چرخ فوتبال جای ديگر می گردد
ميثم زمان آبادی (فريدريشزهافن - آلمان)
ساده لوحانه است که فکر کنيم در اين جشنواره ميلياردی آنها سياست و ديپلماسی و جهان بينی مان را ناديده بگيرند و به فوتبال ما تنها از دريچه فوتبال بنگرند. تيم ملی هفتاد ميليونی مان را در مستطيل سبز بررسی کنند و نام ايران آنها را ياد فلان اجلاس و فلان سخنرانی و فلان نامه نيندازد.
نمی دانيم بايد از اين خاصيت شاخص ايرانيان ملول بود يا خرسند که در تقابل با هر رويداد خود روشی انحصاری دارند و به هر اتفاق رويکردی متفاوت با همه آدمی زادها.
گاه آن موقع که کسی انتظار ندارد دنيا را به خود وا می گذارند و در معادلات به هم پيوسته جهان تک و تنها راه خود می ر وند و گاه دنيای از هم وارفته را به اجماعی بی همتا از نوع دگرگونی يا گفت و گو و يا مهرورزی فرامی خوانند که البته چه بسيار هم که اين نوعی دگر بودن ها نماد هويت شان بوده و معرف مرامشان.
ايرانيان . واژه ای آشناست ديگر در جهان که همواره متفاوت اند و غيرقابل پيش بينی. در همه چيزشان.
اين گونه است که اينجا – در شهری که اگر هزار سال هم عمر می کردی ممکن نبود گذرت بدان بيافتد يا اصلا نامش را بشنوی – در فريدريشزهافن جايی ميان آلمان و اترِِيش و سوييس ناگه خبرنگاری دانمارکی کنارت می ايستد و می گويد: چه بنويسم برای جريده ام از شما ؟ از سرانجام تان؟ از تيم تان ؟
می گويد : عقل و منطق حکم می کند که شکست هايی سخت بچشيد و راهی موطن تان شويد اما تاريخ چيز ديگر را گوشزد می کند و از عاقبت تان به نوعی ديگر خبر می دهد ! چه بنويسم برای جريده ام که درمانده شده ام از خبرنگار حوزه ايران بودن در همه ابعاد خبری اش . در سياست اش , در اقتصادش در فرهنگ اش و حالا در ورزش اش !
و تو که کوس ايرانی بودنت را آرايش و گويش و پوشش ات فرياد می کنند می گويی : خودمان هم نمی دانيم . می گويی: اين تلفن و اين پست الکترونيک ام , اگر به پاسخی رسيدی مرا هم خبر کن.
و باز به اندِيشه می روی که اين سوال تاريخی را پاسخ چيست.خوشحال باشی يا سرشکسته.
***
به چشم بر هم زدنی شگفتی جام جهانی بودن را داديم و رفتيم به جرگه آنان که پس از رقابت های دور اول ديگر چندان توجهی بدان ها نمی شود. کنار کاستاريکا و ژاپن و ترينيداد و توباگو و تونس و سعودی و ... . واقعيت اين است که چندان هم دنيا در اين اتفاق کم تاثير نيست , چه آينده ای جز اين برای ما آرزو نمی کردند . آنها امروز فوتبال را به چشم فوتبال نمی نگرند. هزار معادله می چينند و صد احتمال بدان می دهند. پس چه ساده لوحانه است که فکر کنيم در اين جشنواره ميلياردی که حتی سخن از طرد ايران از آن شده بود آنها سياست و ديپلماسی و جهان بينی مان را ناديده بگيرند و به فوتبال ما تنها از دريچه فوتبال بنگرند. تيم ملی هفتاد ميليونی مان را در مستطيل سبز بررسی کنند و نام ايران آنها را ياد فلان اجلاس و فلان سخنرانی و فلان نامه نيندازد.
انصراف يک به يک تيم های بزرگ جهان از اسپانيا گرفته تا رومانی را که فراموش نکرده ايد ؟ آخر و عاقبت تورنمنت ال جی را که از ياد نبرده ايد ؟ نامه هفتاد و پنج نماِينده اتحاديه اروپايی را چه ؟
دنِِيا همان موقع سناريوی ناکامی مان در جام جهانی را نگاشت . ايران نبايد شگفتی ساز جام می شد و در اين ميان چه بهتر که کعبی به نافرمانی پاس روی به عقب دهد ، رحمان هميشه از خود متشکر ؛ خطای دوم کند و ميرزاپور هم دل هفتاد ميليون نفر را بشکند.چه بهتر که دايی نود دقيقه قدم بزند و هاشميان مثل کودکستانی ها فرصت سوزی نمايد.
چه بهتر؛ همان تدابير اولیِه جواب دادند. دیِگر نه نياز به ناداوری است و نه حاجت به اخطار و اخراج های شک برانگيز.
اين تيم خودش دارد خودش را می خورد .
و دنيا البته از اِين خودزنی ها و خودخوری ها خوب آگاه است.
چه همه چِِيزمان را رصد می کند . مثلا سياست مان را که ميرزاپور بی خيال و قدر نشناس بسيار دارد . دايی مسن و کم تحرک هزاران دارد . و رحمان همِيشه اخمو و فراموشکار دهها.
آنجا هم می گويد : عجله نکنيد بگذاريد که خودشان به خودشان گل می زنند. عمر و سرمايه تلف نکنيد که جايشان کنار همان کشورهاست که گفتيم.
فقط می ماند همان يک خاصِيت ايرانيان که آن دانمارکی می گفت :
عقل و منطق حکم می کند که شکست هايی سخت بچشيد و راهی موطن تان شويد اما تاريخ چيز ديگر را گوشزد می کند و از عاقبت تان به نوعی ديگر خبر می دهد ! چه بنويسم برای جريده ام که درمانده شده ام از خبرنگار حوزه ايران بودن
و تو حالا می بينی آن خاصيت چندان هم بد نيست . شايد اينجا لااقل به کار بيايد.
مثل بازی با پرتغال و آنگولا که خاصيت ايرانی بودن ممکن است سرنوشتی غير از آن که دنيا می خواهد برايت بيافريند. شايد هم برديم هر دوتايشان را. خدا را چه ديده ای؟