در بين طرحهايي كه اصلاح طلبان در طول هشت سال گذشته براي پيشبرد جنبش اصلاحي ارايه كردند، طرح آقاي سعيد حجاريان به اسم «فشار از پايين و چانهزني از بالا» جديتر و كاربرديتر از ساير طرحها بوده است.
طرح حجاريان از نگاهي صرفا منطقي، ميتوانست قرين موفقيت شود، اما اينطور نشد، دلايلش هم بسيار بود.
يكي از دلايل ناكامي طرح حجاريان اين بود كه هرگز عملياتي نشد. يعني كساني كه قرار بود در بالا با رقيبان براي كسب امتياز به نفع برنامه خويش چانه بزنند، هرگز براي هواداران خود روشن نكردند كه چه موقع و بر سر چه موضوعي قصد چانهزني با رقباي خود را دارند، تا هواداران بتوانند در همان زمان و بر روي همان محور، اعمال فشار كنند.
اين بود كه اصلاحطلبان در بالا پشت درهاي بسته و بر سر موضوعاتي كه براي افكار عمومي نامشخص بود، مشغول به چانهزني شدند – البته اگر واقعا اين كار را كرده باشند! – در حالي كه حاميان آنان در پايين، در زماني كه شايد اصلا چانهزني در جريان نبوده است، بر سر موضوعات ديگري، كه شايد نه فقط در جهت موضوع مورد چانهزني نبوده، بلكه در محوري كاملا معكوس قرار داشته، در حال اعمال فشار بودهاند!
نتيجه اين وضع مشخص است. حاميان اصلاحات به خيال اينكه نمايندگان آنان در قدرت، بيكار و منفعل به نظارت رويدادها نشستهاند، از آنان خشمگين شدند و در مقابل، اصلاحطلبان در قدرت، از اينكه حاميان آنها بيتوجه به راهكارها و برنامه هاي آنان، هر روز ساز تازهاي را كوك و مطالبات تازهاي را مطرح ميكنند، كلافه و عصبي شدند.
واقعيت اين است كه چون جنبش اصلاحي هيچ سازماني نداشت، به اين سرنوشت دچار شد. در غياب يك سازمان حتي نيمبند، هر اصلاح طلبي به منظور كمك به روند اصلاحات، بنا به ابتكار شخصي خود دست به عمل زد و چون اين ابتكارات شخصي با يكديگر هماهنگ نبود و بلكه متناقض هم بود، نه فقط حركتي جمعي از آن حاصل نشد، بلكه اصلاح طلبان به دست خود تلاشهاي يكديگر را خنثي كردند.
در واقع در ابتداي پيروزي خاتمي در انتخابات، بسياري از ما فعالان سياسي و مطبوعاتي، قصدي جز كمك به وي نداشتيم، و آنچه را كه ميگفتيم و مينوشتيم به خيال خودمان در جهت تقويت او در برابر مخالفانش بود، اما گويا برداشت خاتمي اين بوده است كه بسياري از اين فعاليتها در جهت تضعيف و مخالفت با او صورت گرفته است. متاسفانه به رغم درخواستهاي مكرر براي ديدار با خاتمي و كشف اينكه او چه برنامهاي براي پيشبرد اصلاحات و چه انتظار و توقعي از حاميان اصلاحات دارد، وي هرگز حاضر به انجام چنين ديداري نشد. خاتمي از فعالان سياسي كشور چنان ميگريخت كه جن از بسمالله! اگر در اين موضوع رازي نهفته است اميدوارم روزي خاتمي از آن پرده بردارد.
در حالي كه اصلاح طلبان، از فشار از پايين طرفي نبستند، مخالفان محافظهكار آنها پس از مدتي به فكر استفاده از اين ابزار افتادند. محافظهكاران در ابتدا با بسيج نيروهاي هوادار خود و كشاندن آنها به خيابانها، دولت خاتمي را به امتياز دهي وادار كردند و چون اين شيوه پاسخ داد، به فكر بهره برداري از نارضايتي اقشار مختلف اجتماعي افتادند.
از آنجا كه قواي مقننه و مجريه در اختيار اصلاح طلبان بود، طبيعتا مسووليت وضع نابهنجار معيشتي كارگران و معلمان و ساير اقشار اجتماعي نيز به حساب آنها گذاشته ميشد. محافظهكاران در دورهاي تلاش كردند تا مسير اعتراضات اين اقشار را به سمت اصلاح طلبان سوق دهند و چندان هم ناموفق نبودند. در واكنش به اين حركت، اصلاح طلبان به موضع دفاع از وضع موجود افتادند و بعضا با متهم كردن منتقدان به «سياه نمايي» منكر بسياري از معضلات پيچيده اقتصادي و اجتماعي جامعه ايران شدند.
در واقع، تجربه اخير ثابت كرد كه اگر كساني خواستار بر دوش كشيدن بار امور اجرايي دولت در ايران باشند، نه فقط قادر به استفاده از نارضايتي اقشار اجتماعي عليه طرف مقابل خود تحت نام "فشار از پايين" نخواهند بود، بلكه به دليل مسووليت اجرايي، فشارها عليه خود آنها به كار گرفته خواهد شد. مسلما كساني كه ابزاري براي اعمال فشار ندارند و در مقابل، خود از سوي طبقات ناراضي تحت فشار هستند، امكاني براي چانهزني نخواهند داشت و در هر نوع چانهزني طرف بازنده خواهند بود.
اين وضعيتي است كه به نظر من، اصلاح طلبان درون حكومت با اعلام كانديداتوري معين براي خويش تدارك ديدهاند و اگر كانديداي آنها در انتخابات پيروز شود، تازه اول گرفتاريهاي واقعي آنان است. به اعتقاد من، به جز تلاش براي ورود به عرصه قدرت، راه ديگري نيز براي اصلاح وضع حكومت در ايران وجود دارد كه در يادداشت بعدي به آن خواهم پرداخت.
[ادامه دارد]