از همان لحظه اى كه هواپيماى حامل افشين قطبى در خاك ايران به زمين نشست نشانه هاى نارضايتى يك مربى را خيلى راحت مى شد از سيمايش مشاهده كرد و در پشت آن سيماى ناراضى يك سرمربى ناكام كه در آخرين لحظه از عشق اش باز مانده را تشخيص داد.
عشقى كه مدت هاست آرزويش خواب از چشم خيلى ها ربوده است و مربى متوسطى مثل فرشاد پيوس هم با آن همه نتايج ضعيف حق طبيعى خود مى پنداردش و اگر كاپلو هم همين امروز قراردادش با اتحاديه فوتبال انگليس را فسخ كند و در نيم فصل دوم ليگ برتر ايران سكاندار هدايت قرمزپوشان پايتخت باشد از انتقاد بى رحمانه و چند ساعت در روز صفحه گذاشتن پشت سرش ابا ندارد!
با همه اينها افشين قطبى آنقدر بخت يارش بود كه با تمام حاشيه هاى دور و برش و بدخواهانى كه از كانونى ترين هسته هاى تيم اش تا روى سكوها با بردهاى پياپى ميخ خود را محكم بزند و با سه امتيازهايش به جنگ درونى ترين اختلافات پنهان برود اما از آنجايى كه حضور در فوتبال ايران- به خصوص براى كسانى كه خارج از سيستم شناخته شده قرار دارند- مشابه بند بازى است و هر چقدر كه چيره دست باشى يك لغزش لحظه اى مى تواند تلاش طولانى را بر باد دهد قطبى هم از اين قاعده مستثنى نشد و بالاخره روزهاى نامرادى به بدترين شكلش فرا رسيد و انگار يلداى موفقيت و شادكامى براى اين مربى نام آور سحر شد تا نوزاد ناقص الخلقه حاصل از آن شب آبستن روى دست قرمزها بماند.
شكست در يك بازى و حتى حذف از يك جام، اتفاق نادرى نيست و چه بسا بسيارى تيم ها و مربيان بارها از حضيض ذلت سر برآورده اند و خودى نشان داده اند اما سيستم حاكم بر دو باشگاه آبى و قرمز به گونه اى است كه هيچ ناكامى را نمى تواند برتابد و به سهولت هضم كند بلكه يك جرقه كوچك كافى است كه مطالبات انباشته هواداران و بازيكنان و مديران را مشتعل كند و بلبشويى فراهم كند كه هر كس فقط به دنبال كلاه خويش باشد. درست همان بلايى كه پنج سال پيش بر سر استقلال آمد و در حالى كه صغير و كبير بر صحت كار «رولند كخ» آلمانى اعتراف داشتند به يكباره ورق برگشت و با يك باخت خفيف در آبادان دودمان اين تيم را بر باد داد تا در انتهاى فصل به رتبه نازل نهم قناعت كنند.
يك خبرنگار كه هفته قبل در هتل محل اقامت سرخپوشان حضور داشت از روابط فى مابين بازيكنان و مربيان صحنه هايى ديده بود كه خيلى راحت پيش بينى روزهاى سخت براى سوگلى هاى پايتخت را بكند و درست فرداى آن روز بود كه جرايد ورزشى خبر اخراج «مرزبان» از اردوى پرسپوليس توسط سرمربى را به روى جلد بردند و متعاقب آن دو قطب اصلى برابر هم صف آرايى كردند و شد آنچه نبايد مى شد. تصديق مى فرماييد كه در چنين وضعيتى به سرمنزل مقصود رساندن كشتى پرتلاطم قرمزها واقعاً كار شاقى است چرا كه همين سيستم حاكم بر آبى و قرمز تأييد مى كند كه عموما مشكلات سرخابى زنجيره اى است و يك حاشيه كوچك به عنوان مثال مداواى «شيث رضايى» در كلينيك باشگاه استقلال در آخر فصل مى تواند تكليف قهرمان فصل را مشخص كند. حالا در اين مكانيزم اختلاف نظر سرمربى با دستيارانش چقدر مى تواند تأثيرگذار باشد چيزى روشن تر از آفتاب است.
آنچه كه در بازى با پاس همدان مشخص شد نمود بيرونى اختلافات چندين ماهه داخلى بود. بازيكنانى كه با اعصاب ناآرام سعى در ارايه فوتبال قدرتى را داشتند و صد البته به دليل همان تمركز نداشتن به اشتباهات پياپى فنى و اخلاقى مى انجاميد تا از همدان جهنمى براى تحقير سرخپوشان درست كند.
با اين وصف بايد كم كم آماده مرثيه سرايى براى جبروت از دست رفته يك مربى كار بلد باشيم كه از قضاى روزگار هموطن مان هم بود ولى با اين حال از آنجايى كه فوتبال ايران در دايره بسته شاغلانش جايى براى افراد خارج از سيستم ندارد در نتيجه يا بايد در سيستم حل شود يا به عنوان عنصر نامطلوب كنار گذاشته شود. ما تجربيات ارزشمند زيادى در تباه كردن اين عناصر به ظاهر كار بلد در كارنامه خودمان داريم. يك نيم نگاه به اسامى مربيانى كه در طول يك دهه اخير وارد اين سيستم شده اند و مطالعه فرجام آنها اين اصل اساسى را تأييد مى كند، حضور شبح وار ايويچ، بلاژويچ، كخ، مصطفى دنيزلى و ... كه نتوانستند آن سان كه بايد بر اين فوتبال مريض تأثير بگذارند و هر يك به نوعى در گريز از كج خلقى هاى ما بخت خويش را در جاى ديگر جست وجو كردند مؤيد همين نكته است.
خب، خسته نباشيم. افشين قطبى را توانستيم زمين گير كنيم. حالا نوبت كيست؟ ژاك سانتينى؟ آرتور جرج يا هر غضنفر ديگر؟ مگر فرقى هم مى كند. ما كه به رسالت ازلى خويش واقفيم!