فقیه شیعه ، نائب امام یا امام
این مقاله 3 قسمتی است که به ترتیب به مقایسه حکومت صفویه و حکومت ولایت فقیه 2- نسبت ثبات حکومت صفویه و فقه شیعه 3- نظریه ولایت مطلقه فقیه و عرفان نظری یا فقه می پردازد. در این مقاله عرفان و فقه و حکومت بار ارزشی ندارد بلکه توصیف یک واقعیت یا نگاه است . که با باور نگارنده الزما همراه نیست.
حکومت صفویه بدون همراهی روحانیون چنین محکم نمی شد.چرا که این حکومت با به کار گیری فقه و فقهای شیعه در دوره غیبت که رابطه اشان را با هر حکومتی محتاطانه و حساب شده بر قرارمی کرد. اما مسیر این رابطه به این قرار بود که محقق کرکی راه علامه حلی را برای رسمی کردن دین شیعه در دربار هموار کرد.
محقق کرکی همانند علامه حلی از سنت همراهی حساب شده و بر سر ضرورت شیخ مرتضی فقیه شیعه در قرن 5 هجری با خلفای عباسی استفاده کرد و توجیه مناسب برای همراهی با حکومت شیعه را از سنت گذشته علمای شیعه به خدمت گرفت و نهاد دین شیعه را به قدرت ، نه حمکرانی رساند.
اما مهم تنظیم این رابطه با حکومت بود در دربار صفوی، فقیه شیعه به جای سلطان قرار نگرفت بلکه حکومت به شکل اخص در فقه شیعه به امام معصوم می رسد پس حکومت کردن با امام معصوم است اما اجرای برخی از احکام شریعت، توسعه دین مذهب شیعه و هم امنیت برای شیعیان و هم امکان رشد دینی و فکری دینی شیعه از وظایف فقهای شیعه است که این مناسبات با نحوه تنظیم و رابطه با حکومت دارای قبض و بسط می شود.
نهاد شیعه امامیه در دوره صفویه فراز و نشیب دارد اما جایگاهش به جایگاه مقام حاکم و شاه نمی رسد. این انتخاب راهبردی و قدرت مدارانه محقق کرکی و دیگران هم فکران وی ادامه یافت به نظریه پردازی هم رسید و سنت و روال رابطه فقها با حکومت این شد که فقهای شیعه بعد از صفویه هم رابطه خود را با نهاد دربار در دروه سلطنت تنظیم محافظه کارانه و هم ملاحظه کارانه و هم هوشیارانه کنند. چرا که فقیه شیعه نمی توانست و نمی خواست به جای حاکم بنشیند.چنین چایگاهی را برای خود متصور نبود .
تفاوت محقق کرکی مهاجر از جبل عامل به ایران با ملااحمد نراقی و بعد آقای خمینی این بود که محقق کرکی در همین نکته مهم بود که شان فقیه حکومت است یا شان فقیه نظارت و هم تلاش برای اجرائی احکام شریعت است اما کرکی شان فقیه را نه ولایت بلکه نظارت بر اجرائی احکام دین می دانست. اما ملا احمد نراقی شان فقیه برابر با اختیار امام معصوم برای حکومت کردن اعلام کرد البته وی مدلی را ارائه داده است اما در عمل به شاه قاجار نمایندگی داد که حکومت کند. اما آقای خمینی به حکومت مطلقه ولایت فقیه رسید که این سه نگاه با هم تفاوت دارند.
فقهای شیعه با حکومت های بعد صفویه هم فراز نشیب داشتند اما در دروه صفویه ایران امروز شکل گرفته است چرا هنوز ما در برخی مناسبات و احکام و هم آداب و رسوم در ایران دوره صفویه زیست می کنیم این ایران را باید شناخت . در زمره این شناخت از جمله نحوه تنظیم رابطه فقها را با شاه و مقام وزارت می باشد .
می توان گفت که صفویه برای ثبات حکومت با وارد کردن فقهای شیعه به حکومت خود انسجام نظری و مشروعیت و هم آداب رسوم و مناسک برای جامعه و هم قوام فرهنگی و و پاسخ گویی به مسائل اجتماعی نیاز قوانین حقوقی پاسخی یافتند .
صفویه همچنان توانستند که با ورود فقها به درون سلطنت صفویه ثبات سیاسی -حقوقی و روال منظمی از اجرای حقوق و فقه و را برای برقراری نظم حکومتی به وجود آورند. بی ثباتی حکومتی های بعد از خلفای عباسی را از میان ببرند کاری که نادر شاه افشار نتوانست .
قاجاریه به خصوص شاه فتحعلی شاه قاجار هم مانند شاه طهماسب صفوی با ورود فقها به سلطنت راه صفویه را رفت. به جرات می توان گفت که عنصر دین به خصوص مذهب شیعه در کنار عنصر وزارت که تنظیم کننده رابطه 1-شاه یا سلطنت با2- نهاد دین و نهاد وزارت یا دیوان سالاری بود نقش اصلی در انسجام صفویه بازی کرد. نسبت سه نهاد مزبور که فقه شیعه دوره غیبت را به نوعی از رابطه با حکومت مجاب می کرد اما حکومت را به طور مستقیم به عهده نمی گرفت و آن را به امام معصوم محول می کرد نسبتی جدید برای شیعه امامیه به وجود آورد که با روحانیت اهل تسنن هم شباهت داشت هم تفاوت. چرا که روحانیت اهل تسنن با نظریه مشروعیت خلیفه حاکم با حکومت یکی می شدند اما شیعه با نظریه امام معصوم که در غیبت است حتی در عین هم کاری با حکومت یکی نمی شد .
اما نکته محوری این نگاه باعث شد که شیعه امامیه به فکر پایگاه اجتماعی باشد این پایگاه را مستقل از حکومت بدست آورده بود در زمان صفویه با نزدیکی به حکومت آن را تقویت کرد اما این تقویت به آسیب نبود. اکثریت مردم و هم حکومت فرق و تفاوت که در دوره صفویه نهاد دین با تعیین نسبت خود با حکومت به شکلی جدیدی از رابطه و قدرت نائل آمد.
صفویه با عنصر عرفان و نهاد سلطنت که شاه و هم مرشد کل به حساب می آمد به عنوان مراد صوفیان و فرمانده نظامی نمی توانستند انسجام درمیان جامعه و حکومت بدست آورند در ضمن زارت تنظیم کننده رابطه حکومتی با مردم و نهاد های دیگر بود اما عنصر مشروعیت بخشی و هم فقه وحقوق که روابط مردم با هم و هم امور گوناگون را سامان می دهد به عهده نهاد دین گذاشته شد.این نکته را باید در مورد صفویه بیشتر کاوش کرد.
ولایت فقیه و خلافت و حکومت
نظریه ولایت فقیه برداشت بی سابقه آقای خمینی از نائب امامی در فقه شیعه است. فقه شیعه در دوره غیبت با حکومت رابطه برقرار کرده است اما جای حاکم ننشسته است. با نظریه ولایت فقیه که تلاش می کند که پشتوانه حدیثی و هم دلیل عقلی داشته باشد فقه شیعه را وارد عرصه جدیدی کرد که در هیچ دوره ای با آن مواجه نبوده است.
یعنی حکومت شعبه ای از احکام الهی است و شان حاکم همان اختیار رسول و امام است که می تواند برای حفظ حکومت که از اوجب واجبات است حاکم اگر لازم دید می تواند احکامی را تعطیل کند و اختیاراتی برای حاکم قائل شود که به تعبیر خمینی بسیار بیشتر از این حدودی است که وی در سال 1366 مطرح کرد. با این حساب است که با نظریه ولایت فقیه که به ولایت مطلقه فقیه تبدیل شد.
با این نظریه وظیفه شیعه امامیه که هدفش اجرائی احکام شریعت و حفظ دین و مذهب خود بود وارد عرصه جدیدی کرد که محورش حفظ حکومت شیعه شد که اگر این حکومت اقتضای منافعش باشد می تواند بسیاری از احکام شریعت را تعطیل کند. آقای منتظری به این نظر آقای خمینی نقد فقهی و اصولی داشت وی باور داشت حکومت برای اجرائی احکام شریعت است نه حفظ حکومت واجب تر از اجرائی احکام شریعت است. وی ولایت مطلقه را غلط می دانست.دیگر اندیشمندان و هم بسیاری از فقیهان ولایت مطلقه فقیه شرک می دانستند. اما مهم شاید این روایت روشنفکری بود که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ولایت مطلقه فقیه به اختیار حکومت ربط می داد نه یک فرد که این هم روایتی اقتدارگرایانه از اختیار حکومت بود.اگر چه این چریان این روایت را در برابر کسانی مطرح می کرد که ذوب در ولایت شدن را باور داشتند.
با این حال سخن این است که این قرائت آقای خمینی از کجا نشات گرفته است. وی عرفان نظری با گرایش به ابن عربی را در جوانی دارا بوده است و در این مورد هم کتاب نوشته است که کمتر به آن توجه شده است. کتاب مصباح هدایت الی و خلافت ولایت که به عربی نوشته شده در حقیقت نگاه بنیادی وی را به نوع رابطه با خدا نشان می دهد. در این روایت سالک می شود خلیفه خدا در روی زمین که به بیان عرفانی قطب می شود که در صورت زیست درست با سیر و سلوک به لقا الله می رسد. آقای خمینی کتابی هم به همین نام دارد.
هر دوی این نگاه در فقه شیعه امامیه قابل قبول نیست فقه شیعه به طور کلی بر اساس قیامت و حسابرسی هر انسانی که ریشه فانی دارد شکل گرفته است لقا الله در تفسیر عرفانی وحدت با خداوند است. در این صورت معاد به خصوص معاد جسمانی منتفی می شود . این نگاه عرفان نظری که در میان عرفا طرفدار دارد که مخالفت فقها را به دلایل گوناگون برمی انگیزد که از حوصله بحث ما خارج است. در این نگاه عرفانی ،انسان کامل مراد است که در میان اکثریت انسان ها معدودی به این مقام می رسند. در نتیجه اکثریت انسان چیزی حساب نمی شوند در این دایره اکثریت مردم ابزار تحقق انسان کامل هستند .فقه شیعه برای هر انسان حساب و کتابی قائل که باید در معاد به این حساب و کتاب محاسبه شود.فقه شیعه انسان معصوم را امام می داند برای دیگر انسان ها چنین شانی قائل نیست در ضمن شان یکی شدن با خداوند را که لقا الله نامیده می شود مخالف نگاه دینی خود می داند.
حال به نظر آقای خمینی برگردیم کتاب مصباح هدایت الی خلافت و ولایت وی که در دهه سی سالگی خود نوشته که با مخالفت حوزه روبرو شد کتاب دیگر وی که در باره لقا الله بود هم با مخالفت علمای قوی حوزه روبرو شد .تا این که یک دهه بعد کتاب کشف الاسرار را منتشر کرد که به نوعی جوابی به کتاب اسرار هزار ساله بود. این کتاب اخری وی در حوزه تثبیت موقت کرد. اما اندیشه بنیادی خمینی تغییر نکرده بود چرا که تفسیر سوره حمد وی بعد از انقلاب که زود هم از سیما قطع شد نشان داد که وی بر باور گذشته خود می باشد. شایان ذکر است که این تفسیر از سیما پخش می شد که با مخالفت ضمنی حوزه ادامه نیافت. خمینی برای حکومت فقیه جدا از شان فردی ،اختیاری همانند پیامبر و امام معصوم قائل است که این نگاه در فقه شیعه دوره غیبت قابل قبول نیست. امام خمینی چرا این دید را دارد می توان به خاطرات شیخ مهدی حائری ارجاع داد که نوشته است که در سال 1364 به خدمت امام خمینی رسیده است و به شرایط کشور اعتراض کرده و بلایا را برشمرده است. جواب خمینی وی را به این تحلیل رسانده که وی خود را با خدا برای هدایت مردم می داند که مرحله چهارم سلوک عرفانی است. وی این رابطه را از نوعی نگاه عرفانی می داند که در روی زمین عارفی که قطب شده است به مردم دارد. پس مردم را همراه با خداوند به بلا و غیره می آزماید پس اگر به خاطر این سختی ها می شود به خدا اعتراض کرد به وی هم می شود اعتراض کرد. شیخ مهدی حائری یزدی خود مجتهدی اصولی است که با نظریه ولایت فقیه مخالف بود .جالب این بود که خمینی به افرادی مانند مصدق هم گفت که او مسلم نبود ملاک هم برداشت وی از مصدق هم ملاک های شرعی فقه شیعه نبود بلکه برداشت خودش بود که اعلام کرد مصدق مسلم نبود.چرا که مصدق بود مطابق معیارهایی فقه شیعه مسلم بود چون خمس و زکات می داد و اعتقاد به شیعه امامیه را رد نکرده بود.
بی گمان نظریه عرفان نظری اقای خمینی نگاه ففهی وی را هم رهبری کرده است. گذار وی هم به سوی حفظ حکومت اگر چه نتایج گوناگون در تغییر احکام داشت اما نگاه و منظوری وی برای حفظ حکومت مقام فقیه را از فقه بالاتر بود که در فقه شیعه سابقه نداشته است.در این نظریه حکومت شعبه ای از اجکام الهی می شود که حاکم که همان ولایت مطلقه فقیه است و اختیارات پیامبر و امام معصوم را دارد می تواند برای حفظ حکومت برخی از احکام دین را تعطیل کند و در تمام عرصه زندگی انسان ها اگر لازم باشد داخل شود زنی را بر شوهرش به خاطر مصلحت حکومت حرام کند. این اختیاراتی را آقای خمینی حتی بالتر برای فقیه حاکم قائل است.که در سال 1366 ه.ش به این اختیارات اشاره روشن کرده است. این نگاه در فقه شیعه امامیه دوره غیبت سابقه نداشته است. پس سوال این است که ریشه ان کجا است که باید بیشتر به ان پرداخت.
همچنین اجتهاد اصولی که منتظری برای فقه شیعه تدارک دید با نگاه غیر اصولی و اوجب واجبات بودن حفظ حکومت از سوی خمینی فرق داشت. خمینی حفظ حکومت را باور داشت اما منتظری فقه شیعه را با توجه به حفظ مذهب شیعه نه حکومت شیعه اجتهاد می کرد و تغییر در احکام را باور داشت.
در مقاله بعدی ویژکی حکومت ضفویه و فقه شیعه را پی می گیریم.