advertisement@gooya.com |
|
به نام خدا
1. ایران چقدر زیباست. آن هم با تصاویری كه از بالا فیلمبرداری شده است: شالیزارهای شمال كه انعكاس آبی آسمان و ابرهای متراكم را آینه گونه نشان میداد… مرداب انزلی با نیلوفرهای آبیاش و قایقرانانی كه مشغول جمعآوری گل بودند… لك لكی نشسته بر منارهای در شهری و …
یاد مرداب انزلی افتادم و آلودگی بی حد و حصر آن و ورود فاضلابهای شهری و صنعتی به این اكوسیستم ارزشمند وطن كه در آستانه نابودی است و معلوم نیست كمكهای جهانی برای حفظ این میراث طبیعی ارزشمند در كجای آن هزینه میشود كه تالاب انزلی هر روز بیش از گذشته، آلوده میشود و از دست سازمان حفاظت محیط زیست هم كاری بر نمیآید.
اگر دوباره پس از حدود 30 سال، دوربین سیال مرحوم لاموریس بر بالای این تالاب پرواز میكرد و تصاویر را در كنار هم به مقایسه میگذاشتیم، روشن میشد كه چه فاجعهای بر محیط زیست رفته است؟
2. دوربین لاموریس از دشتها كه میگذشت، جادهها را كه نشان میداد همه چیز سرشار از زندگی بود، طبیعی و با حداقل تأثیر مخرب انسان و صنعت وارداتی بر آن. امروز كه به شمال میروی در كناره جادهها، حاشیه جنگلها و ساحل دریا، كمتر جایی را میبینی كه با كیسههای پلاستیك، بطریهای نوشابه و دیگر ضایعات، آلوده نشده باشد. انگار همه دست به دست هم دادهاند برای ویران كردن محیط زیست و این فقط مختص شمال كشور نیست، كافی است كمی به غروب مانده، در هر یك از جادههای كشور، در نزدیكی یكی از واحدهای پذیرایی، توقف کنید و به دشتهای اطراف نگاه كنید، از پراكنده شدن زبالههای پلاستیكی مورد استفاده واحد مزبور، كشتزاری میبینید مملو از پلاستیك كه نور افقی آفتاب هر یك را به شكل بوتهای درآورده است.
معلوم نیست چه كسی مسوول پیشگیری از پراكنده شدن این گونه ضایعات است، سازمان ایرانگردی و جهانگردی، سازمان حفاظت محیط زیست، صاحبان واحدهای پذیرایی و یا مسافران؟
در نگاهی دقیقتر باید گفت مقصر كسانی هستند كه در طول این همه سال به جای فرهنگ سازی در مدارس و جامعه، فقط توانستهاند از مزایای اقتصادی وطن استفاده كنند و فراموش كردهاند كه حفظ محیط زیست آن هم وظیفه آنهاست. باز هم خدا را شكر كه پس از 25 سال، آموزش و پرورش ما به این نتیجه رسیده است كه در مدارس چیزی هم از حفظ محیط زیست گفته شود و مسوولان محترم امور تربیتی فقط نگران چند تار موی بیرون افتاده دختركان و رنگ مانتو و شلوار و كفش آنها نباشند، به هر حال ضرر را از هر جایش كه برگردی منفعت است.
3. در جای جای فیلم قایقهای بادبانی دیده میشود: در آبراههای كم عرض یك قایق باریك مسافری با كمك بادبان در حركت است، در جایی دیگر دو ماهیگیر كه ماهیهای خاویار درشتی را در دست دارند، سوار بر یك قایق بادبانی برای دوربین دست تكان میدهند، در جایی باد هلیكوپتر گروه فیلمبرداری، باعث سرنگون شدن یك قایق بادبانی كوچك میشود (به این مورد از زاویهای دیگر هم خواهم پرداخت).
از تصاویر قایقها به این نتیجه منطقی میتوان رسید كه پیش از واردات گسترده موتورهای بنزینی و گازوئیلی از خارج، تا حدود 30 سال پیش، استفاده از انرژی پاك و كاربردی باد، در قایقرانی كشور رایج بوده، اما امروز نه در شمال و نه در جنوب كشور دیدن قایقهای بادبانی ممكن نیست. یعنی همه چیز وابسته است به سوختهای فسیلی، كه آلوده كننده طبیعت هستند.
حدود پانزده سال پیش كه فیلم كشتی آنجلیكا ساخته میشد، امیر اثباتی طراح صحنه فیلم با انجام تغییراتی در یك لنج ماهیگیری و نصب دكل و بادبان، در آن یك لنج بادبانی ساخت و آن گونه كه شاهدان میگفتند برای اهالی بندر لنگه دیدن یك لنج بادبانی پس از سالها، جالب و خاطرهانگیز بوده، چرا که از سالها پیش استفاده از بادبان در لنجها منسوخ شده بوده است.
این قاعده كشور ماست كه هر پدیده جدیدی كه وارد كشور میشود، انگار قرار است تمامی اشكال سنتی آن فراموش شود، با ورود موتورهای خارجی، بادبان و سنت دریانوردی بادبانی فراموش میشود، با ورود سیمان و آهن، معماری با آجر فراموش میشود، تكنولوژی چاه عمیق باعث ویرانی سنت قنات سازی میشود. بلندمرتبه سازی و آپارتمان نشینی بیش از آن كه به رفاه جامعه كمك كند دردسرساز میشود و معماری سنتی شهرها را از بین میبرد. ارجاعتان میدهم به تصویر بی نظیر فیلم باد صبا كه دوربین از پشت كوه صفه، وارد اصفهان میشود. معماری سنتی در همه جای شهر حاكم است، خانههای حیاط دار با ایوانها و ستونها و طاقهای ضربی، منظم و زیبا، شهر اصفهان، این نگین معماری مشرق زمین را پدید آورده است. دوربین بر فراز شهر پرواز میكند و آنچه در نگاه كلی مشهود است، هماهنگی و همخوانی عناصر معماری و شهرسازی در این شهر است. اگر لاموریس زنده بود و دگرباره بر فراز اصفهان پرواز میكرد، اگر شانس میآورد و پرههای هلیكوپترش به برج ناموزون جهان نما برخورد نمیكرد، قطعاً از دیدن این هیولای زشت كه بر میدان نقش جهان سایه افكنده، دچار سكته قلبی میشد و نرسیده به زمین جان به جان آفرین تسلیم میكرد!
اصفهان امروز، اصفهان 30 سال پیش نیست، ساختمانهای ناموزون سیمانی،جای جای شهر را اشغال كردهاند و معلوم نیست كه تا چند سال دیگر آیا چیزی از شهرسازی سنتی این شهر باقی خواهد ماند یا نه؟
البته باز هم جای شكر باقی است كه میدان نقش جهان سالم مانده است. سال 1358 بود كه بزرگی از بزرگان شهر، کم مانده بود با بولدوزر به ویران ساختن این مظهر ستم كاری شاهان تاریخ ایران بپردازد. خدا پدر فرهنگ دوستانی ر بیامرزد كه در همان سال جلوی تخریب نقش جهان را گرفتند و به یاد بیاوریم زمزمههای ضرورت محو و نابودی تخت جمشید را كه همان سالها در شیراز شنیده میشد، پس خدا را شاكر باشیم كه حداقل این آثار باقی مانده است: سر خم می سلامت شكند اگر صبویی….
4. موسیقی فیلم جالب و تأثیرگذار است. از بخش موسیقی زورخانهای آن و تركیب زیبای آن با خطوط لوله نفت میگذرم چرا كه بارها درباره آن توسط همكاران سینمایی بحث شده است و فقط ادای احترام میكنم به استاد ارجمند موسیقی ایران آقای حسین دهلوی كه بخشی از آثار ایشان در این فیلم مورد استفاده قرار گرفته است و درخشانترین آنها، قطعه شوشتری است كه بر روی تصاویر تهران استفاده شده است و تكنوازی ویلون آن از تأثیرگذارترین بخشهای موسیقایی این فیلم است.
و آرزومند سلامتی بانوی ارجمند، خانم پری زنگنه هستم که لالایی زیبای او بر تصاویری از فیلم بسیار زیبا نشسته بود.
و باز هم باید شاكر بود كه در آن سالها هنوز سینتی سایزر و كیبرد رواج عام نیافته بود و آهنگساز، بزرگمردی بود كه میتوانست قطعه ای را برای اركستری بزرگ بنویسد و این كارآنچنان نیازمند سواد و دانش بود كه هر از راه رسیدهای نمیتوانست ادعای آهنگسازی كند. توجهتان میدهم به خیل عظیم آهنگسازان و آهنگهایی كه با صداهای مصنوعی سینتی سایزر ساخته میشود و فاقد تأثیرگذاری موسیقی اركسترال است.
منكر توانمندیهای این دستگاه نیستم اما معتقدم كه استفاده از آن نیازمند دانش موسیقایی است و تنها گسترش یك ملودی و تركیب آن با چند ساز متنوع الكترونیك، آهنگسازی نیست. خدا استاد دهلوی و دیگر بزرگان موسیقی این دیار را سلامت بدارد.
5. دوربین لاموریس با پرواز بر فراز مسجد سپهسالار وارد تهران میشود و چرخی می زند و به ساختمان مجلس شورای ملی میرسد، توازن این دو ساختمان با هم و محوطه اطراف آن، كه مجالی برای تنفس یك بنا میدهد، بسیار جالب است. مسجد سپهسالار حیاطی وسیع و زیبا دارد و مجلس را هم باغی زیبا و هوشمندانه تزئین شده، احاطه كرده است. اما امروز كه به مجلس نگاه میكنی بخش شمالی آن حیاط و محوطه وسیع، بوسیله دو ساختمان اشغال شده است. اولی ساختمان مدرن و هرمی شكل مجلس جدید است كه به تازگی اتمام یافته و دومی ساختمانی چند طبقه است كه از سالهای پیش از انقلاب، احداث آن احتمالاً برای تلویزیون آموزشی آغاز شد و چند سال است كه اتمام یافته و به عنوان دفتر نمایندگان مجلس مورد استفاده است. سه ساختمان بدون كمترین فاصلهای به هم چسبیدهاند و برای بینندهای كه از خیابان بهارستان به این مجموعه نگاه میكند تفكیك این سه ساختمان ناممكن است. انگار قرار بوده هرطور كه ممكن است ساختمان هرمی مجلس جدید را وسط این دو ساختمان جای بدهند و به هیچ فضای سبز یا محوطه بازی، اطراف آن نیاز نبوده است.
حكایت خیاطی را به خاطر بیاوریم كه قرار بود از یك ذرع و نیم پارچه، كت و شلوار و جلیقه و پالتو بدوزد و نهایتاً نصیب مشتری، لباسهایی در قطع مینیاتوری شد. حكایت زمینهای دولتی و ساخت و ساز فشرده در آنها، بی شباهت به قصه خیاط نیست. مدیران ارجمند فكر میكنند در هر جای مجموعه تحت امرشان، اگر زمینی خالی وجود دارد باید در آنجا ساختمان بسازند كه مبادا كفران نعمت شود و انگار نه انگار كه میرزا حسین خان سپهسالار هم به زمان خود شعوری داشته كه برای مجموعهاش حیاط و فضای باز طراحی كرده است و یا معماران صدر مشروطیت كه مجلس را ساختهاند، سفیه و نادان بودهاند كه برای این مجموعه حیاط و باغ در نظر گرفتهاند.
بگذریم، اما تهرانی كه لاموریس نشان میدهد برای آنانی كه پیش از انقلاب را به یاد میآورند خاطرهانگیز است و جدا از این، جنبه اسنادی دارد، شهر به مراتب خلوتتر از امروز است، خیابانها تقریباً تمیزتر و شهرسازی به سامان تر.
دوربین روی شب تهران كه حركت میكند، بیش از هر چیز چراغهای نئون و تبلیغات چشمك زن، جلب نظر میكند. خیابان لاله زار، سینما انیورسال (تهران فعلی)، سینما كاپری (بهمن فعلی) و از همه زیباتر تابلوی نئون بزرگی كه تا ده پانزده سال پیش هنوز در ضلع جنوب شرقی میدان فردوسی پابرجا بود. یك بطری بزرگ كانادا توسط نیهایی كه به دهان بچههایی از ملیتهای مختلف وصل بود پر و خالی میشد، بچههایی با چهره اسكیموها، چینیها، سرخپوستها، سیاهپوستها و ….
در كودكی دیدن این تابلو برایم بسیار جالب بود و محو تماشایش میشدم. در فیلم لاموریس با دوباره دیدن این تابلو، بسیاری از حسهای دوره كودكیام زنده شد و میدانم كه این فیلم بر خیل عظیمی از هموطنان همین تأثیر را گذاشته است.
سند منحصر به فرد لاموریس از تهران، تصویری است بدیع از شهری رو به توسعه، كه در قیاس با دیگر بخشهای فیلم كه در بلوچستان یا تركمن صحرا گرفته شده بود، جذاب تر میشود. اوبههای تركمن یا توتنهای (قایقهای نیای) بلوچها در هامون، در كنار هتل هیلتون (استقلال فعلی) و هتل كنتینانتال (لاله فعلی) معنای غریبی از فقر و غنا و در شكل خوش بینانه اش، معنای زیبایی از تنوع زندگی در كشور ایران را باز مینمایاند.
فیلم به رغم این كه گویا قرار بوده اثری توریستی و تبلیغاتی باشد، بیشتر اثری شاعرانه و اسنادی است و وجه تبیلغاتی در آن در آخرین درجه قرار میگیرد. تنها بخش تبلیغاتی آن كه البته در نسخه نمایش داده از تلویزیون نبود، مربوط به سفر باد صبا به داخل كاخ گلستان است كه در آن عكس محمدرضا شاه و فرح پهلوی به دیوار است و باد صبا از صاحبان خانه میگوید كه حضور ندارند و در چهرهاشان مهربانی مشهود است و این بخش به نظر میآید كه چندان با بقیه فیلم تناسبی ندارد. لاموریس هم زنده نیست كه بگوید آیا به میل خودش آن را در فیلم گذاشته و یا به او تحمیل شده است. به هر حال باد صبا سفری بلند درباره ایران است كه اكنون پس از سالها به نمایش در میآید و برای همه ایرانیان جذاب و ارزشمند است.
پس از باد صبا تنها اثری كه این چنین توانسته به گوشه و كنار ایران برود و در قالب یك فیلم مستند عرضه شود، ساخته ارزشمند مصطفی رزاقكریمی و فرهاد ورهرام به نام «یاد و یادگار» است كه برخلاف باد صبا، از سطح زمین به ایران نزدیك شده است و اثری در خور اعتنا و قابل احترام است.
6. اما چند سوال:
آیا مستندساز یا فیلمساز مجاز است برای زیبا شدن تصاویر فیلمش آدمهای عادیای را كه در مسیرش قرار میگیرند بصورتی كاربردی (و احتمالاً بدون اجازه) مورد استفاده قرار بدهد؟
همانطور كه در ابتدا نوشتم در جایی از فیلم، باد هلیكوپتر باعث سرنگون شدن یك قایق بادبانی و پریدن قایقرانان به داخل آب میشود، یعنی مستندساز باعث تغییری در زندگی عادی مردم مورد نظرش شده است. در واقعیت دست برده و احتمالاً باعث زحمت آنها شده است. آیا او مجاز به این كار بوده است؟ آیا ضرر و آسیب رسیده به ایشان، را جبران كرده است؟ یا مثل خیل عظیم فیلمسازان هموطن، صحنه را با مجموعهای خاطره تلخ كه برای بومیان گذاشته، ترك كرده است. در بین اهالی سینما مرسوم است كه به جایی كه قبلاً یك گروه فیلمسازی كار كرده است نمیروند، چرا كه افراد بومی بسیار شكاك تر به گروه نگاه میكنند و احتمالاً خساراتی متحمل شدهاند كه جبران نشده است و این از پای بند نبودن بعضی گروههای فیلمسازی به حداقل اخلاقیات ناشی میشود كه مواجهه خود را با آدمهای آن منطقه فقط «یك بار» میدانند.
در جایی دیگر هلیكوپتر گروه فیلمبرداری بر بالای بامهای شهری كویری، حركت میكند و باد پره های آن، گرد و خاكی عظیم برپا میكند كه باعث فرار و احتمالاً وحشت اهالی ایستاده به تماشای آنان میشود و دوربین آنها را تعقیب میكند.
سوال باز هم اینجاست كه آیا مستندساز مجاز است برای دخل و تصرف در واقعیت به صورت مصنوعی گرد و خاك به راه بیندازد و آدمهای ساده را بازیچه دست خود كند و همچون عقابی كه در پی شكار است ایشان را دنبال كند؟
لاموریس زنده نیست كه پاسخ بدهد، شاید قبلاً با اهالی هماهنگ كرده بودهاند و من هم اگر به این موضوع میپردازم بیشتر برای خودم و همكاران سینماییام است كه بدانیم یا فكر كنیم كه تا چه حد مجاز به ورود به حریمهای شخصی انسانها هستیم و حقوق فردی آدمها و رضایت ایشان از بودن تصاویرشان در یك فیلم تا چه حد اساسی است؟ و بسیاری سوالهای دیگر كه باید در قانون سینما كه امیدواریم به گونهای منطقی تدوین شود، باید گنجانده شود.
در جایی دیگر باد هلیكوپتر، فرشهای شسته و پهن شده بر روی یك تپه را كه در معرض آفتاب قرار دارند، پراكنده میكند. تصویر بسیار زیباست، گاه قالیچهای در اثر باد هلیكوپتر، همچون قالیچه حضرت سلیمان، چند متری به پرواز در میآید و مچاله شده بر خاك میافتد. حضور گروه فیلمبرداری باعث آشفته شدن ساز و كار خشك شدن قالیها میشود و باز هم معلوم نیست كه آیا مردم عادی، صاحبان و شویندگان قالیها، راضی به این امر بودهاند یا خیر؟ حیف كه لاموریس زنده نیست كه پاسخ دهد.
7. میدانیم كه این فیلم به سفارش وزارت فرهنگ و هنر (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی فعلی) ساخته شده است و نگاتیو آن هم در لابراتوار اداره كل تولید پشتیبانی معاونت امور سینمایی این وزارتخانه موجود است، اما دریغ كه نسخهای كه تلویزیون نمایش میدهد، نسخهای است كه به مرور زمان رنگ پریدهتر شده و رنگ قرمز در زمینه آن حاكم شده است. انگار از همان نسخههایی كه پیش از انقلاب چاپ شده كپی شده است كه علاوه بر از بین رفتن رنگها، پر از خش و خراشیدگی است. چاپ یك كپی 90 دقیقهای از این فیلم حتی با گرانترین قیمت از پانزده میلیون ریال تجاوز نمیكند و جا داشت كه صدا و سیما به احترام بینندگان این رسانه، نسخهای جدید و خوش رنگ از این فیلم تهیه میكرد و این اثر درخشان را با كیفیتی بالاتر عرضه میكرد. هرچند كه همت صدا و سیما در همین حد هم ستودنی است كه اثری نام آشنا برای تماشاگر را در یكی از شبهای پر بیننده از شبكه اول سیما پخش كرد.
------------------------------
* امیرشهاب رضویان، مستند ساز و کارگردان سینما