او خبري نشد. تا اينكه مهدي هاشمي حوالي دهم ماه مي 1993 با من تماس گرفت و پرسيد كه كي به ايران بازميگردم و آيا چارت شركت را آماده كرده ام و . . . گفتم كه حدود بيستم ماه مي راهي ايران هستم و قدري هم در رابطه با طرح شركت كار كرده ام. البته من به اين امر به شكل يك بازي نگاه ميكردم. ما درباره اسم بحث كرديم و روي نام "شركت مهندسي صنايع نفتي ايران" توافق كرديم.
چرا فكر ميكرديد كه اين يك بازي است.
ــ فكر نميكردم رئيس جمهوري براي هوس پسرش يك شركت دولتي ايجاد كند و از سوي ديگر اميدوار بودم كه با چند ماه بازي كردن با او، پروژه پارس جنوبي آغاز شود و خر ما از پل بگذرد. روند وقايع نشان داد كه من در گمان خود به شدت به خطا رفته بودم و رئيس جمهوري به تاسيس آن شركت دستور داده بود اما به هر روي ديگر بحث 50 ميليون نبود و من خوشحال بودم.
كي به تهران بازگشتيد؟
ــ به مهدي اطلاع دادم كه بيست و دوم يا بيست و سوم به تهران ميآيم و او عباس را بفرستد كه در فرودگاه به دنبال من نيايد. آمدن عباس بدين جهت مفيد بود كه او مرا از پاويلون دولت عبور ميداد و ديگر دردسرهاي عبور از مراحل عادي كه گاهي چندين ساعت طول ميكشيد را نداشتم.
من يك روز تعطيل به تهران رسيدم. عباس به فرودگاه نيامد. پس از چندين ساعت خلاصه مراحل فرودگاه را پشت سر گذاشتم و 8ــ7 صبح به خانه خودم رفتم. تمام روز تلاش كردم تا با تلفن مهدي يا عباس را بيابم ولي تلفن ها جواب نميدادند. دفتر كار يزدان پناه در جردن هم پاسخ نميداد.
دو سه روز بعد 26ــ25 ماه مي يكي از محافظان مهدي به من زنگ زد. من زماني كاري براي او كرده بودم. نام او اصغر بود و فكر ميكنم بعدها دستگير شد. پاي تلفن به من گفت فلاني اگر كاري در تهران نداري جمع كن برو پيش زن و فرزندانت."
من كمي تعجب كردم اما هنوز شك نكردم كه چيزي تغيير كرده باشد. او در ضمن به من گفت كه مهدي به مكه رفته است. اين مصادف بود با چند روز قبل از عيد قربان.
اينجا فرد ديگري وارد صحنه ميشود كه من او را از قبل ميشناختم. اين فرد سعيد يزداني صابوني نام داشت. سعيد يزداني پسر سرهنگ يزداني بود و زماني كه خامنه اي در اوايل انقلاب معاونت وزارت دفاع را به عهده داشت، سرهنگ يزداني رییس تداركات وزارت دفاع بود. اين هر دو پدر و پسر نيز در پروژه هاي رسمي، دولتي و قانوني خريد اسلحه شركت داشتند. در ضمن سرهنگ يزداني صابوني یکی از نهضت آزادی های قدیمی و همسر خواهر صباغيان ها است. هاشم و اصغر صباغيان را ميگويم.
سعيد يزداني مدتي رئيس دفتر غرضي در وزارت نفت بود و من در آنجا با او آشنا شده بودم. پس از رفتن غرضي از وزارت نفت او به مخابرات رفت و پس از مدتي از آنجا هم بيرون آمد و به كار خريد اسلحه پرداخت.
نزديكي من با سعيد يزداني به چند سال پيش بازميگشت. سال 90ــ89 را ميگويم. او به من مراجعه كرد و پروژه كارون سه را معرفي كرد. ما دو نفر آن را آغاز كرديم مدتها تلاش و سرمايه خود را در آن ريختيم اما آقاي وفا تابش خواهرزاده آقاي خاتمي در سال 90ــ90 آن را از دست ما خارج كرد.
آقاي تابش از چه مكانيزمي براي اين كار استفاده كرد؟
ــ بيينيد شيوه عمل باندهاي سياسي در ايران به اين ترتيب بود كه يك وزير جديد ميآمد، رئيس پروژه هاي طرحهاي آغاز نشده را عوض ميكرد و رئيس پروژه جديد ميتوانست قراردادهاي بسته شده و آغاز نشده را فسخ كند. چيزي كه آقاي تابش براي ما انجام داد. اين روندي بود كه سبب ميشد پروژه اي براي يك، دو يا 10 سال عقب بيافتد، و ضررهاي مادي و مالي فراوان به دولت وارد شود. به عنوان مثال پس از اينكه آقاي تابش قراردادي كه با همكاري من و آقاي يزداني صابوني با شركت ايتاليايي بسته شده بود لغو كرد 5 سال پس از آن در سال 1996 آقاي محسن رفيق دوست بخش كوچكتري از همان پروژه را با مخارج بسيار بالاتر با يك شركت بلژيكي قرارداد نسبت و خدا ميداند چه پورسانتي را به جيب زد.
داشتید میگفتید که همین روز ها مشکلات شما وارد فاز جدیدی شدند.
بله اینطور است. با آقای مهدی هاشمی رفسنجانی دورانی آغاز شد که مرگ در مقبل آن نعمتی بی نظیر بود.
ادامه دارد