پنجشنبه 8 اردیبهشت 1384

درباره ی پدیدار «جنبش گرایی»، شیدان وثیق

cvassigh@wanadoo.fr

آن چه در این نوشتار مورد تامل قرار می گیرد، پدیدار «جنبش گرایی» است که درباه ی آن سه تز طرح می کنیم: تز اول این است كه «جنبش گرایی» كنونی ریشه در پرسشی دیرینه دارد: «جنبش خودمختار» یا «جنبش تحت قیمومت». دومین تز این است كه «جنبش های اجتماعی» نوین در غرب، با شکل های گذشته ی «مبارزه ی طبقاتی» و مبارزات رایج سیاسی - حزبی، تفاوت های محسوسی دارند که شاخص های اصلی آن را نشان خواهیم داد. سر انجام، تز سوم من این است كه «جنبش گرایی» ایرانی در خارج از کشور، تا حد زیادی غیر واقعی و مجازی می باشد.

آن چه در این نوشتار مورد تامل قرار می گیرد، پدیدار «جنبش گرایی» (1) است، كه هم در جوامع غربی و هم در بین فعالان سیاسی ایرانی، باب روز شده است. آیا عبارت هایی چون «حزب نیستیم، جنبش هستیم»، «جنبشی باید عمل كرد»، «ساختار جنبشی باید داشت» … تكیه كلام بسیاری نشده است؟
با وجود ناروشنی، التقاط و ابهامی كه در این ادعا های گاه كلیشه ای وجود دارند، شیفتگی نسبت به «پدیده ی جنبشی»، محصول شرایط سیاسی و اجتماعی خاص زمانه ی ما ست. «جنبش گرایی» كنونی در غرب برآمدِ واقعیت انكار ناپذیری است كه سه شاخص اصلی دارد:
شاخص اول، بحران ژرف پدیده ای است كه من «سیاستِ واقعاً موجود» می نامم. معنا و مضمون اصلی این بحران، ناتوانی طرح های سیاسی - اجتماعی موجود در پاسخ گویی به معضلات و پرسش های دنیای کنونی است.
شاخص دوم، بحران شكل های سنتی فعالیت و سازماندهی در قالب احزاب كلاسیك است. بحرانی است ناشی از نا توانی این ساختارها در جلب شهروندان، در ایجاد بستری مناسب برای مشاركت و دخالت گری آن ها، در ویژگی ها، تضادها و گونه گونی شان.
شاخص سوم كه نتیجه ی دو بحران نام برده است، برآمدن شكل ها و شیوه های نوین مداخله گری شهروندی در قالب جنبش های اجتماعی و انجمنی است. جنبش های نوینی كه مستقل از دولت و احزاب عمل می كنند. خود- انگیخته، خود- مختار و خود – گردان اند.
بدین سان، «جنبش گرایی» - یا دخالت گری شهروندی به شیوه ی نوین- چون پدیداری جدید در تمایز (یا در تضاد) با شكل ها و شیوه های سنتی فعالیت سیاسی و اجتماعی، مطرح می شود.

بحث من، در این راستا، حول 3 تِز اصلی زیر ساخته و پرداخته شده است:

تز اول من این است كه «جنبش گرایی» كنونی ریشه در پرسشی دیرینه و كلاسیك دارد: «جنبش خودمختار» یا «جنبش تحت قیمومت»؟ در حقیقت، این پرسش، از ابتدای پیدایش و تكوین دولت مدرن، جنبش های اجتماعی و شكل گیری احزاب سیاسی در غرب، موضوع جدلی تاریخی میان پیروان دو بینش قرار می گیرد. یكی آزادی خواهانه و دیگری مستبدانه. در این بین، اصول طرح شده توسط بانیان این جدل، پرودُن‌‌(2)، باكونین‌‌(3) و ماركس - ماركسی كه همواره اجتناب ناپذیر است - در نیمه ی سده ی نوزدهم، همواره مساله انگیز (پروبلماتیک) امروز ما می باشد.
دومین تز من این است كه «جنبش های اجتماعی» (4) نوین در غرب - هم در مفهوم جامعه شناسانه و فلسفی، هم در عمل مبارزاتی و سازماندهی و هم در حوزه ی نقد و ارایه ی طرح‌های اجتماعی و سیاسی - پدیدار جدیدِ ثلث آخر سده ی بیستم می باشند. این پدیده ی نو با «مبارزات طبقاتی» سده ی نوزده و نیمه ی اول قرن بیست و یا با مبارزات رایج سیاسی - حزبی، تفاوت های محسوسی دارد. در این نوشته ما سعی می كنیم با تشریح علل برآمدن «جنش های اجتماعی»، در خطوط كلی، تعریفی از «جنبش اجتماعی» و تئوری آن به دست دهیم. شاخص های اصلی، هویت ساز و تمیز دهنده ی آن را بر شماریم.
تز سوم و آخری، سرانجام این است كه «جنبش گرایی» ایرانی، به ویژه در تبعید، تا حد زیادی مجازی (غیر حقیقی) می باشد. در شرایط نبود آزادی، دموکراسی و جامعه ی مدنی مستقل از دولت در ایران و به طریق اولی در شرایط جدایی از جامعه در خارج از کشور، نمی توان از «جنبش اجتماعی»، با مبانی نوینی که توصیف خواهند شد، سخن راند. با این حال و با در نظر داشتِ واقعیتِ انکار ناپذیر فوق، به نظر می رسد كه بتوان پاره ای از شاخص های ارزشی، بینشی، اخلاقی (اتیك) و ساختاری «جنبش اجتماعی» را در فعالیت ها مورد توجه و راه كار خود قرار داد.

در زیر با توجه به محدودیت این جستار كه در حد دیباچه ای بر پدیده ی «جنبش اجتماعی» و «جنبش گرایی» است، هر یك از تز های فوق را در ترسیمی كلی توضیح می دهیم:

«جنبش خودمختار» یا «جنبش تحت قیمومت»: جدلی تاریخی!

نقد «سوسیالیسم مستبدانه» توسط پرودُن و باكونین

یكی از مشاجرات اصلی پرودُن و باكونین با ماركس، بر سر مناسبات سوسیالیست ها با «جنبش» و بطور مشخص جنبش کارگری است. آن دو بنیان گذار آنارشیسم آزادی خواهانه، ماركس و انگلس را متهم به بینشی «مستبدانه» نسبت به «جنبش» می كردند. مساله اما، پیچیده تر از آن بود. جدال بین برداشت «آزادی خواهانه» یا «استبدادی» از مناسبات با «جنبش» در هر یك از بینش ها وجود داشته است.
در سال 1846، ماركس و انگلس، به منظور سازمان دادن «تبلیغ سوسیالیستی» و «برقراری ارتباط بین سوسیالیست ها و كمونیست ها» در آلمان، فرانسه، بلژیک و انگلیس، طرحی مبنی بر ایجاد كمیته های مكاتبه ای(5)‌ می ریزند. با این هدف، در 5 مه ی همان سال، ماركس که با پرودُن آشنایی قبلی داشت و در پاریس با هم ملاقات کرده بودند، در نامه ای از او می خواهد که به عنوان رابط سوسیالیست های فرانسوی با این کمیته ها همكاری كند (6).
اما پرودُن، در پاسخ، چنین می نویسد:

«آقای ماركس عزیزم

سعی كنیم با هم، اگر مایلید، قوانین جامعه را كشف كنیم، شیوه ی تحقق یافتن این قوانین و پیشرفت حاصل در این راه را جست و جو نماییم. اما شما را به خدا! پس از ویران كردن همه ی جزمیات از پیش دانسته a priori ، به نوبه ی خود در فكر القا دكترین جدیدی به مردم نباشیم…
چون در راس جنبش هستیم، خود را رهبر مذهب جدیدی نکنیم حتا اگر این مذهب، مذهب منطق باشد و یا مذهب خرد. همه ی اعتراضات را پذیرا شویم و تشویق نماییم؛ همه ی اعمال دفع كننده و سری را محكوم كنیم؛ هیچ مساله ای را پایان یافته تلقی ننمائیم …
ما نباید عمل انقلابی را چون ابزاری در خدمت رفرم اجتماعی به كار بریم. زیرا این به اصطلاح وسیله تنها فراخوانی خواهد شد به اعمال زور و خودكامگی...
من ترجیح می دهم مالكیت را با شعله ی كم به سوزانم تا با راه انداختن سن بارتِلِمی مالكین (7)، بر قدرت آن بی افزایم». (تاکید از پرودُن) (8)

در این جا البته پاسخ پرودُن به دعوت ماركس برای همكاری در حد یک کمیته ی مكاتبات سوسیالیستی بی شك مغرضانه است. ولی بحث او «داهیانه» اگر نگوییم «پیامبرانه» و شگفت انگیز است. قبل از این كه نخستین سازمان های كمونیستیِ متاثر از عقاید ماركس به وجود آیند و یك سال و نیم پیش از انتشار مانیفست حزب كمونیست، پرودُن، در چند عبارت موجز و دقیق، پدیده ای را محكوم می كند كه سال ها بعد، به ویژه پس از ماركس و به مدت نزدیك به یك قرن، در قالب یک «نظم توتالیتر»، پارادیگم اغلب احزاب به اصطلاح ماركسیستی جهان می شود.
پرودُن، بر خلاف آن چه ماركس در كتاب «فقر فلسفه» و به طور كلی تبلیغات چپ توتالیتر به او نسبت داده اند، دشمن انقلاب و فعالیت سیاسی كارگران – حداقل در آن دوره - نبود. در حقیقت، او بر این نظر بود كه كارگران در آن زمان در شرایط و وضعیت عینی و ذهنی ای نبودند كه بتوانند با اتكا به نیروی خود انقلاب واقعی كنند و پس از پیروزی نیز اداره ی جامعه را خود در دست گیرند. در نتیجه، این نمایندگان فكری و سیاسی دیگر اقشار و طبقات خواهند بود كه رهبری جنبش و انقلاب را به چنگ آورده، سلطه ی خود را بر كارگران اعمال خواهند کرد.

20 سال بعد، در جریان فعالیت انجمن بین المللی زحمتكشان (بین الملل اول)، موضوع «خود مختاری» یا «قیمومتِ» «جنبش» دوباره با شدت بیشتری و این بار توسط باكونین در جدال با ماركس، طرح می شود.
از دید آن انقلابی آنارشیست، هدف بلاواسطه ی بین الملل لغو و نابودی دولت به طور اخص و كامل است. در نتیجه ساختار جنبش بین الملل نمی تواند و نباید از سنخ ساختار دولت باشد. چه در غیر این صورت این جنبش هرگز به هدف خود نخواهد رسید. زیرا همان سیستمی را كه می خواهد در جامعه نابود سازد، در درون خود می پروراند. یعنی نظمی ایجاد شده از بالا، سلسله مراتبی و فرمان روا.
«از آن جا كه بین الملل سازمانی نیست كه باید از بالا به پایین، به طرز آمرانه و از راه استبداد كمیته هایش سازمان داده شود؛ از آن جا كه بین الملل تنها می تواند به شیوه ی مردمی از راه جنبش خود انگیخته و آزاد توده ها اداره شود… پس توده ها باید از همه چیز آن اطلاع كسب كنند. برای آن ها نباید اسرار دولتی وجود داشته باشد. آن ها نباید پندار ها یا ظواهر را به جای واقعیت گیرند. آن ها باید نسبت به اسلوب و هدف راهی كه در پیش می گیرند و پیش از هر چیز نسبت به شرایط واقعی ای كه در آن قرار دارند، آگاه باشند. از این رو، همه ی مسایل بین الملل باید جسورانه در ملا عام مطرح شوند. مسایل مربوط به نهاد های بین الملل و شرایط واقعی كمیته های آن نباید اسرار حكومتی تلقی شوند بلكه در سطح عموم و با صراحت تمام، موضوع ثابت بحث قرار گیرند». (9)
«بین الملل نه اصول ایمانی (دُگم – مترجم) دارد و نه نظریه های یكدست. از این لحاظ، مانند هر جامعه ی زنده و آزاد، در درون بین الملل نیز نظریه های متفاوت و فراوانی در تكاپو هستند. بین الملل، به عنوان اصول اساسی تشکیلاتی، توسعه و سازماندهی خود انگیخته ی همه ی انجمن ها و كمون ها در خود مختاری كامل را می پذیرد…» (10)

«جنبش مستقل اكثریت عظیم» و «فرایند حزب- طبقه» نزد ماركس

اما نزد ماركس، پرسش «جنبش خودمختار» یا « جنبش تحت قیمومت»، با وجود ابهاماتی كه در نوشته ها و فعالیت های سیاسی او به چشم می خورند، بغرنج تر و در عین حال غنی تر از آن است كه بتوان در یك حُكم کلی خلاصه كرد.
ابتدا بگوییم كه چیزی به نام «تئوری حزب» - حزب سیاسی به معنای متعارف امروزی اش - نزد ماركس وجود ندارد. ماركس از «عمل تغییر انقلابی» «دگرگون كننده» و «خود دگرگون ساز»، از «جنبش پرولتاریا» به مثابه «جنبش مستقل اكثریت عظیم»، از «تشكل پرولتاریا به صورت طبقه و بنا بر این حزب سیاسی»، سخن می راند. كمونیست ها «حزب متمایزی» كه «منافعی جدا از منافع كل پرولتاریا» و «اصول ویژه ای» داشته باشد را تشكیل نمی دهند. مهمترین تشكلی كه ماركس و انگلس در آن فعالیت كردند یعنی انجمن بین المللی زحمتكشان در حقیقت نه یك حزب سیاسی بلكه فدراسیونی از اتحادیه ها و بخش های كارگری كشور های مختلف بود.
شاخص های اصلی بینش ماركسی در زمینه ی جنبش - جزب را مرور كنیم.
ماركس، در نامه ای به آرنولد روژ (1843)، از ضرورت « نقد سیاست به عنوان نقطه ی كاربرد نقادی»، صحبت می كند و اندیشه و عمل خود را از جزم اندیشان متمایز می سازد:
«ما دكترین پرستانی نیستیم كه خود را با اصولی نو به دنیا معرفی كرده و می گوییم این است حقیقت، در برابرش سجده كنید! ما آن اصولی را به دنیا عرضه می كنیم كه جهان در بطن خود رشد داده است.» (11)
در سال 1845، در «تز هایی در باره ی فوئرباخ» و در یازدهمین تز مشهورش می خوانیم:
«فلاسفه تنها به تفسیر متفاوت جهان پرداخته اند، آن چه مهم است، تغییر جهان است.»
و این «تغییر»، را در تز سوم، «خود دگرگونی» می نامد:
«دكترین ماتریالیستی تغییر اوضاع و احوال و تعلیم و تربیت (منظور دكترین ماتریالیستی فوئرباخ است – مترجم) فراموش می كند كه اوضاع و احوال توسط انسان ها تغییر می كنند و این كه مربی خود باید ترتیب شود. از این روست كه این دكترین باید جامعه را به دو بخش تقسیم كند و یك بخش از آن را بر فراز دیگری قرار دهد.
تقارن تغییر اوضاع و احوال و فعالیت بشری یا خود دگرگونی تنها به مثابه‌ی عمل (پراتیك) انقلابی قابل دریافت و از لحاظ عقلانی قابل درك است.» (12)
در «ایدئولوژی آلمانی» (1845 – 1846)، ماركس، برای نخستین بار، تعریفی از كمونیسم به مثابه‌ی «جنبش» «واقعی» و متمایز از كمونیسم جزمی و بدوی به دست می دهد:
«كمونیسم برای ما نه وضعیتی است كه باید خلق شود و نه آرمانی كه واقعیت باید خود را با آن وفق دهد. ما كمونیسم را آن جنبش واقعی می نامیم كه وضعیت كنونی را نسخ می كند. شرایط این جنبش حاصل پیش انگاشتنی است كه هم اكنون وجود دارد.» (13) (تاكید از ماركس).
در «مانیفست كمونیستی»، واژه «حزب» برای نخستین بار وارد ادبیات ماركس می شود و از همان ابتدا نیز با دو جنبه ی اصلی هم راه است. «مانیفست حزب كمونیست»، با این كه در اصل برای «اتحادیه كمونیست ها» (1848) و به عنوان برنامه ی این «سازمان بین المللی» تدوین شده است، اما از چاپ آلمانی در سال 1872 به بعد، با پیشگفتار های ماركس و انگلس (یا انگلس به تنهایی)، تحت عنوان «مانیفست كمونیستی» منتشر می گردد.
در «مانیفست»، جنبش تاریخی پرولتاریا، این طیقه ی جدید عصر سرمایه داری، «جنبش اكثریتی عظیم به سود اكثریت عظیم» خوانده می شود.
«كلیه جنبش هایی كه تاكنون وجود داشته اند یا جنبش های اقلیت ها بوده اند و یا خود به سود اقلیت ها انجام می گرفته اند. جنبش پرولتاریا جنبش خودآگاه× مستقل اكثریتی عظیم است كه به سود اكثریت عظیم انجام می پذیرد.» (× در طبع انگلیسی 1888 با پیش گفتار انگلس، كلمه ی خودآگاه اضافه شده است.) (14)
در «مانیفست»، اصطلاح «حزب» دو بار طرح می شود. یك بار در مورد پرولتاریا كه با سازمان مندی اش به صورت «طبقه»، به صورت «حزب سیاسی» در می آید و بار دوم در مورد كمونیست ها كه «حزب خاصی» را تشكیل نمی دهند.
«این تشكل پرولتاریا به شكل طبقه و بنا بر این به صورت حزب سیاسی، هر لحظه در اثر رقابتی كه بین خود كارگران وجود دارد تخریب می گردد. ولی این تشكل همواره هر بار زنده می شود و هر بار قوی تر، مستحكم تر و نیرومند تر به وجود می آید.» (15)
«كمونیست ها حزب متمایزی نیستند كه در برابر دیگر احزاب كارگری قرار گرفته باشند.
آن ها هیچ گونه منافعی، كه از منافع كلیه پرولتارها جدا باشد، ندارند. آن ها اصول ویژه ای ( طریقتی در انتشار انگلیسی) را به میان نمی آورند كه بخواهند جنبش پرولتاری را در چهارچوب آن اصول ویژه بگنجانند.
بدین مناسبت، كمونیست ها عملاُ، با عزم ترین بخش احزاب كارگری همه ی كشورها و همیشه محرك جنبش به پیش اند…» (16)
بدین سان، مفهوم «حزب» نزد ماركس تشكیلات «متمایز» و خاص و جداگانه ای نیست كه عده ای را در برگیرد ولو این عده كمونیست، پیشروان پرولتاریا و یا بخشی از این طبقه باشند. «حزب» یا «پارتی» در «مانیفست»، دو معنا دارد. معنای اول، طرفداری از پرولتاریا و یا آرمان كمونیسم است, واژه ی «پارتی» در غرب به معنای «طرف»، «بخش» و جانبداری از «طرفی» در برابر «طرف» دیگر است. معنای دوم، فرایند شكل گیری خود پرولتاریا از حالت نا خودآگاه یعنی «در خود» به حالت خودآگاه یعنی «برای خود» است (كه هر دو از مفاهیم هگلی اند). در این معنای دومی، تشكل پرولتاریا به صورت طبقه مساوی است با حزب سیاسی طبقه ی كارگر. در كلام دیگر، پرولتاریا در فرایند جنبش و خودآگاهی اش به صورت «طبقه» ای در برابر «طبقه» ی دیگر (طبقه ی بورژوا) ظاهر می شود. یعنی به صورت «طرفی» یا «حزبی» در برابر «طرف» یا «حزب» مقابل (حزب بورژوازی)، در می آید.
در این بین، كمونیست ها، به عقیده ی ماركس، حزب جداگانه ای را تشكیل نمی دهند بلكه «بخش» لاینفكی از «احزاب كارگری» موجود یا جنبش پرولتارهای ملل گوناگون می باشند. فرق آنها، به عنوان «با عزم ترین بخش احزاب كارگری» با توده پرولتاریا تنها در این است كه:
«از طرفی كمونیست ها در مبارزات پرولتارهای ملل گوناگون، مصالح مشترك همه پرولتارها را صرف نظر از منافع ملی شان، در مد نظر قرار می دهند و از آن دفاع می كنند و از سوی دیگر در مراحل گوناگونی كه مبارزه پرولتاریا و بورژوازی طی می كند، آنان همیشه نمایندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند.
نظریات تئوریك كمونیست ها به هیچ وجه مبتنی بر ایده ها و اصولی كه یك مصلح جهان كشف و یا اختراع كرده باشد، نیست.
این نظریات تنها عبارت است از بیان كلی مناسبات واقعی مبارزه جاری طبقاتی و آن جنبش تاریخی كه در برابر دیدگان ما جریان دارد.» (17)
ماركس و انگلس در طول حیات و فعالیت سیاسی خود همواره نسبت به فرقه ها (18) و فرقه گرایی بد بین بودند. آن ها به جز در آغاز كار (ازجمله در اتحادیه كمونیست ها كه در سال 1852 منحل می شود) و در دوره ی فعالیت اصلی شان در بین الملل اول، هیچ گاه عضو حزبی نشدند. آن ها همواره با احزاب لاسالی و سوسیال دمكرات در آلمان و دیگر احزاب سوسیالیستی كه مدعی طرفداری از نظرات آنان بودند، اختلاف و گاهی اختلاف های شدید داشتند.
اما «اتحادیه بین المللی زحمتكشان» (1864 – 1876)، كه ماركس در تدوین برنامه و پیش برد فعالیت هایش نیروی بسیار گذاشت، «حزب سیاسی» به معنای اخص نبود. نخستین سازمان دهی از نوع جنبشی با خصلتی زحمتكشی و جهانی بود که در سر تیتر منشور خود نوشته بود: «رهایی زحمتکشان امر خود زحمتکشان است».
«بین الملل، در مبارزه ی مشترك پرولتاریا بر علیه سرمایه داران، مالكین ارضی و قدرت طبقاتی سازمان یافته ی آن ها در دولت، تشكیلات واقعی و رزمنده ی طبقه پرولتر در همه ی كشور هایی است كه با هم در ارتباط اند.»
بین الملل، در چهارچوب جهت گیری عمومی خود، برای بخش های تشكیل دهنده اش آزادی عمل زیادی قایل است. اساسنامه ی آن تنها «جمعیت های ساده ی "كارگری" را به رسمیت می شناسد كه همگی هدف مشتركی را دنبال كرده و برنامه ی مشتركی را پذیرفته اند. برنامه ای كه به طرح خطوط كلی جنبش پرولتری بسنده می كند و تدوین نظری را به عهده ی تحرك ناشی از نیاز های مبارزه عملی و تبادل نظر در واحد ها واگذار می كند.» (19)

نتیجه گیری از تز اول:
نوع مناسبات سوسیالیست ها با «جنبش»، در طول تاریخ سوسیالیسم غربی، یكی از موضوعات مورد اختلاف و افتراق بوده است. در این میان از دو بینش در برابر هم می توان سخن راند. یكی، بینش آزادی خواهانه ای است كه بر خودمختاری و استقلال «جنبش» تاریخی تاكید می ورزد و دیگری بینش آمرانه ای كه «جنبش» را تحت قیموتِ «عنصر آگاه» در قالب «حزب پیشرو» قرار می دهد. این جدال تاریخی، در شكل ها و بیان های متعدد و مختلف، در زمان مارکس و پس از او ادامه داشت.
در سده ی بیستم، با وجود مقاومت ماركسیست های آزادیخواهی که در اقلیت بودند، بینش مستبدانه نزد اكثر مدعیان ماركسیسم، به ویژه در شکل لنینی و استالینی، چیره می شود.
اما با فروپاشی سوسیالیسم استبدادی، بحران سرمایه داری، پدیدار جهانی شدن، تحولات در ساختار اجتماعی جنبش ها در جوامع غربی و منسوخ شدن شكل ها و شوه های كهنه ی مبارزه سیاسی و اجتماعی… «جنبش های احتماعی» نوینی ظهور می کنند كه در برابر چالش های چدید قرار می گیرند.


درآمدی بر پدیدار «جنبش های اجتماعی» نوین
(در غرب)

همان طور كه از «نظریه دولت» یا «نظریه مبارزه¬ی طبقاتی» نام می‌بریم، برای جنبش‏ اجتماعی نیز می‌توان نظریه‌ای تدوین كرد. البته نه به مفهوم تعریفی جامد و فسخ ناپذیر، بلكه به معنای شناختی تجربی و حتی‌الامكان همه جانبه از مضمون ها، شاخص ها، ویژگی‌ها و هدف‌های آن. ناگفته نماند كه چنین تلاشی باید از تجارب عملی موجود و از آزمون‌های تاریخی- ‌اجتماعی بهره گیرد و با نگرشی مختلط، یعنی هم جامعه‌شناسانه، هم سیاسی، هم اقتصادی، هم انسان‌شناسانه، هم روان‌شناسانه و هم فلسفی انجام پذیرد. اما در حد توان این نوشتار، تلاش‏ ما این است كه دیباچه‌ای هر چند مقدماتی بر تئوری جنبش‏ اجتماعی به دست دهیم. یعنی شاخص‏های بنیادین پدیداری چون جنبش‏ اجتماعی را در معنا و وجوه عامش‏ به مثابه¬ی فرضیه‌هایی نظم یافته مطرح كنیم. بدون تردید آن چه در این جا می‌آوریم، تزهای پیشنهادی است و بنابراین قابل تغییر و اصلاح پذیر اند.


1 - اعتلای امروزی جنبش‏های اجتماعی

‏از ثلث سوم سده ی بیستم در غرب، جنبش های اجتماعی در مضمون، ابعاد و اهدافی نوین بسط و توسعه یافته‌اند. مقوله¬ی پرسش‏انگیز جنبش‏ اجتماعی به موضوع مهم بحث و تأمل نظریه‌پردازان مسایل اجتماعی درآمده است. این روند را ما امروز در همه‌ جا مشاهده می‌كنیم. هم در دمكراسی‌های واقعاً موجود و هم تا حدودی در كشورهای تحت سلطه¬ی استبداد كه از یك جامعه¬ی متعارف مدنی برخوردار نیستند.
در كشورهای پیشرفته¬ی سرمایه‌داری، جنبش‏های اجتماعی در مقیاس‏ صد‌ها و هزاران انجمن، اتحادیه، سندیكا، كمیته، گروه، كانون، هسته و غیره به طرزی وسیع و بی‌سابقه رشد كرده‌اند. شهروندان از اقشار، طبقات و گروه‌های اجتماعی مختلف، از حرفه‌های گوناگون، از زن و مرد، جوان و پیر، محصل و داشجو، شاغل و بی کار، خارجی و پناهنده... داوطلبانه دست به تشكیل چنین انجمن‌هایی زده¬اند و در درون آن¬ها فعالیت می‌كنند. حوزه‌های متنوع اقتصادی یا اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی، حقوقی یا مدنی... زمینه‌های گوناگون فعالیت و مبارزه ی این انجمن‌ها را تشكیل می‌دهند.
در بین ایرانیان، پدیده¬ی انجمن‌سازی در دو دهه¬ی اخیر، پس‏ از انقلاب 57، عمدتاً در محیط خارج از كشور و تا حدودی نیز در داخل با توجه به محدودیت های فراوان، ابعادی چشم‌گیر به خود گرفته است.
امروز بسیاری از فعالان سیاسی، به ویژه آن¬هایی‌كه تمایل به اندیشه های اجتماعی و چپ دارند، چه در كشور‌های غربی و چه در بین اپوزیسیون ایرانی در خارج از كشور، فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی خود را از سازمان‌ها و احزاب سیاسی سنتی به درون جنبش‏ اجتماعی - انجمنی انتقال داده‌اند.
در كشورهای غربی امروز، احزاب چپ جنبش های احتماعی را تایید می¬كنند و می‌كوشند نه با نگاه استفاده‌جویانه و قیم‌سالارانه ی گذشته، بلكه در رابطه‌ای برابرانه با آن¬ها وارد گفت و‌گو و هم سویی شوند. در همین راستا نیز حكومت‌ها و نهاد‌های دولتی ناگزیر به پذیرفتن این واقعیت‌های جدید اجتماعی شده‌اند. آن¬ها نقش‏ و اهمیت اجتماعی و سیاسی این تشكل‌ها و انجمن‌های مستقل را به رسمیت شناخته‌اند و آن¬ها را كم و بیش‏ در مذاكرات و بستن قرارد‌های اجتماعی دخالت می‌دهند.
از سوی دیگر جامعه شناسان، روشنفكران و به ویژه چپ‌های منتقد و اپوزیسیونی هر روز بیشتر به مقام و اهمیت جنبش‏ اجتماعی پی¬می‌برند. آن¬ها در این چند سال گذشته در جهت مطالعه¬ی این پدیده و نظریه‌پردازی در باره¬ی آن تلاش‏هایی قابل ملاحظه كرده‌اند. این امر به ویژه در فرانسه كه همواره در زمینه‌ ی پیكار اجتماعی پیشگام بوده است، و در پی جنبش‏ بزرگ اجتماعی - اعتصابی سال 1995 و به ویژه با پیدایش و رشد جنبش بدیل جهانی دیگر سازی و انجمن اتَک، به وضوح قابل رویت می‌باشد.
سرانجام در داخل ایران، ما شاهد برآمدن ذهنیت اجتماعی نوینی می‌باشیم كه در طی سال های اخیر تكوین یافته است. یعنی خواست بخش مهمی از مردم ایران مبنی بر دخالت در امور خود و جامعه به صورتی مستقل، آزاد، دمكراتیك و لائیك. به جرأت می‌توان گفت كه روند آتی مبارزه در جامعه¬ی ایران نیز به سمت اعتلای جنبش‏ اجتماعی به معنای فعالیت‌های انجمنی و مشارکتی در استقلال و خودمختاری خواهد بود. روندی كه از هم اكنون، با وجود استمرار حاكمیت استبداد دینی، به ویژه در میان زنان، جوانان و دانشجویان و در بین روشنفكران، اهل قلم و نشر و مدافعان حقوق بشر... در حال نضج‌گیری است.

2 - علل برآمدن جنبش‏های نوین اجتماعی

از سده ی 18 تا به امروز، با پیدایش‏ جامعه¬ی مدرن سرمایه‌داری یعنی با جدا شدن «سیاست» از «جامعه¬ی مدنی»، پدیدار «جنبش اجتماعی» همواره مورد توجه قرار گرفته است. از بانیان لیبرالیسم در انگلیس‏ تا نظریه¬‌پردازان انقلاب اجتماعی در فرانسه (سده ی 18)؛ از هگل، ماركس‏، پرودن و باكونین تا سوسیال دمكراسی و ماركسیسم روسی (سده ی 19و20)؛ از کمونیسم چپ منتقد لنینیسم... روزا کوکزامبورگ، گرامشی، پانِکوئک (20) تا مكتب فرانكفورت، آرنت و بوردیو در ‌دوران معاصر... همه در باره¬ی جامعه¬ی مدنی، جنبش‏ اجتماعی و مناسبات آن ها با سیاست و احزاب سیاسی، به بحث و تحلیل پرداخته‌اند. ولی طی چند دهه¬ی گذشته، یك رشته عوامل ساختاری، اجتماعی، ‌سیاسی، فرهنگی و معرفتی اهمیت جنبش‏ اجتماعی را به مرتبه‌ای رسانیده است كه ما امروزه از ضرورت تدوین یك نظریه برای آن صحبت می‌كنیم. این عوامل را در چهار زمینه ی زیر می‌توان بازگو كرد.


زمینه ی اول: تغییرات ساختاری در جنبشی اجتماعی

عروج جنبش های اجتماعی، بیش‏ از آن كه تصادفی یا موقتی باشند، ترجمان تغییر و تحولات ساختاری و اجتماعی در عرصه¬ی مبارزه در جامعه ی سرمایه‌داری امروز می‌باشد. به این معنا كه تضاد میان كار و سرمایه، موضوع استثمار سرمایه‌داری در فرایند تولید، اگر چه همواره یك ركن مهم مبارزات طبقاتی و ضد سرمایه‌داری باقی می‌ماند، اما جایگاه انحصاری سابق خود را كه از سده ی نوزده تا اواسط سده ی بیستم احراز می‌كرد، از دست داده است. تضاد میان كار و سرمایه در محیط تولید دیگر تنها عامل كسب خود‌-‌آگاهی و تنها محركه¬ی تغییر و تحول و ایجاد جنبش‏های ضد سرمایه‌داری و ضد سیستمی نیست، اگر چه اهمیت خود را همواره به مثابه¬ی بخشی مهم و قابل توجه از این جنبش‏ حفظ خواهد كرد. خودآگاهی ضد سرمایه‌داری و خود‌- ‌سازماندهی اجتماعی محصول مبارزاتی می‌گردندكه در بطن آن‌ها راه‌حل‌ها و پروژه‌های نفی ارزش‏های حاكم مطرح می‌شوند. به عبارت دیگر نفی ارزش‏هایی كه مبتنی بر اولویت قراردادن معیار سود و ارزش‏ (مبادله) بر انسان و هستی او می‌باشند. در این جنبش های اجتماعی، اقشاری مختلف (و نه تنها كارگران) در جبهه‌هایی مختلف (و نه تنها در عرصه تولید) با نظم و ارزش‏های مسلط رو به رو و درگیر می‌شوند: در جبهه¬ی آموزش‏ و تدریس‏، مسكن و محیط زندگی، در عرصه¬ی فرهنگ و هنر، در جبهه¬ی رسانه‌های گروهی، ارتباطات و اطلاعات، در حیطه¬ی حقوق بشر، حقوق پناهندگان، لائیسیته، رهایی زن، آزادی‌ها، دمكراسی شهروندی و مشارکتی، در جبهه¬ی استقلال قضایی، در عرصه¬ی محیط زیست و سیاست‌های اقتصادی و سرانجام در زمینه¬ی سیاست خارجی و همبستگی بین‌المللی... در تمامی این جبهه‌ها است كه زحمتكشان و مردم تحت ستم و آلیناسیون نظام حاکم، با وارد شدن در میدان دخالت‌گری اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، توانایی‌های خود را در چاره‌جویی برای ارایه راه‌حل‌های دگردیسانه تجربه می‌كنند و به آزمایش‏ می‌گذارند


زمینه ی دوم: بحران سیاست واقعاً موجود

در هزاره¬ی دوم، بینش‏ حاكم و سنتی از «سیاست» وارد بحرانی عمیق و بلكه علاج¬ناپذیر شده است. در جوامع مدرن امروزی، «سیاست» از معنا و مفهوم اصیل‌اش‏ كه «‌امر اجتماعی» و مشاركت مردم در امور خود باشد، «جدا» شده و به «‌امر خاص» و تخصصی درآمده است. یعنی به امر یك هیئت، دستگاه، نهاد و یا كاستی‌ معین تبدیل شده است. «سیاست» امروز با نام و نشان دولت، حكومت، احزاب سیاسی، تكنوكرات‌ها، بوروكرارات‌ها، «نمایندگان مردم»‏... مترادف شده است.
این «گُسَست» ساختاری از طرفی باعث روی برتافتن مردم از «سیاست» و سیاست‌مداران حرفه‌ای شده است. كسانی كه عجز خود را در حل مشكلات مردم بارها به ثبوت رسانیده‌اند. از طرف دیگر، ناتوانی «سیاست» واقعاً موجود، مردم را به سوی دخالت‌گری مستقل و مستقیم برای در دست گرفتن امور خود سوق داده است. دو رویداد مهم تاریخی شزایط و وضعیت فوق را فراهم کرده اند.
رویداد اول، بحران ساختاری دولت و نهادهای آن در كشورهای سرمایه‌داری است. این دستگاه‌ها، چه در شكل لیبرالی و چه سوسیال‌دمكراتی، محدودیت ها‌ و ناتوانی های‌ خود را در پاسخ‌گویی به بحران سرمایه‌داری، مشكلات اجتماعی و خواسته‌های مردم آشكار می سازند. در دمكراسی‌های غربی، قیمومت دولت، احزاب، تكنوكرت‌ها و نمایندگان پارلمان بیش‏ از پیش‏ به زیر سوال رفته و می‌روند.
با عادی شدن اصل تناوب سیاسی، احزاب راست و چپ، هر یك به نوبه¬ی خود بر اریكه¬ی قدرت می نشینند. اما اینان همواره در قدرت نشان می دهند كه سیاست‌ و عمل‌شان با گفتار و وعده‌های‌شان و با آن چه خواسته‌ها و انتظار‌های مردم است، فرسنگ‌ها فاصله دارد. امروزه، گسست «سیاست» از شرایط و واقعیت‌های زندگی مردم تنها در مورد توده‌های زحمتكش‏، بی‌كار و حاشیه‌نشین محسوس‏ نبوده است، بلكه شامل حال گروه‌ها و اقشار وسیع و میانه¬ی جامعه¬ی سرمایه‌داری نیز می‌شود. سرانجام در این دمكراسی‌ها، ارتباط میان احزاب و نمایندگان مجلس‏ با موكلان‌شان نتوانسته جدایی و شكاف عمیق میان «سیاست» و جامعه¬ی مدنی را كاهش‏ دهد. به این ترتیب حتا امیدواری نسبت به بدیل های سیاسی موجود و سبك كار‌های مختلف، از چپ تا راست، در چارچوب تقسیم كار ساختاری كنونی از بین رفته است.
در نتیجه ما با یك ذهنیت اجتماعی تازه سر و كار داریم كه به تدریج اعتماد خود را نسبت به «سیاست» واقعاً موجود از دست می‌دهد و دیگر از این كعبه انتظار معجزه‌ای ندارد. افزون بر این كه، صرف نظر از نوع رژیم‌ها، عوامل گوناگون دیگر چون فساد مالی، بی پرنسیبی، پایمال كردن ابتدایی‌ترین ارزش‏ها و اخلاق (اتیک) سیاسی و... توسط «سیاست بازان» حرفه ای و قدرت پرستان... هر چه بیشتر باعث بی‌اعتبار شدن «سیاست» و «كار سیاسی» شده است.
رویداد دوم، تجربه¬ی فروپاشی كشور‌های به اصطلاح سوسیالیستی سابق است. نظامی كه در همه¬ی این كشور‌ها برقرار می‌شود اساساً در راستای همان بینش‏ اقتدارگرایانه و استبدادی از «سیاست» به مفهوم پدیده‌ای جدا از جامعه¬ی مدنی و مسلط بر آن عمل می‌كند. در این جا، انقلاب و تصرف قدرت توسط احزاب كمونیست، دگردیسی گوهرین در مناسبات میان امر سیاسی و امر عمومی به وجود نمی‌آورد. اقتدار مطلق حزب جانشین سلطه¬ی حكام پیشین می‌شود. نیروی مقتدر جدید، «دولت كارگری» یا «دمكراتیك خلقی» را به وجود می‌‌آورد كه این دولت نیز به نوبه ¬ی خود از بالا «تغییرات اجتماعی» را بر كارگران و مردم و جامعه، بدون حضور و مشاركت داوطلبانه¬ی آن¬ها، تجویز و تحمیل می‌كند. پس‏ در كشورهای سوسیالیستی واقعاً موجود نیز «سیاست» چون امر خاص‏ و انحصاری تكنوكرات‌ها و بوروكرات‌های حزبی ‌كه طبقه¬ی مسلط نوین را تشكیل می‌دهند، باقی می‌ماند. با این تفاوت كه در این سامان‌ها تنها گفتار رسمی و ایدئولوژیكی حاكم تغییر می‌كند. یعنی توهم «دولت رفاه» جای خود را به توهم «دولت كارگری» یا «سوسیالیستی» می‌دهد.
مطالعات اجتماعی، به ویژه مطالعه¬ی دو انقلاب كبیر فرانسه و اكتبر روسیه نشان می‌دهند كه این تغییرات اجتماعی اند كه اصیل و تعیین‌كننده می‌باشند و همواره زمینه‌ها و شرایط تغییرات و انقلاب¬های سیاسی را فراهم می‌آورند و نه برعكس‏. از سوی دیگر تغییرات و تحولات سیاسی به نوبه ی خود هنگامی مؤثر و پایدار و بازگشت ‌ناپذیر اند كه جنبش های‏ اجتماعی موتور محرکه وعامل و فاعل و ایجاد کننده ی مستقیم، اصلی، آگاه، داوطلبانه و آزاد آن¬ها باشند. استنتاجی كه صحت آن را سرنوشت همه¬ی انقلاب‌های سیاسی و به ویژه آزمون‌های ناكام سوسیالیستی در صد سال گذشته تأكید كرده است.

زمینه ی سوم: ‌‌بن‌بست برنامه‌های تكنوكراتیك

سومین عاملی كه باعث می شود جنبش‏ اجتماعی از حد یك نیروی مطالباتی فراتر رفته و به ساحتی برای ارایه برنامه ها و نظریه‌های اجتماعی تبدیل شود، شكست برنامه‌ها، تئوری‌ها و راه‌حل‌هایی است كه «‌نخبگان‌» جامعه تهیه می‌كنند. این¬ها همان «متخصصین» یا «مهندسین» جامعه، تكنوكرات‌ها، روشنفكران، «نمایندگان مردم»‏، نهاد‌های رسمی، مراجع بین‌المللی چون بانك جهانی، صندوق بین‌المللی پول و غیره می‌باشند. در مورد روشنفكران جامعه، که صاحبان سرمایه‌ا‌ی به نام دانش‏ اند، باید بگوییم كه این‌ها قشری مستقل را تشكیل نمی‌دهند بلكه بخشی از طبقه¬ی مسلط اجتماعی می‌باشند، اگر چه در عین حال خود نیز تحت سلطه¬ی نظام قرار می‌گیرند و در نتیجه در شرایطی هستند كه می‌توانند موضعی دوگانه یا مخالف اتخاذ كنند.
اكثر این طرح‌ها و برنامه‌ها در كشور‌های دمكراتیك غربی و به طریق اولی تمامی آن¬ها در جوامع تحت سلطه¬ی دیكتاتوری، خارج از مدار مداخله¬ی مردم، جامعه¬ی مدنی و نیروهای ذینفع اجتماعی و در بهترین حالت با اتكا به یك كار میدانی توسط كارشناسان، تهیه و تدوین می ¬شوند. یعنی در حجره‌های تخصصی و تك رشته ای بدون رابطه با هم و تحت سلطه ی اندیشه¬ی واحد تكنوكراسی كه عموماً الزام‌های انسانی و اجتماعی را فدای منافع تنگ اقتصاد سرمایه‌داری، بازار و رقابت می‌كنند.
بر خلاف نطریه های علمی، «حقیقت»‌های اجتماعی و حتا اقتصادی كه با زندگی و مشكلات مردم و مناسبات میان آن¬ها رابطه دارند، نسبی و بطلان¬پذیر می‌باشند. تازه دست‌یابی به این «حقیقت»‌های نسبی نیز تنها در فرآیند برخورد آرا و عمل اجتماعی امكان¬پذیر است. یعنی در روندی كه تقابل فكری و نظری با مبارزه¬ی اجتماعی توأم شوند. چنین محیطی همانا فضای جنبش‏ اجتماعی- ‌‌انجمنی ‌است.

زمینه ی چهارم:‌ دخالت‌گری اجتماعی، یك اقتضای عمومی

بر اثر و در پی بی¬اعتبار شدن روزافزون سیاست واقعاً موجود و بن‌بست برنامه‌ریزی‌های تكنوكراتیك، جوامع امروز در برابر یك اقتضای حاد اجتماعی قرار دارند. و آن، خواست بیش‏ از پیش‏ مردم برای مشاركت هر چه بیشتر در تعیین سرنوشت خود می‌باشد. یعنی تمایل اقشار و گروه‌های مختلف برای ایجاد انجمن‌ها و تشكل‌های مستقل و دمكراتیك در عرصه‌های گوناگون اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به منظور اعمال «سیاست» به شیوه‌ای دیگر. یعنی نفی شیوه‌های قیم سالارانه سازماندهی‌ حزبی. یعنی خواست ایجاد شكل¬های دیگر و نوین از مراوده و دمكراسی، یعنی خواست تصرف حق بیان، حق انتقاد كردن و حق تصمیم‌گیری نه تنها در امور خاص‏ صنفی و حرفه‌ای، بلكه در مسایل عمومی، سیاسی، شهروندی، كشوری، منطقه‌ای و حتا جهانی. در یك كلام، یعنی خواست تصرف «سیاست» و اعمال آن به عنوان «امر عمومی» یا Res publica.
در روزگار ما و صرف نظر از انواع نظام‌ها و رژیم‌ها، مردم بیش‏ از پیش‏ خواهان درهم شكستن تقسیم كار سنتی و تخصصی میان دولت، نهاد‌های رسمی و احزاب سیاسی از یك سو و جامعه¬ی مدنی و شهروندان از سوی دیگر اند. در این مقطع است كه جنبش‏ اجتماعی معنا و مفهوم خود را پیدا می‌كند. جنبشی كه از یك طرف می‌خواهد اختیارات دولت در زمینه¬ی منافع عام و اراده ی عمومی و جهان شمول را به تصرف خود درآورد و از طرف دیگر به معنای اخص‏ كلمه ی «جنبش اجتماعی» عمل كند. یعنی در مقام «قدرت» و «پوزیسیون» نباشد و به عنوان یک نیروی اپوزیسیونی، خارج از قدرت و منتقد، از حقوق و آزادی‌های بشری، فردی و صنفی و اجتماعی دفاع كند، بی آن كه از منافع و اهداف عمومی نیز چشم بپوشد.

3 - تعریفی از «جنبش‏ اجتماعی» نوین در غرب

در یك تعریف عام و موجز، مجموعه¬ی مبارزات اجتماعی چون اعتراضات، اعتصابات و مجموعه ی فعالیت‌های مستقل انجمنی، سندیکائی، اتحادیه ای... در یك جامعه را می توان «جنبش اجتماعی» نامید. در نظام سرمایه‌داری، مبارزه¬ی طبقاتی و به ویژه مبارزه‌ی میان كار و سرمایه تنها یكی از عرصه‌های جنبش‏ اجتماعی و بدون شك بخشی‏ مهم از آن را تشكیل می‌دهد. اما امروز دیگر نمی‌توان جنبش‏ اجتماعی را به مبارزات كارگری محدود كرد و یا آن را به مقاومت و مبارزه¬ی بخش‏هایی از جامعه تقلیل داد. امروز در همه¬ی كشور‌ها، جنبش‏ اجتماعی، علاوه بر كارگران و به طور كلی زحمتكشان، افراد، اقشار و گروه‌های دیگر اجتماعی را نیز كه تحت سلطه¬ی مناسبات حاكم قرار دارند، در بر می‌گیرد. به عبارت دیگر زنان، جوانان، كارمندان و كاركنان بخش‏های خصوصی و عمومی، محصلان، دانشجویان، معلمان، دانشگاهیان، نویسندگان، هنرمندان، كاركنان مطبوعات، رسانه‌های ارتباط جمعی، مشاغل آزاد، بی‌كاران، حاشیه‌نشینان، خارجی ها و مهاجرین و... عاملان و بازی‌كنان جنبش‏ اجتماعی می‌باشند. از این رو نیز، میدان عمل جنبش‏ اجتماعی، فراتر از دخالت‌گری در تغییر مناسبات اجتماعی در محیط تولید صنعتی و كارخانه می‌رود. حوزه¬ی دخالت و دگرسازی جنبش‏ اجتماعی زمینه‌های گوناگون و متنوع حیات فردی و اجتماعی در تمامیت خود می‌باشد، اعم از روابط اجتماعی در محیط كار تا روابط خانگی، از حوزه¬ی مسایل اقتصادی تا سیاسی، فرهنگی تا خبری، هنری تا حقوقی، مدنی تا آموزشی، محیط‌زیستی تا ملی، كشوری تا جهانی...
برای ارایه تعریفی از جنبش‏ اجتماعی ما از مقوله¬ی «فضای اجتماعی» (یا «ساحت اجتماعی») (21) که نظریه پرداز فرانسوی – پی ار بوردیو (22) – به کار برده است، استفاده می‌كنیم. این مفهوم اجتماعی ارجاع به ساحتی می¬كند كه‌‌:
1- در آن تنها یك قشر یا طبقه و یا یك نوع پراتیك معین عمل نمی‌كند.
2- افراد، اقشار و گروه‌های مختلف با پراتیك‌های متفاوت در یك فرایند اجتماعی و در مناسباتی پیچیده و چند‌گانه با همدیگر و در برابر نهاد‌های مسلط قرار‌می‌گیرند.
3- آن چه ویژگی این فرایند را تشكیل می‌دهد و مقوله¬ی فضا را معین و مشخص‏ می‌سازد، مناسبات بر اساس‏ امتزاج و تفرق، تجانس‏ و تفاوت، تفاهم و تنازع می‌باشد كه توأماً با هم عمل می‌كنند و از این طریق دینامیسم درونی و آفرینندگی فضا را به و‌جود می‌آورند.
4- و سرانجام، این فضا از لحاظ شكل و مضمون، كثرت‌گرا و چند بعدی است به این معنا كه هم شامل مبارزه¬ی مطالباتی و ‌اقتصادی می¬شود و هم اجتماعی و مدنی، هم فرهنگی و سیاسی و هم انقلابی و دگردیسانه. و این دگردیسی نیز، توأماً هم دگرگشتی خود فضا و مناسبات درونی آن است و هم دگرگشتی مناسبات میان فضای اجتماعی و نهاد‌های مسلط.
در یك جمع‌بندی كلی و به طور مشخص‏تر می‌توان جنبش‏ اجتماعی را محل تلاقی و اشتراك سه فضای اصلی دانست. فضای اپوزیسیونی، انتقادی و دگرسازانه¬ی روابط اجتماعی، فضای آزمون خود‌مختاری و خود‌گردانی و فضای تبادل و تقابل نظری. این سه فضا توأماً و در اشتراك با هم معنا و مفهوم جنبش‏ اجتماعی را می‌سازند.

جنبش‏ اجتماعی، فضای اپوزیسیونی، انتقادی و دگرسازانه¬ی روابط اجتماعی

جنبش‏ اجتماعی تنها می‌تواند یك جنبش‏ اپوزیسیونی، اعتراضی و انتقادی باشد، از این رو در مقابل حاكمیت و نهاد‌های آن قرار می‌گیرد. موضوع كار جنبش‏ اجتماعی، نقد وضع موجود و مبارزه با روابط استثماری، عقب‌مانده و سلطه‌گرایانه است.
مسایل و مشكلات اقتصادی امروز بیش‏ از پیش‏ بنیاد‌های نظام سرمایه‌داری را زیر سوال می‌برند. پس‏ جنبش‏های اجتماعی كنونی، به ویژه در این نظام‌ها، از محدوده¬ی مطالبات اكونومیستی خارج شده، ضرورت تغییر روابط سرمایه‌دارانه را به مثابه¬ی معضلی پرسش‏انگیز مطرح می‌كنند.
جنبش‏ 1995 در فرانسه از دستآوردهای اجتماعی، یعنی از موجودیت بخش‏ عمومی دفاع می‌كرد، چیزی كه سرمایه جهانی امروز در صدد تخریب آن برآمده است.
جنبش‏ جویندگان كار در فرانسه در اواخر سال 1997 و در سایر كشورهای اروپایی، برای اولین بار واقعیت از بین رفتن تدریجی و بازگشت ناپذیر اشتغال كامل را در مرحله¬ی كنونی رشد تكنولوژی و سرمایه مطرح می‌كند. بنابراین ضرورت ایجاد روابطی نوین را طرح می‌كند كه در آن كار به مثابه¬ی فعالیت خلاق بشر از ارزش‏ و سودآوری منفصل شود. سهم‌بری انسان‌ها از نعم مادی نه بر حسب «مقدار كار» تحقق یابد، چیزی كه بیش‏ از پیش‏ رو به كاهش‏ می‌رود، بلكه بر اساس‏ معیارهای دیگری چون نیازهای فردی در زمینه¬ی فرهنگی و اجتماعی انجام پذیرد. به عبارت دیگر، جنبش‏ بی كاران اروپا مسئله¬ی اساسی پایان بخشیدن به مناسبات مزدبری و احیای فعالیت انسانی را مستقل از بازار، ارزش‏ و پول مطرح می‌كند.
هم‌چنین می‌توان از جنبش های زنان و‏ فمینیستی، جنبش‏های دفاع از محیط زیست و دیگر جنبش‏های اجتماعی و انجمنی سخن راند. همه¬ی این جنبش‏ها، علاوه بر مبارزه برای خواسته‌های اجتماعی و اقتصادی، برای ایجاد دگردیسی در روابط اجتماعی نیز تلاش‏ می‌كنند. برای ایجاد روابطی نوین بین انسان‌ها در جامعه، در خانواده، در دانشگاه، در اداره، در محیط كار و تولید، و در رابطه¬ی بین انسان و طبیعت، زن و مرد. تلاشی كه مضمونش‏ چیزی جز نفی‌ و الغای مناسبات سرمایه‌داری در تمامی سلطه‌ها و آلیناسیون‌های آن نمی‌تواند باشد.
در بین جنبش های اجتماعی سال های اخیر دو نمونه ی فوروم اجتماعی جهانی (جنبش بدیل جهانی سازی) (23) و انجمن اتَک (24) از جایگاه ویژه ای برخوردارند که به اختصار توضیحی در باره ی آن ها می دهیم.

* فوروم اجتماعی جهانی در ژانویه 2001 در پورتو آلِگره (برزیل) (25)، با شرکت انجمن ها، سازمان های غیر حکومتی ONG، سندیکا ها و... از کشورهای مختلف جهان، شمال و جنوب، تشکیل می شود. در منشورش، فوروم خود را چنین تعریف می کند:
«فضای باز ملاقات با هدف تعمق و تأمل، بحثِ دمکراتیک، طرح پیش نهادات، تبادل آزادانه ی تجربیات و ایجاد ارتباط بین فعالیت های مؤثر نهاد ها و جنبش های جامعه ی مدنی، در مخالف با نئو لیبرالیسم، سلطه ی سرمایه و هر گونه امپریالیسم و برای ساختن جامعه ی جهانی ای بر محور انسان».
در همان جا می خوانیم که:
- فوروم فضایی است چندانه، متنوع، غیر مذهبی و غیر دولتی. فوروم طرفدار حزب خاصی نیست.
- فوروم فضایی است باز به روی پلورالیسم و تنوع تعهدات و فعالیت های نهاد ها و جنبش هایی که تصمیم به شرکت در آن را گرفته اند: تنوع جنس ها، قوم ها، فرهنگ ها، نسل ها و توانایی های جسمی تا آن جا که به منشور و اصول فوروم احترام گذارده شود.
- فوروم مخالف هر گونه بینش توتالیتر و تقلیل گرایانه از اقتصاد، توسعه و تاریخ و مخالف استفاده از قهر چون وسیله ی کنترل اجتماعی توسل دولت است. در مقابل این شیوه ها، فوروم، احترام به حقوق بشر، عمل واقعیِ دموکراتیک و مشارکتی از طریق روابط برابرانه، هم بسته و مسالمت آمیز بین افراد، نژاد ها، جنس ها و خلق ها را قرار می دهد. فوروم همه ی اشکال سلطه چون انقیاد انسان توسط انسان را محکوم می کند... (26)

* تجمع برای نرخ گذاری بر معاملات مالی به منطور کمک به شهروندان (اتَک) در 1998 در فرانسه تأسیس می شود. طبق منشور این انجمن:
سازمان اتَک مبارزات مختلف خود را با این هدف به پیش می برد که شهروندان قدرتی که محافل مالی بر همه ی جنبه های حیات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در سراسر جهان اعمال می کنند را به تصاحب در آورند.
سازمان اتَک خود را جنبشی در خدمت آموزش مردمی معرفی می کند که تحلیل ها و گزارشات کارشناسانه ارایه می دهد، همایش برگزار می کند، مجامع عمومی فرا می خواند و در تطاهرات شرکت می کند.
در منشور کمیته های منطقه ای این انچمن می خوانیم:
منطق کارکرد درونی جنبش اتَک تلفیق دموکراسی نمایندگی شده، دموکراسی مشارکتی و جستجوی هم گرایی است که پیش از هر چیز از طریق بحث و توضیج قبلی در باره ی مواضع موجود به دست می آید. (27)

در پایان این بخش باید تأکید کنیم که جنبش‏ اجتماعی، در تلاش‏ دگردیسانه¬ی خود، پدیده‌ای واحد، یك دست و متجانس‏ نیست. مبارزه¬ی طبقاتی در درون آن نیز عمل می‌كند. هم‌چنین منافع و دیدگاه‌های مختلف فردی، گروهی، قشری و طبقاتی در بطن آن منعكس‏ می‌شوند. جنبش‏ اجتماعی فضای هم‌زیستی‌ها و هم‌ستیزی‌هاست. هم‌‌زیستی و هم‌ستیزی میان طرح‌ها و برنامه‌های رفرمیستی از یك سو و طرح‌ها و برنامه‌های رادیكال ضد ‌سرمایه‌داری از سوی دیگر. هم‌‌زیستی و هم‌ستیزی میان مبارزه¬ی صنفی- ‌اكونومیستی از یك سو و مبارزه¬ی عمومی و ‌سیاسی از سوی دیگر. پس‏ جنبش‏ اجتماعی از لحاظ ساختاری پدیده‌ای است كثرت‌گرا و چند‌گانه، هم متحد و هم متنازع. یعنی تضاد‌های بنیادینی را در خود دارد كه به او نیرو، قوه ی ابتكار، خلاقیت و آفرینندگی می‌بخشند.

جنبش‏ اجتماعی، فضای خودمختاری و خودگردانی

جنبش‏های انجمنی- ‌اجتماعی امروزی ترجمان تمایل لایه‌های بیش‏ از پیش‏ وسیع مردم به خودمختاری و خودگردانی است. با رشد مبارزه¬ی انجمنی، خود-‌ سازمان‌یابی و بالا رفتن تجربه و آگاهی مردم، خودمختاری و خودگردانی دیگر یك اتوپی ناممكن و غیر قابل دسترس‏ نیست، بلكه به صورت یك اتوپی امكان¬پذیر در آمده است، به یك پروژه¬ی اجتماعی تبدیل شده است كه شرط‌بندی و مبارزه برای متحقق ساختن آن مشروع و جایز می‌باشد.
خودمختاری (28) به معنای آزادی، استقلال و حاكم بودن بر سرنوشت خود است.
خودگردانی (29) به معنای نفی مركز، عدم سلطه و رهبری دایمی توسط یك مركز، به معنای اداره¬ی برابرانه و انجمن

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

نتیجه گیری: شاخص های اصلی جنبش اجتماعی

با توجه به آن چه رفت، شاخص های عمده ی «جنبش اجتماعی» غربی را می توان در 5 مؤلفه ی زیر خلاصه کرد:
1- جنبشی در گسست با جنبش های پیشین، که در عین حال دست آوردهای آن ها را نقادانه جذب می کند.
2- جنبشی «غیر طبقاتی»، بدین معنا که طبقه ی خاصی را نمایندگی نمی کند، بلکه عناصر متعلق به اقشار، طبقات، جنس ها، قوم های... مختلف یعنی شهروندان را در بر می گیرد.
3- جنبشی نامتجانس، بدین معنا که سازمان ها، سندیکاها، انجمن ها و جنبش های گوناکون با گرایشات محتلف سیاسی، عقیدتی و مسلکی را در بر می گیرد. در این جا، نامتجانسی، ضعف نیست، بلکه توانایی است.
4- جنبشی اپوزیسیونی، بدین معنا که برای احراز «پوزیسیون» و تصرف قدرت عمل نمی کند بلکه می خواهد به منزله ی فضای «ضد قدرتی» و «ضد سیستمی» از طریق مبارزه اجتماعی، هم راه با طرح بدیل های برنامه ای، تناسب قوا را به نفع دگرسازی های بنیادین اجتماعی، تغییر دهد.
5- جنبشی مستقل از دولت و احزاب (و نه در برابر حزبیت)، ضد تمرکز گرا و خودگردان که مسایل و مشکلات نظری را از طریق بحث و تفاهم دموکراتیک پیش می برد و به پلورالیسم و تنوع اجزای تشکیل دهنده اش، احترام می گذارد.

در خاتمه ی این بخش، تعریفی که پی ار بوردیو، جامعه شناس فرانسوی و نطریه پرداز جنبش های اجتماعی، در مانیفست برای نشست های عمومی جنبش اجتماعی اروپایی، از «جنبش اجتماعی» داده است را به دلیل اهمیتِ آن، نقل می کنیم:

« جمع کردن بدون یکی کردن
جنبش های اجتماعی هر چند که خاستگاه ها، هدف ها و طرح های گوناگونی دارند، اما مسلماً به دلیل جمع خطوط مشترک شان، از یک خانواده اند.
- اولاً، از آن جا که این جنبش ها محصول نفی شکل های سنتی فعالیت سیاسی چون احزاب کمونیست نوع شوروی هستند، هر گونه انحصار طلبی را طرد و مشارکت مستقیم همه ی علاقه مندان را تشویق می کنند. از این زاویه، جنبش های اجتماعی را می توان نزدیک به سنت آزادی خواهی (31) دانست. این جنبش ها تمایل به شکل های خودگردان سازماندهی دارند که مشخصه ی آن ها، ایجاد یک دستگاه تشکیلاتی سبک است. تشکیلاتی که به افراد اجازه دهد نقش خود را به منزله ی سوژه های فعال ایفا کنند (و انحصارطلبی احزاب سیاسی که تنها برای خود حق مداخله در سیاست قائلند را به زیر سؤال برند).
- دومین شاخص مشترک این است که جنبش های اجتماعی هدف های دقیق و مشخصی را تعقیب می کنند که برای زندگی اجتماعی بسیار مهم می باشند، چون مساله ی مسکن، اشتغال، بهداشت....
- سومین ویژگی مشترک این است که این جنبش ها برای عمل مستقیم ارزش والایی قائل اند و مراقب اند که مخالفت ها و طرح های شان رابطه ای مستقیم با موضوع داشته یاشد و در اقدام های نمونه ای، نتایج مشخصی به دست دهد.
- چهارمین خصلت تمیز دهنده و مشترک این است که جنبش های اجتماعی همبستگی را که اصل تلویحی غالب مبارزات است، ارج می نهند.

تصدیق این نزدیکی در هدف های مبارزه سیاسی و لوازم آن ایجاب می کند که به سوی هماهنگی رویم، با توجه به این که یکی کردن همه ی جنبش های پراکنده، که خواست فعالان و به ویژه جوانانی است که تحت تأثیر هم گرایی ها و دوباره کاری ها قرار می گیرند، بدون تردید نا ممکن است. هماهنگ کردن مطالبات و فعالیت ها در رد هر گونه انحصار طلبی می تواند صورت شبکه ای به خود گیرد. شبکه ای که قادر باشد مشارکت افراد و گروه ها را در شرایطی که هیچ کس نتواند بر دیگری حاکم شود و یا دیگران را تنزل دهد، تأمین کند. شبکه ای که بتواند قابلیت های ناشی از تنوع تجربیات، نقطه نظرات و برنامه ها را محفوظ نگاه دارد.» (32)


«جنبش گرایی» ایرانی: از توهم تا واقعیت

مطالعه ی "جنبش‌های اجتماعی" در ایران، امری که برای هر گونه مداخله گری اجتماعی و سیاسی اهمیت به سزایی دارد، البته از حوصله و توان ما در این جا خارج است. لازم است که یک رشته مطالعات میدانی - جامعه شناسانه، اقتصادی، سیاسی، فلسفی و تاریخی - انجام پذیرند تا کم و کیف "جنبش های اجتماعی" در ایران معاصر، از مشروطه به این سو و به‌ ویژه در دهه های گذشته، در خصلت ها و محدودیت های شان، در مناسبات شان با حکومت و احزاب سیاسی و در روابط درونی شان... تبیین شود.
اما، همان طور که در ابتدای این نوشتار بیان کردیم، در جوامع استبدادی، چون جامعه‌ی ایران، نمی توان با مبانی ای که توضیح دادیم، صحبت از «جنبش اجتماعی» به معنای واقعی کرد. شاید بتوان از "جامعه ی مدنیِ" سست بنیه ای سخن راند که همواره تحت فشار، سرکوب، نابودی و در هر حال، قیمومتِ دولت مستبد قرار دارد. روشن است که بحث ما در این جا به هیچ رو به معنای انکار وجود مبارزات، مقاومت‌ها، اعتصابات... در جامعه‌ی ایران، از سوی اقشار مختلف مردم: داشجویان، زنان، فرهنگیان، زحمتکشان و... نیست. هیچ جامعه ای، ولو تحت شدید ترین استبداد ها، بدون مبارزه و مقاومت وجود ندارد.
اما مساله‌انگیزی که ما در این جا طرح می کنیم این است که پیش‌شرط های اساسی «جنبش اجتماعی» به مفهوم نوینی که در بخش‌های پیشین توصیف کردیم، یعنی حضور مشترک سه ساحتِ آزادی، دموکراسی و جامعه‌ی مدنیِ مستقل از دولت، در ایران امروز موجود نیست. در نتیجه شاخص های «جنبش اجتماعی» چون فضای اپوزیسیونی، انتقادی و دگرسازانه¬ی روابط اجتماعی، فضای خودمختاری و خودگردانی و فضای تبادل و تقابل نظری که همگی نیاز به آن پیش‌شرط ها را دارند، در جامعه ی کنونی ایران عمل نمی کنند.
اما آن چه در این جا می خواهیم به اختصار طرح کنیم، نکته ی دیگری است و آن توهم پاره ای از فعالان سیاسی خارج کشور نسبت به «فعالیت جنبشی» و امکان «جنبش سازی» در تبعید است، پدیده‌ای که در ابتدای این مقاله، «جنبش گرایی» مُد روز نامیده‌ایم.
بی تردید، آن چه در مورد سستی ها و محدودیت های جنبش داخل، از منطر مبانی نظریه‌ی «جنبش اجتماعی»، طرح کردیم، به مراتب ژرف تر، در خارج از کشور وجود دارد. لازم به توضیح و اثبات نیست که چیزی به نام «جنبش اجتماعی» نمی تواند در تبعید و خارج از جامعه ی ایران، موجودیت و مفهومی داشته باشد. مطالبات و مبارزات اجتماعی ایرانیان مقیم کشور‌های خارج، جزئی از جنبش های اجتماعی همان جوامعی است که این مهاجرین در آن زندگی،کار و فعالیت می‌کنند و یا حقوق بیکاری یا پناهندگی می‌گیرند. البته، در دوره ای از تاریخ‌ مبارزات خارج کشور، به دلیل حضور هزاران دانشجو و محصل در اروپا و آمریکا، پدیده ای به نام جنبش دانشجویی در شکل کنفدراسیون جهانی به وجود آمد. اما حتا آن «جنبش» نیز بیشتر خصلت دانشجویی داشت تا اجتماعی ‌(اجتماعی به معنای دربرگیرنده‌ی اقشار مختلف جامعه)، دانشجویی – سیاسی (در مبارزه با رژیم شاه) بود تا صنفی (در رابطه با مطالبات محصلین و دانشجویان ایرانی در کشورهای خارج).
اکنون اما، واقعیتِ ما چیز دیگری است. امروز می توان از قعالیت های متنوع ایرانیان تبعیدی صحبت کرد: فعالیت های سیاسی و دموکراتیک، فرهنگی و هنری، دفاعی و حقوق بشری، ادبی و پژوهشی.. در بستر نهاد ها، انجمن ها و سازمان های مختلف. اما، برای پرهیز از کاربرد عامیانه واژه ی «جنبش»، همه ی این ها را باید «فعالیت» نامید تا «جنبش» و به طریق اولی «جنبش اجتماعی»!
با این همه، به رغم تلاش هایی که در دو هه ی گذشته برای ایجاد یک جریان فراگیر اپوزیسیونی و آزادی خواه در خارج از کشور صورت گرفته است (33)، باید اذعان کرد که تمامی این کوشش ها به دلیل موانع و محدودیت های ساختاری، اعم از بینشی، فرهنگی تا عملی، ناکام مانده اند.
موانع و محدودیت ها را می توان در چهار مؤلفه ی زیر خلاصه کرد:

1- انفکاک از واقعیت که موجب نارسایی های فراوانی می شود. از آن جمله است فاصله ی میان گقتارها، شعارها و طرح های ساخته و پرداخته ی ما در خارج از کشور و مسایل و مشکلات و خواسته های مشخص اقشار مختلف مردم در داخل کشور، در تنوع و چند گانگی شان.
باید این حقیقت را بپذیریم که در خارج از متن واقعی زندگی، کار و فعالیت و برون از میدان اصلی مبارزه و مقاومتِ مردم در داخل کشور، دامنه ی فعالیت سیاسی ما از راه دور بسیار محدود و تنگ است (فعالیتی که عمدتاً خلاصه می شود در کار افشاگری، تبلیغ رسانه ای و اعتراضات خیابانی در شهر ها و پایتخت های کشور های خارجی...).


2- فرسودگی. «راستی از اوضاع خارج از کشور چه خبر؟... خراب است آقا، فرسوده شده است، و هر چه پا به سن می گذارد، فرسوده تر می شود» (34). فرسودگی به دلیل کهولت و عدم نو زایش. در جهان خُردِ (35) سیاسی ایرانیان در تبعید، خون تازه ای وارد نمی شود. نسل جوانی روی نمی آورد... «دنیای» فعالان سیاسی ایرانی در خارج از کشور، تقریباً راکد است و در رکود، از رشد و شکوفایی خبری نیست.
امروزه، در شرایطی که «سیاست»، خود، دچار بحران است و مورد بی اعتمادی مردم قرار دارد، فعالیت سیاسی، در شکل های رایج که همواره همان شکل های کهنه و سنتی اند، دیگر قادر نیست نیرویی جدید و جوان را حلب و جذب سیاست نماید.


3- بینش و اسلوب توتالیتر. پاره ای از گروه های سیاسی، با سنت های مطرود گذشته، تسویه حساب نکرده و یا هنوز کاملاً نکرده اند. برخی، به صوری، گفته یا نا گفته، دانسته یا نادانسته، کوله بار استالینی، بینش توتالیتر، اخلاق (اتیک) منحط و اسلوب ضد دموکراتیک را هم چنان بر دوش می کشند. آن ها هنوز «امر سوگواری» خود را به پایان نرسانده اند. در نتیجه، همکاری با این گروه ها نه تنها غیر ممکن می شود، بلکه حضور آن ها در محیط سیاسی خارج از کشور، موجب دلزدگی هر چه بیشتر ایرانیان از کار سیاسی و خودداری آن ها از فعالیت سیاسی سازمان یافته می گردد.


4- درک غلط از کار دموکراتیک. پاره ای از فعالیت های "دموکراتیک" در خارج از کشور اسماً دموکراتیک اند. مرز میان کار دموکراتیک و انجمنی با کار حزبی و «سیاسی» عموماً مخدوش می شود. حزب سیاسی وظایف انجمن دموکراتیک را انجام می دهد و انجمن دموکراتیک ادای حزب سیاسی را درمی آورد و یا ماهواره ی آن می گردد. این التقاط در همه ی زمینه ها مشهود است: برنامه، پلاتفرم، ساختار، تشکیلات، اعلامیه ها، شعارها و غیره.

با این همه، به نظر من، پاره ای از تجارب و خاصه های «جنبش های اجتماعی» نوین در غرب را می توان، در جایی که هستیم، راه نمای خود قرار داد و این در سه زمینه است:
- فضای آزادی خواهی اپوزیسیونی و اعتراضی علیه نظام حاکم در ایران و در خالفت با هر گونه استبداد و سلطه؛
- فضای بحث و تأمل، تبادل و تقابل فکری و نظری و طرح پروژه های اجتماعی-سیاسی.
- فضای آزمون دموکراسی نمایندگی شده و مشارکتی در مناسبات تشکیلاتی.

اگر بخواهیم یک وظیفه ی اصلی برای خود در خارج از کشور، در این فرصتِ تبعید، تعیین کنیم، آن وظیفه عبارت است از امر تدارک و زمینه سازی. فراهم کردن زمینه ی بهتر برای عروج «جنبش های اجتماعی» در میدان اصلی کارزار در ایران. در یک کلام، یعنی تدارک زمینه های تجربی‌-‌‌عملی و نظری برای امروز و فردای بدون جمهوری اسلامی.


--------------------------------------------------------------


یاد داشت ها

(1) Mouvementisme
(2) Proudhon (Pierre-Joseph) 1809-1865
(3)Bakounine (Mikhaïl Alexandrovitch) 1814-1876
(4) Mouvement social
(5)Comités de correspondance
(6)Correspondance Marx Engels- 1846; P. 381
(7) اشاره پرودُن در اين جا به قتل عام پروتستان ها در فرانسه در شبانگاه 23 اوت 1572 است كه به كشتار
Saint–Barthelemy معروف گرديد.
(8) in : Karl Marx Misère de la philosophie, Présenté par Jean Kessler; P. 39-41
(9) in: Michel Bakounine;Théorie générale de la révolution; par E. Lesourd; Les nuits rouges; P. 265
(10) همان جا.
(11) نامه به آرنولد Arnold Ruge روژ در:Karl Marx, Œuvres III, Philosophie, Pléiade, P. 345
(12) تز هایی در باره ی فوئر باخ در:Karl Marx, Œuvres III, Philosophie, Pléiade, P. 1029-1033
(13) ایدئولوژی آلمانی در:Karl Marx, Etudes Philosophiques, Editions sociales, P. 73
(14) مانیفست کمونیست، چاپ پکن، به فارسی (با اصلاحاتی)، ص. 52-53
(15) همان جا، ص. 49-50
(16) همان جا، ص. 55-56
(17) همان جا، ص. 55-56
(18) Sectes
(19)Les prétendues scissions dans l'nternationale, circulaire privée du Conseil général de l'A.I.T. (mars 1872)
(20) کسانی چون روزا اوکزامبورک Rosa Luxemboug، گرامشی Antonio Gramshi، آنتون پانِکوئک Anton Pannekoek...
(21)Espace social
(22)Bourdieu (Pierre)
(23)Forum social mondial - Mouvement altermondialiste
(24)Association ATAC
(25)Porto Allegre
(26)Charte des principes du forum Social Mondial; www.forumsocialmundial.org
(27) اسناد و پلاتفرم انجمن اتَک در:www.France.attac.org
(28) Autonomie
(29) Autogestion
(30)Auto-émancipation
(31) Libertaire
(32)Bourdieu; Les objectifs d'un mouvement social européen; Interventions, Agone
(33) از جمله می توان از تلاش های شورای موقت سوسالیست های چپ ایران و فعالان آن، چه قبل از تشکیل شورا، درسال 1995، و چه پس از آن، برای ایجاد جریان های فراگیری در خارج کشور (چپ سوسیالیستی، چپ دموکراتیک...) نام برد.
(34) در «اشباح مارکس»، اثر ژاک دِریدا، به نقل از تیمون آتنی: «راستی از اوضاع دنیا چه خبر؟... خراب است، آقا!...» (ر.ج.ک: طرحی نو، شماره 96).
(35)Microcosme politique

در همين زمينه:

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/21736

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'درباره ی پدیدار «جنبش گرایی»، شیدان وثیق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016