Click for Amazing Phone Card








جمعه 27 خرداد 1384

28 خرداد ساعت 7 صبح، زيبا کرماني

پیچ رادیو را می‌چرخانم. نگاهی به ساعت می‌اندازم. عقربه‌ها هفت صبح را نشان می‌دهند. گوینده‌ی اخبار از نتایج انتخابات خبر می‌دهد. روزنامه‌های این چند وقت را ورق می‌زنم و به شعارهای انتخاباتی نگاه می‌کنم...


هوای تازه

نگاهم به کتاب شعر مرحوم احمد شاملو می‌افتد، «هوای تازه». کناراین کتاب، «از هوا و آینه‌ها» هم هست. كدام را بخوانم؟ دستم به طرف «هوای تازه» نمی‌رود. مرحوم شاملو سالها، حتی تا دم مرگ، مغضوب رادیو و تلویزیونی بود که عنوان کتاب و شعار انتخاباتی کسی شده بود که به جدّ خود را در ردیف نامزدها «اصول‌گرا» می‌دانست و ردیفهای آخر را به خود اختصاص داده است. کتاب را ورق می‌زنم، به «باغ آینه» می‌رسم.

چراغی به دستم، چراغی در برابرم

من به جنگ سیاسی می‌روم

گهواره‌های خستگی

از کشاکش رفت و آمدها

باز ایستاده‌اند

و خورشیدی از اعماق

کهکشانهای خاکستر شده را

روشن می‌کند.

این شعر را هیچ‌گاه مدعی «هوای تازه» اجازه نداد از رادیو و تلویزیونش! بخوانند. آن طرف، کتابهای «نیمه پنهان» چاپ کیهان را نگاه می‌کنم و به بخش «هویت» می‌رسم.

یادم می‌آید که دکتر زریاب خوئی، دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، سعیدی سیرجانی و بسیاری دیگر، در «نیمه پنهان»، هویت‌سازی شدند. به یاد اکبر گنجی می‌افتم كه در کنفرانس برلین، بهت‌زده، هیاهوی پیرامونی خود را می‌نگریست و یوسفی اشکوری و دیگران... و چه بلاهایی كه با آمدنش به ایران بر سرشان آمد.

از هوای تازه می‌گذرم– خب! لابد من معنای آن را نفهمیدم.

دكتر سردار خلبان، لباس 47 تومانی، ورزشگاه 12 هزار نفری

قانون انتخابات را ورق می‌زنم. کاندیداها حق ندارند از امکانات دولتی استفاده کنند، اما فلان کاندیدا... او لباس دو میلیون تومانی بر تن داشت، اما خودش می‌گفت كه 47 هزار تومان خریده است. من هرچه در لباس‌فروشی‌های باب همایون و مغازه‌های «تاناکورا» گشتم، کت و شلوار روشن و به اصطلاح ست‌شده با کفش را به قیمت 47 هزار تومان ندیدم؛ حتی اگر صاحب اول آن جنگجویی از نسل قهرمانان شهید شده جنگ جهانی اول در شبه جزیره‌ی کره یا گرمای کشنده صحرای آفریقا و پشت جبهه‌ی «نبردالعلمین» باشد. لابد چنین فروشگاهی هست و باید از هواپیما پیاده شد و با لباس خلبانی آن را خرید و به دیگران هم، در كمال بی‌رحمی، نمی‌فروشند!. کاری به لباس ندارم كه یکی از شعارهای اسلامی «لاتجسسوا فی امور الآخرین» است. لابد کسی کت و شلوار چند میلیونی را دوست داشته 47 هزار تومان بفروشد!؟

سطح کشور پر است از تبلیغات بر روی بیلبوردها. حتماً معنای بیلبورد را کاندیداها می‌دانند، نه پیرزن زابلی که چشم انتظار تانکر آب شیرینی است که به ذائقه‌ی او شیرین است و من و تو آن را شور و تلخ می‌دانیم.

شعار زیبای «به امید حضور باشکوه و سبز شما» آن هم در ورزشکاه آزادی سالن 12 هزار نفری خیلی جذاب است. ورزشگاه آزادی دولتی است یا خصوصی و اجاره سالن 12 هزار نفری آن، که باید «با شکوه و سبز» در آنجا حاضر شویم، چقدر قیمت دارد؟ شاید سری به ورزشگاه آزادی زدم. من که سبز نیستم، اما قیمت دو ساعت اجاره‌ی ورزشگاه را خواهم پرسید.

خدا به این سردار دکتر خلبان خیر بدهد. هر چند مردم او را باور نکردند که به او رأی بدهند، اما کلمات قصاری دارد که باید خواند: «دولتهای گذشته که مشکلات مردم را در سیاست و اقتصاد حل نکرده‌اند، باعث شده‌اند تا مردم سرخورده شوند... و پدران شرمنده فرزندان باشند...» ایشان تورم، گرانی، اعتیاد و مفاسد نشأت گرفته از ضعف مدیریت را باعث شرمندگی پدران می‌داند. راست می‌گوید این دکتر سردار خلبان که مردم باید «...در این شرایط حساس، با درایت کامل، مدیری را برگزینند که بتواند به مشکلات کشور خاتمه دهد.» لابد راهکار حل مشکلات هم روشی نظامی دارد که اگر حل نشد با گاز اشک آور و چشم بند و رو به دیوار بازجوئی کردن حل می‌شود. اما مردم قدرناشناس کماکان ضعف مدیریت را تحمل کردند و به این جوان رعنا و خوش تیپ رأی ندادند.

صدای گوینده اخبار، خبر از آراء نامزدها می‌دهد.

تالی شهید رجایی

روزنامه‌ها را ورق می‌زنم. شعار کاندیدای دیگری این است: «هنر شیرازه‌ی هر ایرانی است». باور كنید كه شعار او این است. اگر شما معنای جمله را، مثل من، نفهمیدید، باور کنید من گناهی ندارم. این کاندیدا می‌خواست تالی شهید رجایی بشود، اما گوینده‌ی اخبار لابد اشتباه کرده و خواندن نام او را فراموش كرده است!؟ البته، جمله زیبای دیگری از او به یاد دارم. وقتی از او سئوال می‌شود که چرا در عرصه‌ی انتخابات شرکت کرده است، می‌گوید: «...به دلیل اینکه فکر کردم بهتر می‌توانم عمل کنم، وارد عرصه شدم، اما انتخاب با مردم ایران است...» هر چند دوست صمیمی او معتقد است که باید او را به همراه سه نفر دیگر از هم‌فكرانش درمسجد زندانی كنند و 48 ساعت ممنوع‌الملاقات باشند، تا مگر به این درک ساده برسند که: ...آرای 4 نفر آنها به اندازه رأی یک نفر نیست و به تنهایی نمی توانند کاری از پیش ببرند، ولی چهار نفر آنها باید بعد از 48 ساعت در مسجد به یک نفر تبدیل شوند!؟ لابد رفیق آنها می‌داند چگونه چهار نفر بعد از 48 ساعت یك نفر می‌شوند. او پیشتر توانسته است كه جماعت زیادی را به عدد صفر برساند (شما بخوانید نابود كند) بنابراین تبدیل چهار نفر به یك نفر كه نباید كار سختی باشد. ولی تالی رجایی می‌گوید: «افرادی که شایعه‌ی انصراف مرا مطرح می‌کنند، دوستدار ملت نیستند و می‌خواهند انتخابات را سست کنند...» وی ادامه می‌دهد: «...ملت ما [با انتخاب من] مأموریت دارد تا در سرزمین مقدس ایران یک جامعه پیشرفته، مقتدر و نمونه‌ی اسلامی ایجاد کند تا الگو، شاهد و مقدمه‌ای برای پشتیبانی حرکت جهانی اسلام باشد...»

هرچند تأکید می‌کند تا آخر می‌ماند، ولی نمی‌دانم چرا مردم تا آخر با او نماندند و نتوانست با زرنگی، از جنگ روانی و تخریبی، که رقبا ایجاد کرده‌اند و از آن به «دست و پازدن عاجزانه» یاد می‌کرد، سالم بیرون بیاید!؟

باز هم گوینده اخبار از شمارش آراء صحبت می‌کند.

سردار ملی جنگ تحمیلی، ائتلاف بزرگ «روحانیان مبارز» و سوگند به جان فاطمه زهرا برای انجام وعده‌ها

من روزنامه را ورق می‌زنم. تا به حال فکر می‌کردم در جامعه‌ی ایران دو نهاد، یکی جامعه روحانیت مبارز و دیگر مجمع روحانیون مبارز، حضور دارند. اما آقای دکتر سردار محسن رضایی از گروه سومی هم نام می‌برد كه لابد همین یکی دو روز انشعاب کرده‌اند: روحانیان مبارز!. حتماً جمعی از مجمع روحانیون و گروهی از جامعه روحانیت، مجموعه‌ی جدیدی به اسم «روحانیان» تشکیل داده‌اند. به اعتقاد آقای دکتر سردار رضایی «انتخابِ اصلح، که واجب شرعی و ضرورت عقلی است، انتخابی است متناسب با چالشهای فراروی مردم...» لابد به همین اعتبار «روحانیان مبارز ایران»، با احترام به همه کاندیداها و طرافدارانشان، دکتر محسن رضایی اقتصاددان بزرگ و سردار ملی در جنگ تحمیلی را، به دلیل برخورداری از ویژگیهای لازم و تعهد به اسلام و انقلاب و سوگندی که برای اِعمال یافته‌های خود به جان فاطمه زهرا(س) یاد کرده است، مبادرت به این ائتلاف بزرگ کردند و از مردم خواستند تا به ایشان رأی دهند. آدم فكش می‌خورد به زمین. اما ظاهراً گوینده‌ی اخبار فراموش کرده است که نام آقای اقتصاددان بزرگ و سردار ملی را زودتر بخواند. باید فکری به حال جنازه‌ی تیرخورده‌ی ستارخان، سردار ملی، کرد که در باغ اتابک رقیب تازه‌ای پیدا کرده كه یک سر و گردن از او بالاتر است.

به یاد آقای شریعتمداری افتادم که حتی تا بازداشت کاندیداهای اصول‌گرا پیش رفت. آقای لاریجانی در سه‌شنبه، یک روز مانده به پایان فعالیتهای تبلیغاتی، گفته بود: «به نفع جریان اصول‌گرا و کشور است که کاندیداها به وحدت نظر برسند». نكته‌ی جالب اول این است كه ایشان هرچه را به نفع جریان اصول‌گرا باشد به نفع كشور هم می‌داند!؟ یاللعجب! نكته‌ی دوم این است كه این سه نفر دیگر نفهمیده بودند که وحدت نظر یعنی کنار رفتن به نفع لاریجانی. حالا گوینده اخبار مانده است که چگونه جابه‌جایی اسامی را راست و ریس کند تا این اجماع، حداقل در ترتیب خواندن آراء، بدون عدد و رقم آن، به وقع بپیوندد. بالاخره سردار ملی یک روز به انتخابات کنار می کشد.

محبوب‌تر یا مبهوت‌تر؟ مسئله این است!

گاهی وقتها آدم جلوی آینه از خودش خوشش می‌آید، هر چند دیگران برایت تره هم خرد نکنند. آقای مهرعلیزاده ظاهراً جلوی آینه از خودش خوشش آمده که فرمود: «محبوب‌تر شده‌ام». این محبوبیت بعد از پیروزی غرورآفرین تیم ملی فوتبال و صعود به جام جهانی نصیب ایشان شد. حال چه رابطه‌ای وجود دارد بین فریدون زندی که پاس داد و محمد نصرتی که گل زد و خوش‌تیپی آقای مهرعلیزاده، که می‌خواست دولت رفاه تشکیل دهد، نمی دانم. آدم باید پیش گوینده اخبار محبوب باشد نه ورزشکاران غیرتمند. صد هزار نفر تماشاچی به علاوه 11 نفر به همراه نیمکت ذخیره ورزشگاه آزادی به اندازه گوینده اخبار ساعت 7 مورخه 28 خرداد قدرت درک محبوبیت آدم را ندارد که نمی داند با چه ترکیبی بازی کند؛ سه- چهار- دو، سه- چهار- دو یا یک- نزدیک به هشت؟ این هم خود ترکیبی است.

«باید مطالبات نسل جوان را در نظر گرفت.» گوینده‌ی اخبار نمی داند آقای مهرعلیزاده این جمله را گفته. حالا صندوقهای بی‌زبان نفهمیدند، دیگر ارتباطی به آقای مهرعلیزاده ندارد.

ماشین حساب دروغ نمی‌گوید.

چه آدم خالی‌بند باشد چه نباشد، نمی تواند به 42 میلیون نفر آدم بالای 18 سال از فقیر و غنی ماهیانه 50 هزار تومان بدهد، ربطی هم به نژاد و استان ندارد، مربوط به ماشین حساب است. اگر 000/000/42 را در 50 هزار تومان جمع کنیم می‌شود 000/000/000/100/2. بله، این عدد به دست می‌آید و اگر با دلار 890 تومان آن را جمع و جور کنیم، لابد عددی وحشتناك‌تر به دست می‌آید. حالا چرا خالی بندی؟ آدم ریش سفید اصلاحات باشد، چندین سال مسئول نوشتن بودجه باشد، با اعداد و ارقام بودجه آشنا باشد، بعد یک دفعه سر پیری با صدای گرفته داد بزند: «من خالی‌بند نیستم. شما به من رأی بدهید، من هم به شما 50 هزار تومان می‌دهم.» پس باید قبول كنیم كه ایشان خالی نمی‌بندد.

اما دلم به حال رأی اولی‌ها می‌سوزد. حداقل سه سال از دولت اقای کروبی باید سماق بمکند تا 18 ساله شوند و آنگاه به سراغ یکی از بانکها بروند و ماهی 50 هزار تومان بگیرند و صبح تا شب با این 50 هزار تومان سیگار دود کنند و نوشابه‌ی آمریكایی بخورند و بقیه را هم پس‌انداز كنند و به ریش كسانی كه می‌خواهند كار تولیدی راه بیندازند، بخندند و بگویند: «قناعت خوب چیزی است، ماهی 50 هزار تومان كم است، اما با قناعت بخورید و دوباره رأی بدهید.» اما غصه اینجاست كه رییس جمهور دو دوره بیشتر نمی‌تواند رییس جمهور باشد و در نوبت سوم، مردم باید 4 سال از خیر 50 هزار تومان خود بگذرند و در دوره‌ی بعد آقای كروبی را انتخاب كنند.

ظاهراً گوینده‌ی خبر زیر 18 سال است و از لجش اسمی از آقای كروبی نبرده است.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

دكتر آسم برای درمان گنجی به زندان می‌رود!؟

خوب شد كه گوینده‌ی اخبار اسم این آقای دكتر معین را نخواند، والا خیلی از بافته‌ها پنبه می‌شود. حرفهایی می‌زد كه اكبر گنجی هم یك تخت كنار خود برای او دست و پا كرد. خوب است، گنجی آسم دارد و آقای معین هم متخصص آسم است. خدا در و تخته را جور می‌كند. دوتایی خوب با هم كنار می‌آیند. «...این حرفها اشاعه‌ی اكاذیب است و مجازات نشر اكاذیب را آقای سعید مرتضوی خوب می‌داند... حقوق شهروندی مورد تعدی قرار گرفته است، یعنی آزادی بیان و قلم و عقیده مورد تهدید قرار گرفته و فعالان سیاسی بدون محاكمه در دادگاههای غیرعلنی و بدون هیأت منصفه محكوم می‌شوند و چنین چیزی شایسته‌ی ملت بزرگ ایران نیست...»

راستی این آقای دكتر معین قانون اساسی را نخوانده است. ایشان استقلال قوا را نمی‌داند. چگونه می‌خواهد با قوه‌ی قضاییه دربیافتد؟ حتماً فقط اسم سعید مرتضوی را شنیده و خود او را نمی‌شناسد وگرنه روز روشن این حرفها را نمی‌زد. گوینده‌ی اخبار هم نباید اسم را بخواند. اصلاً دكتر معین به درد پزشكی، آن هم در زندان، می‌خورد. اگر كمی سیاست می‌دانست این حرفها را نمی‌زد: «...ما ملتی هستیم كه در عین صبوری، اهل دفاع جانانه‌ایم و در برابر دخالت، زورگویی و نقض حقوق اساسی مردم هرگز سكوت نخواهیم كرد...» خب معلوم است گوینده‌ی اخبار اگر اسم او را بخواند، لابد او را هم به جرم تشویش اذهان یا معاونت در جرم می‌گیرند.

حالا گوینده‌ی اخبار سینه صاف كرده و از هاشمی رفسنجانی نام می‌برد. لابد این جمله‌ی هاشمی را خوانده است: «...مطمئن باشید با همتی مردانه، همان‌گونه كه در دوران سازندگی ثابت كردیم [كردم]، می‌توانیم با شعار "همه با هم، كار برای سربلندی ایران اسلامی"، به سوی آبادانی كشور عزیز ایران گام برداریم و با تداوم و تجدید همگام با شرایط زندگی و اصلاحات، ایران را الگویی مناسب معرفی كنیم...»


گوینده‌ی اخبار حتماً متوجه شده كه دولتهای گذشته عامل سرخوردگی نبودند، مهرعلیزاده محبوب‌تر نشده؛ رضایی حمایت «روحانیان مبارز» را پشتوانه‌ی خود ندارد؛ احمدی‌نژاد هیأت دولت را در چادر و هر ماهه در استانها برگزار نمی‌كند و دیدار هفتگی با سفرای خارجی نمی‌كند؛ كروبی خالی‌بند نیست!؛ از قول معین، خاتمی را محبوب‌ترین شخصیت ملی نمی‌داند و...

انتخابات دوره‌ی نهم هم تمام شد. حالا رفتگران و كارگران مشغول پاكسازی دیوار شهرها و روستاها هستند تا با این پاكسازی، ذهن مردم آماده باشد تا چهار سال دیگر، حرفهای تازه بشنود.

در همين زمينه:

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/24642

فهرست زير سايت هايي هستند که به '28 خرداد ساعت 7 صبح، زيبا کرماني' لينک داده اند.
خبرنامه گويا از هيچ نامزد انتخاباتي حمايت نمي کند. همه نامزدان مي توانند در اين صفحه تبليغ کنند. براي درج آگهي با اي ميل advertisement @ gooya.com تماس بگيريد.

Copyright: gooya.com 2005