جمعه براي راي دادن رفتم. همسرم ومادرم با من بودند كه اولي به اقتضاي جواني و البته شابد هم تاثير همنشينان، اصلاحطلب است و به معين راي داد و دومي سالهاست كه به طور سنتي به محافظهكاران راي ميدهد.
از جو حوزه نميشد نتيجه را پيشبيني كرد. دو دختر به اصطلاح سوسول را ديدم كه با شور و شوق بسيار به قاليباف راي مي دادند. آقاي ميانسالي كه پشت سرم ايستاده بود ميخواست به رفسنجاني راي بدهد تا اين درگيريها تمام شوند و...
به خانه برگشتيم. مادربزرگم تلفن زد و با خوشحالي گفت آيتالله بهجت هم كه از احمدينژاد حمايت كردهاست...
اعتراف ميكنم از نتايج انتخابات يكه خوردم. اولي نتيجه را صبح شنبه ديدم كه كروبي اول بود....
بيترديد مردم ايران اشتباه كردند. اما عامل اين اشتباه اصلاحطلباني بودند كه حضور در مجلس را از مطبوعات آزاد مهمتر دانستند و دومي را فداي اولي كردند. آن دختراني كه با شور و هيجان به قاليباف راي دادند، مغفول آن عكسهاي آنچناني و آن تيپ شدهبودند. مادربزرگ من شنيدهاست كه آيتالله بهجت از احمدينژاد حمايت كرده و چون فرد متديني است به احمدينژاد راي دادهاست. نميداند كه آيتالله بهجت مدتهاست در سياست سكوت پيشه كرده و اصلا معلوم نيست راي بدهد، چه برسد به اينكه به احمدينژاد. وقتي نوبت به اغفال برسد، فرقي بين آن دو دختر و مادربزرگ من نيست. جهل همه را به سببي با خود برده است. وقتي نوري نتابد، تاريكخانهايست كه سفيد وسياه آن نامتمايزند.
آيندگان درباره مردمان روزگارما همانگونه قضاوت خواهندكرد كه ما درباره مردمان روزگار اميركبير، مدرس و مصدق و سكوتشان دربرابر استبداد شاهان قاجار و پهلوي.
مگر نه اينكه اجداد ما در انتخاب بين مشروطه هرجومرج زده و استبداد رضاخاني استبداد را برگزيدند؟
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جويي نفروشم
شكست مباركي است. اگر از آن درس بگيريم.
شكاف تازهاي در جامعه نمودار شدهاست. شكافي كه عمقي درحد و اندازه عمق شكاف ملت-حكومت دارد: شكاف ملت-نخبگان.
نقش مطبوعات آزاد و بدون سانسور غيرقابل باور است. آنچه از انتخابات مجلس ششم، مجلس ششم ساخت نه قدرت سازماندهي اصلاحطلبان، بلكه قدرت بسيج مطبوعات بود. سعيد حجاريان و صبح امروز از سعيد حجاريان روي ويلچر در فيلم تبليغاتي دكتر معين بسيار كارآمدتر بود.
معلوم شد ما طي همه 8 سال گذشته، واقعا 8% جامعه بوديم، بقيه ناظراني بودند كه فقط پاي صندوق راي ميآمدند و به ما راي ميدادند يا به تعبيري به آنها راي نميدادند. همانها حالا با وعده ماهي 50 هزار تومان يا به اميد اقتصاد موفق، يا آرزوي اقتداري كه خاتمي نداشت يا... راه جدا كردهاند. حتي اگر همه اين كسان را 7% بگيريم، راي اصلاحطلبان از راي اقتدارگرايان بيشتر نخواهدشد. با اين تفاوت كه رايدهندگان آنها بسيار وفادارتر است. ( راي به كروبي را راي به اصلاحات نميدانم و راي به وعدههاي مادي يا بر اساس تمكايلات قومي تحليل ميكنم.)
تحريميان شكست خوردند و جبهه اصلاحات را هم به شكست قطعي كشاندند؛ اما حتي اگر همه تحريميان هم راي ميدادند، باز هم اصلاحطلبان اكثريت نميشدند. زيرا تحريمگران بر چند دستهاند: اكثريت مردمان كوچه و خيابانند كه بدون هيچ تحليل سياسي خاص، سالهاست همواره نظارهگر بودهاند و كاري با سياست ندارند. دستهاي سالها است جلاي وطن كردهاند و معلوم نيست هنوز شناسنامه و گذرنامه و تابعيت ايراني داشته باشند. اهل جاي ديگري شدهاند و هر از مدتي هم سخني درباره اينجا ميگويند. جنس تحليل و شناخت آنها از ايران با جنس تحليل و شناخت بوش تشابه غريبي دارد. دسته سوم آنها هستند كه از اصلاحات جدا شدند. دلايلشان بس مستحكم و انگيزهشان فوقالعاده محترم است. ما و آنها، يكسان در اقليتيم. من جزو اهل ترديد بودم. با آنها همدردي و همذاتپنداري عميقي دارم و امكان اتحاد مجددمان را بعد از اين جدايي مقطعي محتمل ميشمارم.
مشكل ديگر ميان ما و حكومت نيست. جمهوري اسلامي ميماند. نه چون آنها كه آن را ميخواهند اكثريت دارند. آنها هنوز هم همان 15% سنتي هستند. بقيه آرا به وعدههاي پوچ داده شدهاست. بلكه چون مخالفي ندارند. ما هم حتي اگر همه اصلاحطلبان و تحريمگران نزديك به آنها با هم جمع شويم، همان 15% هستيم. آنها با هم جمع شدهاند و ما با هم جمع نشدهايم.
پوپوليسم آغاز شدهاست. هان تا از عرصه سياست فاصله بگيريد و جامعه مدني بسازيد.
حزب بسازيم. فعلا نه حرف تندي ميخواهيم و نه... تا اطلاع ثانوي، خون گنجي و زرافشان بر گردن همه آنها كه به احمدينيا، قاليباف، لاريجاني و حتي رفسنجاني و كروبي راي دادند. (البته اين دوتاي اخير قابل مناقشه است.)
اميدوارم حال كه آرزوي دكتر سروش برآورده شدهاست و معين براي NGOها مانده است، اصلاحطلبان با همه توان و با حضور همه پتانسيلهاي خود از معين و خاتمي (كه او هم مايل به NGOبازي است) تا سحابي و يزدي كه آمدند و گنجي و عبدالله نوري كه نيامدند و زرافشان و شيرين عبادي و ...، جملگي در جبهه دموكراسيخواهي گردهمآيند و اينبار در كنار بحثهاي زيبا و جذاب روشنفكري، با مردم بنشينند و زبان آنها را بفهمند و به زبان آنها حرف بزنند. دفاتر حزب مشاركت نه گپخانه رانتخوران بالفعل و بالقوه و ميهمانيهاي نهضت آزادي نه غرخانه چند پيرمرد از دنيا عقبمانده و ...؛ بلكه زيان مردمي پيشه كنند. به خدا، به زبان مردم حرف زدن، به معناي پوپوليست شدن نيست.
اگر برهان ما حق است و حق ميخواهيم (و مگر جز حقوق بشر چيزي هم ميخواهيم؟) بايد چراغها را در دست بگيريم و روشنگري كنيم. نه با چند روزنامه كه يكشبه دودمانمان را بر باد دهند، بلكه با يك جبهه بزرگ و چند حزب گسترده.
تا ما و ايراني آباد و آزاد، راهي بس دشوارتر از تغيير جمهوري اسلامي فاصله است. اصلا ديگر تغيير يا حتي اصلاح جمهوري اسلامي مساله نيست. ايجاد اعتماد بين مردم و نخبگان اولويت اول است. اينكار، بيافتادن در دام تمايلات پوپوليستي البته بسيار دشوار خواهدبود. صبري گران ميخواهد و همتي بلند.
فرصتها چون ابرها در گذرند. ابرهاي اقبال عمومي چند سالي بر سر اصلاحطلبان بود و رفت. تا كي بازآيد؟ اگر اين بار بازآمد، به اعتماد مردم خيانت نكنيم و خدمت را بر قدرت مقدم شماريم. نصيحت مشفقان را به اسم تندروي رد نكنيم و.... علل اين شكست فاحش را با سياسيبازي از سر باز نكنيم.
اميرحسين دادگر پارسي
عضو سابق شوراي مركزي انجمن اسلامي دانشگاه صنعتي اميركبير
[email protected]