جمعه 6 شهریور 1383

دستگیری صدام بحران عراق را حل نخواهد کرد، برگردان از متن آلمانی: فرهاد سلمانیان

پس از دستگیری صدام حسین، دیکتاتور سابق عراق، که خود را در حفره ای زیرزمینی در محدوده ی بیرونی شهر تکریت مخفی کرده بود، موج عظیمی از شادی اعضای دولت بوش، سران نیروهای اشغالگر و رسانه های آمریکا را فراگرفت.
سرمستی ناشی از این پیروزی به مخالفان سابق حمله ی آمریکا که نقض حقوق بین المللی محسوب می شد، نیز سرایت کرد. به دنبال این واقعه گرهارد شرودر ، صدراعظم آلمان و ژاک شیراک رئیس جمهور فرانسه نیز فوراَ پیام های تبریک خاضعانه ای برای بوش فرستادند.
بدون شک خودنمایی کاخ سفید و رسانه های آمریکا تا مدت ها ادامه خواهد داشت. پس از آن که رسانه های مذکور از صدام با عنوان هیتلر زمان یاد کردند و هم اکنون دستگیری وی را نقطه ی عطفی در حرکت به سوی عراقی آزاد و دموکراتیک جلوه می دهند. در واقع این تحلیل پرسش های پیچیده ای را پیش می کشد.
نخستین پرسش از این دست را گزارشگری در کنفرانس مطبوعاتی سران دولت ائتلافی موقت در بغداد مطرح کرد که طی آن دستگیری صدام حسین اعلام شد. وی این پرسش را مطرح کرد که: «آیا ممکن است بتوان جنگی چریکی داخل عراق را از حفره ای زیر زمین هدایت کرد؟»
مسلماَ پاسخ این پرسش منفی خواهد بود. صدام حسین ترتیب دهنده ی حملات ضدآمریکایی سراسر عراق، که تعداد آن ها اخیراَ به 55 مورد در روز افزایش یافته است، نبود. او فردی تحت تعقیب بود که ظاهراَ مدام محل اختفای خود را تغییر می داده و بیش از هر چیز به فکر حفظ جان خود بوده است. طبق گزارش نیروهای نظامی آمریکا او و دو همراهش هیچ نوع وسیله ی ارتباطی و حتا تلفن همراه نیز در اختیار نداشته اند.
مقامات آمریکا در مورد چگونگی یافتن محل اختفای صدام و این که آیا 25 میلیون دلار جایزه ای که برای سر صدام تعیین شده بود، به کسی پرداخت می شود یا خیر، مطلبی فاش نمی کنند. براساس نخستین گمانه زنی ها احتمال می رود، دشمنان وی از میان اعضای حزب سابق حکومت، یعنی حزب بعث، به او خیانت کرده باشند.
پیروزی تاکتیکی به دام انداختن صدام، ممکن است بتواند حیثیت خدشه دار شده ی نیروهای اشغالگر را برای مدتی کوتاه دوباره بازگرداند، اما این پیروزی زمینه ای برای گذار از موانع غیر قابل عبوری که آمریکا در راه تلاش برای مستعمره سازی مجدد از عراق گرفتار آن هاست، نخواهد بود و همچنین نخواهد توانست مقاومت ملی فزاینده ی مردم عراق را متوقف نماید. جای شگفتی ست که در گزارش های شتابزده ی شبکه های تلویزیونی آمریکا از شادی مردم عراق، دائماً تصاویری از دو تظاهرات در بغداد پخش می شد. نخستین آن ها مربوط به تظاهرات حزب کمونیست عراق بود که پرچم های سرخی با نشان داس و چکش حمل می کردند و دومین تظاهرات به شیعیان عراق مربوط می شد که تصاویر رهبران مذهبی خود را بالای سرشان نگه داشته بودند. با این حال هر دو گروه کم و بیش با سران نیروهای اشغالگر همکاری کردند. اما هیچ یک از آن ها در مقام مبنای تشکیل یک رژیم با ثبات و پیرو آمریکا کارایی لازم را برای واشنگتن ندارند.
نمایندگان ایالات متحده از دادن هر گونه اطلاعاتی پیرامون تصمیمات خود در مورد چگونگی برخورد با صدام خودداری می کردند. ژنرال ریکاردو سانچز ، فرمانده کل نیروهای نظامی آمریکا در عراق، از دادن هرگونه پاسخ به پرسش هایی در مورد تحویل صدام به شورای حکومتی عراق یا به دادگاهی که درست چند روز پیش تشکیل شده بود، خودداری نمود. وی به اعلام این مطلب که ارتش آمریکا رئیس جمهور سابق عراق را در اختیار افراد دیگری قرار خواهد داد، اکتفا کرد.
البته مسلم است که صدام به سختی محاکمه خواهد شد. هم شورای حکومتی عراق و هم دادگاه جدید مربوطه، هر دو دست پرورده های نامشروع دولت واشنگتن هستند. هیچ مبنای حقوقی بین المللی ای وجود ندارد که نیروهای اشغالگر بتوانند براساس آن اعضای سابق حکومت عراق را محاکمه کنند.
اگر قرار باشد، در مسأله ی عراق شکایتی علیه جنایات جنگی صورت گیرد، نخست باید سخت ترین دعاوی علیه دولت بوش اقامه گردد، زیرا این دولت یک جنگ تهاجمی بدون دلیل به راه انداخته و در آن مشارکت کرده است.
واشنگتن برای اجتناب از محاکمه ی علنی صدام دلایل مناسبی در اختیار دارد. دستیاران سران نظامی آمریکا بیان داشتند که صدام در هنگام دستگیری با آن ها "همکاری" کرده است. این عنوان برای توصیف روابطی که وی طی سال ها با دولت آمریکا داشت، نیز بکار می رود.
بزرگ ترین جنایات رژیم صدام نسبت به ملت عراق – از جمله جنگ ایران و عراق، تعقیب و آزار شیعیان و کردها و ..._ با حمایت آشکار واشنگتن صورت می گرفت. در این موارد چند نفر - از جمله دونالد رامسفلد ، وزیر دفاع و نیز جیمز بیکر ، وزیر سابق امورخارجه که به تازگی سمت فرستاده ویژه ی بوش را پذیرفته است - سهیم بودند که در حال حاضر نیز سیاست های ایالات متحده را تدوین می کنند.
مردی که اکنون در بازداشت آمریکایی ها به سر می برد، کیست و طی چه مراحلی به وضعیت رقت برانگیز فعلی خود رسیده است؟ پاسخ این پرسش با مسأله ی استیلای امپریالیسم ایالات متحده در عراق، طی نیمه ی دوم قرن بیستم و نیز با گسترش ناسیونالیسم در میان اعراب دارای ارتباط مستقیم است.
خیزش صدام به سوی قدرت در عراق، از سال 1957، هنگامی که وی در سن بیست سالگی به حزب سوسیالیستی- عربی بعث پیوست، آغاز شد. در رسانه های آمریکا اغلب از بعثی ها با عنوان " ناسیونال سوسیالیست" یاد می شود، اما این توصیف تنها در چارچوب حدود تعریف شده ی بسیار دقیق تر قابل پذیرش است. برابر دانستن بینش بعثی با نازیسم و صدام با آدلف هیتلر که واشنگتن و دولت صهیونیستی اسرائیل همواره از آن دم می زنند، مغالطه ای آگاهانه است.
عراق کشوری توسعه نیافته و از نظر تاریخی ستمدیده بوده و قدرتی امپریالیستی نیست که تسخیر جهان را هدف خود قرار داده باشد. صدام در رأس یک حکومت دیکتاتوری بیرحم قرار داشت که طبقه ی کارگر عراق را به نحوی سازمان مند مورد تعدی قرار می داد. با این حال تفاوت آشکاری میان آن نوع جنبش ناسیونالیستی که صدام آن را پیاده می کرد و رژیم های نیمه فئودالی ای که امپریالیسم انگلیس روی کار آورده بود، وجود داشت. در این مورد تنها می توان از نوری السعید یاد کرد که از دید مردم عراق و تمامی جهان عرب یک خائن بود.
حکومت های ملی گرایی مانند حکومت عراق، همزمان در یک سری از کشورها به قدرت رسیدند. سیاست آن ها که بر توسعه ی ملی و اجتماعی مبتنی بود، به جنبش های ضداستعماری توده های مردم در آن زمان وابسته بود. در مقایسه با رژیم های دست نشانده ی استعماری- و نیز حکومت های سلطنتی فئودالیستی و حکومت های امارتی حوزه ی خلیج فارس - که آن ها از سرگذرانده بودند، سیاست های ملی گرایان منجر به تغییرات آشکاری در استانداردها و شرایط زندگی توده ی گسترده ای از مردم گردید. وضعیت تأمین بهداشت، نظام آموزشی و جایگاه اجتماعی زنان بهبود یافت. علاوه بر این در عراق و سایر کشورهای خاورمیانه برخی تدابیر سیاسی- بخصوص ملی شدن ذخایر نفت - اتخاذ گردید که با منافع قدرت های بزرگ امپریالیستی سازگار نبود.
تناقض های حزب بعث
شکل گیری حزب بعث طی سال های جنگ جهانی دوم، بخشی از جریان ملی گرایی و استعمارستیزی ای بود که همان زمان در خاورمیانه، آفریقا و آسیا گسترش یافت. بنیانگذاران این جریان، یعنی روشنفکران سوری تحصیل کرده در فرانسه به رهبری میشل آفاق ، نماینده ی طرحی برای اتحاد اعراب بودند که به واسطه ی آن می بایست عقب ماندگی، از هم گسیختگی و تسلط قدرت های بیگانه رفع می شد. آن ها وحدت اعراب را راهی برای گذار از مرزبندی های خودخواسته ای می دانستند که میراث تقسیم بندی های مستعمراتی منطقه و به دنبال آن خاورمیانه در دوران پس از جنگ جهانی اول بود که ضمن آن خاورمیانه به تعداد زیادی از کشورهایی که قادر به ادامه ی حیات سیاسی و اقتصادی نبودند، تجزیه شده بود. به علاوه آن ها طرفدار حکومتی سکولار و دموکراتیک بودند.
شعار حزب بعث: "تشکیل سرزمینی از آتلانتیک تا خلیج فارس" بود. درست مانند سایر احزاب مشابه در این منطقه و نیز در آفریقا و آسیا، بعثی ها نیز در عمل قادر نبودند، علیه امپریالیسم مبارزه ای پایدار ترتیب دهند. به محض آن که حزب بعث در عراق و سوریه تبدیل به مهمترین ابزار سیاسی طبقه ی ضعیف، حریص و ملی گرای خرده بورژوازی شد، مشخص گردید که سران حاکم محلی به منظور ایجاد نوعی وحدت، دست کم میان دمشق و بغداد، تمایل شدیدی نسبت به حفظ ساختارهای حکومتی بجا مانده از دوران استعمار دارند. پس از بدست گیری قدرت توسط این عده در هر دو کشور، حزب بعث عراق و سوریه تقریبا برای همیشه تبدیل به دشمنان سرسخت یکدیگر شدند.
درگیری اصلی در عراق مانند گذشته بر سر اختلاف میان رژیم حکومتی و طبقه ی کارگر بود که سازماندهی بهتری داشت و از نظر سیاسی در خاورمیانه از هر حزب دیگری توسعه یافته تر بود.
صدام در چارچوب این جنبش پیچیده و متناقض به طبقه ای از شهروندان ملی گرا تعلق داشت که در مقام دشمنان افراطی کمونیسم حاضر بودند با قدرت های بزرگ امپریالیستی وارد معامله شوند. وی در سال 1958 به زندان محکوم شد، چون داماد خانواده خود، یعنی یکی از اعضای حزب کمونیست عراق را به قتل رسانده بود. پنج سال بعد، پس از سرنگونی ژنرال عبدالکریم قاسم- ناسیونالیست چپگرا- طی کودتایی که حزب بعث از آن حمایت کرده بود، صدام از محل تبعید خود به عراق بازگشت و موقتاَ بعثی ها را به قدرت رساند. سرنگونی عبدالکریم قاسم با حمایت سازمان سیا انجام گرفت. این سازمان مشخصات و نشانی کمونیست های عراقی را در اختیار کودتاچیان قرار داد تا بتوانند آن ها را دستگیر و اعدام کنند.
در سال 1968 دومین کودتایی که از جانب نیروهای نظامی حمایت می شد، بعثی ها را به قدرت رساند. آن ها تا زمان لشکرکشی آمریکا در آغاز همان سال، موقعیت خود را حفظ کردند. صدام در بدو امر مسوولیت امنیت داخلی را به عهده گرفت. این همان پستی بود که او را به فرمانده ی اصلی رژیم جدید تبدیل نمود.
بدست گیری قدرت از جانب بعثی ها در عراق، پیش از زمینه سازی برای پیوند استراتژیک میان واشنگتن و حکومت دیکتاتوری شاه در کشور همسایه، یعنی ایران، اتفاق افتاد. ایالات متحده و حکومت شاه در سال 1975 عراق را وادار به واگذاری منطقه ی مرزی مورد اختلاف در حاشیه ی شط العرب (از تقاطع رود دجله و فرات تا دهانه ی خلیج فارس) به ایران نمودند.
به منظور حمایت از ایران و به تلافی ملی شدن شرکت های نفتی آمریکایی در عراق، واشنگتن و تهران با همکاری اسرائیل شورش های ملی کردها علیه دولت بغداد را تقویت می کردند. سازمان سیا به گروه های کرد اسلحه و پول می رساند و ارتش ایران نیز از آن ها پشتیبانی مستقیم لجستیکی به عمل می آورد.
هنگامی که با سقوط شاه و به قدرت رسیدن یک حکومت اسلامی اصولگرا در ایران، موقعیت سیاسی ناگهان تغییر یافت، سیاست دولت واشنگتن در منطقه نیز دگرگون شد. در این هنگام آمریکا روابط نزدیک تری با عراق برقرار و این کشور را وادار به مقاومت فعال در مورد مناطق مرزی مورد اختلاف و ممانعت از گسترش احتمالی انقلاب ایران نمود. واشنگتن بیشتر از این موضوع بیم داشت که ایران شیعیان را در مهمترین مناطق تولید نفت در جنوب عراق و قسمت شرق عربستان سعودی به شورش وادارد. این امر ممکن بود تأمین نفت مورد نیاز آمریکا را با خطر مواجه سازد.
واکنش مثبت عراق به تغییر موضع استراتژیک واشنگتن منجر به پاکسازی کامل حزب بعث از مخالفان شد و در سال 1979 صدام حسین را بر کرسی ریاست جمهوری نشاند. قربانی اصلی این پاکسازی نمایندگان اتحادیه ی سابق حزب کمونیست عراق بودند که همراه با بعثی ها یک دولت ائتلافی تشکیل داده بودند. اعدام اعضای حزب کمونیست و آن دسته از طرفداران حزب بعث که در ارتباط تنگاتنگ با این ائتلاف بودند، پیامی صریح برای ارتباط با واشنگتن بود. کم تر از یک سال بعد حکومت عراق با ایران وارد جنگ شد. این جنگ زمانی به وقوع پیوست که عراق قرارداد مرزی مربوط به شط العرب را فسخ و به حریم ایران تجاوز کرد.
عراق تنها اهداف محدودی را دنبال می کرد و صدام امیدوار بود با استفاده از فرصت موجود و به مدد حمایت های تازه بدست آمده ی آمریکا، به آن ها دست یابد. اما لشکرکشی به ایران یک اشتباه بزرگ سیاسی بود. عراق گرفتار یک درگیری مرگبار شد که به قیمت از دست رفتن جان یک میلیون نفر تمام شد. البته سیاست های ناشی از انقلاب ایران نیز این درگیری را شدید تر می نمود.
در طول این مدت واشنگتن روابط بسیار نزدیکی با صدام برقرار کرد و رژیم بعث را با ارسال اسلحه و کمک های مختلف، از جمله پیشرفته ترین فن آوری های نظامی و ارتباطی که ارزش شان به میلیاردها دلار می رسید، تجهیز می کرد.
در ماه می سال 1987 و در بهبوهه ی جنگ، حمایت های آمریکا نتیجه ی بسیار غم انگیزی به بار آورد. در آن زمان یک سرباز عراقی موشک اگزوستی را به سمت ناو جنگی یو.اس.اس استارک آمریکا شلیک کرد و سی و سه تن از خدمه ی آن را کشت. واشنگتن در واکنش به این عمل هر گونه مسوولیتی را از دولت عراق سلب کرد و ایران را که هدف اصلی صف آرایی نظامی ایالات متحده بود و ناو استارک نیز به حوزه ی آب هایش اعزام شده بود، مقصر دانست. حدوداَ یک سال بعد ناو وینسنس آمریکا که در آب های ایران مشغول گشت زنی بود، یک هواپیمای مسافربری ایران را هدف قرار داد. در این حادثه تمامی 290 نفر سرنشین هواپیما جان باختند.
بسیاری از سیاستمداران عالی رتبه که امروز در آمریکا از نظر سیاسی نقش مهمی ایفا می کنند، در طول جنگ ایران و عراق روابط دوستانه ای با صدام حسین داشتند. دونالد رامسفلد که در آن زمان فرستاده ی ویژه ی دولت ریگان بود، در اواخر سال 1983 در چارچوب نشستی محرمانه در عراق، پیام درخواست آمریکا را مبنی بر برقراری روابط دیپلماتیک مستقیم با عراق به صدام رساند.
در ماه مارس سال 1984 رامسفلد بارها به عراق سفر کرد تا طارق عزیز، وزیر امور خارجه ی وقت را ملاقات کند و گفته می شود که از آن پس عملاَ تمامی روابط دیپلماتیک میان دو کشور برقرار شد.
جیمز بیکر وزیر امور خارجه ی دولت بوش پدر، کمک های همه جانبه ی آمریکا را به منظور پشتیبانی و تأمین غیرمجاز سلاح برای عراق سازماندهی می کرد. بیکر توافق نامه ای با عراق امضا کرد که مطابق آن این کشور می توانست در کنار سایر فن آوری های نظامی، مواد لازم برای ساخت سلاح های بیولوژیک و شیمیایی را نیز دریافت کند. بعلاوه سازمان سیا به ابتکار وی تجارت اسلحه را میان بغداد و سایر متحدان آمریکا از جمله دولت پینوشه در شیلی و رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی و نیز بسیاری از اعضای ناتو سازماندهی می نمود.
قتل عام ها، حملات شیمیایی با گازهای سمی و سایر اعمال بیرحمانه ای که امروز دولت بوش به آن ها استناد می کند تا صدام حسین را به عنوان جنایتکارترین طاغیان، پس از دوران هیلتر معرفی و بواسطه آن حمله ی آمریکا به عراق را توجیه کند، تا حد زیادی در همان زمان اتفاق افتادند. در آن زمان اتحاد میان آمریکا و عراق در اوج شکوفایی خود بود و واشنگتن سلاح هایی را که چنین جنایاتی با آن صورت می گرفت، به عراق می فرستاد.
در این میان آمریکا تنها نبود. موشک هایی که ناو یو.اس.اس استارک با آنها هدف قرار گرفت، ساخت فرانسه بودند که در آن زمان روابط نزدیکی با صدام برقرار کرده بود. در این مورد مسوولیت اصلی متوجه ژاک شیراک خواهد بود که اخیراَ به مناسبت دستگیری صدام به بوش تبریک گفت.
تحریکات کویت
پس از جنگ ایران و عراق، اتحاد میان آمریکا و عراق به علت درگیری بحث انگیز بغداد و کشور امیرنشین کویت از بین رفت. ادعای تاریخی عراق در مورد کویت مبنی بر این که این کشور محصول ساختگی استعمار انگلیس بوده است، با مجموعه ای از اختلافات دیگر در هم آمیخت. کویت به نحوی هدفمند سعی داشت قیمت نفت را در بازار جهانی کاهش دهد و بدین منظور دست به حفاری های افقی زد، تا نفت خام را از حوزه های نفتی الرام الله، واقع در جنوب عراق، به سمت چاه های خود بکشاند. از آنجا که کویت همزمان مجبور به بازپرداخت سریع اعتبارات نظامی به عراق بود، این رفتار نوعی تحریک آشکار این کشور محسوب می شد که آن را از نظر اقتصادی و سیاسی دچار بی ثباتی می کرد.
در بهبوهه ی این کشمکش، صدام با خانم اِیپریل گلسپی ، سفیر وقت آمریکا در عراق، دیدار کرد. وی خطاب به صدام گفت که واشنگتن از هرگونه موضع گیری در قبال درگیری های میان اعراب، از جمله اختلافات موجود میان عراق و کویت درباره مسائل مرزی، خودداری می ورزد. بیکر، وزیر امور خارجه نیز گفته های وی را تکمیل کرده و گفت، تاکید کرده است که این موضوع به منافع آمریکا آسیبی نمی رساند. صدام این اظهارات را چراغ سبزی برای لشکرکشی به کویت پنداشت و کمی بعد در آگوست سال 1990 این کار را به انجام رساند. از آنجا که صدام طی هشت سال اتحاد با آمریکا در برابر ایران جنگیده بود، تصور می کرد آمریکا این اقدام او را با آرامش و سکوت تحمل خواهد کرد.
اما دیکتاتور عراقی بار دیگر در تمامی محاسبات خود اشتباه کرد. بدون نگرانی می توان پذیرفت که تبادل نظر با گلسپی تلاش هدفمندی بود تا صدام عراق را به سوی حمله به کویت سوق دهد و دستاویزی برای اجرای طرح های بلندمدت آمریکا به منظور حضور نظامی مستقیم در خلیج فارس ایجاد نماید. بعلاوه واشنگتن قطع تجهیز و تأمین یک متحد سرکش را مد نظر داشت که دیگر به خدماتش نیازی نبود.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

صدام با وضعیت ژئوپلتیکی کاملاَ متفاوتی مواجه شده بود. او نیز دقیقاً مانند رهبران بسیاری از دیگر حکومت های ملی- مردمی قدرت خود را بواسطه ی برقراری توازن میان واشنگتن و مسکو محفوظ نگه داشته بود. اما از سال 1990 چنین مانورهایی دیگر امکان پذیر نبود. بروکراسی استالینی دوران گورباچف راه را برای استقرار مجدد کاپیتالیسم بسته و در عین حال در صدد بود تا حمایت آمریکا را جلب کند و این در حالی بود که تنها در برخی موارد ممکن و به زحمت در برابر خواسته های آمریکا تسلیم می شد. صدام باید پی می برد که رژیم او نیز برای دولت مسکو کارآمد است.
البته تفاوت چندانی هم نداشت، چون او هر گونه رفتار می کرد، نمی توانست از جنگ آمریکا که به قیمت جان باختن حدود 100000 نفر تمام شد و عراق را به خاک و خون کشید، ممانعت به عمل آورد. هنگامی که پس از جنگ اول خلیج فارس، شیعیان در جنوب و کردها در شمال عراق علیه صدام قیام کردند، واشنگتن بار دیگر ثابت کرد که با وجود تمامی مسائل، هنوز دیکتاتور عراق را عامل ثبات در منطقه محسوب می کند.
در حالی که نیروهای آمریکا یک پنجم عراق را در اشغال داشتند، واشنگتن تاکید داشت که نباید از سرکوب بیرحمانه ی شیعیان و کردها ممانعت به عمل آید. دستور صریح صادر شد که نیروهای آمریکا نباید مانع از عملیات بالگردهای جنگنده ی عراق شوند. همان طور که نیویورک تایمز در یازدهم آوریل سال 1991 نوشت، قیام های مذکور، آمریکا و متحدان وی در جهان عرب را به یک دیدگاه جالب و مشترک رساند: حاکم عراق بدون توجه به سوابق خود و در مقایسه با کسانی که می بایست تحت ستم او بسر می بردند، چشم اندازهای بهتری از ثبات کشورش به غرب و تمامی منطقه ارائه کرد.
طی ده سال پس از جنگ اول خلیج فارس، راستگرایان افراطی آمریکا جنجال شدیدی علیه عراق به راه انداختند. از دید این عده یکی از اشتباهات عمده ی دولت کلینتون آن بود که با عراق وارد جنگ نشده است. به محض آن که دولت بوش در کاخ سفید مستقر شد، افراطی ترین نمایندگان راستگرای جمهوریخواه پست های کلیدی دولت، از جمله بسیاری از پست های مدیریتی امور غیرنظامی پنتاگون را بدست گرفتند و زمینه سازی را برای یک جنگ پیشگیرانه که منجر به سرنگونی صدام گردید، آغاز کردند.
بوش در نطق تلویزیونی خود، پیامی را خطاب به ملت عراق ابلاغ کرد و طی آن اظهار داشت که دستگیری صدام به "دوران تاریک رنج" پایان می بخشد و "صبح امید" را نوید می دهد.
رئیس جمهور آمریکا ادعا کرد که این رخداد، اهداف سیاسی آمریکا را پیش خواهد برد و خطاب به مردم عراق گفت: "استقلال کشور شما و احترام به فرهنگ پرشکوه تان و چشم انداز یک زندگی بهتر برای هر شهروند عراقی از نتایج این واقعه هستند."
اما در فراسوی استقلال بخشیدن به عراق، دولت بوش سعی در مستعمره سازی مجدد از عراق دارد. مسأله ی مهم برای دولت بوش تسخیر منابع نفتی و در اختیارگیری نقاط استراتژیک و ژئوپلتیک این کشورست تا بواسطه ی آن بتواند به هدف خود که همانا استیلای جهانی ست، نزدیک تر شود. استقرار نیروهای آمریکا در عراق باعث جریحه دار شدن غرور اقشار وسیعی از مردم عراق می شود، به نحوی که حمله به نیروهای آمریکا حامیان بیشتری خواهد یافت. اما در مورد ادعای "چشم انداز یک زندگی بهتر"، مساله بیشتر منافع شرکت های فاسد مرتبط با قدرتمندان واشنگتن ست که هم منابع عراق و هم مالیات دهندگان آمریکا را چپاول می کنند و برای عراقی ها نیز بیکاری عمومی و فقر بجا خواهند گذاشت.
دستگیری دیکتاتور سابق عراق نه به استقرار غیرقانونی نیروهای آمریکا مشروعیت خواهد بخشید و نه به دست نشاندگانی که واشنگتن انتخاب کرده است تا به رژیم مورد نظر خود چهره ای عراقی ببخشد. این کار نیز به خونریزهایی که دائماً به قیمت جان مردم عراق و سربازان جوان آمریکایی تمام می شود، پایان نخواهد بخشید.
ظاهراَ دولت بوش امیدوارست که با دستگیری صدام مقاومت عراقی ها در برابر استقرار نیروهای آمریکایی کم و بیش فروکش کند. البته این موضوع ممکن است در بلند مدت تأثیر متقابل به دنبال داشته باشد و وجهه ی نیروهای اعزامی را خدشه دار و به دنبال آن درگیری را تشدید خواهد کرد.
پرسشی که باید با صراحت تمام مطرح گردد، این است که: اگر از این پس تهدیدی از جانب صدام وجود ندارد، چرا 130000 سرباز آمریکایی هنوز در عراق به سر می برند؟ پاسخ مسلم این پرسش آن است که آمریکا قصد خارج نمودن نیروهای خود را از عراق ندارد. آمریکا جنگی به منظور کشورگشایی انجام داده است و قصد دارد نیروهای خود را برای مدت بیشتری در منطقه مستقر نماید، تا دسترسی کامل خود را به منابع انرژی منطقه تضمین کند.
اگرچه روابط میان صدام و واشنگتن تا حد زیادی از افکار عمومی آمریکا پوشیده نگه داشته شد، اما آگاهان سیاسی در میان مردم عراق از این امر کاملاَ مطلع بودند. پرسش نهایی این است که آیا باید با رامسفلد، بیکر و امثال آن ها نیز به مثابه ی همدستان جنایات صدام حسین رفتار شود یا این که صدام منحصراَ شریک جنایات بزرگ تر امپریالیسم آمریکا بوده است.
پاسخ به پیام پرطمطراق بوش مبنی بر آن که هم اکنون صدام در برابر دادگاه عدالت قرار خواهد گرفت، عبارت است از تقاضای خروج سریع تمامی نیروهای آمریکا از عراق. بعلاوه آن دسته از نمایندگان دولت آمریکا نیز که مسوول ایجاد جنگ موجود و سیاست های گذشته که به قیمت جان صدها هزار عراقی تمام شد، بودند، باید بخاطر این جنایات مورد بازخواست قرار گیرند.

پاورقي:
1 Gerhard Schröder
2 Jacques Chiraques
3 Ricardo Sanchez
4 Donald Rumsfeld
5 James Baker
6 Michel Aflaq
7 Pan Arabism
8 USS Stark
9 Vincennes
10 James Baker
11 April Glaspie


تاریخ انتشار در شبکه اینترنت: 17 دسامبر سال 2003
منبع: www.wsws.org/de/2003/dez2003/huss-d17.html

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/11307

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'دستگیری صدام بحران عراق را حل نخواهد کرد، برگردان از متن آلمانی: فرهاد سلمانیان' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016