روزی با شفيق هندل, دبيرکل حزب کمونيست السالوادور به اتفاق نشسته بوديم, تلويزيون مراسمی مذهبی توسط پاپ پخش می کرد. وقار و ابهت مراسم آنچنان تحت تاثيرش قرار داده بود که ناگهان از جا جهيد و گفت : « بفرما, اين همان چيزی است که ما نياز داريم ! يک آئين و مراسم چپ ! »
در دوره کنونی امريکايی لاتين شاهد مجادله ای حياتی درون جنبش چپ است. مباحثه ای که چپ « مذهبی و محافظه کار » را مقابل چپ « رئاليست و پراگماتيست » قرار داده است.
اين مباحثه چيز تازه ای نيست ؛ آنچه که تازه است, مضمون آن است. ما ديگردر قاره ای تحت سلطه ی رژيمهای استبدادی مشغول مباحثه نيستيم, بلکه اين مباحثه در زمينه ی دمکراسی ای رو به تجلی صورت می گيرد. تا کنون هرگز در تاريخ امريکای لاتين, اين تعداد احزاب چپ با اين ميزان قدرت در اين تعداد از نقاط وجود نداشته است.
دمکراسی مبارزه ی چپ را نتيجه مند کرده. ولی چپ در ابتدای راه خود برای بدل شدن به نيرويی سياسی دائمی است, او دوران طولانیِ حذف, تبعيد, زندان, مبارزه ی مسلحانه, زندگی مخفی و تظاهرات خيابانی را پشت سر می گذارد. ضعفِ طرحهايش منطقی اند, بزرگترين چالش او رسيدن به پختگی و يادگيری حکومت کردن است.
« چپ مذهبی » سيستم عقايد خاص خودش را دارد ؛ سيستم عقايدی مبتنی بر اعتقادات, اسطوره ها, تابوها, دگم ها, قديسين و شياطين. اين سيستم انديشه نتيجه ی پروژه ای پوپوليستی است که تحت تاثير کامل احساسات و عواطف است. مذهبی شدن چپ ريشه و استحکام خود را در پاسخ به « ضد کمونيسمی » آن هم مذهب وار به دست آورده است.
ديکتاتورهای راست به حدی مجاری را بر هر کسی که با آنها به مخالفت برخاست بستند, که رجوع به عواطف و احساسات حرف اول را در مبارزه می زد. به اين طريق, مساعدتِ چه گوارا نه عقايد سياسی و اقتصادی اش, که مملو از خطا بودند, بلکه جسارت و سازش ناپذيریِ در مبارزه ی انقلابی اش بود که از او قديس بزرگ مبارزه ی مسلحانه را ساخته است.
گذار از سلاح به گل رز مشکل به نظر می رسد, چرا که استبداد ارتدکسيسم و پراگماتيسم را مجبور کرده که در کنار يکديگر زندگی کنند. « چپ پراگماتيک » می خواهد واقع بين باشد : مصمم است به انجام هرآنچه همين حالا ممکن است, و نه پرداختن به غيرممکن ها در آينده ای که معلوم نيست هرگز می رسد يا نه ؛ « چپ مذهبی » پاسخ اين گروه را با رد صلاحيت اخلاقی و بايکوت تحت عنوان خيانت می دهد. اين همان چيزی است که در مکزيک می گذرد, در نيکاراگوئه, در السالوادور, در ونزوئلا, در کوبا, برزيل و جاهای ديگر.
هوگو چاوز ونزوئلايی و فيدل کاستروی کوبايی نمايندگان چپی از همه « مذهبی » تر امريکای لاتين هستند. آنها در راس جنبش چپ مذهبی اند. و به دنبال آنها حزب دمکراتيک انقلابیِ ( PRD ) کواتموک کاردناس در مکزيک, FMLN شفيق هندل در السالوادور, FSLN دانيل اورتگا در نيکاراگوئه و MAS اِوو مورالس در بوليوی قرار دارند.
در ميان چپِ واقع بين, مهمترين شان سوسياليست شيليايی ريکاردو لاگوس, طرفداران نستور کيرشنر در آرژانتين, جبهه ی گسترده ی ( Frente Amplio) تاباره واسکز در اوروگوئه, PRD در جمهوری دومينيکن, قطب دمکراتيک کلمبيا, PRD مارتين توريخوس در پاناما و حزب کارگران لولا در برزيل هستند. به استثنای سوسياليست های شيليايی, همگان مبارزات سهمگين درون گروهی ميان دو گرايش از سر گذرانده اند. حتی امروزه در کوبا هم چپی واقع بين در حال رشد و گسترش است.
پراگماتيست ها در دو جبهه بايد مبارزه کنند : از سويی بايد در مقابل نئو ليبراليسمِ محافظه کارانِ راست, با ابداع برنامه های نو و حکومتی کارآ جبهه آرايی کنند ؛ از سوی ديگر گفتمان خود را در مقابل « محافظه کاران چپ » محافظت کنند. از سويی می بايست سريع و پر انعطاف باشند, و از سوی ديگر کند و نامنعطف. « مذهبی » ها که در برانگيختن احساسات يد طولايی دارند, مُبَلِغ پوپوليسمی هستندکه گويا قرار است همه ی مشکلات را فوری و کامل حل کند. اين پوپوليسم حامل راه حلی نيست, بلکه با خود تضادها و تناقضات نوين می آورد – مثل موارد کوبا و ونزوئلا.
درست مثل بسياری از مذاهب, « چپ محافظه کار » اخلاقياتی دوگانه درکار می کند. طی سه سال اخير مبادلات تجاری کوبا با ايالات متحده از 4 ميليون دلار به 400 ميليون دلار افزايش يافته. کوبايی ها از ايالات متحده محصولات کشاورزی می خرند, بدون اينکه بتوانند چيزی به آنها بفروشند. کوبا نقد پرداخت می کند, طرفدارن خود را دعوت به مخالفت « شرافتمندانه و جسورانه » عليه پيمان تجارت آزاد با ايالات متحده می کند, و تجارتی چنين فرمانبردار و شرم آور را نيز می پذيرد.
چپِ مذهبی با پيمان مخالفت می کند, چرا که منافع کشاورزان را در بر ندارد, ولی کوبا که محصولات کشاورزی می خرد. فيدل کاسترو طرفداران خود را دعوت به سازماندهی توليدکنندگان خرد برای مبارزه عليه چندمليتی ها می کند, در حالی که دولت خودش دروازه را به روی چند مليتی ها گشوده و در عين حال توليدکنندگان خرد را ممنوع کرده و تحت فشار گذاشته است.
هوگو چاوز هم سخن از آنتی امپرياليسم و مبارزه عليه اليگارشی می گويد, ولی امروزه ونزوئلا پمپ بنزين ايالات متحده است. بانکداران ونزوئلايی که مشتری اصلی شان دولت است, هرگز تا اين حد سودآوری نداشته اند : رقمِ سود آنها در فاصله سالهای 2002 تا 2003 رقمی حدود 50 % رشد نشان می دهد. توزيع رانت نفتی ميان تنگدستان تنها بهره ای موقت است و به درد کسب آرا می خورد, ولی انقلابی واقعی در ونزوئلا به معنی پايان دهی به وابستگی به نفت است. از سال 1999 دولت چاوز 107 ميليارد دلار بدست آورد ه و 90 % اقتصاد ونزوئلا را به مالکيت دولت درآورده, او صنايع را از ميان برمی دارد و کارگران را دچار بيکاری می کند, در حالی که بانکداران را تغذيه کرده و بر رقم بوروکرات ها افزوده است. اول توليد فقر می کند, سپس آنها را تغذيه می کند, طبقه ی انقلابی را نابود می کند و انگل می پرورد. چاوز از آنتی نئوليبراليسم بهره می گيرد تا نئوميليتاريسم خود را تقويت کند. نيمی از دولت و بخش بزرگی را نظاميان تشکيل می دهند. « چاويسم » خود را چپ می نامد, ولی در آينده می تواند به راست بلغزد, درست مثل پرونيسم در آرژانتين.
در دخمه های زيرزمينی اين چپِ مذهبی بدتر از اين ها هم پيدا می شود : مثلا در نيکاراگوئه, توافق ميان دانيل اورتگا و فردِ فوق العاده فاسدی چون آرنالدو آلمان ؛ يا در کلمبيا, نيروهای نظامی انقلابی ( FARC ) که به کارتل مواد مخدر تغيير شکل داده اند.
در کوبا, فاجعه ی اقتصادی همچنان تداوم دارد. در حالی که در منطقه, « پراگماتيک » ها يکی پشت ديگری در انتخابات ها برنده می شوند و در تعداد هر چه بيشتری از کشورها زمام امور دولتی را بعهده می گيرند, در شرايطی که « مذهبی » ها راه را بر آنها سد می کنند. در کلمبيا FARC مانعِ اصلیِ در مقابل « قطب دمکراتيک » است. دانيل اورتگا, شفيق هندل و کواتموک کاردناس هر کدام در کشور خود مانعِ پيروزی چپِ پراگماتيک هستند, چپی که اتفاقا وجودش برای تضمين دمکراسی در امريکای لاتين حياتی است.
مباحثه در امريکای لاتين حول محور رابطه ی ميان دمکراسی و بازار است. همان که چپ اروپايی هم با آن آشناست. تفاوت در اينجاست که « چپ محافظه کار و مذهبی » با استفاده از موضوع دمکراسی به نابودی بازار می کوشد, بدون اينکه نه به اين و نه به آن يکی اعتقادی داشته باشد. مدل آنها همچنان کوباست.
« چپ پراگماتيک », اما, سرمايه ی خود را متوجه مبارزه عليه فقر کرده, ولی با اتکای به رشد. او قصد ندارد که دولتهايش تنها موجی گذرا باشند که در اثر احساس انتقام جويی عمومی به قدرت رسيده و خطر فقيرنمودن هر چه بيشتر کشور را با خود می آورند. او قصد دارد بر خودخواهی ها نقطه ی پايان بگذارد, ولی بی انتقام گيری و حاکم نمودن اختناق. اين تنها راه برای حاکم نمودن همبستگی و برابری بمثابه ارزشهايی جهانی است. « چپ واقع بين » با مبارزه برای يافتن راه حلی برای فقر در مقام قدرت, شکستنِ دگم اپوزيسيونِ جاودان ماندن را هدف گرفته است. در عوض « چپِ مذهبی » اشک ريزان دست به دعا برداشته که آنها موفق نشوند.
* خواکيم ويلالوبو از فرماندهان سابق چريکهای السالوادور است و امروزه در آکسفورد به کار تحقيق اشتغال دارد.
لوموند, 2 مارس 2005
برگردان: سيامند