شنبه 22 اسفند 1383

اسطوره امپراتورى، ساموئل هانتينگتون، ترجمه: آرش صالحى، شرق

هانتينگتون استاد دانشگاه هاروارد و صاحب نظريه برخورد تمدنهاست. اين مقاله در ۲۲ فوريه امسال در ورلد فروم انتشار يافته است.

سخن من اين است: امپراتورى آمريكا وجود ندارد. امپراتورى آمريكا اسطوره است و اينكه مردم به چنين اسطوره اى باور دارند، چندان داراى پيامدهاى خوشايندى نيست. از آنجا كه هم آمريكايى ها و هم غير آمريكايى ها به اين اسطوره باور دارند، اگر روند كنونى همچنان ادامه يابد، ما در راهى گام برمى داريم كه عراق تنها نخستين سكانس از سلسله پيامدهاى مصيبت بار آن است. امپراتورى، قدرت و سلطه اى است كه از جانب يك دولت يا ملتى بر ملت هاى ديگر اعمال مى شود؛ اين تعريف متداول امپراتورى است. كاملاً پيدا است، كه ايالات متحده در طول تاريخ خود چندان هم در قامت يك امپراتورى نبوده است.ما زمانى در فيليپين و چند جاى كوچك ديگر، مستعمره داشتيم، اما در مقياس گسترده بر ديگر ملت ها اعمال حاكميت نكرديم. بيشتر نظريه پردازان و مفسران اخير، تعريف امپراتورى را وسعت داده اند تا به نحو معنى دارى ظرفيت شكل دهى رويدادها، در ديگر جوامع را داشته باشد. از شگفتى هاى دهه گذشته اين است كه همين مفهوم آمريكا كه دربردارنده معناى امپراتورى است، از طرف كسانى كه موسوم به نومحافظه كارند، با استقبال چشمگيرى مواجه شد. نومحافظه كاران مى گويند: «بايد برويم و جهان را اصلاح كنيم، دموكراسى و حقوق بشر را بهبود بخشيم و جهان را از بنياد مطابق با نسخه آمريكايى دوباره شكل دهيم.» بدين ترتيب ما در وضعيت بغرنجى قرار داريم. ليبرال ها خود را در موقعيتى مى بينند كه برايشان چالش با ايده امپراتورى آمريكا دشوار شده است. ليبرال ها اصلاً نمى دانند كه چگونه بايد با اين نوع محافظه كارى دربيفتند.


با فروپاشى اتحاد جماهير شوروى و پايان جنگ سرد، قدرت ايالات متحده به شدت افول كرد. اما مردم مى گويند «بله، شما تنها ابرقدرت هستيد، و بنابراين شما هرآنچه اراده كنيد مى توانيد انجام دهيد.» اما مسئله به اين سادگى نيست. زيرا شما تنها آن هنگام مى توانيد اقتدار و نفوذ خود را بر ديگر كشورها اعمال كنيد كه در صورت نياز آنها، بتوانيد موافقت شان را جلب نماييد. هم اكنون، مانند دوران جنگ سرد كشورها به هيچ روى نياز ندارند كه ايالات متحده امنيت آنها را تامين كند. در آن برهه زمانى كه نقش ايالات متحده در تامين امنيت آلمان و فرانسه بسيار حياتى بود، اين ايده كه اروپا در چنين تحول و توسعه پيدا كند، غيرقابل تصور مى نمود.اين كشورها هم اكنون به ما نياز ندارند و تسلط آمريكا بر خود را نمى خواهند. اين احساس نياز در بسيارى از ديگر كشورها نيز به شدت در حال افول است.اگر قدرت جهانى را در چهار تراز بررسى كنيم، راهگشا خواهد بود. نخست، ايالات متحده كه در واقع يگانه ابر قدرت است. ايالات متحده تقريباً در هر مقوله قدرت، داراى برترى چشمگيرى است: در حوزه نظامى، اقتصادى، تكنولوژى، فرهنگ، ديپلماسى يا هرچه كه فكرش را بكنيد.
در تراز دو، شمار قابل ملاحظه اى از قدرت هاى عمده منطقه اى وجود دارند. اين تراز شامل اتحاديه اروپا كه به معناى سلطه مشترك آلمان و فرانسه به حساب مى آيد؛ روسيه، چين، هند، برزيل در آمريكاى لاتين، اسرائيل در خاورميانه، ايران در خليج فارس، اندونزى در جنوب شرقى آسيا و احتمالاً آفريقاى جنوبى در آفريقا است. اينها قدرت هايى هستند كه گرچه دامنه نفوذشان به اندازه ايالات متحده نيست، اما با اين وجود مى خواهند در منطقه خود اعمال نفوذ كنند.در تراز سوم، بسيارى از قدرت هاى منطقه اى درجه دو هستند كه در ميان آنها برخى كشورهاى بسيار مهم هم وجود دارند. اما اين كشورها بايد جهت گيرى خود را متناسب با روابطشان با قدرت هاى عمده منطقه اى مشخص كنند. انگلستان در اروپا، لهستان و اوكراين و ازبكستان در حوزه روسيه، پاكستان، آرژانتين و... از اين دست كشورهايند.در تراز چهارم، ساير كشورها جاى دارند كه برخى به خاطر فلان يا بهمان دليل اهميت دارند كه البته همه آنها نقش يكسانى در شكل دهى سياست جهانى ندارند. اين چهار تراز ساختار سياست جهانى، اساساً جهان «تك- چند قطبى» است. در اين ميان ايالات متحده نمى تواند همه چيز را ديكته كند از اين رو به همكارى برخى از اين قدرت هاى عمده منطقه اى نياز است كه آمريكا در مسائل جهانى بتواند به اهدافش دست يابد. حال اگر گروهى از بازيگران عمده، دست به ائتلاف بزنند و درصدد يك اقدام بين المللى برآيند، على الاصول ايالات متحده به عنوان يگانه ابرقدرت مى تواند آن را وتو نمايد.
در اين ساختار نوين قدرت، يك رويارويى طبيعى ميان ابرقدرت آمريكا و قدرت هاى عمده منطقه اى به وجود مى آيد. ايالات متحده معتقد است كه در چهار گوشه جهان داراى منافع زيادى است كه البته به ميزان قابل ملاحظه اى چنين است. هر يك از قدرت هاى عمده منطقه اى به هر حال معتقدند بايد شكل دهنده جريان هاى منطقه خود باشند و روشن است كه از تحركات آمريكا در اين زمينه آزرده و خشمگين مى شوند.در تراز سوم بازيگرانى هستند كه قدرت هاى منطقه درجه دو ناميده شدند. منافع اين دسته چيست؟ منافع اصلى آنها يا دست كم يكى از منافع اساسى آنها اين است كه در همسايگى خود تحت سلطه برادران بزرگشان (قدرت هاى عمده منطقه اى) نباشد. بنابراين منافع آنها در همكارى با ايالات متحده در مقابل قدرت هاى عمده منطقه اى تامين مى شود. اهميت اين صف بندى ها هنگامى به چشم مى آيد كه به طرز برخورد دولت ها هنگام راه اندازى جنگ عراق توجه كنيم. همه قدرت هاى عمده منطقه اى البته به غير از يك استثناى مهم يعنى اسرائيل با اين جنگ مخالفت كردند. در حالى كه بيشتر قدرت هاى درجه دو منطقه اى از جنگ عراق پشتيبانى كردند و هر كدام به نوبه خود نيروى نظامى به عراق گسيل داشتند. اعزام كننده اصلى نيرو البته بريتانيا بود اما لهستان و اوكراين نيز نسبتاً سربازهاى زيادى روانه عراق كردند.حتى در شرايط كنونى ايالات متحده در رسيدن به اهداف عمده خود از قبيل منع گسترش سلاح هاى هسته اى چندان كامياب نبوده است. ايران بى ترديد در سه چهار سال آينده به سلاح هسته اى خواهد رسيد. هر كشورى كه خود را قدرت عمده منطقه اى مى داند، خيلى طبيعى است كه به دنبال سلاح هسته اى باشد. سلاح هسته اى نماد قدرت شما است. گمان نمى كنم در آينده كشورى از سلاح هاى هسته اى استفاده كند، اما هنوز اين سلاح نمادى از قدرت است. هنگامى كه يك قدرت عمده منطقه اى مثل هند سلاح هسته اى به دست مى آورد، پاكستان را ترغيب مى كند كه سلاح هسته اى بسازد و آن را اعلام هم بكند.
بنابراين اگر يك قدرت عمده منطقه اى به سلاح اتمى دست يابد، دست كم برخى از قدرت هاى درجه دو هم درصدد بر خواهند آمد تا به اين توانايى برسند.
افزون بر اين ايالات متحده در دهه گذشته در فرايند دموكراتيزه كردن جهان ناكام بوده است. آمريكا همچنين نتوانست حمايت گسترده اى در جنگ عراق كسب كند. در چهار گوشه آمريكا احساسات ضدآمريكايى گسترده اى به چشم مى خورد. معنايش اين است كه ايالات متحده بسيار قدرتمند است و بايد آن را سر جايش نشاند.به گمان من ايالات متحده بايد از صدور دموكراسى يا بازار آزاد به ديگر كشورها پرهيز كند. ما مى توانيم حامى كسانى باشيم كه در اين كشورها مى خواهند در اين جهت گام بردارند. به نظر من اين يك مغالطه بسيار خطرناك است اگر فكر كنيم كه مى توانيم ديدگاه خاص خود از دموكراسى و ليبراليسم اقتصادى را به ديگر كشورها تحميل كنيم.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

اين مولفه هايى كه برشمردم، ساختار سياست جهانى را از يك جهان تك - چند قطبى به يك جهان واقعاً چند قطبى سوق مى دهند. دنيا به طور اجتناب ناپذيرى به اين سمت مى رود و وضع آمريكا و بقيه دنيا در صورت رسيدن به آن نقطه چه بسا بهتر از زمان كنونى باشد .

در همين زمينه:

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/19255

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'اسطوره امپراتورى، ساموئل هانتينگتون، ترجمه: آرش صالحى، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016