نُهمین مضحکه ومحرکهء انتخابات باصطلاح ریاست جمهوری در ماتم سرا و ظلمتکدهء نگهبانان شب و ظلمت و تیره گی که در آن شادی و شادکامی را بر مردم ستمدیده و با فرهنگ ایران به عزا و از دست دادن شور زندگی تبدیل کردند، پردهء اول آن به نمایش در آمد و منتظران را که از این سو دف زنان و کف کنان پرچم شرکت در انتخابات" در هر صورت" را بلند کرده بودند، هفته ای دیگر فرصت داد که دّر افشانی های نا گفته را بالا بیاورند تا از این طریق بتوانند چاکری و سرسپرده گی خود را به نظام ولایت فقیه به ثبوت برسانند و این شایسته گی را کسب کنند که بلیط اذن دخول در اندرون ِ مأتحت برادران بالفطرهء ایدئولوژیکشان را رزرو کنند. فکر می کنم به اندازه کافی، منظور نوشته روشن و شفاف است ولی برای اینکه هیچگونه ابهامی باقی نگذارم، به عرض مردم شریف ایران می رسانم که منظور، همان جبهه متحد ارتجاع سالهای 60 است که در شب اعدام نوباوه گان و فرزندان ایران زمین به رقص و پایکوبی مشغول بودند و حتی محل اختفاء جوانان را که از کفتاران آدمخوار- گریخته بودند- به گرگان شب پرست معرفی می کردند، تا خوش خدمتی خودشان را به دیو جماران نشان دهند. و همگی می دانیم که رهبری این جبهه متحد ارتجاع در دست حزب منفور و وطنفروش" توده" بود که با پشتوانه حمایتی" بهشت برین زحمتکشان" آنچنان، فضای آن روزهای ِ بعد از" انقلاب شکوهمند" را تیره وتار کرده بودند ، که ارتجاع حاکم توانست با همدلی و همکاری جنایتبار آنها ناتوانی خودرا دربه ثمر رساندن ِ خواسته ِ برحق مردم در آزادی ِسیاسی بیشر نسبت به سیستم گذشته، در سرکوب آزادیخواهان جستجو کند. آیا مگر از یاد برده ایم که این رجاله های بی وطن در برابر تظاهرات برحق زنان آزاده ایران زمین مبنی برمخالفت و مقاومت در مقابل حجاب اجباری، شعار می دادند که" دست نزنید النگوهاتان می شکند"؟
جرم و جنایات آنها بقدری سنگین است که در مجموع ملت شریف ایران را به این روز سیاه افکندند و خودشان هم به شکل دردناکی بوسیله همین رژیم سیاست شدند و آواره "بهشت برین زحمتکشان" گشتند و یا در سیاهچالهای قرون وسطائی پوسیدند، بدون اینکه از " گندم ری"* بخورند. حال که به اینجا رسیدم، حیفم آمد، خاطره ای را که در این مورد، در همان سالهای ِ 60 به خاطرم آمد، اینجا ذکر نکنم. همگی می دانیم که پس از سی خرداد سال 1360 یک جنگ نابرابر بر آزادیخواهان تحمیل شد، که حاصلش کشتار بیرحمانه و کورِ جوانان ِ خواهان آزادی بود. هر چند این کشتار بوسیله گروهائی که مبارزه مسلحانه را تبلیغ و عمل می کردند، بیشتر دامن زده می شد. امّا در این میان خوشرقصی و همدلی و همکاری جبههء متحد ارتجاع با هیولاهای ِ حاکم که بی محابا خون می ریختند، و در شب تیرباران و سربریدن جوانان ِ پاکدل پایکوبی می کردند، جای ِ شگفتی دارد و تاریخ این روزهای خونبار و خونچکان را در سینه خود ثبت خواهد کرد. در این زمان که شرحش می رود، نگارنده در شهر برلین در رأس یک گروه سیاسی انجام وظیفه می کردم. و طبیعی بود که با کشتار مردم بی گناه در ایران، ما در اینجا به هواداری و حمایت آنها عکس العمل نشان بدهیم و اولین عکس العمل ما این بود که به هواداران رژیم که شامل جبهه متحد ارتجاع ( حزب توده، فدائیان اکثریت، امّت و حزب الله) بود، اجازه تبلیغ و گذاشتن میز کتاب را حداقل در محوطهء دانشگاه ندهیم. چون معتقد بودیم که جای این رجاله ها در محیط دانشگاه نیست و سعی می کردیم عملکرد جنایتکارانه شان را افشاء کنیم. این عمل ِ ما سبب شد که بین نیروهای مخالف رژیم یک اتحادی بوجود بیاید و در مقابل، آنها سعی می کردند خودشان را به نحوی مطرح کنند تا پایشان را دو باره در محوطهء دانشگاه باز کنند. در یکی از این روزها خبر رسید که حزب توده تمامی اعضاء و هواداران خودشان را از برلین شرقی ( آلمان شرقی ) بسیج کرده که همراه هواداران فدائیان اکثریت، حزب الهی ها ولبنانیهای ِ هوادار رژیم وعناصری از اعراب کشورهای ِ دیگر در محوطه دانشگاه جمع شدند و به هواداری از رژیم شعار می دهند. پس از دریافت این خبر، نیروهای مخالف رژیم خودشان را به محوطه دانشگاه رساندند و سعی کردیم با کار توضیحی، آلمانیها را نسبت به عملکرد وحشیانه آنها در کشتار مردم در ایران، آگاه کنیم. در همین حال که در دو طرف صف آرائی کرده بودیم، ما شعارهائی علیه رژیم می دادیم و خواهان اخراج آنها از محوطهء دانشگاه بودیم، امّا توده ایها و اکثریتیها، در حالی که در پشت حزب الهی ها سنگر گرفته بودند، شعار علیه امپریالیسم جهانی به سر کرده گی آمریکا می دادند و از" انقلاب شکوهمند" و عملکردهای ِ جنایتکارانه رژیم حمایت می کردند و ما را مزدور آمریکا معرفی می کردند. دراین میان شعارهای ِ حزب الهی ها که در صفوف توده ایها و اکثریتیها، ادغام بودند، آهنگ دیگری داشت که همصدا فریاد می زدند " مرگ بر آمریکا، مرگ براسرائیل، مرگ بر شوروی، مرگ بر منافقین کفّار، مرگ بر توده و اکثریت" و بیچاره این ورشکستگان سیاسی علی رغم خوش خدمتی برای ارتجاع حاکم و سهیم در جرم و جنایات آنها، اینگونه بوسیله فاشیستهای مذهبی نواخته می شدند. و همگی شاهد بودیم که چگونه این رجاله ها در ایران در قلع و قمع نیروها و بستن شرایط سیاسی ِ جامعه در کنار واپسگرایان دم تکانی می کردند.
26 سال از آن تاریخ مرگبار گذشت و هزاران نفر از زنان و مردان ایران زمین در پای هوی و هوس این نا ایرانیان به ظاهر ایرانی جان باختند و یا در سیاهچالهای ِ قرون وسطائی در زیر وحشیانه ترین شکنجه و تحقیر، مرگ تدریجی شان را به تماشا نشسته اند. ای کاش با این خدمات بیدریغ به واپسگرایان از " گندم ری" نصیبی می بردند، امّا نه اینکه نبردند، بلکه به شکل دردناکی بوسیله همین ارتجاع حاکم سیاست شدند و هم اکنون در کشورهای ِ "امپریالیستی" که زمانی شعار نابودی آنها را سر می دادند، در کمال آرامش و آزادی زندگی می کنند، در حالی که همین آزادی و آرامش را به کمک واپسگرایان در ایران برای مردم، به عزا و زندان تبدلیل کردند.
منطق مبارزه روشنگری حکم می کرد که چنین گروهائی پس از آن عملکرد جنایتبار و کارنامه سیاه در زندگی مبارزاتیشان در این چند سال فراقت در خارج از کشور، یک تجدید نظر در عملکردشان انجام می دادند و نسبت به آن گذشته ناشاد ِ خود در پیشگاه ملت یک عذرخواهی می کردند وبا مرزبندی روشن نسبت به رژیم ، به طرف صفوف ملت ایران برمی گشتند. امّا هیهات که چنین انتظاری از این گروه های ِ مورد نظر، مثال آب در هاون کوبیدن است و نه اینکه سعی نکردند به صفوف مردم نزدیک شوند، بلکه بر عکس با تمامی توشه و توان چهار نعل زیر عبای واپسگرایان خزیدند، تا به نوبت در مأتحت رژیم فرو روند.
همگی می دانیم که از فردای 30 خرداد 1360 وقتی که ارتجاع حاکم بر روی مردم تیغ کشید و یک جنگ نابرابررا بر گروهای ِ آزادیخواه تحمیل کرد، همین جبهه مورد اشاره بر اجساد به خون تپیده گان، رقص و پایکوبی کردند و شعار می دادند که " پاسداران را به سلاح سنگین مسلح کنید" و همگی دیدیم که علی رغم این دم تکان دادنها برای ارتجاع حاکم، وقتی که آخوندهای ِ ضد بشر از وجود آزادیخواهان، فارغ شدند، شمشیر قرون تاریکی را بر گردن آنها فرود آورد و آنها را شقه شقه کرد.
در این اوضاع و احوال نیروهای ِ مبارز از طیف های مختلف با تنی رنجور و زخم خورده علی رغم پراکندگی و بی اعتمادی از شرایط تحمیل شده، افتان و خیزان پرچم مبارزه علیه جهل و جنون وجنایت حاکم را در دست گرفتند و چراغی را فرا راه مردم ستمدیده در ظلمت و تباهی ِ رژیم قرون وسطائی برافروختند و شرایطی بر رژیم حاکم کردند که در درون وطن منفور خاص و عام و بویژه جوانان و دانشجویان شدند و در انظار بین المللی، ایزوله و به عنوان یک رژیم توتالیتر، سرکوبگر، ضد دموکراسی و آزادی، تروریست و ضد صلح جهانی و منطقه ای معرفی گشتند و می رفت که در این ایزولاسیون و منفوریت جهانی و داخلی، بوسیله مردم ستمدیده و به جان آمده تعین و تکلیف شود که با ترفند دیگری از همین جبهه متحد ارتجاع روبرو شد و آن معرفی گرگی دیکر در جلد میش به مردم بود. و سناریو را طوری تنظیم کردند، که به مردم تفهیم شود بین " بد" و " بدتر" بد را انتخاب کنند و برای جاری کردن آب از دهان شیفتگان آزادی بویژه زنان و جوانان، شعارهائی را که با ذات آنها در تضاد بود، در دهان غرغره کردند. از این پس بود که جبهه متحد ارتجاع دم گرفتند و در اندرمزایای اصلاح طلبی خاتمی مرثیه هائی جانسوز سردادند و در مقابل، چهرهء رقیب خاتمی را گرگ معرفی کردند وتوانستند یکبار دیگر اذهان ناآگاه را به سمت خاتمی سوق دهند و از این طریق مشروعیت نظام را که در دوران هشت ساله ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در انظار بین المللی به زیر سئوال رفته بود و سران تصمیم گیرنده نظام مثل خامنه ای و رفسنجانی در دادگاه عالی آلمان محکوم به در دست داشتن ترور و کشتار رهبران حزب دموکرات کردستان در رستوران میکونوس، تحت پیگرد قانونی پلیس انترپل قرار داشتند، با کشیدن مردم به پای صندوق های ِ رأی و با وعده های دروغین و دهان پرکن اصلاحات، جامعه مدنی و گفتگو تمدّنها دوباره رژیم را در انظار بین المللی مشروع جلوه دهند. واین در حالی است که رژیم جمهوری اسلامی بر پایه ولایت فقیه بنا شده که اصلاحات با ذات و ساختار حکومتی اش هیچگونه خویشاوندی ندارد. زیرا اصلاحات در کانون خود یک ظرفیت همه جانبه را مد نظر دارد و سیستمی که دارای این ظرفیت باشد می تواند خود را اصلاح کند و با جوامع جهانی هماهنگ شود و کهنگی و فرسودگی را از جان ودل جامعه بدرد و لباس نو برتن آن بپوشاند. امّا ایا رژیم جمهوری اسلامی دارای چنین ظرفیتی هست؟ به گواهی تاریخ مذهبیون حاکم معتقد هستند کتاب راهنمای آنها قرآن است و نسبت به همه مسایل دنیوی و اُخروی پاسخ در خور دارد، کافی است که ابتدا ایمان بیاوری و بعد توکّل به خدا کنی و گوسفندوار دنبال شبان که از جانب خدا، پیامبران و امامان که نمایندگی امّت همیشه در صحنه را به عهده دارند راه بیفتی واصلآًً نپرسی که به کجا می روی. چون پرسیدن یعنی شک کردن است و شک کردن یعنی زیر علامت سئوال بردن اعتقادات و ایمان و این عمل یعنی کفر. بنابراین ملاحظه می کنیم که ارکان حاکمیت و نظرگاهای این قماش بر اساس ایمان بنا شده است که هیچ تغییری را بر نمی تابد و اساساً تغییر در حیطه عقل می گنجد نه ایمان. با این توضیحات مشخص می شود که اصلاحات در درون این سیستم مضحکه ای بیش نیست زیرا تغییر ناپذیرند، چون بنای اعتقادیشان ایمانی است نه عقلی. پس چگونه است که این نیروها علی رغم اصلاح ناپذیر بودن حاکمیت به چنین ترفندی متوسل می شوند؟ به نظر نگارنده، سنگ بنای این عملکرد و دیدگاه را بایستی از فردای به قدرت رسیدن رژیم جمهوری اسلامی جستجو کرد و آن دیدگاهی است که حزب توده مروّج آن بود و می گفتند اسلام همان سوسیالیسم است. بر این پایه آنها در کنار سازمان اکثریت، نهضت آزادی و جنبش مسلمانان مبارز هر حرکت هیستریک ضد آمریکائی و ضد منافع ملی را در زیر لوای مبارزه با امپریالیسم جهانی تئوریزه کردند و نیروهای ِ خواهان آزادی سیاسی و دموکراسی را با انگ مدافعان امپریالیسم، زمینه سرکوبشان را فراهم ساختند. چرا که در همان فردای ِ " انقلاب شکوهمند " می خواستند به سبک انقلاب روسیه در دولت ائتلافی نفوذ کنند و بعد کرنسکی دولت " امام زمان " بازرگان را سرنگون کنند. و یا شبیه کودتای داود خان در افغانستان و سپس نفوذ حزب خلق و حزب پرچم در دولت داودخان و بعد سرنگون کردن داودخان و سرانجام کودتای حزب پرچم علیه حزب خلق.
امّا همانطوری که شاهد بودیم نتوانستند این آرزوی ِ جنایتکارانه شان را به ثمر برسانند ولی برای بقا و مشروع جلوه دادن خودشان سعی کردند و می کنند نیروهای ِ ملی و وطندوستان را تخریب کنند، تا از این طریق موجبات نزدیکی ِ مجدّد را به ارتجاع حاکم فراهم کنند. بر پایه همین نظرگاه است که هیچگونه تغییری را در حاکمیت برنمی تابند، زیرا بطور غریزی به این نتیجه رسیده اند که هر گونه تغییر در چهارچوب جمهوری اسلامی، مرگ سیاسی شان را در بر دارد. و این ترس و دلهره از تغییر و به زیر کشیده شدن جمهوری اسلامی است که آنها در مقابل هر گونه اتحّاد و یا ائتلافی صف آرائی می کنند تا مانع شوند یک جبهه فراگیر ملی علیه رژیم جمهوری اسلامی بوجود بیاید. نمونهء اخیر صف آرائی در مقابل تحریم یکپارچه انتخابات نیروهای ِ ملی و آزادیخواه در داخل و خارج از ایران است و این در حالی بود که اکثریت مردم برای اولین بار عزم خودشان را جزم کرده بودند که به تمامیت رژیم یک " نه " بزرگ بگویند ولی همانطوریکه شاهد بودیم و هستیم این جبههء متحد ارتجاع از ترس ترک برداشتن و سقوط رژیم جمهوری اسلامی که سقوط فکری و سیاسی خودشان را همراه داشت با تمامی توش و توان در کارزار انتخابات شرکت کردند تا یک بار دیگر بخت خودشان را در پیروزی مصطفی معین مفلوک بیازمایند و این در حالی بود که معین در همان گزینش اول بوسیله شورای نگهبان رد صلاحیت شده بود و ولی فقیه برای بازار گرمی و مشارکت بیشتر مردم در انتخابات به نفع خود تکّه استخوان کانداتوری را با حکم حکومتی به سمت " اصلاح طلبان" پرت کرده بود. حال اینها می خواستند با این بی آبروئی و ذلّت در صورت انتخاب شدن ساختار جمهوری اسلامی را تغییر دهند، در حالی که بر همگان مشخص شد که با این ترفند می خواستند مانع عدم مشروعیت و تغییر جمهوری اسلامی شوند و یکبار دیگر نشان دادند در تضاد بین مردم و حاکمیت جمهوری اسلامی آنها از حاکمیت جمهوری اسلامی حمایت می کنند و یا در تضاد بین ایرانیت و ملی گرائی با اسلامیت و امّت گرائی، آنها جانب اسلام و امّت را می گیرند.
و امّا چرا اکثریت نیروها و مردم انتخابات را تحریم کردند؟
در یک کلام، انتخابات در سیستمی معنی و مفهوم دارد که آن سیستم به انتخابات و رأی مردم متکّی باشد و به آن احترام بگذارد، به عبارت دیگر مشروعیت سیستم، در یک شرایط آزاد و برابر با رأی مردم به نمایش گذاشته شود، یعنی مردم بتوانند در سرفصل انتخابات، حاکمیت ِ سیستم را با رأی خودشان ابقاء و یا برکنار کنند. پر واضح است که چنین سیستمی در جوامع دموکراتیک جهان آزاد و بویژه کشورهای غربی همواره با رأی مردم یا ابقاء می شوند و یا برکنار می گردند و در چنین جوامعی، این مردم هستند که با مشارکتشان در انتخابات در حاکمیت شریک می شوند و هرجا که حاکمیت را مقابل خواسته های خودشان تشخیص دادند، در انتخابات بعدی با آن تعین تکلیف می کنند. در این گونه جوامع تحریم انتخابات یکی از اشکال پذیرفته شده مبارزه نافرمانی مدنی است و مردم با این عمل قانونی خودشان، کل مشروعیت سیستم را زیر علامت سئوال می برند. ولی آیا چنین تعریفی از برگزاری انتخابات و مشارکت مردم در امر حاکمیت در جوامع دموکراتیک ،در رابطه با شرایط ایران و حاکمیت دینی و ولائی صدق می کند؟
همگی می دانیم که سرلوحه و کاکل قانون اساسی ِ رژیم جمهوری اسلامی با حاکمیت ولی فقیه مزیّن شده است که غیر از خدا به کسی پاسخگو نیست و هیچ تغییری را نسبت به عملکردش بر نمی تابد. زیرا دستورات دینی لایتغیر هستند و این ولی فقیه برای اینکه مورد هجوم هیچ تغییری قرار نگیرد، ابزار و نهادهائی در قانون اساسی ایجاد کرده است که از طریق آنها جلوی ِ هرگونه تغییری را می گیرد، مثل شورای نگهبان،خبرگان رهبری، قوه قضائیه و مجمع تشخیص مصلحت نظام و.... فراتر از این ابزار و نهادها، حکم فرا قانونی حکومتی است که منحصر به ولی فقیه است و هر بار که دلش بخواهد شمشیر حکم حکومتی را بر سر خواسته های ِ مردم فرود می آورد. از طرف دیگر این حق فرا قانونی و جنگلی را برای خودش قائل است که حتی اگر رئیس جمهوری که فی الواقع نقش تدارکاتچی ولی فقیه را به عهده دارد در یک انتخابات نمایشی و غیر آزاد انتخاب شد و مطابق میل و سلیقهء ولی فقیه نباشد می تواند یک تنه اورا خلع کند و فرد دیگری را به جای او بنشاند. بنا براین ملاحظه می کنیم که در ایران با این حاکمیت اساساً انتخاباتی نظیر جوامع دموکراتیک غربی متصوّر نیست و انتخابات از نوع جوامع دموکراتیک غربی با ذات و مرام آنها در تضاد است، زیرا امامت بر امّت یعنی هدایت چوپانی از رمهء گوسفندان است. حال چگونه میشود از گوسفندان خواست، چوپان را انتخاب کنند؟ حال با این توضیحات ِ واضحات می شود در ایران اسیر و در چنگال یک مشت ضد ایرانی از انتخابات صحبت کرد؟ اینجا است که اکثریت نیروهای ملی و وطندوست در کنار مردم شریف ایران پس از 26 سال حاکمیت وحوش در ایران و آزمایش همه مجاری قانونی مندرج در قانون اساسی ولی فقیه با یک مبارزه خردگرا و مسالمت آمیز به این نتیجه رسیده اند که شعبده بازی انتخابات در ایران را پایان بدهند و بطور یکپارچه آن را تحریم کنند. زیرا انتخابات در ایران آزاد نیست و مردم مجبور هستند که دستچین شده گان شورای نگهبان را دریک نمایش مسخره انتخاب کنند، حال بگذارید جبههء متحد ارتجاع در شیپور خودشان بدمند که مشارکت مردم علی رغم تحریم یکپارچه زیاد و " غرور آفرین " بوده است.
وقتی که انتخابات آزاد نیست، مشارکت فرضی و ساختگی مردم چه مشکلی را حل می کند؟
اگر قرار باشد باصطلاح روشنفکران طیف خواهان ابقاء رژیم به این نتیجهء د لخواه برسند که علی رغم تبلیغات گسترده نیروهای ِ خواهان تحریم ِ انتخابات، مشارکت مردم زیاد بوده است، باید بدانند که رژیم در شعاع خود سه تا پنج میلیون نفر سرسپرده دارد و این سرسپردگان در" هر صورت" شرکت می کنند و اگر در پایان انتخابات میزان رأی ریخته شده در صندوقها را چند برابر نشان میدهند، یک ترفند تبلیغاتی شناخته شده است که برای مشروعیت بخشیدن حاکمیت خود در انظار بین المللی به آن محتاج هستند. امّا چرا " روشنفکران" دروغین ما همان گفته های رژیم را بلغور می کنند، جای ِ شگفتی دارد. چرا که با این تکرار طوطی وار ِ گفته های ِ رژیم اوّلاً منافعی در ابقاء رژیم جستجو می کنند دوّماً سرنوشت سیاسی آنها با موجودیت و یا عدم موجودیت همین رژیم گره خورده است و نابودی ِ رژیم را در نابودی خودشان ارزیابی می کنند. بنا بر این از این منظر بایستی به آنان حق داد که گفته های ِ رژیم را در بوق و کرنا بدمند و اذهان عمومی جهان را کدر و آلوده کنند. از طرف دیگر چون انتخابات آزاد نیست، چگونه می شود از مشارکت مردم بطور واقعی صحبت کرد زیرا افراد حائز شرایط برای نامزدی ریاست جمهوری، دستچین شدهء خود رژیم هستند، یعنی از فیلتر شورای نگهبان گذشته و بعضاً با حکم حکومتی وارد کارزار نمایش انتخاباتی شده اند. بنا بر این دیگر از انتخابات صحبت کردن در این رژیم، توهین به مقوله انتخابات است و مردم در این سناریو و محرکه انتخاباتی بایستی دستچین شده گان رهبر و شورای نگهبان را دوباره انتخاب کنند. حال با این سناریو آن روشنفکرانی را که ادعا دارند مثلاً فلان فرد نسبت به فرد دیگر چون شعار های ِ بهتری می دهد، می تواند گره ای از کار فرو بسته این رژیم باز کند، یا خودشان را گول می زنند و یا اینکه نمی فهمند. زیرا چگونه می شود از افرادی را که از فیلتر شورای ِ نگهبان و نظر رهبری رد شدند، انتظار داشت که مثلاً کارکرد رهبری و نهادهای ِ وابسته به آن را به چالش بطلبند و آنها را تغییر دهند؟ با این تو ضیحات و تحلیل منطقی می شود درک کرد که گروههای خواهان ابقاء رژیم، مسئله شان این نیست که مثلاً تغییری در رژیم حاصل شود، بلکه هدفشان این است که این رژیم به هر شکلی حفظ شود تا مبادا سیستم دیگری که آنها با مرامشان در تضاد می بینند، قدرت را در دست بگیرد. بر همین پایه است که هربار در سرفصل انتخابات با رژیم در حرف و عمل به یک اجماع می رسند که سناریوی انتخابات را به شرایط " بد" و " بدتر" بکشانند.
و این سناریویی نیست که در ایران تکرار نشده باشد و همگی شاهد بودیم که درسال 1376 برای اولین بار این ترفند را بکار بردند و با معرفی خاتمی به عنوان فرشته نجات هشت سال ِ دیگر برای رژیم مشروعیت خریدند. و این ترفند در شرایطی بکار گرفته شد که رژیم در تمایتش در انظار داخلی و بین المللی منفور و تروریست معرفی شده بود. حال پس از هشت سال وقت خریدن برای رژیم، این روشنفکران که در سیمای خاتمی آزادیخواهی و اصلاح طلبی می دیدند باید به مردم پاسخ دهند که دستاورد این هشت سال گذشته چه بوده است که اینبار چهار نعل زیر علم معین سینه زدند و حال در مرحله دوّم در زیر عبای هاشمی زنجیر می زنند؟ و راستی چه فرقی بین رفسنجانی و احمدی نژاد موجود است که مردم را از احمدی نژاد می ترسانند؟
فراموش نکنیم که همین رفسنجانی از همان ابتدای ِ " انقلاب شکوهمند " همواره در رأس حاکمیت قرار داشته و مدّت هشت سال رئیس جمهور این رژیم بوده و در کنارش به مدت 9 سال ریاست مجلس اسلامی را به عهده داشته است و همگی می دانیم که قتلهای زنجیره ای در زمان ریاست جمهوری ایشان اتّفاق افتاده است و قتلهای فجیع اپوزیسیون برون مرزی و درون مرزی بوسیله وزیر اطلاعاتش، فلاحیان و تأئید خودش انجام گرفته است که یک فقره آن کشتار رهبران حزب دموکرات کردستان است که در رستوران میکونوس برلین صورت گرفته است و به همین خاطر بوسیله دادگاه عالی آلمان محکوم شده است و کماکان تحت پیگرد قانونی انترپل است. پس چگونه است فردی با این عملکرد مشعشع و جنایتکارانه را امروز در جلد کبوتر به مردم معرفی می کنید؟ تا کی باید این سیکل معیوب ادامه پیدا کند و هر بار شرایط را بین دو جانی بکشانند و بعد شما بیائید محرکه بگیرید که مثلاً این جانی نسبت به آن جانی کمتر جانی تر است، پس بهتر است به این جانی رأی بدهیم؟ آیا فکر نکرده اید که این شعبده بازیها هر بار می تواند تکرار شود؟
خیر خانمها و آقایان! این رژیم در تمایتش جانی و نامشروع است و باید بوسیله مردم از صحنه ایرن زمین گورش را برای همیشه گم کند و جای آن را یک حاکمیت مردم سالار در دست بگیرد که شایسته مردم با فرهنگ ایران باشد. می گوئید چطور؟ می گویم با جنبش رفراندم ملی.
با توضیحات بالا وقتی که به این نتیجه می رسیم که انتخابات در چهارچوب این رژیم محرکه ای بیش نیست و آن را با اکثریت خودمان تحریم کردیم، در واقع با این عملمان عدم مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی را چه درداخل ایران و چه در انظار بین المللی فریاد زدیم. ولی آیا فقط تحریم کردن انتخابات و از مشروعیت انداختن رژیم کافی است؟ بایستی بدانیم که در عالم منطق وقتی که یک پدیده و یا یک جریان را رد می کنیم در مقابل باید آلترناتیو آن پدیده و یا جریان را در دست داشته باشیم، وگرنه نمی شود به مقصود خود رسید. به عنوان مثال باصطلاح روشنفکران خواهان ابقاء رژیم در ندادن رأی به کاندیداهائی مثل لاریجانی، قالیباف و احمدی نژاد، رأی خودشان را در صندوق مصطفی معین انداختند و یا در دور دوّم با رد احمدی نژاد می خواهند هاشمی را انتخاب کنند. حال که ما این انتخابات را تحریم کردیم، چه جایگزینی داریم که آن را به مردم ایران و جهان معرفی کنیم؟ به نظر نگارنده جایگزین و آلترناتیو تحریم انتخابات و عدم مشروعیت رژیم جنبش فراگیر رفراندم ملی است.
و اما نکاتی مختصر در باره جنبش رفراندم ملی
. برای ورود به این بحث لازم می بینم، سیر تاریخی حرکتی که امروزه به جنبشی تحت عنوان فراخوان ملّی رفراندم انجامید، را از نظر بگذرانم تا پیش زمینه این حرکت و صف آرائی نیروها در این پروسه مشخص گردد و مشاهده کنیم که چگونه شد که امروز نیروهای مختلف اجتماعی با خواسته ها و نظرات متفاوت حول این شعار اختلافات گذشته را حداقل تلویحأ کنار گذاشته و بطور نظری کنار هم قرار گرفته اند، بدون اینکه بخواهند ائتلافی و یا اتحّادی در این باره تشکیل دهند، هر چند در تعمیق این حرکت، این چشم انداز وجود دارد که ائتلافی حول این شعار شکل گیرد. طبیعی است تمامی این تلاش ها جهت تشکیل یک آلترناتیو سیاسی در مقابل رژیم جمهوری اسلامی می تواند معنی دهد، تا از این طریق از پراکندگی و تفرقه نیروها و اقطاب جلوگیری کرده و بالعکس انرژی متفرق و پراکنده آنها را حول یک محور گره بزند. حال با این توضیحات اگر مبداء فعالیت نیروها را، از فردای به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، فرض بگیریم، خواهیم دید که رژیم جمهوری اسلامی تمامی وعده های خود را زیر پا گذاشته و هرگونه حرکت آزادیخواهانه نیروهای دخیل در « انقلاب شکوهمند » را سرکوب کرده است. پر واضح است که شروع اختلافات نیروهای متشکله اجتماعی ( اپوریسیون ) پس از تشکیل دولت " امام زمان " بازرگان آغاز شد، که در مجموع می توان آن نیروهای متشکله را در دو جبهه جای داد. یک جبهه تضاد خود را با حاکمیت در لیبرالیزم حاکمیت می دید، و هر گونه آزادی لیبرالی را تخطئه می کرد و دولت را وابسته به امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا ارزیابی می کرد و با این عملکردشان به جناح روحانیت واپسگرا و ضد آزادی، تحت رهبری خمینی که از قرون اعصار به دنیای مدرن وارد شده بودند، نزدیک می شدند و رفته رفته در مأتحتشان فرو می رفتند و از آنها با جان ودل و همچنین دف زنان و کف کنان حمایت می کردند. طوری که حتی عکس خمینی را در اطاق خانه و در دفتر کارشان بر دیوار نصب می کردند و یا روی میز کارشان در قاب خاتم زراندودشده می گذاشتند و معتقد بودند که سوسیالیسم لنینی و سپس استالینی با جمهوری اسلامی از نوع خمینی هیچ گونه منافاتی ندارد. در حالی که جبهه دیگر تضاد خود را با حاکمیت در تضاد با ارتجاع ( بخوان ولایت فقیه و آخوندهای واپسگرا ) می دید و تمامی تلاششان افشای هرچه بیشتر واپس گرائیِ جناح روحانیت به رهبری خمینی بود که مخالف آزادی و چند صدائی بود. و طبیعی بود که این جبهه در تضاد با ارتجاع، به جناح لیبرال نزدیک می شد. در روند این حرکت و مبارزه، هر جبهه ای سعی می کرد، جبهه مقابل خود را تضیف کند و همگی می دانیم که جبهه نخست تحت رهبری حزب توده قرار داشت که پشت واپسگرایان سینه می زدند و برای هر عمل جنایت کارانه آنها توجیه تئوریک به خورد خلق الله می دادند. امّا جبهه مقابل رهبری اش در دست سازمان مجاهدین خلق بود که با افشاگری فعّال، چهره مزوّرانه آنها را به مردم معرفی می کرد. این سمت گیری سیاسی در تداوم حرکتش، جامعه را به سمت قطبی شدن پیش برد که در نهایت جبهه متحد ارتجاح که شامل روحانیون واپسگرا به رهبری خمینی، حزب توده ، فدائیان اکثریت، امّت و....بوده، یک مبارزه قهرآمیز را به جبهه مقابل تحمیل کردند که عاقبتش 30 خرداد 1360 بوده است که آن حرکت مرگبار، سکتاریستی و کشتار کوری بود که از هر دو سو دامن زده می شد که صد البته مقصّر اصلی این جنگ خانمانسوز و ایرانی کش، همانا جبهه متحد ارتجاح بوده است که شعار می دادند« سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مسلّح کنید»! و یا جوانان و افراد یا هواداران مجاهدین خلق و اعضایشان را لو می دادند و به رژیم معرفی می کردند. از همان فردای 30 خرداد 1360 اوّلین فراخوانی تحت نام میثاق بوسیله مسعود رجوی از مجاهدین خلق و ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور بر کنار شده، انتشار یافت که در روند خود به شورای ملّی مقاومت تغییر نام داد که ابتدا با اقبال گسترده ای از نیروها و شخصیتهای نامدار روبرو شد. ولی همچنانکه می دانیم این حرکت به دلیل تنگ نظری مجاهدین و همچنین تاکتیک قهرآمیز مبارزه مسلحانه علیه رژیم که شرط ورود و پذیرش اعضاء جدید به داخل شورای ملّی مقاومت می بود و از طرف دیگر بخش بزرگی از ایرانیان از مشروطه خواهان تا نیروهای بینابینی که به مبارزه مسلّحانه و قهرآمیز اعتقادی نداشتند ولی خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بودند، را نفی می کرد، نتوانست به یک آلترناتیو فراگیر، دموکراتیک و آزادیخواه که حمایت بین المللی را جلب کند، تبدیل شود که عاقبت آنرا امروز مشاهده می کنیم که اکنون در لیست تروریستی اتحادیه اروپا ، وزارت خارجه آمریکا و کانادا قرار گرفته است. پس از شورای ملّی مقاومت تا انتشار فراخوان رفراندم ملّی هیچ نیروئی نتوانسته است حرکتی را در جهت نزدیک کردن نیروهای اپوزیسیون انجام دهند. هرچند در 2 خرداد سال 1376 نیروهای جبهه متحد ارتجاع سالهای 1360 به بعد زیر علم " اصلاح طلبان حکومتی " دامن چاک دادند و برسر کوفتند و سینه زدند و یک بار دیگر نشان دادند که برای فرو رفتن در مأتحت برادران ایدئولوژیک هیچ فرصتی را از دست نمی دهند و برای چاکری حاضرند حتی دستمال یزدی در دست بگیرند ودر صف مقدّم بیعت با ابوالارتجاح ( بخوان ولی فقیه ) پاسپورت و شناسنامه بدست به نماینده گیهای آن نا ایرانیان رجوع کنند و نهایت بندگی و جان نثاری را با رأی خود در صندوق فریبا خاتمی بریزند. تا شاید از این طریق بتوانند جرم و جنایت و کارنامه سیاه و ننگین خودشان را چند صباحی از قضاوت در پیشگاه مردم شریف ایران از چشمها دور بدارند. زیرا اینان از طریق غریزه تفهیم شده اند که سرنوشت شان با سرنوشت رژیم گره خورده است و به همین دلیل است که نقش چوب زیر بغل رژیم را بازی می کنند و چشمان خودشان را بر جنایات آنها می بندند و در مقابل، چنگ و دندان به رژیم پادشاهی که وجود ندارد نشان می دهند. ویا هنوز میکروسکوپ بدست دنبال ظرفیت هایی در قانون اساسی ولایت فقیه می گردند. و بر پایهء همین دیدگاه است که از امضاء پای رفراندم ملّی خودداری می کنند، چون معتقد هستند که این طرح رفراندم در کانون خود سرنگونی رژیم را در نظر دارد و آنها سرنگونی رژیم را سرنگونی خودشان ارزیابی می کنند. پس باید در مقابل تضاد مردم با رژیم در کنار رژیم قرار گرفت و با او به ائتلاف رسید و بر این اساس بود که آنها در فردای 2 خرداد 1376 از پاپ هم کاتولیک تر شدند و در باره اندر مزایای اصلاحات حنجره پاره کردند. به هر حال چون حرکت 2 خرداد 1376 حرکتی از درون رژیم بود، نتوانسته قدمی به جلو بردارد. از آن پس بود که به دلیل مطرح شدن رضا پهلوی و حزب مشروطه خواهان، نیروهای طرفدار 2 خرداد در خارج از کشور، به بهانه برقرار کردن رابطه ایران با آمریکا، بیانیه ای را به امضاء اعضای خانواده خودشان رساندند تا از پس آن آلترناتیوی تحت عنوان جمهوریخواهان در مقابل مشروطه خواهان بوجود بیاورند. در این زمان است که انواع مختلف جمهوریخواهی تشکیل می شود که تولید آن هنوز ادامه دارد، بدون اینکه بخواهند با هم یکی شوند و یک اتحّاد جمهوریخواهی فراگیر به وجود بیاورند. در حالی که به گواهی تاریخ و پیشینه این جماعت تشکیل دهنده جمهوریخواهی، در مرام و مسلکشان هیچ همخوانی و سنخیتی با جمهوری وجود ندارد و اساسأ با انتخابات و مبارزه پارلمانتاریستی که جوهره دموکراسی در یک سیستم است، بیگانه و مخالف هستند. ولی امروز بدلیل عقب نماندن از قافله حرکات اجتماعی زیر ماسک جمهوریخواهی، آزادی و دموکراسی مخفی شده اند. بگذریم، در این اوضاع اجتماعی
است که فراخوانی به همّت تنی چند از دانشجویان، اصلاح طلبان سابق و افراد سرشناس مبارز از داخل ایران، جهت یک گفتمان سیاسی پیرامون برون رفت از این معضل اجتماعی که حاکمیت ولایت فقیه آن را قفل کرده است، روی صفحه اینترنت ظاهر می شود و از آنجا که محتوی این فراخوان چیزی جزء خواسته های تمامی نیروهای ترقی خواه و مردم ایران نیست، بطور شایانی مورد حمایت شخصیت ها، سازمانها و احزاب از مشروطه خواه تا جمهوریخواه قرار گرفته است که این عمل در این شرایط افتراق نیروها و همچنین تاریخ مبارزه با دیو ارتجاح غنیمتی بزرگ به شمار می رود.
. پر واضح است که از فردای به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی تا کنون این رژیم نتوانسته و نخواسته، خواسته های به حق مردم که همانا آزادی بیشتر نسبت به رژیم گذشته در زمینه سیاسی بوده، برآورده کند و این موضوعی بوده که همواره و بتدریج نیروهای میلیونی را از خود دور کرده و آنان را در مقابل خود قرار داده است. در سیستم حکومت پادشاهی، هر چند در اکثر قلمروها بویژه در قلمروی اجتماعی و فردی آزادی چشم گیری وجود داشت و کشور در شاهراه ترقّی و پیشرفت قرار گرفته بود و می رفت خود را جزء کشورهای بزرگ جهان از لحاظ رفاه و پیشرفت تبدلیل کند ولی بدلیل ضعف سیستم نسبت به گشایش تدریجی فضای سیاسی که متناسب با توسعه شتابان اقتصادی بود، نتوانست مشارکت مردم را در امر سرنوشت خود در حاکمیت شریک کند و از این بابت مردم ناآگاهانه بدون اینکه به منافع خودشان واقف باشند، به سمتی کشیده شدند که با دست خود این اوضاع فعلی را بر کل جامعه ایران رقم زدند. هر چند نمی شود ایراد و اشکالی دراین زمینه بر مردم عامی وارد ساخت و آنان را مورد سرزنش قرار داد، زیرا آنها در فقدان آگاهی سیاسی- اجتماعی همواره و تاریخاً مورد بازیچه افرادی که غرض و مرض در سینه دارند، قرار می گیرند. به عنوان مثال نیروهای مذهبی واپسگرا که در تضاد با نوسازی و پیشرفت و بویژه مخا لف آزادی زنان بودند، از فرصت تاریخی بدست آمده و نا آگاهی مردم با کمک روشنفکران بی تجربه، خودخواه، ناآگاه و بیگانه پرست در سر فصل تاریخی و زمانی بر موج توده های تحریک شده و به خیابان آمده سوار شدند و سکان کشتی را به سمت ام القرای مدینته النبی عربی هدایت کردند و عجیب اینکه در این زمانه و ساعات شوم، روشنفکران ما چهار نعل در زیر عبای مرتجعین به حکومت رسیده دویدند و سینه ها زدند و در شب سر بریدن و اعدام انسانهای وطندوست به شادی و پایکوبی پرداختند. امّا ای کاش قضیه به همین جا خاتمه پیدا می کرد و پس از پاره شدن چرت شان، از اینکه از گندم ری را نخواهند خورد در جهت مخالف سیستم حاکم قدم بر می داشتند. ولی هیهات! این بیگانه پرستان و این باصطلاح روشنفکران برای از میدان بدر بردن آنانیکه سراپا غرق در خون و خمیده و شکسته بودند و می خواستند قدمی در جهت آگاهی دادن به مردم بردارند تا بتدریج به خود آیند و آن عظمت و شوکت از دست رفته ایران را باز یابند با یورش همین روشنفکران بیگانه پرست و ارتجاح دوست در کنار بسیج و سپاه پاسداران ظلمت و تباهی و مزدوران رنگارنگ دیگر رژیم قلع و قمع شدند و عجیب اینکه بر روی اجسادشان شادی و پایکوبی کردند تا به زعم خودشان هر چه بیشتر در سیستم نفوذ کنند.
26 سال از آن تاریخ مرگبار گذشت و هرروز ما در مرگ و شکنجه آزادیخواهان، به اعتیاد کشیدن تدریجی جوانان، به فحشاء و فساد رو آوردن زنان و بالاتر از همه اینها از دست رفتن منافع سرشار ایران در این دوران تغییر و تحول جهانی، شاید خوش رقصی این رجاله های روشنفکری در ایران و خارج از ایران بودیم. و هر بار که قدمی و همّتی جهت بسیج توده ای و یا نزدیک کردن نیروها برداشته می شد، با تمامی سرمایه وجودی مانع می شدند و مردم را در افتراق نگاه می داشتند، طوری که تاکنون هیچ گونه آلترناتیوی در برابر رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی نتوانست پا بگیرد. هر چند ادامه این قصه پر از غُصه و درد زیاد است و قلم، خون از جگر می گرید ولی با یادآوری مطالب بالا می خواهم نتیجه بگیرم که امروز با بیدار شدن وجدان اجتماعی و آزمایش همه راهها و به محک تجربه در آوردن تک تک راه کارها، جوانان برومند ایران زمین و به تبع آن نیروهای ترقّی خواه و ایران دوست در خارج به آخرین برگ شعار دموکراسی خواهی یعنی رفراندم روی آوردند. برگی که جهان و افکار عمومی آن را همواره و همیشه مقوله ای دموکراتیک ارزیابی کرده و از آن پشتیبانی می کنند و این برگ امروز برای بحث و گفتگو بین آحاد مردم ایران توزیع شده تا از این طریق فرجه و فرصتی برای یک گفتمان سیاسی حول این برگ صورت گیرد. هر چند این گفتمان سیاسی می تواند در نهایت به بر طرف کردن اختلافات بین نیروها، به اتحاد و احیاناً ائتلاف بیانجامد، که در این صورت رژیم را در تمامیتش به چالش بطلبد و در مقابل جهانیان خود را تثبیت کند. و اینجا است که از این پس مبارزات و حرکات مردمی سمت و سوئی جهت دار پیدا می کند که حامی آن آلترناتیوی است که از طیف های وسیعی از نیروها، سازمانها، احزاب و شخصیتها تشکیل شده است. حتی اگر این حرکت دموکراتیک نتواند نیروهائی را که هنوز در دام ایدئولوژی و تنگ نظری اسیر و گرفتار هستند، حول یک رهبری واحد به ائتلاف برساند، می تواند امّا در جهت بسیج توده ای حول این شعار، مردم را نسبت به آینده سیاسی و سرنوشتشان آگاه کند. جای بسی خوشوقتی است که امروز مردم ایران راه برون رفت از دام جمهوری اسلامی و فرزندان ایدئولوژیک آنها را در یافتند و امروز در جهتی حرکت می کنند که نفی تمامی سیستم حاکمیت را سر لوحه مبارزه خود قرار دادند و این حرکت چیزی جزء بسیج توده های مردم، تحت یک مبارزه نا فرمانی مدنی که از پس آن تظاهرات خیابانی، اعتصابات سراسری، تعطیلی آموزشگاهها، دانشگاهها، مغازه ها و....بوجود می آید، می تواند رژیم را در تمامیتش به زانو در بیاورد و تسلیم کند و از فردای این تسلیم با آزاد شدن زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات و رادیو تلویزیون و ورود جلای وطن کرده ها به ایران در یک پروسه مبارزه آگاهی بخش با امکانات برابر، جهت آشنا کردن مردم نسبت به برنامه و نوع حکومتشان و پس از آن تحت یک شرایط بین المللی که بامشارکت نهادهای حقوق بشری میّسر است، یک انتخابات آزاد جهت تشکیل مجلس مؤسسان برگزار میشود و در این مجلس نمایندگان منتخب مردم، بدور از هر گونه فشار و اغماضی، تدوین پیش نویس یک قانون اساسی نوین را به عهده می گیرند و پس از تدوین، آن را به رای عمومی ( رفراندم ) می گذارند. سئوالی که در اینجا مطرح می شود و برای خیلی ها جای ابهام باقی می گذارد، این است که تکلیف نوع نظام بعد از جمهوری اسلامی چگونه مشخص می شود؟ بدیهی است که پس از پائین کشیدن رژیم جمهوری اسلامی، نوع نظامی را که بایستی جایگزین آن بشود، به یک همه پرسی آزادانه نیازمند است که در آن مردم با انتخاب آزادانه خود نوع نظام را تعین می کنند. همچنین ممکن است پس از انتخابات مجلس مؤسسان، توازن قوا در مجلس، نوع نظام آینده و قانون اساسی را مشخص کند. با این حال برای برسمیت در آوردن پیش نویس قانون اساسی نوین مجدداً به یک همه پرسی نیاز داریم تا قانون اساسی بر حسب نوع نظام بوسیله مردم تأئید شود.ملاحظه می کنید که این شکل از مبارزه در عین حالی که سعی دارد بطور مسالمت آمیز و یک مبارزه مدنی و خردگرا مردم را به یک مبارزه نافرمانی مدنی به خیابانها بکشاند، در نهایت در کانون خود سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را در دستور کار خود دارد که همانا تدوین قانون اساسی نوین و تعیین نوع نظام در پس این رژیم است. حال اگر در جریان مبارزه مدنی و خردگرائی مسالمت آمیز، رژیم تحت فشار میلیونی توده های به عصیان در آمده در هر کوی و برزن، مجبور به عقب نشینی گردد که سبب شود زندانیان سیاسی آزاد شوند، رادیو و تلویزیونها، مطبوعات و رسانه های همگانی دیگر در اختیار مردم قرار بگیرد و جلای وطن کرده ها به ایران باز گردند، آنوقت است که رژیم در تمامیتش نابود و سرنگون شده است و باید بدانیم که رسیدن به این سرفصل مبارزاتی و معرفی چنین آلترناتیو خردگرائی حاصل یک مبارزه بی امان با رژیم سفّاک جمهوری اسلامی ودنبالچه های ایدئولوژیکیشان است که با از دست رفتن شور وشیدائی زندگی هزاران نفر از بهترین فرزندان این مرز و بوم و نابودی منابع عظیم زیرزمینی و از دست رفتن منافع ملی، بدست آمده است.
برای به ثمر رساندن این آلترناتیو بایستی از تمامی اشکال ِ یک مبارزه نافرمانی مدنی سود جست و مردم را در هرگوشه وکنار به کم کاری و اعتصاب و اعتراض و تظاهرات دعوت کرد و این شعار رفراندم را در هر خانه ای به صدا در آورد. تداوم این حرکت خردگرائی ما سبب می شود که جنبش ابعاد میلیونی به خود بگیرد. در این صورت است که نیروهای سرکوبگر رژیم توان مقابله با انسجام میلیونی مردم را ندارد.
فراموش نکنیم که سالروز 18 تیر در راه است و ما می توانیم با انسجام و اتحاد یک حرکت مدنی و خردگرائی را بطور وسیع سازماندهی کنیم، بویژه اینکه انتخابات رژیم با دخالت رهبر و فرزندش مخدوش اعلام شده است و می توانیم از این توهین به رأی آنانیکه در انتخابات شرکت کرده بودند، بهره بگیریم و آنان را زیر پرچم جنبش رفراندم بسیج کنیم و از این طریق به رژیم اعلام کنیم که شمارش معکوس عمر تو به صدا در آمده است.
به امید آن روز و روز رهائی ملت شریف و با فرهنگ ایران
دکتر احمد پناهنده 21 ژوئن 2005
* اصطلاح گندم ری را نخواهید خورد، اشاره ای است تاریخی مربوط به جنگ حسین هاشمی و یزید اموی در کربلا به تاریخ سال 61 هجری و قمری که در آن سپاه یزید به فرماندهی ابن سعد در مقابل افراد حسین هاشمی صف آرائی کرده بودند. قبل از شروع جنگ، فرماندهان از هر دو سو به کار افشاگری و رجز خوانی پرداختند که این افشاگری سبب گردید، تردیدی در شخص ابن سعد، از اینکه با نوّه پیغمبر می جنگد، بوجود بیاید. شمر که معاونت سپاه ابن سعد را به عهده داشت از این تردید ِ ابن سعد استفاده کرد و نامه ای به ابن زیاد حاکم عراق فرستاد که ابن سعد در جنگ با حسین تمرّد می کند و پیشنهاد کرد که فرماندهی سپاه را به او بسپارد تا کار را یک سره کند. ابن زیاد در نامه ای به ابن سعد از این نقطه ضعف او استفاده کرد و گفت حاضر است در صورت تمام کردن کار حسین در کنار امتیازهائی که دارد" حکومت ری" را به او خواهد داد. در غیر این صورت فرماندهی سپاه را به شمر می دهد.