سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
[email protected]
از روستاي «جاسنه» كه ميگذشتيم راننده گفت تركها از اين روستا خيلي بدشان ميآيد. از او دليل اين تنفر را كه پرسيدم پاسخ داد: زمان جنگ ايران وعثماني اين منطقه جزئي از ايران محسوب مي شد و تركهاي بسياري در اين مكان كشته شدند. او ادامه داد: «شيخ محمود» رهبر كردها بالاي كوههاي اين منطقه زندگي مي كرده و زماني كه انگليسي ها عراق را اشغال كرده بودند همراه با يارانش از همان جا مبارزه مي كردند. از زماني كه او به اين غار پناه برد اين غار به نام «غار شيخ محمود» مشهورشده است . در همين زمان از مكاني عبور كرديم كه سنگي به شكل اژدها در ميان كوه ديده مي شد. پيش از آنكه دوباره پرسش كنم راننده گفت : نرسيده به «غار شيخ محمود» اژدهايي به صورت سنگ درآمده است و جريان آن اين بوده كه دختر و پسري عاشق هم مي شوند واژدها درصدد اين بوده كه به آنها نيش بزند. آنها به درگاه خدا دعا مي كنند و اژدها در همان زمان به سنگ تبديل مي شود كه «سنگ اژدها» نام مي گيرد. بعد از «سنگ اژدها» مكاني بود كه به «منطقه بلا» شهرت داشت. راننده اضافه كرد: وقتي در اينجا جنگ با انگليسيها به پا شد زن بارداري فارغ ميشود و نام فرزند او را« بلا» مي گذارند. يعني وقتي او به دنيا آمده «بلا» نازل شده واكنون طايفه او كه در اين منطقه زندگي ميكنند به «بلا» مشهور هستند.
آن سوي درياچه دوكان «قلعه پاشا محمد كور» پادشاه «رواندوز» قرار داشت. «رواندوز» نزديك «رانيه» و نرسيده به «دياشا» بود كه يك قلعه تفريحي در آن منطقه وجود داشت. «عماد»مي گفت كه قلعه به «پاشا كوره» مشهور است. او در روايت اين قلعه گفت: قبل از عثماني ها پادشاه كوري در اين قلعه زندگي مي كرده است. روايت است وقتي «پاشا كوره» مي خواسته با «تيمور لنگ» درگيرشود به تيمور مي خندد و «تيمور» از او علت خنده را پرسش مي كند. «پاشا كوره » به « تيمور» مي گويد به كار خدا مي خندم كه من يك چشم دارم و پادشاهم و تو هم يك پا داري و پادشاهي اما باز هم طمعمان كور نمي شود و به هيچ راضي نيستيم. مي گويند بعد از اين حرف پاشا ، تيمور روي او را مي بوسد وبا پاشا در گير نمي شود...
از آتشفشان «قره چتان» كه مابين «دوكان» و «سليمانيه» قرار داشت گذر كرديم. راننده مي گفت زير كوههاي« پيرمگرون» آتشفشان واقع است. كمي آن سو تر از دور كارخانه سيمان سليمانيه پيدا بود. با «عماد» راجع به طبيعت بكر و دست نخورده سردشت و تفاوتهاي آن با كردستان عراق صحبت ميكرديم كه راننده يکدفعه رو به من كرد و پرسيد: تلوزيون شما چرا از صبح تا شب يا گل يا سرود يا ماهي يا فوتبال ويا عزاداري نشان ميدهد؟ اين هم تلوزيون است كه شما داريد؟ شما زندگي نداريد دلهايتان مرده است و سرزنده نيستيد .حرفي براي گفتن نداشتم. به مناظر اطراف جاده چشم دوخته بودم كه راننده پرسيد به بغداد هم مي رويد؟ سرم را به علامت تاييد تكان دادم او گفت به بغداد نرويد منافقين در منطقه «خالصه» ايست و بازرسي گذاشته اند و 300 نفر از مردم بعقوبه را به رگبار بسته اند. گفتم من براي رفتن به بغداد آمدهام. ودوباره نگاهم را به جاده دوختم که گالن هاي بيست ليتري بنزين زرد رنگ عراقي و گالن هاي بنزين سرخ رنگ ايراني براي فروش کنار آن بر روي هم چيده شده بود. از پادگان آوارگان شورشي كه زماني صدام به دنبال آنها بود و در چند كيلومتري سليمانيه مستقر بودند هم عبور كرديم. روي هر بامي يك ديش ماهواره وجود داشت. اتحاديه ميهني كردستان براي آوارگان كركوكي اردوگاهي ساخته بود و آنها در آنجا مستقر بودند. به «عماد» گفتم اينطور كه معلوم است كار «مام جلال» (جلال طالباني) خيلي درست است...
در كنار رودخانه «كيلياسان» مشهور به «كارخانه شكر» يك مكان تصويه بنزين وجود داشت و پالايشگاه كوچكي نفت را به بنزين و گاز تبديل مي كرد. كم كم به ورودي شهر سليمانيه رسيديم و از يك سه راهي وارد شهر شديم...