جمعه 25 آذر 1384

فوتبال و ايدئولوژی! مقاله عباس معروفی در روزنامه Welt آلمان، حضور خلوت انس


روزنامه Welt آلمان در صفحه‌های فرهنگی‌ شماره يکشنبه خود گزارشی دارد از جام جهانی فوتبال. از هر کشوری يک نويسنده انتخاب کرده تا مقاله‌ای درباره‌ی فوتبال کشورش و جام جهانی بنويسد. خاوير مارياس برای اسپانيا، هنينگ مانکل برای سوئد، آندره‌يی کورکف برای اوکراين، آنتونيو لوبو آنتونيس برای پرتغال، بورا کوسيک برای صربستان، خوان ويللورو برای مکزيک، و... من برای ايران.
خانمی که دبير صفحه‌های فرهنگی اين روزنامه است موقع حرف زدن چنان هيجان و شور داشت که همان لحظه شروع کردم به نوشتن. نوشتن موضوعی آزاد در يک نشست، بی کم و کاست نشانگر حس و حال من از فضای ورزش و دل و وطن و غربت، همينی که هست.

از سالن المپيک برلين برمی‌گردی. مسابقه‌ی هاکی جوانان بود، رفته بودی بازی پسر دوستت را ببينی. برلين حالا سرد شده، برج المپيک هيتلری قد کشيده برابرت. ياد جمله‌ای از خمينی می‌افتی: «من خودم ورزشکار نيستم ولی ورزشکارها را دوست دارم.» و تصوير هيتلر جلو چشمت جان می‌گيرد؛ همين‌جا در ميان جمعيت دختر بچه‌ی خوشگلی را بغل کرده و می‌‌بوسد. چشم‌هاش می‌خندد، تمام صورتش می‌خندد. همه هياهو می‌کنند و کف می‌زنند.
يکی بچه‌ها را دوست داشت! ديگری ورزشکارها را! استالين هم شاعرها را دوست داشت! برای همين در اين چند سال فقط پانزده شاعر و نويسنده ايرانی به شکلی توهين‌آميز به قتل رسيدند، چون جانشين خمينی شاعران و نويسندگان را خيلی دوست دارد.
در همين روزهايی که گذشت سالگرد قتل‌های زنجيره‌ای بود. پسر رفيقم از تهران تلفن زده بود و صداش غمگين بود: «اجازه نمی‌دهند برای پدرم مراسم سالگرد بگيريم.»
پارسال هم اجازه ندادند. اينجا مراسم گرفتيم، در برلين. پدرش شاعر بود، سال اول دانشگاه استاد خودم بود. بعدها در مجله‌ام همکارم بود. با طناب خفه‌اش کردند.
چقدر برج عبوس فاشيست‌ها بلند است. برلين سرد شده يا من سردم است؟ تا به حال از نزديک مسابقه‌ی هاکی نديده بودم. چقدر تماشای ورزش خوب است، در تمامی سالن‌ها بی‌وقفه مسابقه بود. دخترها و پسرها بزرگ می‌شوند. پسر دوستم از پنج سالگی شروع کرده. حالا جوانی است که می‌خواهد پرچم آلمان را بلند کند. امروز آسيب ديده بود و نمی‌توانست بازی کند. تيمش باخت. بهش گفتم: «ناراحت نباش موريتس. ورزش هم مثل عشق، برنده و بازنده ندارد. فقط بايد خوب بازی کرد. هر تيمی که می‌بازد از ميدان می‌رود کنار تماشاگران، و برای تيم برنده کف می‌زند. همين قشنگ است. هر چيزی يک قاعده‌ی بازی دارد. فوتبال، هاکی، رمان، عشق، زندگی. هرکدام قاعده‌ی ويژه‌ی خود را دارد. فقط وقتی می‌روی بانک که قبض برق يا اجاره‌ی خانه‌ات را پرداخت کنی ديگر در قاعده‌ی بازی نيستی. آنجا زندگی جدی می‌شود، نه اينکه بقيه شوخی باشد، نه. شوخی نيست، بازی است.»
سياست و ايدئولوژی و بوی پول فضای ورزشی را مسموم می‌کند، جدی و عبوس، مثل برج بلند فاشيست‌ها. وقتی کسی با قبض ايدئولوژی تيم فوتبالش را ببرد به ميدان مسابقات جهانی، يعنی قاعده‌ی بازی را بلد نيست، يعنی دروغ می‌گويد، ورزشکارها را دوست ندارد، ايران را دوست ندارد، خودش را هم دوست ندارد.
گاندی خودش را دوست داشت، تنش را هم دوست داشت، عشقبازی را هم دوست داشت. گاندی هند را مثل تنش دوست داشت، و در هند پرستندگان خدا هند بودند، هنرمندان هند بودند، سينما هند بود، ساتيا چيت‌رای هند بود، مردم همه هند بودند، اما انگلستان هند نبود، خودش رفت.
از کنار برج عبوس المپيک رد می‌شوی، به دوستت نگاه می‌کنی: «من خودم ورزشکار نيستم ولی...» و او باز می‌خندد. ياد آن روز می‌افتی که خمينی در هواپيمايی به مقصد تهران از تبعيد باز می‌گشت که انقلاب را رهبری کند. خبرنگار پرسيد شما پس از سال‌ها زندگی در تبعيد به وطن برمی‌گرديد چه احساسی داريد؟ نگاهش کرد و گفت: «هيچ!»
همين‌جورها بود که بعد از انقلاب هر آخوندی شد رييس يک فدراسيون. هر کس زورش بيش‌تر بود فدراسيون مهم‌تری را زير پر گرفت. يک آخوندی هم بود که پرونده دعوا و چاقوکشی داشت. او را گذاشتند رييس فدراسيون بوکس. و بعد ايدئولوژی حکومت اسلامی به فدراسيون‌های مختلف ورزشی تزريق شد.
فدراسيون‌ها در قالب معرفت ورزشی اداره نمی‌شود، اخلاق حکومتی‌ست که حرف اول را بر سر بازيکنان و تماشاگران ديکته می‌کند. اينکه تيم ملی کشورم برابر تيم اسراييل حاضر نشود، نشان از اخلاق غير ورزشی است، نشان از حضور ايدئولوژي در ميدان بازی فوتبال است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

تداخل بازی‌ها قشنگ نيست، انسانی نيست، مثل روزی که آمبولانسی آمد به طرف تظاهرکنندگان، در عقب آمبولانس باز شد و مردان مسلح ريختند پايين، و رگبار بستند.
گراهام گرين هم اين تصوير را در جای ديگری می‌سازد، در ويتنام. وقتی امريکايی‌ها می‌خواستند محله‌ای را در ويتنام منفجر کنند، بمب را در اسباب‌بازی‌های پلاستيکی پنهان می‌ساختند، اسباب‌بازی‌های قشنگی که با ديدنش چشم بچه‌ها از شادی برق بزند.
در ايران علاوه بر مشکلات همه‌جايی، درهم ريختگی قاعده‌ها بزرگ‌ترين لطمه را به تيم ما زده است. در فضای فوتبال ايران روح ورزشکاری تخريب شده است. ايرانی‌ها معمولاً کار جمعی بلد نيستند. در کارهای انفرادی آدم‌های برجسته داريم. کشتی‌گير خوب داريم، فوتباليست خوب داريم، ولی تيم‌مان متحد نيست، حزب نداريم، سنديکا نداريم، کار جمعی نداريم. همين حالا در اينترنت گزارشی از يک روزنامه پرتيراژ تهران می‌خواندم: «مربيان ليگ خواب ماندند»
چند بار به تيتر و عکس سرمربی تيم ملی نگاه کردم. دلم گرفت از اين گزارش: «ساعت ده و نيم صبح است و سرمربى تيم ملى تك و تنها در مركز قسمت جنوبى ميزگردى كه اداره‌اش را بر عهده دارد نشسته. عكاس‌ها لنزشان را روى او تنظيم مى‌كنند تا جلسه آغاز نشده، عكس روز را بگيرند؛ اين جلسه هم‌انديشى سرمربى تيم ملى با مربيان ليگ برترى است، اما ظاهراً اكثر دوستان خواب تشريف دارند...»
و همين چند وقت پيش بود که تماشاگران موقع خروج از استاديوم با درهای بسته مواجه شدند و بسياری زير دست و پا مردند. رييس پليس پس از واقعه گفته بود برای پيش‌گيری از تظاهرات سياسی اين اقدام امنيتی صورت گرفته بود. و رژيم ايران به جای رشد ورزش و مبانی انسانی همه‌ی همتش را دارد صرف ساختن بمب اتم می‌کند.
برج المپيک را نمی‌بينی. به طرف خانه راه می‌افتی. انگار جام جهانی فوتبال شروع شده و بايد زود برسی تا تماشای بازی را از دست ندهی.
هر آدمی وطن خويش است، هر آدمی پرچم وطن خود را به دست دارد، گونتر گراس برای تيم آلمان هورا می‌کشد، آندره‌يی کورکف برای اوکراين، من اما نويسنده‌ای پناهنده‌ام، در مسابقه‌ی فوتبال بين ايران و آلمان هرچه فکر می‌کنم، دلم می‌خواهد تيم وطن من خوب بازی کند و ببرد. اما وطن من کجاست؟

[به نقل از "جضور خلوت انس"، وبلاگ عباس معروفی]

در همين زمينه:

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'فوتبال و ايدئولوژی! مقاله عباس معروفی در روزنامه Welt آلمان، حضور خلوت انس' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016