شنبه 2 مهر 1384

سر «عناصر خودسر» در کجاست؟ عضو سابق "واحد حفاظت مسئولان"، عبدالله قاسمي در گفتگو با شهروند (بخش پنجم و پاياني)

خسرو شميراني
[email protected]

در اينجا آخرين بخش از سري گفت و گو هاي شهروند با آقاي عبدالله قاسمي، عضو سابق واحد حفاظت مسؤلان جمهوري اسلامي ايران ارايه ميشود.
به گفته آقاي قاسمي، او در سال 2003 مجبور به ترک ايران شد در حالي که توسط نيروهاي وابسته به بيت رهبري مورد تهديد قرار گرفته و تحت تعقيب بود.

بخشهايي از داده هاي موجود در گفت وگو هاي ما با آقاي قاسمي توسط منابع مستقل ديگري تاييد شده اند. اما متأسفانه تلاشهاي ما براي کسب نظر شرکتها و ادارات دولتي و افراد شاغل در سطوح بالاي حکومتي که در اين مصاحبه ها از آنها نام برده شده است، ميوه اي در بر نداشت.

خ – ش

شما دوباره از سوي افراد دفتر رهبري احضار شديد ...
ــ بله همانطور که گفتم در اسفند ماه 1381 بود. در مقابل در اصلي "بيت رهبري" محمد رضا حاجي باشي منتظر من بود. ((1))
پس از سلام و احوالپرسي مختصر، حاجي باشي به من گفت که چند لحظه اي صبر کنم چند نفر از "بچه ها" مي آيند و به جايي ميرويم. بعد از چند دقيقه يک پاترول سبز رنگ از بيت خارج شد. در کنار ما توقف کرد. سه نفر در آن نشسته بودند. فقط يکي از آنها در قسمت عقب ماشين بود. محمد رضا از من خواست که سوار بشوم. من سوار شدم و پاترول راه افتاد. پرسيدم محمد رضا چه ميشود گفتند که او خودش جداگانه ميآيد.
هنوز چند دقيقه نگذشته بود که بدوبيراه گفتن به من را آغاز کردند. کسي که در کنار من نشسته بود گفت که من آدم بشو نيستم. هنوز به من چشم بند نزده بودند. اما به نظر ميآمد که دوباره "برنامه هاي ويژه" اي براي من دارند. ماشين وارد "جمهوري"شده بود و در ميان ترافيک به آهستگي به سمت "لبافي نژاد" ميرفت. قبل از ورود به "لبافي نژاد" در را که هنوز قفل نکرده بودند باز کردم و شروع به دويدن کردم. در نزديکي خيابان جمهوري ساختماني بود که اخيرا در اثر آتش سوزي سوخته و نيمه مخروبه شده بود. از آنجا که نميخواستم در خيابان ها بگردم و به محل کار خود که در آن نزديکي بود هم نميتوانستم بروم با آقاي [...] يکي از کسبه خيابان جمهوري که دوست من بود تماس گرفتم. از او خواستم به دنبال خانواده من برود و آنها را به منزل خود ببرد. دليل پرسيد گفتم نميتوانم توضيح بدهم ولي در خطر هستند. با منزل هم تماس گرفتم گفتم آماده باشند که آقاي [...] به دنبال آنها خواهد آمد. او سراغ خانواده من رفته اما شايد از روي ترس آنها را نه به منزل خود بلکه جاي ديگري برده بود. با دوست ديگري تماس گرفتم و از او خواستم که دنبال خودم بيايد.
بالاخره بعد از چند ساعت همراه با همسرم فکر کرديم و تنها راه نجات را خارج شدن از کشور ديديم. پس از چند روز زندگي در منزل يکي از نزديکان از مرز زميني از ايران خارج شديم.

گفتيد که يک پسر شما پاسدار وظيفه بود. او الان در ايران است. آيا مشکلي براي او پيش نيامده است؟
ــ هنگامي که ما تصميم به خروج از ايران گرفتيم پسرم دانشجو بود. او نميخواست کشور را ترک کند. پس از خروج ما از ايران او به خدمت رفت و پاسدار وظيفه شد. البته همزما ن با خدمت تحصيل خود را به طور پاره وقت ادامه داد.
يک بار او را در محل خدمت دستگير کردند و نزديک به پانزده روز مورد ضرب و شتم قرار دادند. پس از اين واقعه و يک سري اتفاقات ديگر او دوباره تحصيل تمام وقت را از سر گرفت.
ما به شدت نگران او هستيم.

آقاي قاسمي، در طول گفت وگو ها مسائلي بيان شدند که در آنها نام افراد بانفوذ و قدرتمند به ميان آمد اگر موافق باشيد کمي به اين نامها بپردازيم. شما به داستاني اشاره کرديد که به "المکاسب" و ناصر طبسي بازميگردد. ميتوانيد بيشتر توضيح دهيد؟
ــ وقتي که من در زندان "مديريه" ابوظبي بودم با يک گروه آشنا شدم که سفارت ايران به آنها لطف ويژه داشت. اينها شش نفر بودند که هيچکدام ايراني نبودند. اين گروه متشکل از 4 سوداني ، يک پاکستاني و يک هندي، مورد توجه سفارت ايران در ابوظبي قرار گرفته بود. برايم جالب بود که چرا مهر اين افراد به دل سفارت ايران افتاده بود. بعد از مدتي اقامت در زندان با يکي از اعضاي گروه که جواني 26 – 25 ساله بود و عمر نام داشت نزديک شدم و او ماجرا را برايم تعريف کرد.
آنها براي يک cargo در شارجه کار ميکردند. عمر ميگفت که محموله هاي آنها از ايران ميرسيد و به مقصد سودان و لبنان بارگيري ميشد. ظاهرا اينها محموله هاي اسلحه بودند و غالبا توسط "المکاسب" به اين شرکت تحويل ميشدند. مدت زماني طولاني اين شرکت بدون دردسر، بارگيري را در شارجه انجام ميداد. اما يک بار که ظاهرا تاخيري صورت گرفته و محموله ميبايست به سرعت بارگيري و فرستاده ميشد تصميم گرفته ميشود که از فرودگاه ابوظبي براي اين کار استفاده شود. اين محموله که بعدها معلوم شد حاوي تفنگهاي " ژ- 3 " بوده است مورد بازرسي گمرکي قرار گرفته و لو ميرود.
عمر ميگفت تمام اعضاي شرکت حتي آبدارچي را که همان فرد هندي بود، دستگير کردند.
من با شرکت " المکاسب" ((2)) آشنا بودم. ناصر را از بچگي ميشناختم. عکس هاي بسياري از کودکي او دارم که خودم آنها را گرفته ام. اين عکس ها متعلق به سالهاي 1359 – 1360 هستند که ناصر 10- 11 ساله بود.
فردي به نام مهدي رمضاني از من موبايل ميخريد که به مقصد مشهد در ايران قاچاق ميکرد. او چندين محموله موبايل هم براي ناصر خريد.

گفتيد آقاي مهدي رمضاني با رمضاني معروف نسبتي داشت؟
ــ بله. برادر او است. مهدي بارها از قدرت و نفوذ برادرش براي من تعريف کرده بود. ((3)) ميدانيد که در دوره اول رياست جمهوري رفسنجاني، اين رمضاني به قدرت و ثروت بي مانندي دست يافت. ميگفتند عملا هيچ معامله اي نبود که با روسيه و کشورهاي مشترک المنافع صورت بگيرد و او در آن نقشي نداشته باشد. اين امر بزرگترين معاملات تسليحاتي را نيز شامل ميشد. نفوذ او در شرق و ثروتي که از اين راه به هم زده بود سبب شد که مورد غضب نسبي خامنه اي و رفسنجاني قرار بگيرد. او در اثر اين غضب مقداري از ثروت و قدرت خود را از دست داد اما همچنان در آن بالا ماند. در انتخابات اخير رياست جمهوري او حامي اصلي محمد باقر قاليباف بود.

گرچه قبلا درباره آقاي احمد اميني مطالبي را نقل کرديد که منتشر شد اما بار ديگر در رابطه با او به داستان آقاي امير عباس [...] اشاره کرديد. اين داستان به جنبه ديگري از کار احمد اميني ارتباط داشت ...
ــ بله همانطور که پيشتر گفته بودم، احمد اميني اکنون در مجلس کار ميکند. او قبل از انقلاب در کار خياطي بود. بعد از انقلاب سردسته يکي از گروه هاي چماق دار شد. مثل محمد سلحشور هيچوقت عضو سپاه نبود و توسط ناطق نوري پرداخت ميشد. در ميان گروهي که در سال 1359 براي کسب فتواي قتل دکتر بني صدر نزد دکتر باهنر آمدند آتش او از همه تندتر بود. الان هم همچنان رئيس "موتورسواران" است.
يک بار در سال 1381 که براي به دست آوردن پولم از همه جا نااميد شده بودم نزد او رفتم. داستان را پرسيد. من هم برايش تعريف کردم. او در پاسخ گفت رضا هاشميان به مادر خودش هم رحم نميکند و سر وي (اميني) را هم کلاه گذاشته است. جريان را پرسيدم. يک کاغذ به من نشان داد که هنوز هم آن را دارم. اين کاغذ دست نوشته اي از رضا هاشميان بود.
ماجرا از اين قرار بود که فردي به نام امير عباس [...] که خودش در دوبي صاحب شرکت بود يک معامله با نمايندگي"شرکت پسته رفسنجان" در دوبي انجام داده بود. اين معامله تقريبا يک ميليارد تومان ارزش داشت. اما ظاهرا آقاي امير عباس با کشيدن چک هاي بي محل و بدون پرداخت اين مبلغ از صحنه غايب شده بود.
خانواده امير عباس [...] از باغداران دامغان هستند. رضا هاشميان به احمد اميني مراجعه کرده بود. آدرس برادر امير عباس را به احمد اميني داده بود و گفته بود که وي را دستگير کند و به هر شکل ممکن پول را از وي بگيرد. در مقابل قول داده بود که يک درصد از کل مبلغ را به عنوان حق الزحمه به وي بدهد.
روي دست نويسي که اميني به من داد و من آن را هنوز دارم، به خط رضا هاشميان تاريخ سررسيد چک ها نوشته شده است و در پايان افزوده شده است: کل مبلغ بدهي آقاي امير عباس [...] به شرکت پسته رفسنجان سه ميليون و دويست و شصت هزارو هشتصدو شصت و نه درهم دوبي. اين مبلغ کمي کمتر از يک ميليون دلار آمريکايي است.
اميني تعريف کرد که آنها برادر امير عباس را دستگير کردند و چنان بلايي به سر وي آوردند که حاضر به پرداخت تمام مبلغ شد. اما هاشميان به قول خود وفا نکرده بود و يک درصد را نپرداخته بود و اين باعث ناراحتي احمد اميني شده بود.

شما درباره يک شرکت سرمايه گذاري صحبت کرديد که حميد نقاشيان بنيان گذار آن بود ...
ــ بله. اين آقاي حميد نقاشيان در سال 1357 از مال دنيا فقط يک تاکسي داشت. در منزل پدري اش که يک خانه کاملا معمولي در شهرآرا بود زندگي ميکرد. بعد از انقلاب محافظ آقاي خميني شد و از آن به بعد درهاي نعمت و قدرت به روي او باز شد. او همراه با محمد هنردوست در ضربه به فرقان نقش بزرگي داشت. از همان آغاز براي مأموريت هاي خاص به خارج از کشور سفر ميکرد. در زمان ري شهري معاون وزارت اطلاعات شد و در حين رياست رفيق دوست بر وزارت سپاه او مدتي مسئول خريد سپاه پاسداران شد. پس از جنگ وقتي که "سردار سازندگي" در تکاپوي ساخت و ساز بود و شرکتهاي دولتي را بذل و بخشش ميکرد آقاي نقاشيان که قبلا با گرفتن کاترپيلار قدرت اقتصادي بزرگي به هم زده بود، يک شرکت سرمايه گذاري تاسيس کرد. نام اين شرکت را به خاطر نميآورم اما دفتر آن در نزديکي سينما تخت جمشيد سر تقاطع "وصال" بود. محمد هنر دوست هم که از ابتداي انقلاب به او نزديک بود از همراهان او در اين شرکت بود. اين شرکت محل تجمع افرادي بود که در سالهاي اول انقلاب با جهد فراوان موسسات خصوصي را مصادره و دولتي کرده بودند و الان طي خصوصي سازي مجدد آنها را تصاحب کرده بودند.
افراد بسياري از قدرتمندان رژيم در اين شرکت سهيم بودند. از عسگراولادي مسلمان تا محمد هنردوست، خانواده همسر حميد ناطق نوري ، مصطفي ناطق ( فرزند اکبر ناطق نوري) يکي از پسران عباس ناطق ( از کشته شدگان 7 تير 1360 ) سهم داشتند. البته حتما افراد ديگري هم صاحب سهم بوده اند که من از آنها خبر ندارم.
يکي از کارخانه هايي که به اين شرکت تعلق داشت کارخانه "مبليران" بود. محمد هنردوست فرزند يک مبل فروش بود. شايد به همين دليل اين کارخانه به او سپرده شد. وقتي که من در دوبي بودم اينها براي بازاريابي به دوبي آمدند. من هم قدري کمک شان کردم. اما به اين دليل که "مبليران" اسکلت مبل ها را يکپارچه درست ميکرد، مخارج ترانسپورت خيلي بالا بود و به اين نتيجه رسيدند که صادرات به دوبي مقرون به صرفه نيست. تا آنجا که به خاطر دارم "مبليران" ماه ها از پرداخت حقوق به کارگران سر باز زد. در نتيجه کارگران دست به اعتراض زدند. اينکه بعد چه شد خبر ندارم.

شرکت کشتيراني Golf Regency و ناصر نوري ...
ــ ناصر جمشيدي نوري از برادرزاده هاي شيخ اکبر ناطق نوري است. او مدير عامل Golf Regency بود که يک شرکت کشتيراني متعلق به دولت بود. اما اين آقازاده با جعل اسناد توانست نيمي از اين شرکت را به چند شيخ دوبي بفروشد. طبيعي بود که دير يا زود اين داستان بر ملا ميشد که چنين هم شد. وزارت اطلاعات در سال 1377 آقازاده را دستگير کرد اما از برکت رئيس مجلس شوراي اسلامي که عموي ايشان بود، دو شب بيشتر در بازداشت نبود و با وجودي که اين قضيه سبب آبروريزي بزرگي براي ايران شده بود، آقازاده حتي رنگ دادگاه را نديد.
البته ناطق ها همه جا هستند. يک بار در همان سال 1377 مسافرتي به ايران داشتم. سري به ناصر آتش افروز زدم . ناصر آتش افروز که از ياران قديمي ناطق نوري بود در باغ فيض تهران در نزديکي محل سکونت حميد ناطق ( فرزند احمد ناطق نماينده کنوني مجلس و رئيس فدراسيون بوکس ايران) خانه داشت. البته اين همسايگي هم داستاني دارد که بايد تعريف کنم.
من نزد ناصر بودم که حميد ناطق سر رسيد. وارد صحبت شديم. مرا به خوبي ميشناخت. از مديران وزارت اطلاعات است. به من پيشنهاد داد که براي وزارت اطلاعات در دوبي جاسوسي کنم. من بحث را عوض کردم که مجبور به جواب دادن نباشم.

گفتيد که همسايگي اين دو نفر هم داستاني دارد ...
ــ رسولي محلاتي، عضو بيت خامنه اي و پدر زن اکبر ناطق نوري است. در زماني که ناطق نوري وزير کشور بود، با کمک او رسولي محلاتي همراه با فرد ديگري به نام حاج شجاع در شمال غرب تهران در باغ فيض، زمينهاي زيادي را تصاحب و ميان آدم هاي خود تقسيم کردند. عملا تمام اطرافيان ناطق الان يا در آن محل زندگي ميکنند و يا در آنجا خانه اي دارند. اينها اقوام، پاسداران و سر چماقداراني هستند که گوش به فرمان ناطق نوري بوده اند.

به عنوان آخرين سئوال، شما از جواد رسولي نام برده بوديد که در کنار آقاي ناطق نوري مشغول بوده است. آيا اين فرد با آقاي رسولي محلاتي نسبتي دارد؟
ــ بله. جواد فرزند رسولي محلاتي است. جواد رسولي که در سال 1361 در دفتر ناطق کار ميکرد برادر زن حاج آقا بود. او يکي دوسال بعد به سربازي رفت. اما جالب است بدانيد که به جبهه نرفت بلکه روانه يکي ازکشورهاي اروپا شد. ناصر آتش افروز به من گفته بود که در مدتي که آقازاده سربازي اش را در يکي ازسفارتخانه هاي ايران در اروپا ميگذراند حقوق ماموريت در خارج را به هم به دلار دريافت ميکرد.
وقتي که من به دنبال پول خود در وزارت خارجه رفت و آمد ميکردم اين آقازاده رئيس اداره امور سجلي وزارت خارجه شده بود. بعد هم در سال 1380 يا 1381 به عنوان کاردار، کنسول و يا چيزي از اين قبيل راهي آلمان شد.
البته از اختاپوس خانواده ناطق نوري گفتني بسيار است.
عباس آخوندي را حتما ميشناسيد. او باجناق ناطق و داماد ديگر شيخ رسولي محلاتي است. او زماني که ناطق نوري نماينده آقاي خميني در جهاد سازندگي بود با وي کار ميکرد. در همان زمان پرونده قطوري از کلاه برداري و اختلاس به هم زد. در دولت آقاي رفسنجاني وزير مسکن شد و در همين دوران با محمد سلحشور شرکت ساختماني " خانه گستر" را تاسيس کرد. محمد سلحشور از افراد احمد اميني بود. اينها سرکرده هاي گروه "موتورسوارها" بودند که در حمله به دانشجويان و تجمعات نقش اول دارند.
البته " خانه گستر" هم افتضاحي آفريد که به استيضاح وزير انجاميد اما طبق معمول قوانين اسلامي هيچ گاه مشکلي براي خانواده ناطق نوري به وجود نياورده اند.

پايان

زيرنويس ها

1ــ محمد رضا حاجي باشي به نيروهاي اوليه سپاه پاسداران تعلق داشت. آقاي قاسمي همچنين ادعا کرده است که آقاي حاجي باشي در يکي از شبهاي پس از وقايع 14 اسفند 1359 همراه با چند تن ديگر به منزل محمدجواد باهنر مراجعه کرده بود تا براي قتل دکتر ابوالحسن بني صدر، رئيس جمهور وقت ، فتوا بگيرد. او اکنون از افراد بيت رهبري است و در عين حال به مجموعه رئيس جمهور احمدي نژاد بسيار نزديک است. براي اطلاعات بيشتر به شهروند شماره 1007 مراجعه شود.

2ــ شرکت المکاسب در دوبي ثبت شده بود و مديريت آن را آقاي ناصر واعظ طبسي فرزند "توليت آستان قدس رضوي" به عهده داشت. در سال 1381 وقتي که پرونده شرکت المکاسب به دادگاههاي جمهوري اسلامي ايران کشيده شد، مدير عامل اين شرکت که معاملات آن ميلياردي بودند، آقاي ناصر طبسي تقريبا 30 ساله بود.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

در آن روزها مطرح شد که آقاي ناصر طبسي فقط در ‏يک فقره سوء استفاده بيش از ۱۳ ميليارد تومان از اعتبارات بانک مرکزي را از آن خود کرده است. پرونده شرکت المکاسب که اتهام تقلب در واردات، صادرات، خروج ‏ارز، و اختلاس از بانکها را شامل ميشد، به يکي از قطورترين پرونده هاي اقتصادي تبديل شد. ناصر واعظ طبسي پس از چند روز بازداشت با وثيقه چند ميليارد توماني که توسط آقاي اکبر ناطق نوري سپرده شد، آزاد شد. اين پرونده تا به امروز به فرجام نرسيده است اما بدون تشکيل دادگاه آقاي ناصر واعظ طبسي از تمام اتهامات خود تبرئه شد. در همان هنگام نشريات مطرح کردند که بيست تن از قضات از جمله وزير کنوني وزارت اطلاعات در اين پرونده ذينفع بودند.

3ــ به گزارش Forbes در تاريخ 9 جولاي 2004 ژورناليست 41 ساله روس Paul Klebnikov ، در مسکو به ضرب چهار گلوله به قتل رسيد. هنوز تا به امروز ماجراي اين قتل روشن نشده است. پل کلبنيکف به هئيت تحريريه Forbes Russia تعلق داشت. او در مقالاتش عمدتا به مافياي قدرت و ثروت در روسيه ميپرداخت. اما آخرين کتاب وي که چند ماه قبل از قتل او منتشر شد "ملاهاي ميليونر" نام داشت و به موضوع قدرتمندان در جمهوري اسلامي و سوءاستفاده آنها از قدرتشان براي کسب ثروت پرداخته بود. آسوشيتد پرس به نقل از ﺁلکساندر گورديو، مدير Forbes در مسکو گزارش کرد که پل کلبنيکف قبل از مرگ خود اعلام کرده بود که "ملاهاي تهران حکم قتل او را صادر کرده اند."
http://www.forbes.com/2004/07/12/cz_sf_0712steveforbes.html

فردي که به عنوان قاتل اين ژورناليست مطرح شد مهدي برهاني، از نزديکان رمضاني معروف است. همچنين گفته ميشود که مهدي برهاني در بسياري موارد عامل "کارهاي کثيف" رمضاني بوده است.
نشريه انقلاب اسلامي در تبعيد نيز در شماره 600 خود به نقش مهدي برهاني در قتل پل کلبنيکف اشاره کرده است.

شهروند - شماره ۱۰۲۰ - ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۵ - جمعه ۱ مهر ۱۳۸۴

Copyright: gooya.com 2016