Click for Amazing Phone Card








چهارشنبه 25 خرداد 1384

محسن رضايي: جلوي نهادهاي موازي اطلاعاتي را مي‌گيرم، بازتاب

بازتاب : در مورد نظريه ايران منطقه‌اي توضيح بفرماييد.
رضايي: منطقه‌اي كه ما آن زندگي مي‌كنيم، منطقه به هم پيوسته‌اي است كه هميشه توسط قدرتي در درون منطقه اداره مي‌شده است. گاه روس‌ها از طريق امپراتوري‌هايي كه در زمان تزار يا كمونيسم درست كردند، گاه تركيه از طريق امپراتوري عثماني، زماني عربستان از طريق امپراتوري اسلامي، بعضي وقت‌ها هم ايران از طريق امپراتوري‌هايي كه درست مي‌‌كرد، مانند قبل از اسلام يا صفويه بعد از اسلام، بخش‌هاي زيادي از سرزمين‌هاي اطراف را اداره مي‌كرد.
در حقيقت چهار كانون تمدني در اين منطقه وجود داشته و دارد كه به عنوان رقباي يكديگر در اداره منطقه نقش ايفا كردند. دو واقعيت وجود دارد؛ يكي آن‌كه نوعي تعاملات اقتصادي، سياسي و امنيتي در اين منطقه وجود دارد كه به طور ذاتي ايجاب مي‌كند يك واحد سياسي بزرگ در اين منطقه شكل بگيرد. دوم آن‌كه چهار قدرت توانستند هميشه با تمدن‌سازي اين خلأ را پر كنند.
بعد از فروپاشي شوروي، رقابتي بين تركيه، ايران و عربستان در اين منطقه مي‌توانست شكل بگيرد. هم‌اكنون آمريكا با طرح خاورميانه بزرگ آمده است همان نقش تمدني را كه اين چهار كشور در قرن‌هاي اخير ايفا مي‌كردند، مي‌خواهد اين خلأ را با آن پر كند، اما از آنجايي كه هيچ‌گاه اين مدل‌ها پاسخ نداده؛ يعني هيچ‌گاه كشورهاي بزرگي كه از بيرون از اين منطقه آمدند و خواستند اينجا را اداره كنند، موفق نبودند، كاملا روشن است كه آمريكايي‌ها هم نمي‌توانند در اين طرح موفق شوند، لذا ناگزير خلأ يك تمدني در اين منطقه وجود دارد. ما الان مي‌بينيم كه خيلي از كشورها در تاريخ، محلي از اعراب نداشتند و در حال ايفاي نقش در ايجاد حوزه تمدني هستند؛ تركيه، عربستان و حتي كشورهاي كوچكي مانند امارات كه مانند كميني بر سر راه سرمايه‌هايي هستند كه بايد به ايران بيايند، دارند نقش ايفا مي‌كنند و از قبل ارتباطاتي كه با اروپا و آمريكا دارند، بخش‌هايي از اين خلأ را پر كرده و اقتصاد، صنعت، كشاورزي، تجارت و روابط ديپلماتيك خود را در منطقه گسترش مي‌دهند. خب اينجا كاملا معلوم است كه ايران دارد عقب مي‌افتد. پتانسيلي كه ايران دارد، اصلا قابل مقايسه با آنها نيست. يعني ايران يك حوزه تمدن ايراني گسترده دارد و از طرف ديگر هم يك حوزه تمدني اسلامي داريم كه كانون آن هم ايران است و روحيات مسلمان‌هايي كه در اين منطقه هستند؛ چه شيعه‌ها، چه علوي‌ها، چه كردهاي سني و حتي بخش‌هاي زيادي از اهل سنت، با تمدن ايراني ـ اسلامي بيشتر سازگاري دارند تا با يك تمدن اسلامي ـ عربي. بيشترين پتانسيلي كه مي‌توانيم از آن استفاده كنيم و به عنوان يك كشور و يك قدرت منطقه‌اي در بيرون از مرزهاي خودمان نقش ايفا كنيم، شرايطي است كه الان در آن قرار داريم. اما ببينيد جناح‌هاي سياسي داخلي كشور به چه كاري مشغول هستند. اگر يك نظريه‌پرداز سياسي بيايد و بگويد كه به نظر من توطئه‌اي در حال صورت گرفتن در ايران است و آن اين‌كه افكار ايراني به خودشان مشغول باشند و بر سر قدرت با هم منازعه كنند و اين فرصت تاريخي را كه دارند، فراموش كنند، اين خيلي دور از واقعيت نيست. حالا اين تحليل چه از روي غفلت، چه توطئه و چه ناآگاهي باشد، نتيجه آن يكي است و آن اين‌كه ما داريم از يك برنامه‌ريزي دقيق و مؤثر در تبديل ايران به يك ايران منطقه‌اي ـ ايراني كه صاحب نفوذ و صاحب گستره حوزه سياسي و اقتصادي و فرهنگي باشد ـ بازمي‌مانيم. فكر مي‌كنم دولت نهم در آستانه چنين آزموني است. يقينا اگر برنامه‌اي براي رسيدن به يك ايران منطقه‌اي نداشته باشد، حتما يك غفلت بزرگ تاريخي صورت خواهد گرفت كه فكر مي‌كنم آيندگان بر ما نخواهند بخشيد.

بازتاب: تحليل شما از محيط بين‌المللي ما چيست، آيا از اين منظر، خطري ما را تهديد مي‌كند و اين‌كه شما چه تعاملي را براي اين تهديد پيشنهاد مي‌كنيد؟
رضايي: اگر بخواهيم با محيط بين‌المللي تعامل برقرار كنيم، بايد جايي اين كار را انجام دهيم كه از اهرم‌هاي بيشتري برخوردار باشيم. شايد در حوزه اروپا، نتوانيم تعامل مؤثري داشته باشيم، چون در اين حوزه، هيچ اهرم پرقدرتي نداريم. اگر قرار شد در يك جا در روابط بين‌الملل نقشي مؤثر داشته و با نظام بين‌المللي در يك‌جا تعامل داشته باشيم، همين اطراف خودمان است. چرا؟ چون ما در عراق نقش تعيين‌كننده داريم.
خانم رايس كه قبل از سفر دكتر خرازي به عراق رفته بود، به نظر من فقط براي گفتن دو، سه جمله آمده بود كه به مقامات عراق بگويد، وقتي خرازي مي‌آيد اينجا، بايد چهارچوب رفتاري‌تان مشخص باشد و اين به خاطر نگراني است كه دارد. يعني امروز نقش‌آفريني ما در عراق بيشتر از آمريكاست، در حوزه خليج فارس بالاست، در قفقاز و آسياي مركزي و... هم خيلي بالاست. اما واقعا ما الان چقدر ايفاي نقش مي‌كنيم؟! ما معمولا حالت انفعالي همراه با ترديد و غيرسيستماتيك داريم. نقشي كه مي‌توانيم در منطقه ايفا كنيم، در كوتاه‌مدت نقشي سياسي است.
اگر بخواهيم اين نقش پررنگ‌تر و مؤثرتر شود، بايد داراي يك پشتوانه اقتصادي باشيم. هرچه بيشتر مبادلات تجاري و اقتصادي با عراق و افغانستان و خليج فارس و آسياي مركزي داشته باشيم، يا حتي ارتباط دانشگاهي، موفق‌تريم. مثلا الان دانشگاه تبريز به راحتي مي‌تواند در باكو شعبه بزند. همان‌گونه كه مردم علاقه‌مندند به دانشگاه‌هاي اروپايي بروند، برخي از آنان هم مايلند به شعبه دانشگاه تبريز بروند يا دانشگاه خراسان در تاجيكستان و سمرقند و بخارا و عشق‌آباد شعبه تأسيس كند. از نظر علمي، فناوري، تكنولوژيكي و اهرم‌هاي تجاري و اقتصادي، ما محورهاي مهمي داريم و مي‌توانيم داشته باشيم، چراكه حوزه نفوذ ما را گسترش مي‌دهد. البته بايد اساس تعاملات سياسي را بر محور صلح و امنيت و اساس تعاملات اقتصادي را بر توسعه بگذاريم، توسعه متقابل منطقه‌اي. با اين دو اهرم، ما مي‌توانيم حوزه نفوذ خود را گسترش دهيم و آن خلأ منطقه را پر كنيم.

بازتاب: سؤال را به گونه ديگري مطرح مي‌كنيم. يكي از نقش‌آفرينان حوزه منطقه‌اي، اسرائيل است كه در منطقه حضور دارد و آمريكا هم به عنوان حامي جدي آن مطرح است. اين سياست منطقه‌اي كه شما مي‌گوييد، بايد در راستاي سياست آمريكا در منطقه پيگيري شود يا در تقابل با سياست‌هاي اين كشور؟ برخي معتقدند، رسيدن به چنين جايگاهي بدون تعامل دوستانه با آمريكا، شدني نيست. يعني در حالي كه خيلي‌ةا صحبت از رابطه با آمريكا مي‌كنند و معتقدند، اين امر تا حد بسياري مشكل جهاني ايران را حل خواهد كرد، جنابعالي چه نظري در اين زمينه داريد؟
رضايي: آمريكا از ايران چه مي‌خواهد؟ به ويژه در موقعيت جديد منطقه. آمريكا ايران را كشوري مي‌خواهد كه به عنوان يك فرودگاه سياسي و امنيتي براي حفظ منافع آمريكا عمل كند و حاضر نيست، بيش از اين به ايران نقش بدهد. درواقع، آمريكا مي‌خواهد از موقعيت جغرافيايي و امكانات امنيتي ايران، استفاده كند. آنها طبعا راضي نيستند كه ما پيوند عميق اقتصادي و فرهنگي با منطقه داشته باشيم و به يك قطب مهم اقتصادي و فرهنگي در منطقه تبديل شويم، اين يك مسئله. مسئله ديگر آن‌كه ما و آمريكايي‌ها هر دو به دنبال يك هدف واحد هستيم. ما معتقديم اين منطقه بايد يكپارچه شود و با يك مدل درونزا روي پاي خود بايستد؛ مثل اروپاي واحد. آمريكايي‌ها هم به دنبال يكپارچه شدن اينجا هستند، اما با محوريت خودشان؛ يعني طرح خاورميانه بزرگ. وقتي آمريكايي‌ها اينجا باشند، از دو موضوع مي‌توانند دفاع كنند؛ يكي اسرائيل و ديگري چاه‌هاي نفت. ولي وقتي خود كشورهاي منطقه باشند، چاه‌هاي نفت در اختيار كشورهاي منطقه قرار مي‌گيرد و احتمال اين‌كه اسرائيل در آينده به خطر بيفتد، زياد است. پس در حقيقت اينجا دعوا بر سر منافع است. ما به عنوان يك كشور مستقل، مي‌خواهيم امنيت و صلح را در منطقه حاكم كنيم، ولي با همكاري خود كشورها با هم. بنابراين، اگر ما نگوييم اينجا يك مبارزه با هم داريم، حداقل يك رقابت جدي داريم. در رقابت هم بايد همچون يك رقيب عمل كنيم. اگر هم بخواهيم روزي با هم مذاكره كنيم، مانند دو رقيب مذاكره كنيم نه ارباب و رعيت؛ يعني ما نبايد به مدل شاه برگرديم و مدل ژاندارم و پليس آمريكا را نبايد پياده كنيم. اما به عنوان دو رقيب، ناگزير به رقابت هستيم كه با هم چالش داريم و ممكن است در برخي زمينه‌ها هم همكاري داشته باشيم. اما چگونه مي‌شود اين چالش و همكاري را مديريت كرد؟ فعلا در كوتاه‌مدت از نظر ديپلماسي غير از اين‌كه ما در منطقه حضور فعالي داشته باشيم، راهي وجود ندارد. دليلش هم آن است كه آمريكايي‌ها فعلا خواهان مذاكره با ايران نيستند. آنان فهرست بلندبالايي براي مقدمه رابطه با ايران دارند. به عبارت ديگر، آنان مي‌خواهند با يك ويزاي ارزان وارد ايران شوند. چون اگر بخواهند با ويزاي گران وارد شوند، ناگزير بايد ايران را به عنوان يك قدرت منطقه‌اي بپذيرند.
پذيرش اين پديده هم به منزله شكست طرح خودشان است. اگر آنان دنبال طرح خودشان باشند، بايد كاري كند كه ايران ملتمسانه دست آنان را ببوسد و آنان را وارد كشور كند. چنين رفتاري؛ يعني پذيرش شكست پيش از درگيري و رويارويي و طبعا براي ما مناسب نيست.
لذا ما بايد با اهرم‌هايي كه در دست داريم، آمريكايي‌ها را وادار به دادن امتيازات قابل توجه كنيم. لازمه اين امر، ديپلماسي جديد «حضور فعال ايران در منطقه» است، نه تنش‌زدايي. يعني در اينجا همكاري‌هايي مي‌كنيد و چالش‌هايي را هم به وجود مي‌آوريد؛ چالش در كنار همكاري، يك ديپلماسي جديد مي‌طلبد.

بازتاب: اين امر قاعدتا در رقابت با آمريكاست و چون برخي كشورهاي منطقه تحت نفوذ اين كشور هستند، مي‌تواند به انزواي ايران در منطقه هم منجر شود. آيا در اين قضيه واقعا تصور مي‌كنيد، ما اهرم‌هاي مناسبي داريم؟
رضايي: ما در منطقه، اهرم‌هايي بيش از خودمان داريم. اروپايي‌ها و آمريكايي‌ها در اينجا با هم رقابت مي‌كنند. روس‌ها و چيني‌ها همين‌طور. ما اگر به عنوان يك بازيگر منطقه‌اي، نقش خود را خوب ايفا كنيم، از رقابت آمريكايي‌ها با ديگران هم مي‌توانيم استفاده كنيم. عكس اين هم هست؛ يعني استفاده از رقابت آمريكايي‌ها با ديگر قدرت‌ها. مهم آن است كه ما از اين حالت انفعال و تنش‌زدايي كه درواقع به معناي رفتن در گوشه رينگ است، بيرون بياييم كه در آن، اصلا قدرت مانور نداريم.

بازتاب: اگر بخواهيم كاربردي‌تر صحبت كنيم، مي‌توان به تعامل با آمريكا در اجلاس «2+6» بن درباره افغانستان و موضوع عراق اشاره كرد. شما دستاوردهاي اين تعامل را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟
رضايي: من در اين نوع تعامل‌ها و از جمله جلسات كشورهاي همسايه عراق كه در تركيه يا مصر برگزار شد، يا درباره افغانستان، برخورد ايران را خيلي ضعيف و منفعلانه مي‌بينم. در حالي كه اهرم‌هاي اصلي در دست ماست، با اين حال، بازيگري تركيه و عربستان يا بازيگري پاكستان در عرصه افغانستان خيلي فعال‌تر از ما بود.
من فكر مي‌كنم، به نقطه‌اي رسيده‌ايم كه بايد حركت تازه‌اي از خود نشان دهيم، البته نه به اين معنا كه حتما رابطه و مذاكره با آمريكا داشته باشيم تا بعد، از اين رابطه استفاده كنيم، بلكه اين همكاري‌ها و تعاملات ما مي‌تواند مبنايي براي رابطه نهايي بين دو كشور باشد. يعني اگر ما اينجا توانستيم امتيازات خوبي از آمريكايي‌ها بگيريم، مبناي خوبي براي ادامه كار مي‌شود، والّا ما به عامل آنان خواهيم بود. كاري كه ايران الان در اين جلسات انجام مي‌دهد، هيچ‌يك از اين دو حالت نيست، ولي يك همراهي و سرگرداني بدون برنامه است.
در حقيقت، ايران دارد در منطقه با آمريكا همراه مي‌شود، بي‌آن‌كه برنامه مشخصي داشته باشد و آمريكايي‌ها از اين همراهي ايران فرصت‌هايي به دست مي‌آورند تا رژيم‌هاي مورد حمايت خود را در عراق و افغانستان تثبيت كنند و پس از آن، روز به روز از موضع قدرت بيشتري با ما برخورد مي‌كنند. در حالي كه ما در دو سال گذشته، فرصت‌هاي بهتري داشتيم و امروز هم يك فرصت طلايي داريم. هرچقدر هم به جلو برويم و آمريكايي‌ها بيشتر تثبيت شوند، ما از دستيابي به منافعمان محروم مي‌شويم.

بازتاب: گفته مي‌شود كه در اين 26 سال، ما از اقتصاد براي پيش بردن اهداف سياسي خود هزينه كرده‌ايم، نظر شما چيست؟
رضايي: من اين نظر را قبول دارم و اين مي‌تواند دو دليل داشته باشد؛ اول اين‌كه اصولا دولت ما طرح اقتصادي روشني نداشته است كه بخواهد در خارج از كشور هم آن را دنبال كند. مثلا ژاپني‌ها و چيني‌ها كه از سياست خارجي‌شان براي پيشرفت اقتصادي استفاده مي‌كنند، داراي طرح مشخصي براي توسعه هستند. به تازگي شما ديديد كه اروپايي‌ها چين را تهديد كردند كه اگر ميزان صادراتت را به اروپا كنترل نكني، خود ما با تحريم‌ها يا تعرفه‌هايي با كالاهاي چيني مقابله مي‌كنيم؛ اين جنگ اقتصادي، باعث ديپلماسي هم‌افق مي‌شود.
با اين حال، ما در داخل ايران در برابر موج كالاهاي چيني كه كارخانه‌هاي ما را ورشكسته مي‌كند، تحليل و تعبير درستي نداريم، چه برسد به اين‌كه سياست خارجي بتواند يك ديپلماسي اقتصادي را براي ايران تدوين كند. دليل دوم هم آن است كه ديپلمات‌هاي ما به اقتصاد مسلط نيستند؛ يعني خيلي از ديپلمات‌ها و سفراي ما، درك درستي از اقتصاد ندارند. مثلا خود من، يكي، دو روز رفته بودم، از آنان خواستم درباره اقتصاد فرانسه يا آلمان اطلاعاتي به من بدهند. مي‌ديدم خيلي اطلاعاتشان ضعيف است، در حالي كه انبوهي از اين اطلاعات در روزنامه‌هاي آنان موجود است.
اين دو عامل، باعث عقب افتادن ما شده و خسارت زيادي هم به ما وارد كرده است. بيش از 60 تا 70 درصد مباحثات ديپلمات‌هاي خارجي با هم، بر سر پيشرفت‌هاي اقتصادي است. دست تجار خودشان را مي‌گيرند و به كشورهاي ديگر مي‌برند و آنان را در جلسات مي‌نشانند و بعد كه به كشورهايشان برمي‌گردند، به مردمشان گزارش مي‌دهند كه چقدر توانسته‌اند صادرات را به كشور مقابل افزايش دهند و اين‌قدر برايشان مهم است.
ما بايد اولا بخش اقتصادي سفارتخانه‌ها را فعال كنيم؛ ثانيا، تمام كساني را كه مي‌خواهند سفير بشوند، يك آموزش شش‌ماهه در زمينه اقتصاد و تجارت بين‌المللي بدهيم و ثالثا اطلاعاتي كه درباره مسائل اقتصادي بين ايران و آن كشورها وجود دارد، به اين مديران بگوييم همچنين سيستم ستادي وزارت خارجه هم ارتباط عميقي با وزارتخانه‌هاي اقتصادي مثل وزارت بازرگاني، اقتصاد و دارايي، بانك مركزي، صنايع و كشاورزي داشته باشد و دايما نيازهاي آنان را بتواند در رابطه با خارج پيگيري كند.

بازتاب: يك بخش ديگر هم اين است كه ما از سرمايه‌گذاري اقتصادي كه در خارج كرده‌ايم، چقدر توانسته‌ايم بهره‌برداري كنيم. يعني سرمايه‌گذاري‌هايي كه در افغانستان، سوريه، فلسطين، عراق، لبنان و آفريقا كرده‌ايم، آيا بر اساس منافع ملي از آنان استفاده كرده‌ايم؟ يعني آيا در بعد سياست خارجي از آنان به حد كافي بهره نبرده‌ايم؟
رضايي: من فكر مي‌كنم علت اين‌كه ما نتوانسته‌ايم در سياست خارجي بهره‌‌برداري كنيم، اين است كه ما صرفا يك روياهاي انساني را در سياست خارجي دنبال كرده‌ايم.
مثلا ما از ايران بلند شده‌ايم به اروپا رفته‌ايم و سعي كرده‌ايم آنان را به جهان انسانيت دعوت كنيم يا در لبنان و جاهاي ديگر براي آن‌كه بتوانند با ظلم مبارزه كنند، كمكشان كرده‌ايم؛ اما هيچ‌وقت فكر نكرده‌ايم كه اگر اين ارتباط و ظلم‌ستيزي بخواهد دوام پيدا كند، جاپاها و روابط متقابل فرهنگي، اقتصادي، سياسي ما چه مي‌تواند باشد؟ تلاش‌هايي كه انجام شده هم عمدتا به صورت خودجوش بوده است؛ گاه مثبت بوده و گاه به رغم هزينه‌هاي زيادي كه كرده‌ايم، نتايج خوبي نگرفته‌ايم، مثل باكو و آذربايجان كه عقب‌نشيني كرديم.

بازتاب: در اين راستا ايرانيان خارج از كشور، چه نقشي پيدا مي‌كنند؛ يعني در فعال كردن ديپلماسي و توسعه اقتصاد داخلي؟
رضايي: ايرانيان خارج از كشور به دليل هوش و قابليت‌هاي بالا و نيز سرمايه كافي، مي‌‌توانند يكي از مهم‌ترين اهرم‌هاي ما در سياست خارجي باشند. الگوي اين كار را بايد در يهودي‌ها و صهيونيست‌ها جست. اصلا 90 درصد از علل بقاي اسرائيل به خاطر يهوديان خارج از اين رژيم است، ولي ما نتوانسته‌ايم از اين پتانسيل عظيم ايرانيان در تجارت، دستگاه‌هاي سياسي و علم و فناوري استفاده كنيم. البته ما براي استفاده از اين پتانسيل، بايد انگيزه ملي درست كنيم، چراكه با سازمان‌هاي امنيتي نمي‌توان با آنان ارتباط برقرار كرد، اما مي‌توان آنان را شريك يك حركت ملي كرد، اين حركت ملي، همان ايران منطقه‌اي است. يعني اگر ما بتوانيم با آنان دست به دست هم دهيم و به سمت يك ايران پيشرفته در منطقه حركت كنيم و اين را به هدفي مشترك بين دولت و ايرانيان خارج از كشور تبديل كنيم، فكر مي‌كنم مي‌توانيم به نتيجه برسيم و از سرمايه آنان در منطقه حمايت كنيم و آنان نيز سرمايه‌هاي خود را در جهت طرح‌هاي ايران در منطقه يا در داخل ايران استفاده كنند و همچنين از حضورشان در مجامع بين‌المللي حمايت كنيم. ايراني‌هاي خارج از كشور بايد احساس كنند كه اگر برايشان مشكلي پيش آمد، دولت ايران پشت سر آنهاست. در شيراز شما ديديد تعدادي جاسوس را گرفتند، اسرائيلي‌ها تحت عنوان اين‌كه اينها يهودي هستند، چه معركه‌اي راه انداختند. اين حمايت، پاسخ متقابلي هم دارد. ما هم بايد همين كار را بكنيم. دولت ما بايد در اولين فرصت، يك سري اجتماعات اصولي و عهد و پيمان جديد برادري با ايرانيان خارج از كشور ببندد و آنان را به يك همكاري جديد، فرا بخواند.

بازتاب: اجازه بدهيد كمي هم وارد ديدگاه‌هاي اقتصادي شما بشويم. شما از يك بي‌نظمي اقتصادي گلايه كرديد و گفتيد با الگوي اقتصادي سرمايه‌داري مخالفيد؛ طبيعتا موافق اقتصاد سوسياليستي هم نيستيد. چه الگويي مورد نظر شما در اقتصاد است كه هم ما را از آن بلاتكليفي نجات دهد و هم متناسب با وضعيت بومي ايران باشد؟
رضايي: اساس نظام سرمايه‌داري اين است كه ارزش اضافي را ناشي از عامل سرمايه مي‌داند. لذا سرمايه‌دار چون عامل ارزش‌زايي در اختيار دارد، محور اقتصاد است؛ هرچه سرمايه‌دار بيشتر و بزرگ‌تر باشد، آن كشور بهتر است و بيشتر پيشرفت مي‌كند.
نظام ماركسيستي ارزش اضافي را ناشي از نيروي كار مي‌داند و چون خود نيروي كار نمي‌تواند دولت تشكيل دهد، دولت، نماينده طبقه كارگر مي‌شود.
در اين ميان، طيفي از اقتصادها هم هست كه به هر يك از اين دو تفكر نزديك است. اقتصادي كه ما به آن اعتقاد داريم، بر اين باور است كه ارزش اضافي از دل جامعه بيرون مي‌آيد؛ يعني ارزش اضافي، محصول خلاقيت و مبادله است. ارزش اضافي ماهيتا اجتماعي است و محصول جامعه، نه كارگر و سرمايه‌دار به تنهايي و نه طبيعت به تنهايي. پس اگر ارزش اقتصادي ناشي از جامعه است، محور اقتصاد هم بايد مردم باشند، نه فرد يا دولت.
لذا اقتصاد اجتماعي را كاملا اقتصاد نوع سوم مي‌دانيم و فكر مي‌كنيم اين اقتصاد به ديدگاه اسلامي نزديك‌تر است. چون وقتي مردم باشند، بازار سرمايه در انحصار دولت يا گروهي از جامعه نيست. حتي روستايي‌ها هم مي‌توانند در بازار سرمايه مشاركت كنند و سهام بخرند. شكل پيچيده‌تر آن، اين است كه امكانات و فرصت‌هاي برابر را به همه مردم بدهيم و از كارگاه‌هاي خانگي تا كارگاه‌هاي كوچك و بزرگ و بنگاه‌هاي كلان فعال شوند.
حال در اين ميان، ممكن است چند سرمايه‌دار كلان هم پيدا شوند، اما آنان در اين جمع عظيم، گم هستند. به اين ترتيب، اقتصاد هرچه اجتماعي‌تر باشد، رشد و توسعه‌اش بيشتر است و در آن عدالت و رشد هم به هم نزديك مي‌شود. اين به آن خاطر است كه ما دوگونه عدالت داريم؛ يكي «توزيع عادلانه درآمد» و ديگري «بازتوزيع درآمد» براي پركردن شكاف فقير و غني. توزيع عادلانه درآمد، يعني به سرمايه‌دار و كارگر ضعيف، مثل هم برسد، اما بازتوزيع، به اين معناست كه در همين مدل هم يك عده شايد نتوانند فعاليت كنند. در اينجا بخشي از مالياتي كه از مردم گرفته مي‌شود، پس از جمع‌آوري به افراد بيكار داده مي‌شود.
هم‌اكنون مشكل ايران، بخش توزيع است نه بازتوزيع، چون ساختار اصلي اقتصاد ايران، عادلانه نيست و فرصت‌ها و امكانات برابر در اختيار همه استان‌ها نيست. الان شما نگاه كنيد. در سي سال گذشته، قدرت خريد كساني كه در شهرها بوده‌اند، چند برابر روستايي‌ها و قدرت روستايي‌ها چند برابر عشاير شده است.
نتيجه اين مي‌شود كه عشاير در روستا و روستايي‌ها در شهرها ساكن شوند، لذا سي سال پيش، 65 درصد جمعيت ما در روستاها و عشاير بود، اما الان 65 درصد در شهرها هستند، اما مسئله به اينجا هم ختم نمي‌شود. همين‌ها هم كه به تهران مي‌آيند دو تا سفر خارجي كه مي‌روند، مي‌بينند آنجا قدرت خريدشان بيشتر است و تصميم مي‌گيرند به شهرهاي بزرگ كشورهاي ديگر بروند، چون در آنجا بالا رفتن رفاه را بيشتر مي‌بينند. اينها ناشي از توزيع ناعادلانه درآمد است. طراحي ناعادلانه اقتصاد ايران، خود به خود مهاجرت را به شهرهاي ايران تحميل مي‌كند. اصلا پديده مهاجرت در ايران پديده‌اي تحميلي است، چون ما مي‌دانيم كه مردم ايران به سكان زندگي‌شان علاقه‌مندند. اقتصاد اجتماعي هم رشد اقتصادي را به دنبال دارد و هم عدالت را و در آن مردم محورند و دولت و سرمايه‌داران بزرگ، فرع بر مردمند.

بازتاب: در قانون اساسي ما در اقتصاد به سه بخش خصوصي، دولتي و تعاوني توجه شده است؛ مدلي كه شما مدافع آنيد. بخش جديدي را مطرح مي‌كند يا مثلا به تقويت بخش تعاوني مي‌انجامد؟
رضايي: اين بحثي كه من مي‌گويم قبل از من، دو نفر روي آن تأكيد داشتند؛ يكي شهيد بهشتي و ديگري مرحوم دكتر عظيمي. اين دو نفر، دنبال يك گمشده بودند. برداشت شهيد بهشتي اين بود كه تعاوني‌ها مي‌توانند اين ايده را محقق كنند و بسيار بر آنها تأكيد داشت. آقاي دكتر عظيمي را نديدم مدلي ارائه كند، ولي دغدغه‌هايي از اين دست داشت. اگر ما بخواهيم اين مدل را تعريف كنيم، بايد با بازتعريفي از اصل 44 قانون اساسي، زمينه را براي آن فراهم كنيم.
در اصل 44، اول دولت، ‌محور است، بعد تعاوني‌ها و بعد بخش خصوصي.
در ديدگاه من مردم محور مي‌شوند و حضور اجرايي دولت در اقتصاد ضعيف، هرچند در هدايت قوي مي‌شود. يعني دولت نبايد دخالت اجرايي چنداني داشته باشد، اما بايد هدايت اقتصاد را بر عهده بگيرد. در اين مدل، علاوه بر بخش خصوصي و تعاوني، بخش‌هاي فراوان ديگري هم خواهيم داشت؛ مثل كارگاه‌هاي خانگي و مدل‌هايي كه در تايوان يا چين است و به مردم، نقشه و تجهيزات براي كار داده مي‌شود. يا مؤسساتي در چين هست به نام‌ «هابيريد» كه به الگوي ما نزديك است؛ مثلا در يك روستا، 40، 50 مؤسسه كوچك با مالكيت مردم وجود دارد و دولت در مديريت آن هدايت لازم را مي‌كند و در بازاريابي و... آنان را كمك مي‌رساند. برخلاف ما كه دولت محصولات كشاورزي را پس از توليد به حال خود رها كرده است؛ مثلا ما انباشت چاي در انبارهاي گيلان يا ميوه در آذربايجان داشتيم و صنايع تبديلي براي آنان به راه نيفتاده است.

بازتاب: شما سياست خصوصي‌سازي را چگونه ارزيابي و اجرا مي‌كنيد؟
رضايي: به نظر من سياست خصوصي‌سازي از ابتدا براي كسب درآمد توسط دولت شروع شد. حال آن‌كه در بسياري از كشورهاي دنيا، تنها يكي از چند هدف خصوصي‌سازي، كسب درآمد است و مسئله اصلي اين است كه اشتغال و بهره‌وري اقتصاد را بالا ببرند. اما دولت در اين سياست بيشتر در پي آن بود كه با فروش كارخانه‌ها، درآمد به دست آورد و از طرف ديگر مي‌خواست خيال خود را از اداره اين كارخانجات متعدد راحت كند. اين بود كه «خصوصي‌سازي» به «رهاسازي» تبديل شد در حالي كه خصوصي‌سازي، يعني دولت كار اجرايي نكند، ولي كارخانه‌هايي را كه خصوصي كرده، هدايت كند.
پيامد آن، دو اتفاق بود: اولا كساني كه اين كارخانجات را خريدند، گران خريدند و در مشكلات بعدي آن مانده‌اند و چون ديگر از رانت‌ها و وام‌‌هاي دولتي محروم شدند، نتوانستند آنها را خوب اداره كنند. در برخي موارد هم اين كارخانه‌ها با استفاده از روابط به قيمت فوق‌العاده ارزان‌تر فروخته شدند. بعضي كارخانه‌ها هم فروخته شده و كارگران بيكار شده‌اند و به اين ترتيب، مشكلات جدي براي آنها به وجود آمده است.
همه اين پديده‌ها نشان‌دهنده اين است كه به جاي خصوي‌سازي، رهاسازي انجام شده و به نظر من نياز به بازنگري جدي دارد. البته درباره سياست‌هاي مربوط به اصل 44، ما اين بازنگري‌ها را كرده‌ايم و چند هدف توسعه مناطق محروم، افزايش بهره‌وري، توسعه درازمدت مناطق محروم و افزايش عدالت اجتماعي را قرار داده‌ايم.

بازتاب: يكي از مباحثي كه در اظهارات شما تكرار شده، ضرورت ايجاد سازوكاري است كه علاوه بر انتقال عرضي قدرت بين نخبگان موجود، نوعي انتقال قدرت بين‌نسلي را اجرا كند. تأكيد شما بر جريان سوم و نسل سوم هم به همين ايده مربوط مي‌شود. لطفا در اين‌باره توضيح بيشتري بدهيد.
رضايي: يكي از علل فروپاشي نظام‌هاي سياسي، اين است كه در آنها انتقال قدرت به خوبي صورت نمي‌گيرد. دليلش هم اين است كه وضعيت جامعه بشري، به گونه‌اي است كه اگر انتقال قدرت به صورت طبيعي و بر اساس شايستگي انجام شود، نظام‌ها پايدار مي‌مانند، اما معمولا به دليل اين‌كه باندها يا جناح‌هايي به قدرت مي‌چسبند و اجازه نمي‌دهند، اين قدرت در زمان‌هايي سيال باشد و حركت كند، جامعه را از توانمندي‌ها و افكار جديد و بالندگي و پويايي محروم مي‌كند.
ولي از آن طرف، شرايط مشكلات خود را تحميل مي‌كند كه توانايي جديدي به صحنه نمي‌آيد. اين باعث مي‌شود مشكلات بر نظام غلبه كرده، آن را فرو ريزند.
ما از همين بعد مي‌گوييم كه براي ورود نسل سومي‌ها به قدرت دير شده است. علت اين هم كه مي‌گوييم دو جريان سياسي موجود، دورانشان به پايان رسيده، اين است كه آنان توان تحليل شرايط جديد را ندارند تا مردم بهتر از منابع كشور استفاده كنند.
بنابراين، تعبير من اين است كه حضور بيشتر نسل سومي‌ها در قدرت، نيازمند يك تفكر سياسي جديد هم هست تا براي آنان بسترسازي كند. الان جريان‌هاي اول و دوم با زايش‌هايي چون كارگزاران و مشاركت و آبادگران، تلاش كرده‌اند تا از نسل دومي‌ها استفاده كنند. اما چون اينها را براي تحكيم مواضع خود مي‌خواهند، اين برخورد تاكتيكي با انتقال قدرت است. ما فكر مي‌كنيم كه اگر آرايش قدرت تغيير نكند، وضع موجود ادامه پيدا مي‌كند، ما براي تغيير آرايش قدرت، نيازمند افكار سياسي جديدي هستيم و جامعه با هم آماده زايش يك جريان جديد است.
البته انتقال قدرت از چند راه شدني است؛ يكي از طريق دمكراسي است كه اگر خوب عمل كند، هم انتقال قدرت درون‌نسلي خوب صورت مي‌گيرد و هم بين‌نسلي. روش ديگر، شيوه پدرسالارانه است؛ مثل شيوه‌اي كه در چين انجام شد كه نسل دوم اين كشور در اقدامي، تصميم گرفت رهبري را از خود به نسل‌سومي‌ها منتقل كند. در زمان قديم هم شاهان در دوران خودشان براي وليعهد تاجگذاري مي‌كردند.
مسئله سوم، كودتاست و مسئله چهارم هم مي‌تواند انقلاب‌ها باشند. ما با توجه به اين‌كه نظام دمكراتيك داريم، بايد كاري كنيم كه همين دمكراسي، انتقال قدرت را انجام دهد. اصلا انتخابات نهم واقعا مي‌تواند به انتقال قدرت تبديل شود. راهش هم اين است كه نسل‌اولي‌ها نه تنها خوشان مقاومت نكنند، بلكه به اين روند كمك كنند لذا ما در اين انتخابات، دو نوع كار مي‌توانيم انجام دهيم؛ يكي اين‌كه قدرت را به وليعهد حزبي بدهيم؛ يعني كساني كه حفظ قدرت نسل‌اولي‌ها را تضمين مي‌كنند و ديگر آن‌كه واقعا انتقال قدرت به شايستگان صورت گيرد.
نسل‌اولي‌ها هم به تحقق هر دو اين راه‌حل‌ها مي‌توانند كمك كنند، البته مدل دوم به ايثار و فداكاري و البته نوعي ريسك نياز دارد تا نسل‌هاي شايسته بعدي بيايند و كشور را يك گام به جلو ببرند.
با اين وصف ما بايد در دولت آينده از راهنمايي نسل اول، تجربه و مديريت نسل دوم و انرژي نسل سوم استفاده كنيم.

بازتاب: در بحث دمكراسي در ايران به سيستم‌هايي مي‌رسيم كه انتقال قدرت را هدايت مي‌كنند، همانند شوراي نگهبان و سيستم تأييد صلاحيت كه در دوره‌هاي اخير هم گاه با جنجال همراه بوده است.
رضايي: به نظر من شوراي نگهبان در انتخابات مجلس هفتم مي‌توانست، بازتر عمل كند و در اين صورت، بدون تغيير چنداني در نتيجه، مشاركت بيشتري را شاهد بوديم. اما مشكل ما الان اين است كه احزاب پتانسيل خوبي ندارند و نقش خود را در انتقال قدرت، خوب ايفا نمي‌كنند و اصلا ثبت‌نام هزار نفر در اين انتخابات هم به همين دليل بود.

بازتاب: نقش رهبري انقلاب در جريان‌سازي در كشور چيست؟ معمولا دو تفكر وجود داشته است؛ يكي تفكري كه معتقد بوده رهبري نبايد در اين عرصه دخالت كند و ديگري، تفكري كه رهبري را در اين عرصه‌ها هزينه مي‌كند. نظر شما چيست؟
رضايي: من معتقدم رهبري بايد در مسائل زيربنايي فعال باشد. يعني الان اگر جامعه بايد سه‌قطبي باشد، رهبري بايد در آن دخالت كند، اما درباره مصاديق رهبري نبايد وارد شوند.
در حال حاضر اگر لازمه تعادل سياسي جامعه ما و انتقال قدرت اين است كه جامعه و انتخابات سه‌قطبي شود، به نظر من رهبري بايد در اين‌باره دخالت كنند، بدون اين‌كه خود ايشان يا منسوبان ايشان به مصداق بپردازند، مثل كاري كه حضرت امام كردند.
امام وقتي ديدند، حزب جمهوري يا جامعه روحانيت، جامعه را به سوي تك‌قطبي شدن پيش مي‌برد، با علامتي كه دادند، فضاي جامعه را دوقطبي كردند. حال اگر رهبري هم در زيرساخت‌ها و مسائل اساسي دخالت نكند، در كشورهاي جهان سومي نظير ما به بن‌بست مي‌رسيم و كار رهبري، بن‌بست‌شكني است.

بازتاب: شما به عنوان كسي كه خود را نيروي سوم مي‌دانيد، اگر قرار باشد به اصلاح‌طلبي وفادار بمانيد، در كدام حوزه‌ها نياز به اصلاحات را قايل هستيد؟
رضايي: من معتقدم كه ما در مسئله دمكراسي و آزادي در همان مسئله اول كه طرح مسئله است، مانده‌ايم. يعني دمكراسي و آزادي عمق اجتماعي پيدا نكرده است كه يك نمونه‌اش، احزاب هستند.
نمونه ديگر استفاده از آزادي‌هاست. الان در غرب سال‌ها براي استفاده از آزادي آموزش ديده‌اند و رئيس‌جمهور و شهروند از اين اصول آزادي، به واسطه آن فرهنگ، تخطي نمي‌كنند، اما در كشور ما، هنوز اين رفتارها نهادينه و تبديل به فرهنگ نشده است، لذا ما آزادي داريم، اما ناهنجاري‌هاي درون آزادي هم خيلي زياد است و همين‌طور دمكراسي.
بر اين اساس ما بايد به جاي رويايي برخورد كردن با دمكراسي، رفتاري عمل‌‌گرايانه داشته باشيم. يعني آزادي و دمكراسي را از آموزش‌وپرورش و دبيرستان و دانشگاه گرفته تا كوچه و خيابان به نوعي هنجار تبديل كرده و براي آن فرهنگ‌سازي كنيم.
لازمه اين فرهنگ، آن است كه تحمل حكومتي‌ها بالاتر برود و با هر انتقادي از كوره به در نروند، تا كسي چيزي گفت، او را به زندان نيندازند و به عكس مناظرات را گسترش دهيم.
اول انقلاب، پس از حادثه گنبد، چريك‌هاي فدايي مي‌گفتند، بگذاريد ما با مردم حرف بزنيم، من به شهيد بهشتي گفتم بگذاريد، ما با اينها مناظره كنيم و ايشان قبول كرد. من و آقاي بني‌صدر و فرخ نگهدار و يك نفر ديگر از چريك‌هاي فدايي رفتيم در تلويزيون جمهوري اسلامي، دو ساعت براي مردم صحبت و مناظره كرديم. بحث‌هاي خيلي جدي هم بين ما مطرح شد. در حالي كه اينها اسلحه برداشته و به سمت ما تيراندازي كرده بودند. ولي آن مناظره در برقراري يك امنيت پايدار در آن منطقه، فوق‌العاده مؤثر بود. خب آن موقع، نسبت به حال تحمل خيلي بالاتر بود. الان حكومتي‌ها يك‌طرفه حرف مي‌زنند و اپوزيسيون هم براي خود يكطرفه سخن مي‌گويد. مخالفان روزنامه مي‌گيرند و هرچه مي‌خواهند مي‌نويسند. خب چرا دوطرفه نباشد؟
مثلا درباره بحث هسته‌اي اصلا لزومي نداشت، اين‌طور دست و پاي رسانه‌‌ها بسته شود. بايد موافق و مخالف مي‌آمدند و در رسانه ملي در اين‌باره مناظره مي‌كردند و نظرياتشان را مي‌گفتند و ابعاد آن را بررسي مي‌كردند. اگر اين اتفاق مي‌افتاد، ديپلماسي ما با پشتوانه بهتري جلو مي‌رفت.
پس ما رفتارهايمان متناسب با آزادي و دمكراسي نيست. بايد اول از دولت شروع كنيم. من اول آموزش‌هايي مي‌گذارم براي پليس، وزارت كشور و اطلاعات، فرمانداران و استانداران و كساني كه با مفاهيم سياست داخلي درگير هستند، تا اين‌كه به مرور، آزادي و دمكراسي را در جامعه عمق بخشيم. آن طرف قضيه هم شهروندان هستند كه براي آنان هم بايد از آموزش استفاده كنيم.

بازتاب: آيا اين تمام حوزه‌اي است كه اصلاحات بايد در آن صورت گيرد؟ ببينيد، رئيس‌جمهور قبلي، جناب آقاي خاتمي، اعتقاد داشتند كه حوزه مسئوليت‌هاي رئيس‌جمهور بيش از اقتدار اوست. براي متناسب كردن اين دو، لايحه‌اي را پيشنهاد دادند كه در نهايت هم تصويب شد. آيا شما هم چنين لايحه‌اي را پيشنهاد مي‌كنيد؟
رضايي: اگر دولت بخواهد وظايف خود را انجام دهد، به نظر من بايد از اختيارات كافي و امكانات متناسب برخوردار باشد، والّا تناقض پيش مي‌آيد.

بازتاب: مثلا آيا اجراي قانون اساسي از عهده رئيس‌جمهور برمي‌آيد؟
رضايي: خب، اگر دادگاه قانون اساسي وجود داشته باشد كه دادستان آن رئيس‌جمهور بگذارد و تخلف از قانون اساسي را به وسيله او به دادگاه ببرد و درباره آن اطلاع‌رساني هم صورت گيرد، آن‌موقع اگر قاضي هم از سوي قوه قضائيه انتخاب شود، اشكالي ندارد و اين دادگاه از ابزارهاي اجراي قانون اساسي خواهد بود.

بازتاب: پس شما هم خواستار افزايش اختيارات رئيس‌جمهور هستيد؟
رضايي: بله، البته فكر نمي‌كنم كار سختي باشد. اگر رئيس‌جمهور در سال اول و دوم پيشرفت‌هايي را براي كشور حاصل كند، مي‌تواند اين اختيارات را از مراجع قانوني بگيرد يا با تفسير قانون اساسي و حتي استفاده از حمايت رهبري، دولت مقتدري تشكيل دهد.

بازتاب: يك سؤال خيلي جدي؛ برخي نهادهاي موازي در كشور وجود دارند، مثلا در حيطه وظايف وزارت اطلاعات و مسائل امنيتي. برخي ضابطان قضائي و كساني كه حق بازجويي دارند، به همين شكل هستند. دولت سابق هم در اين زمينه شكايت زيادي داشت. در اين زمينه، نظر شما چيست؟
رضايي: ببينيد، مديريت دو نوع است؛ يكي مديريتي كه در يك جا مي‌نشيند و مي‌خواهد همه چيز برايش فراهم شود و ديگري مديريتي كه مي‌رود اختيارات خودش را احيا كند؛ اولي انفعالي است و دومي فعال. من معتقدم رئيس‌جمهور مي‌تواند اختياراتش را فعال كند. مثلا در همين نمونه مورد اشاره شما، ما قانون تمركز اطلاعات داريم و وزير اطلاعات، رئيس شوراي تمركز اطلاعاتي است و دولت با استفاده از همين قانون، مي‌تواند از هر اقدام موازي اطلاعاتي جلوگيري كند.
حال اگر يك عده تخلف كردند، دولت بايد با آنان برخورد و از آنان شكايت كند، آنان را با تعامل با ديگر قوا به دادگاه بكشد تا جلوي كار را بگيرد. زماني شما مي‌توانيد اين كار را بكنيد كه در صحنه و فعال باشيد و يقه متخلف را بگيريد.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

بازتاب: حتي اگر اين گروه متخلف، زيرمجموعه يك نهاد مشخص و تعريف‌شده‌اي چون سپاه يا نيروي انتظامي باشد؟
رضايي: بله، چون نظر خود رهبري هم همين است. من رهبري را خوب مي‌شناسم. ايشان خيلي جدي به نظم و قانون معتقدند و از همين‌رو، با فعاليت غيرقانوني نيروهاي مسلح، حراست‌ها، حفاظت اطلاعات و... مخالفند. چه بسا در آينده، برخي افراد قدرتمند هم براي خودشان اطلاعات بزنند. خب اگر دولت مقتدر نباشد، همه چيز ممكن است اتفاق بيفتد. چرا پرونده قتل‌هاي زنجيره‌اي مشخص نشد؟ چون مديريت امنيتي ضعيف عمل كرد.
من همان‌طور كه اعلام كرده‌ام، اگر اين مسئوليت در اختيارم قرار گيرد، در همان شش ماه نخست، كار تعدادي از مسائل ابهام‌آميز از اين دست، مثل قتل‌هاي زنجيره‌اي، زهرا كاظمي، چهار ديپلمات ايراني در لبنان و كوي دانشگاه را يكسره خواهم كرد. مسئولان وقت را مي‌خواهم و خودم پاي كار مي‌ايستم و قضيه را حل‌وفصل مي‌كنم تا مردم از ناحيه حكومت و قدرت، احساس امنيت كنند و خيالشان راحت شود.

بازتاب: حتي اگر مسئله قضائي باشد؟
رضايي: بله، دولت به عنوان مدعي‌العموم و مسئول امنيت كشور، مي‌تواند مسئله را دنبال كند و از قوه قضائيه هم طبعا استفاده مي‌كند.

بازتاب: در حال حاضر يك شكاف عميق فرهنگي و سياسي بين نسل اول و دوم كه انقلاب را درك كرده‌اند، با نسل سوم ديده مي‌شود و از سوي ديگر، شكافي هم بين ارزش‌هاي حكومت و هنجارهاي موجود بين مردم وجود دارد، به نظر شما با چه راهكارهاي فرهنگي، مي‌توان از اين مرحله عبور كرد؟
رضايي: من فكر مي‌كنم ما نيازمند نهضت فكري در سه سطح فكري، رفتاري و نمادها هستيم و دولت بايد با همكاري نهادهاي فكري به اين امر اهتمام ورزد و مسئوليت هم قبول كند.
چون بعضي دولت‌هاي قبلي مي‌گفتند ما مسئول فرهنگ نيستيم و در خفا مي‌گفتند رهبري و حوزه مسئولند. آيا دولت در فرهنگ‌سازي نقش ندارد؟ اصلا بسياري از فرهنگ ده ساله اخير از طرز رفتار دولتي‌ها به وجود آمده است.
چطور مي‌شود دولت به رغم نقش در فرهنگ‌سازي،‌ مسئوليتي نداشته باشد؟ به همين دليل بايد در اين سه سطح برنامه‌ريزي شود. ما هم در بحث معرفت، رويكردها و نگرش‌ها نياز به يك تحول و اصلاح داريم و هم در رفتارها. به خصوص رفتار دولتي‌ها با مردم. ما نمي‌توانيم لباس ملي را توليد و به مردم تحميل كنيم. اما مي‌توانيم از مدهايي كه با فرهنگ ايراني ـ اسلامي ما، تطابق بيشتري دارد، حمايت كنيم. روزانه ميلياردها تومان در شهرهاي كشور صرف ساختمان‌سازي مي‌شود، ولي بويي از معماري ايراني و اسلامي در آن ديده نمي‌شود.
البته ما در اين مسئله دخالت اجرايي نمي‌كنيم، ولي به دست خود نخبگان، هنرمندان، اصحاب فرهنگ، حوزويان و جوانان علاقه‌مند، نهضت جديدي را به وجود خواهيم آورد.

بازتاب: شما از وجود ترديد در حوزه‌هاي فرهنگ و اقتصاد و سياست سخن گفتيد و نيز از عملگرايي. حال چگونه مي‌توان بين نخبگان ابزاري و حاكمان پيوند ايجاد كرد؟
رضايي: ترديد امروز كشور ما، برآيند آرايش قدرت است و حتي اگر افراد جابه‌جا شوند، اگر اين آرايش عوض نشود، ترديد ادامه پيدا خواهد كرد.
البته در آرايش جديد بايد به نوعي از تعامل جديد با نخبگان هم روي آورد. من فكر مي‌كنم به موازات دولت رسمي كه از مجلس رأي اعتماد مي‌‌گيرد، بايد يك دولت سايه از نخبگان شكل دهيم، مثلا يك شوراي ملي نخبگان كه پانصد تا هفتصد نفر از برجسته‌ترين دانشمندان و نخبگان و علما و صاحب‌نظران در عرصه‌هاي مختلف در اين شورا عضو باشند و اين شورا به بيست كميسيون تقسيم شود. وظيفه هر يك از اين كميسيون‌ها هم اين باشد كه بر وزارتخانه هم موضوع خود، نظارت كنند و به آن مشورت هم بدهند و نيز دولت را به مردم و جامعه وصل كنند. در اين صورت، هم اطلاعات اجتماعي و هم اطلاعات تخصصي به دولت مي‌رسد و مجموعه اينها به رئيس‌جمهور خواهد رسيد كه دو معاون اول خواهد داشت؛ يكي در دولت رسمي و ديگري در دولت سايه كه با نخبگان و مردم در ارتباط است. اولي پاسخگو در مسائل اجرايي و دومي فعال در مشورت و نظارت است، در غير اين صورت، چند تا احوالپرسي از نخبگان، تنها تعارف و تشريفات خواهد بود و به جايي نخواهد رسيد.

بازتاب: به نظر مي‌رسد در انتخابات جاري، علاوه بر دو قطب سنتي با كانديداهاي كثير يا واحد، خود آقاي هاشمي هم قطب جديد و سومي است. جايگاه شما در اين انتخابات كجاست؟
رضايي: من اصلا آقاي هاشمي را يك قطب جديد نمي‌بينم. يعني آقاي هاشمي، آقاي كروبي و آقاي ناطق نوري، جزو نسل اولي‌هاي انقلابند كه در دو قطب سنتي تعريف مي‌شوند و تا به حال كشور را اداره كرده‌اند. قطب جديد يعني كساني كه تازه مي‌خواهند بيايند. مثلا در پانزده سال گذشته، يك قطب اقتصادي بر دولت حاكم بود كه عمدتا به افكار آقاي هاشمي نزديك بوده است. پس جديد بودن چه معنايي دارد؟ در سياست خارجي هم همين‌طور. لذا من قطب جديد را يك نيروي جديد مي‌دانم كه در 25 سال گذشته، نقش جدي در قوه مجريه كشور نداشته است.

بازتاب: در كشور ما پس از انقلاب، به علت ضرورت‌هايي، ارتش در كنار سپاه مطرح شد. آيا فكر مي‌كنيد هنوز هم وجود اين دو نهاد در كنار هم ضرورت دارد يا اين‌كه آنان بايد با هم يكپارچه شوند؟
رضايي: اگر تفكيك وظيفه‌اي كه رهبري براي ارتش و سپاه كرده‌اند، رعايت شود، آنان مكمل يكديگرند؛ يعني وظيفه سپاه عمدتا در داخل است و وظيفه ارتش، در مرزهاست. در اين صورت، اگر كار تكراري با هم نداشته باشند، تقريبا شبيه نيروهاي مسلح در آمريكا مي‌شود كه يكي گارد ملي است و ديگري نيروهاي نظامي و ارتش. گارد ملي هم تعدادي «F-16» دارد و نيروي هوايي هم همين‌طور، اما حوزه مأموريت اينها با هم فرق دارد. ارتش آمريكا مثلا به عراق حمله مي‌كند و در آنجا مي‌جنگد و اگر هم نيرو از گارد لازم داشته باشد، درخواست مي‌كند و مي‌گيرد، ولي فرماندهي بر عهده ارتش است.
من معتقدم بايد كاري كنيم كه نيروهاي مسلح مكمل هم باشند، نه تكراري.

بازتاب: با توجه به اين‌كه شما سابقه نظامي داريد و سال‌ها فرمانده سپاه پاسداران بوده‌ايد، حضور نظاميان در انتخابات را چگونه ارزيابي مي‌كنيد. آيا نظاميان بايد واجد شرايط خاصي هم باشند تا بتوانند در صحنه انتخابات شركت كنند؟
رضايي: من دخالت نظاميان را در سياست نمي‌پسندم و آن را برخلاف وصيتنامه امام مي‌دانم، اما حضورشان در صحنه انتخابات و مشاركت آنان بر اساس قانون و دمكراسي را بسيار مثبت مي‌بينم، چرا كه اولا دمكراسي را عمق مي‌بخشد و ثانيا منابع سياستمدارسازي، تنها احزاب نيستند.
چند تا منبع است كه سياستمدار توليد مي‌كند: يكي احزاب و ديگري ادارات دولتي، مثلا كلينتون، از شهرداري آمد. منبع سوم نظاميان‌اند كه آنان هم نيروهاي بالنده‌اي هستند و سياستمدار از آنان توليد مي‌شود، كما اين‌كه در ايران، حوزه‌هاي علميه هم سياستمدار بيرون داده است. ولي در دنيا، بيشتر آن سه منبع موضوعيت دارند.
دليلي ندارد كه ما يكي از اين منابع را از مردم بگيريم. ما بايد شرايطي را فراهم كنيم تا كساني كه مي‌توانند سياستمدار شوند، از منابع مختلف بيايند و سياستمدار شوند. مسئله ديگر آن‌كه تا به حال هيچ نظامي نبوده كه از راه دمكراتيك، انتخاب و وارد عرصه سياست شود، اما از روش غيردمكراتيك استفاده كند. در نمونه‌هايي كه آورده مي‌شود، خلط مبحث مي‌شود.
مثلا از آقاي قذافي نام برده مي‌شود يا پينوشه. خوب اينها كه از طريق دمكراسي بالا نيامده‌اند، بلكه كودتا كرده‌اند يا در فرانسه به ناپلئون اشاره مي‌شود، ولي به ژنرال دوگل نه.
وقي مثال‌ها غيرمنطقي زده مي‌شود، به نظر مي‌رسد نوعي عوامفريبي در ميان است؛ يعني دادن اطلاعات غلط در لابلاي تحليل‌ها براي رسيدن به يك هدف سياسي.
مثلا در انتخابات اخير آمريكا، بوش و كري هر دو نظامي بودند و در يك انتخابات آزاد هم شركت كردند ولي بوش انتخاب شد. يا مثلا در گيرودار انتخابات به بوش اتهام زده شد كه در جنگ ويتنام نبوده است، اما او با تصاوير قديمي و خانوادگي‌اش، اثبات كرد كه در جنگ ويتنام حضور داشته‌ است.
من فكر مي‌كنم گاه گفتن اين حرف‌ها باعث مي‌شود، نرفتن يك عده به جنگ، توجيه شود. چون براي مردم اين مهم است كه آيا كسي كه در سال‌هاي جنگ، از دفاع شانه خالي كرده و تنها به فكر زن و بچه‌اش بوده، مي‌شود هشت سال كشور را به دست او داد؟
اگر فرصت تأمل به مردم داده شود، يقينا فرار از جبهه، معياري منفي است، اما يك وقت مي‌خواهيم ذهن مردم سراغ اين سؤال نرود كه چرا در هشت سال جنگ، اينها كاري نكردند؟ اينجاست كه به اصل حضور نظاميان هجمه مي‌آوريم. البته من اعتقاد دارم كه ريشه بسياري مسائل اين است كه خيلي‌ها از يك ايران پيشرفته و مقتدر، مي‌ترسند.
البته من اعتقاد ندارم يك نظامي كه سابقه سياسي ندارد و كار سياسي نكرده، رئيس‌جمهور شود. يعني من از كساني كه برنامه‌اي براي مردم ندارند و كار سياسي نكرده‌اند، دفاع نمي‌كنم، اما مي‌گويم، وقتي كه يكي از نهادهاي سياستمدارساز، نيروي نظامي است، چرا اين امكان را از مردم بگيريم؟
البته به شرط اين‌كه سياستمدار واقعي باشند و روش آنان دمكراتيك باشد و بيش از ديگران از قانون تبعيت كنند. در تمام جوامعي كه نظاميان از طريق قانون و دمكراسي آمده‌اند، رفتارشان قانونمند بوده است. اين را از روي مطالعه مي‌گويم، كما اين‌كه كودتاچي‌ها هيچ‌گاه به قانون و دمكراسي پايبند نبوده‌اند.
بازتاب: آيا از زنان در كابينه استفاده خواهيد كرد؟
رضايي: من سه نوآوري را در دولت اجرا خواهم كرد: اولي قوميت‌هاست. يعني در دولت من، از همه اقوام حضور دارند. نوآوري دوم، نسل سومي‌ها هستند. در دولت من، زير 30 ساله‌ها حضور دارند و نوآوري سوم، بانوان هستند. چون من معتقدم بانوان داراي ظرفيت فوق‌العاده مهمي در كشورند كه بايد از ظرفيتشان استفاده كرد و اين استفاده مي‌تواند در هيأت دولت هم باشد، به اين ترتيب مي‌توان سه نفر از اعضاي كابينه را از زنان گذاشت. مثلا وزارتخانه‌اي مثل بهداشت و درمان را بانوان بهتر مي‌توانند اداره كنند يا آموزش‌وپرورش كه بيش از 50 درصد آن از بانوان هستند و به خصوص آنان با برقرار كردن رابطه عاطفي، مي‌توانند بسياري از مشكلات را حل كنند. بر اين اساس من به استفاده سمبليك از زنان اعتقاد ندارم، بلكه معتقدم پست‌ها و مسئوليت‌هايي كه براي آنان متناسب است، در اختيار آنان قرار دهيم.

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/24482

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'محسن رضايي: جلوي نهادهاي موازي اطلاعاتي را مي‌گيرم، بازتاب' لينک داده اند.
خبرنامه گويا از هيچ نامزد انتخاباتي حمايت نمي کند. همه نامزدان مي توانند در اين صفحه تبليغ کنند. براي درج آگهي با اي ميل advertisement @ gooya.com تماس بگيريد.

Copyright: gooya.com 2005