يكشنبه 6 ارديبهشت 1383

اگر امروز لاموریس زنده بود، به انگیزه نمایش فیلم مستند باد صبا از شبکه اول سیما، امیرشهاب رضویان

امیرشهاب رضویان
پنجشنبه شب بیستم فروردین هشتاد و سه، فیلم مستند "باد صبا" ساخته زنده یاد آلبرلاموریس از شبكه اول سیما پخش شد، زیبایی و ماندگاری این اثر مستند برآنم داشت كه چند سطری بنویسم، نه به رسم معمول و قاعده مند، كه آزاد و با گریزهایی به خارج متن فیلم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

به نام خدا

1. ایران چقدر زیباست. آن هم با تصاویری كه از بالا فیلمبرداری شده است: شالیزارهای شمال كه انعكاس آبی آسمان و ابرهای متراكم را آینه گونه نشان می‏داد… مرداب انزلی با نیلوفرهای آبی‏اش و قایقرانانی كه مشغول جمع‏آوری گل بودند… لك لكی نشسته بر مناره‏ای در شهری و …
یاد مرداب انزلی افتادم و آلودگی بی حد و حصر آن و ورود فاضلابهای شهری و صنعتی به این اكوسیستم ارزشمند وطن كه در آستانه نابودی است و معلوم نیست كمكهای جهانی برای حفظ این میراث طبیعی ارزشمند در كجای آن هزینه می‏شود كه تالاب انزلی هر روز بیش از گذشته، آلوده می‏شود و از دست سازمان حفاظت محیط زیست هم كاری بر نمی‏آید.
اگر دوباره پس از حدود 30 سال، دوربین سیال مرحوم لاموریس بر بالای این تالاب پرواز می‏كرد و تصاویر را در كنار هم به مقایسه می‏گذاشتیم، روشن می‏شد كه چه فاجعه‏ای بر محیط زیست رفته است؟

2. دوربین لاموریس از دشتها كه می‏گذشت، جاده‏ها را كه نشان می‏داد همه چیز سرشار از زندگی بود، طبیعی و با حداقل تأثیر مخرب انسان و صنعت وارداتی بر آن. امروز كه به شمال می‏روی در كناره جاده‏ها، حاشیه جنگلها و ساحل دریا، كمتر جایی را می‏بینی كه با كیسه‏های پلاستیك، بطریهای نوشابه و دیگر ضایعات، آلوده نشده باشد. انگار همه دست به دست هم داده‏اند برای ویران كردن محیط زیست و این فقط مختص شمال كشور نیست، كافی است كمی به غروب مانده، در هر یك از جاده‏های كشور، در نزدیكی یكی از واحدهای پذیرایی، توقف کنید و به دشتهای اطراف نگاه كنید، از پراكنده شدن زباله‏های پلاستیكی مورد استفاده واحد مزبور، كشتزاری می‏بینید مملو از پلاستیك كه نور افقی آفتاب هر یك را به شكل بوته‏ای درآورده است.
معلوم نیست چه كسی مسوول پیشگیری از پراكنده شدن این گونه ضایعات است، سازمان ایرانگردی و جهانگردی، سازمان حفاظت محیط زیست، صاحبان واحدهای پذیرایی و یا مسافران؟
در نگاهی دقیقتر باید گفت مقصر كسانی هستند كه در طول این همه سال به جای فرهنگ سازی در مدارس و جامعه، فقط توانسته‏اند از مزایای اقتصادی وطن استفاده كنند و فراموش كرده‏اند كه حفظ محیط زیست آن هم وظیفه آنهاست. باز هم خدا را شكر كه پس از 25 سال، آموزش و پرورش ما به این نتیجه رسیده است كه در مدارس چیزی هم از حفظ محیط زیست گفته شود و مسوولان محترم امور تربیتی فقط نگران چند تار موی بیرون افتاده دختركان و رنگ مانتو و شلوار و كفش آنها نباشند، به هر حال ضرر را از هر جایش كه برگردی منفعت است.

3. در جای جای فیلم قایقهای بادبانی دیده می‏شود: در آبراهه‏ای كم عرض یك قایق باریك مسافری با كمك بادبان در حركت است، در جایی دیگر دو ماهیگیر كه ماهی‏های خاویار درشتی را در دست دارند، سوار بر یك قایق بادبانی برای دوربین دست تكان می‏دهند، در جایی باد هلی‏كوپتر گروه فیلمبرداری، باعث سرنگون شدن یك قایق بادبانی كوچك می‏شود (به این مورد از زاویه‏ای دیگر هم خواهم پرداخت).
از تصاویر قایقها به این نتیجه منطقی می‏توان رسید كه پیش از واردات گسترده موتورهای بنزینی و گازوئیلی از خارج، تا حدود 30 سال پیش، استفاده از انرژی پاك و كاربردی باد، در قایقرانی كشور رایج بوده، اما امروز نه در شمال و نه در جنوب كشور دیدن قایقهای بادبانی ممكن نیست. یعنی همه چیز وابسته است به سوختهای فسیلی، كه آلوده كننده طبیعت هستند.
حدود پانزده سال پیش كه فیلم كشتی آنجلیكا ساخته می‏شد، امیر اثباتی طراح صحنه فیلم با انجام تغییراتی در یك لنج ماهیگیری و نصب دكل و بادبان، در آن یك لنج بادبانی ساخت و آن گونه كه شاهدان می‏گفتند برای اهالی بندر لنگه دیدن یك لنج بادبانی پس از سالها، جالب و خاطره‏انگیز بوده، چرا که از سالها پیش استفاده از بادبان در لنجها منسوخ شده بوده است.
این قاعده كشور ماست كه هر پدیده جدیدی كه وارد كشور می‏شود، انگار قرار است تمامی اشكال سنتی آن فراموش شود، با ورود موتورهای خارجی، بادبان و سنت دریانوردی بادبانی فراموش می‏شود، با ورود سیمان و آهن، معماری با آجر فراموش می‏شود، تكنولوژی چاه عمیق باعث ویرانی سنت قنات سازی می‏شود. بلندمرتبه سازی و آپارتمان نشینی بیش از آن كه به رفاه جامعه كمك كند دردسرساز می‏شود و معماری سنتی شهرها را از بین می‏برد. ارجاعتان می‏دهم به تصویر بی نظیر فیلم باد صبا كه دوربین از پشت كوه صفه، وارد اصفهان می‏شود. معماری سنتی در همه جای شهر حاكم است، خانه‏های حیاط دار با ایوانها و ستونها و طاقهای ضربی، منظم و زیبا، شهر اصفهان، این نگین معماری مشرق زمین را پدید آورده است. دوربین بر فراز شهر پرواز می‏كند و آنچه در نگاه كلی مشهود است، هماهنگی و همخوانی عناصر معماری و شهرسازی در این شهر است. اگر لاموریس زنده بود و دگرباره بر فراز اصفهان پرواز می‏كرد، اگر شانس می‏آورد و پره‏های هلیكوپترش به برج ناموزون جهان نما برخورد نمی‏كرد، قطعاً از دیدن این هیولای زشت كه بر میدان نقش جهان سایه افكنده، دچار سكته قلبی می‏شد و نرسیده به زمین جان به جان آفرین تسلیم می‏كرد!
اصفهان امروز، اصفهان 30 سال پیش نیست، ساختمانهای ناموزون سیمانی،جای جای شهر را اشغال كرده‏اند و معلوم نیست كه تا چند سال دیگر آیا چیزی از شهرسازی سنتی این شهر باقی خواهد ماند یا نه؟
البته باز هم جای شكر باقی است كه میدان نقش جهان سالم مانده است. سال 1358 بود كه بزرگی از بزرگان شهر، کم مانده بود با بولدوزر به ویران ساختن این مظهر ستم كاری شاهان تاریخ ایران بپردازد. خدا پدر فرهنگ دوستانی ر بیامرزد كه در همان سال جلوی تخریب نقش جهان را گرفتند و به یاد بیاوریم زمزمه‏های ضرورت محو و نابودی تخت جمشید را كه همان سالها در شیراز شنیده می‏شد، پس خدا را شاكر باشیم كه حداقل این آثار باقی مانده است: سر خم می سلامت شكند اگر صبویی….
4. موسیقی فیلم جالب و تأثیرگذار است. از بخش موسیقی زورخانه‏ای آن و تركیب زیبای آن با خطوط لوله نفت می‏گذرم چرا كه بارها درباره آن توسط همكاران سینمایی بحث شده است و فقط ادای احترام می‏كنم به استاد ارجمند موسیقی ایران آقای حسین دهلوی كه بخشی از آثار ایشان در این فیلم مورد استفاده قرار گرفته است و درخشان‏ترین آنها، قطعه شوشتری است كه بر روی تصاویر تهران استفاده شده است و تكنوازی ویلون آن از تأثیرگذارترین بخش‏های موسیقایی این فیلم است.
و آرزومند سلامتی بانوی ارجمند، خانم پری زنگنه هستم که لالایی زیبای او بر تصاویری از فیلم بسیار زیبا نشسته بود.
و باز هم باید شاكر بود كه در آن سالها هنوز سینتی سایزر و كی‏برد رواج عام نیافته بود و آهنگساز، بزرگمردی بود كه می‏توانست قطعه ای را برای اركستری بزرگ بنویسد و این كارآنچنان نیازمند سواد و دانش بود كه هر از راه رسیده‏ای نمی‏توانست ادعای آهنگسازی كند. توجهتان می‏دهم به خیل عظیم آهنگسازان و آهنگهایی كه با صداهای مصنوعی سینتی سایزر ساخته می‏شود و فاقد تأثیرگذاری موسیقی اركسترال است.
منكر توانمندیهای این دستگاه نیستم اما معتقدم كه استفاده از آن نیازمند دانش موسیقایی است و تنها گسترش یك ملودی و تركیب آن با چند ساز متنوع الكترونیك، آهنگسازی نیست. خدا استاد دهلوی و دیگر بزرگان موسیقی این دیار را سلامت بدارد.

5. دوربین لاموریس با پرواز بر فراز مسجد سپهسالار وارد تهران می‏شود و چرخی می زند و به ساختمان مجلس شورای ملی می‏رسد، توازن این دو ساختمان با هم و محوطه اطراف آن، كه مجالی برای تنفس یك بنا می‏دهد، بسیار جالب است. مسجد سپهسالار حیاطی وسیع و زیبا دارد و مجلس را هم باغی زیبا و هوشمندانه تزئین شده، احاطه كرده است. اما امروز كه به مجلس نگاه می‏كنی بخش شمالی آن حیاط و محوطه وسیع، بوسیله دو ساختمان اشغال شده است. اولی ساختمان مدرن و هرمی شكل مجلس جدید است كه به تازگی اتمام یافته و دومی ساختمانی چند طبقه است كه از سالهای پیش از انقلاب، احداث آن احتمالاً برای تلویزیون آموزشی آغاز شد و چند سال است كه اتمام یافته و به عنوان دفتر نمایندگان مجلس مورد استفاده است. سه ساختمان بدون كمترین فاصله‏ای به هم چسبیده‏اند و برای بیننده‏ای كه از خیابان بهارستان به این مجموعه نگاه می‏كند تفكیك این سه ساختمان ناممكن است. انگار قرار بوده هرطور كه ممكن است ساختمان هرمی مجلس جدید را وسط این دو ساختمان جای بدهند و به هیچ فضای سبز یا محوطه بازی، اطراف آن نیاز نبوده است.
حكایت خیاطی را به خاطر بیاوریم كه قرار بود از یك ذرع و نیم پارچه، كت و شلوار و جلیقه و پالتو بدوزد و نهایتاً نصیب مشتری، لباسهایی در قطع مینیاتوری شد. حكایت زمینهای دولتی و ساخت و ساز فشرده در آنها، بی شباهت به قصه خیاط نیست. مدیران ارجمند فكر می‏كنند در هر جای مجموعه تحت امرشان، اگر زمینی خالی وجود دارد باید در آنجا ساختمان بسازند كه مبادا كفران نعمت شود و انگار نه انگار كه میرزا حسین خان سپهسالار هم به زمان خود شعوری داشته كه برای مجموعه‏اش حیاط و فضای باز طراحی كرده است و یا معماران صدر مشروطیت كه مجلس را ساخته‏اند، سفیه و نادان بوده‏اند كه برای این مجموعه حیاط و باغ در نظر گرفته‏اند.
بگذریم، اما تهرانی كه لاموریس نشان می‏دهد برای آنانی كه پیش از انقلاب را به یاد می‏آورند خاطره‏انگیز است و جدا از این، جنبه اسنادی دارد، شهر به مراتب خلوت‏تر از امروز است، خیابانها تقریباً تمیزتر و شهرسازی به سامان تر.
دوربین روی شب تهران كه حركت می‏كند، بیش از هر چیز چراغهای نئون و تبلیغات چشمك زن، جلب نظر می‏كند. خیابان لاله زار، سینما انیورسال (تهران فعلی)، سینما كاپری (بهمن فعلی) و از همه زیباتر تابلوی نئون بزرگی كه تا ده پانزده سال پیش هنوز در ضلع جنوب شرقی میدان فردوسی پابرجا بود. یك بطری بزرگ كانادا توسط نی‏هایی كه به دهان بچه‏هایی از ملیتهای مختلف وصل بود پر و خالی می‏شد، بچه‏هایی با چهره اسكیموها، چینی‏ها، سرخپوستها، سیاهپوستها و ….
در كودكی دیدن این تابلو برایم بسیار جالب بود و محو تماشایش می‏شدم. در فیلم لاموریس با دوباره دیدن این تابلو، بسیاری از حسهای دوره كودكی‏ام زنده شد و می‏دانم كه این فیلم بر خیل عظیمی از هموطنان همین تأثیر را گذاشته است.
سند منحصر به فرد لاموریس از تهران، تصویری است بدیع از شهری رو به توسعه، كه در قیاس با دیگر بخشهای فیلم كه در بلوچستان یا تركمن صحرا گرفته شده بود، جذاب تر می‏شود. اوبه‏های تركمن یا توتن‏های (قایقهای نی‏ای) بلوچها در هامون، در كنار هتل هیلتون (استقلال فعلی) و هتل كنتینانتال (لاله فعلی) معنای غریبی از فقر و غنا و در شكل خوش بینانه اش، معنای زیبایی از تنوع زندگی در كشور ایران را باز می‏نمایاند.
فیلم به رغم این كه گویا قرار بوده اثری توریستی و تبلیغاتی باشد، بیشتر اثری شاعرانه و اسنادی است و وجه تبیلغاتی در آن در آخرین درجه قرار می‏گیرد. تنها بخش تبلیغاتی آن كه البته در نسخه نمایش داده از تلویزیون نبود، مربوط به سفر باد صبا به داخل كاخ گلستان است كه در آن عكس محمدرضا شاه و فرح پهلوی به دیوار است و باد صبا از صاحبان خانه می‏گوید كه حضور ندارند و در چهره‏اشان مهربانی مشهود است و این بخش به نظر می‏آید كه چندان با بقیه فیلم تناسبی ندارد. لاموریس هم زنده نیست كه بگوید آیا به میل خودش آن را در فیلم گذاشته و یا به او تحمیل شده است. به هر حال باد صبا سفری بلند درباره ایران است كه اكنون پس از سالها به نمایش در می‏آید و برای همه ایرانیان جذاب و ارزشمند است.
پس از باد صبا تنها اثری كه این چنین توانسته به گوشه و كنار ایران برود و در قالب یك فیلم مستند عرضه شود، ساخته ارزشمند مصطفی رزاق‏كریمی و فرهاد ورهرام به نام «یاد و یادگار» است كه برخلاف باد صبا، از سطح زمین به ایران نزدیك شده است و اثری در خور اعتنا و قابل احترام است.

6. اما چند سوال:
آیا مستندساز یا فیلمساز مجاز است برای زیبا شدن تصاویر فیلمش آدمهای عادی‏ای را كه در مسیرش قرار می‏گیرند بصورتی كاربردی (و احتمالاً بدون اجازه) مورد استفاده قرار بدهد؟

همانطور كه در ابتدا نوشتم در جایی از فیلم، باد هلی‏كوپتر باعث سرنگون شدن یك قایق بادبانی و پریدن قایقرانان به داخل آب می‏شود، یعنی مستندساز باعث تغییری در زندگی عادی مردم مورد نظرش شده است. در واقعیت دست برده و احتمالاً باعث زحمت آنها شده است. آیا او مجاز به این كار بوده است؟ آیا ضرر و آسیب رسیده به ایشان، را جبران كرده است؟ یا مثل خیل عظیم فیلمسازان هموطن، صحنه را با مجموعه‏ای خاطره تلخ كه برای بومیان گذاشته، ترك كرده است. در بین اهالی سینما مرسوم است كه به جایی كه قبلاً یك گروه فیلمسازی كار كرده است نمی‏روند، چرا كه افراد بومی بسیار شكاك تر به گروه نگاه می‏كنند و احتمالاً خساراتی متحمل شده‏اند كه جبران نشده است و این از پای بند نبودن بعضی گروههای فیلمسازی به حداقل اخلاقیات ناشی می‏شود كه مواجهه خود را با آدمهای آن منطقه فقط «یك بار» می‏دانند.
در جایی دیگر هلی‏كوپتر گروه فیلمبرداری بر بالای بامهای شهری كویری، حركت می‏كند و باد پره های آن، گرد و خاكی عظیم برپا می‏كند كه باعث فرار و احتمالاً وحشت اهالی ایستاده به تماشای آنان می‏شود و دوربین آنها را تعقیب می‏كند.
سوال باز هم اینجاست كه آیا مستندساز مجاز است برای دخل و تصرف در واقعیت به صورت مصنوعی گرد و خاك به راه بیندازد و آدمهای ساده را بازیچه دست خود كند و همچون عقابی كه در پی شكار است ایشان را دنبال كند؟
لاموریس زنده نیست كه پاسخ بدهد، شاید قبلاً با اهالی هماهنگ كرده بوده‏اند و من هم اگر به این موضوع می‏پردازم بیشتر برای خودم و همكاران سینمایی‏ام است كه بدانیم یا فكر كنیم كه تا چه حد مجاز به ورود به حریمهای شخصی انسانها هستیم و حقوق فردی آدمها و رضایت ایشان از بودن تصاویرشان در یك فیلم تا چه حد اساسی است؟ و بسیاری سوالهای دیگر كه باید در قانون سینما كه امیدواریم به گونه‏ای منطقی تدوین شود، باید گنجانده شود.
در جایی دیگر باد هلی‏كوپتر، فرشهای شسته و پهن شده بر روی یك تپه را كه در معرض آفتاب قرار دارند، پراكنده می‏كند. تصویر بسیار زیباست، گاه قالیچه‏ای در اثر باد هلی‏كوپتر، همچون قالیچه حضرت سلیمان، چند متری به پرواز در می‏آید و مچاله شده بر خاك می‏افتد. حضور گروه فیلمبرداری باعث آشفته شدن ساز و كار خشك شدن قالی‏ها می‏شود و باز هم معلوم نیست كه آیا مردم عادی، صاحبان و شویندگان قالیها، راضی به این امر بوده‏اند یا خیر؟ حیف كه لاموریس زنده نیست كه پاسخ دهد.

7. می‏دانیم كه این فیلم به سفارش وزارت فرهنگ و هنر (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی فعلی) ساخته شده است و نگاتیو آن هم در لابراتوار اداره كل تولید پشتیبانی معاونت امور سینمایی این وزارتخانه موجود است، اما دریغ كه نسخه‏ای كه تلویزیون نمایش می‏دهد، نسخه‏ای است كه به مرور زمان رنگ پریده‏تر شده و رنگ قرمز در زمینه آن حاكم شده است. انگار از همان نسخه‏هایی كه پیش از انقلاب چاپ شده كپی شده است كه علاوه بر از بین رفتن رنگها، پر از خش و خراشیدگی است. چاپ یك كپی 90 دقیقه‏ای از این فیلم حتی با گرانترین قیمت از پانزده میلیون ریال تجاوز نمی‏كند و جا داشت كه صدا و سیما به احترام بینندگان این رسانه، نسخه‏ای جدید و خوش رنگ از این فیلم تهیه می‏كرد و این اثر درخشان را با كیفیتی بالاتر عرضه می‏كرد. هرچند كه همت صدا و سیما در همین حد هم ستودنی است كه اثری نام آشنا برای تماشاگر را در یكی از شبهای پر بیننده از شبكه اول سیما پخش كرد.

------------------------------
* امیرشهاب رضویان، مستند ساز و کارگردان سینما

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/6862

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'اگر امروز لاموریس زنده بود، به انگیزه نمایش فیلم مستند باد صبا از شبکه اول سیما، امیرشهاب رضویان' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016