« June 2007 | Main | August 2007 »

July 18, 2007

حسین حسینى: ایرانیان نیازمند در آمریکا

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

«ندا» (نام مستعار) مادر مجردى است که مورد آزار قرار گرفته و قربانى نزاعى خانوادگى است.او در رشته حقوق در لس آنجلس مشغول تحصیل استو تمام منابع مالى خود را مصرف کرده و براى اتمام تحصیل نیاز مبرم به یک وام دارد. «على» طراحى است که «کرین کارت»اش به سبب تقلب وکیل (که اکنون در زندان بسر مى برد) باطل شده و نیازمند است که به وضعیت مهاجرت او سرو سامانى داده شود. «پرى» که تازگى از شیکاگو به کالیفرنیا آمده، هیچکس را نمى شناسد و نیازمند کار است.

hosseinih@hotmail.com

وجه تشابه این سه نفر چیست؟ همگى مهاجرین ایرانى که به آمریکا آمده اند نیاز به کمک دارند. اطمینان دارم که شما هم تجربیاتى مشابه با این مورد را داشته و داستانهاى مشابه اى شنیده اید. راستی چه مقام و مرجعى به آنها کمک خواهند کرد؟ خیلى اوقات می شنوید که این نیازمندان به رادیو فارسى زبان(MA 670 KIRN) و یا شبکه هاى تلویزیون هاى ایرانى تماس می گیرند. لازم به گفتن نیست که بسیارى با وجود احتیاج به کمک, از ترس آبرو به جائى رجوع نمى کنند.

منظورم به اشتباه تعبیر نشود. ما ایرانیان به عنوان یک گروه تازه مهاجر باید به پیشرفت و توفیق خود در این سرزمین افتخار کنیم. در حقیقت، هرماه خبرهاى زیادى از موفقیت هاى ایرانیان به گوش میخورد و بطورکلى ما مردمان موفق و سخت کوشی هستیم. با وجوداین، هستند گروه هاى کوچکى که به سبب گرفتاریهاى گوناگون نیاز به یارى ما دارند. مانند تازه واردین به آمریکا،جوانانی که نیاز به بورس تحصیلى دارند، قربانیان خشونت خانوادگى،خانواده هایی که نان آور خانه را از دست داده اند و آنهائی که براى یافتن کار نیازمند راهنمائى و برقرارى ارتباط هستند. نیاز آنها بیشتر به کمک مالى،حقوقى (مسائل اقامت و ویزا)، آموزشی (بورس تحصیلى)،پناهگاه موقت و بالاخره کاریابى مربوط می شود و در برخى موارد نیز کمک هاى روحى و روانى مورد درخواست است.

چاره چیست:
قبل از هر چیز باید این واقعیت را قبول کنیم که قشرى از جامعه ایرانیان مقیم آمریکا نیازمند به یارى هستند ولازم است به آن توجه شود. پس چکار باید کرد؟ در سال هاى اخیر سازمان هاى ایرانى بسیارى براى فعالیت هاى فرهنگى و اجتماعى تشکیل شده اند که بسیار خوب است. ولى من هنوز یک تشکیلاتى را که منحصراً پاسخگوى نیازهاى فورى ایرانیان باشد ندیده ام.
طبیعى است که براى کودکان تنگدست،قربانیان زمین لرزه و سایر بلاهاى طبیعى در کشورمان به جمع آورى اعانه مى پردازیم، اما به قول معروف «چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است». بدون شک، به طور انفرادى ما کمک هاى زیادى به نیازمندان کرده ایم و در آینده خواهیم کرد. به گمان من، اکنون هنگام آن رسیده است که در مقیاس وسیع ترى این مسئله را مورد توجه قرار دهیم.

از آنجائی که من معتقدم ما بطور گروهی بهتر مى توانیم راه حل ها را بیابیم، توسط این نوشته خواهان نظرات و پیشنهادات شما مى باشم.
ولی قبل از هر اقدام لازم است به این پرسش ها پاسخ گوئیم:
• آیا در جامعه ایرانى مقیم آمریکا این مشکل بطور واقعى وجود دارد؟
• آیا هم اکنون سازمانهائى وجود دارند که به این امر رسیدگى کنند؟
• ایرانیان موفق و ثروتمند چه نقشى میتوانند براى حل این مسائل ایفا کنند؟
• براى متقاعد کردن افراد مظنون (گاهى به حق) که به سبب ترس از حیف و میل، در کمک کردن اکراه می ورزند چه باید کرد؟
امیدوارم این نکات را جهت یافتن بهترین راه براى کمک به ایرانیان مقیم آمریکا سودمند بیابید.
خواهشمند است پیشنهادات خود را برای من به این آدرس ارسال کنید:
hosseinih@hotmail.com
نتیجه این نظرسنجى را در مقاله اى که در آینده منتشر خواهد شد به اطلاع همگان خواهم رساند.
به امید روزى که وقتى ندا، على و پرى براى کمک با ما تماس گرفتند به آنها بگوئیم با شماره تلفن
1-800- IAMHelp (Iranian American Help)
تماس بگیرند.
به خاطر بسپارید که سعدى شاعر گرامی ما گفته است:
بنى آدم اعضاى یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوى بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بى غمى نشاید که نامت نهند آدمى
با آرزوى موفقیت هر چه بیشتر براى تمام ایرانیان مقیم آمریکا.

این مقاله توسط مرکز ترجمه GDR به فارسى برگرداننده شده است:www.gdrservices.com
« از هر زبان به هر زبان، از هر مکان به هر مکان»

Posted by ashena at 04:36 PM | Comments (0)

دکتر سوزان کرمانی: بر باد رفته های ایرانی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

«در یک مهمانی با هم آشنا شدیم. دو سال آخر دبیرستان مرتب با هم بودیم و علیرغم مخالفتهای شدید خانواده ام و شرایط سخت اجتماعی در ایران، مخفیانه همدیگر را میدیدیم. پس از پایان دوران دبیرستان، پدرم سعی کرد مرا به خارج از کشور بفرستد تا این رابطه خاتمه پیدا کند، اما من با سرسختی مقاومت کردم و به خاطر او ایران را ترک نکردم.

روزی که نتایج کنکور اعلام شد و ما هر دو در یک دانشگاه قبول شده بودیم، بهترین روز زندگی من بود. چندی پس از شروع دانشگاه، تصمیم به زندگی مشترک گرفتیم. علیرغم مخالفت های پدرم، اشکهای مادرم و التماس خواهرانم، با او ازدواج کردم و در آپارتمان کوچکی در منطقه ای متوسط زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

پدرم هنوز عصبانی بود . او عقیده داشت تصمیم من اشتباه است و عاقبت این ازدواج خوش نخواهد بود. گاهی فکر میکنم من از نظر پدرم به شخصیت خانوادگی لطمه زده بودم، اما برای من همه چیز در وجود شوهرم خلاصه شده بود و به هیچ چیز دیگر اهمیت نمی دادم.

حدود دو سال گذشته بود که اولین فرزندمان به دنیا آمد. من درس خواندن و کار کردن را کنار گذاشتم تا از فرزندم نگهداری کنم. پس از چندی شوهرم به فکر مهاجرت به آمریکا افتاد و بعد از مدتی تحقیقات، تصمیم جدی به انجام این امر گرفت. بدلیل اینکه نمی خواهم جز حقیقت چیزی گفته باشم، باید اعتراف کنم که من از تصمیم او استقبال کردم. بازهم علیرغم مخالفت خانواده ام، شوهرم را برای مهاجرت از ایران تشویق کردم. پس از حدود یک سال، با اندوخته ای اندک راهی ترکیه شدیم تا از آنجا از طریق رابط های که شوهرم پیدا کرده بود به آمریکا برویم. مدت شش ماه در ترکیه سرگردان بودیم، سپس راهی آمریکا شدیم و مستقیماً به «ساکرامنتو» رفتیم.

هر دو به سختی مشغول کار شدیم. شوهرم در پمپ بنزین و من در قسمت انبار یک فروشگاه شروع به کار کردم. باوجود مشکل ندانستن زبان انگلیسی، بالاخره زندگی را تامین می کردیم، تا اینکه صاحب دومین فرزندمان شدیم. در همین دوران بود که شوهرم بداخلاقی و شکایت را شروع کرد. مرتب ناسزا می گفت و اینکه این نوع کارها در شأن و شخصیت او نیست. یکی از همان شبها که از کار به خانه بازگشت، شروع به بهانه گیری و ناسزا گفتن کرد. سعی کردم به خاطر فرزندانمان او را آرام کنم، اما صدای او همچنان بالاتر میرفت و به جایی رسید که از عصبانیت مرا به زیر مشت و لگد گرفت. دختر پنج ساله ام از شدت ترس میلرزید و پسر دو ساله ام را که گریه میکرد ،در پناه خود گرفته بود.

آن شب گذشت و روز بعد من با بدنی کبود، قلبی شکسته و روحی دردمند به سرِ کار رفتم. تمام روز ضمن کار و در عالم ناباوری فکر میکردم که چطور ممکن است مردی را که ستایش میکردم اینطور مرا آزار دهد. نمیتوانستم باور کنم که شوهر من اینطور عوض شده باشد.

هفته ها و ماهها می گذشت و وضع زندگی ما هر روز بدتر و بدتر میشد. نمیتوانستم با خانواده ام راجع به این موضوع صحبت کنم زیرا می دانستم با توفانی از سرزنش مواجهه خواهم شد. اینجا هم کسی را نداشتم و از طرف دیگر نیز وحشت داشتم که مبادا برای شوهرم دردسری ایجاد شود.
دو سال دیگر نیز گذشت و من تقریباً هر روز با بدنی کبود و دردمند به کار مشغول بودم. در این زمان بود که با مقدار کمی پس انداز که داشتیم، خانه ای کوچک خریدیم. من قدری به زندگی امیدوار شدم، زیرا فکر میکردم شاید خریدن این خانه باعث شود شوهرم به زندگیمان توجه کند و رفتارش بهتر شود. چند ماهی تقریباً همه چیز بهتر بود، تا اینکه ناگهان شوهرم به این نتیجه رسید که با این طرز کار کردن نمیتوان پولدار شد و تصمیم گرفت یک شبه ره صد ساله را طی کند. با این افکار دست از کار کردن برداشت و به گفته خودش مشغول خرید و فروش سهام شد.

حتماً میتوانید حدس بزنید که هنوز تقریباً یک سال از خرید خانه نگذشته بود که قسط ها عقب افتاد و بانک خانه را از ما گرفت. هر چه می گذشت، رفتار شوهرم بدتر میشد به طوری که پس از کتک زدن من از خانه بیرون میرفت و تا ساعت ها باز نمی گشت. من باز هم طاقت می آوردم، زیرا اینجا کسی را نداشتم و فکر از دست دادن شوهرم مرا به وحشت می انداخت.

چندی گذشت و متوجه شدم که نه تنها رفتار شوهرم، بلکه ظاهر او نیز تغییر یافته است، اما هنوز نمیتوانستم علتش را بیابم. نمیخواهم بیش از این به شرح جزئیات بپردازم و اینکه این سال ها چه بر من و فرزندانم گذشت، زیرا قلب هر انسانی از شنیدنش به درد می آید.

یکی از همین شب ها بود و مشغول نظافت منزل بودم که بسته ای عجیب در کمد دیدم که حاوی مقدار زیادی تریاک و مواد مخدر دیگر بود. احساس کردم که بدنم را برق گرفته و نمیتوانستم آنچه را که می بینم باور کنم. حالا فهمیده بودم که خرید و فروش سهام، بدخلقی، خشونت و ناسزاگفتن از کجا ریشه میگیرد. وقتی شوهرم به خانه آمد احساس کردم قدرتی در وجودم پیدا شده و میخواهم برای اولین بار با او روبرو شوم. بسته را به روی میز گذاشتم و به او نگاه کردم. قبل از اینکه فرصتی برای حرف زدن پیدا کنم، شوهرم فریاد کشید، به طرف من حمله کرد و مرا به زیر مشت و لگد گرفت. برای اولین بار سعی کردم از خودم دفاع کنم، ولی چه بیهوده تلاش کردم، زیرا این بار شدت خشم او آنقدر بود که انگشتان دست مرا زیر کفش هایش شکست. از درد به خود پیچیدم و زمانی که دوباره چشمهایم را باز کردم در بیمارستان بودم. این بار شکستگی همراه با آسیب شدید به اعصاب دست چپ ام ره آورد این خشونت بود.

پس از ماه ها درگیری و سال ها زجر، سرپرستی فرزندانم را تقبل کردم و دادگاه، حق ملاقات فرزندان را به شوهرم داد. حدود چند ماه بعد، روزی که قرار بود برای ملاقات فرزندان آنها را چند ساعتی با خود ببرد، حضور نیافت چندی بعد مطلع شدم که او به ایران بازگشته است.
متاسفانه شغل قبلی خود را پس از سال ها که در آن فروشگاه کار می کردم از دست دادم، زیرا پس از آن حادثه نمی توانستم وظایف خود را آنچنان که شغلم ایجاب میکرد انجام دهم. امروز ،من با یک دست سالم و یک دست نیمه فلج کار میکنم تا بتوانم زندگی دو فرزندم را تامین کنم. روزها به صورت نیمه وقت در یک پمپ بنزین صندوق دار هستم و شب ها برای شرکتها پاکت های پستی را آماده می کنم. هر چند به دلیل نقصی که دردستم وجود دارد، در بسیاری موارد دچار مشکل هستم...»
•••

عزیزان خواننده، شرح زندگی این مادر را خواندید. این یک داستان نیست، بلکه حقیقت تلخی در جامعه امروز ما است، که متاسفانه نظایر آن کم نیست.

باید نور امیدی بر قلب این مادران تنها باشیم، لبخندی بیافرینیم و کودکی را شاد کنیم، باید بر این قلب های دردمند و زخم خورده مرهمی باشیم.
ما با کمک یکدیگر میتوانیم دنیایی بهتر بسازیم.
لطفاً جهت همکاری و ارائه ی پیشنهادات خود با ما تماس حاصل نمایید:
Single Mothers Smile, Inc.
A Non- Profit Organization
2102 Business Center Dr., Suite 130
Irvine, CA 92912
FAX # (949) 553- 8999

از کلیه عزیزانی که تا به امروز به این سازمان کمک کرده اند سپاسگزاریم.

Posted by ashena at 04:34 PM | Comments (0)

دکتر مایکل کاظمی: سیاست «گام مثبت» حرکتی پیش رونده است

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

درک صحیح اندیشه های حقوقی هر جامعه و پاسخگویی به تراوشات اجتماعی و فرهنگی آن مشروط به شناختی کیفی از گرایشات اقتصادی و سیاسی می باشد. این شناخت که بر اساس بررسی نهادهای تاریخی و دگرگونی های مقطعی شکل گرفته است، طبیعتاً انعکاسی از تمایلات فکری پژوهشگران و محققین و عقاید و تعصبات طبقاتی آنان را در بر دارد. جامعه آمریکا و تاریخ آن نیز تافته ی جدا بافته ای از این واقعیت نمی باشد. بدون منکر شدن پیشرفت های اقتصادی و جهش های تکنولوژیکی این کشور، می بایست یادآورد شد که چنین نمودارهایی متأسفانه شاخصی همطراز در دیگر ابعاد جامعه، بخصوص در زمینه ی برابری های مدنی نداشته است.

مروری بنیادی بر اسناد تاریخی آمریکا در دوران پی ریزی آن بوضوح نمایانگر تضادهایی جامع، مابین قبول حقوق فردی و تساوی اجتماعی به عنوان پشتوانه حقیقی قدرت دولت از یک سو و عدم تمایل پایه گذاران آن به تثبیت تساوی مطلق افراد از سوی دیگر می باشد. ادعای «خلقت متساوی انسانها»، ذکر شده در «منشور آزادی»، از جانب آنهایی مطرح می گردد که خود از جمله ی بزرگترین برده داران وقت شمرده می شدند. از دیدگاه این بزرگمردان، تساوی انسانها صرفاً در محدوده ی آن گزینش های طبقاتی قابل توجیه بوده و تبعیض به استناد رنگ پوست، مکان تولد، جنسیت، و قدرت اقتصادی ضابطه ای جبری و جزیی از بافت طبیعی جامعه محسوب می گردید.
در واپسین دوران جنگ داخلی آمریکا که انگیزه ی محوری آن نه وقوف جامعه به تعصبات نژادی و تلاش در براندازی آن، بلکه تحول در نظام نیروهای مولده می باشد، کنگره با تصویب شماری از قوانین مدنی جهت ادغام اقلیت سیاهپوست در درون چرخ اقتصاد صنعتی قدم های مفیدی برداشت. لیکن این تحولات قانونی که امید زوال کوته بینی های اجتماعی را بشارت می داد، با مقاومتی سیستماتیک از جانب ذینفعان ارتجاع روبرو گردیدند. در سال 1896 دیوان عالی کشور با تخطی از مسئولیت قانونی خود در پرونده ی Plessy v. Farquson عملاً مهر تأیید بر تبعض نژادی نهاده و با توجیهی چون «برابر اما جدا» به نظام برتری سفید به سیاه جنبه قانونی بخشید. تنها پس از گذشت قریب به هفتاد سال و تلاش گاه آغشته به خون پیشروان تفکر راه تساوی، دولت از تندی کینه اش عدول کرده و بگونه ای بالقوه، جهت آزادی و تساوی حقوق قدم برداشت.
در سال 1961پرزیدنت کندی با اتکابه اعتقاد نادرستی تبعیض نژادی و انعکاس منفی جهانی آن، موسسات دولتی فدرال را تشویق به فرصت رسانی به اقلیت حاشیه نشین اجتماع نمود. متأسفانه این تشویق کاربردی ملموس نداشته و نتیجتاً در سال 1964 دولت پرزیدنت جانسون با قدرت بخشی قانونی به این تشویق، آنرا به «وظیفه» مبدل ســاخت. مقوله ی «گام مثبت» (Affirmative Action) محصول چنین پروسه ای است.
در روند تکامل ذهنی این اقدام و بهره مندی از معنویت انسانی و جنبش مدافع مساوات، در ســــال 1978 دیـــوان عالی کشــــور در پرونده ی پر جنجــال (Regents of University of California V. Bakke) رأی بر آن داد که فاکتور اقلیت بودن به عنوان یکی از معیارهای لازم، هر چند نه تعیین کننده، می بایست مد نظر کمیسیون انتخاب دانشجو قرار گیرد. تأکید دادگاه عالی بر ا ین امر نه تأیید به خصوصیت نژادی به عنوان «حق پذیرش»، بلکه ایجاد فرصتی بود که اقشار مطرود جامعه قادر شوند به آن فرصت هایی دست یابند که به دلیل محرومیت های محیطی خارج از قدرت آنان می بوده است.
با وصف بر آنکه صرفاً قریب به پنجاه سال از برچیدن آبشخوران متکی به «سیاه و سفید» و تفویض عملی حق رأی به اقلیت محروم می گذرد و با توجه به نتایج منفی قریب به دو قرن تاریخ نژادپرستانه وتمایز میان خصیصه فردی و فرصت اجتماعی، طبیعتاً انتظار حرکت یکنواخت اجتماعی، اندیشه ای بدور از واقعیت خواهد بود. از دونده ای که مقطع شروع حرکتش عقب تر از دیگر دوندگان می باشد، نمی توان انتظار موفقیتی همطراز پیشگامانش را داشت و داوری بیطرفانه ی چنین روندی نیز صرفاً صحه گذاری بر قبول این نابرابری و تأییدی بر نتیجه مسلم آن خواهد بود.
در نظر منتقدین Affirmative Action که خود برخی از منتفعین این سیاست بوده، جامعه به آنچنان درجه ای از تساوی رسیده و کمبودهای حاصله از دو قرن تبعیض نژادی آنگونه تقلیل یافته که دیگر پیگیری این سیاست کیفتی منتاقض با اصل برابری داشته و نتیجه ی ادغام منفی خواهد داشت. اینان ذیرکانه مقوله ی «نژادپرستی معکوس» را عَلم کرده و این سیاست را تبیعض نژادی به نفع اقلیت ها قلمداد می نمایند، بدون آنکه اشاره ای به خصلت اجتماعی «تبعیض» نمایند که تاریخاً محصول تسلط اکثریت بر اقلیت می باشد، چه امور گردش دولت در اقتدار اکثریت می باشد.
حذف و یا حتی تقلیل ظوابط این سیاست گام مثبت از بُعد تاریخی و فرهنگی زودرس بوده و چرخشی عقب گرا خواهد داشت علیرغم وجود کمبودهایی عینی، این سیاست در چهل و اندی سال از عملکرد خود فرصت هایی را موجب گشته که بدون آن اقلیت بالفعله متحرک این جامعه قادر به کسب موفقیت های اجتماعی نمی بوده است.
گواه روشن این نکته هزاران محقق، متخصص، پزشک، وکیل و تجّاری هستند که با بهره گیری از فرصت های ایجاد شده ی از جانب این سیاست قادر به تسلط بر تضادهای نژادی و جنسیّتی گردیده اند و در این راستا محتوای فرهنگی و اجتماعی این جامعه را غنی ساخته اند.
در چندین ماه آینده، دیوان عالی کشور به بررسی پرونده ی مشابه ای به Bakke خواهد پرداخت که از جانب چندی از دانشجویان سفید پوست دانشگاه میشیگان مطرح گشته است و بحث «نژاد پرستی معکوس» را عنوان می نماید. امیدواریم که ترکیب جدید این دیوان نیز به آن نتیجه ای برسند که دادگاه Bakke رسید و از سرعت این گام مثبت نکاهد.

Posted by ashena at 04:33 PM | Comments (0)

دکتر محمد علی مهرآسا: به بهانه ی کنفرانس سه روزه پاریس

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

پیش از پرداختن به اصل موضوع، لازم است بگویم من در اغلب نوشته هایم میکوشم از به کار گرفتن واژهی چپ و راست خودداری کنم؛ زیرا چپ به آن معنی که در انقلاب فرانسه شکل گرفت و معرفی شد، شامل تمام مخالفان یک نظر و پدیده و ایده میشود؛ که نقطه مقابل آن راست موافقان را دربرمیگیرد. یعنی راست، نمایندۀ موافق است و چپ نمایندۀ مخالف. اما متأسفانه مدتهاست واژه«چپ» درفرهنگ ایرانی تنها به کمونیسم و کمونیستها اطلاق میگردد و تمام نظریههای دیگر ،راست به حساب می آید؛ که بسیار نابجا و دور ازواقعیّت است. بنابراین، چون من خود و دیگر هم اندیشان خودرا چپ یعنی مخالف استبداد و زور و عدم عدالت اجتماعی میدانم و میشناسم، ولی کمونیست نیستیم، به ناچار در این نوشتار و دیگرمقالاتم، به جای اصطلاح«چپ» واژهای کمونیسم، کمونیست، و مارکسیسیم را به صورت روشن به کار خواهم گرفت.

درواقع، همچنانکه از سلطنتطلب و مشروطه خواه و مجاهد و جبهه ملی نام برده میشود، باید از کمونیسم و کمونیست نیز به همان نام و نشان که دارند و به آن مفتخرند، اشاره شود. زیرا «چپ» مفهومی دیگر دارد.

بدیهی است در میان اپوزیسیون حکومت ولایت فقیه، چه دردرون و چه دربرون میهن، دو دیدگاه متفاوت نسبت به مبارزه بانظام فقیهان و تعیین آلترناتیو مناسب برای این نظام وجود دارد؛ و برای تغییر رژیم و تعیین جانشین، دو راهکار یاروش مختلف ارائه می شود: یک دیدگاه، به رفورم و تغییر گام به گام معتقد است و تبدیل حکومت را ازراه اصلاحات درونی و تعمیم آن در تمام زمینه ها طالب است؛ و دیگری خواهان براندازی کل نظام ازریشه است.
دراین نوشتار، گروه نخست، یعنی هواداران استحاله مورد نظر نیست و نمی خواهم به فراز و فرودهائی که در ده سال اخیر درپی توسل به این رویّه ظاهرشده و به شکست انجامیده است، بپردازم. منظور، تحلیلی از کنفرانس پاریس است که راهبرانش از هواداران براندزی اند و جلسات کنفرانس نیز برای تعیین راه حلی در جهت حذف رژیم پی ریزی شده است.
هواداران براندازی معتقدند که حکومت فقیهان درمجموع و ازریشه باید برکنده شود و هیچ اثری ازآن برجای نماند، تا بتوان نظامی نوین را برپانهاد. به این ترتیب که این ساختمان و ساختار را باید ویران، و آوارش را نیز جارو کرد؛ آنگاه برروی زمینش (کشور) ساختمانی نو برافراشت.
صاحبان این طرز اندیشه، هیچگونه اصلاح در نظام موجود را باور ندارند و هیچگونه استحاله و رفورم را، نه می پذیرند، و نه امکانپذیر میدانند. این هموطنان، باوجود تنوع دیدگاه، به ظاهر هدفشان مشترک است، اما افق دیدشان توفیر میکند و در سرانجام کار و هدف غائی، هرگروه درجستجوی چیزی است جدا از دیگری. یعنی هرگروه، آلترناتیو خود را مطابق ایدآل خود تعیین کردهاست.
بین هواداران این طرز فکر، ازمحافظه کار سلطنتطلب خواهان راه و روش آریامهر و حزب مشروطه ، تامجاهدین خلق، و کمونیست رادیکال درصف انتظارکسب قدرت ایستادهاند؛ و تنها وجه اشتراکشان سقوط کامل رژیم است. اما چگونه و از چه راه می خواهند و یا در تصوردارند نظام کنونی نابود شده و سقوط کند، پرسشی است که پاسخش را یا ندارند و یا به زمانی دورتر محول میکنند.

کنفرانسی که به مدت سه روز (از 15 تا 17) ژوئن در پاریس برپاشد، علیرغم هیاهوی بسیار، واکنشی را که مسئولان برگزاری توقع داشتند، به جای نگذاشت. از ماه ها پیش از آغاز کنفرانس، توسط مسئولان محترم، از تمام گروه های سیاسی و اجتماعی برون از میهن از آن جمله نگارنده، برای شرکت دراین جلسات دعوت به عمل آمده بود؛ متاسفانه به دو دلیل موفق به شرکت در جلسات نشدم. یکی مشکل خانوادگی و ناخوشی خانمم؛ دوم احساس ناهماهنگی و غرابت خویش در میان دیگر مدعووین.
به گمان من، هدف برگزارکنندگان، برپائی یک گردهمآئی درسطحی وسیع بود که دستکم نمایندگان تامالاختیار تمام گروهها بادیدگاههای گوناگون درآن حضور علنی و مسئولانه داشته باشند. به این معنا که اگر کسی ازسوی حزب و دستهای شرکت میکند، سخن و نظرش، همان دیدگاه حزب و گروه و جبههای باشد که متعلق به آن است؛ وسرانجام مصوبات سمینار را نیز بپذیرد. وگرنه حضورش در جلسات حکم تماشاچی را خواهد داشت.
تمام شرکت کنندگان در جلسات پاریس، پیرو طرز تفکر و عقیدهی براندازی رژیم و جانشین شدن حکومت دلخواهند. این کنفرانس نیز دقیقاً به این منظور تشکیل شد که پس از این همه سال تلاش بی نتیجه، بتوانند همبستگی لازم بین دگراندیشان را عملی سازند. اما مشکلشان این است که دگراندیشان ایران، اگر مشترکالهدف هم باشند، چون مشترکالمنافع نیستند، با این چسپهای کهنه و قلابی زیر نام تجمع و سمینار و کنفرانس که هرکس سخن خود گوید و وقعی به گفتار دیگری نمی گذارد، به هم پیوند نمیشوند.
از سوی دیگر، متاسفانه، هنوز از سوی هیچ یک از این دسته ها، به معضل کیفیّت سقوط رژیم و نوع براندازی که اهمیتی به سزا دارد، اشاره ای نمیشود و به راه و روش براندازی نظام نمی پردازند.
سکوت هوادران براندازی در مورد طرز برانداختن رژیم در حالی است که تقریباً باور عمومی براین است که فنای این رژیم یا هر حکومت دیگر، به یکی از سه راه زیر میسر است:
الف- کودتا.
ب- قیام و انقلاب مردم
ج- حملهی ارتش خارجی به کشور.
حال پرسش این است که کدام یک از این سه راه در کنفرانس تصویب شده است و اصولاً حضرات به چنین موضوعی اندیشیده و توجه کرده اند؟

مخالفان براندازی معتقدند هریک از این سه راه، نتیجه اش هرچه باشد، با ویرانی کشور و مرگ هم میهنان توام و همراه است؛ چون تاریخ و تجربه نشان داده است، پایان هیچ یک از این سه راه، به دموکراسی و امنیّت و خوشبختی منجر نمیشود. مضافاً اینکه، درفضای کنونی ایران و با ساختاری که حکومت ازنیروهای مسلح درست کردهاست، کودتا میسرنیست؛ زیرا بافت نیروهای نظامی به گونهای قوام یافته است که سه نوع ارتش، گرچه درمقابل ملت و دشمنان یکپارچه اند، قطعاً در بحرانهای براندازی نه تنها همراه و متحد نیستند، بلکه خنثی کننده همدیگرخواهند بود. به علاوه درهرپادگان، چندین آخوند رند و مرموز، به عنوان چشم و گوش حضرت رهبر به شستشوی مغز افسران و درجهداران و سربازان مشغولند؛ و اگر در هر پادگان«یکی پشه بجنبد، جنبیدن آن پشه عیان در نظر رهبر است...»
انقلاب نیز امکان رشد و تکوین ندارد، زیرا شرایط انقلاب که همبستگی ویکپارچگی توده باشد، فراهم نیست؛ و اگر گاه- گاه و جا به جا عدهای و یا گروهی اعتراضی سرمیدهند و به خیابان می ریزند، این حرکات غالباً صنفی است و عمومیّت ندارد و نخواهد یافت؛ تنها اعتراضاتی مقطعی و پراکنده بوده و فاقد هرگونه پشتوانهی تودهای است.
حمله خارجی را نیز، هیچ میهنپرستی نه می پسندد و نه راهی به مقصود میداند؛ وظاهراً خاص و عام با آن مخالفند.
کنفرانس پاریس که در جهت براندازی نظام ترتیب یافته بود، نامش کنفرانس همبستگی بود و ترتیب دهندگان کنفرانس ادعا داشتند که ما برای همبسته شدن تمام طیفهای گوناگون اپوزیسیون ولایت فقیه، این سمینار را ترتیب داده و تقریباً نمایندگان تمام طرز فکرهای گوناگون سیاسی را به این جلسات دعوت کرده ایم. اما درعمل، خلاف آن ثابت شد و هنگامی که نام دسته ها و افراد را برای ما خواندند، معلوم شد اغلب آماده شدگان برای شرکت، یا افرادی بی ریشه و گمنام بودند و هیچ طرز فکرخاصی را نمایندگی نمیکردند؛ و یا وابسته به دسته و حزبی بودند که تعداد نفراتشان همان نماینده و یا به تعداد انگشتان یک دست بود. نکته قابل تأمل، شرکت تمام طرز فکرهائی که تجزیهی ایران را بردموکراسی ترجیح میدهند در این کنفرانس بود.
چند کسی هم که بانی این کار خیر شده بودند، اکثراً صحنهگردانهائی هستند که در اعتقاد و خواسته شان، هم سلطنت می درخشد و هم جمهوری. یعنی سخنشان این است که ما فعلاً کاری به نوع رژیم آیندهی ایران نداریم و آنرا به زمان پس از سرنگونی و رأی ملت وامیگذاریم. یا، ما دروهلۀ نخست، خواستار سقوط حکومت اسلامیهستیم و درمرحلهی بعد، خواهان استقرار رژیمی برمبنای «دموکراسی و حقوق بشر...» و برروی حقوق بشر عجیب تأکید و اصراری دارند.
آنها مرتب به نوع رژیم در آینده و پس از سقوط حکومت فقیهان، اشاره دارند؛ و اعلام میکنند: ملت ایران نوع رژیم را(پادشاهی یا جمهوری) با شرکت در یک رفراندم، تعیین خواهد کرد. عیناً به همین عبارت و مضمون...
اربابان این فکر و خواسته، اصرار دارند که نوع رژیم اهمیّت در سرنوشت ندارد و تنها و تنها باید در جستجوی دمکراسی و «حقوق بشر» باشیم. چنان بر روی حقوق بشر و یا رعایت منشور حقوق بشر پافشاری و اصرار دارند که شنونده تصور می کند حضرات از معنا و مفهوم و کاربرد حقوق بشر، یا بی اطلاعند، یا گمان دارند مخاطبانشان به آن اشراف ندارند.
نگارنده براین باور نیست که این بزرگان ندانند حقوق بشر را سازمان ملل برای مهار مستبدان و زورگویان و حکومتهای استبدادی وضع کرد؛ وگرنه در دموکراسیها، رعایت حقوق بشر از الزامات است. در کشورهائی که به شیوهی دموکراسی اداره میشوند، رعایت حقوق بشر در ذات و جوهرهی قانون اساسی نفوذ کرده و وجود دارد... این ظالمان و مستبدان هستند که هیچ آداب و ترتیبی نمی جویند و هر چه دلشان بخواهد انجام میدهند. اصولاً منشور حقوق بشر را نمایندگان کشورهائی که به روش دموکراسی اداره می شوند، برای رعایت حق مردمانی که در زیر یوغ حاکمان ستمکار و مستبد جان میکنند پیشنهاد کرده و به تصویب سازمان ملل رساندند. این منشور برای خنثی کردن استبداد است، نه مکمل دموکراسی. دموکراسی خود یعنی رعایت حقوق بشر.

شایان گفت است که تجربه و سابقه نشان داده است این نوع کنفرانسها، تنها وقت و پول را تلف میکند و هیچ راهی به مقصود نمی برد. زیرا تشتت رأی و نظر زیر عنوان دگراندیشی، بیشتر و محکمتر از آن است که همبستگی ایجادشود. کمونیستهای رادیکال و مجاهدین، اصولاً انقلابیاند و معتقدند که باید مردم زیر نظر کارگران و زحمتکشان... قیام کنند و بساط خلافت و حکومت را برچینند و حکومت کارگران و یا زمامداری مسعود رجوی را مهیا و مسلم سازند. عدهای دیگر ظاهراً ازاینکه با قیام و انقلاب ممکن است سیل خون راه افتد و گناهکار و بی گناه بی جهت و بی علت کشته شوند، درموضوع تأمل و تدّبر می کنند؛ و به روش و مسیری که شوروی سابق مستحیل گشت و حادثه، انقلاب مخملی نامیده شد چشم دوختهاند. البته بدون توجه به این مهم که نظام شوروی سابق نیز، درمسیر تغییر و تبدیل، گرفتار استحاله و رفورم شد تاسرانجام به این روز رسید.
به هر تقدیر، این نوع جلسات، نه نخستین است و نه آخرین خواهد بود. ده ها کنفرانس و سمینار دیگر از این دست، نه درجهت همبستگی مفید و کاراست و نه ره به جائی می برد. زیرا همچنانکه بارها گفته ام، انقلاب سال 1357 سبب شناخت ما از هم شد؛ و مدتهاست ما همدیگر را شناخته و دست همدیگر را خوانده ایم. لاجرم بیشتر از آنکه به هم اعتماد کنیم، از هم می ترسیم. از این روی، در این برهه، نه براندازی ممکن است و نه استحاله.

Posted by ashena at 03:29 PM | Comments (0)

گری آتر: شکل مودبانه بن لادن

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

1- در صورتی که آمریکا ایران را بمباران کند، اروپاییان و جامعه بین الملل خود را به موشک بالیستیک مجهز خواهند کرد. با حمله بازدارنده آمریکا به ایران، شهرت آمریکا به عنوان « کشور جنگ طلب « بیش از پیش فزونی خواهد یافت، حتی اگر بسیاری از دلایل نابودی تهدید هسته ای ایران شامل حال کشورهای اروپای غربی و حفاظت از آنها شود.

2- بسیاری از کارشناسان معتقدند ارتش کوچکی از عوامل مخفی ایران در عراق، افغانستان، اروپا و احتمالا ً آمریکا پراکنده خواهند شد. شمار بیشتری از سربازان آمریکایی در عراق کشته خواهند شد و حملات احتمالی از نوع حملات 11 سپتامبر در داخل اروپا و آمریکا در مراکز غیرنظامی رخ خواهند داد.

3- ایرانیانی که در حال حاضر حامی آمریکا هستند، احتمالا ً از حکومت دینی ایران حمایت خواهند کرد و با برافراشتن پرچم خشم دینی در داخل ایران بر علیه آمریکا قد علم خواهند کرد.

4- اگرچه ایرانیان عجم و نه عرب هستند، اما بسیاری از آنها مسلمانان شیعه هستند. بنابراین، جامعه شیعه عراق نیز احتمالا ً به خشم خواهد آمد و حتی مشکلات مهم تری را برای ارتش آمریکا و تمامی نظامیان آمریکایی در سایر کشورهای مسلمان ایجاد خواهد کرد. ممکن است مقتدی صدر رهبر فعلی تندروی شیعه عراق بر آن شود در حمایت از برادران شیعه خود در ایران دست به اسلحه ببرد. گفته می شود ایران در حال حاضر پول و سلاح در اختیار مقتدی صدر می گذارد.

5- روحانیون شیعه عراق و افغانستان احتمالا ً به ایرانیان کمک و از آنها حمایت خواهند کرد.

6- بمباران تأسیسات هسته ای ایران به این معنا است که آمریکا به رژیم روحانی ایران اعلام جنگ داده و این خود به منزله تغییر احتمالی رژیم ایران است. این امر همچنین درهای دیگری مانند اشغال نظامی آمریکا و بمباران مداوم ایران را خواهد گشود تا ایرانیان را متقاعد کند که دست از توسعه برنامه هسته ای خود بردارند. این اقدام نظامی احتمالا ً سالهای متمادی طول خواهد کشید، تریلیون ها دلار برای آمریکا هزینه خواهد داشت و یکبار دیگر آمریکا را بعنوان « کشور جنگ طلب « به دنیا معرفی خواهد کرد.

اینها فقط بخشی از مشکلاتی هستند که در صورت بمباران تأسیسات هسته ای ایران توسط آمریکا بروز خواهند کرد. باید دانست که موضوع حمله بازدارنده به ایران شبیه به جنگ جهانی دوم، جنگ ویتنام و یا جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی نیست. روئل مارک گرشت نویسنده آلمانی معتقد است: « آمریکا هرگز با رژیمی که اینقدر در آن ضدآمریکایی گری، خشونت، تروریسم و فرمان الهی با یکدیگر آمیخته اند، روبرو نبوده است. آنچه که در ایران با آن مواجه هستیم، شکل مودبانه تر، موقرتر و محتاط تر رویکرد بن لادنی است. «

آنچه که آقای گرشت می گوید این است که درگیری های نظامی مسلمانان تندرو در گذشته بیانگر آن است که آمریکا نمی تواند با آنها کنار بیاید. معتقدان واقعی به حکومت دینی مسلمان مانند حکومت ایران احساس می کنند زندگی در یک جامعه حکومتی که توسط اعتقادات دینی شان اداره نمی شود، حرکت کردن در جهت مخالف قوانین پروردگار است. در چنین شرایطی دموکراسی آمریکایی و حکومت دینی مسلمان تفاوت های بنیادی با یکدیگر خواهند داشت که هرگز حل نخواهند شد. بنابراین، درگیری نظامی نمی تواند راه حلی بدنبال داشته باشد.

رهبران آمریکا احساس می کنند می توانند در مورد ایران و توسعه برنامه هسته ای این کشور تصمیم گیری کنند. اما اعتماد به دولت فعلی تا آن حدی نیست که بتوان از سران آن انتظار هیچگونه نتایج مثبتی در برخورد با ایران داشت. استفاده از نیروی نظامی آمریکا به منظور مقابله با مسأله هسته ای ایران احتمالا ً آمریکا را در موقعیت مشابه عراق قرار خواهد داد و اعتبار باقیمانده آن را از بین خواهد برد. بعلاوه، در صورت درگیری تلفات جانی دو طرف ( ایران و آمریکا ) بسیار سنگین خواهد بود و هیچگونه راه گریزی از مهلکه وجود نخواهد داشت.

Posted by ashena at 03:28 PM | Comments (0)

شهلا صمصامی: جهاد همچنان ادامه دارد...

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

امروزه جهاد یک کلمه ی آشنا برای بیشتر مردم دنیاست، در حالیکه شاید تا قبل از انقلاب ایران. شناخت زیادی از این کلمه و معانی آن برای مردم عادی در غرب وجود نداشت. جهاد در ابتدا علیه غرب، یعنی مسیحیان غربی و یهودیان بود، با جنگ عراق، جهاد به جنگ بین شیعه و سنی نیز بسط یافت. «الزرقاوی» در نامه ای به «بن لادن» نوشت : امروز شیعیان، دشمن بزرگتری حتا از غرب و آمریکا هستند.

ادامه این جهاد بین شیعه و سنی را در لبنان نیز می بینیم. در چهار گوشه ی دنیا جهاد علیه همه کس، از هر دین و نژادی قابل توجیه شده است. جهاد امروزه یک ایدئولوژی خشن و بیرحمانه است.

ترور در لندن و گلاسکو
جمعه ساعت یک پس از نیمه شب در حالیکه مأموران یک آمبولانس در مقابل یک کلوب شبانه در مرکز «لندن» به بیماری رسیدگی می کردند، متوجه یک اتومبیل مرسدس بنز شدند که در جلوی کلوب پارک شده بود و از آن دود بیرون می آمد. بلافاصله مأموران متخصص به محل آمده و این اتومبیل را که پر از مواد منفجره بود خنثی کردند. ساعتی بعد، یک مرسدس بنز دیگر که بطور غیر قانونی در خیابان دیگری پارک شده بود کشف و توسط پلیس ضبط شد. در این اتومبیل نیز مواد منفجره وجود داشت.
شنبه 3 بعد از ظهر، دو مرد در یک اتومبیل جیپ به ترمینال اصلی فرودگاه بین المللی «گلاسکو» برخورد کردند. راننده بسختی مجروح شده و سوختگی های عمیق پیدا کرد و نفر دوم توسط پلیس دستگیر شد. در روزهای پس از این حادثه، تعدادی دیگر نیز دستگیر شدند از جمله دو پزشک جوان. عبدالله، یک پزشک تحصیلکرده عراقی که در گلاسکو مشغول کار بود و محمد جمال پزشگ جوان دیگری که از اردن آمده بود و اصل او فلسطینی است.
بنا به گزارش مقامات انگلیسی نقشه ی این دو حمله توسط یک گروه ریخته شده بود که با «القاعده» در پاکستان ارتباط داشتند. در حال حاضر تمام شهر لندن توسط دوربین های ویژه ای محافظت می شود. باین گونه، رفت و آمد های اتومبیل ها و حتا شماره آنهاضبط می گردد. حملات تروریستی در انگلیس تا کنون غالباً توسط مسلمانانی انجام می شد که در انگلیس بدنیا آمده و بیشتر این افراد، جوان و از خانواده های متوسط و اکثراً فقیر بوده اند. توطئه اخیر تفاوتش در اینست که دو پزشک جوان از عراق و اردن دست اند کار بوده اند. کارشناسان سیاسی معتقدند جنگ عراق چهره تروریست های بین المللی را تغییر داده است.
امروز هر کسی، یا بهتر بگوییم هر مسلمانی با هر درجه تحصیلی و از هر کشوری، می تواند عامل ترور باشد.

جهاد و پاکستان
شاید بشود ادعا کرد که در تاریخ معاصر، جهاد به معنایی که امروز می بینیم، از زمان حمله شوروی به افغانستان شروع شد. در آن زمان، آمریکا برای شکست شوروی «بن لادن» و یاران را به افغانستان دعوت کرد. «بن لادن» اگر چه از خانواده ی سلطنتی سعودی بود، ولی از نفوذ غرب به ویژه آمریکا در کشورش ناراضی بود. اسلام وهابی که خود را در خطر مدرنیته و گسترش بازار جهانی می دید، در داخل عربستان و خارج از آن کشور مشغول مبارزه بود. سالیان درازی بود که با کمک مالی ثروتمندان وهابی سعودی، از جمله بنیادگرایانی در داخل خانواده ی سلطنتی، مراکز تربیت جهادی ها فراهم شده بود. مدرسه هایی که در پاکستان با پول سعودی بوجود آمده بود، هدفش تربیت پسران از سنین حتا 5 سالگی بود. این مدرسه ها، بچه های خردسال را در یک محیط بسته و جدا از خانواده تربیت مذهبی می دادند. این مدارس به اشکال گوناگون، نه تنها در پاکستان و تمام کشوهای همسایه، بلکه در اروپا و حتا آمریکا نیز دائر شده است. بخش مهمی از طالبان بچه های یتیمی بودند که از افغانستان به پاکستان رفته و در این مدارس تعلیم دیده بودند. در این مدارس، علاوه بر تعلیمات مذهبی، نفرت از غرب و مشروعیت بخشیدن به اعمال خشونت آمیز نیز تدریس شده و هنوز هم ادامه دارد. زمانی که «بن لادن» و یاران به افغانستان آمدند، تحت عنوان مجاهدین اسلامی به مقابله با نیروی اشغالگر شوروی پرداختند. در آنزمان آمریکا نمی دانست دشمن بزرگ خود را پرورش می دهد. امروز بر کسی پوشیده نیست که «بن لادن» و« القاعده» در مرز بین افغانستان و پاکستان زندگی میکنند. اتحاد بین طالبان و «القاعده» از زمان جنگ با شوروی آغاز شد. آمریکا و غرب به دنبال «بن لادن» نمی رود زیرا ثبات پاکستان بخطر خواهد افتاد. واقعیت اینست که اگر امروز مُشرّف از کار برکنار شود، حکومت منتخب مردم پاکستان یک حکومت طالبانی است. برای پاکستانی ها که غالباً بسیار مذهبی و بنیادگرا هستند، جهاد، علیه نه تنها غرب، بلکه حکومت فعلی خودشان است. بیاد داشته باشیم 11 سپتامبر یک برنامه مشترک افغانی-پاکستانی بود. پاکستان امروز، مرکز واقعی تربیت تروریست است. در تمام حملات تروریستی ارتباط تروریست ها را با پاکستان می بینیم. شاید بشود ادعا کرد مردم پاکستان مذهبی ترین مردم منطقه هستند، با اختلاف طبقاتی قابل ملاحظه و درصد بالای کم سوادی. در عین حال، پاکستان دارای نیروی عظیمی از بمب های اتمی به ظرفیت هفت دهم مگاتن است. ارتش، مهمترین و بزرگترین سازمان در پاکستان است، با بودجه ای سالیانه بیش از 23 بیلیون دلار. این ارتش نیرومند است که پاکستان را تحت کنترل داشته و اداره می کند. در عین حال به دلایل سیاسی و سوق الجیشی، ارتش ارتباط خود را با «القاعده» و طالبان حفظ کرده است.
مجموعه شرایطی که در پاکستان وجود دارد این کشور را یکی از خطرناک ترین کشورهای منطقه ساخته است.

جهاد در عراق
عُمَر نوجوان 17 ساله به تفنگی که در دست دارد افتخار میکند. اگر از او به پرسید چه شد که در این سن خود را یک عراقی جهادی میدانی، می گوید: پدرم در ارتش صدام یک نظامی بود. مردی که در چندین جنگ شرکت داشت. من از کودکی به همراه او برای تمرین تیراندازی می رفتم. گوش هایم به صدای گلوله عادت کرده است. من آماده و منتظر بودم که از طرف امام محله ام مأموریت پیدا کنم که تفنگ بردارم و به جنگ اشغالگران بروم. این اشغالگران، شیعیانی هستند که به کمک نیروی نظامی آمریکا ما را از خانه و کاشانه ی خود میرانند. من برای جنگ با ارتش مهدی آماده ام. عمر ،در حالی که تفنگش را در دست جابجا می کند می گوید: فکر می کنم یکنفر را مجروح کردم و دو نفر را کشتم. گروه ما بیش از 6 نفر از آن ها راکشت. عمر که هنوز موهای صورتش کاملاً در نیامده،بیش از سنش خشونت و تاریکی دیده است. این نوجوان بلند و باریک اندام در درون مسجد محله اش جسد های سوخته، سربریده، دست و پا قطع شده ی بسیاری را دیده است. عمر، نیازی به متقاعد شدن ندارد. تجربه زندگی اش باو آموخته است که یا باید بکشد یا کشته شود و او برای هر دو آماده است.
160 هزار نیروی نظامی آمریکا در عراق مستقر است. بیلیون ها دلار پول از بودجه آمریکا صرف این جنگ می شود و بسیاری معتقدند آمریکا جنگ را در قلب و روح عراقی ها و سایر مردم دنیا باخته است. تعجبی نیست که یک پزشک جوان عراقی در «گلاسکو» زندگی و آینده خود ا بخطر می اندازد که یک جهادی خوانده شود.

جهاد در فلسطین
فلسطین جنگ های بسیاری را دیده است. چیزی که تصورش مشکل می نمود، جنگ فلسطینی با فلسطینی بود. وضعیت امروز فلسطین دلایل زیادی دارد، از جمله شکست برنامه های صلح آمریکا و اروپا، ادامه اشغال این سرزمین ها، سیاست های تجاوز گرانه ی اسرائیل و نارسایی سیاست ها و برنامه های مقامات فلسطینی. در چنین محیطی، «حمس» با کمک های مالی بویژه ایران قدرت یافته و با اتخاذ سیاست مقابله مسلحانه با اسرائیل محبوبیت و مشروعیت پیدا کرد.
«حمس» همچنین به مردم سرزمین های اشغالی، بویژه غزه کمک های زیادی کرده است. بعلاوه «حمس» با یک انتخابات دموکراتیک روی کار آمده ولی این انتخابات از طرف آمریکا، اسرائیل و طرفداران الفتح در فلسطین تحریم شده است.
جنگ داخلی فلسطین، حاضراً تمام شده و منطقه غزه تحت نفوذ و حاکمیت حمس درآمده است. غزه با یک میلیون و نیم جمعیت، تحت حکومت بنیادگرایان اسلامی است. سرنوشت غزه و فلسطین بار دیگر سرنوشت منطقه را تعیین خواهد کرد. امروز بیش از همیشه شکاف عمیقی بین اعراب افتاده است. جنگ عراق برای نخستین بار جنگ بین شیعه و سنی، عرب با عرب را تقویت کرده است. در سراسر خاور میانه و کشورهای عربی، جوانان خشمگین و رادیکال هر نوع قانونی را زیر پا گذاشته و به پیچیدگی مشکل منطقه می افزایند. برای بسیاری صلح بین اسرائیل و فلسطین بیش از پیش غیر ممکن بنظر میرسد. آمریکا و اتحادیه اروپا با پشتیبانی از «محمود عباس» و ارسال کمک های مالی، سعی می کنند او را در مقام خود نگه دارند، ولی زندگی مردم در این مناطق بشدت مختل شده و فقر و بیکاری، امید و اعتماد را از مردم گرفته است. در این شرایط، تحریم های اقتصادی و فشاری که به «حمس» و مردم منطقه غزه وارد میآید، تنها به قدرت و محبوبیت «حمس» میافزاید. فلسطین مانند عراق شرایط کافی را برای پرورش جوانانی دارد که تنها راه را درخشونت می بینند. هر چه اشغال این دو سرزمین، یعنی عراق و فلسطین بیشتر بطول بیانجامد، هر اندازه که فشارهای اقتصادی، بی سامانی و عدم امنیت بیشتر شود، لشگر بزرگتری از بنیادگرایان اسلامی بوجود خواهد آمد. اسرائیل بدون شک این قدرت را دارد که حمس را تحت فشار بیشتری قرار دهد. زیرا 60 درصد از برق غزه، صد در صد از گاز و 40 درصد از آب آن از اسرائیل میآید. مردم غزه بویژه در 18 ماه گذشته از نظر مواد غذایی و سایر مواد مورد نیاز زندگی تحت فشار بسیاری بوده اند. اسرائیل بخوبی میداند حتا اگر «حمس» در این منطقه از بین برود، گروه رادیکال تری که جهادیون وابسته به« القاعده» هستند جای آن را خواهد گرفت.

راه حل چیست؟
نبرد علیه اسلام بنیادگرا و رادیکال، یعنی تروریست جهانی، دراز مدت بوده و موفقیت آن در گرو پیش شرط های زیادی است.
چگونه میتوان شرایطی را که امروز به افراط گرایی و احساس بیگانگی جوانان مسلمان می انجامد از بین برد. اگر چه آمریکا، اروپا و سایر کشورها هنوز دقیقاً ریشه های گرایش جوانان را به جهاد پیدا نکرده اند، ولی این واقعیت روشن است که تغییرات دنیای مدرن، جهان سوم را نه تنها به جهان اول نزدیک نکرده، بلکه این کشورها را به سوی کمبود و بحران سیاسی و اقتصادی بیشتری کشانیده است.
غرب برای این سئوال که چگونه میتوان کشورهای مسلمان را کمک کرد که به مدرنیته، دموکراسی و وضعیت اقتصادی بهتری برسند هنوز جواب قانع کننده ای نیافته است. این مشکل حتا در مورد جوانانی که در اروپا زاده شده و زندگی می کنند نیز وجود دارد. این جوانان مسلمان، غالباً در شرایط بدی زندگی کرده و هویت ویژه ای ندارند. گرایش های مذهبی، جایگزین این هویت مخدوش است. یافتن راه حل، پیجیده و دراز مدت است و در شرایط فعلی اگر جوامع غربی بتوانند این کشورها و مسلمانان را بعنوان دوست و شریک ببینند، نه بعنوان دشمن و قلدرهای خشن، شاید روزنه ای برای برقراری یک ارتباط واقعی و انسانی بوجود آید. در غیر اینصورت هر بچه ای که در جهان سوم متولد میشود، امکان دارد در آینده تبدیل به یک جهادی افراط گرا شود. سیاست های خارجی کشورهای غربی به ویژه آمریکا باید تغییر کند.
سیاست های فعلی ورشکسته و مخرب است. مردم جهان در همه جا چه غرب چه شرق مسلمان و غیر مسلمان بیش از هر چیز نیاز به رهبران دلسوز، خردمند و انساندوست دارند. راه حل، نظامی نیست، بلکه انسانی است. یعنی کمک به برقراری ثبات در منطقه.


Posted by ashena at 03:26 PM | Comments (0)

غفور میرزایی: حکومت ناکار آمد و... نبود گروه مورد حمایت مردم

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

سیاست رهبران جمهوری اسلامی در برابر مشکلات داخلی و خارجی به قول آقای خامنه ای «تهاجمی» است. آیت الله خامنه ای در نطق خودشان که به مناسبت سالمرگ آقای بهشتی و هفتاد و دو تن دیگر بوده است، می گویند: ما از جهان به مناسبت مخالفت آنها با پیشرفت اتمی ما و تحریم های شورای امنیت و دفاع آنها از مسئله فحشا و آزادی زنان و حقوق بشر...طلبکاریم! ایشان راست می گویند!

چرا جهان از حقوق بشر و تساوی زنان حرف می زند؟ مگر نمی داند بقای جمهوری اسلامی در نبود آزادی است؟ مگر نمی داند این گروه از جهان و جهانیان طلبکارند؟ مگر نمی داند که این گروه دین فروش، دین فروخته اند و دنیا را خریده اند و حالا خود را از همه طلبکار می دانند؟ در خارج از ایران طلبکاریشان در حد اخلال در عراق و افغانستان و کمک به آشوب لبنان و ایجاد شکاف در فلسطینیان و در داخل، ادامه «غنی بازی» اورانیوم و البته رو به رو بودن با تحریم های شورای امنیت و تهدیدهای امریکا و سرزنش های جهان پیشرفته و حتی قلدری های عربستان سعودی و شیخ نشین های حاشیه خلیج فارس است.
طلبکاری ملایان را از مردم ایران که دیگر نگو و نپرس که چه ها طلبکارند و چه ها توقع دارند. اینان، ایران را از سلطنت مطلقه که قانون اساسی مشروطیت را رعایت نمی کرد نجات دادند و آن قانون را بکلی دور ریختند و البته «صغارت» را به مردم دادند و «ولایت» را به خودشان سپردند. گفتند در زمان شاه، ایران خراب ماند و قبرستان کهنه امامزاده عبدالله آباد شد و در دوران حکومت ملایان برای آبادی ایران، از قبرستان نوبنیاد «بهشت زهرا» آغاز کردند و با آن که هزاران شهید و اعدامی و زیر ماشین لهیده را در آن به خاک سپرده اند هنوز‌ آبادی آن تمام نشده است که به آبادی بقیه ایران برسند.
البته در زمان شاه حدود ده در صد مردم مرفه بودند و بیست و پنج درصد زیر خط فقر بودند و حدود شصت و پنج در صد زندگی متوسطی داشتند. در زمان حکومت ملایان از برکت هفتصد و پنجاه میلیارد دلار درآمد نفت، حدود پانزده در صد جامعه که سران ملایان، سران سپاهیان، سران قاچاقچیان و اقوام و بستگان و چاقوکشان آنها هستند به ثروت های افسانه ای نظیر داستان های هزار و یک شب رسیده اند و در عوض بیش از پنجاه در صد مردم را به زیر خط فقر انتقال داده اند که دیگر هوس آزادیخواهی و قانون طلبی و حقوق بشر ابلهانه غرب به سرشان نیفتد و بقیه مردم را با نان بخور و نمیری که از برکت دست زدن به سه چهار شغل در شبانه روز به دست می آورند سرگرم کرده اند.
حدود چند هزار نفری هم روشنفکر و روزنامه نویس و استاد دانشگاه مخالف وجود دارد که سرگرمی مردم و دستگاه دولت را با نوشتن و مخالف خوانی ...فراهم کرده اند و میان زندان و ترس و لرز آزادی، زندگی عجیب غریبی را می گذرانند و به امید این که به حکم تاریخ و زمانه، یک روزی که این بساط ظلم و ریا هم برچیده شد، آنگاه مردم آن روزگار، داستان دردناک اینان را بخوانند و شکر کنند خدا را که در آن دوره نبودند و یا شاید متأسف شوند که چرا آن دوره گذشت و دوران بدتری جای آن آمد. خیال می کنید که محال است از این بدتر شود؟ اگر در روند تاریخ ما چنین رویداهایی نبود، این ملت، ضرب المثل «دریغ از پارسال» را اختراع نمی کرد.
بگذریم! آقای خامنه ای ، رهبر انقلاب؟ یا رهبر جمهوری اسلامی، در همان سخنرانی، از آقای رئيس جمهور احمدی نژاد تعریف می کند و می گوید چندی دولت های پیشتر از ایشان، آن شعارهای اول انقلاب را به فراموشی سپرده بودند و جناب ایشان دوباره آن شعارها را زنده کردند. البته آن شعار ها نه شعارهای قانونمندی و مردم سالاری و پیشرفت اقتصادی و رفاه مادی...بلکه به پیش، به پیش تا ظهور حضرت، به پیش، به پیش تا تصرف قدس...بوده است. شعارهایی که حضرت احمدی نژاد در نطق سازمان ملل و نامه به رئیس جمهور امریکا و پاپ اعظم ...در مورد نابودی امپریالیسم امریکا و نابودی اسرائیل و همه گیر شدن اخلاق و ایمان احمدی نژادی... وعده فرموده اند.
جمهوری اسلامی زبانش در بیان این گونه شعارهاست و دستش آلوده به کشتار و سنگسار و زندان... مردم هم گرفتار گرانی و صف بنزین و کارت هوشمند و هزار دشواری دیگر.و البته ناوهای هواپیما بر امریکا در دریای عمان و خلیج فارس و ارتش امریکا در شرق و شمال و غرب کشور. کشورهای عربی در برانگیختن اختلافات سنی و شیعه می کوشند و دولت احمدی نژاد، بحران غنی سازی اورانیوم را حل نکرده، بحران جیره بندی بنزین را به میان کشیده است.
آیا راستی این درست است که دولت بنزین را لیتری پانصد تومان از خارج بخرد و یکصد تومان در داخل بفروشد و در سال پنج میلیارد دلار زیان بدهد؟آیا این گونه یارانه های بی معنی برای نان و شکر و سایر مایحتاج عمومی وجود دارد؟ این پول ها را دولت از کجا می آورد که زیان می دهد؟ البته که با دستی دیگر از جیب مردم ایران در می آورد. اما در میانه این از جیب در آوردن و کمک کردن ها، چندین برابر آن حیف و میل می شود و دزدی و چپاول بیشتر می گردد.
چاره چیست؟ چاره، جلوگیری از این گونه یارانه های بی معنی است. یعنی مردم بایستی از خود گذشتگی کنند و سختی بکشند تا پول یارانه صرف عمران و آبادی کشور و تولید کار و فقرزدایی واقعی گردد. اما مردم چه می گویند؟
مردم می گویند هنگامی که دولت میلیاردها دلار صرف پروژه های بیهوده غیر کارساز و صرفاً سیاسی، مانند غنی سازی اورانیوم ( تا کنون گویا بیش از 20 میلیارد دلار شده و حاصل آن فقط تشنج آفرینی بوده است) و یا در همین حدود، صرف برق اتمی بوشهر شده و پس از بیشتر از سی سال، هنوز به برق دهی نرسیده است. متخصصین می گویند با چنین پولی و با داشتن منابع فراوان گاز طبیعی، کشور می توانست ده ها کارخانه برق گازی ساخته باشد و ده ها برابر بیشتر از برق این نیروگاه اتمی، برق بی خطرتر به دست آورد. مردم می گویند دولت اگر به فکر ایجاد کار و عمران و آبادی بود، میلیاردها دلار رشوه به صورت مقاطعه سد سازی و جاده سازی و بندرسازی به سپاه نمی داد. مگر سپاه مقاطعه کار است؟ دولت اگر به فکر صرفه جویی برای امکان هزینه کردن در عمران کشور بود، از ده ها بندر اختصاصی عده ای از اعوان و انصار خود که از خارج بدون پرداخت گمرک جنس وارد می کنند و به بهای گران به مردم می فروشند، جلوگیری می کرد. از این بندرها حدود 12 میلیارد دلار در سال به مردم زیان می رسد. سرانجام، مردم می گویند که خودمان بخشی از منافع نفت مان را به صورت یارانه برای حمایت مردم مصرف نکنیم، ولی دولت هر ساله صدها میلیون دلار به حزب الله و حمس و دیگر بیگانگان کمک کند؟ آیا پاسخی در این مورد وجود دارد؟
بنا براین گرفتاری های جمهوری اسلامی از نوع گرفتاری های عادی کشورهایی که رأی و نظر مردم در کار دولت دخالت دارد نیست.
دولت ایران گرفتار دو مشکل اساسی است. مشکل اول آن، این است که گروهی قدرت حکومتی را به دست گرفته اند که به هیچ وجه حاضر نیستند قدرت را در فرآیند انتخابات آزاد به برندگان آن تحویل بدهند. بنابراین بهر قیمتی از آزادی در داخل جلوگیری می کنند و با تشنج آفرینی در درون و برون سیاست ضد آزادی را اعمال می کنند.
مشکل دوم این گروه طمع کار و حریص، نادانی و ناآشنایی با دنیای امروز و سیاست و اقتصاد امروزی است. بنابراین، تصمیم های آنها، مانند برنامه های حمایتی احمدی نژاد، نه تنها مفید و کارساز نیستند، بلکه زیان بخش و دردسر آفرین اند. تورم در دو سال حکومت احمدی نژاد شگفت انگیز بوده و بیکاری و فساد فزونی گرفته است.
با چنین اوضاعی ،همه می پرسند ایران به کجا می رود؟ هر کسی با تحلیل و استدلال خود می تواند چیزی بگوید. اما چون منطق و استدلال و دانش و خرد، درکار این گروه حکومتگر وجود ندارد و هر کانون قدرتی بر حسب منافع شخصی و گروهی خود و برای بقای خود تلاش و اقدام می کند و خرد جمعی در جستجوی منافع مشترکی برای کشور نیست، نمی تواند پیش بینی منطقی وجود داشته باشد. آنچه مسلم است اینکه ایران از نظر خارجی زیر ذره بین دشمنان قدرتمند منطقه ای و در برخورد با آرامش و منافع قدرت های بزرگ جهان است. از نظر داخلی نیز رقابت مرگ آلودی در میان کانون های قدرت وجود دارد و خامنه ای با بندبازی ناشیانه اش نمی داند چه کند. خامنه ای، قدرت خمینی را ندارد و لذا در این بندبازی احتمال نابودی خودش نیز می رود. ولی بهر صورت، سیاست «تهاجمی» آنها نمی تواند آینده روشنی را برایشان پیش بینی کند.
آنچه اهمیت دارد این است که نصیب مردم ایران از این تشنجات و رقابت ها و از سیاست ها و تهاجمات چیست و چه خواهد شد؟ بایستی پرسید که به فرض بروز حادثه ای، کدام دسته و گروه و حزبی حمایت مردم را دارد و یا مردم رانمایندگی می کند که بتوانیم درباره امکان پیروزی آن سخن بگوییم. مردم یک کشوری، صورت بی شکلی هستند و حکومت صورت متشکل و گروه مشخصی را لازم دارد. آن گروه مشخص مورد حمایت مردم کیست؟
گروهی که حقوق بشر و آزادی فردی و جمعی و قانونمندی و حق حاکمیت را از لحاظ نظری و رفتاری حق مردم بداند کجا هستند؟

Posted by ashena at 12:22 PM | Comments (0)

July 16, 2007

جواد مهربان: تبلیغ گسترش خطر ایران در منطقه خاور میانه

با تبلیغ گسترش خطر ایران در منطقه خاور میانه و حمایت مالی و تسلیحاتی ایران از حزب الله لبنان و حماس و به ادعای آمریکا حمایت از شورشیان در افغانستان و عراق، غرب و اعراب به یک نتیجه مشترک رسیدند و آن این که ایران خطر درجه یک برای امنیت خاورمیانه به شمار می رود. در نتیجه برای پیشگیری از خطر گسترش نفوذ ایران در منطقه نوعی تقسیم کار شکل گرفته است. مهم ترین تصمیم برای تضعیف ایران بیرون آوردن ثروتی از چنگ حاکمیت است که با گرانی نفت در این سال ها به چنگ آمده بود. بنابراین دوجبهه سامان داده شد.

در جبهه اول کشورهای غرب به خصوص آمریکا بر آن شده اند تا با گسترش تحریم ها علیه ایران عملا امکان گسترش صنایع نفت و پتروشیمی را در ایران به حداقل برسانند تا ایران از یک سو امکان تولید نفت بیشتر برای تامین هزینه های خود را از دست بدهد و از سوی دیگر ایران را (با مصرف بیش از هفتاد میلیون لیتر بنزین در روز) هرچه بیشتر به واردات بنزین و در نتیجه ضربه پذیرتر شدن در مقابل تحریم ها بکشانند.

اما جبهه دوم که متشکل از اعراب به خصوص عربستان، کویت و امارات است وظیفه تثبیت قیمت نفت را به عهده گرفته اند تا:

با جلوگیری از افزایش قیمت نفت از افزایش توان مالی ایران جلوگیری کرده و با تثبیت قیمت نفت و دادن تضمین به غرب در مورد کنترل قیمت نفت تحت هر شرایطی(حتی حمله به ایران)، نگرانی غرب از افزایش قیمت نفت در صورت افزایش فشار بر ایران را مرتفع کنند.

بنابراین تن دادن شتابزده حکومت به جیره بندی آنهم درشرایطی که هم نمایندگان مجلس نگران رای نیاوردنشان در انتخابات مجلس هستند وهم دولت پس از ضربه ای که در انتخابات شورای شهر خورده است در تلاش برای احیای مقبولیت عمومی خود است را نه در دلسوزی برای مردم بلکه در به وجود آمدن شرایط ناگزیری باید دانست که به دلیل تلاش حکومت برای دستیابی به سلاح هسته ای و حمایت از گروه های اسلامی در منطقه به وجود آمده است. بموجب این شرایط است که برای تامین بنزین مورد نیاز خود از سه طرف تحت فشار قرار گرفته اند:

1- با متعادل نگه داشته شدن قیمت نفت در بازارهای جهانی توان مالی حکومت برای خرید بنزین از خارج به شدت کاهش پیدا کرده است.

2- گسترش تحریم علیه ایران امکان هرگونه سرمایه گزاری در صنعت نفت ایران و افزایش تولید نفت و فروش بیشتر نفت برای کاهش کسری بودجه را منتفی کرده است.

3- گسترش دامنه تحریم های شورای امنیت مطمئنا شامل منع فروش بنزین به ایران نیز خواهد شد و حتی اگر صنایع نفت و پتروشیمی ایران از خطر حمله و نابودی در امان بمانند، ایران باید مصرف بنزین خود را از هفتاد میلیون لیتر در روز به سی میلیون لیتر(حداکثر توان تولید بنزین در داخل) کاهش دهد.

بنابراین، به نظر می رسد با تشخیص این پاشنه آشیل از سوی غرب و انتشار پیش نویس قطعنامه جدید علیه ایران از سوی انگلیس که در آن با هدف قراردادن ناوگان کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران می تواند جریان صادرات نفت ایران را مختل کند، عملا شرایط تامین بنزین در ایران در سراشیبی نزولی قرار گرفته که حتی در روزهای آینده ممکن است دولت توان تامین جیره اعلام شده را نیز از دست بدهد. ضمن اینکه حتی با فرض ادامه شرایط جیره بندی اعلام شده فعلی نیز شوک روانی وارد شده به جامعه و اثرات زیانبار تورمی شدید ناشی از این جیره بندی و گرانی بنزین نه تنها چرخ لنگان تولید و اشتغال در کشور را هرچه بیشترلنگ خواهد کرد، بلکه باعث خواهد شد به بخش وسیع تری از طبقات متوسط و پایین لطمات بسیار شدیدی وارد آید.

Posted by ashena at 12:17 PM | Comments (0)