در روزهای گذشته عدهای از دوستان و هموطنان، جویای نظر و واکنشم نسبت به اعتراضات رخ داده در کشور بودند.
چندین بار دست به نوشتن بردم اما نوشتهها، متأثر از احساساتم آن نبود که میخواستم. امروز سعی دارم به دور از احساسات در اینباره بنویسم.
چند سال پیش در مقدمه کتاب فیلمنامههایم نوشتم:«اگر با این نوشتهها توانسته باشم جسارت پرسشگری را در تماشاگران تقویت کرده و ترسشان را از کاشتن بذر سوال در ذهنها بکاهم از زمانی که برای نوشتن صرف کردهام راضی و خوشنودم که دنیای امروز پیش از آنکه به مقام و مسئول پاسخگو نیاز داشته باشد محتاج مردمیست پرسشگر. مردمی که از گذاشتن علامت سوال در برابر هر آنچه برایشان ثابت و قاطع است نهراسند.»
این روزها خبرها و مطالب زیادى درباره اعتراضات در نقاط دور و نزدیک کشور شنیده و خواندهایم. کلمهای که در بسیاری از این نظرات و بحثها استفاده کلیدی و مکرر شده «مطالبه» است. مطالبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی.
اما در کنار همه این مطالبات و در دایرهای گستردهتر، آنچه در این سالها بخشى از مردم را به اعتراض در شکلهای مختلف واداشته، پرسشهای بیپاسخیست که در طی این چند دهه در همه زمینهها از سر پنهانکاری و مصلحتجویی یا نادیده گرفته شده و بیپاسخ مانده و یا به آنها پاسخهای غیرواقعی و توهمآلود داده شده.
بیاعتنایی به چراها و پرسشهای انباشته شده در جامعه، برخلاف تصور کسانی که بالاترین وظیفهشان پاسخگوییست، حاصلش نه فراموشی و آرامش که تحقیر اجتماعیست و زخم ملتهب تحقیر، مهمترین و قویترین عامل خشم. هیچ خشمی به اندازه خشم تحقیرشدگی ماندگار و عمیق نیست. به سکوت واداشتن، بازداشت و تهدید پرسشگران به معنای از میان رفتن پرسشها نیست. پرسشها باقیاند و در گوشه ذهنها در حال تکثیر.
با تأثر و همدردی با خانوادههای داغدار و همه آسیبدیدگان این اعتراضات و یاد نوجوان عزیز همشهریام «آرمین صادقی» که این روزها چشمهای سرشار از میل به زندگیاش لحظهای از نظرم دور نمیشود.
اصغر فرهادى