جمعه 3 شهریور 1385

حمله کور به دوران پهلوی استقبال از کهنه پرستی است، احمد پناهنده

ای جوان باغ
ای چمن
ای جويبار
آب ِ روان
ما
در اين غربت
همه
جان سوخته ايم
آبی رسان
آه ه ه
چه دردی دارد اين دلها
جگر
خون می چکد اينجا
شود
روزی رسد
آيا
نرفته زين جهان
آغوش
بفشاريم
وطن
ايران؟

به نظر می رسد که ماراتن نفس گير ِ کينه پروری و خشم کور ِ زندگی سوز را پايانی نيست و تا امروز همانطور که ديده می شود نتيجهء چنين خشم ِ کر و کينه کوری جزء تفرقه و دامن زدن به اختلافات کهنه و به تاريخ سپرده شده بهره ای برای ملت ايران فراهم نکرده است که هيچ، حاصل و ارمغانش اما فرو نهادن يک جامعه مدرن و سقوط در باتلاق عقب گرايی بوده است.
بيش از نيم قرن کينه ورزی، کينه جويان عمد دارند بسان مرتجعين مرده پرست " عاشورای" هزار و چهارصد و اندی سال پيش را در قامت " ۲۸ امرداد " عزا بگيرند و بر سر خود بکوبند و صورت خود را چنگال فرو ببرند.
عمد دارند شعلهء خشم ِ کور را روشن نگه دارند و چشمان خود را بر هر چه نو آوری وپيشرفت اجتماعی در دههء پنجاه و شصت خورشيدی ببندند و زنجير جهالت را هر ساله در هيئت " ۲۸ امرداد " بر پشت خود بکوبند و با قمه جنون خودشان را جِر دهند تا از اين طريق همبستگی خود را با جاهلان حاکم به رخ بکشند و راه پر ضلالت ۱۴۰۰ ساله آنها را ادامه دهند.
آنها ( مذهبيون ) از ۱۴۰۰ سال به اينسو هر ساله به مناسبتی، وقت و بی وقت برای پروراندن تخم خرافات و جهل و جنون بر سر می کوبند و ناله های سوزناک اندر غم از دست رفتن رفتگان نزاغ قبيلگی اعراب صدر اسلام سر می دهند و مردم بخت برگشته را در هپروت جنون و جهالت سقوط می دهند تا در تمامی عمر فکر نکرده و خرد خود را بکار نگرفته بر هر چه زيبايی و شادابی و شادمانی ِ زندگی هجوم ببرند و خود و جان پيرامونيان را فنا کنند.
نهادينه شدن اين فرهنگ عزا و ناله و زجه و گريه، امروز بسان ويروسی انديشه خوار و خرد آزار در همه آحاد جامعه چنگال فرو کرده و تا بدانجا رسوخ کرده است که حتی در قرن بيست و يکم چشمان غبار گرفته خرافات باوران از نوع امروزی اش قادر به ديدن زيبايی و رعنايی و شيدايی جامعه نيست و تنگ نظرانه از اتحاد فراگير نيروهای اجتماعی گريزان و در غرقاب خود پرستی و منزه طلبی گرفتار است.
تو گويی بيش از نيمی از ملت ايران ايران همواره دشمن آنها هستند و از اين جهت به خود حق نا داشته را می دهند تا پايان تاريخ با آنها دشمنی ورزند.
صحت اين گفتار را می شود از نامه ای استخراج کرد که يکی از افراد اين مکتب خشم باور و کينه پرور برايم نوشته بود که علی رغم پر محتوی بودن مقاله شما اما از آنجا که از دوران رضاشاه به نيکی ياد کرديد، از درج مقاله در سايت ما معذوريم. زيرا افرادی از ما در دوران آن پدر و پسر زندانی شدند.
با خود می گويم آخر چرا؟
مگر قرار است همه مقالات، ضد خانواده و دوران پهلوی نوشته شود و تا پايان تاريخ بايستی به اين خانواده فحش و ناسزا بدهيم و عملکرد ايران ساز آنها را منکر بشويم؟
می گويم آيا بيش از نيم قرن کينه پروری و خشم سروری، نبايستی ما را تا کنون شکيبا کرده باشد تا از پس اين شکيبايی انديشه ای به پهنای تاريخ کنيم که چرا امروز در همان شرايطی اسير هستيم که پدران ما در۱۴۰۰ و اندی سال پيش اسير آن شده بودند؟
آيا نبايستی اين زمان طولانی ما را شکيبا و خود آگاه کرده باشد تا از پس اين خود آگاهی و شکيبايی انديشه کنيم که چرا در مرحله و شرايط ِ بود و نبود ايران و ملت ايران ما به نبود آن رضا داديم و يار و همرزم ما را رها کرديم و سراسيمه به سوی " درخت سيب " شتافتيم و کرنش چاکرانه در برابر ديو ارتجاع به جای آورديم و به پايش افتاديم و بوسه ای مريدانه به جسم وجان ِ بی جان عفريت گونه اش زديم و عاقبت الحق و الانصاف نهايت ِ چاکری را در آستان خرافات پرستان بجای آورديم؟
سبب ساز اين همه فجايع در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سياسی در ايران پس از پادشاهان پهلوی کيست؟
سبب ساز تيره روزی زنان ِ سالار ايران کيست؟
سبب ساز آوارگی ميليونها ايرانی در اقصی نقاط ِ جهان کيست؟
سبب ساز کشتار اميران، سروران، دولتمردان، مجاهدان، مبارزان، هنرمندان و و و...کيست؟
چه کسانی در آن شرايط جنون آميز پشب ِ سرخمينی سينه زدند و با قمه جهالت خودشان را جِر دادند و تکه پاره کردند و کف بر دهان آوردند و مرگ بر شاه گفتند تا مرگ ملت ايران را به تماشا بنشينند؟
چه کسانی در حاکميت اين مرتجعين ِ برگشته از قعر تاريخ، وزير و وکيل شدند و تيغ بر چهره و جان همرزم خود کشيدند؟
آيا نبايستی تاکنون اين همه فجايع ما را شکيبا وفروتن کرده باشد که در نهايت خضوع در مقابل تاريخ وملت نجيب و بزرگ ايران زانو بزنيم و زمين ادب ببوسيم و از گذشته نا شاد خودمان عذر بخواهيم و سپس چشمان خود را پاک بشوييم و بی کينه وخشم وجنون به گونه ای ديگر ببينيم؟
امروز ايران ِ جان ِ جانان ِ جهانمان در شرايطی بس خطير قرار گرفته است و می رود با بی لياقتی وعدم درايت ملايان نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان.
اما ما هنوزاندر خم يک کوچه هستيم و هنوز در " کربلای " ۲۸ امرداد صورت خودمان را گِل می ماليم و بر سر می کوبيم. در حالی که در جلوی چشم ما مرتجعين ِ به قدرت رسيده از گرده و دوش ما، کشور وملت ِ ايران رادر يک قدمی نابودی سوق داده اند.
چرا نبايد انديشه کنيم و خرد خود را بيدار نماييم که هر گونه حمله کور به نوآوری و مدرنيته، استقبال از کهنه پرستی و سر سپردن به ديو ارتجاع است که همواره در تاريک خانه زمان به انتظار نشسته است؟
آيا با اين توضيحات ِ واضحات گزافه است که بگوييم:

ما قدر نشناختيم
ما ناسپاسانه دستاوردهای ملی و ميهنی مان را با لگد جهالت کوبيديم
ما بر روشنايی و سپيده سحر تاختيم و شب را به استقبال شتافتيم
ما زيبايی و رعنايی را در چنگال دريديم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستيم
ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آميختيم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کرديم
ما قدر و اندازه نشناختيم، با ديو جماران ساختيم، بر خود تاختيم، هر آنچه داشتيم، باختيم، و افسار گسيخته به سوی مرگ شتافتيم
ما... ما... آه!
ما قدر نشناختيم

حال با دلی از درد وجگری از خون از همه وجدانهای آگاه سئوال می کنم که آيا وقت آن شرايط نرسيده است که عينک کبود را از روی چشمانمان برداريم تا آنچه هست بدون غرض و مرض شفاف ببينيم؟
ما همه ايرانی هستيم و مطمئناً به آب و خاک و چهارچوب ارضی ِ وطنمان عشق می ورزيم. بنابراين ايران متعلق به تک تک ايرانيان چه در درون مرز و چه در بيرون مرز است و اين حقی است مسلم و هيچ کس حق ندارد اين حق را از آنها سلب کند.
انديشه کنيم که ما دشمن يکديگر نيستيم بلکه مخالف فکری يکديگر می توانيم باشيم و اين حق ما است که لونی از عقايد وايده بين ما برقرا باشد.
دشمن ما و کل ايران و ايرانی امروز جمهوری اسلامی است و ما بايد در عين احترام به عقايد يکديگر در کنار هم نيرويی شويم که اين رژيم ضد ايران و ايرانی را با توان خود از ايران زمين محوکنيم تا ا اين طريق هم موجب آشتی ملی را فراهم کنيم و هم جلوی جنگ ويرانگری را که جمهوری اسلامی سبب ساز آن شده است، بگيريم
چنين باد!


بازخوانی يک نگاه:
آيا رويداد ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ اجتناب ناپذير بود؟

با مطالعهء همه جانبه و بدور از نگاه تنگ نظرانهء حقير فردی و گروهی و موضع حق به جانب گرفتن و جانب مقابل را تخريب کردن، می شود نتيجه گرفت که ۲۸ امرداد هم اجتناب پذير بود و هم اجتناب نا پذير.
اجتناب پذير بود به اين شرط که نيروهای درگير در اين رويداد با انعطاف و تعامل نسبت به يکديگر به يک تعادل مواضع می رسيدند و از زياده خواهی و يکدندگی و در نظر نگرفتن بُعد ديگر قضيه پرهيز می کردند.
چون بحث مورد نظر حول احتمالات دور می زند، لازم می بينيم از علم احتمالات کمک بگيريم تا اين موضوع تاريخی که سبب ساز دشمنی و کينه در بين ايرانيان گرديده است، قابل فهم گردد.
در علم رياضيات فصلی است بنام احتمالات يا حساب احتمالات که قوانين کوانتم بر همين علم احتمالات استوار است. والا در عالم منطق و خاصّيت ماده نمی شود ذرّه را در حرکت خطی، دورانی و موجی ثابت فرض کرد بلکه نقش احتمال را در اين تئوری در نظر می گيرند و با معادله شرويدينگرموقعيت ذرّه را در حرکات نوری- کوانتمی حساب می کنند. حال با وام گرفتن از اين علم می شود قضاوت کرد که احتمال به وقوع نپيوستن رويداد ۲۸ امرداد وجود داشت. به شرطی که آقای دکتر محمد مصدق با رهبری مدبّرانه و با در نظر گرفتن منافع جناح مقابل و رعايت موازنه قدرت جهانی از منافع ملی " ممکن " و نه غير ممکن دفاع می کرد و تحت تأثير عناصر بی سواد، حول مسئله نفت و تآثير آن در معادله جهانی که در پيرامون ايشان بودند، قرار نمی گرفت. زيرا در مراجعه به تاريخ و مطالعه شکل گيری اين رويداد می توان در اين باره منصفانه قضاوت کرد که آقای دکتر محمد مصدق در مرحله بحرانی و نهايی ِ دعوای نفت بدليل يکدندگی، تنگ نظری و زياده خواهی بهترين فرصت ممکن را که دومين طرح و پيشنهاد مشترک چرچيل – ترومن بود، رد کرد. طرح و پيشنهادی که می توانست منافع ملی ايران را به نحو شايسته و ممکنی نسبت به گذشته و در رابطه با منافع و موازنه قدرت جهانی تأمين کند.
از دست دادن اين فرصت تاريخی و نسبتاً طلايی از جانب مصدق، سبب گرديد هر گونه بلند پروازی و زياده خواهی او را به یأس تبديل کند و حمايت های بی دريغ ديروزی او را به دشمنی با او بکشاند. بطوری که تداوم اين حرکت سبب شد که ياران صديق ديروزی اش از او فاصله بگيرند تا مبادا در غرقاب ويرانی ايران شريک شوند. نمونه اش حسين مکی، دکتر بقايی، شمس قنات آبادی، حائری زاده و...تا حدودی ملکی بوده است. بطوريکه از لحظه آن آخرين تصميم، سقوط ايشان تدريجاً شتاب گرفت و ۲۸ امرداد روز نهايی و تعيين کننده آن بود.
حال با اين توضيحات ببينيم که قانون، اصول و شرايط ملی شدن صنعت نفت چيست و طرح نهايی مشترک چرچيل- ترومن چه می گويد؟
اصول و شرايط ملی شدن صنعت نفت به قرار زير است:
۱- تصديق و قبول اصل ملی شدن نفت و حاکم بودن آن بر کليه شئون صنعت نفت ايران.
۲- قرار گرفتن همه عمليات صنعت نفت در دست دولت ايران با پيش بينی تشکيل شرکت ملی نفت ايران و با اين تفاهم که هيچ قسمت از عمليات مزبور به سازمانی واگذار نشود که به تمام معنی مجری تصميمات دولت ايران نباشد.
۳- مجاز بودن استفاده از کارشناسان خارجی به شرط اجرای ترتيباتی برای گماشتن تدريجی ايرانيان به جای آنها.
۴- فروش نفت به مشتريان شرکت سابق به مقاديری که قبلاً مورد معامله بوده با اين شرط که مشتريان نسبت به مقادير زايد بر آن با تساوی شرايط حق تقدم خواهند داشت.
۵- تعلق کليه درآمد نفت و فرآورده های نفتی به دولت ايران با اين تفاهم که تحويل گيرنده نفت ايران هيچگونه انتفاعی جزء تحت عنوان معامله خريد نخواهد داشت.
۶- رسيدگی به دعاوی و مطالبات حقه شرکت سابق و دعاوی و مطالبات متقابل ايران با پيش بينی توديع ۲۵ درصد از عايدات خالص نفت به منظور پرداخت غرامت به شرکت سابق.
حال ببينيم که چه پيشنهاداتی از طرف مقابل به دکتر مصدق داده شد.
در مجموع شش پيشنهاد و يک اصلاحيه بر آخرين پيشنهاد به دولت مصدق داده شد که عبارتند از ۱- پيشنهاد ميسيون جکسون عضو هيئت مديره شرکت نفت انگليس و ايران ۲- پيشنهاد ميسيون هاريمن فرستاده مخصوص رئيس جمهور آمريکا ۳- پيشنهاد ميسيون استوکز وزير کابينه انگليس ۴- پيشنهاد بانک جهانی ۵- اولين پيشنهاد مشترک چرچيل - ترومن ۶- دومين پيشنهاد مشترک چرچيل – ترومن ۷ – اصلاحيه دومين پيشنهاد مشترک چرچيل - ترومن - روزولت.
اين پيشنهادات در آغاز با دادن امتيازات کم و گرفتن امتيازات زياد شروع شد و در تداوم خود به جايی رسيد که نقطه تعادل آن بود و عبور از آن در آن شرايط ديگر ممکن نبود و می دانيم که علم سياست، علم شناخت و فرصت ها است و هم چنين علم ممکنات. اگر سياستمدارو يا دولتمردی، در شرايط تاريخی و تعين کننده نتواند منافع ملی کشورش را در يک شرايط بسيار پيچيدهء تضادها که در آن چند کشور دخيل هستند، تشخيص بدهد و شهامت واقتدار در جهت کسب منافع ملی و استقلال کشورش را نداشته باشد، آن سياستمدار و دولتمرد، مرگ تاريخی اش بسر آمده و بايستی از گردونه تاريخ حذف شود و دکتر مصدق علی رغم صداقت و پاکی و ايمان به سربلندی ايران نتوانست عمق تضادهای موجود را تشخيص دهد و عاقبت در اثر زياده خواهی اش همه را از دست داد. زيرا دومين پيشنهاد مشترک چرچيل – ترومن با مقررات قانون ملی شدن صنعت نفت منطبق و بدون شک بهترين پيشنهادی بود که به دولت ايران تسليم گرديد. زيرا شروط ۱ و ۲ و ۳ يعنی اصل ملی شدن و واگذاری اداره کامل عمليات نفتی به دولت ايران و استفاده از کارشناسان خارجی به شرط جايگزينی تدريجی آنان توسط ايرانيان را بدون هيچ قيد و شرطی می پذيرفت. در باره شرط ۴ يعنی صادرات و فروش نفت، پيشنهاد می نمود که بر اساس آن يک کنسرسيوم بين المللی متشکل از تعدادی شرکت های نفتی جهان آزاد که در آن شرکت سابق نيز عضويت داشته باشند، با شرکت ملی نفت ايران قرارداد دراز مدت برای خريد مقادير عمده نفت ايران منعقد نمايد و بخصوص اين حق را برای ايران قائل می شد که مقادير توليد مازاد بر فروش به کنسرسيوم را مستقيماً در بازارهای جهان به فروش رساند.
در مورد شرط ۵ يعنی موضوع درآمد و سهم منافع فروش اصولاً معلوم بود که تحت شرايط آن زمان استفاده ايران از تمام درآمد فروش بر مبنای بهای رسمی بازار غير ممکن بود زيرا ايران مجبور بود نفت خود را يا با وساطت شرکت های بزرگ بين المللی که صاحب کليه وسائل پالايش و حمل و نقل و توزيع بودند، به فروش رساند که در آن صورت طبق شرايط معمول در ساير کشورهای توليد کننده، تنصيف درآمد فروش با آنها لازم می آمد يا با زحمات زياد مستقيماً به بازارهای جهان برساند که در آن صورت اعطای تخفيف های عمده به خريداران لازم می گرديد. کما اينکه معاملات محدودی که شرکت ملی نفت با خريداران ژاپنی و ايتاليائی انجام داد همگی متضمن اعطاء تخفيف به ميزان پنجاه درصد از بهای رسمی بازار بود که با روش اول تفاوتی نداشت.
نسبت به شرط ۶ يعنی رسيدگی به دعاوی و مطالبات حقه طرفين پيشنهاد شده بود مسئله تعيين غرامت به ديوان داوری بين المللی لاهه واگذار گردد که بر مبنای ضوابط و شرايطی که دولت انگليس در مورد ملی کردن صنايع ذغال سنگ آن کشور عمل نموده بود به دعاوی ايران و شرکت سابق نفت انگليس و ايران رسيدگی و اتخاذ تصميم نمايد. ضمناً برای رفع مضيقه مالی ايران پرداخت کمک مالی اوليه از طرف دولت آمريکا به ميزان صد ميليون دلار که به تدريج از طريق خريد نفت مستهلک گردد، در اين پيشنهاد منظور شده بود.
در اصلاحيه دومين پيشنهاد مشترک چرچيل – ترومن – روزولت که در فوريه ۱۹۵۳ توسط لويی هندرسن سفير آمريکا در تهران به دکتر مصدق ارائه شد و آخرين پيشنهاد تسليمی به دولت ايران بود، کليه اصول و شرايط مندرج در پيشنهاد مشترک دوم بجا باقی مانده و اضافه شده بود که از نظر ايجاد تسهيلات بيشتر مالی برای دولت ايران در مورد تسويه حساب غرامت که از طرف ديوان داوری بين المللی لاهه تعيين خواهد شد، پرداخت غرامت در هر سال از بيست و پنج درصد درآمد خالص فروش نفت بيشتر نگردد و اين کاملاً با اصل ششم ملی شدن صنعت نفت مطابقت داشت.
طبق نوشته آقای دکتر فؤاد روحانی در کتاب " زندگی سياسی مصدق "، دکتر مصدق شخصاً با آخرين پيشنهاد چرچيل – ترومن موافق بود و اکثر مشاورانش نيز همين نظر را داشتند. امّا مهندس حسيبی و دکتر شايگان معتقد بودند که اين طرح يک دام حقوقی است که اگر ايران در آن قدم گذارد، سقوطش حتمی است. آقای دکتر روحانی می نويسد:
" اين مطلب متکی به اطلاع شخصی نگارنده است به اين شرح که عصر روز ۱۸ اسفند دکتر مصدق، سهام السلطان بيات، رئيس شرکت ملی را احضار کرد و با خوشوقتی اظهار داشت که کار نفت بخوبی انجام يافته است و از او خواست که صبح روز بعد او و اينجانب ( بعنوان مشاور حقوقی ) نزد ايشان برويم تا دستوری در اين زمينه به شرکت ملی داده شود. صبح روز ۱۹ اسفند به منزل ايشان رفتيم. هنگام ورود ما به اتاق ايشان يکی از مشاوران مزبور از نزد ايشان بيرون آمد. دکتر مصدق به محض ورود ما از جا بلند شد و با حالت آشفته گفت: ديديد که اينها باز نقشه ای برای محکوم کردن ما طرح کردند. دکتر مصدق نمی خواست بيش از اين در اين باب بحث شود. سهام السلطان و اينجانب به دفتر شرکت رفتيم و چون همه همکاران در شرکت پيشنهاد مورد بحث را رضايت بحش می دانستند همان روز هيئتی مرکب از مهندس پرخيده، مهندس اتحاديه، حسن رضوی و نگارنده از طرف شرکت نزد مهندس رضوی رفته و نظر مزبور را به تفضيل بيان کرديم. مهندس رضوی نيز با نظر شرکت موافقت کرد و گفت به فوريت در آن باب با نخست وزير مذاکره خواهد کرد. ولی هيچگونه خبری از اقدام مشاراليه به شرکت نرسيده. امّا روز ۲۰ اسفند دکتر شايگان در يک مصاحبه اظهار کرد که اگر آنتونی ايدن گفته است دولت های انگليس و آمريکا در پيشنهادهای اخير پافشاری خواهند کرد ما در رد آنها پافشاری خواهيم نمود. "
حال با يک بررسی همه جانبه می توان نتيجه گرفت که آخرين پيشنهاد مشترک چرچيل – ترومن که در فوريه سال ۱۹۵۳ به دکتر مصدق تسليم گرديد نه تنها کليه اصول و اهداف ملی شدن صنعت نفت را تأمين می کرد، بلکه با توجه به اوضاع و احوال بين المللی ِ نفت در آن زمان، بهترين پيشنهاد و شرايطی بود که به علت مداخله مؤثر و فشار دولت آمريکا حصول آن امکان پذير بود. امّا با کمال تأسف بايد گفت که دکتر مصدق با رد اين پيشنهاد يک فرصت طلائی و بی نظير را از دست داد. به عبارت ديگر طبق علم احتمالات که در بالا به آن اشاره شد، اگر دکتر مصدق آخرين پيشنهاد مشترک چرچيل و ترومن را پذيرفته بود و به عقد قراردادی جديد بر مبنای آن توافق نموده بود، نه تنها اداره کامل تمام عمليات صنعت نفت از همان سال بدست شرکت ملی نفت ايران سپرده می شد بلکه مسير تاريخ و سرنوشت سياسی و اقتصادی و اجتماعی ايران بکلی تغيير می کرد. و باز طبق همان قانون احتمالات نه رويداد ۲۸ امرداد اتفاق می افتاد و نه ملت ايران به بلای " انقلاب شکوهمند " سال ۵۷ دچار می گرديد. بنابراين با اين توضيحات رويداد ۲۸ امرداد اجتناب پذير بود.
حال برای روشن شدن اين بحث به چند مثال تاريخی که در منطقه خاورميانه اتفاق افتاده، اشاره می کنيم و نتيجه مقايسه را به عهده وجدان بيدار می گذاريم.
۱- سقوط صدام حسين را در عراق علی رغم ثبات بی نظيرش در منطقه به دليل عدم تشخيص درست تضادها که در آن چند کشور ديگر درگير بودند، می توان ارزيابی کرد. زيرا صدام حسين در مقابل فشارهای بين المللی مبنی بر عدم گسترش سلاح های شيميايی و کوشش در جهت ساختن سلاح های اتمی، بر ميزان قدرت خود و کشورهای حامی عرب و افکار عمومی افراطی عربها و عرق ناسيوناليسم عربيسم غرّه شد و تمامی بازرسان سازمان ملل را از عراق اخراج کرد و در مقابل کشورهای جهان آزاد ايستاد. و تصور می کرد با بوجود آوردن اختلاف در جبهه غرب در اين بازی سرنوشت ساز می تواند پيروز شود. امّا به قول هنری کسينجر وزير اسبق خارجه ايالت متحده آمريکا، زمامداری که اين تدبير را نداشته باشد که تصميم جدی طرف مقابل ِ دعوای خود را تشخيص دهد و آن را در کمال حماقت بلوف سياسی ارزيابی کند، نادان است و عاقبت ديديم که چگونه صدام حسين را با آن دبدبه و کبکبه از سوراخ موش بيرون آوردند و به تاريخ سپردند. در حالی که طبق همان قانون احتمالات که در بالا به آن اشاره شد، اگر صدام حسين با جوامع بين المللی در جهت پيشبرد منافع ملی ِ" ممکن ِ " عراق همکاری می کرد امروز به احتمال زياد صدام حسين با قدرت کمتری حکومت می کرد و يا اينکه در اثر آزاد شدن نيروهای اجتماعی و ترَک برداشتن ديوار ديکتاتوری، جايش را به فرد معتدل تری می داد که در هر حال به نفع منافع ملی عراق بود.
۲- عدم تشخيص درست تضادها و منافع جهانی در خاور ميانه و درک نکردن توازن بين المللی و بهره برداری از فرصت های ممکن در زمان خاص بوسيله ياسر عرفات در جريان صلح فليسطين – اسرائيل سبب شد که عرفات طلايی ترين موقعيت برای رسيدن به آرمان فلسطينيان را از دست بدهد و به سبب طينت زياده طلبی، طرح صلح کلينتون – بارک را رد کند. طرحی که اگر پذيرفته می شد، فلسطينيان به حقوق حقه خودشان در عالی ترين شکل ممکن می رسيدند. طرحی که تکرار آن شايد سالها طول بکشد تا دوباره فلسطينيان حسن نيت خودشان را ثابت کنند و دوباره به آن برسند. امّا عرفات با زياده خواهی های خود و همچنين درک نکردن موقعيت اسرائيل و جهان اين فرصت ممتاز را از دست داد و از آن روز مرگ تاريخی اش به شمارش افتاد. بطوری که از آن تاريخ تا مرگ عرفات صدها فلسطينی و اسرائيلی به دليل همين سهل انگاری و خبط تاريخی کشته شدند و خانه ها و شهر های چندی ويران شدند و عاقبت عرفات هم از غصه دق مرگ شد. ملاحظه می کنيم که تاريخ به ندرت فرصت ايجاد می کند، امّا فقط اين سياستمداران مجرب و مدبّر هستند که از فرصت های بدست آمده استفاده می کنند و جهشی تاريخساز به سوی آينده ای شکوفا انجام می دهند. و طبيعی است که هر سياستمداری اگر نتواند از فرصت مناسب نهايت بهره برداری را به نفع خود و کشورش کند از جرگه عمل خارج می شود و بايستی جايش را سياستمدار ديگری با سياست نوين به عهده بگيرد.
۳- همگی می دانيم که رژيم جمهوری اسلامی از فردای به قدرت رسيدن برای بقای قدرت خود احتياج به سرکوب در داخل و بحران آفرينی در خارج داشت. هرچند چنين سياستی در کوتاه مدت موفقيت آميز بود زيرا توانست از طريق دامن زدن به اختلافات درون نيروهای آزاديخواه بين آنها شکاف بياندازد و آنها را مقابل هم قرار دهد. بر اين پايه بود که رژيم جمهوری اسلامی با دون پاشيدن برای " توده ايها " و" اکثريتها "
آنها را به سمت خود کشانيد و با همکاری آنها نيروهای مقابل را بطرز بی رحمانه ای سرکوب کرد و وقتی که آنها را از ميدان بدر کرد نوبت به همان " توده ای " و " اکثريتی " رسيد که آنانرا بدون مقامتی به درون " بهشت َ بَرَين زحمتکشان " پرتاب کرد.
امّا رژيم برای پيشبرد اين مقصود در داخل، احتياج به بحران آفرينی در خارج داشت تا بتواند بر سرکوب داخلی سرپوش بگذارد. نمونه اش ادامه جنگ با عراق و صدور انقلاب به کشورهای اسلامی و تروريسم در منطقه خاور ميانه و سراسر جهان بود. و به موازات سرکوب در داخل ايران و بحران آفرينی در خارج مخفيانه از آماده سازی و ساختن سلاح های اتمی غافل نبود و اين عمل جنايتکارانه را حدود دو دهه از انظار بين المللی مخفی نگه داشت. امروز ولی پس از پشت کردن مردم به رژيم و پائين افتادن طشت رسوايی اصلاح طلبان دروغين و بر ملا شدن همه نيرنگهای رژيم و بی اعتبار شدن " اصلاح طلبان " و تحريم يکپارچه انتخابات رياست جمهوری توسط درصد بزرگی از مردم و يکدست شدن رژيم ولايت فقيه، جمهوری اسلامی برای بقای حاکميت ننگينش چاره ای جزء دست يافتن به سلاح اتمی ندارد. واين همان خط قرمز کشورهای جهان آزاد است که اجازه نمی دهند حاکمان جنايت کاری چون جمهوری اسلامی به اينگونه سلاح ها دسترسی پيدا کنند و اين بحرانی است مرگبار که حلقوم رژيم را در دست می فشارد. طبيعی است که عدم تشخيص تضادها که جمهوری اسلامی را با کشورهای جهان آزاد و منطقه درگير می کند، ميتواند سرنوشت شومی را برای رژيم رقم بزند که منافع ملی کل ايران را با جان و مال مردم به خطر بياندازد. در حالی که اگر رژيم جمهوری اسلامی طبق همان قانون احتمالات با جوامع بين المللی همکاری کند و از تروريسم دست بردارد و قوانين حقوق بشر را رعايت کند به احتمال زياد با قدرت کمتری می تواند حکومت کند و يا پس از باز شدن فضای باز بوسيله مردم جارو شود که در هر حال به نفع کل منافع ايران و مردم است.
امّا آيا اين رژيم با اين کارنامه جنايتکارانه اش می تواند از پس اين تضادها در عالی ترين شکلش بر بيايد؟ به عقيده نگارنده اين رژيم به سرنوشت صدام حسين دچار خواهد شد زيرا به خوبی می داند که مردم پس از ايجاد کوچکترين روزنه ای اين جرثومه های پليدی را به قعر تاريخ پرتاب می کنند. اين را هم بگويم که هرگونه اتفاقی که برای ايران وايرانی بيفتد، مقصّر فقط رژيم جمهوری اسلامی و کسان و يا نيروهايی است که از رژيم به هر شکلی حمايت می کنند. مثال اتمی شدن ايران و به هم خوردن موازنه قدرت در جهان يکی از دلايلی است که می شود آن را با جريان ملی شدن نفت مقايسه کرد. اين حرکت هم مانندی زيادی با حرکت ملی شدن نفت دارد. يعنی اگر آقای دکتر مصدق برای حل مسئله نفت با انگليس درگير بود، اجازه نداشت موازنه با قدرت های ديگر جهان را ناديده بگيرد بويژه آنکه در آن شرايط، جهان از دو قطب متخاصم تشکيل شده بود و ايران همسايه خرس شمالی يعنی قطب کمونيسم بود و هر گونه بی تدبيری و عدم دور انديشی در مورد مسائل جاری مملکت و ارتباط آن با موازنه قدرت در جهان، می توانست ايران را در کام خرس شمالی فرو ببرد که اگر چنين می شد، امروز سرنوشت ديگری داشتيم. از طرف ديگر چنين سياست نابخردانه، نظم نوين جهانی و موازنه آن را به هم می ريخت. زيرا تمامی تلاش قدرت جهان آزاد اين بود که پای کمونيسم و يا شوروی به آبهای گرم نرسد. به همين جهت برای ار دست ندادن کشور ايران که تا آن زمان در جبهه غرب جای داشت، حاضر بودند حتی با فدا کردن موضعی و پذيرش ريسکی مقطعی و مورد سرزنش قرار گرفتن در افکار عمومی، نگذارند منافع عاليه جهانی به خطر بيفتد. به همين دليل ۲۸ امرداد اجتناب ناپذير بود. زيرا دکتر مصدق حاضر نبود کوچکترين انعطافی از خود نشان دهد.
حال که به اينجا رسيدم مايل هستم يک نقل تاريخی را که در يک ميهمانی از زبان يکی از دوستان دانشمند و اديبم شنيدم و بی ارتباط با موضوع مورد بحث نيست، به اطلاع علاقه مندان به تاريخ ايران برسانم. او می گفت در ملاقاتی که به مناسبتی با آقای سيد حسن تقی زاده داشته است، پس از صحبت های مقدماتی که در ارتباط با کارم بود از او سئوال کردم که آيا شما واقعاً جاسوس انگليس هستيد؟ در مقابل اين سئوال، آقای تقی زاده خنده ای کرد و گفت، آخر چه دليلی دارد که من جاسوس انگليس باشم؟ و چنين برچسب هايی، انگی است که توده ايها برای خراب کردن امثال من می زنند. زيرا من و همفکران من براين عقيده هستيم که چون کشوری ضعيف هستيم، برای گرفتن حقمان بايد با گام های سنجيده حرکت کنيم و نگذاريم که آنها نسبت به ما بدبين شوند. و وقتی که در مواضعمان مسلط تر شديم، می توانيم برای گام های بلندتری در جهت کسب حقوقمان خيز برداريم و معتقد بود که در جريان ملی شدن صنعت نفت همين توصيه را به دکتر مصدق کرده است که بايستی با گام های سنجيده جلو رفت و موازنه قدرت جهانی را در نظر گرفت.
بنا براين ملاحظه می کنيم که تشخيص و درک موازنه قدرت جهانی، اصلی است که عدم رعايت از آن باعث نابودی سياستمدار و سياست گذار می شود.
اشتباه بزرگ ديگر دکتر مصدق در آن روزهای بحرانی نپذيرفتن دست خط محمدرضاشاه مبنی بر استعفايش از نخست وزيری بود که بوسيله فرستاده اش ارتشبد نصيری به دکتر مصدق ابلاغ شده بود. زيرا شاه به لحاظ قانونی اين حق را داشت که برای جلوگيری از بحران نخست وزيری را عزل و يا معرفی کند. بنا براين دستگير کردن فرستاده شاه در اين شرايط بحران را شتاب بخشيد و سبب شد هرج و مرجی در ايران صورت بگيرد که نمو نه اش پايين کشيدن مجسمه رضاشاه و شعارهای توهين آميز عليه خانواده پهلوی و اعلام جمهوری دموکراتيک بوسيله حزب توده بوده است. بد نيست بدانيم که دکتر مصدق خبر درست اين واقعه يعنی نپذيرفتن استعفا از طرف شاه را حتی به هیأت دولت خودش نداد. در جواب آزموده، داد ستان ارتش در دادگاه نظامی، که می پرسد شما پس از ديدن فرمان عزل خودتان چه عکس العملی داشتيد، دکتر مصدق جواب می دهد. " ... در اصالت فرمان مشکوک شدم. زيرا اعليحضرت شاهنشاهی خوب می دانستند که اگر می فرمودند مايل به ادامه خدمت من نيستند، دقيقه ای در خدمت باقی نمی ماندم...ترديد در اصالت فرمان سبب شد که اينجانب از پيشگاه ملوکانه توضيحاتی بخواهم. پس از تحقيق معلوم شد اول وقت روز يکشنبه يعنی ۲۵ امرداد از کلاردشت به رامسر و از آنجا به بغداد رهسپار شده اند ( جليل بزرگمهر، ص ۴ ، بخش دوم ).
با اين تو ضيحات باز هم طبق علم احتمالات اگر دکتر مصدق بر فرمان شاه صحه می گذاشت و نخست وزيری را واگذار می کرد، مطمئناً رويداد ۲۸ امرداد بوجود نمی آمد و صد البته انقلاب ننگين جمهوری اسلامی بوقوع نمی پيوست و ملت ايران اينچنين گسسته نبودند و دلهای چرکين در درون سينه شان نمی تپيد.

نتيجه:
اينکه امروز بگوئيم آيا ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ کودتا است يا قيام، شاه خوب بود و مصدق بد و يا مصدق حق داشت و شاه لا حق بود، چه دردی و يا مشکلی از شرايط فعلی حل می کند؟ ۲۸ امرداد هر چه بود به تاريخ پيوست و به عنوان يک روز تاريخی می شود از آن ياد کرد و تجربه و درسی که از آن می آموزيم، سعی کنيم با همکاری و تحمّل يکديگر چنين شرايطی را بوجود نياوريم. نه اينکه در گذشته در جا بزنيم.
تا پايان تاريخ ما نمی توانيم از هم گسيخته، پشت مصدق سينه بزنيم، بر سر بکوبيم که وای چرا مردم به مصدق پشت کردند. آری بر اين باورم که مردم به مصدق پشت کردند و الاّ چگونه می شود به حرفهای انقلابيون و ميليون باور داشت که کرميت روزولت و اينتلجنت سرويس به کمک چاقوکشان و رجاله های چاله ميدانی، مصدق را سرنگون کردند؟ همه ما می دانيم که فاصله ۲۵ امرداد تا ۲۸ امرداد سه روز بيشتر نيست و طبق هياهوی حزب توده در روز ۲۵ امرداد، سرهنگ نصيری که حامل پيام و دستخط محمد رضاشاه مبنی بر برکناری دکتر محمّد مصدق از سمت نخست وزيری بود، بوسيله گارد نخست وزيری دستگير و بازداشت می شود و افتخار توده ايها در اين هياهو اين است که از قبل ، آمدن سرهنگ نصيری را به اطلاع نخست وزيری رسانده است و بعد اسمش را با کمال وقاحت کودتا نام می گذارند. در حالی که طبق قانون اساسی شاه قانوناً اين اختيار را داشت که نخست وزيری را عزل کند و يا نخست وزير ديگری را به مجلس معرفی کند. بنا براين کودتا ناميدن آن حرکت يک حربه تبليغاتی بود که از شيپور حزب توده و با حمايت اربابش در کرملين دميده شد و دکتر مصدق دراين هياهو دچار يک خبط تاريخی شد که در کنار خبط های ديگرش سبب شد مردم از او فاصله بگيرند. و الاّ توده ايهای که در روز ۲۷ امرداد مجسمه شاه را پائين می کشيدند، کجا بودند؟ و يا آن مردمی که خيابانها را به حمايت از دکتر مصدق سياه می کردند، کجا بودند؟ شهربانی، ارتش و گارد ويژه نخست وزيری که روز ۲۵ امرداد سرهنگ نصيری را کد بسته بازداشت کرده بودند، کجا بودند؟ فراموش نکنيم که مصدق وزرارت جنگ ( وزارت دفاع ) را در اختيارخود داشت. تازه مگر آمريکا و انگليس در ايران لشکر پياده کرده بودند و يا ناوگان دريائی و نيروی زمينی خودشان را در خليج فارس و يا پشت مرزهای ايران مستقر کرده بودند؟ و آيا اصلاً می شود يک حکومت ملّی را با چند چاقوکش و رجاله سرنگون کرد؟ خير، اين مردم بودند که پشت مصدق را خالی کردند، برای اينکه تا آن زمان چند خطای استراتژيک انجام داده بود. ا- نپذيرفتن طرح چرچيل – ترومن- روزولت در رابطه با مسئله نفت ۲- انحلال مجلس که به لحاظ قانون اساسی از اختيار او خارج بود ۳- عدم پذيرش برکناری خود بوسيله فرمان محمّد رضاشاه که طبق قانون اساسی اين حق برای پادشاه محفوظ بود. همه اين پارامترها در کنار اوضاع نابسامان اقتصادی که کشور را در مرز ورشکستگی پيش برده بود و اوضاع آشفته اجتماعی که توده ايها امنیّت آن را به هم زده بودند، سبب شده که در ۲۸ امرداد مردم به خيابان نيايند. متعجّبم از اينکه امروز توده ايها و انقلابيون سوپر چپ در کربلای ۲۸ امرداد سينه می زنند و سياه می پوشند، در حالی که به گواهی تاريخ، هم حزب توده وهم نيروهای چپ آن زمان و پس از آن، مصدق را فردی مرتجع و پادوی امپرياليسم ارزيابی می کردند و مخالف ملّی شدن صنعت نفت در سراسر ايران بودند. بلکه درمقابل ملّی شدن صنعت نفت در سراسر ايران به رهبری دکتر مصدق، شعار می دادند که فقط نفت جنوب را ملّی کنيد. يعنی در پس اين شعار آنها می خواستند نفت شمال در اختيار اربابشان استالين جنايتکار قرار بگيرد و وقيحانه کشور ايران را به سه حريم تقسيم کرده بودند که يکی حريم شوروی بود که شامل خطه شمالی کشور يعنی از خراسان تا کردستان را در بر می گرفت، ديگری حريم انگليس نام داشت که شامل صفحات جنوبی کشور يعنی از سيستان و بلوچستان گرفته تا خوزستان را شامل می شد و سوّمی حريم ايران نام داشت که فقط شامل استان مرکزی کشور و کوير لوت می شد. حال اينان برای ۲۸ امرداد اشک تمساح ميريزند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


هر ايرانی وطن دوست که به نحوی از انحا در دوران ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ و پس از آن در آن دخيل بودند و يا روشنفکران و سياسيون، منصفانه بايستی خود را، تاريخ را به قضاوت بنشينند و ببينند که خودشان چه کردند؟ آيا تمامی اعمال آنها طی اين ساليان درست بوده و فقط تمامی عملکرد سيستم حاکم غلط؟ آيا زمان آن نرسيده است که سياسيون و روشنفکران ديروزی از خود سؤال کنند که چرا سبب شدند چنين رژيم آدمخواری را جايگزين سيستم پادشاهی با اشکال بسيار ولی منطبق با دنيای امروزی کنند؟ متأسفانه وقتی به خاطرات و گفته های آنها می نگرم، می بينم هيچ کس از آنها از خود انتقاد نکردند و نمی کنند.
شرايط امروز وظيفه سنگينی را بر دوش هر ايرانی خواهان ايرانی آباد، آزاد و دموکراتيک گذاشته است که برای نجات آن از چنگال هيولای زمان، عفريت آخونديسم ( چه معمم و چه مکلا ) به پا خيزند. و اين وظيفه بيش از همه بردوش نيروهای سياسی سنگينی می کند که برای برون رفت از معضل اجتماعی کنونی، اختلافات فردی و گروهی ِ حقير را کنار بگذارند و برای هدفی بزرگتر که همانا آزادی ايران از دست ايلغار مذهبيون حاکم است، دست در دست يکديگر بدهند و با اتحاد يکپارچه فصل نوينی را در تاريخ ايران زمين بگشايند و طرحی نو در آسمان غم زده ايران در افکنند.
درس بزرگ ۲۸ امرداد و رويداد ملی شدن صنعت نفت اين است که تضادهای موجود را تشخيص دهيم و رابطه آن را با موازنه قدرت جهانی درک کنيم. هر گونه غفلت و يکدندگی کينه توزانه نسبت به گذشته و تعميم آن به زمان حال، فاجعه ای نصيب کشورمان می کند که جزء افسوس و حسرت َ قدر نشناختن موقعيت برايمان باقی نمی گذارد.
امروز جهان پس از فروپاشی بلوک شرق، نظم نوينی را طلب می کند که ليبراليسم – دموکراسی حرف اول را می زند و اقتصاد جهانی به سمت ايجاد فرصت مساوی برای همگان پيش می رود که در آن هر که خلاق تر و لايق تر باشد، جذب کار می شود. بنابراين جا دارد که ما ايرانيان در اين حرکت شکوهمند و در عين حال شور انگيز جهانی همراه باشيم و منافع عاليه ملی مان را پاسداری کنيم. پر واضح است که رسيدن به اين هدف بزرگ ما را ناگزير می کند که سد پيشرفت کشورمان را از جلوی پا برداريم. و اين مهم ميسّر نمی شود، مگربا اتحاد تمامی نيروهای آزاديخواه که دل در گرو نجات ايران دارند.
امروز در اين آشفته بازار عقايد تک صدايی از جانب نيروها، تنها نيروی متشکل و منسجم که از اقبال وسيعی از مردم و نيروهای سياسی ايران برخوردار است، جنبش رفراندم ملی است که چون ستاره ای در خشان، آسمان تيره و تار ايران زمين را روشن کرده است و تا کنون هيچ نيرويی نتوانسته است بديل جامع تری از رفراندم ملی ارائه دهد. زيرا همانطور که نگارنده در مقالات گذشته اشاره کرده است، اين طرح به لحاظ تاکتيکی گفتمانی است سياسی که هدفش ديالوگ بين نيروهای سياسی موجود جهت يافتن راه حلی برای خروج از اين معضل اجتماعی کنونی است تا از پس اين ديالوگ و نزديک کردن مواضع حول برنامه ای مشترک، زمينه اتحاد فراگير را فراهم کند. به لحاظ استرا تژيک در کانون خود به زير کشيدن تماميت رژيم جمهوری اسلامی را متمرکز کرده است که در دو گام انجام می پذيرد.
گام اول با يک نافرمانی مدنی در تمامی عرصه های سياسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی شروع می شود که سبب می گردد اعتصابات و تحصن های گسترده در تمامی ايران همراه با تظاهرات ميليونی آغاز گردد. تداوم اين حرکت سبب می گردد رژيم را در تمامی مراکز قدرت خلع سلاح کند و درب زندانها باز شود و زندانيان سياسی آزاد و جلای وطن کرده ها به ايران باز گردند. رسيدن به اين شرايط يعنی سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی را در تاريخ ايران به ثبت می رساند. از اين پس گام دوم استراتژی شروع می شود و آن آماده سازی برای تشکيل مجلس مؤسسان است که از طرف نيروهای سياسی پی گرفته می شود که با اعلام مواضع و روشنگری روی آن نمايندگان منتخب مردم را به مجلس می فرستند تا در کنار هم به تدوين قانون اساسی نوين بپردازند و سپس همراه با نوع نظام تحت يک شرايط بين المللی آن را به رفراندم می گذارند. علاقه مندان برای اطلاع بيشتر حول تاکتيک و استراتژيک بودن جنبش رفراندم ملی می تو انند به مقاله ای تحت همين نام از نگارنده رجوع کنند. بنابراين با اين توضيحات آنانی که تاکنون به هر دليل، منصفانه و يا غير منصفانه اين طرح رفراندم را قبول ندارند، بايستی از خود سئوال کنند که چه چيزی بهتر از طرح رفراندم ملی دارند که جايگزين آن بکنند. پس بهتر است که در اين شرايط سرنوشت ساز که ارکسترجهانی آهنگ حمايت از نيروهای مخالف می نوازد و هارمونی دل انگيزی در دل و جان خسته ما ايجاد می کند، بياييم فارغ از تنگ نظری های کودکانه دست در دست يکديگر بدهيم و از جنبش رفراندم ملی حمايت کنيم و اختلافاتمان را به جامعه دموکراتيک واگذاريم که در آن با قضاوت مردم مواضعمان را به داوری بگذازيم.
به اميد آن روز و روز رهايی ملت با فرهنگ ايران

دکتر احمد پناهنده
a_panahan@yahoo.de
panahandeh@t-online.de

* علاقه مندان برای اطلاع بيشتر در اين باره می توانند به کتاب "خواب آشفته نفت" اثر دکتر محمد علی موحد و نشريه تلاش شماره ۱۴ ويژه نامه ۲۸ امرداد رجوع کنند.

در همين زمينه:

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'حمله کور به دوران پهلوی استقبال از کهنه پرستی است، احمد پناهنده' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016