" نادرترين و کمياب ترين چيزی که من در ميان روشنفکران می شناسم , شادی ست".
- ارنست همينگوی-
چو شادی بکاهد, بکاهد روان
خرد گردد اندر ميان ناتوان
مده دل به غم تا نکاهد روان
به شادی همی دار دل را جوان
شادی راز بزرگ زندگی انسان است . زيباترين اَوازقلب انسان که گوئی اَوازخوان اش را گم کرده است. راز يک تراژدی ای حيرت انگيز.
اين راز و اَواز از قديمی ترين معماهای زندگی انسان ا ست .تلاش برای گشودن, توصيف و معنا کردن , و پرسش های فلسفی , جامعه شناسانه و روانشناسانه در باره چيستی و چگونگی مفهوم شادی، عمری به اندازه ی عمرانسان دارد .
برخی براَنند که زيباترين اَوازقلب انسان نه به راحتی قابل توصيف و معنا، و نه بسهولت خواندنی ست چرا که همنشين های اش ، اندوه و افسردگی و رنج جهان را چنان در زير سيطره خود درآورده اند که غم آواز های تيره روزی های انسان جائی برای زيباترين اَواز قلب انسان نگذاشته است .
از شادی های فردی و جمعی و تاثير آن بر روابط اجتماعی و يا نقش روابط اجتماعی, و پديده ها و رويدادهايی همچون بسياری از جشن ها و مناسبت ها برپيدايی و تداوم شادی به وفور گفته اند , اما زندگی نشان داده است به دنبال شادی ی همگان رفتن دراين جهان چوب بر مرده زدن است و چون بحث های فيلسوفان مدرسی (اسکولاستيک) شمارش فرشتگانی که بر سر سنجا قی لميده اند را می ماند.
بسيارند اَنان که شادی را فرزند اَزادی ودموکراسی وامنيت درهمه ی عرصه های زندگی می دانند ، خواست هائی که در کم ترجائی در جهان وجود دارد، و اگر باشد وجودی ست ناقص و کج و معوج . ترديدی نيست که ساخت و بافت يک جامعه ،گروه و خا نواده بر ذهن اَدمی تاثير گذار است. ساخت استبدادی، به ويژه استبداد دينی ومجموعه ی ضوابط و امکانات اش قاتلين شادی در جامعه هستند. می گويند مذهبيون باچشم اندازهائی که برای زندگی پس از مرگشان متصورند با اندوه و افسردگی و رنج ميانه ای ندارندو شادترند،اما تجربه زندگی نشان داده است چنين نيست , به ويژه مذاهب در حکومت شادی کش ترين نوع حکومت اند. مگر اين کلمه ی " قصار" نيست که " خنده ی زياد قلب را تاريک می کند " و يا " ما ملت گريه ايم " , مگرحساب روزهای عزاداری و اندوهگساری در ميهنمان را نداريم , ميهنی که در زمان های دور مردمان اش بيش از ۶۰ روز شان در سال به جشن و شادی سپری می شد ؟....و ده ها نمونه ی ديگر.
برخی ديگر براين باورند که در همين شرايط موجود می توان شاد بود و شادی اَفريد و بر اند وه وافسردگی و رنج غلبه کرد.اينان به پاره ای فرهنگ ها اشاره دارندکه عليرغم فقدان امنيت, و وجود فقروفلاکت، شادی در جامعه شان دست بالا را دارد، که نمونه اند کشورهای امريکای لاتين و بسياری از مليت ها وخلق های مختلف در بخش های ديگر جهان، مردما نی که گويی پاره ی زيبا و روشن زندگی را می بينند, و نيمه ی پراَب ليوان را. می گويند اينان مثبت می انديشند و به دنبال زيبايی ها و خوبی های زندگی هستند و به همين دليل شادند!
***
واقعيت زندگی نشان داده است که شادی هنوز اَنگونه که می بايد شناخته نشده است ،درست خلاف اندوه و
افسردگی و رنج که انسان ذره ذره بنمايه های اش را حس و لمس کرده ومی شنا سد.
روانکاوی که بر شالوده ی " نظريه واپس زنی" نيز استوار است برای اندوه وافسردگی و رنج انسان،و نيز شادی های اش دلائل و توضيحات خود رادارد که در نهايت فصل های مشترکی با رويکردهايی ديگر درِعرصه ی روانشناسی و روانپزشکی پيدا می کند.
امروزه از شادی به عنوان پديده ای عاطفی( Emotional ) سخن گفته می شود، به عنوان واکنشی درپاسخ به بسياری از حس هائی که اَدمی دريافت می کند ،واکنش نسبت به حضور اَزادی و دموکراسی ،به حضور و احساس امنيت در همه ی عرصه های زندگی ،به مقبوليت اجتماعی و موقعيت مالی واجتماعی ی خوب ( پول ، شغل ،دراَمد،خانه و ماشين خوب و....)،به کسب لذت های مختلف ( اوج لذت جنسی، غذائی و...) ، داشتن همسر، فرزند و نوه ی خوب ، خانواده ی خوب، وضعيت ازدواج مناسب ، دوست داشتن ودوست داشته شدن، مورد احترام واقع شدن ،تفريح کردن ،هوشياری ، تحصيلات ، سن ، هوا وبسياری ازپديده ها و رخدادهای ديگر است. و خلاصه اينکه شادی حس آرامش درونی و پاسخگويی به نياز های درونی ست.
در رابطه با هرکدام از اين واکنش ها می توان به تفصيل و تفسير سخن گفت. برای نمونه نقشی که سن و سال در بروزوحضورشادی ايفامی کند. شادی کودکان يک شادی وجودی ست وبا هستی اَنان يگانه است (Existential) اما با افزايش سن اندوه ها وا ضطراب های زندگی همسايه و يا جايگزين شادی آن ها می شوند و گاه با بزرگتر شدن شادی را فراموش می کنند. تصور می شود جوان هاشادتراز مسن ها هستند , اينگونه است؟ .
روانشناسان، تن کردشناسان و زيست شناسان اگر چه بيش تر به سراغ اندوه ورنج افسردگی رفته اند و علل و پيامد و درمان وراه برون رفت اَن ها را شناخته اند،اما بر اين باورند که شادی نيز يک احساس مبهم و وصف ناپذير نيست ،وعلل اَن به عنوان يک پديده روانی (ذهنی ) روشن است و پيامد هايش نيز آشکار. برای نمونه نقش مواد شيميائی شادی زا در مغز ( دوپامين و... ) و نيز کارکرد بخش ها ئی از ناحيه ی پيشانی مغز ( شيميائی ،انرژتيک يا مکانيستی ) در بروز شادی امروزه ثابت شده است . نقش ژن و عامل ژنتيک نيز در پيدائی و حضور شادی مطرح ا ست. افرادی هستند که می توانند با اندوه وغمها يشان کنار بيايند و بر اَن ها غلبه کنند، و شاد باشند، ويژگی ای که در ميان اين افراد، خانوادگی ست.
***
و بالاخره شادی چيست؟
از شادی اَنقدر تعاريف کلی شده است که جای ترديد می ماند شادی را بتوان به حد يک گزاره علمی ارتقاداد! تعاريفی مبهم و پرسش برانگيز. تعاريف و واژگان همسنگ شادی در فرهنگ لغات فارسی وانگليسی ،علمی و محاوره ای و.... متعدد و گونه گون اند: خوشی ،سرحالی، لذت ، شنگولی و...حتی با عوامل پيدائی وعناصرتشکيل دهنده اش در يک رديف اَورده می شود: سعادت ، خوشبختی ،کامروائی و....
باشناخت همنشين شادی ، يعنی ا ندوه وافسردگی و رنج نيزشايد بتوان تا حدی شادی را شناخت . تنها وجود ناخوشايندی ها و ناشادی هاست که شادی را معنا کرده است.
شادی اما مظاهر گونه گون دارد، مظاهری که واکنش در برابر پاره ای محرک های بيرونی و درونی هستند ( محرک ها می توانند گاه ورای داده های حساسيت زا و بيرون از زمان و مکان باشند , اين ها چند نمونه اند :
- لبخندزدن ، خنديدن، ( البته نه هرلبخند و خنده ای ،خنده ی فروشنده ی يک فروشگاه برای جلب مشتری فقط بازی دادن عضلات صورت است نه حکايت شادی و ....)،قهقهه زدن ،جيغ کشيدن، فرياد زدن ، رقصيدن ، اَواز خواندن و...
- افزايش درگيرشدن ودراَميختن داوطلبانه و رضامندانه با مسائل ومناسبات خانوادگی ، شغلی ، دوستانه،عا شقانه ،تفريحی و..
- افزايش و نشان دادن حس آرامش و معنا داشتن در زندگی ، حس مفيد بودن در خانواده، گروه و جامعه، و رضايت داشتن اززندگی . خوش بينی ی واقع بينانه نسبت به اَينده ی خود ، خانواده خود، جامعه ی خودی و جهان و....
***
نا شادترين افراد کدامند؟
ارنست همينگوی گفته است:" نادرترين وکمياب ترين چيزی که من در ميان روشنفکران می شناسم شادی ست". و شگفتا که بزرگترين ستايشگران شادی در اندوه و افسردگی و رنج جان داده اند. همينگوی خود يک نمونه است .
اَگاهی ووجدان در جهان موجود راه را بر شادی بسياری از روشنفکران وروشنگران، که می بايست و می بايد ستا يشگران شادی باشند، بسته است ، جها نی که " اَرتور رمبو" غمگنانه اندوهگسارش بود :
"آه جهان ! وسرود بی پايان تيره روزی های نو."
و اَرتور شوپنهاور" واپسين راز زندگی "را "درهمين رنجی که برتيره روزان چهره می کند" می دانست.
برتراندراسل» که می پنداشت : " يک زندگی خوب يک زندگی شاد است. منظورم اين نيست که يک انسان خوب لزوماً يک انسان شاد خواهد بود، منظورم اين است که يک انسان شاد قطعاً يک انسان خوب خواهد شد." , و او " راز شادی را در پذيرش اينکه جهان، جهانی زشت وموحش و ناگوار است" می دانست و....
به راستی می توان با اَگاهی بر اَنچه بر انسان و جهان می گذرد شاد زيست؟
***
چگونه می توان شادی اَفريد؟ اَيا برچيده شدن بساط اندوه وا فسردگی ورنج به معنای دستيابی به شادی ست ؟آيا يک پاسخ تطبيقی ست يا کيفيتی خود ويژه ست ؟
شادی مثل بسياری از پديده ی عاطفی ی ديگر يک وضعيت ثابت نيست که بتوان ميزان اَن را سنجيد, اما برخی گفته اند می بايد ميزانی داشته باشد و بالاو پائينی ، والا به گفته مولير شادی يکنواخت و رام نشدنی و بی مرز کسالت اَورخواهد بود .! و نيز گفته اند شادی کيفيت ويژه ای ست که فقدان اندوه و افسردگی ورنج می تواند سر اَغاز اَفرينش اش باشد. شرايط محيطی ضرور، تمرينات ذهنی و بدنی،ياری گرفتن ازعوامل تقويتی وپاداشی درانسان ، خانواده ،گروه و جامعه می توانند دربروز شادی نقش ايفاکند. نمونه اند :
- اَزادی ،دمکراسی و امنيت اساسی ترين گام ها برای پيدائی و رشد شادی در جامعه است ،و همين گونه است اهميت ريشه کن ساختن فقر،بيکاری و ناهنجاری های اجتماعی .
مهربان بودن با ديگران وتمرين مهربان تر شدن . با گذشت بودن وگذشتن از خطاهای ديگران . قدرشناسی نسبت به کسانی که برای اَدمی کاری انجام می دهندو يا به اَدمی چيزی می اَموزانند. وقت گدراندن با اقوام ودوستان و برقراری رابطه نزديک تر با اَنها با رعايت حقوق يکديگر. يادگيری در لذت بردن از زيبائی هاو عناصر شادی اَفرين زندگی، مکث و فکر کردن روی آن ها. تمرين مثبت فکر کردن درباره خود و ديگران ،داوطلب کمک به ديگران بودن.آموختن لذت بردن از غذاخوردن، رابطه ی جنسی ،ورزش، انواع بازی های سرگرم کننده،،موسيقی ، مطالعه، روی اَوردن به انواع هنرها و...
- گفته اند شادی اَفرين است داشتن فرزند و نوه ، اگرچه اضطراب فرزند داشتن نيزدرزندگی ای سرشاراز مخاطره غيرقابل انکار است .
و بازگفته اند شاد بودن و شاد زيستن هنراست و " بسته شدن يکی از درهای شادی با گشوده شدن دری ديگر به
سوی شادی همراه ست " و بايد در گشوده شده را ديد!.
***
سلطه اندوه و رنج و افسردگی بر زندگی نزديک به ۹۰ در صد مردمان جهان نشان حقارت انسان است، حقارتی که شايد فقط با شادی بتوان به مصاف اش رفت .از خواست های بزرگ زندگی گشودن راز بزرگ زندگی ست .انسان بادراختيار داشتن ظرفيت های عظيم معنوی و مادی می تواند بذر شادی در سراسر جهان بپاشد و پرورش دهنده شادی باشد. مقهور خواست های نازل زندگی شدن و به قيمت اندوه وافسردگی و رنج ديگران چيزی مثل " شادی " برای خودو خودی ها دست وپا کردن شا يسته اَدمی نيست. می توان انسان و جهان را, سرود بی پايان شادی کرد. اَن که معنا کننده، باورمند و برپا دارنده اَزادی و دموکراسی وامنيت و توسعه ست ،اَفريننده وپرورش دهنده ی شادی نيزهست , حتی در مقياس جهانی , و جهانی شاد برای همگان . انسان می تواند شادی را فتح کند،اگر بتواند" خود را فتح کند" و " طعمه زندگی نشود".