پنجشنبه 24 آذر 1384

نامه‌ای به آقای رئیس جمهور! جوانان چه می گویند؟!چه می خواهند؟! شهرام بزرگ

جوانان می خواهند زندگی کنند ! زندگی نه فقط به معنای زنده بودن! به معنای واقعی یک زندگی! خنده برای همه است! زندگی برای همه است! شاد بودن وخندیدن! کار برای همه! سرپناه برای همه! غذا برای همه! زندگی برای همه! عزت ایرانی در همه جا برای همه! اینها چیز های زیادی نیست! یک نگاه، یک سلام ، یک دوستی نباید ترس داشته باشد ، نباید برای یک خنده دل کسی از ترس بلرزد!
چرا باید جوانان را پرورش دهيم و بزرگ کنیم برای کشورهای خارجی؟! چرا باید ثمره زحمات این خاک را خارجیان ببرند؟! یک جوان از زمان به دنیا آمدن تا گرفتن تخصص چقدر هزینه بر میدارد؟چقدر برایش زحمت کشیده می شود؟چرا باید وقتی مدرکش را گرفت، تخصصش را بردارد و از ایران برود؟! چرا این نیرو نباید در کشورش بماند وخاک خودش را بسازد؟چرا باید اصلا" به فکر رفتن باشد؟ چرا باید این قومیت دستخوش چندگانگی شود؟ در تاریخ ما کی بوده که ایرانیان و پارسیان کوچ کرده باشند؟چرا اکنون کوچ می کنند؟ چرا باید یک ایرانی با داشتن این همه مواهب خداوندی، سرزمین خودش را ترک کند؟! برای چه ما باید چند میلیون ایرانی در خارج از کشور داشته باشیم؟! آنها به دنبال چه بودند که از ایران رفتند؟چه چیزی باعث شد که از کشورشان بروند وتوی غربت آن همه سختی را تحمل کنند ونژاد اصیل خودشان را با یک نژاد دیگر پیوند زنند؟آیا همه آنها به دنبال بی بند وباری بودند؟ فقط کافی است فرهنگ کهنمان را بشناسیم، وقتی ما میدانیم کشوری با بیش از7000 سال قدمت مینایی داریم، وحتی چند هزار سال پیش حقوق بشر را رعایت می کردیم. چگونه می خواهيد آنها در هزاره سوّم به عصر حجر عودت داده شوند.
وقتی بدانیم 2500 سال پیش کوروش کبیر منشور قانون رعایت حقوق بشر را تنظیم و به اجرا گذاشته بود و حتی در منطقه بین النهرین قوم یهود که امروزه مورد نفرت دولتمردان ماست هستند، کورش آنها را که مدتها در زیر سلطه و یوغ استعمار بودند، استقلال بخشید جواب این سوالها داده می شود! وقتی ایران را بشناسیم که چه گوهری در وجودش دارد،جواب این سوال را پیدا کرده ایم. من ایرانیم و به ایرانی بودنم افتخار می کنم. وقتی در یک جامعه جوانانش که نیروی اصلی کار و آینده سازکشورند دچار بی تفاوتی شوند، جامعه به سقوط کشیده می شود. یعنی بی تفاوتی مهلک ترین زهر برای یک جامعه است، حال از هر طبقه و قشر، ما جوانان ايرانی بر اين باوريم که ديگر شعار دادن کافی است! حالا وقت عمل کردن است.
یک روزی شاید قصه های پدر بزرگها و مادربزرگها می توانست ما را سرگرم کند و برایمان تازگی داشته باشد. یک روزی وقتی در مورد ماه وخورشید و این چیزها برایمان قصه های تخیلی می گفتند شاید برایمان جالب بود! اما حالا چه؟ جوان امروزه ديگر از 1400 سال پيش بسيار فاصله دارد ! معیارهای دیروز را هم نمیشود برای امروز در نظر گرفت و پیاده کرد! یک روزی شاید جام جهان نما و قالیچه پرنده برای اجدادمان یک رویا بود. اما الان ديگر يک واقعیت است! من نوعی، آلان کامپیوتر و اینترنت و تلفن و ماهواره را دارم! اینها جام جهان نمای من است هر وقت که دلم بخواهد در یک لحظه می توانم تمام دنیا را ببینم و اگر آن سر دنیا یک اتفاقی بیافتد بلافاصله من از این سر دنیا با خبر می شوم. من دیگر قالیچه پرنده یا پرواز برایم آرزو نیست. من هواپیما را دارم که با یک بلیت می توانم از این سر دنیا در مدت کوتاه آن سر دنیا باشم من آلان با این تکنولوژی پیشرفته می توانم حتی تخیلم را جامه حقیقت بپوشانم! آلان دیگر داستان اصحاب کهف و روایات قیام عاشورا و ظهور صاحب الزمان و پیروزی انقلاب اسلامی و این چیزها برای جوان ايرانی جذابیت ندارد! آلان زمان،زمان واقعیت هاست! وقتش است که ما هم واقعی تر به دنیا نگاه کنیم. از اینکه به این و آن فحش بدهید و آرزوی مرگ آن یکی را بکنید چه فایده؟! جز اینکه(بایکوت) بشویم چه نفعی برایمان دارد! زمان، زمان تکنولوژی و اطلاعات است. ما علاوه بر اینکه چیزی از خارجی ها کم نداریم بلکه خیلی هم از نظر هوشی سر تریم! فقط مغزهایمان فرار کرده اند! باز هم دارند فرار می کنند! چرا در کشور مان نگهشان نداریم و خودمان از آنها استفاده نکنیم؟ چرا باید همه دنیا فکر کنند که ما عقب افتاده ایم؟! بهتر نیست که خودمان را به دنیا جوری دیگر نشان دهیم؟! وقتش نیست که دنیا بفهمد ایرانی کیست؟! وقتش نشده است که به خود آئيد و ذهن تان را پرورش دهید آقای رئيس جمهور؟!
وقتش نیست که شاعران حرفهایشان را رک و صریح بزنند تا ما مجبور نباشیم صد نوع تفسیر از شعرشان بکنیم! آقای رئیس جمهور؟! وقتش است که ترس را دور بریزیم و خواسته های واقعی مان را به زبان بیاوریم. وقتش است که به جای نفرین کردن و برای این و آن مرگ طلبيدن و خشم و کینه و نفرت ايجاد کردن، انسانيت و شکوفائی به ارمغان بياوريم! وقتش است که ايرانی دست در دست يکديگر داده و این خانه را از نو بسازیم! دیگر نمی توان به گذشته باز گشت و بايد به آینده بنگريم! دیگر دوره قصه لیلی و مجنون بسرآمده! امروز صحبت از تسخیر مریخ است! اکنون صحبت از شبیه سازی انسانها است! یک روزی اگر من احتیاج به اطلاعات داشتم باید از پدربزرگم که مثلا" دوره فلان پادشاه را دیده بود می پرسیدم، اما حال اگر پدربزرگم چیزی از آن دوره یادش رفته باشد باید بیاد و از من بپرسد که برایش توسّط کامپیوتر و اینترنت در بیاورم و به او بگویم! به خدا هیچ کدام از اینها حرفهای سیاسی نیست آقای رئیس جمهور! فقط چون باب دل مسئولین کشوری نیست نگاه سیاسی پیدا می کند.اینها همه دلسوزی است، اینها همه عشق به وطن و مردم است. من مردمم را دوست دارم. من دلم می خواهد هر چه دارم با آنها قسمت کنم. از آن چیزهایی که دوستش دارم، دلم می خواهد یک سهم را هم به آدم های دیگر بدهم. حتی دلم نمی خواهد وقتی زمان مردنم رسید بدنم را در خاک بگذارند که فاسد شود و از بین رود. وقتی با اهدای اعضاء بدنم بتوانم زندگی را، عشق را، شادی را، دوست داشتن را در دیگری زنده کنم، ادامه زندگی من است. وقتی قلب من در سینه ای تپید، وقتی چشم من در بدنی دیگر پيوند بخورد و ازآن استفاده شود مثل اینست که من زنده ام! مثل اینست که حس می کنم و می بینم و لذت می برم. امثال تو باید این را یاد بگیرند که آدمها در کنار همدیگر و با همدیگر زنده اند. و از تنهایی می میرند. آلان وقت مردن نیست! وقت زنده بودن و شاد بودن است آقای رئیس جمهور! خدا ترسی باید در درون آدمها باشد و فقط مربوط به خودشان و به میل و اراده خودشان، و نباید کسی در آن دخالتی داشته باشد! اگر یک عدّه بیاییند و مردم را وادار کنند که خدا ترس بشوند، این دیگر نمی شود خداترسی. می شود ترس از بنده ها، می شود ترس از آدمها یا ماموران دولتی. آن وقت می شود یک چیز دنیایی و مثل هر چیز دنیایی دیگر، آن وقت می شود برایش تبصره گذاشت یا به هر صورت ازآن گذر کرد یا دورش زد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

چرا همه میگویند بیا ببین در کشوربه اصطلاح اسلامی چه خبر است وکاری نیست که با پول حل نشود! وقتی خدا ترسی تبدیل به پاسدار ترسی شود، این چیزها اجتناب نا پذیر است ، وقتی هم حقایق با دروغ آمیخته شود و کمی افراط هم داخلش باشد دیگر مردم واقعیت ها را هم باور نمیکنند و آن زمانیست که گریز شروع میشود! در گذشته هم در اروپا این اتفاق افتاده بود. وقتی با تمام موانع مشخص شد که مثلا زمین مرکز جهان نیست و کشیشها اشتباه می کردند! وقتی سطح آگاهی عمومی کمی بالاتر رفت ومردم کمی از خرافات فاصله گرفتند و خیلی از واقعیت ها را فهمیدند دیگر از هرچه کشیش بود بدشان آمد و آن اتفاقات رخ داد! بعضی ها کلیسا را تحریم کردند! بعضی ها دین را نهی کردند! بعضی ها رسومات را اگرچه بعضی از آنها خوب بود کنار نهادند! کار به جایی رسید که بعضی ها خداوند را انکار کردند! این وسط خیلی چیزها خراب شد و از بین رفت و جایشان را بد ارزش ها گرفت! بله باید مردم را آزاد گذاشت تا هر جور که می خواهند فکر کنند! اصولا ورود به ذهن آدمها همیشه کار اشتباهی بوده. و هر بار هم کسی طرفدار انکيزاسيون بود، شکست خورده است و خیلی ها مجبور شدند به خاطر این شکست تاوان سنگینی بپردازند! شاید هم این تاوان ارزش یک تجربه باشد! تجربه ای خارج از سنت ها و چارچوبهایی که خودمان را درآن محصور کردیم. برای گذشتن ازاینها باید تاوان داد، جوانان را دریابید آقای رئیس جمهور!
میخواری و هوشیار نشستن سهل است
گر بقدرت برسی مست نگردی مردی

شهرام بزرگ - سویس
E-mail : Bozorg_shahram@yahoo.comٍ
www.shahrampopmusic.blogfa.com

در همين زمينه:

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نامه‌ای به آقای رئیس جمهور! جوانان چه می گویند؟!چه می خواهند؟! شهرام بزرگ' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016