چهارشنبه 4 خرداد 1384

تلفيق هنرمندانه صورت و معنا، درآمدى بر شعر مفهومى و مولفه هاى آن، رضا اسماعيلى، شرق

با تامل در مباحثى كه اين روزها در حوزه شعر و ادب مطرح است كه يكى از داغ ترين آنها «بحران مخاطب» و كم رونقى بازار شعر و شاعرى است و با توجه به اينكه از جمله مشكلات شعر معاصر فرم گرايى، محتواگريزى، تئورى زدگى، هنجارگريزى هاى بى مبنا و مقلدانه و پشت كردن به سنت هاى هزارساله ادب پارسى است، راقم اين سطور با بررسى بى طرفانه شعر دهه هفتاد و همچنين مطالعاتى كه در حوزه زبان داشته ام و بررسى آرا و عقايد و نظريات ادبى بنيانگذار شعر نو «نيما يوشيج» زاويه ديد جديدى را در حوزه زبان شعر تجربه كرده ام كه مى توان نام آن را «شعر مفهومى» گذاشت.
و اما اين گفتار تنها مى تواند حكم يك جلسه «معارفه» براى آشنايى با «شعر مفهومى و مولفه هاى» آن داشته باشد و هنوز براى رسيدن به سرمنزل مقصود راه زيادى در پيش است.
بسيار طبيعى است كه بعد از اعلام موجوديت اين شهروند جديد ادبى، عده اى رو ترش كنند و به خود نگيرند، عده اى به انكار برخيزند، عده اى مسئله را به شوخى برگزار كنند، عده اى روزه سكوت بگيرند و عده اى نيز در چيستى و چرايى آن به كنجكاوى و مجادله برخيزند چرا كه ايده هاى جديد يك شبه به برگ و بار نمى نشينند. يك ايده جديد براى آن كه مقبوليت عام پيدا كند، بايد بر پايه منطق و استدلالى محكم بنا شده باشد تا در طول زمان بتواند اصالت و حقانيت خود را به اثبات برساند. شعر مفهومى نيز مشمول اين قاعده كلى است و هويت بخشى و تشخص به آن _ به گونه اى كه بتواند مورد پذيرش جامعه فرهيخته ادبى ما قرار بگيرد _ نياز به زمان بيشتر و همچنين طرح مباحث بنيادين پيرامون فلسفه هنر و ادبيات و اصول زبان شناسى دارد.
• شعر مفهومى و مولفه هاى آن
گزاره تئوريك شعر مفهومى بر اين اصل بديهى استوار است كه «معنا و مفهوم» عنصر ذاتى واژه است و تفكيك معنا از كلمه، حركت در مسيرى مخالف با موجوديت عينى و هستى فطرى كلمه و زبان است، از همين رو شاعران مفهومى با تاكيد بر روى «مفهوم در شعر» تلاش مى كنند كه به حقيقت ذاتى و ماهوى كلمه نمود بيشترى ببخشند و پتانسيل نهفته در كلمات را كه از معانى و مفاهيم نشأت مى گيرند به فعليت در آورند.و اما اگر بخواهيم در يك عبارت ساده شعر مفهومى را تعريف كرده باشيم، بايد بگوييم: «شعر مفهومى شعرى است معنابنياد كه بر طبق معنا و مفهوم خود شكل و وزن مى گيرد و در قالب متناسب با زمان و مكان خود سروده مى شود.»
و اما مولفه هاى اصلى شعر مفهومى عبارتند از:
۱- محوريت معنا و مفهوم در شعر
۲- دورى از تجمل زبانى و فخامت كلامى
۳- نزديكى به زبان گفتار و طبيعت صميمى زبان
۴- حركت از ذهنيت به سمت عينيت
۵- پيوند با مردم، زندگى و اجتماع
۶- مخاطب انديشى
• شعر مفهومى: شكل بيرونى، شكل درونى
و اما قبل از پرداختن به مولفه هاى شعر مفهومى ضرورى است _ براى رفع هرگونه ابهام _ بحثى اجمالى در مورد شكل بيرونى و شكل درونى اين گونه ادبى داشته باشيم.در شعر مفهومى فيزيك ظاهرى شعر مطابق با معنايى كه مورد نظر شاعر است، شكل مى گيرد. يعنى در اصل اين معنا و مفهوم است كه به شكل شعر موجوديت و اصالت مى بخشد. البته نبايد از اين نكته كليدى غافل بود كه معانى و انديشه ها از مجراى زبان و كلمات وارد شعر مى شوند. بنابراين دقت نظر در نوع گزينش كلمات براى القاى معانى و مفاهيم _ به صورت غيرمحسوس _ بايد براى شاعر مفهومى يك اصل مسلم باشد. يعنى شاعر دقيقاً مطابق با مفهوم مورد نظر خويش كلمات را استخدام كند تا كلمات بتوانند همان مفهومى را به خواننده شعر القا كنند كه مورد نظر شاعر است و نه چيزى كمتر يا بيشتر. از اين منظر در شعر مفهومى زيبايى حاصل تلفيق هنرمندانه صورت و معنا است كه در نهايت به ايجاد ساختارى منسجم و منطق با اصول زيباشناختى مى انجامد. از همين رو «فرم» در اين ژانر ادبى از نوعى سياليت برخوردار است چرا كه مطابق با معانى و مفهوم شكل مى گيرد و به حكم اين اقتضا انعطاف پذير است.
به اقتضاى مفهوم محورى و مخاطب انديشى، ساختار (Construction) شعر مفهومى، از وحدتى درونى و ارگانيك برخوردار است. يعنى همه اجزاى شعر دست در دست هم مى دهند تا مفهوم مورد نظر شاعر را كه بيان يك تجربه عاطفى _ انسانى يا ثبت هنرمندانه يك پديده يا چالش اجتماعى است، با بهره گيرى از امكانات طبيعى زبان به مخاطب انتقال دهند. به همين علت در شعر مفهومى ساختار و شكل درونى و باطنى شعر (سيرت شعر) بيشتر از فرم بيرونى و فيزيكى (صورت شعر) مورد توجه قرار مى گيرد و حقيقت شعر بيشتر نمود پيدا مى كند.
در شعر مفهومى شاعر با بهره گيرى از امكانات طبيعى زبان، تجربه هاى گوناگون را در راستاى بيان يك حالت عاطفى به خدمت مى گيرد. توجه ويژه به شكل درونى شعر نيز از همين جا ناشى مى شود كه شاعر براى متمركز كردن ذهن خواننده به روى مفهوم مورد نظر خويش ناگزير به ايجاد هماهنگى و تناسب بين اجزاى شعر و توسل به اجرايى ارگانيك است، زيرا كه پرداختن صرف به صورت و ايجاد اتحاد صورى در شعر (شيوه اى كه در شعر كهن و كلاسيك رايج است) علاوه بر آنكه شعر را به سمت ذهنيت هدايت مى كند، مخاطب گريزى را نيز به همراه خواهد داشت. طبيعى است كه اتخاذ چنين شيوه اى در نهايت دامن زدن به بحران مخاطب و انزواى بيش از پيش شعر است.
• محوريت معنا و مفهوم در شعر
در شعر مفهومى همه عناصر زبانى و آرايه هاى كلامى در خدمت بيان بهتر معنا و مفهوم شعر قرار مى گيرند. عناصرى همچون وزن و موسيقى، خيال و تصوير، فرم و ساختار، زبان و نحوه گزينش واژگان، هارمونى و... همه در خدمت آنند كه مفهوم يا پيامى را در بهترين شكل تاثير به مخاطب انتقال دهند.
نيما در مورد نقش محورى معنا در شعر مى گويد: «پس معنى، شرط اصلى است. بايد براى به دست آوردن آن به هر سو رفت. در كلمات عوام، در كلمات خواص و در كلماتى كه اساس توليد و تحليل و تركيب آن در پيش شاعر است و آن معنى هاى تازه و مختلف هستند ... كلمات مردم با مردم ساخته مى شود و براى نشان دادن طبيعت وجود، شاعر بايد كلمات خود را داشته باشد و آنچه را نمى يابد، انتخاب كند از ميان آنچه مانوس است يا نيست.» (حرف هاى همسايه _ نامه شماره ۴۹)
در شعر مفهومى سعى مى شود با محور قرار دادن «مفهوم» با رويكردى جدى به محتوا، دورى از تصويرگرايى و خيال پردازى صرف و همچنين پيوند شعر با زندگى اجتماعى و تصويربردارى شاعرانه از جامعه و پرداختن به اجزاى زندگى انسان معاصر، مشكل اصلى شعر معاصر كه فقر انديشه است، جبران شود. در ضمن بازى با الفاظ، غموض و پيچيدگى و ابهام كاذب در اين نوع شعر جايگاهى ندارد و فرم نيز در اين شيوه ادبى در خدمت محتوا و مفهوم قرار مى گيرد.
در اين ژانر ادبى، موسيقى، تصوير، تخيل، فرم و به طور كلى همه صنايع ادبى (لفظى و معنوى) از مفهوم، تبعيت و تمكين مى كنند و استقلال بالذات ندارند و طبيعى است كه در طول آن قرار مى گيرند.
البته اين نظر شايد تا حدودى در ظاهر با نظر پل والرى (شاعر سمبليست فرانسه) كه شعر را به رقص تشبيه كرده است، مخالف باشد، آنجا كه مى گويد: «انسان كلمه را براى رسيدن به معنا مى خواهد و زبان نيز به طور كامل، توسط معانى نابود مى شود.»
ولى واقعيت امر اين است كه زبان توسط معانى نابود نمى شود، بلكه موجوديت پيدا مى كند، زيرا معنا ذاتى كلمه است. البته اهل معنا خوب مى دانند كه هرگز منظور «والرى» از بيان اين مطلب چيزى به نام «معناگريزى» - با استنباطى كه شاعران پست مدرن امروزى از آن دارند _ نبوده است و... بگذريم!
• دورى از تجمل زبانى و فخامت كلامى
با استناد به آرا و نظريات ادبى نيما و به شهادت اشعارى كه او در قالب آزاد سروده است، به تحقيق مى توان گفت كه رفتار نيما با زبان در شعر آزاد نيمايى بر اصول «فصاحت و بلاغت» كه جانمايه فخامت كلام شاعران سنتى است، استوار نيست. از همين رو در نگاه نيماى نظريه پرداز، «سعدى» كه استاد مسلم فصاحت است و در زبان ورزى و صناعت شاعرى سرآمد شاعران ديروز و امروز از وزن بالايى برخوردار نيست.تقى پورنامداريان در تائيد اين نظريه مى گويد: «[نيما] زبان ادبى شعر كهن را _ كه بر اصل فصاحت و بلاغت و قواعد و شروط آن از نظرگاه قدما به تدريج شكل گرفته بود و در اين شكل گيرى به سه دستگاه اصلى زبان يعنى دستگاه هاى آوايى و واژگان و دستورى تكيه داشت و صورت ها و قالب هاى محدود شعر كهن در شكل بخشيدن به آن نيز موثر بود _ با چشم پوشى از شروط و قواعد خاص آن و بى اعتنايى به اصل فصاحت و بلاغت كنار گذاشت ... به همين سبب هم در شعر نيما برجسته سازى در دستگاه آوايى و بلاغى زبان را در حوزه تنوع موسيقى و صنايع لفظى و معنوى برخلاف شعر كهن بسيار كم مشاهده مى كنيم. نيما اين دو را فداى روانى جريان خلاقيت شعر كرد.»


(تقى پورنامداريان _ خانه ام ابرى است _ صص ۱۹-۱۷)
بايد پذيرفت كه شعر فاخر و تجملى _ با تعريفى كه قدما از آن ارائه داده اند _ با روح زمانه ما سازگار نيست. مردم زمانه ما از شاعرى كه خود را معاصر مى داند، شعرى را طلب مى كنند كه آينه تمام نماى شادى ها، غم ها و دغدغه هاى آنان باشد. شعرى كه زندگى است. مردم روزگار ما از شاعر معاصر شعرى را مى خواهند كه رد پاى روشن حضور خويش را در آن ببينند و به خوبى لمس كنند.امروز ديگر سرودن شعرى كه از حضور مردم خالى است _ هرچند به انواع و اقسام آرايه هاى زبانى نيز آراسته باشد _ قابل قبول و دفاع نيست و مردم به سينه چنين اشعارى دست رد مى زنند: «... پيروى به طرز صنعت قدما در نظر من تحقيرى است كه به روح خودمان وارد بياوريم. طريقه اى است كه زبان را لال مى كند، به الفاظ جمال مصنوعى مى دهد كه اين نيز به واسطه عادت است. ولى فكر را مقيد نگاه مى دارد.» (نامه هاى نيما _ ص ۲۰۴)آرى، پرهيز و فاصله گرفتن از زبان فاخر و آركاييك و نزديكى به زبان مردم نياز امروز شعر ما است و اين نظرى است كه «محمدعلى بهمنى» غزلسراى نيمايى روزگار ما نيز بر آن مهر تائيد مى زند: «روزگار ما ديگر روزگار زبان فاخر نيست! ما نمى توانيم در اين عصر پردغدغه به مانند خاقانى يا زبان شعرايى مثل او بنويسيم! زندگى امروز ما با پيچيدگى و دغدغه هاى فراوانى روبه رو است كه راهى نداريم جز آنكه به سادگى پناه بريم. شعر هم به مانند زندگى از اين قاعده مستثنا نيست. مسير هنر رو به پيچيدگى است، اما هنرمند بايد بيان هنرى خود را روز به روز ساده تر كند.»
• نزديكى به زبان گفتار و طبيعت صميمى زبان
همچنان كه پيشتر اشاره شد، رفتار شاعر امروز با زبان و كلمه بايد متناسب با نيازها و دغدغه هاى انسان عصر حاضر باشد. بدون ترديد براى به تماشا نشستن سيماى خويش در آينه شعر امروز، فراروى آگاهانه از سنت هاى ادبى و پا گذاشتن به عرصه هاى خلاقيت و نوآورى ضرورتى حياتى است. از اين منظر شاعر معاصر كسى است كه در «حال» متوقف نمى ماند و «با همين واژه هاى معمولى» به استقبال آينده مى شتابد و براى درك آينده بايد از صافى لحظه ها گذشت و در سادگى و صميميت اشيا گم شد. آنگاه مى توان صداى زلال طبيعت را با گوش جان شنيد و از حنجره كلمات فرياد زد.در نظر نيما هيچ حسى براى شاعر بالاتر از اين نيست كه بهتر بتواند طبيعت را تشريح كند و معنى را به طور ساده جلوه دهد. از همين رو يكى از پيشنهادهاى نيما كه سيدعلى صالحى با ابداع شعر گفتار به آن تحقق بخشيد، نزديكى روح شعر به طبيعت نثر و لحن بيان طبيعى است: «... من عقيده ام بر اين است كه مخصوصاً شعر را از حيث طبيعت بيان آن به طبيعت نثر نزديك كرده به آن اثر دلپذير نثر را بدهم.» (نيما _ شعر و شاعرى _ صص ۳۴۷-۳۴۶)
و اما اينكه چرا نيما در مسير حركت ادبى خويش از ساده گويى به سمت پيچيده گويى كشيده شده است، بايد به حاكميت استبداد و اختناق رضاخانى در عصر نيما اشاره كرد كه نيما را به رغم ميل باطنى خويش به در پيش گرفتن چنين شيوه دوگانه اى ناگزير مى كرده است. مهدى اخوان ثالث در اين باره مى گويد: «نيما پس از آنكه دوران اختناق بعد از ۲۸ مرداد دوباره پيش آمد، حرف عجيبى مى زد. وقتى او را ديدم با سادگى و صداقت محض مى گفت: هان! باز مى شه شعر گفت، آن طور كه ده تا مفتش هم اگر بشينند، نتونند ازش سر دربياورند.» (صداى حيرت بيدار _ ص ۲۵۵)
اگر تاثير اين پارامتر سياسى را در رفتار ادبى نيما ناديده بگيريم، بايد بگوييم كه توصيه هميشگى نيما ساده گويى و بهره گيرى از پتانسيل زبان گفتار در عرصه سرودن شعر بوده است.با تمكين از اين اصل در شعر مفهومى واژگان به دو دسته ادبى و غيرادبى تقسيم نمى شود و همه كلمات در صورت نياز و ضرورت حكم ورود به شعر را پيدا مى كنند. اين مولفه در نزديكى زبان شعر به زبان مردم كوچه و بازار كمك فراوانى مى كند و در پيوند دوباره مردم با شعر نقشى تاثيرگذار دارد:
براى خودم چاى مى ريزم
و آن قدر طول مى كشد حرف هايم با صندلى
كه هميشه چاى سرد مى نوشم
و اين قندها هم كه هميشه شيرين اند
و اين صندلى
كه هنوز فرياد جنگل از نگاهش مى ريزد،
يك اتاق با چهار ديوار و دو پنجره
با دو صندلى و يك نفر
و يك قورى پر از چاى
چقدر تحمل اين صندلى پرحرف سخت شده
وقتى هر روز چاى سرد مى نوشم
و قندها هنوز شيرين اند!
(سعيده زارع سريزدى)

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

• حركت از ذهنيت به سمت عينيت

تغيير جهت از ذهنيت (Subjective) به سمت عينيت (Objective) يكى از مولفه هاى محورى شعر مفهومى است.شاعر مفهومى تلاش مى كند انسان و جامعه را آنگونه كه در خارج از ذهن او وجود دارند (آنگونه كه هست) توصيف كند، نه براساس دريافت ها، تصورات و خيال پردازى هاى شاعرانه و ذهنى خويش. توصيف انسان در شعر مفهومى توصيفى مطابق با واقع و براساس «خوب ديدن و خوب فهميدن» است، نه وصف الحالى و انتزاعى.شاعران مفهومى با درك اين حقيقت كه زندگى انسان معاصر با زندگى انسان عصر حافظ و سعدى و مولانا تفاوت هاى اساسى دارد، درصدد يافتن زبانى مشترك براى مكالمه با انسان معاصر هستند كه از طريق آن بتوانند پاسخگوى نيازها و دغدغه هاى او باشند و همين ضرورت است كه شاعر معاصر را ناگزير به عينى گرايى و مشاهده دقيق جزئيات زندگى انسان عصر ارتباطات مى كند. (حركت از اجمال به سمت تفصيل)متاسفانه شعر قديم ما _ به هر علت _ از اين ويژگى بى بهره بوده است: «... شعر سنتى ما مثل موسيقى ما وصف الحالى است و به حد اعلاى خود سوبژكتيو. بنابراين نمى تواند محرك احساساتى مثل غم انگيز يا شادى افزا باشد، مگر اينكه با حالت ذهنى كسى وفق دهد زيرا چيزى را مجسم نمى كند، بلكه به ياد مى آورد.»
(نيما- درباره شعر و شاعرى _ ص ۲۱۷)
براى به تصوير كشيدن چهره اى واقعى، ملموس و باوركردنى از انسان معاصر، حركت از ذهنيت به سمت عينيت يك ضرورت و نياز حياتى است. شاعران مفهومى با درك اين حقيقت روشن به اين ضرورت تاريخى پاسخ مثبت مى دهند، زيرا همچنان كه پيشتر اشاره شد شعار آنان اين است كه: «شعر بايد وارد زندگى مردم شود و با مردم زندگى كند.» نيما در اين مورد مى گويد: «شعرايى كه مال دوره هاى تفحص درونى هستند، با توجهى كه به درونى هاى خود داشتند، كلمات را براى رنگ گذارى در طبيعت خارج انتخاب نمى كردند... كلمات را طورى مى ساختند كه بى نهايت حاكى از رنگ هاى حال و افكار درونى آنها بود. كلمه «بيمار غم» يكى از آنها است.» (حرف هاى همسايه- نامه شماره ۱۲۲)
• پيوند با مردم، زندگى و اجتماع
اين ضرورتى انكارناپذير است كه براى پيوند دوباره مردم با شعر و مقابله با گسست نسل هاى ادبى، شاعران روزگار ما بايد از كاخ هاى پر زرق و برقى كه با خشت هاى كلمات فاخر، لوكس و تجملى ساخته اند بيرون بيايند. دست شعر را بگيرند و با خود به ميان مردم كوچه و بازار ببرند: به ايستگاه هاى اتوبوس، ميدان هاى تره بار، صف هاى توزيع ارزاق عمومى، پشت چراغ هاى قرمز، بيمارستان ها، كارخانه ها، زندان ها، يتيم خانه ها، خانه هاى سالمندان، باشگاه هاى ورزشى و... و هر جاى ديگرى كه محل رفت و آمد آدم ها است.بايد دست شعر را گرفت و به ميان مردم كوچه و بازار برد تا با مردم حشر و نشر داشته باشد و نشست و برخاست كند، در بازار معامله كند، در مدرسه درس بخواند، در دانشگاه اعتراض كند، در جبهه بجنگد، در بيمارستان بسترى شود، در تيمارستان ديوانگى كند، در مسجد نماز بخواند، در كارخانه اعتصاب كند، با ماشين مسافركشى كند، در خيابان بخوابد، از خانه فرار كند، در پارك قدم بزند، به سينما برود، زير باران عاشق بشود، در كوچه باغ ها آواز بخواند، در اداره پشت ميز بنشيند، در خانه سالمندان انتظار بكشد و... تا رنگ و بوى مردمى بگيرد.
شعر بايد حديث غم ها و شادى هاى مردم باشد. با خنده هاى آنان بخندد، با گريه هاى شان اشك بريزد و خونسرد و بى تفاوت از كنار مردم عبور نكند. اگر امروز اين اتفاق خجسته بيفتد، شايد فردا آغوش گرم و پر مهر مردم بار ديگر به روى شعر گشوده شود و مردم زمانه ما نيز همچون زمان سعدى، حافظ و مولانا، شعر را موجودى از جنس خويش و براى خويش بدانند و براى هم صحبتى و همنشينى با او، بى قرارى كنند و سر و دست بشكنند. مردم انتظار دارند سيماى پرفروغ خويش را در آينه شعر شاعران معاصر ببينند _ نه آن گونه كه شاعر نقاشى مى كند، بلكه آن گونه كه در جهان واقع هست _ و اين به نظر من مطالبه اى منطقى و بحق است. امروز مردم به شعر شاعرانى رو نشان خواهند داد كه صداى رفت و آمد و نشست و برخاست خويش را در كلمه به كلمه آن اشعار بشنوند و رمز موفقيت اشعارى كه بعد از انقلاب مقبول مردم واقع شده است، چيزى جز اين نمى تواند باشد، هرچند اين اشعار در نظر اديبان كهن انديش از دايره تعريف شعر خارج باشند، اشعارى همچون: شعرى براى جنگ (قيصر امين پور)، خيابان هاشمى (محمدرضا عبدالملكيان)، مولا ويلا نداشت (عليرضا قزوه)، ياران چه غريبانه (پرويز بيگى حبيب آبادى) و دو شعر از بى خطى تا خط مقدم و يك قلم ناسزا به محتكر، قربتاً الى الله (سلمان هراتى).

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/23172

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'تلفيق هنرمندانه صورت و معنا، درآمدى بر شعر مفهومى و مولفه هاى آن، رضا اسماعيلى، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016