« July 2007 | Main | September 2007 »

August 23, 2007

آزادی و تنهایی

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

شهلا صمصامی
Licensed Psychotherapist


خواننده ی عزیزی نوشته اند:
در ایران دانشجوی ممتاز بودم. با بورس تحصیلی به آمریکا آمدم. در اینجا تقریباً به همه چیزهایی که میخواستم دست یافتم. دکترا گرفتم و در یک شرکت معتبر کار می کنم. از موفقیت درسی و کارم راضی ام. ولی تنها هستم. با دوستان و همکارانم معاشرت دارم، ولی دوست به معنی واقعی ندارم. غالب کسانی را که می شناسم یا در آمریکا متولد شده اند و یا از کودکی اینجا بوده ا ند.

فکر می کنم آنها مسائل مرا درک نمی کنند. جالب اینست که چندی پیش سفر کوتاهی به ایران کردم و دوستان قدیم را دیدم، ولی با آنها هم نتوانستم احساس نزدیکی بکنم. گاه فکر می کنم مشکلاتی که در بچگی با آن روبرو بودم حالا باین شکل بروز کرده اند. وقتی خوب فکر می کنم می بینم در خانواده ام با برادر و خواهرم هم زیاد نزدیک نبودم. گاه هم فکر می کنم چون افراد خانواده ام هیچوقت بیکدیگر ابراز محبت نمی کردند، من هم برایم سخت است به کسی ابراز محبت و دوستی کنم. مشکل خاصی ندارم، فقط گاه از احساس تنهایی رنج می برم. در عین حال با تنهایی ام خو کرده ام و حاضر نیستم آزادی را که در این تنهایی دارم از دست بدهم. شاید هم با تنهایی ساختن بهترین راه حل باشد، ولی مطمئن نیستم.


خواننده ی عزیز ،
شما با روشنی و شفافیت موقعیت خودتان را توضیح داده اید. چند نکته مهم در نوشته ی شما بود که قابل بررسی و دقت ویژه است. اولین و کلی ترین مسئله که شاید برای غالب مهاجران ایرانی، چه مهاجران قدیم، چه مهاجران جدیدتر وجود دارد ،یافتن هویتی است که هم ایرانی باشد و هم با شرایط متفاوت فرهنگ و نحوه ی زندگی و تفکر آمریکایی قابل تطبیق باشد. این مشکل حتا برای ایرانیانی که در آمریکا بدنیا آمده اند نیز وجود دارد، ولی ابعاد متفاوتی را در بر می گیرد. بویژه، کسانیکه در سنین پس از بلوغ به آمریکا میایند، از آنجایی که شخصیت آنها شکل گرفته و هویت مشخص تری دارند، یافتن یک هویت جدید که نفی هویت ساخته شده را نکند و زندگی در اینجا را ممکن سازد، مشکل تر است. باین ترتیب، اینکه شما در میان دوستانی که اینجا به دنیا آمده و یا از کودکی به آمریکا آمده اند احساس بیگانگی می کنید قابل فهم است. از سوی دیگر، با آمدن به آمریکا، درس خواندن و زندگی در این محیط، دیگر آن شاگرد ممتاز قبلی در ایران نیز نیستید. دوستان شما در ایران این تجربه ی مهم، یعنی زندگی در آمریکا را کم دارند. پس آنها نیز نمی توانند کاملا شما و دنیای شما را بفهمند.

مسائل ویژه شاگرد ممتاز بودن
شاگرد ممتاز بودن خالی از مشکل و مسئله نیست. برای اینکه یک نوجوان چه در ایران و یا هر جای دیگر بتواند در درس و تحصیل بدرخشد، نیاز به تعهد کامل به دانش آموزی دارد. نوجوان با استعدادی که بین دهها و یا صدها هزار نوجوان دیگر به درجه ی دانش آموز یا دانشجوی ممتاز میرسد، بزرگترین ارجحیت او درس و موفقیت در امور تحصیلی است. چنین شخصی باید ساعات طولانی از وقت و زندگی خود را به درس خواندن بگذراند و پشتکار داشته باشد. در چنین شرایطی معاشرت با دوستان، پارتی یا مهمانی رفتن گاه بکلی کنار گذاشته می شود. دورانی که یک نوجوان میتواند به حد ممتاز برسد، همان دورانی است که بسیاری از مهارت های اجتماعی نیز باید یادگیری شده و تمرین شود. در شرایط محیط ایران معمولاً یک دانش آموز یا دانشجوی ممتاز را در پارتی نمی بینید. به ویژه در ایران رسیدن بدرجات مهم تحصیلی تنها با فداکاری و گذشت از بسیاری از خواسته های دیگر امکان پذیر است. رقابت زیاد است و امکانات کم. دوران نوجوانی، دوران ساختن هویت، شکل گرفتن شخصیت و استقلال یافتن ذهنی، فکری و احساسی از خانواده است. در حقیقت نوجوان در این سالهاست که با رفتن در جامعه و وقت گذاشتن با دوستان و همسالان می تواند معاشرت های اجتماعی را یاد گرفته و تمرین کند. این مسئله، تضادی است که در مورد شاگردان ممتاز می بینیم.
حدس من اینست که شما در دوران تحصیلی در ایران غالب وقت خود را به درس خواندن گذرانده اید و شاید فرصت کافی برای معاشرت با دوستان نبوده است. در آمریکا هم بدون شک وقت بیشتری را در کلاس درس و کتابخانه گذرانده اید. با بورس تحصیلی از ایران به آمریکا آمدن و دکترا گرفتن لازمه اش پشتکار و درس خواندن زیاد است. شما بدون شک مهارت موفقیت در امور تحصیلی و شغلی را دارید. ولی شاید در تمام دورانی که چه در ایران چه در آمریکا درس خوانده اید، نه فرصت معاشرت و نه نیاز آن بوده است. حالاکه درس خواندن تمام شده و بمعنی واقعی وارد زندگی اجتماعی شده اید کمبود این بخش را بیشتر حس می کنید.

تأثیرات دوران کودکی
شما خواننده ی عزیز بخوبی موقعیت خانوادگی و کودکی خود را توضیح داده اید. بدون شک شما آگاه هستید که آنچه انسان در کودکی و در خانواده می آموزد، در ساختن شخصیت و ساختار ذهنی و فکری او تأثیر بسیار زیادی دارد. تردیدی نیست که بزرگ شدن در خانواده ای که پدر و مادر قادر به ابراز احساسات خود نبوده اند تأثیری بزرگ و ماندنی در جسم و روح و شخصیت انسان دارد. احساس محبت، نزدیکی و دوستی کردن تنها یک احساس نیست، بلکه قابلیتی است یادگرفتنی. معاشرتی بودن یا نبودن بیشتر یادگرفتنی است. اگر پدر و مادری بهر دلیلی یاد نگرفته اند احساسات خود را بیکدیگر و بفرزندان خود ابراز کنند، لزوماً دلیل این نیست که یکدیگر را دوست ندارند، ولی انسان نیاز دارد که احساس دوستی و محبت به زبان نیز بیاید. تشخیص شما از شرایط زندگی خانوادگی و نحوه ی بزرگ شدن تان کاملاً صحیح است. در حقیقت برای شما شرایطی که می توانستید این مهارتهای مهم را یاد بگیرید کمتر فراهم شده بود. اگر شرایط خانوادگی را به شرایط شاگرد ممتاز بودن بیافزاییم ،می بینیم شانس و فرصت کافی و مناسب برای معاشرت های اجتماعی برای شما کمتر فراهم بوده است.

تنهایی و آزادی
نکته ی جالب دیگری را که مطرح کرده اید اینست که گفته اید: «از تنهایی رنج می برم ولی به آن خو کرده ام و حاضر نیستم آزادی را که در این تنهایی دارم از دست بدهم». بنظر میرسد بخشی از شما از تنهایی رنج می برد ولی بخش دیگری نمی خواهد آزادی خود را از دست بدهد. اینگونه تضادها در درون همه ما انسان ها وجود دارد. در عین حال افرادی هستند که باید در تمام لحظات، دورشان پر و شلوغ باشد. اینگونه افراد از تنهایی و تنها بودن پرهیز کرده و شاید حتا می ترسند. در مقابل، افراد دیگری براحتی می توانند با خود بوده وقت شان را به مطالعه، کارهای هنری، خلاقیت، یادگیری و در تنهایی و آرامش بگذرانند. یکی از شرایط بلوغ انسانها اینست که بتوانند با خویشتن خلوت کرده و از این سکوت و خلوت لذت برده و از آن استفاده کنند. به نظر میرسد شما خوانند ی عزیز باین بلوغ فکری و ذهنی رسیده اید که بتوانید با خود تنها باشید و در این تنهایی، احساس آزادی کنید. ولی از آنجایی که خوشحالی و رضایت از زندگی در گرو بوجود آمدن تعادل است، آن بخش از شما که از تنهایی رنج می برد، نیاز به یک همزبان، دوست و یار مناسب دارد. برای فردی مانند شما هرکسی نمیتواند به رفع این تنهایی کمک کند. در درجه اول کسی را که انتخاب می کنید، باید در حد رشد و بلوغ فکری و ذهنی خودتان باشد. کسی که مانند شما بتواند به تنهایی نیز خو کرده و معنای فضای آزاد و مستقل را بداند. احترام به فضا و حیطه فرد دیگر نیز از شرایط لازم برقراری یک رابطه موفق است.
در آخر شما اشاره کرده اید که «شاید با تنهایی ساختن بهترین راه حل باشد، ولی مطمئن نیستم». این نکته گفتمان ذهنی شما را روشن تر میکند. بنظر میرسد بخشی از شما که تنها بودن را دوست دارد، شاید از ترس از دست دادن آزادی، ترجیح میدهد که تنها بماند. بخش دیگری از شما این احساس تنهایی را دوست ندارد و میخواهد که یار و همزبان مناسبی بیابد. شناخت این تضادها در درون انسان به حل مسائل و مشکلات کمک زیادی می کند.
شما جوان موفق، متعهد، با پشتکار وحتماً با هوش و بااستعدادی هستید که بیشتر عمر نوجوانی خود را به درس خواندن گذارانده اید. شخصیت و هویت ویژه ا ی دارید. بنظر میرسد یک ایرانی هستید که زندگی و شرایط آمریکا را دوست دارید، ولی لزوماًنمی خواهید آمریکایی باشید. شاید از مطالعه لذت میبرید و سکوت و خلوت درون و بیرون را ترجیح میدهید. در عین حال بنظر میرسد نیاز به کسی دارید که بدون محدود کردن آن آزادی ها، شما را در جایی که هستید درک کند و خواسته های مشابه ای داشته باشد. اگر برایتان بیشتر روشن شود که از معاشرت با چه نوع افرادی بیشتر لذت خواهید برد، پیدا کردن آن افراد ساده تر خواهد شد. قدم اول برای حل مسائل و مشکلات، درک آنها است. شما دقیقاً می دانید مشکل و مسئله تان چیست. با روشن شدن اینکه چه کسی با چه شرایط و شخصیتی مطلوب تر است، می توانید دوست و یار مناسب خود را نیز بیابید. موفق باشید.

Posted by ashena2 at 07:59 AM | Comments (0)

حکایت اتوبوس سواری در تهران!

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

مازیار توفیق

قبل از سهمیه بندی بنزین درایران،هروقت که برای دیدن دوستان و اقوام به تهران سفر می کردم با انبوه جمعیت استقبال کننده در فرودگاه مواجه می شدم،از پدرو مادر وخواهرو برادر و دخترخاله و پسرخاله گرفته، تا دوستان و آشنایان و کسبه محل که همگی آنها لطف می کردند و با انواع دسته گل ودوربین عکاسی و فیلمبرداری، با حدود سیزده،چهارده تا ماشین رنگ و وارنگ به دنبال من یکنفر می آمدند. درطول مدت اقامتم هم همیشه پنج، شش نفراز دوستان با ماشین هاشون، آماده بردن من به اینطرف و اونطرف بودندوگاهی هم همه باهم با سه چهارتا ماشین به این ور و اون ور می رفتیم.

اما دراین سفرآخری که به ایران رفتم، فقط برادرم اومد استقبالم که اونهم با کلی تاخیربه فرودگاه رسید. پرسیدم چه خبرشده ؟ بقیه کجان؟
گفت: با روزی سه،چهارلیتر بنزین، دیگه کسی ازاین لطفها نمی کنه، تازه من هم چون داداشت هستم اومدم دنبالت ! اگرهم دیر رسیدم به خاطر این بود که نصف راه رو«خاموش» اومدم!!!
پرسیدم: خاموش اومدی؟! چطوری خاموش اومدی؟ مگه با ماشین خاموش هم میشه رانندگی کرد؟
او خندید وگفت: تقصیر تو نیست که نمی دونی . مسئله اینجاست که تو توی آمریکا زندگی می کنی و ازحال ما خبرنداری.وقتی بنزین نداری وباید هم رانندگی کنی، ناچار به کشف و اختراع روشهای جدید می شوی! آره داداش، خاموش هم می شه رانندگی کرد.اما فقط توی ایران نه توی امریکا! اونهم به این صورت که اول گازماشین رو می گیری و با حداکثر سرعتی که می تونی میری.همچین که به یک سرازیری می رسی، موتور ماشین روخاموش می کنی و دنده رو خلاص! و عین قرقی می ری پایین. ضمنا" باید بدانی که هیچ چیز وهیچکس نباید جلوی سرعت تو رو بگیره، حتی چراغ قرمز! چون هرچراغ قرمزی رو که ردکنی حدود نیم لیتر بنزین صرفه جویی خواهی کرد!
•••
بعد از چند روز استراحت درمنزل پدری ودید وبازدید دوستان و اقوام، تصمیم به گردش درشهر گرفتم،پیش خود فکرکردم یک سر برم بازارتهران و ناصرخسرو ومیدان توپخانه، تا هم خاطرات قدیمی ام زنده بشه و هم یکمقدار خرت وپرت برای برگشتنم بخرم. چون مدتی بود سوار اتوبوس نشده بودم وضمنا دلم هم برای اتوبوسهای وطن تنگ شده بود، تصمیم گرفتم با اتوبوس به بازاربروم،چون دراین صورت هم اتوبوس سواری می کردم و هم مزاحم سهمیه بنزین کسی نمی شدم (پیش خودمون بمونه. اصلا دل وجرات «خاموش رفتن» روهم نداشتم،بنابراین به برادرم هم چیزی نگفتم.).
خلاصه به یاد دوران شیرین کودکی و اتوبوسهای خلوت و تروتمیز دوطبقه تهران قدیم، بسوی ایستگاه اتوبوس محل به راه افتادم.
•••
عقربه های ساعت درست عدد دوازده را نشان می دادند. صدای اذان ظهر درفضا پخش بود و خورشید با زاویه نود درجه بر فرق سرمردم می تابید. ایستگاه اتوبوس محل مانند کندوی زنبورشلوغ و پرازدحام بود.مردم دریک صف طولانی ایستاده بودند و مثل همیشه مشغول غرزدن بودند.
گرمی هوا و ازدحام جمعیت و اذان ظهر آدم رو به یاد مکه و مدینه و مناسک حج می انداخت. آز آسفالت خیابون گرما موج می زد و اینقدر گرم بود که فکر می کنم اگر تخم مرغ رو روی زمین می انداختی، بلافاصله نیمرو تحویل می گرفتی!
تعدادی از مردم روی زمین نشسته بودند،یکسری عین مجسمه به دوردستها خیره شده بودند وانتظار آمدن اتوبوس را می کشیدند، چند نفرکارگر وبنا با بیل وکلنگ و بقچه های رنگ و وارنگ، دور هم حلقه زده بودند و باهم خوش وبش می کردند.حدود نیم ساعت درگرما ایستادم تا بالاخره یک اتوبوس از دور نمایان شد.
ناگهان غوغایی برپاشد.همه ازجایشان پریدند.همه چیز به هم ریخت، صف به هم خورد وهمه مدعی نفراول صف شده بودند.دریک لحظه من که نفر چهارم صف بودم به انتهای صف پرتاب شدم.چند نفرهمدیگر راهل می دادند، دو سه نفر به هم دیگه فحش خواهر ومادر می دادند، یک نفر هم مبصر صف شده بود ومی گفت کی اول بوده وکی دوم.هرچی اتوبوس نزدیکتر میشد، جنب وجوش مسافران هم بیشترمی شد، یکسری از مردم به وسط خیابون رفته بودند و جلوی اتوبوس بالا وپایین می پریدند، چند نفرهم مانند دونده های حرفه ای حالت «استارت» گرفته بودند. اتوبوس بازهم نزدیکتر شد.همه آماده سوارشدن بودند، دعوا ودرگیری به اوج خود رسیده بود، ولی اتوبوس با همان سرعتی که از دور آمده بود، ازجلوی چشمان ما رد شد ورفت، چون مربوط به این ایستگاه نبود وتنها چیزی که ازش نصیب ما شد، دود سیاه اگزوزش بود. مردم مانند قشون شکست خورده به سرجاهایشان بازگشتند ودوباره باهم مهربان شدند.!
بعد از چند دقیقه دوباره اتوبوسی از دور بسوی ما آمد. جنگ و درگیری مسافران نیز دوباره آغازشد و من بیچاره دوباره به ته صف شوت شدم !.این دفعه خود مبصر هم داشت جرزنی می کرد و می گفت نفر اول صف بوده. اما این اتوبوس هم با کمال بی رحمی از جلوی ما رد شد و رفت و ما با حسرت، دور شدنش رو تماشا کردیم. مردم دوباره دست از پا درازتر به ایستگاه بازگشتند.در کنار ایستگاه، یک تابلوی تبلیغاتی وجود داشت که برروی آن خانمی با سی ودو عدد دندان سفید ومرتب، به ما لبخند می زد وتبلیغ یکی از خمیردندانهای ساخت وطن را می کرد!!! (واقعا هم که قیافه ما خنده داشت، ولی یکجورایی وقتی چشمم به اون عکس می افتاد، حرصم می گرفت.).
مدتی بعد، اتوبوس بعدی از راه رسید ولی این دفعه دیگه کسی حال وحوصله جنگ و دعوا رو نداشت، همه با بی حالی و بی خیالی نزدیک شدن اتوبوس را نگاه می کردند و با بی اعتمادی منتظررد شدن اتوبوس از جلوی ایستگاه بودند،اما اتوبوس آمد و آمد و درکمال ناباوری همه، در جلوی ایستگاه ما ایستاد. حدود سی،چهل نفر در اتوبوس نشسته بودند و بیست، سی نفری هم در وسط آن ایستاده بودند،در صف ما هم حدود چهل، پنجاه نفر حضور داشتند. من همینطور هاج و واج به جمعیت نگاه می کردم و پیش خودم حساب می کردم که چطوری قراره این همه آدم در یک اتوبوس جا بشوند، که ناگهان درب اتوبوس باز شد و تمامی افراد موجود درصف همانند «آپاچی ها» به اتوبوس حمله ور شدند، همه از سر وکول هم بالا می رفتند، من با دیدن این صحنه، تصمیم گرفتم کمی بیشتر صبر کنم تا شاید اتوبوس بعدی بیاید و با آن بروم، اما مردمی که بسوی اتوبوس می دویدند، مرا هم با خود هل دادند و به داخل اتوبوس بردند، وتا آمدم دست و پای خودم رو جمع کنم، دیدم وسط اتوبوس ایستاده ام واتوبوس هم به راه افتاده!!
هرکس به یک جای اتوبوس آویزان بود، دو سه نفر لای درب اتوبوس بودند و داد می زدند : آقا در رو واکن له شدم. چندین نفرهم مثل سرخپوستان به بیرون اتوبوس چسبیده و آویزان شده بودند و با مشت ولگد به دروپنجره اتوبوس می کوبیند تا شاید راننده آنها را هم سوار کنه، سه چهارنفر هم دنبال اتوبوس می دویدند و به راننده ومسئولین شرکت واحد بد وبیراه می گفتند.توی اتوبوس جای سوزن انداختن نبود بطوری که،بینی من با زیربغل مسافربغلی، دویا سه سانتیمتر بیشتر فاصله نداشت.(البته زیربغل که چه عرض کنم!بیشتر شبیه دریاچه نمک بود!!).همه همدیگر را هل می دادند تا شاید جای بیشتری بدست آورند، ازشدت فشار جمعیت و کمبود اکسیژن به یاد شب اول قبرافتاده بودم. ازوسط اتوبوس یکی می گفت:آقا هل نده اون بیل رو از روی پام وردار! و اون یکی می گفت: داداش برو عقب، ازبوی پیاز خفه شدیم! درقسمت زنانه، درگیری شدیدی ایجاد شده بود.یک پیرمرد به حریم خواهران تجاوز کرده بود ودرآن قسمت نشسته بود، زنها هم مشغول لعن ونفرین او بودند، اوهم خودش رو زده بود به کری و کوری،نه چیزی می شنید ونه چیزی می دید!درعوض راحت روی صندلی نشسته بود! گرد و خاک ودود وصدای زنگ های مختلف موبایل و همهمه مردم فضای اتوبوس را پرکرده بود.با هرترمزی که راننده می کرد مردم عین کمپوت آلبالو روی سروکله هم می ریختند.من به ناچار مدتی را در حالت «تانگو» با یک برادرافغانی سپری کردم تا بالاخره جا بازشدو تونستیم از هم جدا بشیم . از شدت گرما و فشارهای حاصله،تصمیم به پیاده روی گرفتم و دراولین ایستگاه اقدام به پیاده شدن کردم.اما بالاخره در سومین ایستگاه با شلوارپاره وموهای ژولیده وپیراهن بدون دگمه،توانستم از اتوبوس پیاده شوم.نفس راحتی کشیدم،اما هنوز چند ثانیه نگذشته بود که فهمیدم،کیف پول،ساعت،موبایل و گردنبندم را دزدیده اند!!!
خلاصه به شما پیشنهاد می کنم هیچوقت هوس اتوبوس سواری درتهران را نکنید،اگر هم مجبور به این کار هستید،حتما توصیه های زیر را جدی بگیرید و به آنها عمل نمایید:
-حداقل سن برای سوارشدن به اتوبوس پانزده و حداکثر آن شصت سال می باشد.
-همراه داشتن ماسک شیمیایی و کپسول اکسیژن برای جلوگیری از مسمومیت تنفسی و خفگی در وسط اتوبوس.
-استفاده از قرصهای ضد تهوع وضد فشارخون،برای پیشگیری ازاستفراغ وسکته قلبی،هنگام ویراژهای رانندگان اتوبوس. همچنین همراه داشتن وصیتنامه معتبر با ذکر نام وراث و تفکیک سهم الارث وهمراه داشتن اصل وکپی شناسنامه به انضمام آدرس و شماره تلفن جهت تشخیص هویت توسط پزشکی قانونی درسفرهای بین شهری.
-پوشیدن کفشهای ایمنی وکارگاهی (پنجه آهنی) برای مصونیت دربرابر له شدن پا توسط سایر مسافران.
-گذراندن یک دوره دوماهه بندبازی وچتربازی وعملیات ویژه برای آویزان شدن به میله های داخل اتوبوس.
-شرکت در کلاس ژیمناستیک، برای زدن آفتاب بالانس و مهتاب بالانس هنگام ترمزهای شدید راننده اتوبوس.
- گذراندن یک دوره فشرده یوگا و مدیتیشن برای تمرین ایستادن در شرایط سخت در وسط اتوبوس(یک پایی، یک دستی، بی دست و بی پا...)
- گذراندن یک دوره دفاع شخصی و مبارزه انفرادی ( کونگ فو- جودو- آی کی دو) برای دفاع و مقابله دربرابر تهاجم مسافران در ایستگاه اتوبوس.
- شرکت در یک دوره پیشرفته دو و میدانی و پرش با نیزه، جهت دویدن به دنبال اتوبوس و پریدن به داخل آن در هنگام حرکت.
با آرزوی موفقیت شما، ضمنا فراموش نکنید که «ارائه بلیط نشانه شخصیت شماست».

Posted by ashena2 at 07:57 AM | Comments (0)

«شورای ملی آمریکایی های ایرانی تبار» ( NIAC)

شبنم سهندی

مذاکره «نایاک» با کارگردان فیلم (Crossing Over)
«نایاک» در طی تماسی تلفنی با «وین کریمر» Wayne Kramer کارگردان فیلم «کراسینگ اوور»، مراتب نگرانی خود را در مورد ترسیم چهره نادرستی از آمریکایی های ایرانی تبار در این فیلم به اطلاع وی رسانده است. این فیلم که قرار است در پاییز امسال اکران شود، گویای تلاش‌های مهاجران برای کسب شهروندی (Citizenship) آمریکاست و از جمله یک خانواده آمریکایی ـ ایرانی را نشان می دهد که دختر خانواده به علت تمایل به رفتارهای غربی، به دست برادر متعصب خود به قتل می رسد.

«کریمر» در واکنش به نگرانی های «نایاک» در مورد عدم ارایه تصویری واقعگرایانه از آمریکایی های ایرانی تبار، پاسخ داده است که به نحوی اساسی فیلمنامه فیلم را دگرگون کرده، تا آنجا که قتل رخ داده از سوی شخصیت پسر خانواده، دیگر به هیچ وجه به عنوان یک قتل ناموسی نشان داده نمی شود.
یکی از نگرانی های «نایاک» این بود که «ناموس» و دفاع از «شرف خانوادگی» از طریق قتل و جنایت، به هیچ وجه با هویت ایرانیان سنخیت ندارد. در فیلم اینگونه نشان داده می شود که گرچه خانواده «براهری» بیش از بیست سال است که در آمریکا زندگی می کنند، اما تمایل آنان به قتل دخترشان برای حفظ «شرافت خانوادگی»، مهم‌تر از هر چیز است، تا آنجا که پدر خانواده حاضر است شب قبل از کسب شهروندی آمریکا، ترتیب قتل دختر خود را بدهد.
به گفته «کریمر»، او این جنبه‌های فیلم را تغییر داده و نسخه تعدیل شده فیلمنامه را نیز در اختیار «نایاک» نهاده است. قرار است که «نایاک» نسخه اصلاح شده فیلمنامه را به دقت مورد مطالعه قرار دهد و نظر خود را به اطلاع «کریمر» برساند.
«نایاک» امیدوار است که ظرف روزهای آتی و از طریق مذاکره و گفت و گو و همکاری با دست اندرکاران تولید این فیلم، به نتیجه مورد قبول دو طرف دست یابد. اما در عین حال، اگر فیلمنامه اصلاح شده رضایت بخش نباشد، در آن صورت «نایاک» در مورد اقدامات بعدی چاره اندیشی خواهد کرد.

پیشرفت «نایاک» در دعوای حقوقی با «صدای آمریکا»
«شورای ملی آمریکایی های ایرانی تبار» (نایاک) شکایتی حقوقی را علیه حامیان حمله نظامی آمریکا به ایران که تهمت‌ها و افتراهای ناروایی را علیه «نایاک» مطرح کرده‌اند، به دادگاه برده است.
به نشانه موفقیت این اقدام، بخش فارسی «صدای آمریکا» موافقت کرده است تا از پخش برنامه‌های این گروه که شایعه‌های نادرستی را علیه «نایاک» مطرح می کنند، جلوگیری به عمل آورد.
افشین پیشه‌ور، وکیل «نایاک» با ارسال نامه‌ای مورخ 19 جون 2007، از بخش فارسی موسسه «صدای آمریکا» خواست تا از ادامه پخش شایعات گروه‌های سیاسی در مورد «نایاک» خودداری ورزد. این اولین باری است که «نایاک» برای متوقف کردن فعالیت‌های سیاسی گروه‌هایی که هر صدای مخالف جنگ میان آمریکا و ایران را به عنوان عوامل حکومت ایران معرفی می کنند و در صدد سرکوب آن برمی آیند، به اقدامات قانونی متوسل شده است.
درخواست توقف به دنبال آن مطرح شد که بخش فارسی «صدای آمریکا» در تاریخ 7 جون 2007 برنامه‌ای با شرکت حسن داعی الاسلام پخش کرد. وی در تمام طول مدت این برنامه، ادعاهای شنیع و بی پایه‌ای را علیه «نایاک» و کوشش‌های آن برای اجتناب از حمله احتمالی آمریکا به ایران، مطرح کرد.
«صدای آمریکا» که با بودجه دولت این کشور اداره می شود، برخلاف شبکه‌های خصوصی رسانه‌ای در آمریکا، مقید است تا استانداردهای روزنامه‌نگاری مشخص و تعریف شده‌ای را رعایت کند و باید در برابر کنگره و مالیات دهندگان آمریکایی پاسخگو باشد. این استانداردها شامل بررسی منابع اطلاعاتی، طرح دیدگاه‌های موافق و مخالف و پوشش دقیق و همه جانبه مسایل مطرح شده در آن می باشد. قواعد داخلی این موسسه در مورد اصولی چون رعایت انصاف در روزنامه‌نگاری، خواهان آن است که تمامی برنامه‌های خبری و حتی تلفن‌های بینندگان به این برنامه‌ها باید ناظر بر دیدگاه‌های موافق و مخالف باشد و در صورتی که عقیده مخالفی، خلاف نظر طرف حاضر در برنامه وجود ندارد، مجری برنامه باید خود به عنوان طرف مخالف ابراز نظر کند.
اما مجری برنامه «صدای آمریکا» برخلاف استانداردهای مشخص این رسانه، در برنامه زنده تلویزیونی بخش فارسی، در مورد اتهامات زشت و بی اساس داعی الاسلام علیه «نایاک» هیچ نگفت و حتی از او نخواست تا برای اثبات ادعاهای پوچ خود، مدرکی مستند عرضه کند. برخلاف ادعای میزبان برنامه، از «نایاک» برای شرکت در آن هیچگونه دعوتی به عمل نیامده بود.
این امر چه عمدی بوده یا ناشی از فقدان آموزش صحیح کارکنان موسسه «صدای آمریکا» باشد، پخش این برنامه سبب شد تا اطلاعات غلط داعی الاسلام معتبر و موجه جلوه کند.
اوایل امسال بود که داعی الاسلام مقاله‌ای را علیه «نایاک» در نشریه «فرانت پیج» (FrontPage Magazine) که یک نشریه متعلق به «نیوکان»‌های جنگ‌طلب است به چاپ رساند. متعاقب آن و در ماه آپریل، «نایاک» به طور رسمی به آن مقاله پاسخ داد و بر ادعاهای واهی داعی الاسلام خط بطلان کشید.
«صدای آمریکا» در نظر داشت که در روز 7 جولای بار دیگر برنامه‌ای با حضور داعی الاسلام پخش کند. وکیل «نایاک» با ارسال نامه‌ای در تاریخ 5 جولای، این اقدام را «نشانه آشکار و متقاعد کننده خباثت و بی توجهی به حقیقت» نامید و این موسسه را از اقدامات قانونی و حقوقی خود مطلع ساخت. فردای آن روز، موسسه «صدای آمریکا» از تصمیم خود مبنی بر لغو پخش این برنامه خبر داد.
این نگرانی گسترده وجود دارد که «صدای آمریکا» به تعهدات و استانداردهای دقیق و مشخص روزنامه‌نگاری عادلانه و منصفانه پایبند نیست. افشین پیشه‌ور در نامه ماه جون خود خطاب به این موسسه نوشته است، «در این تردیدی وجود ندارد که بخش فارسی «صدای آمریکا» تصویر منصفانه‌ای از اخلاق روزنامه‌نگاری یا ارزش‌های آمریکایی را در اختیار ایرانیان مقیم این کشور قرار نمی دهد و مسلم است که آن هنگام که کنگره آمریکا بودجه برنامه فارسی «صدای آمریکا» را به این موسسه تخصیص می داد، تردیدی نداشت که این موسسه در ار ایه چنان تصویری کوشش خواهد کرد.»
«نایاک» در پی آن است تا با مدیریت «صدای آمریکا» جلسه‌ای ترتیب دهد و بر پخش برنامه‌های سیاسی سراسر از تهمت و افتراهای بی پایه و اساس علیه کوشش‌های «نایاک» نقطه پایانی بگذارد.

Posted by ashena2 at 07:51 AM | Comments (0)

مظلومان خاموش: خشونت های رفتاری خانواده و تاثیر سوء و نهانی آن روی فرزندان

دکتر فرزانه خضرایی

مشاور و روان درمان خانواده
www.drkhazrai.com


بعد از خواندن مقاله خانم سوزان کرمانی و آقای حسین حسینی، به یاد تجربیات حرفه ای خود با افراد و خانواده هایی افتادم که خشونت های رفتاری را تجربه کرده اند.
در کالیفرنیا سعادت داشته ام که با خانم های ایرانی که در اثر خشونت های همسر به پناهگاه ها پناه آورده بودند کار کنم. بعضی از این خانواده ها، بچه های کوچک هم داشتند که می شد اثرات خشونت های خانواده را در آنها مشاهده کرد.

به جا است که مقاله ای هر چند مختصر، راجع به اثرات ناگوار خشونت های خانواده بر روی کودکان برای اطلاع جامعه ایرانی مقیم امریکا عرضه کنم. ولی باید اشاره کنم که این مقاله گنجایش شرح تمام جنبه های این مسئله را ندارد. لازم است گفتگوها درباره ی این مشکل خانوادگی و اجتماعی ادامه داشته باشد و مسائل مربوط از جهات اجتماعی، روانی و تاثیر آن روی بزرگسالان و نوجوانان و کودکان بازگو شوند تا توجه جامعه ایرانی مقیم امریکا به این مسئله جلب شده در راه چاره و کمک برآیند.
همچنین تحقیقات نشان می دهد که وقتی اطلاعات لازم در مورد مشکلی و راه های موجود برای حل آن به افراد داده می شود، کمک بزرگی در تصمیم گیری آنها می باشد. این افزایش اطلاعات و آگاهی از کمک های موجود، به آنها احساس توانایی بیشتری می دهد که در راه چاره وکمک به خود، کودکان خود و اطرافیان قدم بردارند.
آمار نشان می دهد که حداقل سه میلیون کودک در امریکا شاهد خشم و خشونت رفتاری در خانواده خود هستند. طبق آمار دولتی، اگر چه خشونت های خانوادگی ‌از سال 1993 تا سال 2004 تا حدی کم شده است، ولی این مسئله، از آنجایی که اثرات ناگواری برای همه افراد خانواده، بخصوص بر روی نسل آینده دارد، همچنان مشکل بزرگی در جامعه به حساب می آید.

خشونت رفتاری در خانواده
مشکل خشونت رفتاری بین همسران، در واقع یک مسئله ی سلامتی جسمی و روحی تمام افراد خانواده است. بخصوص فرزندان، از آنجا که در حال رشد جسمی و روحی هستند تجربه ی خشونت ها را عمیقاً جذب کرده و رنج بسیاری خواهند کشید.
اگر چه ممکن است اثرات خشونت در خانواده بر روی فرزندان بلافاصله و در ظاهر نمایان نباشد، ولی بتدریج این اثرات در روح و روان کودکان انباشته شده و سرچشمه مشکلات رفتاری و روحی برای آینده خواهد بود.
این اثرات را به چند دسته می توان تقسیم کرد:
1- کودکانی که در محیط خشونت آمیز خانواده (جنگ و دعوا مرافعه بین پدر و مادر) بزرگ می شوند، دو حالت از موقعیت و محیط فامیل را تجربه می کنند. یکی زمانی است که خشم و خشونت رفتاری در حال اتفاق است و آنها با تمام وجود شاهد آن هستند.
دیگری زمانی است که خشم و خشونت خوابیده و تا مدتی در ظاهر آرامش برقرار است تا دوباره خشونت رفتاری به هر دلیلی از سرگرفته شود.
در این دوران، خانواده حتی ممکن است از نظر دیگران خیلی شاد و خوشحال بنظر بیاید. اما فرزندان بتدریج یاد گرفته اند که این آرامش و شادی و خوشحالی ادامه نخواهد داشت ودیر یا زود، خشونت رفتاری اتفاق خواهد افتاد. بنابراین فرزندان اعتماد به دوران آرامش را از دست می دهند.
اثرات این تجربه روی آنها بقرار زیر است.
▪ آنها یاد می گیرند که دوران شاد و آرام دوامی ندارد.
▪ در اضطراب و دلهره همیشگی هستند که هر روز و هر ساعت رفتار خشونت آمیز آغاز شود.
▪ آنها نمی توانند اضطراب و نگرانی خود را بازگو کنند و در سکوت خود رنج می برند.
▪ این اضطراب ها و دلهره های درونی، بصورت رفتارهای نامناسب (Acting out) از آنها سر می زند.
2- در این نوع شرایط خانوادگی، تمام افراد خانواده احساس خجالت زدگی و شرم دارند. فردی که خشونت و اذیت را وارد می کند، معمولاً خود نیز احساس بدی نسبت به خویش و توانایی های خود دارد. واحساس نا کفایتی می کند. این احساس نا کفایتی تبدیل به احساس اضطراب و استیصال می شود و فرد را از آنجا که می خواهد این احساسات ناکفایتی را در خود فراموش کند، به طرف رفتارهای خشونت آمیز و کنترل کردن اشخاص نزدیک به او همچون همسر روی می آورد.
فردی که مورد خشونت واقع شده، احساس خجالت زدگی و شرم دارد. چون او هم احساس ناکفایتی می کند که چرا نمی تواند خانواده را آرام نگه دارد و شاید تقصیری متوجه اوست.
برای فرزندان نیز یک احساس عمیق خجالت و شرم از خانواده بوجود می‌آید. آنها احساس می کنند که خانواده ی آنها با خانواده های دیگر خیلی فرق دارد و نمی خواهند کسی بداند که در خانواده آنها چه می گذرد.
این احساس شرم و خجالت زدگی باعث می شود که خانواده بسته و توی خود باشد و مسئله خشونت و اذیت و آزار را از اطرافیان پنهان کند. این راز داری و بسته بودن (توی خود بودن) شانس کمک گرفتن برای رفع مشکل را تقریباً غیر ممکن می سازد. در نتیجه فرزندان هم شانس گرفتن کمک های روان درمانی را برای رفع اثرات خشونت های رفتاری خانواده از دست می دهند.
3- در این نوع شرایط خانوادگی، فرزندان بتدریج تمایل به اطاعت نکردن و زیر بار حرف پدر و مادر نرفتن و حتی مخالفت با آنها پیدا می کنند و اینگونه رفتارها سپس به رفتارهای تهاجم گری، نه تنها به طرف پدر و مادر، بلکه به بزرگترهای دیگر در محیط (معلم و کارمندان مدرسه) منجر می شود.
متقابلاً این رفتار ها و حالت ها فرزندن را در خطر مشکلات مدرسه ای قرار می دهد و در نتیجه به تعلیم و تربیت آنها لطمه می زند و آنها را حتی در خطر درگیری با قانون قرار می دهد.
4- تحقیقات نشان داده که فرزندانی که خشونت های خانوادگی را تجربه می کنند، احساس می کنند خیلی چیز ها را در زندگی از دست داده اند؛منجمله از دست دادن امنیت در خانواده و ارزش انسانی و احترام و محبت.
در صورتی که فرزندان کمکی نداشته باشند تا تجربیات تلخ آنها تجزیه و تحلیل شده و از فشار این عواطف منفی رهایی پیدا کنند (روان درمانی)، این عواطف منفی را بصورت خشونت بروز خواهند داد.
این خشونت های رفتاری ممکن است بطرف خود آزاری (Self distructive behavior) و یا به اطرافیان نزدیک در خانواده و یا در آینده در روابط با همسران خود بروز یابند.

راه های کمک:
خوانندگان می توانند به خود و عزیزان خود، دوستان، آشنایان، همشهریان و به تمام جامعه ایرانی مقیم آمریکا از راه های زیر کمک کنند:
1- قبل از هر چیز، باید این واقعیت را قبول کرد که خشونت های خانوادگی در جامعه ایرانیان مقیم آمریکا وجود دارد.
2- به هر وسیله ای که امکان دارد باید در این موارد به خانواده ها و پدر و مادرها آگاهی داده شود و اطلاعات لازم در مورد اثرات نامطلوب خشونتهای خانوادگی در اختتیارشان قرار گیرد و از خدمات موجود برای همه افراد خانواده آگاه شوند.
خوانندگان محترم آگاه باشند که طبق قانون امریکا، خشونت های خانوادگی در حالیکه فرزندان زیر 18 سال و هنوز در خانواده هستند، (Child Abuse) فرزند آزاری به حساب می آید و پدر و مادر قانوناً مسئول و پاسخگو هستند.
خوانندگان همچنین آگاه باشند که تمام مسئولان خدمات درمانی و تعلیم و تربیتی (پزشکان، آموزگاران، روانشناسان و درمانگران خانواده) هنگامی که آگاهی یابند که کودک یا کودکانی در خانواده با خشونت های رفتاری روبرو هستند، قانوناً موظف هستند این موارد را به مقامات مربوطه اطلاع دهند.
اگر شما آگاهی از خشونت های رفتاری در خانواده ای پیدا کردید، با هر وسیله ای که برایتان موجود است و مناسب می دانید آنها را کمک کنید:
1- توجه آنها را به این نوشتار جلب کنید.
2-اثرات ناهنجار محیط خانواده را روی فرزندن به آنها گوشزد کنید.
3- آنها را تشویق کنید که کمک بگیرند و مسئله را با اطرافیان در میان بگذارند و سعی کنند که خود و فرزندانشان را در محیط امنی قرار دهند.
کمک برای همه ی افراد خانواده وجود دارد.
کمک برای فرزندان ، برای همسری که مورد اذیت و آزار قرار گرفته و همچنین کمک برای کسی که خشونت های رفتاری را انجام می دهد وجود دارد.

چند شماره تلفن مورد نیاز برای کمک گرفتن:
Domestic Violence Hot line -Orange County
949-854-3554
Stop - GAP
Bathered Woman Shelter Farsi Speaking
714-979-7091
www.Stopgap.org
The National Domestic Violence Hot line
1-800-799-SAFE (7233)
سکوت را بشکنید!

References:
Traccy Laszloffy, Family Therapy Mazine,
May - June 2007
J. Edleson,Journal of Interpersonal Violence 1999

Posted by ashena2 at 07:44 AM | Comments (0)

August 16, 2007

آمریکا، بدون دولت!

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

راستی هیچ فکر کرده اید که ایرانیان مقیم ایران در مورد آمریکا چه فکر می کنند؟

ما ایرانیان مقیم آمریکا همیشه مایل هستیم بدانیم که در ایران چه می گذرد و از دوستان و آشنایانی که سفری به ایران داشته اند،جویای اوضاع و احوال می شویم. در ماه گذشته برای من تجربه ای معکوس رخ داد. یکی از دوستان بسیار قدیمی، برای اولین بار به آمریکا می آمد و من در این مقاله خلاصه مشاهدات و پرسش های او را با شما در میان می گذارم:

دکتر حسین حسینی

من و فرهاد از دوران دبیرستان همدیگر را می شناختیم. در زمان دانشگاه هم، در اوایل دهه 1970 میلادی، در خوابگاه دانشگاه هم اطاق بودیم. در سال دوم دانشگاه فرهاد توسط «ساواک» به اتهام پخش اعلامیه های غیر مجاز دستگیر و زندانی شد. در آن زمان، پیامد چنین جرمی اخراج از دانشگاه و بلافاصله فرستادن به خدمت سربازی بود. از آن زمان به بعد، حدود 25 سال از فرهاد خبری نداشتم. تا اینکه در سال 2000میلادی که برای دیدن خانواده به ایران رفته بودم توسط یکی از دوستان قدیمی مجدداً همدیگر را ملاقات کردیم.

فرهاد شرح حال زندگی خود را چنین بیان کرد:

پس از دوران سربازی، او مجدداً به دانشگاه برگشت و مدرک لیسانس خود را در رشته مهندسی گرفت. بعد از انقلاب، مجدداً دستگیر و پس از یک دورانی کوتاه در زندان به دنبال حرفه و شغل خود رفت و در حال حاضر صاحب یک موسسه مهندسی در ایران می باشد.

زمانی که دو ماه پیش فرهاد تلفنی به من خبر داد که برای شرکت در یک عروسی فامیلی به آمریکا می آید بسیار خوشحال شدم که مجدداً او را خواهم دید. از قضا عروسی در شهری در اورنج کانتی نزدیک محل زندگی من بود.

وقتی برای اولین بار فرهاد را در آمریکا دیدم از او پرسیدم که چه چیزهایی را دوست دارد ببیند. جواب او نیز مانند شخصیت اش جالب بود.

گفت: «حسین جان، من دوست دارم با زندگی مردم در آمریکا آشنا شوم البته بد نیست مراکز توریستی مثل Disneyland, Universal Studios, Holywood را هم ببینم، ولی واقعاً می خواهم بدانم که زندگی روزمره شما در آمریکا چگونه میگذرد. مثلاً دوست دارم یک مدرسه، یک دانشگاه، یک کارخانه، یک شرکت ویا یک شهرداری را ببینم. او می خواست بداند که چه چیزی باعث موفقیت کشور نیرومندی مانند آمریکا شده است.»

از آنجائیکه برداشت اکثر ایرانیان از آمریکا مربوط به اخباری است که درتلویزیون می بینند و یا مقالاتی که در روزنامه ها می خوانند، برای فرهاد دیدن و لمس کردن واقعیات در سطح محلی بهترین راه شناخت آمریکا بود.
با توجه به خواسته های او، من هم دو سه روز متوالی او را به جاهای مختلف بردم. مثلاً در شهر ارواین یک مدرسه ابتدایی، یک دبیرستان و بالاخره دانشگاه معروف UCI را به او نشان دادم. مشاهده این سه موسسه آموزشی برای او جالب بود. برای مثال او می پرسید که چرا در اطراف مدارس و یا دانشگاه دیواری وجود ندارد؟ و یا مثلاً می گفت در یک مدرسه ابتدایی چگونه این همه زمین را برای بازی، ورزش و چمن اختصاص داده اند؟ و بقول خودش تعداد سالن های سخنرانی و امکانات ورزشی در یک دبیرستان در اوراین بیشتر از دانشگاه تهران است. ناگفته نماند که من توضیح دادم که ما در آمریکا برای چنین امکاناتی مالیات می دهیم.

بهر حال به گفته او: «لااقل از مالیات تان هم استفاده می کنید». بعبارت دیگر ،همینکه دولت محلی در برابر شهروندان و مالیاتی که پرداخت کرده اند مسئول است برایش جالب بود.

در طول مدت اقامتش، او را به مناطق مختلف، از جمله لس آنجلس، سن دیگو و لاس وگاس بردم و او از نزدیک با محیط آشنا شد و با افراد مختلف صحبت کرد. دو روز مانده به بازگشت از او پرسیدم که حالا نظر کلی تو در مورد آمریکا چیست؟

در جوابم گفت: «من فکر می کنم علت موفقیت آمریکا این است که شما در آمریکا دولت ندارید!»

وقتی از او خواستم که توضیح بیشتر بدهد گفت: «من در این مدت یکماه که در آمریکا بودم ندیدم که شما تماسی با دولت داشته باشید». برای مثال در ایران، ما در زندگی روزمره هر روز با دولت سر و کار داریم. اگر بخواهی شناسنامه بگیری، گواهینامه بگیری، پول در بانک بگذاری و یا حتی یک وکالتنامه بدهی، بطور روزانه و رو در رو، با یک نفر در دولت سر و کار داری. در صورتیکه در آمریکا تماس شما با دولت فدرال یکبار در سال است و آن هم زمان پرداخت مالیات که یا از طریق پست و یا انیترنت انجام میشود. بقیه کارها یا توسط شرکتهای خصوصی و یا امکانات محلی صورت میگیرد.

نکته ای که فرهاد به آن اشاره می کرد، شاید جزو چیز های روزمره ای است که ما در آمریکا به آن عادت کرده ایم و اکنون بدون توجه از کنار آن می گذریم، ولی برای یکنفر که از ایران آمده قابل لمس است.

به نظر فرهاد علت موفقیت آمریکا در تمرکز زدایی و خصوصی سازی همه کارها می باشد. در ایران، بر عکس، دولت بزرگترین کارفرما می باشد و این خود بخود باعث ایجاد بروکراسی و سردرگمی مردم میشود.

تجربه نشان داده که دولت ها در هیچ کشوری نه سرمایه گذار خوبی بوده اند و نه کارفرمای خوبی. در نهایت شرکت های خصوصی به علت انگیزه سود، همیشه فعالتر هستند و سریع تر کارها را انجام می دهند.

به گفته او، در حال حاضر در ایران طبق آمار رسمی، بیش از 18 میلیون کارمند دولتی داریم. حال خودتان حدس بزنید که 18 میلیون نفر در ایران با قوانین و مقررات پیچیده، مسئول انجام کارهای روزمره ما می شوند. بهمین جهت یک کار ساده که در این کشور در مدت پنج تا ده دقیقه انجام شود، در ایران یک روز و گاهی یک ماه زمان لازم دارد. حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

برای فرهاد بسیار جالب بود که در آمریکا بیشتر نیاز محلی افراد (مدرسه، پلیس، گواهینامه و غیره) توسط نهادهای محلی که از داخل خود مردم محل انتخاب شده اند انجام میگیرد.

موضوع دیگری که برای او جالب بود نظم و انظباتی است که در آمریکا وجود دارد. برای مثال در سفر به لاس وگاس او شیفته این موضوع شده بود که چگونه چندین دهه پیش آن ها با آینده نگری به فکر جاده سازی و کارهای زیر بنایی بوده اند.

فرهاد در مدت اقامتش، از بیشتر مراکز ایرانی جنوب کالیفرنیا بازدید کرد و با ایرانیان زیادی آشنا شد. او از اینکه ایرانیان، در مجموع، در آمریکا موفق هستند خوشحال بود. وقتی از او پرسیدم که آیا پیشنهادی برای ایرانیان مقیم خارج دارد در جوابم گفت: «سعی کنید که در تمام شئون شغلی، تجارت، پزشگی، دانشگاهی و حرفه ای خود را بهتر و بهتر کنید».

او امیدوار است که زمانی رابطه بین ایران و آمریکا عادی می شود، هر چند اعتقاد داشت بسیاری از ایرانیان مقیم خارج به ایران باز نخواهند گشت ولی: «سالها تجربه کاری که شما در آمریکا بدست آورده اید، بالاخره روزی به ایران انتقال خواهد یافت.»

در مورد مسایل سیاسی واز زبان کسی که در داخل ایران زندگی می کند و همه تئوری ها را تجربه کرده ، عملاً به این نتیجه رسیده است که ملت ایران نه حوصله انقلاب دیگری را دارد و نه نیاز به جنگی دیگر. مردم به تدریج راه خود را برای بهتر سازی آینده ایران پیدا می کنند و در این میان، نه احتیاجی به کمک دولت های خارجی و یا سران گروههای به اصطلاح «اپوزیسیون» خارج از کشور دارند.

شاید حرف های او ،نمایانگر انسانی سرخورده و پشیمان جلوه کند، ولی من دقیقاً میدانم که او چه میگوید. فرهاد سمبل نسلی روشنفکر بود که با دیدگاه های ایدالیست به فکر آینده ایران بود.

بعد از 30 سال تجربه، او به یک انسان پراگماتیزم تبدیل شده است. او نیز مانند هزاران ایرانی در آمریکا، ایران را دوست دارد و برای آینده بهتر آن در حد خود تلاش میکند. به این امید که ما هم همانگونه باشیم.

Posted by ashena2 at 05:19 PM | Comments (0)

سیل اسلحه امریکا به خاورمیانه: کبریتی برای اشتعال نفت

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

در «شرم الشیخ» مصر، «کاندولیزا رایس» و «رابرت گیت»، وزیر خارجه و دفاع امریکا، مشارکت کردند تا سران کشورهای عرب را به همکاری برای آرام سازی اوضاع عراق دعوت کنند. از سوی امریکا به وزیر خارجه مصر مژده ده بیلیون دلار کمک نظامی و تسلیحات برای مبارزه با القاعده، حزب الله لبنان و سوریه و ایران داده شد. امریکا پیشنهاد اعراب را در مورد صلح میان فلسطین و اسرائیل پذیرفت و با این کار رضایت کشورهای عربی را برای همکاری با امریکا در مقابل ایران بیشتر جلب کرد.

پیمان فرزانه

از آنجا که امریکا موافقت کرده است که معادل بیست بیلیون دلار اسلحه مدرن به عربستان سعودی و امارات متحده بفروشد و از سوی دیگر سیزده بیلیون دلار کمک ده ساله به مصر و سی بیلیون دلار کمک ده ساله به اسرائیل (افزایش 25 درصدی) بدهد، اهمیت مسافرت وزیر خارجه و دفاع امریکا بیشتر روشن می شود.
تلاش امریکا برای آرام کردن اوضاع داخلی عراق با حمایت دولت های عربی که سنی مذهب هم هستند آشکارا برای تضعیف و جلوگیری از نفوذ ایران روی دولت عراق است که اکثریت آن را شیعه ها تشکیل می دهند.

«رویتر» در گزارش خود از نفوذ عربستان سعودی روی رؤسای قبلایل سنی عراق گزارش می دهد. خانم «رایس»، گفته است که حمایت این قبایل، به معنی جنگیدن آنها بر ضد کسانی است که نا آرامی های کنونی را سبب شده اند. در «شرم الشیخ» تمام گفتگو ها بصورت اعلامیه ای به امضای مصر، اردن، شش شیخ نشین امارات و عربستان رسید و موافقت امریکا در واقع در تأئید پیشنهاد سال 2002 کشورهای عربی درباره صلح اسرائیل و فلسطین است که در حال حاضر مسئله همکاری برای آرام سازی عراق و اتحاد علیه ایران به آن اضافه شده است. موضوع صلح اعراب و اسرائیل در سال آینده، از مسائلی است که در بسته بندی فروش نزدیک شصت بیلیون دلار فروش و کمک تسلیحاتی به خاور میانه گنجانده شده است.

آنچه امریکا انجام داده است گرفتن پول اسلحه از کشورهای نفت خیز خاور میانه و کمک به کشورهایی است که نفت ندارند تا بتوانند اسلحه بخرند. با مسلح شدن خاور میانه در این مقیاس - آنهم با اسلحه های مدرنی که تا کنون دولت امریکا به دلیل مخالفت های اسرائیل به عربستان و مصر و سایر کشورهای عربی وحتی اسراییل نمی فروخت، بی گمان بایستی در انتظار تنش های بیشتر برای رسیدن به تعادل تازه ای از بازیگران منطقه باشیم. بی تردید، جهت آشکار این سیاست تازه ونتایج آن هر چه باشد، با هزینه های عمده جانی و مالی برای ایران همراه خواهد بود. ایرانی که از یکسو سال ها است مورد تحریم های اقتصادی امریکا و سپس سازمان ملل قرار گرفته و ایرانی که از نظر داخلی نیز با تنش هایی ناشی از سیاست های تمامیت طلبانه حکومت اسلامی روبه رو است.

اگر بر این تحول ها، حضور ناوگان جنگی امریکا را در آب های خلیج فارس در نظر بگیریم، وخامت بیشتر اوضاع برای ایران آشکارتر به چشم می خورد.
به نظر می رسد که سیاست های تهاجمی ملایان، این بار به ضرر شیعیان عراق نیز تمام خواهد شد. شیعیان که در عراق حدود شصت درصد جمعیت را داشته اند، تا پیش از حمله امریکا به عراق و سرنگونی صدام حسین و نوشتن قانون اساسی تازه و انتخاباتی که پس از آن انجام گرفت، در حکومت سهمی نداشتند.

علت برنده شدن و گرفتن قدرت کامل به وسیله سنیان که تنها بیست درصد جمعیت را داشتند این بود که پس از جنگ اول جهانی، انگلیس ها که عراق را در تصرف داشتند، به دلایل متعدد می خواستند عراق را ترک کنند و نمی خواستند که عراق بخشی از ایران یا ترکیه هم بشود (که هر دو کشور خود دارای گرفتاری هایی بودند که قادر به ضمیمه کردن عراق به خاک خود نبودند) و بنابراین در تلاش مستقل کردن و تشکیل دولت محلی برآمدند. در آن زمان علمای شیعه مقیم عراق، مذاکره با انگلستان را کفر می دانستند و حاضر به مذاکره نشدند و شرکت در انتخابات را تحریم کردند. انگلیس ها با سران عشایر سنی مذاکره کردند و سنیان برنده انتخابات شدند و در قانون اساسی، مذهب رسمی عراق را سنی حنفی اعلام کردند. برادر پادشاه اردن را (که مدعی بودند از اولاد پیامبر است) بنام ملک فیصل پادشاه کردند. پس از مرگ فیصل، پسرش ملک عبدالله به سلطنت رسید که در سال 1958 با کودتای قاسم سلطنت او برچیده شد . به این ترتیب سنیان همه مقامات را در اختیار داشتند.

در سال 1975 صدام حسین، رئیس خود، یعنی، رئیس جمهور عراق حسن البکر را کنار زد و دیکتاتوری خشن خود را استوار کرد و در سال 2004 ارتش امریکا او را از سوراخی بیرون کشید و سال بعد، دولت انتخابی عراق او را به جرم جنایتهای بی حسابش، اعدام کرد.

بهر صورت در دولت بعد از صدام، شیعیان به حق اکثریت خود رسیدند و در قدرت مشارکت پیدا کردند. آیا دولت شیعه آخوندی ایران با این سیاست مداخله جویانه در عراق سبب نمی گردد که شیعه های عراق دوباره بازی سیاسی را در این تنش های ناشی از زیاده طلبی ملایان ایرانی ببازند؟
آیا سیاست درلت طرفدار قدرت طلبی سپاه و خامنه ای که گویی در جنگال سپاه است سبب نمی شود که جنگ سنی و شیعه در منطقه راه بیافتد و اسراییل و شاید تندروان مسیحی رابه آرزویشان برساند؟

آیا دولت اسلامی سبب استقرار دراز مدت دیگری برای سربازان امریکا در منطقه نشده است؟

آیا جمهوری اسلامی امکان سود بیشتر کمپانی های اسحله سازی امریکا را در این نقطه فراهم تر نکرده است؟

Posted by ashena2 at 05:15 PM | Comments (0)

دموکراسی به روایت ما

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

نمی توان گفت واژه ی دموکراسی برای ما آشنا نیست و غریبه است، اما هنوز ثقیل است. شاید به این دلیل که نه این واژه ازما و اکتشاف ماست و نه ما پیشینه‌ی آزادی و دموکراسی را در طول تاریخ میهنمان داشته‌ایم. به همین مناسبت، دربرخورد با دموکراسی و تبعاتش، ضمن توصیف و بیان محاسن آن، دربرابر نتایجش که همگانی است و ممکن است سبب مهار سرکشیهایمان باشد، تحمل ازدست داده، با اما و اگر، دوباره سجده درمحراب استبداد می گذاریم. حتا همانند حاکمان و بزرگانمان که ازآزادی درهراسند، ما نیز جدا ازخویشتن خویش، آزادی را درهیچ زمینه‌اش قبول نداریم. همچنان‌که ازماشین که کشف و ساخته ی ما نیست، می ترسیم و به آن دعای چشم زخم و توسل و نذر و نیاز می آویزیم، تا خطر ایجاد نکند و به سامان باشد، ازآزادی به صورت گسترده نیز واهمه داریم. علت ترس این است که تصور میکنیم آزادی دیگران، سبب سلب آزادی ما می شود.

دکتر محمد علی مهرآسا

واژه دموکراسی، یونانی است و پیشینه ای 25 قرنی دارد و نام و مفهومش نیز ازمعرفت و حکمت عقلی یونانیان نشأت گرفته است. به همین روال، درعصر جدید نیز اهالی مغرب زمین بودند که دریافتند بهترین روش درکشورداری، و همچنین احترام به مردمان و شرافت آدمی، باشیوه ی دموکراسی میسر است. اما درمورد ما، چون کلمه برایمان بیگانه است، قبول مفاهیم آن، و عادت به کارکردش نیز برایمان سنگین است. سدسال پیش به هنگام تلاش برای مشروطه و عدالتخواهی، جز چند نفر روشنفکر خارج دیده، کس را از واژه دموکراسی اطلاع نبود. پدران ما درخواستشان از مستبدان، تأسیس عدالتخانه و رفع ستم و بعضاً آزادی بود؛ بدون آگاهی ازواژه دموکراسی.

حدود یکسد سال است که بوی آزادی ناشی ازدموکراسی، ازجانب غرب به مشاممان خورده و بوی خوشش ما را به وسوسه انداخته است؛ اما هیچگاه هوای آزادی را استنشاق نکرده و فیض دموکراسی را لمس نکرده‌ایم. پرتوی کمرنگ به مدتی بسیار کوتاه، در فاصله ی بین سالهای 1330 و1332 در سرزمینمان درخشید که دولتی مستعجل شد و به قول سعدی«یار نادیده سیر، زود برفت...» و همان پرتو نیز، درفضای مبارزه با استعمار و جوّ هیجانی، گرمائی ایجاد نکرد و برکاتش به درستی درک نشد.

در حقیقت، آزادی و آزادیخواهی واژگان مهجوری درفرهنگ ما بوده اند و هنوزهستند. فراموش نشود، این مهجوری و غرابت، تنها مختص ما نیست؛ عموم ملتهای خاورمیانه - جز اسرائیل که فرهنگی دیگر دارد- به استبداد راغب تر ازآزادی اند. به گمان من، علتش را باید در تعبد آئینی، یا درسنت های متحجر قبیله‌ای جستجو کرد.

گفتم، واژه ی دموکراسی یونانی و ساخته ی اروپا است و درفرهنگ ما پیشینه ای ندارد؛ همچنان که فلسفه و علم نیز بنیادش یونانی و اروپائی است و سابقه‌ای درتاریخ و گذشته ی ما ندارد. با ذره بین و موچین درلابلای تاریخ گشتن تا شاید نامی و نشانی از دانشمند و فیلسوفی ایرانی بیابیم، هیچ کمکی به حالمان نمیکند. دلیلش هم روشن است. دانش‌پژوهی و سوادآموزی درزمان ساسانیان و حتا پیش از آن نیز، درانحصار شاهزادگان و فرزندان روحانیان زردشتی بود؛ و سواد و دانش، تنها به دینداری و فن نظامی‌گری منحصر میشده است. بزرگمهر حکیم نیز تنها نامی دارد و نه بهره و نشانی. اگر زردشت هم چیزی گفت و سرود، با پوشاندن جامه‌ی تقدس پیامبری براو، علم و معرفتش را به حاشیه راندند.

پس از سقوط ساسانیان و گذشت دو قرن سکوت و هجوم به سوی ترجمه ی علوم یونان، بازهم به معنای حقیقی، نه بوعلی سینا فیلسوف بود و نه ملا صدرا و ملاهادی سبزواری. اینان اگر جدا از مقولات ماوراءالطبیعه نظری به حکمت عقلی هم داشته اند، جنبه ی کشف و نظر نداشته و شاید فقط مترجمان و شارحان فلسفه ی یونان بوده اند. آنچه هم به نام علم و درخشش فلسفه در فاصله ی بین قرن سوم و پنجم هجری در ایران و یا به تعبیری وسیع تر دردنیای اسلام رخ داد، چیزی جز ترجمه ی آثار قدمای یونان و نشان دادن کشفیّات گذشتگان نیست. دراین میان می توان تنها خیام و زکریای رازی را استثنا دانست و آنان را در زمره ی دانشمند به حساب آورد؛ زیرا بار دارند و میوه داده اند.

از موضوع دور نشوم. باری، واژه و مفهوم دموکراسی چندین دهه است در میان ما رایج است و مرتب به آن اشاره داریم، اما نه طرز استفاده و کاربردش را می شناسیم، و نه عمیقاً رغبتی به پیاده شدن و درک پیامدهایش داریم. دریک جمع بندی کلی و مطابق آنچه تاکنون نشان داده ایم، ما مردمان خاورمیانه ذاتاً به استبداد بیشتر ازآزادی گرایش داریم؛ و دربیشینه، حاکم جابر و ظالم را به عنوان دیکتاتور مصلح، ترجیح میدهیم و می پسندیم. دلیل این است که خود درنفس امر، مستبد و زورگوئیم نسبت به زیردستان؛ و ضعیف و مطیعیم درمقابل زورمندان. ما دموکراسی را که شیوه‌ای است برای مقابله باخداوندان اسلحه و زور، اسلحه‌ای کرده‌ایم برای بیان مقصود؛ بدون اجازه‌ی اعتراض به حریف و طرف مورد خطاب. درواقع، همراه با درخواست سکوت ازجانب دیگران، هرچه خود می خواهیم بروز می دهیم.

مدتهاست که اسماً دموکرات و آزادیخواه شده ایم؛ ولی چون ماهیّتاً دموکراسی، آزادی دیگران را نیز دربردارد، برآنیم با سلاح دموکراسی، منقّدان دیدگاه خود را دستکم ساکت کنیم. مدعی هستیم دموکراسی و آزادی و دگراندیشی را شناخته ایم و به آن راغبیم، اما تنها برای خویشتن خویش و ابراز عقاید خود. زیرا هیچ ایراد و انتقادی را بر نمی تابیم... می گوئیم، می نویسیم و تألیف می کنیم، اما وای به روزی که منقدی بگوید: این سخن خلاف واقع است و یا فلان جای کارتان لنگ میزند... برمی آشوبیم و نخستین پاسخمان این است:« من این سخنان را بنابر آئین دموکراسی گفته و نوشته ام، و تنها مستبدان اند که به خود اجازه میدهند بر من ایراد گیرند...» یا« اگر شما به دموکراسی پایبندید، چرا از سخن من ایراد می گیرید...» در حالیکه دموکراسی درست، یعنی دگراندیشی و نقد دیگر اندیشه ها.

دموکراسی به مفهوم آزاد اندیشیدن، آزاد سخن گفتن ، و آزاد برگزیدن است. در این میان، اندیشه را چون نمی توان کنترل کرد و تفکر نیازمند اجازه نیست و هرکس بدون گواهی و آگاهی دیگران توانا به اندیشیدن است، لذا مستبدان را قدرت جلوگیری از تفکرنیست. اما سخن گفتن و نوشتن که بازده تفکراست، قابل کنترل است؛ و درفقدان آزادی، به خودسانسوری منجر میگردد. درزمان و مکانی که خفقان فاشیستی رایج باشد، خودسانسوری اگر توانا به قفل اندیشه هم نباشد، دستکم از پویائی و زایائی اش می کاهد. به سخنی دیگر، گرچه تفکر امری مجرد و شخصی است و درهر زمان و مکانی می توان آزاد اندیشید چون هیچ کس کنش ها و واکنشهای مغز دیگران را نمی تواند درک و کنترل کند، اما درجامعه ی بسته، هراس ازستمگر مانع ژرف اندیشی شده و حتا می تواند به سترون شدن تفکر منجرگردد؛ و چنین رویدادی فاجعه است و مصیبت. به هرحال، اگر آدمی ازبیان اندیشه اش به هرعلت ناتوان ماند، فردی عاطل و باطل است و جنبه ی ابزار مکانیکی دارد، نه انسانی پویا و خالق. تفاوت بزرگ آدمی با حیوان، جدا ازتکامل و تغییر فیزیکی دربدن، سامان و پیشرفت سلولهای مغزاست به سوی پویائی و دانش اندوزی و زایش. همین هنجارهای درست و پویائی مغز است که خلاقیّتها را سبب شده و ارکان زندگی را تکان داده و دانش و تکنیک را چنین حیرتزا پیش برده‌است.

آزادی در انتخاب نیز به صورت شخصی، حق هرانسان است؛ و درجوامع نیز، پایه و مایۀ یک حکومت دموکرات خواهد بود. آزادی درانتخاب مکان زندگی، آموختن، ابراز عقیده، پوشش، شغل و حرفه، تعیین همسر و دوست، و بالاخره آزادی سیاسی درانتخاب زمامدار و قانونگذار...

اما پرسش این است: اگر آزادی و دموکراسی به این معناست که هرکس- بارعایت قانون - آزاد است هرچه می خواهد بگوید و بنویسد و به عموم ارائه دهد، آیا دیگران حق اظهار نظر در رد و تأیید آن را ندارند؛ و کس را نباید آن توان باشد که براین گفته و نوشته ایراد گیرد و نقد بنویسد؟ آیا تنها من باید بنویسم و بگویم؛ و دیگران به خواندن و شنیدن اکتفاکنند... و مبادا کس را که برمن و نظر من خُرده‌گیرد؟ آیا دیگران مجبورند سخن و دیدگاه‌های مرا بپذیرند و دم نزنند؟ آیا نقد گفتار و نوشتارهائی که عرضه میشود، ساحت دموکراسی را درهم می‌ریزد و آزادی را خدشه میزند؟...

نه!... این آزادی نیست؛ و درهیچ فرهنگی این یکه تازی و دهان دوزی، دموکراسی نام ندارد. اگر شما گفته‌های ناروا و سخیف مرا نقد نکنید، من چگونه به واقعیّت دسترسی خواهم داشت...؟ اگر عناصر طبیعت با محک آزمایش و تجربه سنجیده نشوند، چگونه طلا از مس تمیز داده شود؟

تا هنگامی که تفکرو ذهنیّت درهمان لوح محفوظ مغز انباراست و مخفی است و به کلام و نوشته تبدیل نشده است، نه خلایق را توان درک آن است و نه کس را مجال انتقاد ازآن؛ زیرا دردسترس نیست. اما اگر تخیُّل و اندیشه‌ علنی گشت، و ذهنیّت دراختیار همگان قرارگرفت، توقع واکنش ازسوی خواننده و شنونده اگر ازالزامات نباشد، دستکم رواست؛ و تحمل انتقاد، نشان ایمان به آزادگی است. کتابی که چاپ و منتشر می‌شود، سخنی که بیان و پخش می‌گردد، و مقاله‌ای که نوشته و درجراید به چاپ می رسد، ازآن تاریخ دیگر تنها متعلق به صاحبش نخواهد بود، بلکه خوانندگان و شنوندگانش نیز از نظر بررسی، درآن سهمی دارند. از اینجا نوبت شنونده و خواننده است که مطلب را بررسد و آن را نقد کند. بدیهی است، هرنقدی نیز الزاماً منفی نیست و چه بسا نقدها که مثبت بوده و درچرخه ی تعریف و توصیف اثر بوده باشد.

چون فرهنگ نقد و بررسی نیز فرآورده ی دموکراسی و تحفه‌ی غرب است و درمیان ما رایج نیست، متاسفانه هر ایراد به دیدگاه و سخن و نوشته‌مان را به دشمنی و کینه‌ ورزی تعبیر می کنیم؛ و لاجرم پیشرفتی درکار نیست و کمتر استعدادی شکوفا می ‌شود. ما درنوشتن مقاله و کتاب، خود را از جایگاه یک متذکر و آگاهی دهنده، به مقام مرشد و معلم و استاد می رسانیم؛ و به جای روشنگری، تدریس می کنیم. چنین‌است که نقد دیگران به نوشته و گفتارمان را نوعی عداوت می‌پنداریم. بالاتر ازآن، انتقاد را عملی خلاف دموکراسی می شناسیم. آخر! اگر من ادعاکردم که خوردن زردالو با هسته، آدمی را پس از مرگ به بهشت می برد، شما نباید براین اباطیل ایراد بگیرید؟

بی شبهه، آنچه ما از دموکراسی شناخته ایم، با نیّت واضعان اصلی ی دموکراسی متفاوت است. در فرهنگ ما دموکراسی یعنی اینکه، من هرچه می خواهم بگویم و بنویسم؛ اما هیچ‌کس را پروا و پروانه ی آن نباشد که بر این گفتار و نوشتار من خرده گیرد. من آزادم هرچه لازم می دانم منتشر کنم، مبلغ هر ایده و تفکری باشم، هرآنچه را - درست یانادرست- حقیقت می انگارم به مردم دیکته کنم، اما مباد آن که تو برمن ایراد روا داری! مباد آنکه تو سخن مرا نپسندی؛ و اگر سخن مورد پسندت نیست، حق نداری درموردش اظهار نظرکنی. من پیامبرم و برسخن پیامبر ایراد روانباشد. تو اگر بگوئی و بنویسی که دیدگاه من درست نیست، به دموکراسی ضربه زده‌ای؛ دموکراسی به من اجازه می دهد که آنچه می خواهم بگویم و بنویسم؛ و اگر تو از این سخن و نوشته خرده گرفتی مستبدی... آری! من این را گفته و نوشته ام که مردمان از آن پند گیرند، نه ایراد!

در چنین حال و قال و مقالی است که نصف دموکراسی را که مربوط به خودمان است می گیریم و ازآن چماق وشمشیر می سازیم. این شیوه ی«نیمه‌ای ازدموکراسی» ازمختصات مستبدان آرمانهای زمینی و آسمانی است. آنان مرتب فریاد برمی‌دارند آزادی نیست؛ اما چون نیمی ازآزادی را طالبند تا متکلم الوحده باشند و به هدف رسند، زمانی که آزادی حاصل می شود و در پرتوش حکومت را قبضه میکنند، نخستین کارشان ایجاد خفقان‌است تا حریف و رقیب را توان نقد و مبارزه و درنهایت شکست آنان نباشد.

تمام کسانی که به نقدهای من از نوشته ها و نظریات دیگران، ایراد می گیرند، نخستین سخنشان این است که به من تفهیم کنند«من دموکراسی را نمی شناسم و می‌خواهم مانع سخن و نظر دیگران شوم...» زهی تأسف از این نوع داوری. زبان من الکن باد اگر چنین سخنی گوید و دست من بریده باد اگر چنان مفهومی نویسد. من می گویم و بازهم تکرار میکنم: اگر دموکراسی به شما اجازه میدهد هرآنچه را می پسندید و روا می دارید بگوئید و بنویسید، همان «چیز» نیز به دیگران حق می دهد که آن نظر و نوشته را نقد کنند. دموکراسی همان اندازه که به نویسنده حق نوشتن و بیان دیدگاه را میدهد، به ناقدان نیز اجازه ی نقد و بررسی داده است.

من آزادم بنویسم، مثلاً:«زنبور عسل ازشتر سنگین‌تر است» اما اگر شما آزاد نباشید برمن ایراد گیرید، من همچنان دراین باور غلط و ذهنیّت سخیف باقی خواهم ماند.

واژه‌هائی مانند انتقاد سازنده و انتقاد پویا و نظیر آن نیز ازاختراعات مستبدان است؛ تا بدین وسیله، تأیید کار و رفتار خودرا به نام انتقاد به مردم تحمیل کنند؛ و تأییدش را از آنها بگیرند. وگرنه انتقاد یعنی بررسی همه جانبه‌ی یک امر، کار، نوشته، موضوع و پدیده؛ و درصورت نیاز رد آن. ایراد، ایراداست و تحسین، تحسین. تنها دیکتاتورها هستند که نقد را فقط درتحسین خلاصه می کنند.

Posted by ashena2 at 05:15 PM | Comments (0)

عواقب خروج از عراق

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

روز یکشنبه روز فینال جام فوتبال آسیا، روزی است که عراقی ها برای سال ها بیاد خواهند داشت. روزی که تیم فوتبال عراق با بازیکنان شیعه، سنی، کرد، ترکمن، تنها پس از دو ماه تمرین با شکست تیم عربستان هلهله و شادی و رقص و پایکوپی را باین کشور جنگ زده آورد. لحظه ای که کاپیتان تیم عراق «یونس محمود»، یک سنی ترکمن، تنها گل بازی را وارد دروازه عربستان کرد، تمام عراق پس از سالیان متمادی، یک کشور متحد و یکپارچه شد. حمزه، مرد 60 ساله ی عراقی با اشک در چشمانش می گوید: «ملت های زیادی جام های قهرمانی دنیا را می برند، ولی هیچ کشوری شرایط ملت و مردم عراق را ندارد. علیرغم تراژدی که خانواده ها روزانه با آن زندگی میکنند، تیم قوتبال عراق ثابت کرد که ملت عراق را نمیتوان شکست داد».

شهلا صمصامی

یک پلیس عراقی میگوید: «ما با خشونت و تروریسم روبرو هستیم. از بدن عراق خون می چکد و این پیروزی مانند مرحمی بر زخم های عمیق ماست. این درسی برای سیاستمداران ماست که بدانند عراقی ها میتوانند متحد باشند. ما همگی تیم فوتبال مان را حمایت میکردیم. هیچکس نمی گفت این بازی کن سنی است، شیعه و یا کرد است. این تیم عراقی بود».

اگر چه این پیروزی بطور موقت عراقی ها را متحد کرد، ولی واقعیت مشکل عراق را نمیتوان نادیده گرفت. امروز در عراق ،در آمریکا، در اروپا، مسلمانان و غیرمسلمانان همگی بر سر یک واقعیت توافق دارند. نیروی نظامی و دولت آمریکا، عراق را اشغال کرده است و این اشغال نظامی باید بنحوی خاتمه یابد.

بحث از مرحله اول که چرا آمریکا به عراق رفت، آیا درست بود یا نه، به مرحله بعدی رسیده است. حضور نظامی آمریکا در عراق به خشونت و بی ثباتی در منطقه می افزاید. هزینه کمر شکن جنگ، رقم سرسام آور 10 بیلیون دلار در ماه، آمریکای ثروتمند را به مرز ورشکستگی میبرد. در این بازی شطرنج خطرناک، دیگر مات کردن بی معنی است و ژنرال های پنج ستاره به بن بست رسیده اند. مردم آمریکا از دموکرات و جمهوریخواه، هر روز به مخالفان جنگ می پیوندند. کاندیداهای ریاست جمهوری غالباً در مورد خروج از عراق صحبت میکنند و شکی نیست که جنگ عراق و خروج از عراق از مهمترین مسائل تعیین کننده انتخابات ریاست جمهوری آینده خواهد بود.

دموکرات ها و خروج از عراق
نمایندگان دموکرات در مجلس نمایندگان و سنا غالباً معتقدند که آمریکا می بایست ماهها پیش از این از عراق خارج میشد. آنها می گویند در حال حاضر بهترین راه حل اینست که آمریکا هرچه زودتر از عراق خارج شود. یا حداکثر در یکسال آینده بخش بزرگی از نیروها ی خود را بوطن باز گرداند. دموکرات ها تأکید میکنند که جنگ عراق بهترین و مهمترین بهانه برای جلب و تعلیم جوانان طرفدار القاعده است. اهمیت این مسئله از اینروست که از ابتدای حمله به عراق، دولت بوش اعلام کرد که برای جنگ با القاعده به عراق رفته و بجای اینکه با القاعده در خاک آمریکا بجنگند در عراق می جنگند. این تئوری هنوز هم مورد قبول بسیاری از آمریکائیان است. بدینگونه ،دموکرات ها استدلال می کنند که حضور نظامی آمریکا در عراق هم اکنون موجب شده است که جوانان عرب مسلمان به گروه های تروریستی گرایش پیدا کنند. با خروج آمریکا این مشکل تا حد زیادی حل خواهد شد.

مخارج سنگین جنگ از جمله دلایل دیگری است که دموکرات ها معتقدند بایدبه این جنگ بی هدف خاتمه داد. تلفات جانی و فرسودگی نیروی نظامی آمریکا که 6 سال بدون وقفه جنگیده اند از دلایل دیگری است که دموکرات ها برای خروج از عراق ارائه میدهند.

طرفداران ادامه جنگ
مقامات دولت پرزیدنت بوش و جمهوریخواهان طرفدار آنها معتقدند جنگ همچنان باید ادامه یابد. این گروه می گویند خرج آمریکا از عراق موجب خونریزی بیشتری شده و پیروزی بزرگی برای ایران و القاعده است. در عین حال کشورهای عربی خلیج فارس بی ثبات تر شده و تروریست ها در همه دنیا قوی تر خواهند شد. باین ترتیب امکان حمله به آمریکا و متحدان آن زیادتر خواهد بود. بدلیل این خطرات، کاخ سفید و طرفداران آن می گویند هیچ راهی بجز ماندن و جنگیدن نیست. آمریکا باید تا زمانیکه دموکراسی در عراق و خاور میانه پیروز شود، در این منطقه حضور داشته باشد. حتا اگر اینکار سالها و نسل ها بطول انجامد.

خروج تدریجی
در محافل نظامی و سیاسی آمریکا این واقعیت نیز روشن است که راه حل خروج از عراق ساده نیست. بازگرداندن 160 هزار نیروی نظامی نیاز به استراتژی و برنامه ی بسیار حساب شده دارد. اخیراً «مایکل ماندل بام»، استاد دانشگاه «جان هاپکینز» و متخصص در امور سیاست خارجی آمریکا در مقاله ای نوشته است: «آنچه که در مورد عراق نیاز داریم یک سیاست روشن و چند جانبه است. آمریکا باید به دولت فعلی عراق که اکثراً شیعه هستند بفهماند که قصد خروج از عراق را دارد. خروج شامل یک برنامه وسیع، ولی تدریجی خواهد بود. باین معنی که تا اواسط سال 2008 میتوان نیمی از نیروی نظامی آمریکا را از عراق بیرون آورد. سپس نیرویی بین 50 هزار و حداکثر 100 هزار نفر برای مدت طولانی تر باقی بمانند. وظیفه این نیرو اینست که جلوی گسترش القاعده را گرفته و مانع جنگ شدیدتر بین شیعه و سنی شود. برنامه خروج از عراق باید با یک سیاست دیپلماتیک نیز همراه باشد. آمریکا باید بتواند با کشور های همسایه عراق بر سر میز مذاکره بنشیند».

انبارهای اسلحه و مهمات
یکی از ژنرال های بازنشسته ارتش آمریکا معتقد است خروج از عراق بسیار مشکل و با تلفات شاید سنگین خواهد بود. زمانیکه شوروی سابق تصمیم گرفت 120 هزار سرباز را از افغانستان خارج کند این کار 9 ماه بطول انجامید و حداقل 500 سرباز کشته و بسیاری مجروح شدند. لازمه خروج از افغانستان، فقط رفتن بآنطرف مرز بود. آمریکا علاوه بر نیروی نظامی باید صدها هزار قطعات اسلحه، مهمات، توپ، تانک، جیپ، هواپیما، هلیکوپتر، کامپیوتر، فکس، و هزاران وسائل دیگر را از عراق از طریق هوا و دریا باین سوی کره ی زمین بیاورد. وسايلی را که نشود حمل کرد باید از بین برد که بدست دشمن نیافتد. هر سرباز آمریکایی که در خیابانهای بغداد راه میرود نزدیک به صد پوند وسائل با خود حمل میکند که شامل لباس، اسلحه، کلاه، چراغ قوه وسائل ارتباطی و بسیاری چیزهای دیگر است. براساس گزارشی که اخیراً به کنگره داده شده است، بیش از 45 هزار وسائل نقلیه زمینی در عراق است. 15 پایگاه نظامی وجود دارد 38 انبار وسیع وسائل نقلیه، 18 مرکز مواد سوختی شامل نفت، بنزین، گاز و برق، بخش دیگری از تجهیزات آمریکا است. 160 هزار سرباز علاوه بر وسایل جنگی، وسایل زندگی روزمره نیز در اختیار دارند. از سالن های بزرگ غذاخوری گرفته تا آشپزخانه ها ، بیمارستان های نظامی و هزاران تجهزات دیگر. بنا به گزارش «پنتاگون» برای اینکه آمریکا عراق را ترک کند، نیاز دارد که بیلیون ها پوند تجهیزات را خارج کند و این تنها شامل نیروی زمینی است.

بر اساس گزارشی که در مورد جنگ اول عراق در 1991 وجود دارد، یک مانع بزرگ دیگر بویژه در خروج فوری از عراق اینست که وزارت کشاورزی آمریکا اصرار دارد که هر قطعه وسیله ی جنگی و یا غیر جنگی که از عراق وارد آمریکا میشود باید قبلاً بازرسی شده و مطمئن باشند که همراه آن میکرب ها و ویروس هایی که می توانند نه تنها برای انسان بلکه حیوانات و گیاهان نیز خطرناک باشند به امریکا وارد نشود. بمحض اینکه آمریکا تصمیم بگیرد از عراق خارج شود باید با تمام این مشکلات روبرو شود. بعلاوه خروج سربازان با کشتی انجام میشود و از زمین به آب رسیدن بدون تلفات نخواهد بود.

یکی از ژنرال های ارتش میگوید: «در حالیکه سربازان آمریکا از عراق خارج می شوند مردم بخود خواهند گفت: «ما یا می توانیم گل بطرف آنها پرتاب کنیم و یا با گلوله آنها را هدف قرار دهیم و مسلماً گلوله را ترجیح خواهند داد».
یک مورد مهم دیگر در مورد خروج از عراق، علاوه بر اسلحه و مهمات و سربازان و پرسنل غیر نظامی، مقاطعه کارانی هستند که در عراق مشغول کار می باشند. در حال حاضر بیش از 50 هزار مقاطعه کار در عراق وجود دارد. اینها کسانی هستند که از جانب شرکت های بزرگ آمریکایی از جمله «هالیبرتون» برای به اصطلاح بازسازی عراق استخدام شده اند. با خروج نیروی نظامی همه و یا بخش مهمی از این افراد باید تخلیه شوند. مورد دیگر هزاران عراقی هستند که برای ارتش آمریکا در مشاغل گوناگون کار میکنند. این افراد با خانواده شان باید بهمراه نیروی نظامی از عراق خارج شوند. ماندن این افراد بقیمت زندگی آنها تمام خواهد شد.

اخیــراً دولت دانمارک 2 هزار سرباز خود را از عراق خارج کرد. بهمراه آنها پنج هزار عراقی که مترجمان و خانواده های آنها بودند نیز به دانمازک رفتند. این کاری بود که بیش از 80 درصد از مردم دانمارک تایید کرده بودند. در مورد آمریکا این رقم به هزارها میرسد.

پس از خروج چه خواهد شد؟
در این زمینه پیش بینی های متعددی میشود. واقعیت اینست که هر زمانی که آمریکا بخواهد از عراق خارج شود،چند اتفاق اجتناب ناپذیر است. بغداد سریعاً به زیر سلطه شیعه ها خواهد رفت. هم اکنون یک نیروی مسلح و بزرگ «ملیشیا» وجود دارد که از مناطق شیعه نشین حفاظت میکند. بدون شک کشتار سنی ها در بغداد بالا خواهد گرفت. در نتیجه سنی ها با کمک بعثی های سابق و باصطلاح ترویست ها که جنگجویان خارجی هستند، به عملیات خرابکارانه از جمله انفجار بمب در مناطق پر جمعیت مانند بازارها ادامه خواهند داد. امروز که نیروی عظیم نظامی آمریکا وجود دارد، این اتفاقات بطور روزانه رخ میدهد. بطوریکه اخیراً آمریکا مجبور شده با دادن پول و اسلحه به برخی از رؤسای قبیله های سنی، نقش محافظت از سنی ها را به خود آنها بسپارد. در مقابل آمریکا میخواهد نقش القاعده را ضیعف کند. یکی دیگر از سناریو های خروج از عراق اینست که نفوذ و کمک ایران به شیعه ها زیادتر شده و در نتیجه کشورهای عرب و سنی مانند عربستان و اردن به کمک برادران سنی خود شتافته و در حقیقت جنگ بین شیعه و سنی گسترش می یابد و امکان اینکه شعله جنگ همه خاور میانه را در بر بگیرد نیز وجود دارد.
در مقابل بسیاری معتقدند که با خروج آمریکا، اگر چه در کوتاه مدت جنگ و خونریزی ادامه می یابد، ولی عراقی ها قادرند جناح های مختلف را کنترل کرده و سرنوشت خود را در دست بگیرند و نفوذ القاعده پس از خروج آمریکا کمتر خواهد شد.

آنها به عراق رفتند که بمانند
زمانیکه دولت پرزیدنت بوش تصمیم گرفت بن لادن و افغانستان را رها کرده و به عراق برود، یک برنامه و نقشه، از پیش آماده شده بود. آمریکا هرگز قصد نداشت بطور موقت در عراق باشد. یکی از هدف های مهم حمله به عراق ایجاد یک پایگاه نظامی بزرگ و مهم برای آمریکا در سومین کشور نفت خیز دنیا بود. شواهد زیادی وجود دارد که حضور آمریکا در عراق طولانی و دراز مدت است. آمریکا در عراق بزرگترین و مجهزترین سفارت خود را که در دنیا بی نظیر است در حال ساختن است. اگر چه آمریکا تحت فشار افکار عمومی بالاخره مجبور خواهد شد بخش مهمی از نیروی نظامی خود را از عراق خارج کند، ولی آمریکا جای پای محکمی در این کشور پیدا کرده است. فراموش نکنیم تمام پالایشگاه های عراق یا توسط بمباران آمریکایی ها و یا حملات تروریستی از بین رفت. برای استخراج نفت و تولید بنزین، عراق نیاز به شرکت های بزرگ نفتی آمریکایی و انگلیسی دارد. در این میان اتحادیه اروپا ،بویژه آلمان، فرانسه و همچنین روسیه و چین و حتا ژاپن نیز چشم باین منابع دوخته اند. ولی حضور فیزیکی آمریکا و انگلیس راه را برای یک اقامت دراز مدت فراهم کرده است. سرنوشت عراق و آمریکا صرفنظر از چگونگی برنامه خروج، برای سالیان دراز بهم آمیخته است.

Posted by ashena2 at 05:12 PM | Comments (0)

آیاسردمداران حکومتی می دانند که مردم را به کجا می کشانند؟ آیامردم می دانند با سکوت خود چه سرنوشتی را قلم میزنند؟

نظرات و پيشنهادات خود را براي سردبير پيام آشنا ارسال نماييد

اوضاع کشورمان ایران، روز به روز پیچیده تر می شود. هنگامی که مذاکرات ایران و امریکا در ماه می امسال در بغداد آغاز گردید، امید به برطرف شدن این فضای تیره سیاسی بیست و هشت ساله میان ایران و امریکا قوت گرفت. ایرانیان وطن دوست می دانند که تنش های سیاسی، آن هم با ابر قدرت جهان، نمی تواند به سود مردم ما باشد و با این امید که سرانجام رهبران جمهوری اسلامی با درک این واقعیت، به فکر بیرون آوردن کشور از این بن بست دراز زمان و پر زیان افتاده اند خوشحال شدند. ولی با پایان دور دوم این مذاکرات در ماه جولای، معلوم شد برای جمهوری اسلامی، مسئله،منافع ملت ایران نیست. آنها پیش از مذاکرات هم صریحاً اعلام کردند که «ما در این مذاکرات شرکت می کنیم تا به امریکا بگوییم که او اشتباه می کند»! یعنی هدف، حل مشکل نیست، بلکه چون خیال می کنند امریکا با حکومت جمهوری اسلامی مخالف است، می خواهند که امریکا را وادار به اقرار بکنند که «در سیاست خودش اشتباه» کرده است و بایستی با حکومت جمهوری اسلامی موافق باشند.

غفور میرزایی

آشکار است که چنین روحیه ای، نه برای حل مشکلات سیاسی دو طرف بلکه با این اندیشه که «همه کارهای جهان منجمله بقای حکومت اینان در دست امریکا است» می خواهند که امریکا بقای حکومت اینان را تضمین کند. وگرنه، این افراد، نه بفکر اسلام و شیعه و نه بفکر استقلال فلسطین و منافع آوارگان آن سرزمین و نه هیچ چیز دیگر و از جمله نه به فکر منافع ملت ایران، هستند. دخالت این گروه در عراق و حتی کمک به طالبان افغانستان که با هم دشمنی دیرینه داشتند و حمایت از حزب الله لبنان و حمس در فلسطین...همه برای این است که آلودگی امریکا را در منطقه بیشتر کنند و با استفاده از فضای ضد جنگ فعلی مردم امریکا، دولت بوش را وادار به دادن تضمین بقای حکومت آنان کنند. امریکا هم روی فشار از سوی اسرائیل یا هر حساب دیگری که شاید چنین تضمینی را در حوزه عمل بی معنی میداند، از چنین خواسته ای سر باز می زند. بنابراین آقای خامنه ای رهبر و ولـّی جامعه مسلمین اعلام کردند که:‌‌ «امریکا و اسرئیل دو دشمن بزرگ ما در جهان هستند» و متعاقب آن، ایران کمک به طالبان را در افغانستان افزایش داد و ارسال اسلحه و متخصصان تعلیمات جنگ های چریکی را همراه با پول بیشتر به عراق فرستاد و تحریکات و کمک های مالی به حزب الله لبنان و حمس را در فلسطین...بیشتر کرد.
چه درست گفته است «ماهاتیر محمد»، نخست وزیر اسبق مالزی- یک کشور کوچک اسلامی در آسیای جنوب شرقی که می گوید: در طی سی سال اخیر فقر را از 33 درصد جامعه به 4 درصد تقلیل و تولید ناخالص خود را از 12 میلیارد دلار به 230 میلیارد دلار افزایش دهیم - ما به جای ستیزه گری با غرب و شرق، تصمیم گرفتیم که هر چیز خوبی را که به نفع جامعه بود از شرق و غرب بگیریم.
این گفته «ماهاتیر محمد» با شبکه سیمای ایران را با گفته احمدی نژاد رئیس جمهور ایران، با همان شبکه، مقایسه کنید که می گوید: دشمنان هر وقت امکان ضربه به ما داشتند کوتاهی نکردند. ما اعلام کردیم اگر شما ادعا دارید، ما هم ادعا داریم... چرا غربی ها در کار ما دخالت می کنند؟ چرا ما دخالت نکنیم. دیدیم نقطه آسیب غرب همین جاست... پیشرفت ملت ایران در مسائل علمی و سیاسی امروزه به الگویی برای «تمامی جهان» تبدیل شده است.
نتیجه این سیاست ها این شده است که ایران با درآمد سرشار نفت، در این دوران، از کشورهای ترکیه، کره جنوبی، تایلند، اندونیزی، مالزی...یعنی کشورهایی که سی سال پیش به مراتب از ما فقیر تر و عقب مانده تر بودند، از نظر اقتصادی و احترام جهانی عقب تر قرار گیرد. آمار جهانی نشان می دهد که هر جا سخن از اقتصاد و امنیت و پیشترفت و حقوق بشر و آزادی گفتاری و نوشتاری است، ایران در ردیف های پائین فهرست جهانی است و هر جا سخن از تعداد زندانیان سیاسی و بستن روزنامه ها و کشتن آزادیخواهان و فرار مغزها است، ایران در ردیف های بالا است. در سنگسار کردن و برقراری نماز جمعه و این قبیل تظاهرات صوری، خیلی مراقب اصول اسلامی هستیم، اما در حفظ حرمت «خلیفه خدا» یا حفظ حرمت و حقوق انسان و اعتلای مردم مسلمان ایران و وظیفه اصلی حکومت در ایجاد فضای مناسب برای این پیشرفت ها و کاستن تنش های سیاسی برای بقای مردم...از اسلام و عدالت اسلامی مورد ادعایشان خبری نیست.
نتیجه چنین سیاست هایی نه تنها ورشکستگی اقتصادی و فقر و بیکاری و گرانی است، بلکه از نظر سیاسی درافتادن با جهان پیشرفته صنعتی و ابر قدرت جهان، امریکا است.
«لوس انجلس تایمز» می نویسد: «دولت بوش اعلام کرد که توافق فروش بیست میلیارد دلار اسلحه به عربستان سعودی و پنج کشور صاحب نفت در امارات متحده عربی و ده میلیارد دلار کمک های نظامی ده ساله به مصر برای اطمینان از داشتن متحدانی در خاور میانه برضد ایران، بعمل آورده است. امریکا همچنین سی میلیارد دلار به اسرائیل و سیزده میلیارد دلار به مصر، کمک ده ساله می دهد.
از اول اگوست، وزیر خارجه و وزیر دفاع امریکا برای توضیح این سیاست امریکا، علیه ایران، عازم خاور میانه می شوند. «نوام چامسکی» متفکر و زبان شناس بزرگ امریکا که به عنوان یک روشنفکر مخالف سیاست های دولت بوش است در نوشته ای به تاریخ 28 جولای 2007 اظهار نظر می کند که جنگ سرد میان امریکا و ایران شدت گرفته است. اظهار نظر مقامات امریکایی در مورد جنگ سرد با ایران و استفاده از تاکتیک همین شیوه مبارزه با روسیه شوروی و بلوک کمونیسم، سرگرم تعیین حدود این جنگ هستند. آیا مرز محدودیت فعالیت های ایران بایستی مرز ایران و عراق یا سوریه و حزب الله و یا تا حمس و فلسطین باشد؟ آیا امینت اسرائیل آن اهمیت را ندارد که دست ایران از لبنان کوتاه گردد و با از میان برداشتن حزب الله این دست ایران قطع گردد؟ آیا با حمایت محمود عباس و احتمالاًحل مسئله فلسطین با او، وتضیعف و کنار زدن حمس، دست دیگر ایران قطع نمی گردد؟ تقویت کشورهای سنی عرب مانند سعودی و امارات متحده و مصر برای حمایت از عراق به محدودیت مداخلات ایران در کار داخلی عراق نمی انجامد؟
در این میان امریکا از تلاش جهانی برای تصویب قطعنامه ای دیگر در مورد تحریم اقتصادی بیشتر ایران غافل نیست. تحریم های پیشین بر روی اقتصاد و دست اندازی های ایران در نقاط مختلف جهان اثرات منفی خود را ظاهر کرده است و بی گمان در صورت تشدید آنها و در درازای زمان این تأثیرات شدیدتر و کوبنده تر خواهند بود.
در کنار همه این مسائل، حضور نظامی امریکا، در چهار طرف ایران و بویژه تقویت کشتی های جنگی و ناوهای هواپیما بر امریکا در خلیج فارس را بایستی تهدید جدی برای مردم خود تلقی کنیم.
سردمداران جمهوری اسلامی اگر از عشق حفظ قدرت و سوءاستفاده بی حساب از منابع مالی نسبت به واقعیت های جهان کر و کور شده اند و این خطرها را نمی بینند و نسبت به منافع ملی و امنیت مردم بی اعتنا هستند، آیا هفتاد میلیون مردم ایران بایستی مسحور جادوی شعبده بازی های مشتی ریاکاران دنیاپرست دین فروش باقی بمانند و به نام دینداری یا ترس یا اختلافات سیاسی و عقیدتی در میان خودشان، کاری نکنند و امکان بدهند که اینان با هستی مردم و استقلال ملی و تمامیت ایران بازی کنند؟
بی گمان جامعه از آشوب و انقلاب، نه تنها خسته شده است، بلکه آن را به نفع برقراری مردم سالاری و حقوق بشر و حکومت قانون و پیشرفت و رفاه مادی و امنیت اجتماعی نمی داند. همدستی ملی لزوماً برای انقلاب نیست، اما بدون این همدلی و همراهی همگانی و پذیرش هزینه های خطرناک آن در برابر حکومتی خود کامه و بویژه ایدئولوژیک، راه رهایی وجود ندارد. اعتراض های مدنی پیگیر جمعی، هر ساعت و هر روز، برای یک نیاز جمعی و عمومی ویژه، مانند مسئولیت خواستن از مسئولان امور، مانند علل گرانی، بیکاری، تنش های منطقه ای، نتیجه واقعی کار و بودجه هر نهاد، آلودگی هوا، وضع بیمه های درمانی، بودجه های متفاوت منجمله بودجه برای نماز جمعه، حقوق و مزایای امامان جمعه، مسئولان ایدئولوژیک وزارتخانه ها، کمک های آشکار و نهان به حزب الله و حمس و عراق و افغانستان، اعتراض به اعتراف گیری و این گونه نمایش های رادیو تلویزیونی، اعتراض به نشریات وابسته به حکومت که این گونه توطئه ها را طراحی و به اجرا می گذارند. اعتراض به مجتهدان و رهبران بزرگ دینی که می ترسند زیر پا گذاشتن حقوق مردم را به دولت تقبیح کنند. اعتراض به کسانی که خرافات و دروغ های آشکاری بر خلاف عقل و فهم بشری رایج می کنند و دانسته و نادانسته به ادامه حکومت جهل و فساد کمک می کنند، و اعتراض به هزاران مسئله و موضوع دیگری که روزانه در افق زندگی و کارهای مسئولان پدیدار می گردد. و از همه مهمتر اعتراض به حکومت در رفتار علیه حق طلبی بانوان و آزادیخواهی دانشجویان.
اگر ما راست می گفتیم و چنین می کردیم، تنها معدود روشنفکران و معدود زنان و مردان مبارز نبودند که میان زندان و آزادی سرگردان باشند. دیگر حکومت نه قدرت و نه جا دارد که صدها هزار و میلیون ها تن را بگیرد، زندان کند و نمایش تلویزیونی و برنامه «دموکراسی» و «هویت» راه بیاندازد. هر کس به خیال آن است که فعلاً به او کار ندارند و او سلامت خواهد ماند. غافل از آن که زورگویی و نفع طلبی این گونه حکومت ها،حد و مرز ندارد. روزی هم نوبت یک یک آن ها خواهد رسید و چه بسا که دیگر کسی نیست که از آنها دفاع کند و یا یاد آنها باشد.
بسیاری از کسانی که امروز در مظان گرفتاری هستند، روزگاری خودشان مصدر کار بودند و اگر احتمالاً جانی یا شریک جنایت نبودند، ناظر بر جنایت بودند و روی همان احتیاط کاری و پَر قبا بالا گرفتن، کاری و اقدامی علیه آدمکشان و بدکاران نکردند. اما حوزه استبداد و خود رأیی می خورد و می کشد و می رود تا فقط یک فرد باقی بماند و بقیه نیز حلقه به گوشان باشند.
به یاد بیاوریم که رفستجانی، کروبی، خاتمی و... صدها و هزاران تن دیگر چه با ملایمت و چه با همکاری یا ناله کردن گذشتند و به وظایف خود عمل نکردند و کار را به اینجا کشاندند که دیگر جز همیاری همگانی، چاره ای باقی نمانده است.

Posted by ashena2 at 04:54 PM | Comments (0)